مشيت فراگير الهى و اختيار وآزادى انسان در فلسفه كى يركگور
مشيت فراگير الهى و اختيار وآزادى انسان در فلسفه كى يركگور
(1)
از كسانىاند كه انسان را آزاد و مختار مىدانند. در حقيقت مىتوان گفت: اين مكتب در مقابل همه مكتبهايى كه آزادى انسان را زير پا گذاشته بودند، قيام كرد. در مقابل مكتب ماركسيسم كه انسان را تابع جبر ابزار توليد مىداند. در برابر مسيحيت كه انسان را بازيچه دستسرنوشت مىداند و در رويارويى نظام سرمايهدارى كه انسان را به يك حيوان اقتصادى تنزل مىدهد. در نظر فيلسوفان اين مكتب، اصلا آزادى و اختيار نشانه عظمت و بزرگى انسان است، انسانى كه آزاد و مختار نباشد ديگر لايق آن نيست كه نام انسان بر او اطلاق گردد.«سورن كى يركگور»
(2)
(بنيانگذار مكتب اگزيستانسياليسم) كه سير فكر فلسفى در باره اختيار در عصر حاضر تحت تاثير انديشه اوست عقيده دارد كه بدون اختيار و آزادى نه اعمال دينى ما معنايى خواهد داشت و نه اعمال اخلاقى فردى كه بدون انتخاب و اختيار آگاهانه و بر اساس تقليد از جمع و توده زندگى كند از نظر اين متفكر«انسان واقعى» نيست:«انسان به راستى زمانى انسان است كه بر اساس انتخاب و اختيار آگاهانه و به صورت فرد رفتار نمايد».
(3)
همانطور كه مىدانيم اكثر انديشمندانى كه انسان را آزاد و مختار مىدانند با اين مسئله روبهرو بودهاند كه: اگر انسان مختار و آزاد است آيا در ارتباط با خداست كه آزادتر مىگردد يا اختيار و آزادى انسان در اين است كه از خدا فاصله بگيرد و اصلا خدا را بايد فداى اختيار و آزادى بشر كرد؟اگر خدا داراى قدرت و علم و اراده نامتناهى و مطلق است در اين صورت آيا ديگر اختيار و آزادى انسان معنايى دارد؟ ما در اين مقال كوتاه در پى آنيم كه ببنيم كى يركگور در برابر اين سؤالات چه پاسخى دارد؟ و علاوه بر اين مىخواهيم دريابيم كه وى چگونه بين مشيت و اراده فراگير الهى و اختيار و آزادى انسان جمع مىكند؟ و آيا در اين مورد راه حل قانع كنندهاى ارائه مىدهد يا نه؟ از نظر كى يركگور «وجود اصيل»در لحظه حضور در برابر خدا تحصيل مىشود و اين همان لحظه خودشناسى است. او مىگويد: «داشتن يك خود و خود بودن، بزرگترين امتيازى است كه به انسان اعطا شده است» ما زمانى آزاد هستيم كه خود را بشناسيم و تنها زمانى مىتوانيم خود را بشناسيم كه با پروردگار رابطه برقرار كنيم. به عبارتى خدا نداشتن، خود نداشتن است. و از طرف ديگر زمانى مىتوانيم با خدا رابطه برقرار كنيم كه خود را بشناسيم.
(4)
به عقيده كى يركگور ارتباط حقيقى با خدا صرفا در مرحله ايمان امكان پذير است. انسان هر چه بيشتر با خداى خود در ارتباط باشد از اصالتبيشترى برخوردار است:«زندگى هر آن كس كه به خويشتن عشق مىورزيده در خود بزرگ شده و آن كس كه به ديگران عشق ورزيده به واسطه ايثار و فداكاريش بزرگ شده، اما آن كس كه به خدا عشق ورزيده از همه بزرگتر و برتر گرديده است. هر كس به تناسب انتظار و اميدش بزرگ شده استيكى با انتظار و اميد از ممكن، بزرگ شد ديگرى با اميد و انتظار از ازلى و سرمدى، اما آن كس كه از غير ممكن انتظار داشت و به او اميد بست از همه بزرگتر شد».
(5)
ايمان كه كى يركگور از آن سخن مىگويد چگونه ايمانى است؟ او در كتاب «ترس و لرز» از ايمان اينگونه سخن مىگويد: «شروع ايمان از جايى است كه انديشيدن كنار گذاشته مىشود. ايمان توجيه پذير نيست. در ساحت ايمان، عقل را جايى نيست. منطق و استدلال در اين ساحت همه به تعليق در آمدهاند. به طور خلاصه ايمان پارادكسى شگفتانگيز است. پارادكسى كه مىتواند يك قتل را به صورت عمل مقدس در آورد، عملى كه كاملا خدا از آن خشنود است، پارادكسى كه اسحاق را به ابراهيم باز پس مىدهد، پارادكسى كه هيچ انديشهاى قادر به درك آن نيست».
(6)
از نظر او ايمان مبتنى بر امر نامعقول است در ايمان همهى پيش بينىها و همهى محاسبات انسانى به حالت تعليق در مىآيد. ايمان يك جهش است، يك ماجراست، ايمان سپردن به خداوند است. فقط در مرحلهى ايمان است كه شخص با خدا روبه رو مىگردد. زندگانى فرد معنا و دورنماى مناسبى نمىيابد، مگر آنكه آن را به شكوه و جلال خداوند ربط دهد و زندگى او براى خدا و در حضور خداوند باشد. خداوند بر كى يركگور، شيئى نيست كه بتوان وجودش را ثابت كرد، خداوند يك «توى مطلق» است. به نظر مىرسد كه كى يركگور هميشه مفهوم خداوند را چونان حقيقتى كه در درون آدمى شكوفا مىشود و تجلى مىكند به تصوير مىكشد. او مىگويد: «نمىتوان هستى خدا را اثبات كرد بلكه مىتوان اثبات كرد اين تجربهاى كه من حس مىكنم خداست».
(7)
در جاى ديگرى مىگويد: «اما پروردگار چيزى بيرونى به مفهومى كه پليس است، نيست، آنچه بايد مورد تاكيد قرار گيرد اين است كه نفس از پروردگار ادراكى دارد»
(8)
براى كى يركگور مسائل اساسي دين هيچگونه پاسخ تعقلى نمىپذيرند. آنچه مطلوب اوست، «نجات» است. و براى «نجات» هم هيچ راهى جز« ايمان» نيست. در مرحلهى ايمان، فرد احساس نوعى پيوستگى با خدا مىكند ولى اين پيوستگى كاملا فردى و شخصى است. فردى كه در مرحلهى ايمان سير مىكند ديگر از قانون و عقل كلى تبعيت نمىكند، بلكه با خدا در شكلى كاملا شخصى روبه رو مىشود، يعنى خدايى كه داراى صفات منتسب به او در كلام مسيحى نيست، بلكه گويى شخصى است كه در قالب تجربهاى شهودى براى فرد مكشوف مىگردد. خداوند در همه جا حى و حاضر است و همه چيز تحتسيطره اراده و قدرت اوست «خداوند تغيير ناپذير است، با قدرت متعالىاش، اين جهان محسوس را آفريده است ولى خودش نامحسوس و نامرئى است. او خودش را در اين جهان محسوس مخفى كرده است درست مانند اين كه كسى خودش را در جامهاى پنهان كرده باشد. خدا جهان محسوس را تغيير مىدهد اما خود تغيير نمىيابد، همانند كسى كه جامهاش را عوض مىكند اما خودش عوض نمىشود. او در جهان محسوس، در هر جايى و در هر لحظهاى حاضر است از پستترين امور گرفته تا عالىترين آنها، در مرگ يك گنجشك و در تولد منجى بشريت. براى او هر امرى در هر زمانى ممكن است. او هميشه آماده است، او مىتواند همه چيز را تغيير بدهد حتى عقايد و افكار ما انسانها را».
(9)
از اين نوشتههاى كىيركگور بر مىآيد كه وى لا يتغير بودن و جاودانه بودن ذات الهى را گواه بر اين مىگيرد كه همه چيز تحتسيطره و قدرت اوست، حتى اراده و اختيار ما انسانها. «در دومين مرحله، شما خدا نايل آمدهايد، آيا درك درستى از او داريد؟ آيا ارادهى شما بىقيد و شرط ارادهى اوست؟ آيا خواهشها و افكار شما، از اول تا آخر، رفتار و افكار اوست؟ اگر اين گونه نيست، پس چگونه تغيير ناپذير بودن، ازلى و ابدى بودن خدا امرى وحشت آور است؟... هم اكنون در مورد كسى فكر كنيد كه ابدا تغيير ناپذير است. براى او يك هزار سال مانند يك روز استحتى اين امر مسامحه در سخن گفتن است
(10)
... اگر شما در بيابان برهوتى اراده كنيدكه قدم برداريد متفاوت از آن چيزى كه او براى شما اراده كرده است، چقدر وحشت آور است».
(11)
بر اين اساس رفتار و اعمال ما حتى جزئىترين و بىاهميتترين آنها، همه و همه تحتسيطرهى ارادهى خداوند است:«دخالت نداشتن خدا در زندگى ما را بايد به حساب بچگى وخام بودنمان بگذاريم. شايد شما، هم اكنون ديدگاههاى متفاوتى را در مورد خدا داشته باشيد و فكر كنيد كه او هيچ سر و كارى با مسايل جزيى و كم اهميت زندگى ما ندارد، چنين عقايدى را به حساب خام بودنشان بگذاريد».
(12)
از نظر كى يركگور، خداوند چون تغيير ناپذير است و ازلى و ابدى، هيچ چيز را فراموش نمىكند و از هيچ چيزى هم غافل نيست. علم خداوند مطلق و نامتناهى است. او نسبتبه هر حادثهاى كه اتفاق مىافتد و يا هر رويدادى كه در آينده اتفاق خواهد افتاد، آگاه است:«خدا از جزئىترين امور خبر دارد، از آنچه كه فراموش كردهايد، از آنچه كه براى خاطره و ياد شما تغيير كرده، همهى اينها را او مىداند»
(13)
انسان هر كارى را كه انجام مىدهد يا مىخواهد انجام بدهد، خدا از آن آگاه است. انسان هيچگاه نمىتواند كارى را انجام دهد كه خداوند از آن غافل باشد. اگر به اين نوشتههاى كى يركگور استناد كنيم، همه حاكى از اين است كه همه چيز تحتسيطرهى قدرت مطلق خداوند است. خدا چون قادر مطلق است، همه چيز را مقدور فرموده است.
(14)
افكار، تصميمات و ارادهى ما انسانها نيز تحتسيطرهى ارادهى الهى است. او همه چيز را از قبل مىداند و نسبتبه هر كارى كه ما انجام مىدهيم از قبل آگاهى دارد. ياسپرس در مقالهى «كى يركگور كيست» در اين باره مىگويد:«او[كى يركگور] چون به گذشتهى خود نظر مىكرد، تمام تصميماتى را كه در زندگى عملى و در مورد نشر آثار خود گرفته بود، مطابق ترتيبى كه مقتضاى اراده الهى، است مىدانست و در آنچه مربوط به آينده بود، انتظار همين مشيت را مىكشيد. به نظر او هر چه بر سرش آمده پاسخى است كه خداوند به اعمال و افعال او داده است».
(15)
با اين توضيحات آيا ديگر جايى براى اختيار وآزادى انسان مىماند؟ اگر ارادهى الهى بر همه چيز فرمان مىراند آيا ديگر مىتوان از آزادى و اختيار انسان سخن گفت؟ چرا كه در همه جا تقدير و مشيت الهى جارى است. خدا در همه جا حى و حاضر است، همهى اعمال و رفتار ما را تحت نظر دارد و هر چه او بخواهد همان خواهد شد:«بنگر او كجا ايستاده استخدا كجا؟ اينجا. آيا شما او را نمىبينيد. او خداست، اما باز او جاى معين و ثابتى ندارد... او خداست و باز او با كمال دقت قدمهايش را برمىدارد نه به خاطر اين كه مانع خوردن پايش به سنگ بشود، بلكه بدين خاطر كه موجودات انسانى را در خاك له و لگدكوب نكند... او خداست و باز چشمانش، نوع بشر را با كمال دقتبرانداز مىكند».
(16)
با وجود اين، كى يركگور هر گونه جبر و تقديرى را رد مىكند و بر اهميت و واقعيت اختيار و انتخاب انسان تاكيد مىكند: «انسان يعنى انتخاب و اختيار كردن، انسان يعنى به جنگ اجبار و ضرورت و تحميل شرايط برخاستن. انسان چارهاى جز انتخاب و اختيار ندارد. تجربهى اختيار بر طبيعت انسان با چنان وقارى ضميمه مىشود كه تا ابد از او جدا نخواهد شد».
(17)
چنان كه ديديم، كى يركگور در جايى به آزادى انسان اشاره دارد و هر گونه جبر و اجبارى را براى انسان رد مىكند. و در جايى ديگر مسئله قضا و قدر را مطرح مىكند و انسان را مجبور و مفيد قلمداد مىكند. حال بايد ببينيم، آيا اين آزادى با قضا و قدر تعارض دارد يا نه؟ ظاهرا در فلسفهى كىيركگور تعارضى بين اين دو وجود ندارد. ياسپرس در كتاب «درآمدى بر فلسفه» مىگويد: «كىيركگور هر روز به وسيلهى واگذاشتن ارشاد خود به مشيت الهى، در نفس خويش تامل مىكرد، او همواره خود را تسليم مشيت الهى مىدانست. از خلال آنچه مىكرد و از خلال آنچه در جهان به او مىرسيد، وجود الهى را ادراك مىنمود. با اين حال، هميشه مىگفت آنچه به اين طريق مىشنود، داراى معانى مبهم و چند پهلوست. خدا او را هدايت مىكرد اما نه به نحوى احساس شدنى و نه به فرمانهاى صريح بى ابهام، بلكه، به وسيلهى اراده و اختيار او كه موجب اتخاذ تصميم است. زيرا مىدانست اراده و اختيار او به كنه ذات متعال وابسته است».
(18)
با توجه به گفتهى ياسپرس، از نظر كىيركگور ارادهى الهى و ارادهى انسان در عرض يكديگر نيستند، بلكه در طول يكديگر قرار دارند. يعنى اين طور نيست كه انسان كلا هيچكاره باشد و هيچ نقش و تاثيرى در اعمال و رفتار خود نداشته باشد. درست است كه انسان مختار و آزاد است اما اين استقلال او باز تحتسلطه و قدرت خداوند است. و به يك سخن: انسان مختار آفريده شده است او از لطف و فيض الهى سخن مىگويد، لطفى كه شامل و فراگير است:«هر خيرى و هر لطفى از بالاست و از پدر روشنايىها پايين مىآيد، پدرى كه لا يتغير است».
(19)
اينكه انسان قادر است كارى را انجام دهد و تصميمى را اتخاذ كند، مرهون لطف و فيض الهى است. رسيدن انسان به مرحلهى ايمان صرفا به وسيلهى خود فرد قابل حصول نيستبلكه خداوند بايد لطف خود را شامل حال فرد بكند تا بتواند به اين مرحله ارتقا يابد. ولى با اين حال فرد است كه خود بايد انتخاب كند و با انتخاب و اختيار خود در جهت نيل به اين مرحله قدم بردارد. خداوند تا حدودى نقش قابله را بازى مىكند: «معلم (خدا) نمىتواند به متعلم اصرار كند تا به واقع حقيقت را بفهمد. زيرا متعلم در مرحلهاى قرار دارد كه از حقيقت غافل است. معلم مىتواند براى او فرصتى باشد تا به ياد او بياورد كه از حقيقت غافل است... بنابر اين متعلم با اطمينان به عقب خودش بر مىگردد و...غفلتخويش را كشف مىكند. با توجه به مبناى سقراطى كه دربارهى معرفت ابراز مىداشت معلم صرفا يك فرصت (قابله) است و اين معلم هر كه مىخواهد باشد حتى اگر خدا باشد، زيرا غفلت من چيزى است كه فقط توسط خودم كشف مىشود».
(20)
آزادى و اختيار ما مرهون لطف خداست اما اين گونه نيست كه خود ما هيچ كاره باشيم. به عبارتى خدامانند قابلهاى است كه كمك مىكند ما خود را بشناسيم و ناختحقيقتخود يعنى پى بردن به اين كه مختار و آزاديم. و اين توفيقى است كه خداوند به ما ارزانى داشته است. با توجه به آنچه در بالا آمد ظاهرا كى يركگور تا حدى بين مشيت الهى و اختيار وآزادى انسان جمع كرده استيعنى هم قايل به مشيت فراگير الهى است و هم انسان را موجودى مختار و آزاد مىداند. اين گونه نيست كه اراده خداوند نافى اختيار آدمى باشد. اصلا از نظر او، خدا خود را فقط به طور مبهمى نشان مىدهد تا انسان بتواند خود را آشكار سازد و با انتخابى كه مىكند نيك يا بد بودن خود را جلوهگر سازد. با وجود همهى اين توجيهات كى يركگور هرگز راه حل قانع كنندهاى براى جمع بين قضا و قدر الهى و اختيار آدمى چنان كه در فلسفهى اسلامى وجود دارد ارايه نكرده است و اين اشكال شايد به همهى فيلسوفان اگزيستانس برگردد. چرا كه آنها فقط انسان را مختار و آزاد مىدانند و اين حقيقت را به او متذكر مىشوند ولى از اين فراتر نرفته، و تبيين و توجيه دقيق فلسفى از آن ارايه نكردهاند.
پينوشتها:
1. Existence.
2. Soren Kierkegaard.(1813-1855)
3. Kierkegaard Soren: concluding unscientific postscript by Daivid.f.swenson and other. P.26.
4. كى يركگور، سورن، بيمارى به سوى مرگ، ترجمه رؤيا منجم، تهران، نشر پرسش، چاپ اول، 1377، ص 45.
5. كى يركگار، سورن، ترس و لرز، ترجمهى سيد حسن فاطمى، تهران، انتشارات حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى، چاپ دوم1374، ص 73.
6. همان، ص 120.
7. نقل از كتاب «درآمدى بر اومانيسم و رمان نويسى» اثر شهريار زرشناس، انتشارات برگ، چاپ اول، 1370، ص95.
8. بيمارى به سوى مرگ، ص 129.
9. Bertall Robert (A Kierkegaard Anthology), the modern library New York,1946,the unchangeabelness of God p.472-473
10. Lbid,p.475.
11. يعنى اصلا زمان براى او مطرح نيست.
12. Lbid,p.477.
13. Lbid,p.477.
14. Lbid,p.478.
15. نشريهى اختصاصى گروه فلسفه، شماره 1، صص 99و 100.
16. Lbid,p.169.
17. Kierkegaard Soren:Either/or tr.by David.F. Swenson and others with revision and a Forword A Jonson garden city N.Y.1959.V.2p.159.
18. ياسپرس، كارل: درآمدى بر فلسفه، ترجمه اسدالله مبشرى، تهران، انتشارات حسينيه ارشاد، ص 87.
ارسال توسط کاربر محترم سایت :afshinnazemi
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}