رابطه شهيد آیت الله صدوقي و امام خمینی(ره)


 





 

درآمد
 

رابطه شهيد آیت الله صدوقي و حضرت امام خمینی(ره)، رابطه اي ديرين و صميمي و بر اساس اعتقاد و اعتماد متقابل بود، بدان گونه امام در شرايط گوناگون، آراي شهيد آیت الله صدوقي را جويا مي شدند و به ايشان در عزل و نصب ها و اداره امور جنوب و شرق، اختيار مطلق داده بودند. در اين گفتگو به تفصيل در اين باب و نيز مکانت علمي و ارتباط شهيد با علما سخن رفته است.

اولين بار چگونه و در چه زماني با آيت الله صدوقي آشنا شديد؟
 

من در سال 1365 هجري قمري، براي اولين بار كه از يزد و توابع يزد خارج شدم، به اتفاق مرحوم پدرم، عازم كربلا شديم. در آن سال لطف و محبت پدري باعث شد تا ايشان مرا همراه خودشان به زيارت نجف اشرف ببرند. در آن زمان مسافريني كه قصد سفر به شهرهاي ايران از جمله تهران را داشتند، بايد از قم عبور مي كردند و راه ديگري نبود. ما نيز در مسير سفرمان به قم رفتيم. سپس از قم به تهران، از تهران (با قطار) به اهواز و از اهواز نيز به خرمشهر رفتيم. در دو سه روزي كه در قم براي زيارت توقف كرديم، محل اقامت ما مسافر خانه اي در نزديكي مدرسه دارالشفا، جنب مدرسه فيضيه بود. من در آن زمان 15 سال بيشتر نداشتم. يك روز بعد از ظهر، آيت الله صدوقي به ديدن پدرم آمدند و من آن روز براي اولين بار ايشان را ملاقات كردم. پس از رفتنشان، از پدرم سئوال كردم: «ايشان آيت الله صدوقي، از خاندان بزرگ كرمانشاهي در يزد هستند.» يك بار هم در ايام عاشورا، از مشهد همراه پدرم به قم رفته بوديم. در آن زمان شب ها آيت الله حاج آقا صدر در مكاني به نام صحن موزه ـ كه در حال حاضر در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) قرار داردـ منبر مي رفتند. به ياد دارم اهل علم، از جمله آيت الله صدوقي شب ها در صحن حرم مي نشستند و با هم صحبت مي كردند. پدر من در آن زمان از منبري ها، روضه خوان هاو ذاكرين معروف شهر يزد بودند و صدايشان در اوج بلندي، ملاحت خاصي داشت. مجالس روضه ايشان بسيار مورد توجه مردم قرار مي گرفت و با شنيدن صدايشان، اشك مردم سرازير مي شد، به اين دليل آيت الله صدوقي از پدرم خواستند تا بعد از آيت الله صدر، ذكر مصيبت كنند و پدر نيز پذيرفتند، ايشان از انتهاي مجلس تا پاي منبر حاج آقا رضا صدر ـ كه چند متر فاصله داشت ـ راه رفتند و چند دقيقه اي ذكر مصيبت كردند. مجلس فوق العاده اي بود و جمعيت كثيري از اهل علم، طلاب، مردم عادي و زوار، در آنجا حضور داشتند.
در آن روزها، مرحوم آيت الله العظمي بروجردي نيز صبح ها مراسم روضه برگزار مي كردند. در روز دوم محرم، مجلس روضه اي در منزل آن بزرگوار برگزار شد. پدرم و آيت الله صدوقي با قرار قبلي در اين مجلس حضور پيدا كردند. من نيز به همراه ايشان به آنجا رفتم. من آن زمان طلبه بودم، البته هنوز براي تحصيل به قم مشرف نشده بودم. به ياد دارم آيت الله العظمي بروجردي با عظمت و حالت روحاني خاصي نشسته بودم. پدرم روضه ورود حضرت سيدالشهدا (ع) به كربلا را خواندند و مجلس به طرز عجيبي منقلب شد. بعد از اين جلسه، آيت الله العظمي بروجردي، شخصي را نزد پدر فرستادند و از ايشان پرسيدند: «شما اهل كجا هستيد؟» پدر نيز در جواب گفتند: «ما يزدي هستيم.» اين دومين مرتبه اي بود كه من آيت الله صدوقي را از نزديك ملاقات كردم. البته از آن به بعد، مكرراً خدمت ايشان مي رسيدم.
شهيد صدوقي از بزرگان، مدرسين و مقربين مراجع قم (بالاخص آيت الله بروجردي) بودند. هرگاه پدرم سئوالي از آيات قم داشتند، به واسطه شهيد صدوقي، سئوالات خود را از اين بزرگان مي پرسيدند. حتي نامه اي كه در متن آن، آيت الله بروجردي در مورد مسئله اي به پدرم اجازه داده بودند، به خط آقاي صدوقي بود. چندي بعد من طلبه شدم و به كلاس هاي درس مرحوم حاج شيخ محمود فرساد مي رفتم. اين زمان، مصادف با دوران فعاليت مصدق و انتخابات دوره هفدهم مجلس شوراي ملي بود. آيات عظام، به ويژه آيت الله سيد محمدتقي خوانساري، به مردم سفارش مي كردند كه خوبان، بزرگان، اهل علم، مطلعين و متشرعين را براي حضور در مجلس كانديد كنيد و به آنها رأي بدهيد. حاج شيخ محمود فرساد و مرحوم آقاي وزيري، صاحب كتابخانه معروف، به مردم اعلام كرده بودند كه ما به آقازاده حاج شيخ عبدالكريم حائري- مؤسس حوزه علميه قم- رأي مي دهيم. مردم يزد، حاج آقا دكتر مهدي حائري را تا به حال نديده و حتي اسم ايشان را هم نشنيده بودند. مرحوم آيت الله فرساد پيشنهاد كردند كه از آيت الله صدوقي دعوت شود تا به شهر يزد بيايند و به عنوان نماينده آقاي دكتر مهدي حائري فعاليت كنند. همگي نظر ايشان را تأئيد كردند. آن زمان، همان طور كه گفتم، من شاگرد آيت الله فرساد بودم و ايشان هميشه محبت خاصي نسبت به من داشتند و انجام بسياري از كارهايشان را به من واگذار مي كردند. ايشان به من گفتند: «تلگرافي مي نويسم، آن را نزد آقاميرزا محمد كرمانشاهي- پدر خانم آيت الله صدوقي- ببر تا ايشان آن را امضا كنند. سپس تلگراف را به تلگراف خانه ببر و براي آيت الله صدوقي ارسال كن.» تلگراف را به در منزل آقاميرزا محمد كرمانشاهي بردم. آن زمان ايشان اندكي كسالت داشتند و چند لحظه اي دم در منتظر ماندم. (شايد داشتند لباسشانرا عوض مي كردند.) خلاصه وارد منزل شدم. در متن تلگراف از كسالت ايشان نيز صحبت شده بود. آقاي كرمانشاهي پس از خواندن متن تلگراف به من گفتند كه مسئله كسالت مرا از نامه، حذف كنيد، چون دخترم با خواندن پيام نگران مي شود. خلاصه اقدامات لازم انجام شد. در آن زمان گروهي به نام آزادي خواهان، طرفدار نمايندگي حاج آقا مهدي حائري بودند. علاوه بر اين گروه، دسته به نام مرتجعين هم وجود داشت. البته وعده هائي كه مصدق درباره انتخابات آزاد به مردم داد، هيچ يك عملي نشد.

از ورود و حضور آيت الله صدوقي به يزد خاطره اي داريد؟
 

در يك كلام مي توان گفت كه استقبال بي نظيري از ايشان شد و هيچ وسيله نقليه اي مربوط به آزادي خواهان نبود كه آنها يا مردم استفاده نكنند. آيت الله صدوقي در محلي به نام نصرت آباد كه در دو فرسخي شهر يزد قرار داشت، از اتوبوس پياده و سوار ماشيني شدند. سپس پس از طي مسافتي در مكاني كه آن زمان دروازه قرآن فعلي بود، از ماشين پياده شدند. مردم نيز همراه ايشان در حركت بودند. مرحوم آقاي وزيري هر صد متر، كرسي مي گذاشت و بالاي آن مي رفت و آيت الله صدوقي را به مردم معرفي مي كرد. مردم با احترام بسيار و شكوهي وصف نشدني ايشان را تا خيابان انقلاب فعلي، همراهي كردند. سرانجام نيز، پس از طي مسافتي، شهيد صدوقي در خيابان امام (نزديك مسجد روضه محمديه) ساكن شدند. از آن زمان ما مرتباً ايشان را ملاقات مي كرديم.

آيت الله صدوقي در تبليغ براي دكتر مهدي حائري از چه روشي استفاده مي كردند؟
 

شخصيت دكتر حائري، خاندان ايشان و اصالتشان باعث مي شد تا مردم نظر مساعدي نسبت به ايشان داشته باشند. پدر ايشان، حاج شيخ عبدالكريم حائري بودند كه اين مسئله، اعتماد و توجه مردم را بيشتر جلب مي كرد. مردم و روحانيون روزهاي متوالي به ديدار شهيد صدوقي مي رفتند تا اينكه زمان انتخابات فرا رسيد.

آيا آيت الله صدوقي در خلال صحبت هايشان دكتر مصدق را تأئيد مي كردند؟
 

نكته خاصي را به ياد ندارم، اما لازم است بگويم در آن زمان چاره اي هم نبود و شرايط ايجاب مي كرد. روزي كه آيت الله صدوقي به يزد تشريف آوردند، به دليل كثرت جمعيت صورت و دست آيت الله فرساد زخمي شد. البته دقيقاً نمي دانم كه به ديوار برخورد كردند يا اينكه به زمين خوردند. آيت الله فرساد براي پانسمان دست و صورتشان به مطب دكتر سينا رفتند. دكتر سينا از آزادي خواهان بود و آوازه شجاعتش در تهران پيچيده بود. درضمن از بستگان جاج شيخ عبدالكريم حائري نيز بود. ناگهان اوضاع به هم ريخت و وعده هاي انتخابات آزاد عملي نشد. انتخابات انجام شدو آقاي دكتر مهدي حائري از صندوق بيرون نيامدند و افراد ديگري نظير دكتر مرشد پور، از مخالفين شكست خوردند و انتخابات به نفع مخالفان به پايان رسيد. سفر آيت الله صدوقي به يزد، موقتي بود و ايشان قصد داشتند به قم بازگردند. مرحوم حاج ميرزا سريزدي كه از علماي بنام آن زمان بودند، پيشنهاد دادند كه آيت الله صدوقي در يزد بمانند. پيشنهاد ايشان با استقبال ديگران مواجه شد. در همين ايام، آقا ميرزا محمد كرمانشاهي _ پدر خانم آيت الله صدوقي _ كه امام جماعت مسجد حظيره بود، فوت كردند. نامه اي خدمت آيت الله بروجردي نوشته شد و در متن آن، از ايشان تقاضا كردند تا با اقامت دائم آيت الله صدوقي در يزد موافقت كنند. آيت الله بروجردي موافقت خود را اعلام كردند و در نتيجه شهيد صدوقي در يزد ماندند و چندي بعد خانواده ايشان نيز به يزد آمدند. در همين اثنا، حاج شيخ غلام رضا رفيع خراساني كمه از بزرگان و علماي بنام در شهر يزد بود، از دنيا رفت، در نتيجه حضور پربركت شهيد صدوقي بيشتر احساس شد و مردم نيز شناخت بيشتري نسبت به ايشان پيدا كردند.

ايشان در يزد چه دروسي را تدريس مي كردند؟
 

فقه و ساير دروس، علما، مجتهدين، ائمه جمعه و اكثر كساني كه امروز در جمهوري اسلامي، مسئوليت اجرائي دارند، از شاگردان ايشان در قم بودند. تعداد شاگردان ايشان به 1000 نفر هم مي رسيد.
در يزد نيز علاوه بر درس فقه و اصول، براي عموم مردم تفسير هم ارائه مي دادند. بعد از نماز، بالاخص در ايام ماه مبارك رمضان، حدود سه ساعت، منبر مي رفتندو براي مردم صحبت مي كردند. گاهي اوقات در خلال صحبت ها پائين مي رفتند، وضو مي گرفتند و دوباره صحبت هايشان را ادامه مي دادند. مردم نيز به طور عجيبي، مسحور صحبت هايشان مي شدند. خلاصه روز به روز، دايره فعاليت و تبليغات و خدمات ايشان در يزد، گسترده تر مي شد.

مردم معمولاً حوصله نشستن پاي منبر را ندارند، بالاخص زماني كه يكي دوساعت طول بكشد. چه رمزي در صحبت كردن آيت الله صدوق بود كه اين چنين مردم را مجذوب خويش مي كرد؟
 

شيريني بيانشان و نقل حكايات و داستان ها در خلال صحبت هايشان، باعث مي شد كه مردم خسته نشوند. كساني كه از ابتداي مجلس، مطالب را مي شنيدند، دلشان نمي آمد به ادامه مباحث گوش ندهند. كارمندان ادارات، بازاري ها و كسبه، همگي مشتاقانه از صحبت هاي ايشان استفاده مي كردند. مرحوم آقا سيد ابوتراب مدرس اروند آبادي كه در آن زمان از وعاظ توانا به شمار مي آمد، بارها، بالاي منبر در خلال صحبت هايشان گفته بود كه تاريخ روحانيت، از صد سال گذشته تا به حال مرجعي چون آيت الله صدوقي را به خود نديده است.
من پس از مدتي مصمم شدم كه براي ادامه تحصيل به قم بروم و يكي دوسال در آنجا ماندم. البته در طول اين مدت با آيت الله صدوقي در ارتباط بودم، بالاخص در زمان اعياد براي تبريك گفتن با ايشان تماس مي گرفتم. همچنين هرگاه به يزد سفر مي كردم، به ديدارشان مي رفتم. شهيد صدوقي نيز به ديدن ما مي آمدند. ايشان عنايت و ارادت فوق العاده اي نسبت به پدرم داشتند.

آيا در مدتي كه در قم بوديد، آيت الله صدوقي به قم مي آمدند؟
 

در مدتي كه من در قم اقامت داشتم، ايشان به قم نيامدند، اما زماني كه در يزد بودم، شهيد صدوقي براي زيارت به قم سفري داشتند. اين مسجد تحت نظر آيت الله صدوقي ساخته شده بود و ايشان عضو هيئت بودند. يك بار يكي از اعضاي هيئت، اتوبوسي را در اختيار شهيد صدوقي و دوستانشان قرار داد و همگي به اتفاق آيت الله صدوقي به اصفهان رفتيم. سپس از اصفهان براي زيارت حرم حضرت معصومه(سلام الله عليها) و جمكران و ملاقات با علما به سمت قم حركت كرديم. يك بار نيز به همراه آيت الله صدوقي و دوستانشان از جمله آقاي راشد و آقاي مناقب، دامادشان، به شيراز سفر كرديم. يزدي هاي مقيم شيراز منازلشان را براي اقامت آيت الله صدوقي و همراهانشان در اختيار ما گذاشتند. در اين سفر علماي شيراز به ملاقات شهيد صدوقي آمدند. اين ارتباطات و ملاقات ها هم چنان ادامه داشت. قبل از انقلاب، سفر به نجف اشرف از ايران به راحتي امكان پذير نبود. آن زمان، بنده مرتباً به كويت سفر مي كردم، از اين رو آزادانه و به راحتي مي توانستم به عراق نيز بروم. طي سفرهايم به عراق نامه هائي را از جانب آيت الله صدوقي به امام و هم چنين پيغام ها و نامه هاي امام را به شهيد صدوقي مي رساندم.

آيا شما در جريان نامه آيت الله صدوقي به آقاي حكيم بوديد؟ نامه اي كه در متن آن شهيد صدوقي به آيت الله حكيم سفارش كرده بودند كه از امام پشتيباني كنند.
 

بله، در جريان اين نامه بودم، اما حامل اين نامه به آيت الله حكيم نبودم.

در مورد نامه هاي آيت الله صدوقي به امام نكاتي را توضيح دهيد.
 

آيت الله صدوقي زميني را در منطقه سالاريه قم خريداري كرده بودند، ولي دولت اجازه نمي داد تا ايشان برنامه هايشان را روي زمين پياده كنند. امروزه مؤسسه صدوقي قم در اين منطقه قرار دارد. شهيد صدوقي به من گفتند كه از امام بپرسيد كه من در مقابل مخالفت هاي دولت چه كار كنم؟ زمين را به قيمت خوبي از من مي خرند، آيا آن را بفروشم و پولش را در امور ديگري مصرف كنم؟ امام به من فرمودند، به آقاي صدوقي بگوئيد كه مبادا زمين را بفروشند. طولي نمي كشد كه موانع برطرف خواهد شد. خوشبختانه طبق فرمايش ايشان مدتي بعد مشكلات برطرف و ساخت مؤسسه صدوقي در سالاريه آغاز شد. من كاملاً در جريان ساخت اين مكان نبودم، اما گويا اين مؤسسه بركات زيادي را به ارمغان آورده است و فعاليت هاي علمي و فرهنگي گسترده اي در آن انجام مي شود و تا آنجا كه اطلاع دارم، اين مكان فوق العاده براي مردم قابل اهميت است. در آن زمان هرگاه از ايران يا كويت به مكه مي رفتم، حجاج ايراني و يزدي مبلغي پول به من مي دادند تا از راه كويت آن را به امام برسانم. در يكي از سفرهايم مردم مبلغ قابل توجهي پول به من داده بودند تا به امام برسانم. براي حمل و نقل آسان تر، مبلغي را به همسرم و مقداري را نيز به همسفرم و همسرشان دادم، با وجود اين، حدود ده هزار تومان را خودم حمل مي كردم. در مسير سفرمان ناچار بوديم كه از شيراز با هواپيما به كويت برويم. در گمرك شيراز، از من پرسيدند كه چرا اين مقدار پول را به همراه دارم. گفتم: «اگر گذرنامه ام را نگاه كنيد، متوجه مي شويد كه من تا به حال اتومبيل ترخيص نكرده ام. مي خواهم با اين پول اتومبيلي بخرم.» گفتند: «قصد خريد چه ماشيني را داري كه اين مقدار پول را با خودت آورده اي؟» گفتم: «يكي از بزرگان مي فرمايد، سه چيز است كه عمر آدمي را كوتاه مي كند و سبب ناراحتي انسان مي شود. اول، زن لخ لخو، دوم، قليان فس فسو، سوم، الاغ سيخ سيخو. من هم نمي خواهم مرتب ماشينم را به تعميرگاه ببرم، بنابراين تصميم گرفته ام كه در كويت اتومبيل خوبي بخرم. در ضمن همسر و فرزندانم اولين باري است كه به كويت سفر مي كنند و قصد خريد سوغاتي دارند.» البته شخصي كه از من اين سئوال را پرسيد، مرد خوش نفسي بود و متوجه شد كه من اين پول ها را براي حضرت امام مي برم. با وجود اين، به من گفت مي تواني بروي. زماني كه از اتاق او خارج شدم، به من گفت: «وقتي به شركتي كه قصد خريد اتومبيل را از آن داري، رفتي، سلام مرا هم به صاحب آن شركت برسان.» در واقع او غيرمستقيم از من خواست تا سلامش را به امام برسانم.
در اين مدت، در خدمت آيت الله صدوقي و با ايشان در ارتباط بودم. حتي زماني كه امام خميني به من اجازه دادند، شهيد صدوقي مرا به امام معرفي كردند. البته امام مرا از قبل مي شناختند، اما آن زمان بايد دو شاهد عادل به اهليت شخص نزد مراجع گواهي مي دادند. آيت الله صدوقي نيز براي حاج شيخ نصرالله خلخالي نامه اي نوشتند و در آن به ايشان گفتند كه در مورد من با امام صحبت كنند.

در جريان مبارزاتي كه منجر به انقلاب شد، چه ارتباطاتي با شهيد صدوقي داشتيد؟
 

قبل از انقلاب، من شبانه روز در خدمت آيت الله صدوقي بودم. حتي شب ها نيز به منزل نمي رفتم. به كمك برادرم آقاي سيد محمود دعائي اعلاميه هاي امام را از طريق تلفن ضبط و منتشر مي كرديم.

و پس از پيروزي انقلاب؟
 

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، ارتباط من با آيت الله صدوقي همچنان ادامه پيدا كرد. در اين دوره، ايشان سرپرستي تعميرات مسجد اسماعيل را به من واگذار كردند. البته پيش از اين نيز ايشان مسئوليت اموري را به من واگذار مي كردند، ولي چون از عهده انجام آنها بر نمي آمدم، از ايشان عذرخواهي و از پذيرفتن مسئوليت انجام آنها خودداري مي كردم. وقتي در كويت بودم، باخبر شدم كه آيت الله صدوقي اقامه نماز جمعه را از مسجد حظيره يزد به مسجد ملااسماعيل منتقل كرده اند. هم خوشحال و هم ناراحت بودم. ناراحتي من به اين خاطر بود كه با اين كار، مسجد جمعه خلوت مي شد. مرحوم آقاي وزيري، قبل از انقلاب، براي اين مسجد زحمت بسياري كشيده بودند و طي 30 سال نمازجمعه هائي كه در اين مسجد برگزار مي شد، از بهترين نمازجمعه هاي ايران به شمار مي آمد. حتي از نمازجمعه هاي مشهد نيز پرشكوه تر بود. خوشحالي من به اين خاطر بود كه مسجد ملااسماعيل كه من 25 سال و پدرم 30 امام جماعت آن بوديم، رو به ويراني بود و با اين كار آباد مي شد و سامان مي گرفت. نزد آقاي صدوقي رفتم و از ايشان پرسيدم: «چه طور شد نمازجمعه را به مسجد ملااسماعيل منتقل كرديد؟» ايشان گفتند: «امام جمعه سابق پيغام داده است كه من راضي نيستم كه در اين مسجد، نماز خوانده شود، چون مسجد متعلق به پدرشان بود و ساليان طولاني نيز امام جماعت آن مسجد بودند، در نتيجه من اقامه نماز را به مسجد حظيره منتقل كردم. از طرفي ديدم كه حظيره به اندازه كافي ظرفيت پذيرش مردم را ندارد.» خلاصه، اقدامات لازم انجام شد و مسجد ملااسماعيل توسعه پيدا كرد. حتي بعضي چك ها را امضا مي كردم و از بانك پول مي گرفتم. در دوران حيات آيت الله صدوقي، دچار ديسك كمر شديد شدم. علت ابتلاي من به ديسك كمر اين بود كه در زمان ترميم مسجد ملااسماعيل، براي تهيه مصالح مورد نياز به كوره هاي آجرپزي مي رفتم و آجر مي خريدم. از طرفي چون در دوران جنگ سيمان كمياب شده بود، به ميبد مي رفتم و كيسه هاي سيمان را پشت ماشين مي گذاشتم و به يزد مي آوردم. بناي مسجد مشكلات زيادي داشت. سرويس بهداشتي پاكيزه اي نداشت و از طرف ديگر زمين آن با زيلو پوشانده شده بود و ما بايد آن را فرش مي كرديم. كارها بايد به سرعت انجام مي شدند تا نمازجمعه اقامه شود. براي درمان ديسك كمرم، يك ماه در بيمارستان افشار بستري بودم، ولي بهبودي حاصل نشد. آيت الله صدوقي نامه اي به دكتر علي اكبر مرشدي كه در بيمارستان سجاد تهران كار مي كرد، نوشتند. در نتيجه در بيمارستان سجاد، بستري شدم. اندكي حالم بهبود يافت، ولي پاهايم كمي ضعيف شدند. دوستانم در كويت ويزائي برايم گرفتند و هزينه سفر را نيز متقبل شدند. به كويت سفر كردم و بحمدلله حالم بهتر شد. دوباره به ايران بازگشتم. مدت زمان كوتاهي پس از بازگشت به ايران آيت الله صدوقي در مسجد به شهادت رسيدند و به دليل مسائل امنيتي نماز جمعه تا مدتي تعطيل شد. من نيز به دليل كسالتي كه پيدا كرده بودم، حتي وقتي آيت الله خاتمي از من خواستند كه به مسجد بيايم، نمي رفتم. وضعيت خاصي از نظر امنيتي بر جامعه حكمفرما بود تا جائي كه پاسدارها عمامه ها را باز مي كردند. از سرپرستي تعميرات و هيئت امناي مسجد استعفا دادم. گاهي به مسافرت مي رفتم و كسالت من تا كنون نيز ادامه يافته است تا جائي كه نماز را روي ميز و صندلي مي خوانم.

از چگونگي رابطه امام و ‌آيت الله صدوقي برايمان بگوئيد. نوع صميميت اين دو بزرگوار در روابطشان چگونه بود و اگر خاطره اي نيز به ياد داريد بفرمائيد.
 

از صميميت اين دو بزرگوار قبل و بعد از طلوع امام، ماجراهاي بسياري ديده و شنيده ام. حتي آيت الله صدوقي، براي من تعريف كردند، يك بار كه قصد داشتم از قم به مشهد سفر كنم، آيت الله صدر از من خواستند تا دو آقازاده شان نيز همراه من به مشهد بيايند. من نيز قبول كردم و زماني كه به گاراژ رفتيم، ديديم كه امام نيز در آنجا حضور دارند. خلاصه، من به همراه امام و دو آقازاده آيت الله صدر با اتوبوس به سمت مشهد حركت كرديم. در مشهد، براي اقامت مسافرخانه اي گرفتيم. علما و بزرگان مشهد به خاطر آقازاده هاي آيت الله صدر و حضرت امام، ما را دعوت مي كردند. آقازاده هاي آيت الله صدر، نوه هاي مرحوم آيت الله قمي بودند و همان طور كه مي دانيد آيت الله قمي از بزرگان مشهد به شمار مي آمدند و در مشهد صاحب كرامت و عظمت بودند. ما نيز اين دعوت ها را قبول مي كرديم و به ديدار علما و بزرگان مي رفتيم، ولي امام خميني همراه ما نمي آمدند. آن روزها به دليل گرمي هوا مجبور بوديم پشت بام مسافرخانه بخوابيم. شب ها كه از مهماني باز مي گشتيم، مشاهده مي كرديم كه امام خميني، رختخوابمان را پهن كرده اند و كوزه آب را هم كنار رختخواب گذاشته اند. صميميت و خصوصيات اخلاقي امام، غيرقابل وصف است.

اگر نكته اي از قلم افتاده است، بفرمائيد:
 

من نامه هائي را از آيت الله صدوقي دارم كه در متن آنها، وظايفي را به من محول مي كردند و يا در مورد مسئله اي خاص، دستوراتي به من مي دادند. در بسياري موارد محرم اسرارشان بودم. قبل از انقلاب نيز، به من مسئوليتي داده بودند. وظيفه من اين بود كه وجوهات شرعي را كه مردم به دفترشان مي آوردند، دريافت و مبالغ را يادداشت كنم. من هم طبق اصول وظايفم را انجام مي دادم و براي هر مبلغي قبض مي نوشتم و سپس قبض ها را نزد ايشان مي بردم تا امضا كنند. يكي از خوانين جيرفت كه مرد خوبي بود، مقدار زيادي وجوهات به من داد. سپس به من گفت: «من چند سالي است كه خان شده ام و پيش از اين تمكن مالي نداشتم. شما براي هر سال به من، يك قبض بدهيد. مثلاً سال اول سي تومان، سال دوم دويست هزار تومان.» آيت الله صدوقي نيز با ملايمت به من گفتند: «ايرادي ندارد. براي هر سال به او يك قبض بدهيد.» در واقع ايشان همواره با آرامش و صبر با اين مسائل برخورد مي كردند. البته لازم به ذكر است كه بگويم اثرات اين وجوهات در ساختن بيمارستان سيدالشهدا(عليه السلام)، فوق العاده عجيب و قابل توجه بود.

رفتار آيت الله صدوقي جهت تعديل تندروها چگونه بود؟
 

من قبل و بعد از انقلاب از جانب آيت الله صدوقي به جيرفت سفر مي كردم. آن زمان، در جيرفت پاسدارها و مأمورين اجرائي به كشاورزان دستور داده بودند كه كشت صيفي و زينتي در زمين نكنند و در زمين هاي كشاورزي، فقط گندم بكاريد. از طرفي زمين اين قابليت را نداشت كه كشاورزان در تمامي فصول در آن گندم بكارند. كشاورزان نزد من آمدند و اين موضوع را مطرح كردند. من نيز با آيت الله صدوقي تماس گرفتم و موضوع را به ايشان اطلاع دادم. ايشان با همان صراحت هميشگي گفتند: «غلط مي كنند كه چنين دستوري مي دهند.» گفتم: «شما مي گوئيد كه غلط مي كنند؛ اما كشاورز چاره ديگري ندارد. كشاورزان در حال كاركردن هستند كه پاسدارها مي آيند و آنها را تهديد مي كنند.» قرار بر اين شد كه ايشان با وزير كشاورزي صحبت كنند و به او بگويند كه برنامه خود را تغيير دهد. صداي ايشان را از پشت تلفن مي شنيدم كه گفتند: «رجب علي! رجب علي!» رجب علي گفت: «چه شده است؟» آيت الله صدوقي گفتند: «به يك دستم، انسولين تزريق كرده ام، نمي دانم دفتر تلفن كجاست؟»
خلاصه ايشان با دفتر وزير كشاورزي، تماس گرفتند، وزير حضور نداشت، از اين رو شهيد صدوقي با معاون وزير درباره اين قضيه صحبت كردند. معاون وزير نيز در جواب گفت: «بله، دستور داده شده است كه كشاورزان از اين به بعد، در مزارع گندم بكارند.» شهيد صدوقي گفتند: «غلط كرده ايد كه اين حرف را مي زنيد.» معاون وزير تماس آيت الله صدوقي را به وزير اطلاع داد. وزير كشاورزي با شهيد صدوقي صحبت كردند. آيت الله صدوقي به او گفتند: «كشاورزان بايد در زمين ها ماش، عدس و لوبيا هم بكارند تا زمين براي كشت در سال بعد آمادگي پيدا كند.» خوشبختانه با تماس هاي آيت الله صدوقي دولت برنامه خود را در مورد كشت مزارع تغيير دادند.

آيت الله صدوقي خودشان هم كشاورزي مي كردند.
 

بله، ايشان در عباس آباد قم، مزرعه اي داشتند. يكي ديگر از كارهائي كه شهيد صدوقي در آن اهتمام داشتند، مسئله تأمين آب يزد بود. يك بار كه نماينده وزير نيرو آمده بود، قرار بر اين شد كه آب از مناطق ديگر به سمت شهر يزد هدايت شود. در جلسه اي كه من نيز در آن حضور داشتم مسئولين اعلام كردند كه ما توانائي تأمين
هزينه اين كار را نداريم. شهيد صدوقي گفتند: «شما چقدر از هزينه را مي توانيد، بپردازيد؟ بقيه را من مي پردازم.» كه متأسفانه اجل مهلت نداد و ايشان به شهادت رسيدند.

اگر امكان دارد در مورد پيام امام در نيمه شعبان كه در آن به مردم فرمودند امسال عيد نداريم، توضيح دهيد.
 

امام به مردم ايران پيام دادند كه ايران امسال عيد ندارد، عيد ايران را عزا كردند. در اطاعت از فرمايش امام، جشني برگزار نشد. اين اتفاق به خاطر مسائلي بود كه دولت هاي خارجي و آمريكا به وجود آورده بودند. آن زمان همراه با آيت الله صدوقي و عده اي از دوستان به شهرهاي مختلف سفر كرديم و به ملاقات تبعيدي ها رفتيم. در اين سفر من به همراه آقاي راشد، آقاي مناقب و آقاي رباني به رفسنجان رفتيم. در آن زمان، آقاي صادق خلخالي به رفسنجان تبعيد شده بودند. در اين سفر به ملاقات ايشان هم رفتيم. آيت الله صدوقي نيز با مردم صحبت كردند. سپس از رفسنجان به شهر باوند رفتيم و با آقاي رباني املشي كه به آنجا تبعيد شده بودند، ملاقات كرديم. شب به شهر باوند رسيديم و تا صبح آنجا بوديم. سپس به سمت سيرجان كه محل تبعيد آقاي معاديخواه و شيخ علي آقاي تهراني بود رفتيم و ملاقاتي با آنها داشتيم. سپس از سيرجان به سمت كرمان حركت كرديم. آيت الله صدوقي در منزل يكي از دوستانشان اقامت كردند. سه روز در كرمان مستقر بوديم. در طول اين سه روز شخصيت هاي برجسته كرمان به ملاقات شهيد صدوقي مي آمدند. سپس از كرمان مستقيماً به ايرانشهر سفر كرديم و به ملاقات آيت الله خامنه اي و حاج شيخ جواد حجتي كه در ايرانشهر تبعيد شده بودند، رفتيم.

آيا در جريان رابطه آيت الله صدوقي و مسئولين بوديد؟
 

بله، در واقع شهيد صدوقي با اكثر افراد، صميمي بودند از جمله شهيد صياد شيرازي، حتي به خاطر دارم آقاي مهندس بازرگان شب ها به منزل شهيد صدوقي مي آمد و ساعت ها نزد ايشان مي نشست. خلاصه در ادامه سفر از ايرانشهر به چهابهار رفتيم. آيت الله مكارم شيرازي در چابهار دوران تبعيد خود را سپري مي كردند. بالطبع به ملاقات ايشان هم رفتيم. در مسير برگشت از چابهار به ايرانشهر و براي بار دوم به ديدن آيت الله خامنه اي و حاج شيخ جواد حجتي رفتيم. شب را در چابهار در منزلي گذرانديم. در مسير بازگشتمان از چابهار بين راه به رودخانه اي باصفا برخورد كرديم. آيت الله صدوقي گفتند: «نمي خواهيد در اينجا توقف كنيم و چاي بخوريم؟» ما نيز ايستاديم و دركنار رودخانه با شاخه هاي خشك آتشي برپا و چاي را آماده كرديم. اين خاطرات همگي بيانگر خلوص و صفاي آيت الله صدوقي هستند.

آيا از موضوع مكالمات آيت الله صدوقي و آيت الله خامنه اي مطلع بوديد؟
 

بله، مكالماتي بين اين دو بزرگوار ردوبدل مي شد، اما موضوع بحث عادي بود و گاهي اوقات نيز در مورد مسائل علمي با هم صحبت مي كردند. بنده با آيت الله خامنه اي از قبل آشنائي داشتم. بارها ايشان به ديدن من مي آمدند. هرگاه پدرم به مشهد سفر مي كردند، پدر آيت الله خامنه اي (مرحوم آقاسيد جواد خامنه اي) به دليل ارادت خاصي كه به پدرم داشتند و رابطه صميمانه اي كه بين ايشان و پدرم بود، به ديدار پدر مي آمدند و گاهي اين ملاقات ها سه ساعت طول مي كشيد. البته آيت الله خامنه اي نيز در اين ملاقات ها حضور داشتند. در آن ايام، سيد عبدالرضا حجازي، منبر مي رفت و براي مردم صحبت مي كرد. وي در اعلاميه اي در بيان نام خود، از واژه دكتر استفاده كرده و در متن اعلاميه نوشته بود: دكتر سيد عبدالرضا حجاري. يك شب كه در ايرانشهر اقامت داشتيم، به اتفاق دوستان از جمله آقاي راشد و آيت الله صدوقي در مجلسي نشسته بوديم. من خطاب به حجازي گفتم: «نواب صفوي در سفر خود به اردن هاشمي با ملك عبدالله ملاقات كرد. در ابتداي ديدارش با ملك عبدالله گفت: السلام عليك يابن العم.) يعني سلام بر تو اي پسرعمو). اطرافيان ملك عبدالله فوق العاده شگفت زده شدند كه چرا رهبر فدائيان اسلام از كلمه ملك و يا امير استفاده نكرد. مرحوم نواب صفوي به ملك عبدالله گفت انتساب شما به خاندان نبي اكرم بزرگ ترين افتخار است و از اين رو شما را با عنوان پس عمو خطاب كردم. ملك عبدالله نيز از اين حرف بسيار خوشحال شد. سپس به حجازي گفتم: «انتساب شما به حضرت امام حسين(عليه السلام) بهترين و بالاترين افتخار است. چرا از كلمه دكتر در ابتداي نام خود استفاده مي كنيد؟» در آن لحظه، آقاي راشد، در جمع رو به من گفت: دعائي؟ سر تا پاي حجازي را نمي گوئي و فقط زلفش را مي بيني و عيب هاي سر تا پايش را نمي بيني؟» آيت الله صدوقي بسيار خنديدند. در يك كلام مي توان گفت جو حاكم بر جمع، بسيار صميمانه و دوستانه بود. همگي در اتاق نشسته بوديم كه آيت الله صدوقي پشت در اتاق آمدند و گفتند: «چرا كله نمي گذاريد؟ اين وقت شب چه خبرتونه؟»
زادگاه پدر من زارچ - آبادي در 3 فرسخي يزد- است. البته در حال حاضر اين منطقه بخشي از شهر يزد شده است. آقاي راشد ني به من مي گفتند: «چرا زارچي گري در مي آوري؟» در واقع به زادگاه پدرم اشاره مي کردند.زماني که ايت الله خامنه اي از تبعيد باز مي گشتند، در سفرشان به يزد، در منزل آيت الله صدوقي اقامت كردند. ايشان به من سفارش كردند كه در خدمت آيت الله صدوقي باش و كارهايشان را انجام بده. از فرمايش آيت الله خامنه اي بسيار خوشحال شدم و از آن روز، شبانه روز در خدمت شهيد صدوقي بودم. روزگار سپري شد تا اينكه انقلاب به پيروزي رسيد.

از روز ده فروردين، قيام مردم يزد خاطره داريد؟
 

در ماجراي 10 فروردين، شهيد صدوقي شجاعت بسياري از خود نشان دادند. در اين زمان، بنده در نجب بودم. امام خميني(رحمه الله عليه) به من فرمودند: «با ايران تماس بگيرو احوال آيت الله صدوقي را جويا شو.» در مدرسه آقا سيد محمدكاظم تلفن بود و با آن مي توانستيم با يزد تماس بگيريم. با منزل آيت الله صدوقي تماس گرفتم، رجب علي گفت: «آيت الله صدوقي به همراه آقاي فلسفي در منزل آقاي صفار هستند.» با منزل آقاي صفار تماس گرفتم و جوياي احوال شهيد صدوقي شدم. حاج شيخ محمدعلي، با من صحبت كرد و خبر سلامتي ايشان را به من داد. من نيز فوراً، خبر سلامتي شهيد صدوقي را به امام رساندم كه آن زمان در مسجد شيخ انصاري در حال اقامه نماز بودند. ارتباط صميمانه امام با شهيد صدوقي، به قول معروف، اظهر من الشمس بود. در جريان شهادت آقا مصطفي خميني، علما و بزرگان از طريق نامه و تلگراف پيام تسليت خود را براي امام ارسال مي كردند. در اين ميان من از يزد به شيراز، از شيراز به كويت و از كويت به شهر نجف سفر كردم. در نجف به ملاقات امام رفتم. امام به من فرمودند: از تمامي علما و دوستان عذرخواهي و تشكر كن و به آنها بگو كه نامه ها و تلگراف هايشان به دست من نرسيده بود. ارتباطات آيت الله صدوقي با امام همچنان ادامه داشت. حتي به ياد دارم، يك بار امام به من فرمودند: «به آقاي صدوقي بگو كه من اختيارات جنوب ايران (از بوشهر تا يزد و كرمان) را به ايشان واگذار مي كنم. ايشان اختيار دارند كه هر كس را مي خواهند عزل يا نصب كنند.»
- بعد از انقلاب، يكي، دوبار آيت الله صدوقي با مهندس بازرگان نامه هائي را رد و بدل و در متن اين نامه ها با او دعوا كردند، در حالي كه در آن زمان هيچ كس اعتراض نمي كرد و شهيد صدوقي اولين كسي بودند كه اعتراض خود را به صورت علني اعلام كردند. اگر مطلبي در اين مورد به خاطر داريد بفرمائيد.
آيت الله صدوقي نه تنها با مهندس بازرگان بلكه با بني صدر هم برخورد شديدي داشتند و اولين كسي بودند كه بنياد منافقين را ريشه كن كردند و در مقابلشان ايستادند. شهيد صدوقي به معناي واقعي، انسان موحد، روشنفكر و با همتي بودند.

خبر شهادت ايشان چگونه به شما رسيد و آخرين باري كه ايشان را ملاقات كرديد، كي بود؟
 

آخرين بار در روز شهادتشان ايشان را ديدم. در مسجد براي اقامه نماز نشسته بودم كه آيت الله صدوقي از مقابلم رد شدند. نماز را اقامه كردند و خطبه را خواندند. پيش از آن، من پيش نماز امام جماعت بودم؛ اما در آن زمان به دليل كسالتي كه داشتم، مجبور بودم روي صندلي بنشينم و نماز بخوانم. نماز كه خوانده شد، ايشان از مقابل من رد شدند. حدود 5 متر جلوتر رفتند، جواني كه به بدن خود مواد منفجره وصل كرده بود، ايشان را بغل كرد و آن حادثه تلخ رخ داد. البته من عكس هائي از آن صحنه دارم.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34