خطرناکترين دشمنان سيدالشهداء
خطرناکترين دشمنان سيدالشهداء
خطرناکترين دشمنان سيدالشهداء
در زيارتي كه به مناسبت امروز وارد شده، آمده است: «السلام عليك يا وارث آدم صفوة الله؛ السلام عليك يا وارث نوح نبي الله؛ السلام عليكم يا وارث ابراهيم خليل الله ؛ السلام عليك يا وارث موسي كليم الله ؛ السلام عليك يا وارث عيسي روح الله؛ السلام عليك يا وارث محمد حبيب الله». هدف اين زيارت، حركت و پويايي بخشيدن به عاشورا، خارج کردن اين واقعه از انزوا و مخالفت با جدا ساختن آن از گذشته و آينده است، زيرا همه خطر در اين است كه عاشورا و کربلا فقط بدل به يادبودهايي شود که تنها براي كتابها، سيرهنويسي و يا ذكر آن براي اجر و ثواب اخروي به کار برده شود. بيم آن ميرود كه اين حادثه از ظرف زماني خود فراتر نرود و مقتل حسين عليه السلام و يارانش در همان سال 61 مدفون شود؛ حسيني بود، كشته شد و همه چيز پايان يافت.
براي اينکه اين واقعه محقق نشود و كار امام حسين عليه السلام هدر نرود، پارهاي از فقرات اين زيارت، پيوندي ميان شهادت سيدالشهداء و ستيز هميشگي حق و باطل برقرار ساخته است؛ ستيزي كه از نخستين حركت انسان براي اصلاح و جهاد تا رسيدن به زندگي آزاد، با كرامت و رهايي از ستم و ستمگران ادامه دارد.
دشمن نخست: كسانياند كه حسين عليه السلام و يارانش را كشتند. آنها ستمكار بودند، اما اثر ستمشان ناچيز بود؛ زيرا تنها جسم را كشتند؛ اجساد را پاره پاره کردند؛ چادرها را به آتش كشيدند و اموال را به غارت بردند. آنها چيزهاي محدودي را از ميان بردند. اگر امام حسين عليه السلام در سال 61 به شهادت نميرسيد، در سال ديگري از دنيا ميرفت. آنان با کشتن حسين عليه السلام چه چيزي را محقق ساختند؟ بايد گفت که آنان با کشتن حسين عليه السلام ، او را جاودانه و هميشگي کردند. بنابراين خطر دشمن اول، محدود بود.
دشمن دوم؛ كسانياند كه كوشيدند آثار امام حسين عليه السلام را پاك سازند؛ بنابراين قبرش را از ميان بردند، زميني را كه در آن به خاك سپرده شده بود، به آتش كشيدند و يا مانند خليفه عباسي، حرم را به آب بستند.
اينان مانع عزاداري براي حضرت سيدالشهداء عليه السلام شدند؛ چنانكه در عصر عثماني اينگونه بود. دوران تاريكي بود؛ هنگامي كه عزاداران، مجلسي بر پا ميداشتند، مراقبيني را به منظور با خبرسازي از رسيدن عمال عثماني ميگماردند تا عزاداران بتوانند پراكنده شوند. هم اينان زيارت حسين عليه السلام را منع كردند و براي كساني كه ميخواستند قبر امام حسين عليه السلام را زيارت کنند، سختيهاي بسيار آفريدند. اينها، گروه دوم از دشمنان حسين عليه السلام بودند؛ کساني که ميخواستند اسم و ياد اباعبدالله عليه السلام فراموش شود و آرامگاه و عزاداري بر او از ميان برود. خطر اين گروه بيش از گروه اول بود؛ اما در اجراي برنامههايشان، ناتوان ماندند؛ چنانكه اين مسأله در تاريخ روشن شد. ما امروز شاهد گسترش زماني و مکاني عزاداريهاي امام حسين عليه السلام هستيم. امروز دست كم، بيش از صد ميليون نفر در عزاداريهاي امام حسين عليه السلام شركت ميكنند؛ نه تنها در جهان اسلام، بلكه در آفريقا، اروپا، آمريكا و در هر كشوري که دوستداران حسين عليه السلام زندگي ميكنند، مجالس حسيني برپا ميشود. بنابراين اگر چه گروه دوم دشمنان حسين عليه السلام ، پر خطرتر و ستمكارتر از گروه نخست هستند؛ اما در كارشان ناكام ماندند و خطر اينها از گروه سوم كمتر است.
دشمن سوم: کساني اندک هستند که ميخواهند چهره امام حسين عليه السلام را مخدوش کنند؛ واقعه كربلا را در سالگردها و عزاداريها نگه دارند و آن را در گريه، اندوه و ناله منحصر كنند. ما بر حسين بن علي عليه السلام بسيار ميگرييم، اما هرگز در گريه متوقف نميشويم. مويه ما براي نو كردن اندوهها، كينهها و ميل به انتقام و خشم بر باطل است.چرا به خاک افکنده شدن امام حسين عليه السلام را ياد ميكنيم و آن را در مقاتل ميخوانيم؟ ماجرا را صحنه به صحنه ميخوانيم تا واقعيت را پيش رو آوريم، خطر ستمپيشگان و سنگدليشان را دريابيم و همچنين ابعاد فداكاري و قدرت آن را بفهميم. پس ما تنها به شيون بسنده نميكنيم و حسين عليه السلام را تنها شهيد اشكها نميدانيم؛ برآنيم كه تكليف ما فقط با عزاداري به انجام نميرسد. اگر در تاريخ نبرد حق و باطل، واقعه کربلا را از جمود خارج سازيم و آن را به گذشته پيوند دهيم، به طور طبيعي حادثه به آينده هم پيوند ميخورد چنانكه ميگوييم حسين عليه السلام ، وارث آدم، نوح، موسي و عيسي عليه السلام است و امام صادق، باقر و رضا عليه السلام ميراثدار او هستند در حقيقت هر كسي كه با باطل ميستيزد و همه توان و حيات خود را در راه دفاع از حق تقديم ميكند، ميراثدار اوست.
حق و باطل هميشه با هم در ستيز بودهاند؛ اين مسأله، سنت خداوند در خلقتش است. آدمي خير و شر را ميشناسد؛ چنانكه در قرآن آمده است:«فألهمها فجورها و تقواها؛1 سپس بديها و پرهيزگاريها را به او الهام کرد». خداوند سبحان است كه به من آموخت، الهام كرد، روح در من دميد و مرا آفريد. من خير و شر را در مييابم و توانا بر خير و شر هستم: «انّا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفورا؛2 راه را به او نشان داديم، يا سپاسگزار باشد يا ناسپاس». اين سنت خداوند است كه در هستي، هم امكان انجام دادن خير هست و هم شر. ما راه خير را، چشمبسته و بدون آگاهي از شر، نميپيماييم. آدمي در هر موقعيتي كه قرار ميگيرد، خودش را در برابر دو گزينه، مختار ميبيند؛ چيزي هست كه او را به خير ميخواند و چيزي ديگر، كه او را به شر دعوت ميکند. او در هر موقعيتي خود را آزادانه در نبردي ميبيند، كه ميتواند خير را برگزيند و يا در چاه شر سقوط کند. اما اگر خير را برگزيند، كامل ميشود؛ زيرا اين گزينش پس از ستيزي ويرانگر و دروني بوده است. انسان همچون زنبور نيست. زنبور، تنها ميتواند عسل بسازد. آدمي مثل حيوانات سودمند يا خورشيد نيست. آنها فقط توانايي کار خير دارند. اما آدمي هم توانايي انجام دادن کار خير دارد و هم شر. بنابراين سنّت خداوند در آفرينش، قرار دادن خير و شر در نفس انسان و عالم خارج است. وجود خير و شر، دو جبهه ابدي و ازلي را ميسازند. جدّمان، حضرت آدم عليه السلام ، برگزيدة خدا، جبهه اصلي را رهبري كرد. نبرد ميان هابيل و قابيل صورت پذيرفت. ميتوان گفت اين ستيز، نبردي نمادين يا حقيقتي تاريخي است. فرقي نميکند؛ آن چه مهم است بازتاب اين نبرد براي ماست. قرآن نيز نبرد هابيل و قابيل را بيان ميكند. در اين نبرد، جبهه كوچك خير، در برابر جبهه كوچك شر قرار گرفت. گستره اين نبرد، محدود بود و ميان دو برادر ـ كه از يك پدر و مادر بودند ـ رخ داد. قابيل، هابيل را کشت و در زير خاك، دفن کرد. پس از آن، نبرد آغاز شد تا از همان زمان، تجربهاي را تا ابد در برابر آدمي قرار دهد. پژوهشگران، منتقدان، فلاسفه، اقتصاددانان و پايهگذاران مكتبهاي اقتصادي قديم و جديد، اين نبرد را به شکلهاي گوناگون تفسير كردهاند؛ درباره آن نظرها دادهاند و اثرهاي آن را برشمردهاند. آنان در اظهار نظرهاي خود بر حق هستند؛ زيرا هر کدام به نوعي اين نبرد را تعريف کردهاند. آنان در زماني زندگي ميکردند که ويژگي بارز نبرد، اختلاف طبقاتي بود. من شك ندارم كه اگر آنها در دوره ما زندگي ميكردند، به اين نبرد، ويژگي ديگري ميدادند؛ چرا كه اين نبرد، امروز از چارچوب طبقاتي خارج شده است. گاهي درون طبقات مختلف اجتماعي، گاهي ميان ملتها؛ گاهي ... آنها آخرين نبردها را تعريف كردند، به آنها عموميت بخشيدند و گفتند همة تاريخ، از ابتدا تا انتها، نتيجه اين مبارزه و نبرد ميباشد. اما واقعيت اين است كه نبرد حقيقي ميان ستمپيشه و ستمديده است؛ زيرا كه ستم، شكلهاي گوناگوني دارد. گاهي ظلم، حالت شخصي دارد؛ شوهري همسرش را ميزند، برادري برادرش را ميزند و يا شخصي به همسايهاش آزار ميرساند؛ اين نبردها شخصي است. گاهي ستم، ويژگي ديگري مييابد. استعمار، ستمي سياسي است و استعمارگران به مردم ستم ميكنند؛ آزادي، سرزمين و وطنشان را غصب ميکنند. اين چيزها را گاهي به كمك سياست ميگيرند و گاهي با شمشير. اين نوع ستم، نبرد ميان ظالم و مظلوم را تصوير ميكند و استعمارگر و استعمار شده را.
گاهي نبرد با ويژگي فرهنگي و فكري، خود را مينماياند. يكي از متفکران، اين ستم را «استحمار» ناميده است. استحمار يعني اينكه ميخواهند مردم را نادان نگه دارند تا مردم چيزي نفهمند. در اينجا نيز ستمكار، عقل، انديشه، آگاهي و احساس ستمديده را ناديده ميگيرد.در اين جا نيز نبرد پا برجاست.
قرآن كريم، همه انواع ستم را معرفي ميكند و همه ستمديدگان را با هم ميخواند: «وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ؛3 و ما بر آن هستيم که بر مستضعفانِ روي زمين نعمت دهيم و آنان را پيشوا و وارث قرار دهيم». استضعاف يعني گروهي، گروهي ديگر را ضعيف کند و دارايي و انديشه آنها را غصب نمايد. نگاه تاريخي قرآن كريم ميگويد: «در زمين، مردم دو گروهاند؛ يا ظالم يا مستضعف». اين دو گروه در برابر هم قرار ميگيرند؛ ستم، فزوني مييابد، ظالم، طغيان ميكند، چيره ميشود و سرانجام حكم ميراند. مستضعفين متفق ميشوند؛ توسل ميجويند؛ ناله و فرياد سر ميدهند و سرانجام خداوند براي آنان رهبر يا پيامبري، ميفرستد تا آنان را گرد هم آورد و رهبري كند. آنان نيز از مصالح خود در برابر ستمكار دفاع ميكنند. همه پيامبران هميشه در ميان تعداد زيادي مستضعف بودند. آنها در كنار مستضعفين ميايستادند؛ نه به دليل کينهتوزي نسبت به قدرتمندان، چرا که عقدهاي در کار نيست؛ بلكه به دليل بيزاري از ظلم. آنان ميخواستند زورمداران و ستمکاران را از عرششان فرو کشند. مستضعفين در برابر استعمار، استثمار و استحمارِ ستمکار ميايستند.
انواع سهگانه ستم، رهبراني دارد. اين رهبران، هميشه در تاريخ بودهاند و اكنون نيز هستند. اما ستم، سرانجام در برابر اكثريت ميشكند و ستمپيشه نيز خرد ميشود، سپس ستمكار، جامه نو بر تن ميكند؛ جامه انبيا و لباس دين. به دعوت جديدي فرا ميخواند و شعار دفاع از مصلحت مردم را سر ميدهد. اعلام ميکند كه در كنار مستضعفين است. مستضعفين ميبينند ستم از درون خودشان پا گرفته است؛ غصب، استبداد، استعمار، استثمار و استحمار از درون خودشان است. در اين هنگام نبردي ديگر آغاز مي شود. بدين گونه اين نبرد از اول تا آخر پاينده است. اين نبرد براي چيست؟ اين سنت خداوند است. اين نبرد هميشگي، براي اين است كه آدمي بتواند با اراده کامل خود از ميان خير و شر، يکي را انتخاب کند و اين گونه است که سلسله پاينده، با ستيز ميان ستمكار و ستمديده کامل ميگردد. از ميان اين سلسله نبرد آغاز شد: از آدم، برگزيده خدا؛ نوح عليه السلام ، پيامبر خدا؛ عيسي عليه السلام ، روح خدا؛ موسي عليه السلام ، همسخن خدا تا محمد عليه السلام ، محبوب خدا و علي عليه السلام ، وليّ خدا.
از اين رو، واقعة كربلا يك نبرد جدا افتاده و پديدهاي يگانه در تاريخ انسان نيست و با گذشته و آينده پيوند خورده است. البته حلقهاي ويژه است و به طور طبيعي با ديگر حلقههاي تاريخ نبرد، تفاوت دارد. ما با اين يادها، عزاداري ها و برپايي مجالس سوگ ميكوشيم تا با اين واقعه مانند اتفاقي جديد، زندگي كنيم. پدران، نياکان، رهبران و علماي ما نيز در اين راه تلاش کردند. به سخنان امام حسين عليه السلام گوش فرا ميدهيم: «الا ترون أن الحق لايعمل به و الباطل لايتناهي عنه؛4 آيا نميبينيد به حق، عمل و از باطل، جلوگيري نميشود؟» اين سخن در گوش عزاداران طنين ميافكند و انسان را وا ميدارد تا هوشيار باشد كه امروز در ميان اين نبرد هميشگي، چه بايد بكند. دو جبهه، روشن است و تا هنگامي كه دو جبهه، رهبران و پيروان خودش را دارد، ما بايد ببينيم در کجا ايستادهايم؟ در كدام جبهه هستيم؟
سخنان و شعارها روشناند. وقتي كه انسان معاصر درمييابد كه نبرد امام حسين عليه السلام با گذشته و آينده پيوند دارد، درنگ نميكند و در برابر دو جبهه ميايستد تا صف خود را انتخاب کند. اگر بخواهيم هر دو جبهه را بشناسيم، بايد بدانيم هر كدام ويژگيهاي خودش را دارد. دقت خيلي زيادي نميخواهد. ويژگيها روشن است. آيا كسي هست كه شك كند اسرائيل ظالم است؟ اسرائيل، فلسطين را اشغال، مردم را آواره و بيگناهان را زنداني كرده است. به بهانة حمايت از خود، اشغال را ادامه ميدهد و فكر جهاني را با استعمار، استثمار و استحمار به بيراهه برده است. بنابراين ما مستضعفين هستيم. اسرائيل در جبهه يزيد است، جبهه باطل، جبهه ستمپيشگان؛ و ما در جبهه مستضعفين هستيم؛ جبهه حسين عليه السلام . ما چه بايد بكنيم؟ سيره حسين عليه السلام را ميخوانيم و ميبينيم كه او با خاندان، ياران، فرزندان و همه هستي خود به ميدان رفت. كساني هم كه با او همراه نگشتند، با اجباري مواجه نشدند؛ چرا كه حسين عليه السلام براي آنها چنين نوشت: «ألا و أن من خرج معي يقتل و من لم يخرج لن يبلغ النصر؛ بدانيد آنکه با من از مدينه خارج شود، کشته خواهد شد و آن کس که بماند، به پيروزي نخواهد رسيد».
ما اين رخدادها را در ايام عاشورا ميخوانيم. هدف چيست؟ ميخواهيم عاشورا را در جايگاه درست تاريخي خود قرار دهيم؛ زيرا كه اين واقعه در سلسله حلقههاي متصل به هم جايي دارد. نبرد حق و باطل در کربلا به اوج خود رسيد، اما همچنان ادامه دارد. پيش از حسين عليه السلام بود و پس از او هم خواهد بود. ما چيزي را از سلسله نبرد حق و باطل جدا نميكنيم؛ چنان كه به حسين عليه السلام در نبردش با يزيد ميگوييم: «السلام عليك يا وارث آدم صفوة الله».
سختانی از امام موسی صدر
ارسال توسط کاربر محترم سایت : farzane58
براي اينکه اين واقعه محقق نشود و كار امام حسين عليه السلام هدر نرود، پارهاي از فقرات اين زيارت، پيوندي ميان شهادت سيدالشهداء و ستيز هميشگي حق و باطل برقرار ساخته است؛ ستيزي كه از نخستين حركت انسان براي اصلاح و جهاد تا رسيدن به زندگي آزاد، با كرامت و رهايي از ستم و ستمگران ادامه دارد.
دشمن نخست: كسانياند كه حسين عليه السلام و يارانش را كشتند. آنها ستمكار بودند، اما اثر ستمشان ناچيز بود؛ زيرا تنها جسم را كشتند؛ اجساد را پاره پاره کردند؛ چادرها را به آتش كشيدند و اموال را به غارت بردند. آنها چيزهاي محدودي را از ميان بردند. اگر امام حسين عليه السلام در سال 61 به شهادت نميرسيد، در سال ديگري از دنيا ميرفت. آنان با کشتن حسين عليه السلام چه چيزي را محقق ساختند؟ بايد گفت که آنان با کشتن حسين عليه السلام ، او را جاودانه و هميشگي کردند. بنابراين خطر دشمن اول، محدود بود.
دشمن دوم؛ كسانياند كه كوشيدند آثار امام حسين عليه السلام را پاك سازند؛ بنابراين قبرش را از ميان بردند، زميني را كه در آن به خاك سپرده شده بود، به آتش كشيدند و يا مانند خليفه عباسي، حرم را به آب بستند.
اينان مانع عزاداري براي حضرت سيدالشهداء عليه السلام شدند؛ چنانكه در عصر عثماني اينگونه بود. دوران تاريكي بود؛ هنگامي كه عزاداران، مجلسي بر پا ميداشتند، مراقبيني را به منظور با خبرسازي از رسيدن عمال عثماني ميگماردند تا عزاداران بتوانند پراكنده شوند. هم اينان زيارت حسين عليه السلام را منع كردند و براي كساني كه ميخواستند قبر امام حسين عليه السلام را زيارت کنند، سختيهاي بسيار آفريدند. اينها، گروه دوم از دشمنان حسين عليه السلام بودند؛ کساني که ميخواستند اسم و ياد اباعبدالله عليه السلام فراموش شود و آرامگاه و عزاداري بر او از ميان برود. خطر اين گروه بيش از گروه اول بود؛ اما در اجراي برنامههايشان، ناتوان ماندند؛ چنانكه اين مسأله در تاريخ روشن شد. ما امروز شاهد گسترش زماني و مکاني عزاداريهاي امام حسين عليه السلام هستيم. امروز دست كم، بيش از صد ميليون نفر در عزاداريهاي امام حسين عليه السلام شركت ميكنند؛ نه تنها در جهان اسلام، بلكه در آفريقا، اروپا، آمريكا و در هر كشوري که دوستداران حسين عليه السلام زندگي ميكنند، مجالس حسيني برپا ميشود. بنابراين اگر چه گروه دوم دشمنان حسين عليه السلام ، پر خطرتر و ستمكارتر از گروه نخست هستند؛ اما در كارشان ناكام ماندند و خطر اينها از گروه سوم كمتر است.
دشمن سوم: کساني اندک هستند که ميخواهند چهره امام حسين عليه السلام را مخدوش کنند؛ واقعه كربلا را در سالگردها و عزاداريها نگه دارند و آن را در گريه، اندوه و ناله منحصر كنند. ما بر حسين بن علي عليه السلام بسيار ميگرييم، اما هرگز در گريه متوقف نميشويم. مويه ما براي نو كردن اندوهها، كينهها و ميل به انتقام و خشم بر باطل است.چرا به خاک افکنده شدن امام حسين عليه السلام را ياد ميكنيم و آن را در مقاتل ميخوانيم؟ ماجرا را صحنه به صحنه ميخوانيم تا واقعيت را پيش رو آوريم، خطر ستمپيشگان و سنگدليشان را دريابيم و همچنين ابعاد فداكاري و قدرت آن را بفهميم. پس ما تنها به شيون بسنده نميكنيم و حسين عليه السلام را تنها شهيد اشكها نميدانيم؛ برآنيم كه تكليف ما فقط با عزاداري به انجام نميرسد. اگر در تاريخ نبرد حق و باطل، واقعه کربلا را از جمود خارج سازيم و آن را به گذشته پيوند دهيم، به طور طبيعي حادثه به آينده هم پيوند ميخورد چنانكه ميگوييم حسين عليه السلام ، وارث آدم، نوح، موسي و عيسي عليه السلام است و امام صادق، باقر و رضا عليه السلام ميراثدار او هستند در حقيقت هر كسي كه با باطل ميستيزد و همه توان و حيات خود را در راه دفاع از حق تقديم ميكند، ميراثدار اوست.
حق و باطل هميشه با هم در ستيز بودهاند؛ اين مسأله، سنت خداوند در خلقتش است. آدمي خير و شر را ميشناسد؛ چنانكه در قرآن آمده است:«فألهمها فجورها و تقواها؛1 سپس بديها و پرهيزگاريها را به او الهام کرد». خداوند سبحان است كه به من آموخت، الهام كرد، روح در من دميد و مرا آفريد. من خير و شر را در مييابم و توانا بر خير و شر هستم: «انّا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفورا؛2 راه را به او نشان داديم، يا سپاسگزار باشد يا ناسپاس». اين سنت خداوند است كه در هستي، هم امكان انجام دادن خير هست و هم شر. ما راه خير را، چشمبسته و بدون آگاهي از شر، نميپيماييم. آدمي در هر موقعيتي كه قرار ميگيرد، خودش را در برابر دو گزينه، مختار ميبيند؛ چيزي هست كه او را به خير ميخواند و چيزي ديگر، كه او را به شر دعوت ميکند. او در هر موقعيتي خود را آزادانه در نبردي ميبيند، كه ميتواند خير را برگزيند و يا در چاه شر سقوط کند. اما اگر خير را برگزيند، كامل ميشود؛ زيرا اين گزينش پس از ستيزي ويرانگر و دروني بوده است. انسان همچون زنبور نيست. زنبور، تنها ميتواند عسل بسازد. آدمي مثل حيوانات سودمند يا خورشيد نيست. آنها فقط توانايي کار خير دارند. اما آدمي هم توانايي انجام دادن کار خير دارد و هم شر. بنابراين سنّت خداوند در آفرينش، قرار دادن خير و شر در نفس انسان و عالم خارج است. وجود خير و شر، دو جبهه ابدي و ازلي را ميسازند. جدّمان، حضرت آدم عليه السلام ، برگزيدة خدا، جبهه اصلي را رهبري كرد. نبرد ميان هابيل و قابيل صورت پذيرفت. ميتوان گفت اين ستيز، نبردي نمادين يا حقيقتي تاريخي است. فرقي نميکند؛ آن چه مهم است بازتاب اين نبرد براي ماست. قرآن نيز نبرد هابيل و قابيل را بيان ميكند. در اين نبرد، جبهه كوچك خير، در برابر جبهه كوچك شر قرار گرفت. گستره اين نبرد، محدود بود و ميان دو برادر ـ كه از يك پدر و مادر بودند ـ رخ داد. قابيل، هابيل را کشت و در زير خاك، دفن کرد. پس از آن، نبرد آغاز شد تا از همان زمان، تجربهاي را تا ابد در برابر آدمي قرار دهد. پژوهشگران، منتقدان، فلاسفه، اقتصاددانان و پايهگذاران مكتبهاي اقتصادي قديم و جديد، اين نبرد را به شکلهاي گوناگون تفسير كردهاند؛ درباره آن نظرها دادهاند و اثرهاي آن را برشمردهاند. آنان در اظهار نظرهاي خود بر حق هستند؛ زيرا هر کدام به نوعي اين نبرد را تعريف کردهاند. آنان در زماني زندگي ميکردند که ويژگي بارز نبرد، اختلاف طبقاتي بود. من شك ندارم كه اگر آنها در دوره ما زندگي ميكردند، به اين نبرد، ويژگي ديگري ميدادند؛ چرا كه اين نبرد، امروز از چارچوب طبقاتي خارج شده است. گاهي درون طبقات مختلف اجتماعي، گاهي ميان ملتها؛ گاهي ... آنها آخرين نبردها را تعريف كردند، به آنها عموميت بخشيدند و گفتند همة تاريخ، از ابتدا تا انتها، نتيجه اين مبارزه و نبرد ميباشد. اما واقعيت اين است كه نبرد حقيقي ميان ستمپيشه و ستمديده است؛ زيرا كه ستم، شكلهاي گوناگوني دارد. گاهي ظلم، حالت شخصي دارد؛ شوهري همسرش را ميزند، برادري برادرش را ميزند و يا شخصي به همسايهاش آزار ميرساند؛ اين نبردها شخصي است. گاهي ستم، ويژگي ديگري مييابد. استعمار، ستمي سياسي است و استعمارگران به مردم ستم ميكنند؛ آزادي، سرزمين و وطنشان را غصب ميکنند. اين چيزها را گاهي به كمك سياست ميگيرند و گاهي با شمشير. اين نوع ستم، نبرد ميان ظالم و مظلوم را تصوير ميكند و استعمارگر و استعمار شده را.
گاهي نبرد با ويژگي فرهنگي و فكري، خود را مينماياند. يكي از متفکران، اين ستم را «استحمار» ناميده است. استحمار يعني اينكه ميخواهند مردم را نادان نگه دارند تا مردم چيزي نفهمند. در اينجا نيز ستمكار، عقل، انديشه، آگاهي و احساس ستمديده را ناديده ميگيرد.در اين جا نيز نبرد پا برجاست.
قرآن كريم، همه انواع ستم را معرفي ميكند و همه ستمديدگان را با هم ميخواند: «وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ؛3 و ما بر آن هستيم که بر مستضعفانِ روي زمين نعمت دهيم و آنان را پيشوا و وارث قرار دهيم». استضعاف يعني گروهي، گروهي ديگر را ضعيف کند و دارايي و انديشه آنها را غصب نمايد. نگاه تاريخي قرآن كريم ميگويد: «در زمين، مردم دو گروهاند؛ يا ظالم يا مستضعف». اين دو گروه در برابر هم قرار ميگيرند؛ ستم، فزوني مييابد، ظالم، طغيان ميكند، چيره ميشود و سرانجام حكم ميراند. مستضعفين متفق ميشوند؛ توسل ميجويند؛ ناله و فرياد سر ميدهند و سرانجام خداوند براي آنان رهبر يا پيامبري، ميفرستد تا آنان را گرد هم آورد و رهبري كند. آنان نيز از مصالح خود در برابر ستمكار دفاع ميكنند. همه پيامبران هميشه در ميان تعداد زيادي مستضعف بودند. آنها در كنار مستضعفين ميايستادند؛ نه به دليل کينهتوزي نسبت به قدرتمندان، چرا که عقدهاي در کار نيست؛ بلكه به دليل بيزاري از ظلم. آنان ميخواستند زورمداران و ستمکاران را از عرششان فرو کشند. مستضعفين در برابر استعمار، استثمار و استحمارِ ستمکار ميايستند.
انواع سهگانه ستم، رهبراني دارد. اين رهبران، هميشه در تاريخ بودهاند و اكنون نيز هستند. اما ستم، سرانجام در برابر اكثريت ميشكند و ستمپيشه نيز خرد ميشود، سپس ستمكار، جامه نو بر تن ميكند؛ جامه انبيا و لباس دين. به دعوت جديدي فرا ميخواند و شعار دفاع از مصلحت مردم را سر ميدهد. اعلام ميکند كه در كنار مستضعفين است. مستضعفين ميبينند ستم از درون خودشان پا گرفته است؛ غصب، استبداد، استعمار، استثمار و استحمار از درون خودشان است. در اين هنگام نبردي ديگر آغاز مي شود. بدين گونه اين نبرد از اول تا آخر پاينده است. اين نبرد براي چيست؟ اين سنت خداوند است. اين نبرد هميشگي، براي اين است كه آدمي بتواند با اراده کامل خود از ميان خير و شر، يکي را انتخاب کند و اين گونه است که سلسله پاينده، با ستيز ميان ستمكار و ستمديده کامل ميگردد. از ميان اين سلسله نبرد آغاز شد: از آدم، برگزيده خدا؛ نوح عليه السلام ، پيامبر خدا؛ عيسي عليه السلام ، روح خدا؛ موسي عليه السلام ، همسخن خدا تا محمد عليه السلام ، محبوب خدا و علي عليه السلام ، وليّ خدا.
از اين رو، واقعة كربلا يك نبرد جدا افتاده و پديدهاي يگانه در تاريخ انسان نيست و با گذشته و آينده پيوند خورده است. البته حلقهاي ويژه است و به طور طبيعي با ديگر حلقههاي تاريخ نبرد، تفاوت دارد. ما با اين يادها، عزاداري ها و برپايي مجالس سوگ ميكوشيم تا با اين واقعه مانند اتفاقي جديد، زندگي كنيم. پدران، نياکان، رهبران و علماي ما نيز در اين راه تلاش کردند. به سخنان امام حسين عليه السلام گوش فرا ميدهيم: «الا ترون أن الحق لايعمل به و الباطل لايتناهي عنه؛4 آيا نميبينيد به حق، عمل و از باطل، جلوگيري نميشود؟» اين سخن در گوش عزاداران طنين ميافكند و انسان را وا ميدارد تا هوشيار باشد كه امروز در ميان اين نبرد هميشگي، چه بايد بكند. دو جبهه، روشن است و تا هنگامي كه دو جبهه، رهبران و پيروان خودش را دارد، ما بايد ببينيم در کجا ايستادهايم؟ در كدام جبهه هستيم؟
سخنان و شعارها روشناند. وقتي كه انسان معاصر درمييابد كه نبرد امام حسين عليه السلام با گذشته و آينده پيوند دارد، درنگ نميكند و در برابر دو جبهه ميايستد تا صف خود را انتخاب کند. اگر بخواهيم هر دو جبهه را بشناسيم، بايد بدانيم هر كدام ويژگيهاي خودش را دارد. دقت خيلي زيادي نميخواهد. ويژگيها روشن است. آيا كسي هست كه شك كند اسرائيل ظالم است؟ اسرائيل، فلسطين را اشغال، مردم را آواره و بيگناهان را زنداني كرده است. به بهانة حمايت از خود، اشغال را ادامه ميدهد و فكر جهاني را با استعمار، استثمار و استحمار به بيراهه برده است. بنابراين ما مستضعفين هستيم. اسرائيل در جبهه يزيد است، جبهه باطل، جبهه ستمپيشگان؛ و ما در جبهه مستضعفين هستيم؛ جبهه حسين عليه السلام . ما چه بايد بكنيم؟ سيره حسين عليه السلام را ميخوانيم و ميبينيم كه او با خاندان، ياران، فرزندان و همه هستي خود به ميدان رفت. كساني هم كه با او همراه نگشتند، با اجباري مواجه نشدند؛ چرا كه حسين عليه السلام براي آنها چنين نوشت: «ألا و أن من خرج معي يقتل و من لم يخرج لن يبلغ النصر؛ بدانيد آنکه با من از مدينه خارج شود، کشته خواهد شد و آن کس که بماند، به پيروزي نخواهد رسيد».
ما اين رخدادها را در ايام عاشورا ميخوانيم. هدف چيست؟ ميخواهيم عاشورا را در جايگاه درست تاريخي خود قرار دهيم؛ زيرا كه اين واقعه در سلسله حلقههاي متصل به هم جايي دارد. نبرد حق و باطل در کربلا به اوج خود رسيد، اما همچنان ادامه دارد. پيش از حسين عليه السلام بود و پس از او هم خواهد بود. ما چيزي را از سلسله نبرد حق و باطل جدا نميكنيم؛ چنان كه به حسين عليه السلام در نبردش با يزيد ميگوييم: «السلام عليك يا وارث آدم صفوة الله».
سختانی از امام موسی صدر
پينوشتها:
[1] . سوره شمس/ 28.
2 . سوره انسان/3. 3 . سوره قصص/ 5.
4 . اللهوف, ص 79.
ارسال توسط کاربر محترم سایت : farzane58
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}