وهابیت شاخ شیطان
وهابیت شاخ شیطان
منبع : اختصاصي راسخون
از دیرباز فردی گمراه فرقهای ضاله و شیطانی را به نام وهابیت تشکیل داد و تمام افکار ابن تیمیه را که استادش بود میان مسلمانان رواج داد و اختلاف سهمگین و سختی را بین مسلمانان به میان گذاشت و البته این افکار توسط دانشمندان شیعه و سنی توسط انتشار کتابهای فراوانی رد شد ولی با این حال این فرقه توسط آل سعود پشتیبانی شد و رشد کرد و عقائدی همچون شرک خواندن زیارت پیامبر، توسل، و تبرک نمودن قبور آنان را در کار خود قرار دادند و از این طریق به کشتار مسلمانان دست زدند که نمونهاش کشتار مردم عراق، طائف و... است.
کلید واژه: وهابیت، فِرقه، شرک، محمدبن عبدالوهاب، ابن تیمیه.
تا به امروز در میان مسلمانان حرکتها و جنبشها و اصلاحات دینی و اجتماعی فراوانی رخ داده است که برخی صرفاً سیاسی است. اما واقعیّت آن است که وهابیّت جنبش و حرکت سیاسی است که در قالب و ظواهر دینی بروز کرد و حرکت خود را آغاز نمود و عقیده خود را چه از نظر سیاسی و اجتماعی و چه دینی و مذهبی بر مبنای محمدبن عبدالوهاب قرار دادو از این طریق شعارخود را اصلاح دین و اجتماع قرار دادند ولی آنها با تمام فرقههای اسلامی هم شیعه و هم فرقههای چهارگانهی تسنن مخالفت ورزیدند. از این رو علیه وحدت تشیّع و تسنن کتابها مینویسند و تبلیغاتی میکنند و ادعا میکنند ما با کسانی که آیات قرآن را تأویل مینمایند هرگز تفاهم نخواهیم داشت. اینان همه مسلمانان را کافر یا اهل شرک میپندارند ولی خویشتن را مسلمانی واقعی میدانند. استغاثه و توسّل به اولیای خدا را حرام و جهاد با مخالفان عقیدهی خویش را واجب تلقی میکنند و میگویند با کافران و مشرکان آن قدر بجنگید تا فتنهای باقی نماند و دین الهی جاودان گردد.
سررسید اختلاف مسلمانان
امر، چنین بود تا این که در آغاز قرن هشتم هجری فردی موسوم به احمد بن تیمیه، روی برخی از سنن و عقاید رایج مسلمین انگشت اعتراض نهاد و گرایش به آنهارا مایهی شرک و دوری از توحید پنداشت برای نمونه، مدّعی شد که شفاعت اولیاء در روز رستاخیز، واقعیت دارد ولی درخواست شفاعت از آنان در این جهان، شرک است.(1)
آری ما تأسف خویش را از این نکته پنهان نمیکنیم که طرح این مباحث «تفرقهانگیز» از سوی ابن تیمیّه، دقیقاً در زمان و مکانی صورت گرفت که امّت اسلام یکی از بحرانیترین دوران عمر خویش را طی میکرد و زیر فشار شدید «صلیبیان» و «مغولان» بیش از هر زمان نیازمند «اتحاد» و «همدلی» جهت دفع هجمهی دشمن بود.
ظهور افکار شاذ ابن تیمیه
بسیاری از مسلمانان (به ویژه شیعیان) خدا را پیراسته از جسم و جسمانیّت دانسته و برتر از آن میشمارند که در مکان خاصی محدود مُحاط شود. زیرا آیاتی چون «لیس کمِثلِه شیء»، و «لم یکن کفواً أحد»، با مفهوم روشن خود، آنان را از تشبیه خداوند بر صفات مخلوقات بازداشته است. اما ابن تیمیّه از آیه مزبور تفسیری ارائه داد که مخالف آیات فوق و مستلزم شباهت خداوند به انسانهاست.
اصول اعتقادی ابن تیمیّه
1.اعتقاد به جسمانیت خداوند و رؤیت حسی
ابنبطوطه ـ از عالمان هم عصر ابنتیمیّه ـ میگوید: من در دمشق بودم. روز جمعه بود اینتیمیّه در مسجد جامع این شهر برای مردم موعظه میکرد که من نیز در مسجد حضور یافتم. وی در بین سخنانش گفت: خداوند همچنان که من از پله این منبر فرود میآیم، به آسمان دنیا فرود میآید. این بگفت و یک پله از منبر فرودآمد چون این سخن بر زبان جاری کرد، یک فقیه مالکی نه نام ابن الزهراء به او اعتراض و سخنش را انکار کرد. سخنان ابن تیمیه را در ضمن یک نوشتهای به اطلاع ملک ناصر رساندند. ملک ناصر فرمان داد ابن تیمیه را به زندان انداختند و او در زندان از دنیا رفت.(4)
2.عادی جلوه دادن مقامات پیامبران و اولیای الهی
سپس با استدلال به روایتی میگوید: «لیس فی وجودِ القبورُ أمانٌ» یعنی قبرها نمیتواند پناهی برای امت باشد.(5)
او در این راستا مسائلی را مطرح میکند که همگی یک هدف دارند و آن عادی جلوه دادن مقامات پیامران به ویژه پیامبر اسلام و اولیای بزرگ دین است؛ به گونهای که وی حتی مشاهده قبر پیامبر را ممنوع دانست.(6)
بر این اساس، وی معتقد است هرگونه مسافرت به قصد زیارت قبور انبیاء و صالحان و نذر کردن، سوگند خوردن و بوسیدن و مسح کردن مزار آنان حرام و مایهی شرک است.
بدین ترتیب، پارهای از اعمالی که از نظر عموم مسلمانان بیاشکال بوده و حتی مستحب و ثواب است، به نظر ابنتیمیه، شرک و موجب خروج از دین است.
مثلاً سوگند به پیامبر را شرک میشمارد یا مسح و بوسیدن هر قبری ولو قبر پیامبران، شرک است.
ابنتیمیه برخی آراء و دیدگاههایی را مطرح میکند که پیش از او هیچ یک از علمای اسلام نگفتهاند.
3.انکار فضایل اهل بیت
الف) نزول آیه «إنما ولیّکم الله و رَسُولُهُ»(7) دربارهی علی، به اتفاق اهل علم دروغ است. این در حالی است که بیش از 64 محدّث و دانشمند به نزول آن دربارهی علی علیه السلام تصریح کردهاند.(8)
ب) وی نزول آیه «قل لاأسألکم عَلَیهِ أجراً الّا المودة فی القربی»(9)را دربارهی خاندان رسالت تکذیب میکند. درحالی که بیش از 45 محدث و دانشمند آن را نقل کردهاند.(10)
رد افکار ابن تیمیّه توسط علمای تسنّن
پس از اینان باید از دانشمند نامی نورالدین علی بن عبدالله سمهودی شافعی مصری، شیخ الاسلام مدینه نام برد که در کتاب گرانقدرش « وفاء الوفاء به اخبار دارالمصطفی » به تفصیل وارد بحث شده و احادیث راجع به ثواب زیارت پیغمبر و بزرگداشت حرم نبوی صلی الله علیه و آله و توسل و استغاثه به آن حضرت و شفاعت خواستن از آن وجود مقدس و آنچه را که مربوط به اینهاست و ابن تیمیه بر آن ایراد گرفته است، آورده و اقوال علماء مخصوصاً «سُبکی» را با دیدی تحقیقی مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است.
ابن حجر در «الفتاوی الحدیثه» نیز سخت بر ابن تیمیّه تاخته و میگوید امام ابولاحسن سبکی و پسرش تاج و شیخ امام عزبن جماعه و علمای معاصر وی از شافعیه و مالکیه و حنفیه، فساد احوال و کذب اقوال او را بر ملا ساختهاند.(11)
رد افکار ابن تیمیّه توسط دانشمندان شیعه
گفتنی است که ابن حجر عسقلانی در کتاب «الدرر الکامنة» به تفصیل پیرامون زندگانی ابن تیمیه و تطور افکار او سخن گفته و از جمله مینویسد:
او بارها در مصر و شام به واسطهی تندرویهایش از طرف فقهاء و قضات شافعی و مالکی و حنفی تکفیر شد و چند نوبت از منبر و تدریش جلوگیری به عمل آمد و چندین بار به خاطر بعضی از اظهارات وفتاوایش به زندان افتاد. چند بار توبه کرد و باز سخن خود را از سر گرفت. گاهی گفت شافعی هستم و زمانی اظهار داشت که اشعری میباشم. او پیوسته میان اسکندریه و قاهره و دمشق نقل مکان میکرد و در همه این شهرها با علمای مالکی و حنفی وشافعی بگو مگو داشت حدود چهار سال در نوبتهای مختلف در زندان بود و سرانجام نیز در زندان قلعهی دمشق به سال 728هـ.ق درگذشت.(13)
شاگرد شیطان، محمد بن عبدالوهاب
برادر محمد بن عبدالوهاب با او سرسخت مخالف بود و عقائد او را تندروی در دین خدا مینامید و از بیم همین تندرویهای برادر از نجد به مدینه رفت و در آنجا کتابی به نام ابن تیمیه کتاب مشهورش «منهاج السنة» را در ردِ کتاب «مفتاح الکرامة» علامهی حلی فقیه نامی شیعه نوشته و بیشترین عقاید خود را در اصول اعتقادی و فروع عملی در آن آورده است.
بر این کتاب گروهی از علمای ما ردیه نوشتهاند. از جمله دانشمند مجاهد فقیه مرحوم سید مهدی قزوینی مقیم کویت و بصره کتاب «منهاج الشریعه» را در چهار جلد بر رد وی نوشت. او پس از چاپ این کتاب از بیم تعرض تندروان وهابی که در کویت و آن نواحی بودهاند، علامهی فقیه حاج شیخ عبدالحسین امینی نجفی در کتاب گرانقدر «الغدیر» محتوای کتاب «منهاج السنه» ابن تیمیه را مورد بحث و بررسی قرار داده و طی 62 صفحه با دید محققانهی مخصوص به خود، تمامی یافتههای او را پنبه کرده است و واقعاً باید دید و خواند وی به ارزش مقام علمی ابن تیمیه در فهم کتاب و سنت برد.(14)
«الصواعق الالهیة فی الرد علی الوهابیه» نوشت برای برادرش شیخ محمد به نجد فرستاد و درآن تمامی ادعاهای او را رد کرد.
مشرک خواندن مسلمانان
«محمد بن عبدالوهاب در رسالهی «کشف الشبهات» و محمد بن اسماعیل صنعانی در «تطهیر الاعتقاد» سخنانی گفتهاند که بر اساس آنها مسلمانان کافر و مشرک هستند، بلکه اساس مذهب آنها «وهابیون» کفر، و مشرک دانستن مسلمین غیر وهابی است. آنها از ابراز این مطلب ابائی ندارند و کتب آنها پر از این گونه اظهارات صریح و آشکار است.
محمد بن عبدالوهاب در رساله «قواعد اربع» و رسالهی «کشف الشبهات» تصریح میکند ه شرک مسلمانان غلیظتر از شرک بت پرستان است. چون مشرکین و بت پرستان در حال خوشی و رفاه بت میپرستیدند و موقع گرفتاری اخلاص میورزیدند؛ ولی مسلمانان مشرک در هر دو حال خوشی و ناخوشی مشرک هستند. بت پرستان و مشرکان به علاوهی خدا و با او، مردم مقرب و درختان یا سنگهایی را میپرستیدند، اما مسلمین مشرک بدکارترین مردم را با خدا میخوانند!
ابن تیمیه در دو رساله «واسطه» و «زیارة القبور» به خاط رتوسل مسلمانان به انبیاء و اولیاء آنها را کافر دانسته است. محمد بن عبدالوهاب در رساله «کشف الشبهات» بیش از بیست و چهار بار، مسلمانان را مشرک خوانده و بالغ بر بیست و پنج مورد مسلمین را کافر، بت پرست، مرتد، منافق، منکر توحید، دشمن توحید، مدعیان اسلام، اهل باطل، نادان و شیاطین دانسته است؛ و نیز گفته است که کافران نادان و بت پرستان از این مسلمانان داناتر میباشند و شیطان پیشوای ایشان و سر سلسلهی آنهاست.(15)
سفرهای محمد بن عبدالوهاب
شاید از همین زمان برانگیخته شد که مذهب خود را اصلاح کند. لازم به ذکر است اولین ملاقات او با جاسوس انگلیسی، مستر همفری، در بصره انجام شد. مستر همفری در کتاب خود اشاره میکند که استعمار در جهت آشنایی و پیدا کردن شخصی است که از آن طریق بتواند به نیات شوم خود دست یابد. او در کتاب خود چنین مینویسد: «خلاصه من گمشده خودرا در محمد بن عبدالوهاب یافتم. البته حس بی باکی و بلند پروازی او در برابر بزرگان دین و رأی مستقلی که او در فهم قرآن و سنت داشت و اینکه به هیچ یک از رهبران مذاهب حتی به خلفای چهارگانه هم اعتنایی نمیکرد، بهترین فرصت را برای من پدید آورد تا از طریق او مأموریت خود را در میان مسلمانان به انجام برسانم.»(16)
محمد بن عبدالوهاب پس از خروج از بصره به بغداد میرود پنج سال در آنجا میماند، با زنی ثروتمند ازدواج میکند و ثروتی معادل دو هزار دینار بعد از مرگ زنش به ارث میبرد و در این زمان به کردستان عراق میرود و یک سال در آنجا میماند، سپس به همدان رفته دو سال در آنجا اقامت میکند. در زمان نادرشاه به اصفهان میرود و به منطق ارسطو و فلسفه اشراق و تصوف روی میآورد و سپس به قم میرود و سپس به شهر حُرَیمله قصد اقامت میکند و مدتی در آنجا مشغول تحصیل میشود و نخستین کتاب خود را دربارهی توحید مینویسد، مذهب خود را تبلیغ و پیروانی نیز دراین مکتب جمع میکند.
سپس از حُریمَله به شهر عُیَنیه رفت و رئیس شهر را که عثمان بن محمد بن معمر بود ملاقات کرد و رئیس شهر را که عثمان بن محمد بن معمر بود ملاقات کرد و رئیس او را گرامی داشت و قصد یاری او کرد. شیخ محمد نیز درمقابل، اظهار امیدواری کرد که عثمان تمام نجد را متصرف شود و همه اهل نجد از او اطاعت کنند.
بعد از آن بود که شیخ به امر به معروف و نهی از منکر پرداخت و در انکار کارهای مردم، سختگیری بسیار نمود، پارهای از مردم عُینیه هم از او پیروی کردند. از جمله اقدامات او در عُینیه این بود که دستور داد درختانی را که مورد احترام مردم بود، بریدند و گنبد و ساختمان روی قبر زید بن الخطاب برادر عمر بن الخطاب ویران ساختند.
خبر دعوت شیخ محمد و کارهای او به سلیمان بن محمد امیر احساء رسید. وی نامهای برای عثمان فرستاد و نوشت: آن مردی که نزد توست ـ کَرد آنچه کرد و گفت آنچه گفت و چون این نامه را دریافت داری او را به قتل رسان و اگر این کار را انجام ندهی، خراجی که از احساء داری قطع خواهد شد. عثمان رو به شیخ محمد کرد و گفت: سلیمان امیر احساء دستور قتل تو را داده و از مروت دور است که ما تو را در شهر خود به قتل رسانیم. پس بهتر است که از شهر ما بیرون روی، پس او را از شهر بیرون کرد.
شیخ کم کم توانست آشنایی با محمد بن سعود در درعیه پیدا کند. و پسر محمد بن سعود داماد محمد بن عبدالوهاب گردید که همین عامل موجب رابطه نزدیکتر میان آن دو شد. و ثروت هنگفتی که محمد بن الوهاب به دست آورد از طریق محمد بن سعود، امیر شهر درعیه است که نتیجه غارتها و حملههای آن دو به قبایل و شهرهای مجاور است و محمد بن الوهاب با استفاده از قدرت مالی یاران و پیروانش را گرد آورد و آنان را ترغیب به جهاد میکرد و از این طریق افکار خود را بر دیگران تحمیل می نمودو هر کس سرپیچی میکرد او را به قتل میرسانید. و این همان عقاید تحمیل است که درنقطهی مقابل منطق عاقلانه و عادلانهی اسلامی قرار دارد. آنها معتقدند که باید برداشت خود را در مسأله «شرک و توحید» بر دیگران تحمیل شود و اگر چه از طریق تهدید به قتل و خونریزی و غارت اموال باشد که اسنادش در کتابهای بنیان گذار این مذهب موجود است.
بالاخره شیخ محمد بن عبدالوهاب بر اساس تاریخی که در رد و تخریب عقیده او نوشته شده، در سن 92 سالگی در همان منطقه درعیّه درگذشت.
خلاصه بعد از فوت شیخ، عقیده و ارای وی با حمایت و پشتوانهی سیاستهای داخلی و خارجی به گونهای ترویج و تبلیغ شد که در زمان حاضر بسیاری از حاکمان فعلی عربستان و برخی از عالمان دینی و قضات در عربستان از او پیروی میکنند و برخی از کشورهای دیگر اسلامی از قبیل پاکستان و برخی از مردم حاشیه نشین ایران و افغانستان نیز تحت تأثیر این عقاید قرار دارند.
قتل عام مردم کربلا توسط فرقهی وهابی
بزرگترین فاجعهای که بعد از واقعهی جانسوز عاشورا در تاریخ کربلا گذشت، جنگ وهابیها با مردم کربلاست که در سال 1216 روی داد. فاجعهی وحشتباری که آوازهی آن همچنان در کشورهای اسلامی وار و پایی باقی مانده و موّرخان مسلمان و غربی دربارهی صدمهی اسفانگیز آن، قلمفرسائی کرده و میکنند و آن را دوّمین واقعهی دردناک کربلا در طول تاریخ دانستهاند.
...خبر نزدیک شدن وهابیها به کربلا، در وقتی رسید که بیشتر ساکنان کربلا برای زیارت به نجف رفته بودند. کسانی که در شهر اقامت داشتند، به سرعت دست به کار بستن دروازهها شدند. وهابیها ششصد پیاده و چهارصد سواره بودند. این سپاه هزار نفری،در خارج شهر فرود آمدند.خیمهها برپا نمودند. سپس قوای خود را به سه دسته تقسیم کردند و سرانجام از ناحیه محلهی «باب المُخیم» هجوم آورده وارد شهر شدند. مردم از هر سو پا به فرار نهادند وهابی راه خود را به طرف حرم مطهر گشودند. ضریح مقدس را شکستند و تمام نفایس حرم و هدایای گران قیمت، شمعدانها و قالیهای نفیس، چراغ دان های قیمتی و طلاهای سقف و چیزهایی دیگر از این قبیل را به سرعت بردند و تمام آنها را به خارج شهر منتقل ساختند. علاوه بر اینها بیش از پنجاه نفر را نزدیک ضریح مطهر و پانصد نفر را در صحن به قتل رساندند در این قتل و غارت رحم به پیر و جوان و طفل و مرد و زن ننمودند.
هیچکس از وحشیگری آنها در امان نماند. بعضی تعداد کشتگان را به هزار نفر و عدهای عدد مجروحین را تا پنج هزار تن برآوردکرده اند.
در سال 1344 ق فقهای وهابی مدینه، فتوا به انهدام قبور بقیع و غیره دادند. در روز هشتم شوال همان سال امر شد که قبر صدیقهی طاهره حضرت زهرا دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله را هم خراب کنند و به دنبال آن قبر مطهر آن حضرت ویران شد. گویی آنچه آن یادگار پیغمبر در زمان حیاتش دید، کافی نبود که باید بعدیها بیایند و آن را به اتمام برسانند!
پس از آن مراقد چهار امام و عباس عموی پیامبر علیهم السلام و قبر ابراهیم فرزند پیغمبر و قبور زنان و عمههای آن حضرت و قبر فاطمه دختر اسد و حمزه عموی پیغمبر را خراب کردند. گویی در ارتکاب این جرایم به این آیه شریفه عمل کردند:«قل لا اسئلکم علیه أجراً إلاّ المَوَدَةَ فی القُربی»
اینها نمونههای کوچکی از فجایع و جنایات وهابیان بود که بیان شد و برای تفصیل این جنایات کتب مفصلتری را نیاز به جمعآوری دارد که محققین و اهل پژوهش میتوانند در این زمنیه دست بر قلم شوند و آن فجایع را به جهانیان نشان دهند. تا همهی عالم بیش از پیش پی به عقاید ناحق و افکار پلید و اعمال پست آنها ببرند.
قتل، جزای زیارت و صلوات
«از کارهای زشت محمد بن عبداالوهاب منع مردم از زیارت قبر پیغمبر صلی الله علیه و اله بود. جمعی از مردم أحساء به زیارت رسول الله صلی الله علیه و آله رفتند. وقتی شیخ محمد از این امرخبر یافت و شنید که عبور آنها از درعیه مقر اوست، دستور داد ریش زوار احسایی را تراشیدند و درفاصله درعیه تا أحساء آنها را وارونه سوار بر مرکبهای خود نمودند. بار دیگر شنید که گروهی از کسانی که از وی پیروی نمیکردند، از راههای دور به زیارت و حج میروند و از درعیه میگذرند.
وقتی آنها به درعیه رسیدند به یکی از پیروان خود گفت: بگذارید مشرکین از جوار قبر پیغمبر راه مدینه بروند و شما (وهابیها صحرای نجد) با ما بمانید. وی از صلوات بر پیغمبر صلی الله علیه و آله نهی میکرد و از شنیدن آن ناراحت میشد.صلوات فرستنده را اذیت می کردو به سختترین وجه مجازات مینمود. حتی او دستور داد مرد نابینای متدینی را که مؤذن بود و صوت خوشی داشت، چون به سخن او گوش نداده و بر پیغمبر صلوات فرستاده بود، به قتل رساندند.(17)
[او از ذکر صلوات بر پیغمبر (صلی الله علیه و اله) در شبهای جمعه و در منارهها نهی میکرد و عاملین آنها را سخت کیفر میداد و میگفت اینها برای حفظ توحید است! بسیاری از کتابهای مربوط به صلوات بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مانند «لایل الخیرات» تألیف محمد بن سلمیان جزولی را سوزانید. همچنین کتب زیادی از فقه و تفسیر و حدیث را که مخالف معتقداتش بود به آتش کشید و به هر یک از پیروانش اجازه میداد قرآن را مطابق فهم خود تفسیر کند.](18)
وحدت یا تفرقه؟
امر به کارگیری حبل شاید از آن رو باشد که جامعهی متشتت و پراکنده، همچون انسان افتاده در چاه، در ظلمات شقاق و نفاق و افتراق، دست و پا میزند و محتاج به ریسمانی است که او را از درون چاه تاریک «تفرقه» بیرون آورد. از نظر قرآن، یکی از بدترین عذابهای الهی آن است که ملّتی را گروه گروه سازد و جامه تفرقه بر پیکرشان بپوشاند:
«قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَابًا مِّن فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَيُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ»(20)؛(بگو او قادر است که از بلایا از زیر پای شما،عذابی بر شما بفرستد یا به صورت دستههای پراکنده، شما را با هم بیامیزد و طعم جنگ و اختلاف به هر یک از شما به وسیله دیگری بچشاند.)
و جامعهای که افراد و گروههای آن، هر یک به راهی رفته و از اتحاد (برمحور رهبری واحد الهی) دوری جویند، هیچ گونه پیوندی با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ندارند: «إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمْ وَكَانُواْ شِيَعًا لَّسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ»(21) ؛ (کسانی که آیین خود را پراکنده ساختهاند، به دستههای گوناگون تقسیم شدند تو هیچ گونه رابطهای با آنها نداری.)
در سیره و سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیز، اتحاد و همبستگی مسلمین پیوسته مورد ستایش و سفارش بوده است. نخستین اقدام پیامبر در مدینه، اجرای عقد اخوّت و برادری میان دو طایفهی بزرگ اوس و خزرج بود. بنابراین آنچه که طبق قرآن و سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) باید بدان متعهد بود وحدت اسلامی بین مسلمانان بر اساس مبناهای مشترک گروهها و دستههای به مقداری که تفرقه بین صفوف مسلمانان جای خودرا به وحدت اسلامی میدهد، به همان اندازه دور شدن از خداوند و پیامبر و احکام آن نمایانتر میشود. بنابراین فرقه ضاله و گمراه وهابیت در حقیقت با طرح مسائل مربوط به «شرک و توحید» «بدعت» آن را دستاویز تفرقه بین مسلمانان قرار دادند و در پرتو آن حق را با دامهای انحراف و اختلاف رنگارنگ نشان دادند که باید با آنها مقابله و مبارزه کرد تا اندیشه و افکار وهابیت، جوانان مستعد و آماده برای دریافت حقیقت اصلی اسلام را، به انحراف نکشانند.
وهابیت سستی عقائدشان نه تنها بر شیعه بلکه بر دیگر فِرَق اسلامی همچون اهل سنت از حنبلی و شافعی و مالکی نمایان است که در این مقاله به صورت اختصار به گوشههایی از آن اشاره شده است.
علاوه بر آن بازشناسی عقائد وهابیت و سرگذشت بنیان گذار این فرقه گمراهی ما را به تفرقهانگیزی آنها بین مسلمین روشن میسازد و هر فکر و اندیشهی عاقلانهای با شنیدن افکار و اندیشهی محمد بن عبدالوهاب پی به این رمز خواهد برد. تسلط بر ممالک مسلمین با غارت و چپاولگریهای فراوان به اعتقاد بر اینکه اینان مُلحد و مشرک اند و قتل آنان صحیح است. نمونهای کوچکی است که نمایشگر افکار باطل و بداندیش آنان میباشد.
آری در پرتو استوار ساختن عقائد وهابیت در بلاد اسلامی هرگونه پلیدی را انجام میدهند تا شاید به منافع خود، افزوده گردد ولی شیعه هیچ گاه پیرو آنان نبوده و نخواهد بود و تا جان در بدن دارد از عقائد خود حفاظت و حراست مینماید. و عاملان تفرقه (وهابی) را از ریشه سوزانده و به کناری پرتاب مینمایند.
وهابیت قانونگذار حلال و حرام خدا!!
یکی از مرات «توحید» «قانون گذاری» است که مختص خداوند است، و هیچ فردی حق ندارد دربارهی فرد یا جامعهای قانون وضع کند و مردم را به عمل بر طبق آن مجبور سازد، و حرّیت و آزادی مردم را از این طریق محدود نماید. بلکه لازم است هر شخص موّحدی قلباً و عملاً ملتزم شود که قانونگذاری، و محدود کردن آزادی افراد، حق ویژهی الهی است و تنها اوست که میتواند با تشریع خود، در نفوس و اموال مردم تصرف کند و به اصطلح امر و نهی نماید. بدین ترتیب آیا وهابیت به عنوان قانون گذار است که قوانین الهی را ازحلال به حرام یا بالعکس تغییر دادهاند؟
اگر بگوئیم آری آنها قانون گذارند و میتوانند در اموال مردم و نفوس آنها تصرف کنند میگوئیم این امر مستلزم انسان شناسی کامل است! حال آیا آنان این شرط را دارایند؟
و یا آنکه باید در قانون گذاری هیچ ملاحظهای از حزب و گروهی نداشته باشند ولی به دقت نظر میبینیم که وهابیت فاقد این شروط است، به گونهای که تنها مصالح خود و صاحبان قدرت را در نظر دارند بدون آنکه به مصالح عالیه اجتماع مطلع باشند و به آن بیاندیشند و اینجاست که امواج قدرتمندی وهابیت و مصالح سیاسی اصل قانونگذاری آنان است و به جای واقع گرایی بودن در اعتقادات، تنگ نظری جای میگیرد و بر احساسات و عواطف یک عدهای از مردم خرافه پرست و گمراه مسلط میشوند و اعمال تنگ نظرانه خود را تحلیل مینمایند از مبحث روشن شد که دستگاه تشریع و تنظیم قانون، صِرفاً در دست خداست و کارپیامبران و امامان بیان تشریع و قانون الهی است و آنان هرگز در قوانین الهی تصرف نمیکنند وهابیت پشت پا به این قانون الهی زده حلال خدا را حرام میکردند و درعین حال یک عدهای نیز از آنان پیروی میکنند!!
بدعت در دین
الف : بدعت، آن است که چیزی بر دین افزوده یا از آن کاسته گردد و این عمل، به حساب دین گذاشته شود.(22)
ب: بدعت، نوآوری دردین است در حالی که دلیلی بر جواز آن در شرع نیست. و چنانچه این نوآوری ریشه در شرع داشته باشد «بدعت» نیست.(23)
ج: بدعت، ایجاد امر جدید در دین است، شروط بر آنکه در دین، اصل و دلیلی بر جواز آن وجود نداشته باشد. به چنین چیزی در عرف شریعت، بدعت میگویند.(24)
بنابراین تعریفهای فوق،«بدعت» دارای عناصری سه گانه است که «بدعت» را از «سنت» جدا میسازد.
تصرف در دین، افزودن چیزی بر دین یا کاستن چیزی از آن است و به عبارت دیگر هر نوع تصرفی است که این را نشانه گیرد و در آن دگرگونی ایجاد کند و عامل این تصرف نیز، عمل خود را به خدا و پیغمبر نسبت دهد. ولی آن نوآوریهایی که دین را نشانه نگیرد بلکه حالت پاسخگویی به روح تنوّع خواهی و نوآوری انسان باشد، بدعت نخواهد بود. از این بیان نتیجه میگیریم که یک قسمت از کارهای ما را، اعم از جایز وحرام، نمیتوان، اصطلاح «بدعت» بر آنها گذارد؛ مانند فوتبال و بسکتبال و والیبال و امثال آنها. این گونه پدیدههای نو در زندگی، که آن هم به صورتی است فراگیر، چون جنبهی تصرف در دین را ندارد، بدعت اصطلاحی نخواهد بود.
امروزه در میان غربزدگان، آمیزش و اختلاط زنان و مردان یک رسم عادی و معمولی تلقی میشود، ولی چون این عملِ هوسناک را به خدا و پیامبر نسبت نمیدهند، بدعت به آن گفته نمیشود، هر چند از نظر قانون اسلام، حرام است.
شرط دوم برای صدق عنوان اصطلاحی بدعت، این است که برای نوآوری مزبور، دلیلی در مصادر و منابع اسلامی وجود نداشته باشد تا سند کار نوآوران به شمار رود، زیرا در این صورت تصرف در دین نخواهد بود بلکه تجسم بخشیدن به اصلی خواهد بود که مورد غفلت بودن و فردنوآور آن را کشف و منصهی ظهور رسانده است.
شرط سوم در تحقق عنوان «بدعت» این است که چنین امر نوظهوری را در میان مردم اشاعه و گسترش دهد. این شرط هرچند درتعاریف بدعت واردنشده، ولی در حقیقت «بدعت» نهفته است و قرائن زیادی بر آن گواهی میدهد. مثلاً در روایات از لزوم مبارزه با بدعت و بدعت گذار سخن به میان آمده و این امر، بیگمان نشان از اشاعه و رواج بدعت توسط افراد بدعت گذار دارد.
پیامبر صلی الله علیه و آله میفرماید: «کسی که در دین بدعت بگذارد، گناه گمراه شدگان بر ذمه اوست.»(25)
با توجه به این قوید می گوئیم که بدعت، نوعی دخالت در شئون ربوبی است، زیرا کار قانونگذاری، ویژهی خداوند بوده و هر گونه مداخله در شئون ربوبی، در حکم تعدّی به حق الهی به شمار میرود. گذشته از این، نسبت دادن «عملی که ریشهی دینی ندارد» به خدا و پیام آورانش نوعی «افترا» است.
به خاطر همین دو جهت، قرآن بدعت را نکوهش میکند. مثلاً در مورد مشرکان که روزیهای الهی را بدون دلیل به دو نیم تقسیم کرده، بخشی را حلال و بخشی را حلال معرفی کرده و هر دو را به خدای بزرگ نسبت میدادند. قرآن چنین میفرماید:
«...قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ»(26) (آیا خدا به شما اذن داده یا بر خدا افترا میبندید.)
این موضع قرآن بود و اما موضع روایات نیز دربارهی بدعت گذاران همان موضع قرآن است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در یکی از خطبههای خود چنین میفرماید:«أمّآ بعد، فإنَّ خیر الأمور کتاب الله و خیرُ الهُدی هُدی محمد، و شرُّ الأمور محدثاتها و کلُّ بدعة ضلالة»(27)
بهترین چیزها کتاب خدا، و بهترین رهنمون، هدایت و راهنمایی محمد است، و بدترین امور، نوآوریهای بی ریشه در کتاب و سنت است، و هر بدعتی گمراهی است.
علاوه بر آیات و احادیث اسلامی، عقل و خرد نیز به نکوهش بدعت و مذمت بدعت گذار حکم میکند، زیرا تصرف دردین، نوعی تعدّی به حقوق ویژهی الهی است، آن هم توأم با افترا و دروغ، و زشتی و تحریم آن روشن است و نیاز به بیان بیشتری ندارد.(28)
با این اوصاف پایه گذاران بدعت در دین اسلام وهابیانی هستند که نه به قرآن پایبند بوده و نه به سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و نه به سنت صحابه و شیخین.
چرا که آنچه را که اینان بیان داشتهاند نه در زمان رسول خدا و نه در زمان هیچ کدام از خلفاء گفته نشده بود و اینان نوآوری در دین، با تصرف در دین نمودند و امت اسلامی را با بدعتهای مخالف با سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله آشنا نمودند و زمینِ گستردهی اسلام را با بدعتهای رقّتبار، شخم زدند و در ناپایداری و تزلزل جهان قدم فرسایی کردند.
از توحید شروع کردند و به اشک بر مردگان و توسل به آنان ادامه دادند و همه را در سایهی شرک و کفر قرار دادند و ترویج علم و دانش را نمودند که جزء نوآوری یا بدعت دردین چیزی دیگری نبود گذشته از انکه درحضیض عمل، خود را فرقهای سعادتمند و مصلحان جهان تلقی نمودند و با فرستادن مبلغان خود به سراسر بلاد اسلامی جامعه را آشنا با بدعتهای بی ارزش کردند.
شباهت وهابیت به خوارج
1. کج اندیشی و فهم نادرست از دین
آنان با استدلال به ظاهر آیه شریفه ...« الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ...»(29) «حکم» را در این آیه به معنای حکومت تفسیر کردند و گفتند: «لا حکم الا الله، حکومتی جز حکومت خدا نیست. به همین دلیل، حکمیت، «صفین» را باطل و کفر پنداشتند.
اما امیرالمؤمنین علی علیه السلام دربارهی شعار این گروه فرمود: «کَلِمَةُ حَقِّ یُرادُ بِها الباطِلُ»؛ یعنی جملهی «لا حکم الاّ الله» ، کلمه حق است، ولی خوارج از این آیه اندیشهی باطل دارند؛ زیرا حکم در این آیه به معنای قانون و برنامه حکومت است. نه به معنای حکومت و فرمانروایی. از این گذشته، خود قرآن، آشکارا مردم را در موارد اختلاف، به حکمیت و داوری فراخوانده است.
«...وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَكَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِّنْ أَهْلِهَا...»(30) ؛(هرگاه بیم آن رفت که میان زن و شوهر اختلاف پدید آید، داوری از خانواده مرد و داوری از خانواده زن برگمارید.)
همچنین خوارج، آیاتی را که درباره کافران و مشرکان نازل شده بود، شامل مسلمانان و مؤمنان میدانستند. دلیل این سخن، کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله است که در وصف خوارج فرمود: «آنان آیاتی را که مربوط به کافران است، شامل مؤمنان و مسلمانان میدانند.»(31)
وهابیت نیز چنین هستند. آنان شفاعت، توسل، استغاثه، نذر، را شعار مذهبی خود قرار میدهند، ولی میگویند درخواست شفاعت، استغاثه، توسل و نذر برای غیرخدا جایز نیست.
2. ستیز با مسلمانان و دوستی با کافران
«یَقرَئُونَ القُرآنَ یَحسَبُونَ أنَّهُ لَهُمُ و هوعلیهم لایُجاوِزُ حَناجِرَهُم»؛(آنها قرآن میخوانند، ولی قرآن از گلوی آنان فراتر نمیرود و دلهایشان آن را درک نمیکند از قرآن جز خواندن الفاظ آن، بهرهای دیگر ندارند.)
وهابیان نیز چنین بوده و هستند، در هیچ تاریخی نقل نشده است که وهابیان با کافران بجنگند یا مشرکی را بکشند. آنها تنها مسلمانان را از دم شمشیر گذرانده اند؛ بی آنکه گناهی از آنها سرزند. کافی است کشتار کربلا، طایف و یمن و حجاز را از نظر بگذرانید. آیا وهابیهای یک گلوله به سمت مشرکان امروز جهان شلیک کردهاند؟
3.بدعت گذاری در دین و جمود فکری
خوارج، خون و مال مسلمانان غیر از خود را حلال میدانستند و فرزندان آنها را اسیر میکردند و میگفتند در کشور اسلامی اگر گناه کبیره آشکار شود، به کشور کفر تبدیل میشود. وهابیان نیز مسلمانی را که عقایدی مخالف باورهای آنان دارند، مشرک میدانند و خون و مال آنها را حلال می شمارند و فرزندان مسلمانان را اسیر میگیرند. آنان مسلمانان را مشرک خطاب میکنند و کشورهای اسلامی را سرزمین کفر معرفی میکنند و هجرت از آنجا را لازم و ضروری میدانند.
کسی را که نماز را ترک کرده است، اگرچه منکران آن نباشد، واجب القتل میشمارند.
4.مقدس مآبی و قشری گری
5.ظاهرگرایی
به راستی فرقه وهابیت، شیطانی و ضاله است. و سران آنها کسانیاند که با پشتوانهی استعمار انگلستان تقویت شدند تا تیشه بر ریشهی اسلام و مسلمانان بزنند و وحدتی را که میان مسلمین است را بر هم زنند و در این راه با تظاهر به دین و مذهب، دست به کشتارهای فراوان زدند تا شاید بتوانند مسلمانان را از جابر کنند ولی مسلمانان به خصوص شیعه با افکار باطل آنان مبارزه نمود و با انتشار کتب فراوان در رد عقائد باطلشان راه را هموار نمودند و اگر اینان ضاله نبودند در اجتماع بزرگ حج که بیش از دو میلیون مسلمان گرداگرد کعبه و زیارت آن، که تأمین حیات مادی و معنوی و قوام زندگی آنهاست. به جایگاه، مطرح کردن اغراض سیاسی و سوء یقین خود تبدیل نمیکردند به طوری که مسلمانان را خشن جلوه دهند و فقط اندیشههای خشک «ابن تیمیه» و «محمد بن عبدالوهاب» را مطرح نمایند. از این جهت بر همه شیعیان به خصوص اهل تحقیق و قلم لازم است که در برابر عقائد باطله آنان بیش از پیش بایستند و مبارزه نمایند.
پي نوشت ها :
1. وهابیت مبانی فکری و کارنامهی عملی، ص 20، جعفر سبحانی.
2. همان؛ به نقل از رسالهی حمویه، ص 429، ضمن مجموعهی الرسائل الکبری.
3. انعام، آیه 103.
4. چالشهای فکری و سیاسی وهابیّت، اکبر اسدعلی، ص 15؛ به نقل از ابن بطوطه، ص 113، بیروت.
5. احمد بن تیمیه، کتاب الرد علی الأخنایی، ص 54.
6. همان، ص 99.
7. مائده، آیه 55.
8. الغدیر، ج 3، ص 156، 17، چاپ دوم.
9. شوری، آیه 23.
10. الغدیر، ج 3، ص 156.
11. الفتاوی الحدیثه، ص 86.
12. الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج 23، ص 162.
13. فرقه وهابی و پاسخ به شبهات، ص 26؛ به نقل از الدرر الکامنة فی اعیان المأة الثامنة، ج 1، ص 170ـ154.
14. الغدیر فی کتاب و السنه، ج 3، ص1127ـ148.
15. فرقه وهابی، 32 و 33؛ به نقل از کشف الارتیاب، ص 147.
16. نظری بر تاریخ وهابیت، مسجد جامعی زهرا، ص 21.
17. علی اصغرفقیهی، وهابیان، ص 253؛ به قل از الدرر السینة، ص 41.
18. فرقه وهابی، ص 35.
19. آل عمران، آیه 103.
20. انعام، آیه 65.
21. انعام، آیه 159.
22. شریف مرتضی، الرسائل، ج 3، ص 83.
23. لبت خحر عقلانی، فتح الباری: 5/156.
24. ابن حجر هیثمی: التبیین به شرح الأربعه: 221.
25. صحیح مسلم: 8/62 کتاب علم.
26. یونس، آیه 59.
27. سنن ابن ماجه: 1/97 الباب7،، الحدیث 45.
28. وهابیت، مبانی فکر و کارنامه عملی، جعفر سبحانی، ص 82 و 83.
29. انعام، آیه 57.
30. نساء، آیه 35.
31. محمدباقرمجلسی، بحارالأنوار، موسسه الوفاء، بیروت، ج 33، ص 337.
32. چالشهای فکری وسیاسی وهابیت ص45
33. همان
1. وهابیت، مبانی فکری و کارنامهی عملی، سبحانی، جعفر، نشر، امام صادق علیه السلام، چاپ 1380.
2. نظری برتاریخ وهابیت، مسجد جامعی، زهرا، نشر، صریر دانش، 1380.
3. آئین وهابیت، سبحانی، جعفر، نشر،مشعر، چاپ نهم، 1378.
4. شیعه پاسخ میگوید، مکارم شیرازی، ناصر، نشر، امام علی بن ابیطالب علیه السلام، چاپ ششم، 1385.
5. وهابیت بر سر دوراهی، مکارم شیرازی، ناصر، نشر امام علی بن ابیطالب علیه السلام، چاپ هشتم، 1386.
6. تحلیل نو بر عقاید وهابیت، ابراهیمی، محمدحسین، نشر دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، چاپ چهارم، 1379.
7. فرقه وهابی، علی دوانی، نشر رهنمون.
8. چالشهای فکری و سیاسی وهابیت ،علی اکبر اسد علی زاده، نشر، پژوهشهای صدا و سیما.
9. طوبای هدایت، پاسخی به شبهات وهابیت، آقادادی، احمدرضا، نشر کومه، چاپ اول، 1388.
/ع
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}