شهيد آیت الله صدوقي و جريان نفاق


 





 

درآمد
 

يكي از جلوه هاي حيرت انگيز جريان شناسي شهيد صدوقي، وقوف بر ماهيت جدائي دين از سياست و خيانت هاي پنهان و آشكار بني صدر و جريان نفاق بود. ايشان از همان ابتدا سرسختانه در اين باره موضع گيري كردند و از سرزنش دوست و دشمن نهراسيدند، به همين دليل منافقين هرگز نتوانستند در يزد به فعاليت هاي آشكار و گسترده بپردازند. در اين گفتگو به بازبيني ديگر باره جريان نفاق از نگاه شهيد صدوقي پرداخته شده است.

اولين بار كجا و چگونه با آيت الله صدوقي آشنا شديد؟
 

از آنجائي كه ما از طرف مرحوم پدرم، حاج شيخ علي اكبر اديب يزدي، اهل يكي از شهرهاي اطراف يزد به نام زارچ هستيم و آيت الله صدوقي از دوستان پدرم بودند؛ در محيط خانواده ما كه محيطي روحاني بود، خود به خود از ابتداي طفوليت، نام مبارك آيت الله صدوقي به عنوان روحاني برجسته، ارجمند، فهيم، فاضل، زحمت كشيده و استاد ديده و گاهي هم به عنوان مقسم شهريه حضرت آيت الله بروجردي و انساني فرهيخته، دوست داشتني، گرم، صميمي و دردآشنا در ذهن ما نقش بسته بود و هميشه آرزوي ديدن اين روحاني را از سنين كودكي داشتم. چون ما در سنين كودكي پدر را از دست داديم، بعد از رحلت مرحوم پدرم خود به خود ارتباط ما با بيت آيت الله صدوقي محدودتر شد، تا اينكه يكي دو سال پيش از انقلاب اسلامي و بعد از واقعه جانگداز ارتحال مرحوم مصطفي خميني، التهابي در كشور و در ميان جوانان مؤمن و انقلابي پيش آمد كه منجر به پيروزي انقلاب شد و اين التهاب و حركت عظيم و موج سازنده اي كه به وجود آمد، در قسمت هاي جنوب و مركزي كشور توسط آيت الله صدوقي كنترل، اداره، خط دهي و جهت دهي مي شد. آن زمان من سال هاي اول دانشگاه بودم و خود به خود جاذبه آيت الله صدوقي مرا به طرف ايشان كشاند و وقتي آيت الله صدوقي متوجه شدند كه من فرزند حاج شيخ علي اكبر اديب يزدي هستم، خيلي به من محبت مي كردند و اعتماد داشتند. قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ارتباط من با ايشان گسترده و جدي شد تا جائي كه آيت الله صدوقي بسياري از اطلاعات و اخباري را كه درباره تحولات شهرستان ها به ايشان مي دادم، مي پذيرفتند و حتي به خاطر دارم يك بار بر مبناي گزارش هائي كه به محضر مباركشان تقديم كردم، ايشان بر همان اساس اطلاعيه اي را صادر و در متن اطلاعيه، جنايات ددمنشانه عمال رژيم را محكوم كردند. از آن به بعد ارتباط من با ايشان جدي شد و در بسياري از مسائل خدمتشان مي رسيدم و از فيض وجود مباركشان بهره مند مي شدم.

آيت الله صدوقي در اداره شهر يزد و جلوگيري از بروز بحران هاي غيرقابل كنترل مثل شهادت مردم جلوگيري مي كردند و از طرفي مسائل را پيش مي بردند. به طور مثال در ماجراي 10 فروردين سال 1357، ايشان طوري ماجرا را مديريت كردند كه هم مانع از به شهادت رسيدن عده زيادي از مردم شدند و هم حركت را به خوبي پيش بردند. چگونه آيت الله صدوقي هم به حفظ دماء مسلمين توجه مي كردند و در عين حال هم مبارزات را به خوبي پيش مي بردند؟
 

من ابتدا نكته اي را مي گويم و بعد در خصوص موضع گيري هاي ايشان و خاطراتي كه از ايشان بعد از پيروزي انقلاب به ياد دارم برايتان مي گويم، بنده نكاتي از ايشان مي دانم كه شايد جائي نگفته باشم و در حال حاضر به بركت وجود شما عنوان مي كنم. آيت الله صدوقي مديريت حكيمانه اي داشتند. حكمت در يك كلمه يعني مديريت الهي و يكي از اسامي خداوند است. حكيم زماني كه به انسان اطلاق مي شود آن شخص كسي است كه جوانب و اطراف يك مسئله را به خوبي ملاحظه و بررسي كند. حكيم كسي است كه از حداقل خسارات، حداكثر بهره را ببرد. حكيم كسي است كه از فرصت هاي از دست رفته و سوخته، فرصت هاي متعالي، پيش رونده و پيش رو بسازد. حكيم كسي است كه گذشته را چراغ راه آينده قرار دهد و فرصت سوزي را به فرصت سازي تبديل كند. حكيم كسي است كه در هر موقع و موضعي بداند كه چه كار بايد بكند و بالحق تمامي اين مراتب به طور عجيبي در مديريت آيت الله صدوقي به احسن وجه ملاحظه مي شود و من ايشان را مدير درجه اول و حكيم در سرپرستي و جهت دهي انقلاب اسلامي در مجامع مؤمنين و انقلابيون مي دانم. آن زمان امام در كشور حضور نداشتند و در عراق بودند. روحانيون عظيم الشأني كه مديريت آنها مي توانست سرنوشت انقلاب را رقم بزند، در زندان ها بودند و برجسته ترين روحاني كه مي توانست انقلاب را در مراتب مختلف، مديريت و كنترل كند، آيت الله صدوقي بودند. آيت الله صدوقي به جهت وجه مردمي شان و اينكه در دل هاي مردم جا داشتند و از طرفي خودشان درد كشيده بودند، در نتيجه حفظ سلامتي و دماء مردم و دقت روي اعراض و حيثيات و آبروي مردم برايشان مهم بود و از طرفي قصد داشتند كه مبنيات امام عظيم الشأن را جلو ببرند و پيروزي انقلاب را تسريع بكنند و دوست داشتند غده سرطاني حكومت منحوس شاهنشاهي از كشور كنده شود و مملكت آماده پذيرش روح خدا شود. اين دو انگيزه علي الظاهر متغاير است. مگر مي شود كه انسان هم انقلابي و هم به فكر دماء مردم باشد؟ هنر ايت الله صدوقي اين بود كه در مديريتشان آن چنان زاويه گيري و حركت مي كردند كه اتفاقاً به هر دو هدف نائل مي شدند. مردم براي ايشان بسيار عزيز بودند و معتقد بودند كه خون مردم به هر قيمتي بايد حفظ شود، اما در عين حال انقلاب عزيزتر بود و بايد انقلاب پيشروي مي كرد. سر كار ايشان اين بود كه خودشان هميشه جلودار بودند. من به خاطر دارم در 10 فروردين سال 1357 كه سالروز يزد محسوب مي شود و به حق هم همين طور است، در محضر آيت الله صدوقي در مسجد حظيره بودم. بنده با عده اي از دوستانم از زارچ آمده بوديم و مي دانستيم كه روز 10 فروردين روز عادي نيست. با يكي از علماي زارچ به نام مرحوم حاج شيخ غلام رضا طاهري زارچي- كه از علماي زاهد و متدين يزد بود و چندي پيش به رحمت خدا رفت- به يزد و سپس به حظيره آمديم و در آنجا به سخنراني جالب و كوبنده آقاي راشد يزدي گوش داديم. به ياد دارم محور فرمايش هاي ايشان درباره «فمن يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون، فاولئك هم الفاسقون، فاولئك هم الكافرون» بود. آن زمان گفتن تكبير هنوز رسم نبود و وقتي مردم از صحبت هاي ايشان لذت مي بردند مي گفتند، صحيح است و به اين ترتيب مردم فرمايش هاي جناب آقاي راشد را تأئيد مي كردند. بعد از اتمام صحبت هاي آقاي راشد، آيت الله صدوقي به حياط حظيره آمدند و روي سكوئي كه در حياط قرار دارد و به شبستان منتهي مي شود، نشستند و عده اي از علماي يزد دورشان را گرفتند من هم آن زمان دانشجو بودم و هنوز لباس روحانيت بر تن نمي كردم و كت و شلوار مي پوشيدم. در محضر مبارك آيت الله صدوقي نشستم. آيت الله صدوقي صداي تيراندازي را شنيدند و بسيار ناراحت شدند و گفتند كه اميدواريم به حداقل خسارت برسيم. آن روز مردم شعار مي دادند: زنده و جاويد باد راه شهيدان ما. جمعيت انبوهي بود و يگان هاي ژاندارمري اطراف حظيره مستقر شده بودند و برخي از آنها هم قراول رفته و تفنگ ها را به سمت مردم نشانه گرفته بودند. آيت الله صدوقي وقتي به جلوي در خروجي مسجد حظيره رسيدند، دكمه قبايشان را باز كردند و با همان لهجه زيباي يزدي فرياد زدند: «مي خواهيد بزنيد، بزنيد.» آن چنان گفتند، بزنيد كه افراد زيادي گريه كردند. (هرگاه ياد اين صحنه مي افتم، منقلب مي شوم) كه اين شخصيت بزرگ الهي در راه هدف انقلاب و امام عزيز جان بر كف است. حتي به خاطر دارم كه يكي از سربازهي ژاندارمري قراول رفت به سينه آقا و حتي دستش را هم روي ماشه گذاشت كه در همان لحظه يكي از افسران ژاندارمري دويد و به بازوي آن سرباز زد و او را هل داد و گفت: «احمق چه كار مي كني؟» سرباز گفت: «خودش مي گويد بزنيد.» آن افسر گفت: «مي داني كه اگر براي آيت الله صدوقي اتفاقي بيفتد، چه انقلابي دركشور ايجاد مي شود؟ دستت را جمع كن.» ما خيلي ترسيديم. آيت الله صدوقي از قبل از پيروزي انقلاب هم آمادگي كامل براي شهادت داشتند. حتي روز شهادتشان اگر خطبه آخرين نماز جمعه ايشان را گوش كنيد، خواهيد ديد كه آيت الله صدوقي آن روز گفتند: «ما را از مرگ مي ترسانيد؟ مرغابي را از آب مي ترسانيد؟ ما آماده ايم. ما را بزنيد.» سرانجام هم همان روز يك منافق شقي، ملاي ما را به شهادت رساند. جوانان انقلابي آن روز وقتي چنين پيرمردي و چنين شجاعت، نورانيت، رشادت و عظمت و حضور در صحنه اي را در ايشان مي ديدند، خود به خود شيفته و مشتاق آيت الله صدوقي مي شدند. فلذا عده اي از انقلابيون عزيز و عظيم دور خورشيد وجود ايشان را گرفته بودند و از نور وجودشان بهره مي بردند و خط مي گرفتند و استفاده هاي شاياني مي بردند.

از نگارش و صدور اعلاميه ها توسط ايشان خاطره اي داريد؟
 

تمام اطلاعيه هائي كه ايشان در يزد صادر مي كردند خودشان مي نوشتند. يك روز وارد منزلشان شدم و ديدم ايشان اشعاري را در هزل و هجو شاه مي نويسند و گفتند: «نظر من اين است كه اين شعرها را عليه شاه در ميان مردم پخش كنيم.» ايشان اين اشعار را تنظيم مي كردند و ما بلافاصله آنها را از مردم كوچه و بازار مي شنيديم. مردم در واقع با اين اشعار طاغوت زمان را مي شناختند. نوع مديريت و حضور ايشان به گونه اي بود كه خود به خود دماء مردم حفظ مي شد. وقتي ايشان سينه شان را باز مي كردند و مي گفتند بزن و دشمن جرئت تيراندازي نداشت، همين مسئله باعث حفظ دماء مردم مي شد. ايشان نشان مي دادند كه شما هركس را بزنيد، انگار آيت الله صدوقي را زده ايد، فلهذا اين بزرگان با نوع حضورشان در صحنه، مراتب شرمندگي نيروهاي مهاجم نيروهاي شاه را فراهم مي كردند و هيچ گاه جرئت تيراندازي پيدا نمي كردند. چون آيت الله صدوقي خودشان سينه مباركشان را در مقابل نيروها باز مي كردند. به اين طريق خسارات را به حداقل مي رساندند و از طرفي ديگر در كمال قاطعيت اهداف انقلاب را پيش مي بردند.

اشاره اي به اطلاعيه ها و اعلاميه هاي آيت الله صدوقي كرديد. اطلاعيه ها و نامه هاي ايشان در بسياري از اوقات، بسيار برنده بود و گاهي اوقات هم ملايم. يكي از اطلاعيه هاي ايشان خطاب به آموزگار نوشته شده بود. اطلاعيه ايشان درخطاب به علماي نجف در مورد حمايت از امام هم يكي ديگر از اطلاعيه هاي ايشان است. آيا خاطره خاصي از اين اعلاميه ها و اطلاعيه ها داريد؟ چه زماني ايشان تصميم مي گرفتند كه اطلاعيه بنويسند؟
 

آيت الله صدوقي ذوالابعاد بودند. بيان جذابي داشتند و عالم همه فن حريفي بودند. خود به خود در كتابت هم قوي بودند. گاهي اوقات نكاتي را در ذيل اعلاميه تذكر مي دادند كه منحصر به فرد بود. اطلاعيه هائي كه در خصوص كمك و تأئيد حضرت امام صادر مي كردند، بسيار جذاب و قاطع بودند. من شاهد نامه هائي بودم كه ايشان بعد از پيروزي انقلاب آن ها را به من مي دادند و مي گفتند كه به دست كه برسانم. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، همان طور كه مي دانيد اولين رئيس جمهوركشور بني صدر بود و بني صدر مورد تأئيد آيت الله صدوقي نبود؛ در حالي كه بني صدر در يزد بسيار تبليغ كرده بود و به خاطر دارم روي در و ديوار شهر يزد، تبليغات بني صدر زياد ديده مي شد. يك بار كه خدمت آيت الله صدوقي رفتم از ايشان پرسيدم كه ما به چه كسي رأي بدهيم. آيت الله صدوقي گفتند: «نظر من با آقاي حبيبي است.» من هم فهميدم كه به آقاي حبيبي بايد رأي بدهم. بعد از مدتي آيت الله صدوقي مرا خواستند و نامه اي را كه براي موسوي گرمارودي _مشاور مطبوعاتي بني صدر- نوشته بودند، به من دادند. آيت الله صدوقي در آن نامه نوشته بودند: «جناب آقاي موسوي گرمارودي! من تا زماني كه گمان مي كردم بني صدر دلسوز امام و انقلاب است، موافق بودم كه شما مشاور مطبوعاتي اين مرد باشيد، ولي الان كه ملاحظه مي كنم بني صدر از جاده مستقيم منحرف شده است و دست در دست منافقين داده است و خودش هم در شمار منافقين قرار گرفته است، هر نوع ادامه همكاري با ايشان را جايز نمي دانم و شما هر چه سريع تر دامان خود را از آلودگي نزديكي به بني صدر و مشاوره ايشان پاك كنيد و به جاي اصلي تان كه در شمار ياران امام عزيز بوديد، برگرديد.» آيت الله صدوقي نامه را بسيار جالب نوشتند و به من گفتند كه نامه را به آقاي موسوي گرمارودي برسان. نامه دربسته بود و من به آيت الله صدوقي گفتم: «اجازه مي دهيد كه از اين نامه فتوكپي بگيرم.» اما ايشان گفتند: «نه، نگيريد تا اين يك سند محرمانه باقي بماند.» دفتر آقاي موسوي گرمارودي را پيدا كردم و نامه را خدمت ايشان دادم. آقاي موسوي گرمارودي پرسيد: «نامه كيست؟» به محض اينكه گفتم نامه از طرف آيت الله صدوقي است، بلافاصله نامه را بوسيد و بر چشم گذاشت و گفت: «آيت الله صدوقي نور چشم ما هستند و من حتماً اين نامه را با كمال دقت پيگيري مي كنم.» البته آقاي موسوي گرمارودي نكاتي را هم به من گفت كه ممكن است راضي نباشد و از اين رو نمي گويم. بعد هم به فرمايش آيت الله صدوقي عمل كردند.

نظر آيت الله صدوقي درباره تسخير لانه جاسوسي چه بود؟
 

يك بار در انقلاب دوم، يعني در ماجراي تسخير لانه جاسوسي، محضر مبارك آيت الله صدوقي مشرف و نظر ايشان را درباره اين ماجرا جويا شدم و متوجه شدم كه ايشان بسيار از اين ماجرا خوشحال و به شدت مؤيد حركت دانشجويان خط امام هستند. البته كمي هم ناراحت بودند. پرسيدم: «چرا ناراحتيد؟» گفتند: «بازرگان و تشكيلاتش با اين ماجرا مخالفت كرده است، در حالي كه امام به شدت از اين ماجرا دفاع كردند. من صحبت هائي از بازرگان شنيده ام. حتي به ديدار من آمد، ولي وقتي به تهران بازگشت، حرف هاي جسارت آميزي به من گفت. مي خواهم اطلاعيه اي در مورد تأئيد دانشجويان پيرو خط امام بدهم. فقط اين اطلاعيه بايد در راديو خوانده شود.» من هم به آيت الله صدوقي گفتم، قول مي دهم كه اطلاعيه شما در راديو خوانده شود. هر امري كه بفرمائيد ما پيگيري خواهيم كرد. آيت الله صدوقي اطلاعيه بسيار كوبنده اي در جهت تأئيد حركت دانشجويان پيرو خط امام و تسخير لانه جاسوسي نوشتند. نامه را به من دادند و به تهران آمدم. دوستان من كه آن زمان در راديو فعاليت داشتند، بسيار محبت كردند و اعلاميه آيت الله صدوقي در صدر اخبار آن شب در راديو خوانده شد. وقتي دوباره خدمت آيت الله صدوقي رفتم، ايشان بسيار تشكر كردند و گفتند: «دوست دارم حزب اللهي ها مثل تو زرنگ باشند. وقتي نامه من در راديو خوانده شد، پيش خود گفتم، آفرين آقاي اديب.» آيت الله صدوقي بسيار خوشحال بودند كه نامه شان در راديو خوانده شد، چون در آن روز تشكيلات بازرگان و دوستان بني صدر در تمام اركان كشور حضور داشتند و به همين دليل آيت الله صدوقي باورشان نمي شد كه اين نامه در راديو خوانده شود. خلاصه آيت الله صدوقي بسيار به من محبت كردند و من شيريني شادماني آيت الله صدوقي را هرگز فراموش نمي كنم.

آيا شما در جريان نامه ها و اعلاميه هاي قبل از انقلاب آيت الله صدوقي بوديد؟
 

در هر صورت رفت و آمد و آشنائي من با آيت الله صدوقي كه شهيد عالي قدر محراب بودند، تقريباً از يك سال و نيم قبل از پيروزي انقلاب شدت گرفت و من در جريان بسياري از كارهاي ايشان قرار مي گرفتم. نامه سرگشاده آيت الله صدوقي به آموزگار در ميان مردم، دانشجويان و طلاب انقلابي بسيار مشهور بود و نقطه عطفي در بيان جنايات رژيم سفاك پهلوي محسوب مي شد. اين نامه مي توانست به عنوان سند تحريك كننده ملت ايران براي پيشبرد اهداف انقلابي باشد، همچنين مشوق ملت ايران در جهت اضمحلال حكومت پهلوي به حساب آيد. نقاطي مثل تهران، قم و مشهد بسيار سريع با اخبار انقلاب ارتباط برقرار مي كردند؛ اما بخش هاي مركزي و جنوب كشور از جمله قسمت هاي جنوبي استان فارس، استان هي بوشهر، سيستان و بلوچستان، كرمان و يزد جزو نقاط دور افتاده محسوب مي شدند و فاصله شان با مركز باعث مي شد كه ديرتر از ساير مناطق ايران در جريان اخبار انقلاب قرار گيرند، ولي به بركت وجود آيت الله صدوقي و حركت هاي انقلابي ايشان، كار به جائي رسيد كه صفحات جنوبي كشور از ساير نقاط كشور جهت پيوستن به صفوف انقلاب عقب نيفتند و حتي بعضي مواقع از ساير مناطق كشور جلوتر هم بودند.

به نظر شما احاطه اطلاعاتي شهيد صدوقي به چه دلايلي بود؟
 

انسجام اطلاعاتي كه آيت الله صدوقي داشتند به چند جهت بود:
1) آيت الله صدوقي منبع تأمين كننده بسياري از علماي تبعيدي بودند، يعني هر عالمي كه توسط ساواك يا دادگاه شاه ملعون تبعيد مي شد، يكي از اولين كساني كه در جريان تبعيد قرار مي گرفت، آيت الله صدوقي بودند. ايشان خودشان به شخصه مسائل تبعيدي ها را پيگيري و به وضعيت خانواده هايشان رسيدگي مي كردند، مخصوصاً اگر عالمي به نقاط دورافتاده تبعيد مي شد، آيت الله صدوقي بر نمي تافتند و بي تفاوت از كنار قضيه نمي گذشتند؛ از اين رو ايشان ليستي از تبعيدي ها و از طرفي وضعيت خانواده آنها را بررسي مي كردند و چون ايشان شعور اقتصادي بالائي داشتند، دست و بالشان از نظر مالي باز بود. به خاطر بساطت و وسعت نظرشان بود كه در ميان علما به بسط اقتصادي شهرت داشتند. يادم هست كه آيت الله اشرفي اصفهاني كه در كرمانشاه بودند، مي گفتند: «ما هروقت كم مي آوريم به آيت الله صدوقي مراجعه مي كنيم و هنوز حرف از دهانمان خارج نشده است كه ايشان نيازهاي ما را تأمين مي كنند. هروقت ما از ايشان چيزي خواستيم، چندين برابر آنچه كه مي گفتيم برايمان فرستاده اند.» واقعاً آيت الله صدوقي از اين جهت ممتاز بودند و ما كسي را نداشتيم كه به اندازه ايشان دستشان باز باشد و اين به خاطر نظر بلندشان بود كه از زاويه بسيار مناسبي واقعيات جامعه، زندگي و مبارزات را مي ديدند. از طرفي چون دست بازي داشتند، ليست تبعيدي ها را هميشه داشتند و در جريان شرايط آنها بودند.
2) آيت الله صدوقي هميشه آغوش مباركشان به سمت طلبه ها باز بود و پناه طلبه ها بودند و براي حل مسائل سربازي و ساير مشكلاتشان به آيت الله صدوقي مراجعه مي كردند و حتي اگر يك طلبه از دورافتاده ترين نقاط هم از در وارد مي شد، ايشان با تمام وجود او را تحويل مي گرفتند و سعي مي كردند كه مشكل او را حل كنند. كسي كه با مردم ارتباط قوي داشته باشد، همه چيز به او مي رسد و از اين طريق در مورد مسائل، فوراً اطلاعات به ايشان مي رسيد.

وقتي از نقاط عطف فعاليت ايشان ياد مي شود، از مديريت ايشان بر شهر و تعطيلي هاي شهر صحبت مي شود و اگر ايشان مي گفتند كه همه اماكن بايد تعطيل شود در فاصله كوتاهي همه شهر تعطيل مي شد. چه مسئله اي باعث مي شد كه چنين سرعت عملي در اجراي فرمان هاي ايشان وجود داشته باشد؟
 

آيت الله صدوقي از اولين علمائي بودند كه در كشور توانستند مسئولين مؤثر استان را كاملاً با هم هماهنگ كنند و از زمان اوج گرفتن شعله انقلاب در كشور، مسئوليني كه در تهران تعيين مي شدند، در استان ها نفوذي نداشتند، چون مردم از آنها حرف شنوي نداشتند، در حالي كه متقابلاً از آيت الله صدوقي كاملاً حرف شنوي داشتند. نه فقط استان يزد، بلكه ساير استان هاي اطراف يزد هم منتظر بودند تا ببينند آيت الله صدوقي چه دستوري مي دهند. آيت الله صدوقي منتظر بودند كه در درجه اول از جانب امام دستوري دريافت كنند و مبينات مبارك امام را سرلوحه اهداف خودشان قرار دهند و با هماهنگي با خواسته ها و نظرات امام، بلافاصله آنچه را كه به مصلحت انقلاب بود و آنچه را كه مي توانست رژيم شاه را خلع يد و طرفداران امام را تقويت كند به كار مي بستند. ايشان هميشه قصد داشتند كه در شهر انسجام ايجاد كنند و همه مردم منتظر فرمانشان بودند. تا آيت الله صدوقي مي گفتند: اعتصاب، تمام استان هاي همجوار استان يزد در تب و تاب اعتصاب بودند و تا ايشان مي گفتند: همه به سر كار برويد، فرداي آن روز همه سركارهايشان مي رفتند. وجاهت مردمي آيت الله صدوقي و مقبوليتي كه ايشان نزد امام و علماي بزرگوار داشتند، علم، فضل و اجتهادي كه داشتند همه و همه موجب شده بود تا ايشان بتوانند در ايجاد انسجام كاملاً موفق باشند.

نكته اي كه بسيار جالب به نظر مي رسد، حضور پررنگ مردم در مسجد حظيره و به خصوص جوانان است. در شرايطي كه در جاهاي ديگر حضور پرشور مردم را در مساجد نمي ديديم، در سخنراني و منبرهاي ايشان جمعيت كثيري از جوانان به مسجد حظيره مي آمدند. اگر امكان دارد در اين باره توضيح دهيد.
 

جوان فوق العاده كنجكاو، با نشاط و پرانرژي است و جوانان دوست دارند از حقايق باخبر شوند. از اين رو پيغمبر عظيم الشأن اسلام وقتي انقلاب مباركشان را آغاز كردند، فرمودند: «حالفن شباب و خالفن شيوخ.» حالف از حلف به معناي عهد مي آيد. جوانان با من پيمان بستند و به ميدان آمدند و پيرمردها با من مخالفت كردند. جوانان هميشه در انقلاب اسلامي و انقلاب هاي تاريخ حضوري پرشور داشتند. اين مسئله به خاطر روحيه شجاعت جواني و همچنين به اين خاطر است كه جوانان هنوز در منجلاب دنيائي فرو نرفته و گرفتار خواهش ها و كشش هاي دنيائي نشده اند و از اين رو اهداف آرماني خود را پيگيري مي كنند، مخصوصاً دنبال شخصيتي مي گردند كه از طريق او بتوانند به آرمان هايشان برسند. آيت الله صدوقي چهره جذاب، نوراني و اخلاقي بسيار جذاب و پرمطايبه داشتند و بسيار خوش اخلاق بودند و بسيار با جوانان مزاح و شوخي مي كردند تا آنها را به حقيقت اسلام جذب كنند. همچنين ايشان داراي شخصيتي انقلابي و جدي و در ارتباط با امام بودند. همه اين مسائل موجب شد جوانان كه به دنبال رهبر و مقتدا بودند، خود به خود گرد وجود ايشان را پر كنند.

آن زمان شما دانشجوي چه رشته اي بوديد؟
 

آن زمان در رشته ادبيات در دانشگاه تهران درس مي خواندم.

حضرت عالي در حال حاضر به عنوان خطيبي توانا مشغول به كار هستيد. آن زمان هم مسلماً چون رشته ادبيات مي خوانديد، پاي صحبت هر كسي نمي نشستيد. ويژگي منبر آيت الله صدوقي چه بود كه مردم بدون خستگي، دو ساعت پاي منبرشان مي نشستند، در حالي كه خودتان مستحضر هستيد كه معمولاً منبرهاي طولاني جاذبه چنداني ندارند.
 

يكي از مشوقين من در اين كار آيت الله صدوقي بودند. قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، ايشان به من دستور دادند كه يك ماه رمضان در مسجد ملااسماعيل به منبر بروم. با اينكه من لباس روحانيت به تن نداشتم، اما ايشان نسبت به من محبت بسياري داشتند، عصرها در مسجد ملااسماعيل كه امروزه نماز جمعه در اين مسجد برگزار مي شود و آيت الله صدوقي هم در همين مسجد به شهادت رسيدند، من به منبر مي رفتم. به خاطر دارم شب 13 يا 14 ماه رمضان بود. ايشان مرا احضار كردند و من به منزل ايشان رفتم. آيت الله صدوقي گفتند: «آقاي اديب! صحبت هايتان خيلي تند است. كمي آرام تر صحبت كنيد. مي ترسم خداي نكرده اتفاقي براي مردم بيفتد.» تا اين اندازه آيت الله صدوقي مسائل را كنترل مي كردند و ما هم طبق فرمايش ايشان عمل و سعي مي كرديم ايشان را راضي نگه داريم. آنچه كه بيان ايشان را عذوبت مي بخشيد و صحبت هاي ايشان را شيرين مي كرد، لهجه بسيار زيباي يزدي ايشان و عمق مطالبي بود كه مي گفتند. غالباً فرمايش هايشان همراه با تحكم و آمريت نبود، بلكه همواره با مطايبه و ايجاد ارتباط با قلوب مردم بود. اگر شما زمزمه محبت را در گوش مردم بنوازيد و ساعت ها هم براي مردم صحبت كنيد مردم خسته نمي شوند. مردم آيت الله صدوقي را زبان گوياي خواسته هاي فطري و قلبي خودشان مي ديدند و مي دانستند آنچه كه آيت الله صدوقي مي گويند همان چيزي است كه مردم مي خواهند و در نتيجه مردم خسته نمي شدند و ايشان هم با اخلاص و بزرگواري كلمات را ادا مي كردند، لذا سخنانشان جذابيت بسيار زيادي براي مردم داشت. جالب است كه با اينكه بيش از 27-28 سال است كه از شهادت ايشان مي گذرد، اگر نوار سخنراني آيت الله صدوقي در راديو و تلويزيون پخش شود، به هيچ وجه كسي خسته نمي شود، بلكه مردم بسيار لذت مي برند.

شما اشاره اي به جريان بني صدر كرديد. قبل از اينكه وارد ماجراي بني صدر شويم، اگر خاطره اي از روزهاي پيروزي انقلاب داريد، برايمان بگوئيد.
 

روزهاي پيروزي انقلاب، من در تهران بودم. وقتي ماجراي 10 فروردين در يزد به اوج رسيد و براي چهلم شهداي فروردين يزد خيلي از شهرها مراسم گرفتند، ما متفرق بوديم. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي من بيشتر با آيت الله صدوقي آشنا شدم.

كي به يزد بازگشتيد؟
 

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي. اولين سال پيروزي انقلاب قصد داشتيم بزرگداشتي براي شهداي فدائيان اسلام، سيد مجتبي نواب صفوي و يارانشان برگزار كنيم. خوشبختانه جو آزادي بود. من نزد آيت الله صدوقي رفتم، ايشان را زيارت كردم و چشمم به جمالشان روشن شد و به ايشان گفتم: «قصد داريم براي آقاي نواب صفوي مراسم بزرگداشت برگزار كنيم.» ايشان بسيار خوشحال شدند و گفتند: «من هم مي خواهم در اين كار مشاركت كنم.» آن روز ايشان مبلغي را كه كل مراسم را مي توانستيم با آن راه بيندازيم در پاكتي به من دادند و گفتند: «اين را خرج مراسم بزرگداشت مرحوم نواب صفوي كنيد.»من هم پول را به تهران خدمت حاج آقا سيد محمدعلي ميردامادي كه از فدائيان اسلام بودند، بردم و مراسم بزرگداشت مفصلي برگزار شد.

آيا آيت الله صدوقي از ارتباطشان با مرحوم نواب صفوي مطلبي به شما نگفتند.
 

آيت الله صدوقي نواب صفوي را بسيار دوست داشتند و مي گفتند كه مرحوم نواب صفوي در روحيه شان بسيار اثرگذار بوده است. آيت الله صدوقي نواب را ديده بودند و از نواب نكات بسيار مثبتي را نقل مي كردند و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي چند مرتبه با دوستان فدائيان اسلام به محضر مبارك آيت الله صدوقي رفتيم. با اينكه چشمشان را عمل كرده بودند و در بستر بيماري بودند، اما وقتي متوجه شدند كه فدائيان اسلام آمده اند و ي خواهند ايشان را ملاقات كنند، لطف كردند و در جماران به ما اجازه دادند نزدشان برويم. آن روز بسيار به يادماندني بود چون آيت الله صدوقي با روحيه باز فدائيان اسلام را تحويل گرفتند و درباره مرحوم نواب صفوي نكات جالبي برايمان گفتند و هر سال در روز 27 دي از من مي پرسيدند: «براي مرحوم نواب صفوي چه كاري مي خواهيد انجام دهيد؟» و مرتباً مسائل را پيگيري مي كردند و در طول دو، سه سال بعد از پيروزي انقلاب كه آيت الله صدوقي در قيد حيات بودند، به ما مي گفتند كه هركاري براي نواب صفوي مي خواهيد انجام دهيد من هم با شما همكاري مي كنم و ما هم براي مرحوم نواب صفوي برنامه مفصلي برگزار مي كرديم و كمك هاي آيت الله صدوقي باعث مي شد تا ما با روحيه و انگيزه بيشتري به برگزاري مراسم بزرگداشت نواب صفوي و فدائيان اسلام بپردازيم.

در ماجراي بني صدر آيا از نوع مواجهه آيت الله صدوقي در مراحل مختلف با بني صدر چيزي به ياد داريد؟
 

بله، آيت الله صدوقي بسيار مواظب بودند كه جلوتر از امام حركت نكنند و حفظ مرزهاي شخصيت امام عظيم الشأن و بزرگوار اصلي بود كه روحانيون اصيل كاملاً به آن اعتقاد داشتند و اين نكته جالب و مهمي است. با وجود اينكه مراتب خيانت بني صدر به آيت الله صدوقي ثابت شده بود و مظلوميت آيت الله دكتر بهشتي برايشان واضح و مبرهن بود؛ اما در عين حال امام برايشان بسيار مهم بود و اين مسئله براي ما طلاب درس بزرگي بود و ياد گرفتيم كه هميشه حرمت جلودار را حفظ كنيم و اجازه دهيم كه اولين كلام از جانب جلودار صادر شود. رفتار آيت الله صدوقي با بني صدر با در نظرگرفتن وجود امام، مرا به ياد رفتار ابوذر با دستگاه غاصب خلافت با وجود اميرالمؤمنين(عليه السلام) مي اندازد. مقايسه زيبايي است و به نظرم روح آيت الله صدوقي را به ياد من انداختند. ابوذر خوب مي دانست كه غاصبين خلافت چه مي كنند؛ اما با وجود اين، تمام نگاهش به مولايش اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود تا ببيند ايشان چه مي كنند. اين مسئله مهمي است. آيت الله صدوقي ولايت امام امت را با تمام وجودشان قبول داشتند و با اينكه مي دانستند بني صدر خيانت مي كند و جنايات زيادي را انجام مي دهد، اما مراقب بودند تا در كلام و موضع گيري از امام جلو نيفتند. همه منتظر امام بودند. آيت الله بهشتي هم منتظر امام بودند و اين مسئله ما را به ياد دعاي زيارت جامع كبيره مي اندازد. در اين دعا آمده است: «مواظب باشيم كه هرگز از اهل بيت جلو نيفتيم و هيچ وقت هم از آنها عقب نيفتيم ما بايد همراهشان باشيم تا ببينيم كه چه مي فرمايند، ولو استنباط ما صحيح باشد.» امام بزرگوار امت بر قله انقلاب ايستاده بودند و به تمام جهات بين المللي، تاريخي، اجتماعي و سياسي غائله بني صدر نگاه مي كردند. آيت الله صدوقي اين مسائل را به خوبي درك و رعايت مي كردند و امروز براي ما اسوه و نمونه هستند. خيانت هاي بني صدر بعد از شهادت دانشجويان خط امام در عمليات هويزه كه در آن عمليات بيش از 100 نفر از دانشجويان مظلوم، مخصوصاً سيد احمد علم الهدي(رضوان الله تعالي عليه) شهيد شدند و افراد زيادي متوجه خيانت هاي بني صدر شدند. چون بني صدر بي شرم باعث شد تا در هويزه دانشجويان عزيزمان به شهادت برسند و يا در ماجراي تجاوز هواپيماي آمريكائي به صحراي طبس، به محض اينكه نيروها خواستند بروند و مدارك را جمع آوري كنند، بني صدر دستور داد كه چند هواپيما، مدارك باقي مانده از تجاوز طبس را بمباران كنند و همه چيز را از بين ببرند و شهيد منتظرالقائم، در آن ماجرا در كمال مظلوميت به شهادت رسيد. وقتي انسان اين ماجراها را كنار هم مي گذاشت، متوجه مي شد كه بني صدر به عمد و با قصد به دنبال خيانت به انقلاب بود. در ماجراي 14 اسفند 1359 در دانشگاه تهران، من در دانشگاه حضور داشتم. گارد محافظ بني صدر به همراه منافقين پليد، بلائي بر سر حزب اللهي هاي مظلوم آوردند كه زبان از بيان آن شرم مي كند. در آن روز خواهران چادري به جرم چادر سركردن و بسياري از برادران به جرم داشتن ريش از گارد محافظ بني صدر و منافقين كتك خوردند. آيت الله صدوقي متوجه اين مسائل مي شدند و ما هم به ايشان مي گفتيم كه بني صدر در 14 اسفند چه كارهائي انجام داد. از همان ابتدا آيت الله صدوقي متوجه خيانت بني صدر شدند و وقتي هم كه من از ايشان پرسيدم: «به چه كسي رأي بدهيم؟» گفتند: «به آقاي حبيبي رأي بدهيد.» آيت الله صدوقي از اولين كساني بودند كه ردپاي نفاق و جنايت را در رفتار بني صدر ملاحظه كردند و براي شهداي هويزه در حظيره ختم گرفتند. ايشان مرا هم دعوت كردند و از من خواستند تا منبر را اداره كنم. فروردين 1360 -1361 بود كه اين مراسم برگزار شد. وقتي خواستم بالاي منبر بروم. ايشان مرا صدا زدند و پرسيدند: «آقاي اديب! بالاي منبر چيزي به بني صدر نگوئيد.» گفتم: «من آنچه را كه مي دانم مي گويم.» از آنجائي كه اسم كوچك بني صدر ابوالحسن بود، آيت الله صدوقي گفتند: «كارتان با ابولُك نباشد.» در روستاهاي يزد و كرمان اگر كسي كله خراب باشد به او مي گويند ابولي و آيت الله صدوقي گفتند كه كارتان با ابولك نباشد. از طرفي چون چشم آيت الله صدوقي كمي مشكل پيدا كرده بود و اذيتشان مي كرد، نتوانستند پاي منبر نبشينند و رفتند. وقتي كه ايشان رفتند، من هرچه توانستم به بني صدر گفتم و از آيت الله بهشتي با همه وجودم دفاع كردم. به خاطر دارم كه اعتراضات زيادي شد. سپس نزد آيت الله صدوقي رفتم. ايشان گفتند: «شنيده ام كه مردم دورتان را گرفتند و حتي مي خواستند شما را بزنند.» گفتم: «خدا كمك كرد و فرار كردم.» ايشان گفتند: «من كه گفتم كارتان با ابولك نباشد.» گفتم: «من طاقت نداشتم. 120 نفر از دانشجويان ما در هويزه با خيانت اين نامرد شهيد شدند. مگر مي توانم چيزي نگويم؟» ايشان گفتند: «آفرين! خدا خيرت بدهد.» ايشان كاملاٌ متوجه بودند كه بني صدر چه مي كند و از اولين علماي بزرگ و فرهيخته اي بودند كه كوس رسوائي بني صدر را به صدا درآوردند و آمادگي ذهني براي عزل بني صدر را فراهم كردند.

برخورد ايشان با جريان نفاق چگونه بود؟
 

برخورد ايشان با جريان نفاق در استان يزد بسيار عجيب بود. آيت الله صدوقي به منافقين فرصت ندادند كه آنها در يزد براي خودشان پايگاه بزنند، در حالي كه بسياري از سمپات هاي منافقين در يزد بودند. آيت الله صدوقي به آنها اجازه فعاليت ندادند و دفتر همكاري با رئيس جمهوري كه بني صدر برپا كرده بود و پايگاه منافقين شده بود، به دستور آيت الله صدوقي به آتش كشيده و جمع آوري شد. اگر ساير علماي ما با همان شجاعت آيت الله صدوقي در مبارزه با منافقين وارد ميدان شدند، منافقين هيچ وقت موقعيت پيدا نمي كردند كه عزيزان ما را به شهادت برسانند.

ابعاد شخصيتي آيت الله صدوقي بسيار گسترده است. در مورد زلزله گلبافت كرمان و كمك هاي ايشان برايمان بگوئيد. گويا امام ايشان را در ماجراي زلزله مأمور رسيدگي به مردم كردند. با وجود اينكه زلزله در استاني غير از يزد رخ داده بود، چرا امام آيت الله صدوقي را مأمور كردند؟ در مورد زلزله طبس هم برايمان توضيح دهيد.
 

زلزله طبس قبل از پيروزي انقلاب اسلامي اتفاق افتاد و مردم براي كمك به آنجا هجوم آوردند و نشان دادند كه كارها دست دولت نيست و مأموران دولتي عددي نيستند كه به زلزله زده ها رسيدگي كنند. همين مسئله نقطه عطفي براي پيروزي نيروهاي انقلاب شد. وقتي زلزله گلبافت كرمان اتفاق افتاد، امام به آيت الله صدوقي گفتند: «شما از طرف من به امور زلزله رسيدگي كنيد.» استاندار آن زمان آقاي گرانمايه بودند كه فكر مي كنم كه در حال حاضر نماينده كاشان هستند. آقاي گرانمايه براي من تعريف كردند: «ساعت 10 شب به محض اينكه راديو اعلام كرد كه امام به آيت الله صدوقي براي زلزله گلبافت كرمان حكم داده اند، هنوز حكم ايشان نرسيده بود كه آيت الله صدوقي، مرا احضار كردند. خدمت آيت الله صدوقي رفتم. ايشان گفتند: تمام امكانات را بسيج كنيد. هرچه كاميون در اختيار داريد، از اجناس پركنيد و به گلبافت ببريد. گفتم: ببخشيد ساعت 10 شب است، الان همه بانك ها تعطيلند. كاري نمي شود كرد. آيت الله صدوقي گفتند: شما به بانك چه كار داريد؟ گفتم: ما به پول احتياج داريم. شهيد صدوقي پرسيدند: چقدر؟ گفتم: حداقل 10 ميليون تومان نياز دارم.» آيت الله صدوقي فوراً رجب علي را صدا مي كنند. رجب علي خادم آيت الله صدوقي بود و چون مي دانست كه آيت الله صدوقي مرا خيلي دوست دارند، او هم مرا دوست داشت و با من گرم مي گرفت. هر وقت خدمت آيت الله صدوقي مي رفتم، آيت الله صدوقي مرا به اتاقي مي بردند و تنهائي با هم ساعت ها صحبت مي كرديم. آقازاده ايشان كه در حال حاضر امام جمعه يزد هستند، شاهد اين ديدارها بودند. به هر حال، آيت الله صدوقي رجب علي را صدا كردند و به او گفتند: «فوراً 10 ميليون تومان پول از اتاق پشتي بياور.» آيت الله صدوقي از نظر اقتصادي مديريت بسيار بالائي داشتند. جالب است كه ايشان آن زمان 10 ميليون تومان كه معادل 10 ميليارد امروزي است، پول در خانه شان بود تا صرف امور مردم كنند. خلاصه رجب علي دو كيسه بزرگ پول آورد. آيت الله صدوقي گفتند: «آقاي گرانمايه! اين هم پول. ديگر چه بهانه اي داريد؟ پس زود حركت كنيد.» آقاي گرانمايه تعريف مي كرد ما ساعت 2-3 شب چند كاميون جنس را راهي گلبافت كرمان كرديم. اما دستور داده بودند و به هيچ وجه نمي شد كوتاهي كرد. اين شكل مديريت آيت الله صدوقي انقلاب را نجات مي داد و اين نوع برخورد براي ما مفيد است. متأسفانه امروزه بسياري از مديران ما اهل مسامحه هستند و منتظر مي مانند تا بانك ها باز شوند، ولي فرزندان امام منتظر هيچ چيزي نمي شوند و كار خودشان را سريع انجام مي دهند. اي كاش ما با همان روحيه در همه زمينه ها اقدام مي كرديم و در نهايت هم مي ديديم كه تا چه حد در كارها موفق خواهيم شد.

از شهادت شهيد صدوقي چگونه مطلع شديد و از ابعاد شهادتشان براي ما بگوئيد؟
 

اواخر سال 1359 بود كه قرائني ديدم كه منافقين قصد زدن آيت الله صدوقي را دارند. خودم را ظرف 6 ساعت به يزد رساندم. خدمت آيت الله صدوقي رفتم و گفتم: «كار بسيار واجبي با شما دارم.» طبق معمول گوشه اي با ايشان نشستيم و به آيت الله صدوقي گفتم: «حضرت آقا! منافقين مي خواهند شما را بزنند.» آيت الله صدوقي گفتند: «به به! چه چيزي از اين بهتر؟» گفتم: «نه، اين را نگوئيد. شما متعلق به خودتان نيستيد. شما متعلق به 36 ميليون نفر جمعيت ايران هستيد. ملت ايران بعد از امام عزيز، اميدشان به شماست. شما محبوب مردم هستيد. من از شما خواهش مي كنم كه اجازه بدهيد با شريفي پاسدارتان تماس بگيرم و بگويم كه دو موتور هوندا بخرد و اطراف ماشين شما (پيكان) حركت كند و شما هم ديگر جلو ننشينيد.» آيت الله صدوقي گفتند: «من خودم فدائي پاسدار هستم. معني ندارد من عقب بنشينم و آنها جلو، يا اينكه آنها اطراف من با موتور حركت كنند. اين كارها يعني چه؟» گريه كردم و گفتم: «آقا! اقتضاي زمان و انقلاب است. شما سند انقلاب هستيد.» به اين بركت و به سر بريده ابي عبدالله(عليه السلام) التماس كردم و همان لحظه سفارش كرديم و دو موتور هوندا- كه فكر مي كنم قيمت آن حدود 9-10 هزار تومان بود- خريداري شود. آيت الله صدوقي مسئول دفتري داشتند كه با ايشان هم بسيار مأنوس بودم و در حال حاضر آن شخص، مسئول دفتر آقازاده آيت الله صدوقي است. خلاصه دو موتور خريده شد و با التماس من آيت الله صدوقي قبول كردند تا از وجود مبارك ايشان محافظت شود. من به ايشان گفته بودم كه منافقين مي خواهند شما را بزنند و حتي وقتي داشتم از در بيرون مي رفتم، محافظ آيت الله صدوقي را كه شريفي نام داشت صدا كردم و گفتم: «آيت الله صدوقي را مي خواهند بزنند. اگر نمي توانيد از ايشان محافظت كنيد، ما از تهران محافظ بفرستيم.» آقاي شريفي گفت: «خيالتان راحت باشد. ما از آقا محافظت خواهيم كرد و حواسمان جمع است.» نمي دانم به چه دليل مي دانستم كه بالاخره آيت الله صدوقي را به شهادت مي رسانند. آيت الله صدوقي در يكي از خطبه هايشان گفته بودند: «اميدوارم سومين شهيد محراب باشم و ما براي شهادت آماده ايم.» تا اينكه آن اتفاق دردناك افتاد. من مقيم تهران هستم و آن موقع هم در تهران بودم و مرتباً براي عرض ادب و تجديد پيمان، خدمت آيت الله صدوقي مشرف مي شدم. منزل ما حوالي سه راه تهرانپارس بود. ساعت 2 بعد از ظهر روز 11 تير از مقابل مغازه همسايه ام كه يزدي بود، رد مي شدم كه ديدم در حال گريه كردن است. گفتم: «چه شده است؟» گفت: «راديو را گوش كن. راديو اعلام كرد كه آيت الله صدوقي را شهيد كردند.» نمي دانيد كه چه حالي به من دست داد. بعداً كيفيت شهادت آيت الله صدوقي را دوستان، بالاخص دوستانم در مسجد ملااسماعيل برايم شرح دادند. (من به دعوت آيت الله صدوقي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي در مسجد ملااسماعيل منبر رفته بودم.) اين ماجرا بسيار جانگداز بود. امام در اطلاعيه اي فرمودند: «كسي را كه بيش از سي سال مي شناختم و به او ارادت داشتم، شهيد شد.» شهادت ايشان بسيار دردناك بود. اين روزها هم هر وقت به استان يزد مشرف مي شوم، از شخصيت آيت الله صدوقي براي مردم صحبت مي كنم.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34