درآمد
اشراف و احاطه بر مسائل اقتصادي و اجتماعي در كنار كارآمدهاي علمي و ديني، از شهيد آیت الله صدوقي مدير بسيار كارآمد و رهگشا ساخته بود و لذا يزد در حال كه از لحاظ تاثيرگذاري بر روند انقلاب، يكي از پيشروترين مناطق ايران بود، هرگز دچار آسيب هاي ناشي از تعطيل ها و اعتصابات نابجا نشد. در اين گفتگو شيوه هاي مدبرانه شهيد آیت الله صدوقي در عرصه هاي اقتصادي به نيكي تحليل شده است.
كي و كجا با شهيد صدوقي آشنا شديد؟
در زمان انقلاب تازه فارغ التحصيل شده و در يزد مشغول كار بودم و از طريق دوستاني كه با شهيد صدوقي ارتباط نزديك تري داشتند با ايشان ارتباط پيدا كردم. با اوج گرفتن انقلاب اين ارتباطات بيشتر شد و بعد از انقلاب هم به شكل هاي مختلف ادامه پيدا كرد. البته من از كودكي ايشان را مي شناختم كه در مسجد حظيره مي شناختم كه نماز مي خواندند، اما تا نزديكي هاي انقلاب، آشنايي خيلي نزديكي با ايشان نداشتم و ارتباطم مثل همه مردم بود، منتهي در جريان انقلاب اتفاقاتي افتاد كه اين سعادت را پيدا كردم كه در خدمت ايشان باشم. فكر مي كنم شروع قضيه هم از اينجا بود كه در شيراز دانشجو بودم، به اتفاق آقاي مهندس دوست حسيني كه از نوجواني با شهيد صدوقي ارتباط نزديك داشتند، خدمت آقاي صدوقي رسيديم و از ايشان درخواست كرديم كه براي علماي شيراز نامه اي بنويسند و خطرات جشن هنر را يادآوري كنند تا اين كارشان موجب شود كه علماي شيراز در برابر جشن هنر موضع گيري كنند و باعث تعطيلي جشن هنر شوند. ايشان نظر خيلي جالبي داشتند كه براي دانشجوياني كه از شيراز آمده بودند بسيار غيرمنتظره بود. به ما گفتند: « برويد و متني را كه فكر مي كنيد مناسب هست، تهيه كنيد و بياوريد تا من امضا كنم و براي آقايان ببريد.» بچه ها اين انتظار را نداشتند، به همين دليل چون آمادگي نداشتيم، مهلت خواستيم و رفتيم و مطلب را تهيه كرديم و بعد آورديم و ايشان هم تقريبا بدون تغيير امضا كردند كه خيلي برايمان جالب بود. اين اعلاميه منشا اثراتي شد و بعدا شهيد آيت الله دستغيب سخنراني مفصلي عليه جشن هنر كردند و حاصلش اين شد كه آن سال جشن هنر ديگر برگزار نشد.
اين خاطره نشان مي دهد كه شهيد صدوقي به جوانان تا چه حد اعتقاد و اعتماد داشتند. آيا از ارتباط ايشان با جوانان، مصاديق ديگري هم به يادتان هست؟
در جريان انقلاب، مراكز انتظامي يعني شهرباني و ژاندارمري كه مسئوليت حفظ جان و مال مردم را داشتند، تقريبا تعطيل بودند و اگر هم كسي به كلانتري ها مراجعه مي كرد، مي گفتند چون آقاي صدوقي مسئول شهر هستند، به ايشان مراجعه كنيد. يعني مي خواستند مسائل سخت را به ايشان احاله و خودشان از زير مسئوليت، شانه خالي كنند، همين امر موجب شد كه ايشان به فكر بيفتند كه مجموعه اي را به نام كميته انتظامات درست كنند. البته چنين كميته اي در جريان تظاهرات تشكيل شده بود، ولي ايشان براي كنترل اوضاع شهر هم تصميم به ايجاد كميته اي گرفتند و بنده و آقاي مهندس دوست حسيني و عده اي از دوستان را كه همگي جوان بوديم، مسئول اين كار و به راحتي به همه ما اعتماد كردند و اين كميته را تشكيل داديم و همين پايه اي شد كه بعد از پيروزي انقلاب به كميته انقلاب اسلامي تبديل شد. اوايل بدون اسلحه و با امكانات بسيار جزئي انتظامات شهري را به عهده گرفتيم.
در مورد انحلال ساواك يزد نكته را به ياد داريد؟
در جريان انقلاب به ساواك يزد حمله شد و مردم، بخشي از آنجا را آتش زدند و همه امكانات و مداركشان را كلا به شهرباني منتقل كردند و همين هم موجب شد كه مدارك ساواك يزد سالم بماند و بعد از انقلاب امكان دسترسي به همه اين مدارك پيدا شود و بسياري از آنها بي آنكه آسيبي ببينند، مورد استفاده قرار بگيرند و كساني كه با ساواك ارتباط داشتند و از مردم به ساواك گزارش داده بودند، با استناد به آن مدارك شناسائي شدند. مي شود گفت كه تقريبا سالم ترين مدارك ساواك در يزد بود.
از جريان تحويل اسلحه هاي شهرباني به شهيد صدوقي هم نكاتي را ذكر كنيد.
در جريان مبارزات انقلابي، وضعيت به گونه اي بود كه از جاهاي مختلف مي آمدند و با انقلاب اعلام پشتيباني مي كردند. بسياري از دستگاه ها در حمايت از انقلاب اطلاعيه دادند. اواخر رژيم شاه بود كه در تلويزيون ديدم كه عده اي از مردم تهران به زندان هاي سياسي حمله كرده اند. در اين ايام، رژيم براي آرام كردن مردم، عده اي از وابستگان رژيم شاه از جمله هويدا و نصيري و وليان را زنداني كرده بود. وقتي مردم به زندان ها حمله كردند، عده اي از اينها از جمله وليان موفق شدند فرار كنند، ولي بعضي ها كه چهره شان شناخته شده بود، از جمله تيمسار نصيري، نتوانستند از دست مردم فرار كنند و تلويزيون اين صحنه ها را نشان داد. من به دفتر شهيد صدوقي رفتم كه اين مطلب را اطلاع بدهم و ديدم كه رئيس شهرباني و رئيس ژاندارمري و مسئولين انتظامي كه در آن زمان تنها نيروهاي نظامي شهر بودند، با لباس فرم آمده اند كه اعلام همبستگي و همراهي كنند. چون جلسه رسمي بود، من حرفي نزدم، ولي به آقاي راشد گفتم كه چنين صحنه اي را در تلويزيون ديده ام. ايشان هم اين خبر را با صداي بلند گفتند و اين افرادي كه آمده بودند خيلي جا خوردند كه شرايط به اين شكل تغيير كرده.
يادم هست بعد از اعلام همبستگي آنها، يكي از دوستان كه گمانم آقاي مهندس دوست حسيني بودند، گفتند: «آقايان آمده و از روي صداقت يا غير از آن، اعلام همبستگي كرده اند. ما براي اينكه ميزان صداقتشان را بفهميم، برويم و براي كميته انتظامات از آنها درخواست اسلحه كنيم.» قرار شد گروهي متشكل از حجت الاسلام صدوقي كه الان امام جمعه يزد هستند، مهندس دوست حسيني، گمانم آقاي دستمالچي و بنده با دو تا ماشين به شهرباني برويم. رئيس ژاندارمري هم آمد. وقتي كه اين خواسته مان را مطرح كرديم، رئيس ژاندارمري جدي و محكم مخالفت كرد و گفت كه اسلحه تحويل ماست و مسئوليم و آن را تحويل كسي نمي دهيم، ولي رئيس شهرباني آدم موجه تري بود و البته طبيعتاً مردد بود. او اعلام همبستگي كرده، اما تيزهوشي شهيد صدوقي را حساب نكرده بود. او گفت: «تفنگ هاي ما همگي قديمي و ام. يك هستند و تفنگ هاي جديد از قبيل ژ.3 و يوزي در اختيار ژاندارمري است.» به هرحال نهايتا قبول كردند و تعدادي تفنگ ام.يك و چند مسلسل يوزي و كلت را تحويل ما داد كه ما آنها به منزل آيت الله صدوقي برديم. در اولين شب پيروزي انقلاب كه در شهر شايع شد كه تعدادي از ساواكي هاي مسلح از كرمان آمده اند و مردم با نگراني به دروازه قرآن يزد رفتند، خاطرم هست كه ما گروهي شديم و با همين اسلحه ها به دروازه قرآن رفتيم و همين مسلح بودن ما به مردم قوت قلب داد كه شرايط طوري هست كه جاي نگراني نيست.
اين مديريت بحران حقيقتا در هيچ جاي كشور به چشم نمي خورد.
همين طور است. مديريت و قدرت نظارت بالاي شهيد صدوقي موجب شد كه تقريبا هيچ اسلحه اي به دست عوامل ضد انقلاب نيفتاد و همه چيز تحت كنترل بود و كسي نتوانست سوء استفاده بكند. در ميدان بعثت (سيد مصطفي خميني فعلي) يك كلانتري بود و در يكي از راه پيمائي ها، عده اي مردم را تحريك كردند كه به اين كلانتري حمله كنند و اسلحه هايشان را بگيرند. طبيعي است كه ماموران كلانتري هم مقاومت مي كردند و اين اجازه را نمي دادند. در آن روز آيت الله صدوقي در يزد حضور نداشتند و گمانم براي استقبال از امام به تهران رفته بودند. مهندس دوست حسيني روي نفربري رفتند و گمانم بعد از ايشان هم آقاي مناقب، داماد شهيد صدوقي اعلام كردند كه خيالتان راحت باشد. اين اسلحه ها جائي نمي رود و نيروهاي انتظامي اعلام همبستگي كرده اند و به مردم اطمينان دادند كه از جمله نيروهاي انتظامي مصون هستند و به دليل مديريت بالاي شهيد صدوقي و اشرافي كه بر مسائل داشتند، بسياري از اتفاقات كه در شهرهاي ديگر با حوادث سنگين همراه بود، در يزد با آرامش طي شد.
از كمك هاي ايشان به جبهه ها و رزمندگان نيز مطالبي را بيان كنيد.
شهيد صدوقي بسيار بلندنظر و بلند همت بودند. آقاي مهندس تركان كه الان معاون وزارت نفت هستند، از زماني كه استاندار ايلام بودند، خاطره اي را نقل مي كردند. يك بار با گروهي براي بازديد مناطق جنگي رفته بوديم آنجا و شب را منزل ايشان بوديم. ايشان تعريف مي كرد از بزرگاني كه اينجا آمدند، از شهيد صدوقي خاطره خوبي دارم. به هر يك از اين بزرگان كه مشكلاتمان را گفتيم، اعلام حمايت كردند و گفتند مي رويم تهران و تلاش مي كنيم، ولي معمولا تهران كه مي رفتند گرفتاري پيش مي آمد و مشكلات ما از خاطرشان مي رفت و فقط شهيد صدوقي بودند كه همين كه مشكلاتمان را گفتيم: گفتند: «چه مي خواهيد و چه بايد كرد؟» گفتيم: «اگر اين مقدار پول داشته باشيم، مسائلمان حل مي شود.» گفتند: «چقدر؟» من يك عددي را گفتم. ايشان بلافاصله گفتند: «برويد از ماشين مجري را بياوريد.» صندوقچه اي داشتند و آوردند و زيبائي مسئله در اين بود كه حتي چك هم ندادند كه فرداي آن روز برويم بگيريم. كسي كه همراه ايشان بود، همان جا پول را شمرد و تحويل داد و خيلي كيف كرديم. اين بلندهمتي و روحيه توكل بسيار بالاي ايشان موجب مي شد كه حتي اگر وضع مالي خودشان هم خوب نبود، در دادن قول و كمك كردن هيچ ابائي نداشتند.
از نقش والاي ايشان در امور اجتماعي و كمك رساني ها چه خاطره اي داريد؟
ايشان اصولا به حل مسائل اجتماعي و مشكلات مردم، بسيار علاقمند بودند و در حل تمام مشكلات اقتصادي و اجتماعي مردم، به شكل جدي مشاركت مي كردند. در جريان زلزله طبس به شكلي بسيار جدي وارد شدند و كمك كردند. اساسا در منطقه جنوب شرق اگر حادثه اي پيش مي آمد، ايشان با كمك مردم يزد، مشكلات را حل مي كردند، به طوري كه در تمام مناطق جنوب شرق، مسئولين هر وقت با مشكل جدي روبرو مي شدند، به سراغ ايشان مي آمدند. اين روحيه بلندنظري و كمكشان بعد از انقلاب بسيار گره گشا شد، چون همه ايشان را مي شناختند. يادم هست اوايل انقلاب، استاندار سيستان و بلوچستان آقاي اشجر بود و به محض اينكه مشكلي پيدا مي كرد، به يزد و خدمت شهيد صدوقي مي آمد و ايشان هم كمك هاي بسيار بزرگي مي كردند. مي دانيد كه سيستان و بلوچستان هم به دليل زمينه هاي قومي و مذهبي، مستعد ايجاد آشوب هائي چون كردستان و آذربايجان غربي بود. به اعتقاد من اگر چنين حوادثي در آنجا پيش نيامد، تا حد زيادي به همين روحيه و مديريت پدرانه شهيد صدوقي مربوط مي شد. منطقه جنوب شرق احساس مي كرد كه كسي هست كه از دل و جان در پي رفع مشكلات آنهاست به همين مسئله باعث شد كه مردم يزد و نيز مناطق جنوب شرق از نفوذ و دسترسي گروه هاي ضد انقلاب تا حد زيادي مصون ماندند و حتي مشكلاتي كه در خوزستان هم به وجود آمد، در اين مناطق ديده نشد. من اعتقاد عميق دارم كه شايد اگر در مناطق ديگر كشور هم، مديريت مدبرانه و دلسوزانه اي چون شهيد صدوقي اعمال مي شد، شايد بسياري از مسائل پيش نمي آمدند. روحيه مردمداري و تلاش براي حل مسائل مردم و كمك رساني به آنها، فضائي را ايجاد كرده بود كه بسيار از بحران ها و تشنجات اجتماعي خود به خود پيش نمي آمدند.
از حادثه 10 فروردين يزد چه خاطره اي داريد؟
من هم مثل بقيه مردم يزد در آن مراسم بودم. مي دانيد كه آن مراسم به عنوان چهلم شهداي تبريز برگزار شد كه در چهلم شهداي قم تظاهرات كرده بودند. همين برگزار كردن چهلم ها بسيار در تداوم پيروزي انقلاب مؤثر بود و اگر نبود، شايد بسياري از پيشروي هاي انقلابي صورت نمي گرفت. مسجد حظيره بسياري بيه استانداري سابق يزد و نيز شهرباني و ژاندارمري نزديك بود، هب طوري كه بلندگوهاي مسجد مشرف بر آنها بود. كار زيبايي كه شهيد صدوقي كرده بودند اين بود كه هرشب بعداز نماز براي مستمعين كه اغلب جوان ها بودند، خيلي بي پروا صحبت مي كردند. در آن موقع يزد استانداري داشت به نام دكتر رهنوردي كه وزنه بردار بود و هالتر مي زد. شهيد صدوقي بالاي منبر تحقيرش كردند كه: «فلاني افتخار مي كند كه روزي 20 كيلو شير مي خورد و 100 كيلو وزنه بر مي دارد. صد رحمت به گاو كه 200 كيلو شير مي دهد و 100 كيلو بار مي برد!» چنين مطايبه اي هم مردم را به خنده مي انداخت و طرف هم تحقير مي شد و جسارت و جرئت هم در جوان ها ايجاد مي شد.
از شيوه هاي ايشان پس از انقلاب هم نكاتي را بيان كنيد.
مي دانيد كه يزد يك شهر صنعتي است و به نسبت جمعيتش واحدهاي صنعتي زيادي دارد. يكي از معضلاتي كه بلافاصله بعد از انقلاب پيش آمد اين بود كه مديران بسياري از صنايع آنها را رها كردند، در تهيه مواد اوليه مشكلاتي پيش آمد و بسياري از كارگران، گرفتار شدند و بسياري از واحدهاي صنعتي تعطيل شوند. فكر مي كنم اين ابتكار فقط منحصر به شهيد صدوقي بود و در يزد اجرا شد و آن تشكيل شوراي صنايع بود. مرحوم شهيد صدوقي قبل از انقلاب هم برخلاف بعضي از آقايان روحانيون، ارتباطات بسيار گسترده اجتماعي داشتند، بنابراين دقيقا بر اوضاع اشراف داشتند و متوجه مسائل بودند، به همين دليل بعد از انقلاب با علم بر اينكه ادامه فعاليت هاي اقتصادي و صنعتي در يزد بسيار امر مهمي است، شوراي صنايع را تشكيل دادند. اعضاي اين شورا مدير كل صنايع، مدير كل بازرگاني، مديران چند بانك استان به انتخاب ايشان بودند. من هم مدتي دبيران شورا بودم. كاراين شورا اين بود كه به طور هفتگي جلساتي را تشكيل مي داد و به مشكلات صنايع رسيدگي مي كرد. بخشي از اين مشكلات در داخل شورا قابل حل بودند. بعضي از مشكلات در داخل استان قابل حل نبود، از جمله تهيه مواد اوليه كه يك مورد تهيه مواد براي كارخانجات ريسندگي بود و شهيد صدوقي از تهران افرادي چون نماينده رئيس جمهور يا وزير بازرگاني را براي حضور در اين شورا دعوت مي كردند و در اين جلسات مهم، خود شهيد صدوقي هم حضور داشتند و بسيار جدي مسائل را پيگيري مي كردند و اين را جزو كارهاي بسيار ضروري خود مي دانستند. همين امر موجب شد كه در يزد تقريبا هيچ واحد صنعتي اي تعطيل نشد. تعطيلي واحدهاي صنعتي براي گروه هاي چپ فرصتي را ايجاد مي كرد و سوء استفاده مي كردند. به همين دليل فضا براي اين گروه ها دريزد آماده نشد و قبل از اينكه گروه هاي چپ بتوانند تصميم بگيرند كه مديري ضد انقلاب است و بايد كنار گذاشته شود، با بررسي و تصميم شوراي صنايع، مسائل حل مي شد و اين جور مستمسك ها به دست كسي داده نمي شد. برداشت خودمن اين است كه چنين شيوه اي منحصر به شخص شهيد صدوقي بود و در واحدهاي صنعتي آرامش خاصي برقرار بود، چون كارگران و كارمندان مي دانستند كه اگر مشكلي پيش بيايد، شوراي صنايع، تحت نظارت شهيد صدوقي، فورا به آن مشكل رسيدگي خواهند كرد. زماني هم كه ايشان احساس كردند مسائل روي غلتك افتاده، مسئوليت ها را واگذار و به نظارتي كلي بسنده مي كردند.
مهم ترين ويژگي مديريت شهيد صدوقي اين بود كه همه، اين مديريت را به شكلي طبيعي پذيرفته بودند. مثلا اگر مدير يك واحد صنعتي به هر دليلي نبايد به كارش ادامه مي داد، وضعيت او در اين شوراي صنايع بررسي و بحث و نتيجه گيري و مدير جديدي پيشنهاد مي شد و شهيد صدوقي هم مي پذيرفتند و جريان امور به شكلي طبيعي پيش مي رفت. به دليل اشراف و اطلاع وسيع شهيد صدوقي نسبت به همه اقشار و ادارات و صنايع و نيز به دليل دلسوزي هاي پدرانه و مدبرانه شان، تصميم گيري هايشان به شكلي طبيعي مورد قبول قرار مي گرفت و اگر مثلا به استاندار يا مسئولي توصيه مي كردند و يا حتي تذكر مي دادند، آن فرد به عنوان دخالت تلقي نمي كرد، بلكه آن را توصيه پدرانه تلقي مي كردند. البته گاهي هم كه تذكر جدي مي دادند، طرف مقابل معمولا خودش ميدان را خالي مي كرد و يادم هست كه يكي از استاندارها شبانه فرار كرد و طبيعي هم بود.
از موضع گيري هاي شهيد صدوقي نسبت به دولت موقت، بني صدر و گروهك ها چه خاطراتي داريد؟
من نوعا در جلساتي كه اين گونه مباحث مطرح مي شدند، حضور نداشتم و ديگران در اين مورد اطلاعات بيشتر دارند. ايشان نسبت به همه شناخت و با آنها ارتباطات وسيع داشتند. يادم هست كه قبل از پيروزي انقلاب مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم دكتر سحابي به يزد و براي مشورت نزد ايشان آمده بودند، بعد از انقلاب هم همين طور، ولي ايشان كلا نسبت به دولت موقت نظر مساعدي نداشتند و با بني صدر كه كاملا مخالف بودند و وقتي بني صدر مي خواست در يزد دفتر همكاري هاي مردم و رئيس جمهور را به راه بيندازد، تقريبا در يزد هيچ اقدامي نتوانستند بكنند. در مورد مجاهدين خلق هم لااقل يك جلسه را حضورداشتم كه اينها آمدند و گفتند كه ما مورد تائيد امام هستيم. شهيد صدوقي گفتند امام كه سرشان شلوغ است است و نمي شود با ايشان تماس گرفت، ولي حتي اگر آقاي طالقاني هم شما را تائيد كنند، من كمكتان مي كنم. آقاي دكتر شيرازي و افرادي چون ايشان بودند كه گفتند ما از طيف مسلمان مجاهدين هستيم و مورد تائيد امام و مي خواهيم در يزد فعاليت كنيم كه اين حرف را زدند و گفتند از همين جا به آقاي طالقاني زنگ بزنيد. گفتد شماره شان را نداريم. آقاي صدوقي گفتند من دارم و دستور دادند كه شماره را بگيرند، ولي آنها طفره رفتند. مي دانستند كه اين جور نيست و اينها اين طور وانمود مي كنند و دادند همان جا آنها را خلع سلاح كردند. مجاهدين خلق قبل از انقلاب دو گروه شدند. يك عده چپ بودند كه از بچه هاي گروه دوم عده اي را شهيد كردند، مثل شهيد شريف واقعي، يادم هست كه در همان روزهاي اول پيروزي انقلاب، مجاهدين از مادر رضائي ها دعوت كردند كه براي سخنراني به يزد بيايد. شهيد صدوقي گفتند از خانم ها دعوت كنيد به مسجد حظيره بيايند و ايشان هم برايشان سخنراني كند، ولي اينها از همان ابتدا بنا را بر اين گذاشته بودند كه تشنج ايجاد كنند، او را بردند در يك مدرسه و بعد هم حسينيه و عنوان كردند كه آقاي صدوقي به ما اجازه و امكانات نداده اند. من آن روز در انستيتوي تكنولوژي درس مي دادم. بچه ها گفتند چون مادر رضائي ها مي خواهد سخنراني كند، ما مي خواهيم برويم و عده اي هم به مجاهدين گرايش پيدا كرده بودند. من كمي براي بچه ها صحبت كردم و به اتفاق رفتيم به جلسه سخنراني. من مجري را مي شناختم و در عمليات مرصاد هم جزو مجاهديني بود كه به ايران حمله كردند و كشته شدند. فتوت نامي بود. در آنجا از مردم عذرخواهي كرد كه حسينيه كوچك است و ما مي خواستيم جاي وسيع تري بگيريم كه همه مردم بيايند، ولي به ما اجازه ندادند و قضيه را به آقاي صدوقي ربط داد. من دو سه بار دست بلند كردم كه جواب بدهم كه اجازه ندادند. اينها با زرنگي به مسجد نيامدند، چون مي خواستند از همان ابتدا جوّ ضد روحانيت و ضد آقاي صدوقي را ايجاد كنند. بچه ها كه شاهد بودند كه من چند بار دست بلند كردم كه حرف بزنم و اجازه ندادند، ماندند كه بپرسند چرا اين كار را كردند. من به آقاي فتوت گفتم: «چرا اجازه ندادي؟» گفت: «شما شلوغ مي كرديد.» گفتم: «من شلوغ نكردم، فقط دستم را بلند كردم كه بگويم.» گفت: «من با شما نبودم و با نفر پشت سر شما بودم.» در حالي كه پشت سر من كسي نبود. بچه ها كه ديدند ايشان كه از سران مجاهدين بود، به صراحت جلوي روي خودشان دروغ گفت و اينها يك مقدار بدبين شدند و بعدها هم مسائلي پيش آمد كه بدبين تر شدند.
كميته كه تشكيل شد، مجاهدين آمدند كه جائي را در اختيار ما قرار بدهيد كه نمايشگاهي از عكس شهدايمان تشكيل بدهيم. قرار شد تالار شهر را به آنها بدهند. بعد گفتند به ما اسلحه هم بدهيد، چون ممكن است ساواكي هاي سابق به ما حمله كنند. چند تا بچه هاي كميته را به عنوان محافظ فرستاديم. ده پانزده روز نمايشگاه اينها كه تمام شد، تالار شهر را تخليه نكردند. يكي دو بار تذكر داده شد و اعتنا نكردند. در نهايت قرار شد بچه هاي كميته كه مسلح بودند، برگردند. به محض اينكه بچه ها برگشتند، اينها با پشتيباني تهران و به عنوان جنبش ملي مجاهدين اعلاميه دادند كه كميته، ما را خلع سلاح كرد. وقتي اينها دو سه تا از اين حركت ها را انجام دادند جوان ها متوجه شدند كه اينها در رفتارشان صداقت ندارند و اين خيلي كمك كرد كه يزد آلوده نشد، و گرنه زمينه اش در جوان ها فراهم بود. اولا آن برخورد زيركانه كه قطعا اينها را مي شناختند، ولي آن طور منوط كردند به تائيد مرحوم طالقاني. حتي يادم هست كه ايشان گفتند اگر آقاي طالقاني شما را تائيد كنند، من علم شما را روي شانه ام مي گذارم و با اين حركت ها دستشان رو شد و مهلتي براي نفوذ در جوان ها پيدا نكردند و يزد از اين بابت صدمه بسيار كمي ديد، در حالي كه جوانان ساير شهرها چه از نظر گرايش به مجاهدين و چه از نظر ترورهائي كه عليه ديگران كردند، بسيار صدمه ديدند. اشراف و حضور پدرانه شهيد صدوقي باعث شد كه اساسا برخي از مشكلات پيش نيايند. حتي يادم هست كه بني صدر مي خواست براي ايراد سخنراني به يزد بيايد و تا 100 كيلومتري يزد هم آمد، ولي به دليل موضع گيري شهيد صدوقي جرئت نكرد به يزد بيايد. اين موقعي بود كه بني صدر در روز 14 اسفند در دانشگاه تهران سخنراني و اختلافات زيادي را ايجاد كرد و اگر به يزد مي آمد، اغتشاش ايجاد مي شد. البته قبلا آمده بود، ولي بعد از 14 اسفند كه اختلافات بارز شده بودند، شهيد صدوقي اين اجازه را به او ندادند.
آيا از ارتباط شهيد منتظر قائم و شهيد صدوقي خاطره اي داريد؟
من عضو شوراي فرماندهي كميته بودم. بعد هم كه قرار شد تبديل به سپاه شود، من در دور اول بودم. شهيد محمد منتظرقائم هم فرمانده سپاه يزد و عضو شوراي پنج نفره فرماندهي بود. من بيشتر كارهاي اداري را انجام مي دادم. پدر شهيد منتظر قائم بازاري بود و در مسجد شهيد صدوقي در غياب ايشان، امام جماعت مي شد. يادم هست كه شهيد صدوقي يك بار تعمدا با تاخير رفتند و به ايشان اقتدا كردند تا مردم پذيرش بالاتري داشته باشند و لذا شهيد منتظر قائم هم از لحاظ ارتباط نزديك پدرش با شهيد صدوقي و هم چون خودش فرمانده سپاه بود، با ايشان ارتباط داشت.
از شهادت شهيد صدوقي چگونه با خبر شديد؟
من متاسفانه آن روز در يزد نبودم و در يكي از روستاهاي نزديك يزد بودم و بعد خبردار شدم، بنابراين در مورد آن اتفاق چيز خاصي كه ديگران نگفته باشند، ندارم. البته انتظار اين حادثه مي رفت، چون برخورد ايشان با منافقين بسيار شفاف و صريح بود و لذا بديهي است كه منافقين از ايشان كينه داشتند. يادم هست در يكي از سخنراني هايشان گفته بودند منافقين مثل كك هستند! كك موجود حقير و كوچكي است، ولي به شدت آزاردهنده است. استفاده از اين تعبير خيلي آنها را تحقير كرد و واقعاً هم به آنها نشان دادند كه همين طور هستند. طبيعي است كه منافقين مي خواستند ايشان را از سر راه بردارند و حضورشان را براي خود مانع بزرگي مي ديدند، چون حضور ايشان باعث شد كه آنها نتوانند در مناطق جنوب شرق اغتشاش به وجود آورند. شهادت ايشان براي مردم خيلي سخت بود، ولي وقتي مرحوم آيت الله خاتمي آمدند، مردم آرامش پيدا كردند، چون ايشان هم بسيار مرد اخلاقي و بزرگواري بودند و رفتار بسيار نرم و خوبي با عموم مردم داشتند. اولين با در سال 56 كه به اتفاق عده اي دانشجو براي ديدار از ايشان به اردكان رفتيم، ايشان براي تك تك ما پشتي گذاشتند و خودشان روبروي ما نشستند كه واقعاً براي ما غيره منتظره بود كه مردي كهنسال و با عنوان آيت الله با چند جوان اين طور رفتار كنند. تنها چيزي كه بعد از شهادت شهيد صدوقي موجب آرامش مردم يزد شد، حضور ايشان بود.
اگر صحبتي ناگفته مانده، بيان كنيد.
شهيد صدوقي نسبت به همه مسائل اجتماعي حساس بودند كه نمونه اي را عرض مي كنم. در جريان انقلاب، كارگران شركت نفت اطلاعيه دادند و اعتصاب كردند و دائماً هم در رسانه ها عنوان مي شد كه كارگران شريف صنعت نفت به سركار برگشتند و توي دل آنهائي را كه از مسجد سليمان و آبادان به شهرهاي ديگر رفته بودند، خالي مي كردند كه آيا اين حرف راست است يا نه. بعضي ها تصميم گرفتند از اعتصاب كارگران نفت حمايت كنند و مثلا توانير اطلاعيه داد كه در ساعت پخش اخبار تلويزيون، برق كشور را قطع مي كند. اين اطلاعيه عملي شد. من خودم در آن زمان در اداره برق كار مي كردم. اولين شبي كه خاموشي شد، خيلي اثر كرد. در آن زمان اداره برق و توانير كه نيروگاه يزد دستشان بود آمدند سراغ من كه در ارتباط با اين اطلاعيه مي خواهي چكار كني. رئيس اداره برق به مرخصي رفته و مرا جاي خودش گذاشته بود. اگر اداره برق، قطع نمي كرد بخشي از شهر روشن مي ماند. من گفتم بايد با آقاي صدوقي مشورت كنم. يكي از توانيري ها گفت: «اگر ايشان گفتند نه، چه كنيم؟» گفتم: «اگر قانع شوند، نه نمي گويند، ولي اگر بگويند، حتماً اطاعت مي كنيم.» قرار شد به اتفاق نزد ايشان برويم. رفتيم و ديديم آقاي صدوقي به تهران رفته اند. دامادشان، آقاي مناقب، تلفن زدند و گفتند كه اينها چنين مسئله اي دارند. ايشان جمله جالبي گفته بودند كه: «چون برق از خانه شاه تا خانه موش است، قطع آن اين حسن را دارد كه همه مطلع مي شوند و اگر اين به عنوان اعتصاب باشد، خيلي تاثير گذار است.»
در مسائل اجتماعي اطلاع و حضور داشتند. قرار بود فرانسوي ها در يزد نيروگاه بزنند، منتهي به دليل مسائل انقلاب در اواخر سال 56 تصميم گرفتند بروند. قرار بود نيروگاه تا تابستان سال بعد تمام شود كه اگر نمي شد دچار زحمت مي شديم. موضوع را به شهيد صدوقي گفتيم. ايشان گفتند: «متني از قول من بنويسيد كه ما از شما مراقبت مي كنيم و هيچ خطري متوجه شما نيست و كارتان را ادامه بدهيد.» متن فارسي تهيه شد، ايشان خواندند و امضا كردند. بعد هم داديم متن را ترجمه كردند و متن ترجمه شده هم به امضاي شهيد صدوقي رسيد و من و مهندس دوست حسيني متن را به هتل محل اقامت آنها برديم. و برايشان خوانديم كه بسيار خوشحال شدند. ايشان به مسائل عمومي مردم و مسائل عمراني هم توجه و هم علاقه داشتند و كارهاي فراواني را انجام دادند، از جمله بنياد صدوق در يزد براي طلبه ها. ايشان بهترين مشاورين را در زمينه هاي مختلف به كار مي گرفتند، به طوري كه حتي براي طلاب استخر و آمفي تئاتر هم در نظر گرفته شد، در حالي كه چنين چيزي قبلاً براي طلاب رسم نبود. يا يادم هست كه اوايل انقلاب به ديدار امام رفتند، در سخنراني اي گفتند: «خوب است كه امام جائي تشريف داشته باشند كه مردم بتوانند در گروه هاي ده هزار نفري به ديدار ايشان بيايند.» خيلي به مسائل عمراني و ساخت و ساز و حل مسائل مردم توجه داشتند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}