سلوك معنوي شهيد آیت الله صدوقي


 





 

درآمد
 

در ميان ويژگي هاي برجسته شهيد آیت الله صدوقي انس ايشان با قرآن و سلوك معنوي شان همه كساني را كه با ايشان آشنائي داشتند، به شدت تحت تاثير قرار مي داد. شهيد بزرگوار در تمام عمر حتي لحظه اي از خدمت به خلق خدا و ترويج معارف و احكام اسلامي غفلت نكرد، پيوسته در راه تزكيه نفس و تقرب به خدا مي كوشيد و اخلاق و تقواي كم نظيرش وي را شايسته شهادتي علي وار كرد.

آشنايي شما با شهيد صدوقي از كي و چگونه آغاز شد؟
 

با توجه به اينكه قرابتي با شهيد آيت الله صدوقي داشتيم، از همان كودكي با ايشان آشنا بودم. يادم نمي رود كه در شش هفت سالگي همراه پدر بزرگم از يكي از روستاهاي اطراف يزد، در ماشيني به يزد بر مي گشتيم كه جا نبود و من تمام مدت روي زانوي شهيد صدوقي نشسته بودم و از آن زمان نسبت به لطف و مرحمت و روح بلند ايشان آشنائي پيدا كردم. مي دانيد كه انسان در كودكي تحت تاثير اين گونه رفتارها قرار مي گيرد و ممكن است زندگي او تحت تاثير همان برخوردهاي اوليه باشد.

پر رنگ ترين وجه شخصيتي شهيد صدوقي در ذهن شما كدام است؟
 

شخصيت ايشان چند بعدي بود و ويژگي هاي خاصي داشتند كه در ديگران نبود. بعضي از اين ويژگي ها را شخصا از نزديك تجربه كردم و بقيه را از بزرگاني كه مورد وثوق بودند، شنيدم. ويژگي اولي كه به ذهن من مي رسد اين است كه شهيد آيت الله صدوقي، هم داراي فرقان بودند و هم صاحب شجاعت. فرقان قدرتي است كه خداوند به همه كس نمي دهد و به بندگان خاص خود مي دهد و آن قدرت تشخيص بين حق و باطل است، يعني انسان به گونه اي باشد كه در برخورد با هر فرد و گروهي، طرف مقابل دستش بيايد كه او از چه جايگاهي به مسائل نگاه مي كند و مبناي حركت او چيست. شهيد صدوقي هم فرقان داشتند، يعني تشخصي خارق العاده و حق و باطل و هم از شجاعت بي نظيري برخوردار بودند، به اين معنا كه اگر حق و باطلي را به دقت تشخيص مي دادند، در مقابل حق فوق العاده خاضع بودند و در مقابل باطل بسيار سخت و سنگين برخورد مي كردند و برايشان هم فرق نمي كرد كه طرف چه جايگاه و مقام و مسئوليتي باشد يا آن گروه چه گروهي هستند و چه قدرتي ممكن است داشته باشند. به عنوان نمونه عرض مي كنم كه يك روز در اوايل پيروزي انقلاب خدمت شهيد صدوقي بودم و آقائي آمد و چكي را كه حدود 500 هزار تومان بود، به آقاي صدوقي داد و گفت خرج كنيد. آقاي صدوقي نگاهي به او انداختند و چك را قبول كردند و گذاشتند زير تشكي كه روي آن نشسته بودند. چند روز بعد من باز خدمتشان بودم و ديدم كه همان بنده خدا آمد و احوالپرسي كرد و درخواست غيرمعقولي را مطرح كرد. شهيد صدوقي به محض اينكه اين حرف او را شنيدند، به خادمشان رجب علي گفتند: «برو و چك آقا را كه چند روز پيش داده بودند، بياور و به ايشان برگردان»، يعني شناخته بودند كه اين چكي كه او آورده براي رضاي خدا نيست و پس از آن قطعا درخواستي خواهد داشت و بلافاصله چك را برگرداندند و در مقابل او جبهه گيري كردند. اين يك نمونه كوچكي است در برابر يك فرد. شهيد صدوقي در برابر جريانات اجتماعي هم همين طور بودند، به طوري كه در يزد، هيچ قدرتي نمي توانست در مقابل قدرت شهيد صدوقي قد علم كند و خلاف راه امام برود، لذا وقتي تاريخ يزد را بعد از پيروزي انقلاب مطالعه مي كنيد، مي بينيد كه هيچ گروه و دسته مخالف ولايت فقيه و رهبري امام نتوانست حتي براي يك روز خودي نشان دهد. خاطره ديگري هم يادم هست. وقتي بني صدر در رياست جمهوري راي آورد، شب هنگام براي نماز نزد ايشان رفتيم و ايشان سخنراني كردند و با اشاره به راي مردم، خطاب به بني صدر گفتند: «آقاي بني صدر! اين راي مردم تا به تنفيذ امام نرسد، به اندازه يك ريال منگو ارزش ندارد.» ريال منگو سكه اي است كه جائي افتاده و زنگ زده و رنگ خودش را از دست داده و اين سخن را در اوج قدرت و تبختر بني صدر گفتند و آخرين كسي بودند كه به بني صدر تبريك گفتند و در تبريك هم باز ايشان را نصيحت و دلالت كردند، شمّ سياسي و اجتماعي شهيد صدوقي و قدرت تشخيص ايشان اين گونه بود.

شهيد صدوقي برخوردهاي خاصي با مسئولين رژيم شاه داشتند، از جمله استانداري را كه ادعاي پهلواني مي كند به تمسخر مي گيرند يا وقتي كه يكي از نخست وزيران شاه ادعا مي كند كه روحاني زاده است، روحاني بودن او را مسخره مي كنند. چگونه است كه شهيد صدوقي كه تا آن حد به روحانيت احترام مي گذاشتند، روحاني زاده بودن شريف امامي را به تمسخر مي گيرند و چنين قدرتي از كجا نشأت مي گرفت؟
 

شهيد صدوقي وقتي حس مي كردند هر كسي در هر مقامي كه بود، مي خواهد از وجه ديني و مذهبي، سوء استفاده كند و در امت ايجاد اختلاف و انحراف كند، به شدت برخورد مي كردند. در برخورد با شريف امامي هم از بُعد روحاني زاده بودنش با او مقابله نمي كنند. بلكه از اين بُعد كه او مي خواست با تمسك به اين مسئله در مقابل امام بايستد، با او مقابله مي كردد. شهيد صدوقي همان طور كه گفتم چون هر قدرت تشخيص بالا و هم شجاعت فوق العاده اي داشتند، در برابر كوچك ترين تخلفي از راه امام و احكام شرع كوتاه نمي آمدند و به محض اينكه مي ديدند كه فرد با چنين نيتي آمده، روحيه او را خرد مي كردند. نمونه اي را عرض كنم. در مسجد حظيره كه پايگاه انقلاب بود، جاي پخش اعلاميه ها و سخنراني ها و تظاهرات بود. يك روز صبح ما خدمت شهيد صدوقي بوديم كه از ساواك زنگ زدند و ادعا كردند كه ما ديشب رفتيم و مسجد حظيره را گشتيم و چوب و چماق پيدا كرديم و معلوم مي شود كه شما جنگ طلب هستيد. شهيد صدوقي به محض اينكه اين حرف را شنيدند، گفتند: «عجب! شما فقط چوب و چماق ها را پيدا كرديد؟ پس اسلحه هائي را كه پنهان كرده بوديم چه كار كرديد؟ ما كلي اسلحه آنجا پنهان كرده بوديم.» با چنين برخوردي، روحيه طرف به قدري خرد شد كه آنها ديگر جرئت نكردند در اطراف مسجد حظيره جنجال به پا كنند يا بخواهند نسبت به يكي از بزرگان، هتاكي كنند. شهيد صدوقي به سرعت متوجه مي شدند كه روحيه طرف چگونه است و بايد با او به چه نحو برخورد كرد. يا يك نمونه ديگر اين است كه در جريان زلزله طبس كه افراد زيادي از بين رفتند، از طرف آيت الله گلپايگاني، فرزندشان براي بازديد مناطق زلزله زده آمدند. در راه كه بر مي گشتند، تصادف شد و ايشان فوت كردند. يادم نمي رود كه تشييع جنازه بسيار عظيمي انجام شد و مردم شايد ده كيلومتر جنازه را تا دروازه شهر بردند و در اين فاصله هر شعاري را كه لازم بود، دادند. در آخر كار شهيد صدوقي آمدند و براي مردم صحبت كردند و يك جمله گفتند: «حالا كه در تشييع جنازه شركت كرديد، اگر چند باري هم لااله الاّالله و محمد رسول الله مي گفتيد، اشكالي نداشت و جاي خودش بود.» هم حركت مردم را تاييد كردند و هم جوابي به كساني كه ممكن بود اشكال بگيرند، دادند و همين طور هم شد و وقتي از ساواك تماس گرفتند كه ديديد چه خبر بود و مردم چه شعارهائي دادند، آيت الله صدوقي گفتند ديديد كه من تذكر دادم كه لااله الاّالله هم بگويند. كساني در يزد بودند كه اتصال قوي با بالاترها داشتند، ولي در مقابل آيت الله صدوقي هيچ حركتي نمي توانستند بكنند وضعيت شهيد صدوقي به گونه اي بود كه برخي از وزراي پس از انقلاب نزد ايشان آمدند و كسب تكليف مي كردند. من يادم نمي رود كه آقاي توكلي هم كه گمانم وزير كار بودند، نزد آقاي صدوقي آمدند و ايشان درباره وضعيت كارگرها توصيه هايي كردند. آقاي توكلي گفتند قانوني در اين باره نداريم. من از شما استفتا مي كنم و شما پاسخ بدهيد تا من بر اساس آن فتوا بتوانم عمل كنم و همين كار را هم كردند.

اشاره كرديد به نحوه برخورد شهيد صدوقي با شعار دادن مردم در مراسم تشييع جنازه فرزند آيت الله گلپايگاني اساسا اين گونه برخوردهاي ايشان به انقلابي نبودنشان قبل از جريان 10 فروردين 57 تعبير مي شود. مصاديقي از مبارزات و فعاليت هاي ايشان در دوران قبل از انقلاب را بيان كنيد.
 

كساني كه اين حرف را مي زنند يا از زندگي شهيد صدوقي اطلاع ندارند كه بايد بروند و مطالعه كنند و يا كساني هستند كه از سر لجبازي و مغرضانه به موضوع نگاه مي كنند. شهيد صدوقي كسي هستند كه من باز حضور داشتم و خودم مشاهده كردم كه وقتي پيروزي انقلاب حاصل شد و حضرت امام به قم تشريف آوردند و گروه ها و دسته ها براي عرض سلام و ارادت خدمت ايشان مي آمدند، تعدادي از علماي يزد هم يك شب خدمت ايشان آمدند و امام در آنجا سخنراني فرمودند: «آقاي صدوقي را مي توانم بگويم كه محور انقلاب بود.» اين جمله امام خيلي حرف بزرگي است. آيا آقاي صدوقي يك شبه محور انقلاب شد؟ يك ماهه شد؟ دو ماهه شد؟ يكساله شد؟ اين طور كه نبوده. شهيد صدوقي قدرت تشخيص و تميز بالائي داشتند. از آن لحظه اي كه آقاي صدوقي براي مسائل علمي و تدريس و اينها وارد قم مي شوند، در اولين ديداري كه باغ حضرت امام داشتند، اساساً اوضاع فرق مي كند. گيرندگي ايشان به گونه اي است كه شهيد صدوقي گفتند: « كار ما با امام به قدري بالا گرفت كه ما 24 ساعته در خدمت امام بوديم.» اين خيلي حرف بزرگي است. آن وقت چطور مي شود گفت كه شهيد صدوقي ناگهان از 10 فروردين 57 انقلابي شدند و اين طور هم جريانات را شناختند و توانستند مبارزه كنند و اين طور هم تاثير گذار باشند. اين حرف ها كاملا نشان ي دهد كه اين افراد يا مطالعه نكرده اند يا اين حرف ها را دارند از روي غرض مي زنند. نكته ديگر اينكه مرحوم آيت الله فاضل لنكراني به يزد تبعيد شدند. دو سه سالي هم در آنجا بودند. تنها شخصيتي كه قدرت احوالپرسي از ايشان را داشت. شهيد صدوقي بودند. ايشان با اتوبوس به يزد آمدند. خود آيت الله لنكراني مي فرمودند كه من تعجب كردم كه وقتي از اتوبوس پياده شدم، ديدم آقاي صدوقي به استقبال من آمدند. وضعيت به اين شكل بود. يعني شهيد صدوقي، افراد را مي شناختند و سعي مي كردند با افراد، آشنايي داشته باشند. يكي ديگر از ويژگي هاي ايشان هم اين بود كه در دستگاه هاي دولتي افرادي را داشتند كه با ارادت خاصي كه به ايشان داشتند، به صورت تقيه، مطالبي را به ايشان مي رساندند. من يادم هست چند ماهي مانده بود به انقلاب كه من در حضورشان براي مراسم عمامه گذاري چند تن از طلبه ها به مدرسه خان رفتيم. شب بود. وارد بازار كه شديم ديديم پاسباني دارد قدم مي زند. اين پاسبان به محض اينكه ايشان را ديد، جلو آمد و سلام نظامي داد و گفت: «آقا! اگر از نظر ظاهر نمي توانيم عرض ارادت كنيم، اما دل هاي ما همراه شماست.» آقا هم خيلي تشكر كردند و خيلي هم او را تحويل گرفتند. به اين ترتيب مشخص است كه شهيد صدوقي مي توانستند از مجراهاي مختلف، اطلاعات كسب كنند و از آن طرف هم مي توانستند از اين اطلاعات به نحو خاصي استفاده كنند.

در اسناد ساواك آمده كه ايشان شخصا يا از طريف افرادي چون شهيد پاك نژاد به مسئولين و ماموران رژيم شاه مكررا تذكر دادند كه برخي از كارها را نكنند. اين شيوه تفكر چه ريشه اي در ايشان داشت و چه مصاديقي را به ياد داريد؟
 

هنگامي كه قرار است انسان به دنبال حق و حقيقتي باشد و از سوي ديگر خداوند شجاعتي تا اين حد را به او عطا مي كند، ديگر ترس برايش معنا ندارد. وقتي ترس برايش معنا نداشت، به راحتي مسائل را تجزيه و تحليل و در برابر آنها موضع گيري مي كند و به هر يك پاسخ مناسب خودش را مي دهد و گاهي اوقات هم ممكن است تقيه كند. يادم نمي رود كه آقاي صدوقي اغلب حاضر بودند خودشان را فدا كنند كه ديگران از بين نروند و فدا نشوند. در تظاهراتي كه در يزد بود و هنگام نماز ظهر به مسجد حظيره حمله شد، تنها كسي كه جلو آمد و سينه اش را سپر گلوله كرد، شهيد صدوقي بودند. ايشان آمدند و يقه پيراهنشان را باز كردند و به آن سرباز گفتند به من بزن. بعد به ديگران بزن. اين قضيه به قدري تاثير گذاشت كه نيروهائي كه آمدند، برگشتند. سال ها بعد يك پدر شهيد كه آن روز در مسجد حظيره حضور داشت، مي گفت اين قضيه اي كه اتفاق افتاد اگر روز قيامت خداوند به خاطر اين فداكاري گناهان بسياري را از امت رسول الله(صلي الله عليه و آله) ببخشد، جا دارد. از برخوردهاي شهيد صدوقي هم بسياري از مسائل، مشخص است. حضرت امير(عليه السلام) سخني درباره مرگ دارند كه حتما شنيده ايد. ايشان مي فرمايند: «انس پسر ابي طالب به مرگ، بيش از انس طفل شيرخواره به پستان مادر است.» آقاي صدوقي تربيت شده مكتب اميرالمؤمنين(عليه السلام) بودند. ببينيد در مورد مرگ چه تعبير زيبايي دارند. ايشان مي گويند: «مرغاني را از آب مي ترسانيد؟ خدا شاهد است كه اين از آرزوهاي من است كه اگر لياقت داشته باشم در راه خدا شهيد شوم.» ايشان با شهادت عشق بازي مي كرد و اين چيزي نبود كه در انقلاب و در جنگ پديد آمده باشد، بلكه ريشه در عمق وجود ايشان داشت. بنابراين چنين تعبيري را از كس ديگري نشنيده ام، چون مرغابي هميشه دوست دارد كه در آب و در كنار آب باشد و حيات و سرزندگي و نشاطش منوط به اين كار است و نه تنها از آب نمي ترسد كه جولانگاه او براي زندگي و شكار و شادابي است. وقتي كسي ديدش نسبت به شهادت اين است، بديهي است كه حرفش را چه در تلفن، چه در جاهاي ديگر، صريح مي زند، از كسي هم واهمه اي ندارد و فقط در برابر يك قدرت است كه زانو مي زند و او هم كسي جز خدا نيست و مي داند كه از طريق ولايت است كه مي تواند عبوديت خود را ثابت كند و لذا ما جائي نديديم كه شهيد صدوقي حتي لحظه اي از اينكه در راه امام كه همان راه خداست، گام بر مي دارند، دچار ترديد يا پشيماني شوند.
يادم هست تنها كسي يا شايد دومين كسي كه با آمدن امام از پاريس به تهران موافقت كردند، آقاي صدوقي بودند. اكثر كساني كه به ايشان نزديك بودند، حتي شهيد بهشتي و شهيد مطهري معتقد بودند آن زماني كه امام تصميم گرفتند به ايران بيايند، از لحاظ مسائل امنيتي موقعيت مناسب نيست، ولي يادم هست كه شهيد صدوقي تنها كسي بودند كه به مرحوم حاج احمدآقا زنگ زدند كه ما حاضر هستيم و آقا زود تشريف بياورند كه در خدمتشان هستيم. همان ويژگي هاي امام كه شجاعت و نترسيدن از زندان و مرگ بود، مسلماً در شاگردان ايشان تاثير دارد.

آيا كم بودن تعداد شهدا در جريانات مبارزات در يزد، ناشي از نصايح، تذكرات و مديريت شهيد صدوقي بود؟
 

كساني كه مي خواستند خون مسلمانان را بريزند كه تذكر و نصيحت به آنها كارگر نبود، ولي موقعيت خاص شهيد صدوقي بود كه موجب ترس و واهمه ماموران رژيم از تندروي ها بود، مضافا بر اينكه ايشان سعي مي كردند حتي الامكان بهانه به دست دشمن ندهند. قبل از پيروزي انقلاب كه تازه قيام در قم شروع شده بود و داشت گسترش پيدا مي كرد، شهيد صدوقي صحبتي كردند. شما به لحن ايشان توجه كنيد. ايشان گفتند: «ما كه با كسي جنگ نداريم و نمي خواهيم درگيري ايجاد كنيم آنچه را كه حضرت آيت الله العظمي آقاي خميني مي گويند، گوش به حرفشان بكنيد.» آن روزها هنوز به ايشان امام نمي گفتند. ببينيد هم دارند طوري برخورد مي كنند كه بهانه به دست كسي ندهند و در عين حال انقلابي ترين و اساسي ترين حرف را هم مي زنند. شايد كساني كه مي گويند ايشان در ابتدا انقلابي نبوده و بعد انقلابي شده، اين جملات، نصفه نيمه به گوششان رسيده باشد. مشي ايشان اين گونه بود كه حتي الامكان با نصيحت و تذكر و هدايت كار را پيش مي بردند و لذا حضرت آقا تعبير زيبائي دارند كه مي گويند من وقتي از تبعيد به يزد آمدم، ديدم انگار يزد جزو ايران نيست و يك شهر مستقلي است و همه رفت و امد دارند و اطلاعيه مي خوانند و خيلي راحت حرف هايشان را مي زنند. البته كه چنين بود و با مديريت شهيد صدوقي هم بود، شكي رد اين نيست. ايشان با دقت و درايت تمام شيوه اي را تشخيص مي دادند و براساس همان هم عمل مي كردند.

از ارتباط شهيد صدوقي با حضرت امام چه خاطره اي داريد؟
 

هنگامي كه هدف خدا باشد، دوستي و مراد و مريدي با اختلاف نظر جمع پذير است. يك وقت كه منيّت در كار باشد، اينها جمع پذير نيستند. سابقه دوستي شهيد صدوقي و امام به سال ها قبل از پيروزي انقلاب برمي گشت. اگر ما در جمعيتي وارد شويم كه هدف يكي است و همه براي خدا كار مي كنند، مشكلي در كار نيست. وقتي شهيد صدوقي تجلي حكومت اسلامي و حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام) را در راه امام مي بينند، چرا مريد و مرادي نباشد؟ شهيد صدوقي در تمام مسائل مطيع حضرت امام بودند.
فرزندشان مي فرمودند كه شهيد صدوقي براي بازديد از جبهه ها رفته بودند و بعد برگشتند به تهران. ايشان از پدرشان مي پرسند كه چند روز در تهران مي مانيد؟ شهيد صدوقي مي گويند: «خسته شده ام و يكي دو هفته اي اينجا مي مانم.» فرداي آن روز رفتيم خدمت امام كه هم آقا گزارشي از جبهه بدهند و هم ديداري تازه كنند. در آنجا امام پرسيدند: «آقاي صدوقي! كي به يزد بر مي گرديد؟» و شهيد صدوقي جواب دادند: «يا امروز بعد از ظهر يا فردا» ايشان مي گويند من تعجب كردم، ولي در حضور امام حرفي نزدم. وقتي بيرون آمديم، گفتم: «آقا! شما گفتيد كه يكي دو هفته اي مي مانيد. چطور اين حرف را به امام گفتيد؟» ايشان گفتند: «من از سئوال و لحن امام حس كردم كه نظر ايشان اين است كه من در يزد باشم.» ببينيد رابطه و آشنايي بايد تا چه حد عميق باشد كه همين كه انسان حس مي كند مخاطب چه مي گويد، عمل كند. هنگامي كه راه يكي است، اختلاف از ميان بر مي خيزد. شهيد بهشتي هنگامي كه به يزد آمدند، در فرودگاه در مصاحبه اي گفته بودند. ما قطعا مصمم هستيم كه در تصميم گيري هاي كلان، نظر مشورتي شهيد صدوقي را داشته باشيم و از درايت و تدبير ايشان بهره ببريم.

شهيد صدوقي در چه مواردي اعلاميه مي دادند و با چه شيوه هائي اعلاميه هاي امام را توزيع مي كردند؟
 

هر جرياني كه در ايران اتفاق مي افتاد، با آن شمّ سياسي قوي و فرقان و شجاعتي كه داشتند، خيلي زود به تحليل مي رسيدند و بر اساس همان تحليل هم اطلاعيه مي دادند. اولين اطلاعيه اي كه ايشان دادند در مورد سينما ركس آبادان بود كه مسئوليت را هر گردن دولت گذاشتند و گفتند او اين كار را كرده و درست هم بود و يا وقتي كه مسجد جامع كرمان به آتش كشيده شد، بلافاصله اطلاعيه دادند و اين حركت را محكوم كردند. در اهواز كه بودم، حضرت آقاي جزايري، امام جمعه اهواز و نماينده مقام معظم رهبري در آنجا خود گفتند كه ما نتوانستيم از بزرگان قوم اطلاعيه اي به دست بياوريم كه انقلاب را شروع كنيم، الا از طريق اطلاعيه هاي آقاي صندوقي. مي گفتند نااميد شده بوديم كه از بزرگان اطلاعيه اي به دست بياوريم و به يزد نزد شهيد صدوقي رفتيم و جريانات خوزستان و اوضاع و احوال را برايشان شرح داديم و خواستيم كه اطلاعيه اي بدهند كه ايشان اين كار را كردند و در واقع با اين اطلاعيه بود كه تظاهرات مردمي در اهواز شكل گرفت و توانستيم كار را شروع كنيم. شهيد صدوقي شخصيتي بودند كه افراد ساير استان ها هم اين طور عميق و گسترده، ايشان را مي شناختند و از امرشان اطاعت مي كردند. اطلاعيه هاي امام هم از جاهاي ديگر به انحاي مختلف به دست آقاي صدوقي مي رسيد، از جمله بچه هائي از شيراز، ساك هاي پر از اعلاميه و نوار را آورده بودند كه تحويل ايشان بدهند. وقتي كه در گاراژ از اتوبوس پياده مي شوند، يكي دو تا از مامورين به آنها شك مي كنند. شهيد صدوقي صبح ها براي نماز به مسجد حظيره مي آمدند، اينها كه مي بينند ماموران در تعقيبشان هستند، خودشان را به شهيد صدوقي مي رسانند و با اشاره به ايشان مي فهمانند كه در ساكشان چه دارند و مامورين هم در تعقيب ما هستند. آقاي صدوقي مي گويند هيچ اشكالي ندارد، همراه من بيائيد. آنها همراه شهيد صدوقي از مسجد بيرون مي آيند. ماموران جلو مي آيند. آقاي صدوقي مي گويند اينها مهمان من هستند، مي آيند منزل من و صبحانه مي خورند بعد هركاري خواستيد بكنيد. ماموران قبول نمي كنند. آقاي صدوقي عصاي دستشان بوده. محكم مي زنند روي شانه هاي اينها و مي گويند: «من مي گويم كه اينها مهمان من هستند. شما چه تعرضي نسبت به اينها داريد؟» و همين باعث مي شود كه ماموران بروند و آن ها هم جان به در مي برند. شهيد صدوقي به سرعت تشخيص موقعيت مي دادند و با شجاعت بي نظيري كه داشتند، عكس العمل نشان مي دادند و هميشه هم در جريان آخرين رويدادها بودند و هميشه مأمن مبارزين و ايثارگران يزد در جاهاي ديگر بودند.

شهيد صدوقي به رغم مبسوط اليد بودن، بسيار ساده زيست بودند. آيا نمونه هائي از اين ويژگي را به خاطر داريد؟
 

شهيد صدوقي صاحب اموالي كه نزدشان بود، نبودند كه در آنها تصرف شخصي كنند. اينها متعلق به امام زمان(عجل الله تعالي عليه) و هدايايي بود كه مردم مي دادند و بايد در مواضع صحيح خودشان خرج مي كردند. از اين گذشته روحيات اين بزرگان به گونه اي بود كه خود را با تشريفات دست و پا گير گرفتار نمي كردند و عادت به اين چيزها نداشتند. اينكه امام تا آن حد اصرار داشتند كه آقايان از زي طلبگي بيرون نرويد، به همين خاطر بود و بزرگان ما اين طور بودند. اينها مي توانستند بهترين زندگي را داشته باشند، ولي چون مي دانستند و ايمان داشتند كه در روز قيامت «في حلالها حساب و في حرامها عقاب» در كار است، بسيار دقيق و محتاط بودند. شهيد صدوقي به شدت از محافظتي كه از ايشان مي شد، ناراحت بودند و غالباً هم اظهار ناراحتي مي كردند، ولي چاره اي هم نبود. قبلا مردم به ايشان دسترسي داشتند، مي آمدند، مي نشستند، با ايشان حرف مي زدند، دردهايشان را مي گفتند و حالا به خاطر مسائل امنيتي از مردم دور افتاده بودند و اين به شدت ناراحتشان مي كردند بسيار ناراحت بودند كه: «مرا در ماشين ضد گلوله مي گذاريد و چهارتا اسكورت جلو و چهار تا پشت سر، چه خبر شده؟ چرا اين طور مرا اذيت مي كنيد؟ مرا رها كنيد. من بلدم از خودم حفاظت كنم.»

از مهمان نوازي و برخورد كريمانه ايشان با مهمانشان خاطره اي داريد؟
 

والده من از قول مرحوم همسر ايشان نقل مي كردند كه وقتي در قم بوديم، به قدري مهمان داشتيم كه گاهي آقاي صدوقي خجالت مي كشيدند به من بگويند كه مثلاً ظهر سه چهار تا مهمان دارم و در اين جور مواقع حرفي نمي زدند و وقتي داشتند از منزل بيرون مي رفتند با دستشان اشاره مي كردند كه من ظهر چهار يا پنج مهمان دارم. آقاي صدوقي از همه لحاظ جذاب بودند. يكي از ويژگي هاي شهيد صدوقي كه شايد كمتر كسي به آن اشاره كرده باشد اين است كه وقتي ايشان در جائي حضور فيزيكي داشتند، امنيت و آرامش عجيبي بر جمعيتي كه آنجا حضور داشتند، حكمفرما مي شد. فرقي هم نداشت چه قبل از انقلاب، چه بعد از انقلاب، چه در شهر، چه در سنگر و جبهه ها و حتي در قم قبل از اينكه انقلاب پيروز شود، يادم هست آقاي صدوقي به قم آمده بودند و ما رفتيم براي زيارت ايشان مرحوم آقاي شريعتمداري هم آمد. آقاي صدوقي بسيار احترامشان كردند و يادم هست كه پا برهنه تا جلوي ماشين ايشان هم رفتند و خيلي تعارف كردند. نكته جالب اين است كه آرامش عجيبي حكمفرما بود و آقاي صدوقي به آقاي شريعتمداري گفتند: «من نامه سرگشاده اي به نخست وزير نوشته ام و توقع داريم كه حضرت عالي هم حرفي بزنيد و اطلاعيه اي بدهيد و واكنشي نسبت به اوضاع نشان بدهيد.» اگر بخواهيم از لحاظ شأن حساب كنيم، آقاي شريعتمداري در آن ايام مرجع تقليد بودند و رساله و مقلد بسيار داشتند، بر خلاق آقاي صدوقي كه چنين چيزي نبود، ولي آقاي در عين حالي كه احترام بسيار گذاشتند، حرف هايشان را هم به اين صورت زدند. يادم هست يك وقت كه ايشان به كردستان رفته بودند، شب به مقري كه ايشان بودند حمله مي كنند تا ايشان را زنده دستگير كنند، بچه هاي حفاظت هم بودند، اما ايشان در حياط نشسته بودند و در حالي كه در اطرافشان تير مي آمد، از جايشان تكان نخوردند. با چنان آرامش و طمأنينه اي نشسته بودند كه همه اطرافيان هم آرام گرفتند. وقتي حمله دفع شد، آقاي صدوقي يك جمله گفتند كه اينها مثل روباه حمله و مثل شير فرار كردند! يكي از شوخي هايشان هم اين بود. روز بعد مي خواستند به بوكان بروند و با مردم ديداري داشته باشند كه تا آمدند سوار ماشين شوند، گفتند اجازه بدهيد استخاره كنم. استخاره كردند و بد آمد و فرداي آن روز با هليكوپتر رفتند. بعداً خبر آوردند كه ضد انقلاب چند جا كمين گذاشته بود كه ايشان را زنده دستگير كند تا يك گروگان مهم كشوري را در اختيار داشته باشد.

امر به معروف و نهي از منكر ايشان نسبت به طلاب چگونه بود؟
 

تذكراتشان نسبت به افراد مختلف فرق مي كرد. مثلا افرادي با كراوات و صورت تراشيده پيش ايشان مي آمدند و آقاي صدوقي خيلي تحويلشان مي گرفتند و حتي يك جمله هم به او نمي گفتند كه آقا تراشيدن صورت حرام است و كراوات زدن، صحيح نيست. بعدها فهميديم كه آقا در آن شرايط نبايد اين تذكرات را مي دادند، چون مسائل مهم تري مطرح بودند و اگر تذكراتي به اين صورت مي دادند، شايد طرف زده مي شد و اصلا خدمت آقاي صدوقي هم نمي آمد. نسبت به خودي ها و طلبه ها خيلي توجه داشتند كه طلبه اولا درسخوان و ثانيا مرتب و منظم باشد و ژوليده نباشد. سر سفره غذا كه مي نشستيم، اگر كساني بودند كه هنوز غذايشان را نخورده بودند، ايشان كنار نمي نشستند و با نان و بشقاب بازي مي كردند تا آنها هم غذايشان را بخورند و به احترام ايشان دست از غذا نكشند.

واكنش ايشان به هنگام عصبانيت چه بود؟
 

شهيد صدوقي سعي مي كردند تا جائي كه مي شد مسائل بدون تبعات حل و فصل شود و خداي نكرده به كسي آسيبي نرسد. در جريانات انقلاب حضرت آيت الله اعرافي را در ميبد دستگير كرده و به ژاندارمري يزد آورده بودند. رفقا و دوستان كه شنيده بودند، گفتند ما جلوي پاسگاه مي رويم و اعتصاب مي كنيم تا آيت الله اعرافي آزاد شوند. من گفتم اين حركت درست نيست و بايد از آيت الله صدوقي اجازه بگيريد. دوستان گفتند ما جرئت نمي كنيم كه برويم و بپرسيم. من گفتم من جرئتش را دارم. عده اي رفتند و عده اي ماندند كه من برايشان خبر ببرم. رفتم به مسجد و به آقاي صدوقي جريان را گفتم و ايشان گفتند كسي در مقابل پاسگاه نرود و بنشيند. گفتم چند نفري رفته اند، بفرمائيد كه برگردند. ايشان زدند توي صورت خودشان و گفتند: «خدا مرگ به من بدهد. اينها چرا رفته اند آنجا؟» تا ايشان اين حركت را كردند، اطرافيان آمدند ما را بگيرند و بزنند كه چرا ايشان را ناراحت كردي؟ آقاي صدوقي گفتند: «من ايشان را مي شناسم و كاري نكرده.» خلاصه ما را رها كردند و كتك نخورديم! من در دلم خيلي ناراحت شدم و با خود گفتم: «من خبري را آوردم و اين واكنش معنا ندارد وايشان چرا چنين برخوردي با من كردند؟» فردا كه رفتم خدمتشان، حرف دلم را زدم. ايشان با طمأنينه و خنده اي گفتند: «من اين كار را كردم كه اينها برگردند و صدمه نخورند.» و همين طور هم شد. اين خبر به همه رسيده و برگشته بودند و همان شب هم آيت الله اعرافي آزاد شدند و به ميبد برگشتند.

از واكنش ايشان نسبت به شهادت ديگران، از جمله شهيد منتظر قائم چه خاطره اي داريد؟
 

به هنگام شهادت شهيد منتظر قائم من در يزد نبودم. بعدها شنيدم كه وقتي خبر شهادت شهيد دستغيب را به شهيد صدوقي مي دهند، ايشان مي گويند: «عجب! نوبت من بود. چطور ايشان جلوتر رفتند؟» معلوم مي شد كه همه اين بزرگواران در يك خط حركت مي كردند و مشتاقانه منتظر شهادت بودند. همچنين شنيدم كه يك بار شهيد صدوقي و شهيد هاشمي نژاد و شهيد مدني به مشهد و حرم حضرت رضا (علیه السلام) مشرف مي شوند و نماز جماعت مي خوانند كه به فيض شهادت نائل شوند كه همين طور هم شد. وقتي خبر شهادت شهيد صدوقي را به شهيد اشرفي اصفهاني مي دهند، ايشان مي گويند اميدوارم چهارمين شهيد محراب من باشم.

خبر شهادت شهيد صدوقي را كجا شنيديد؟ جو يزد بعد از شهادت ايشان چگونه بود؟
 

من در جبهه بودم و رفتم يزد كه احوالي از پدر و مادر بگيرم و به اطراف يزد، يعني تزرجان كه پدرم در آنجا در باغي زندگي مي كردند، رفته بودم كه در اخبار 2 بعد از ظهر اين خبر دردناك را شنيدم. در يزد از همان ابتدا جوّ مذهبي حاكم بود و لذا جوّ متشنج نشد كه مردم بخواهند خداي نكرده اقدامي از سر بي فكري بكنند، ولي گريه ها و سينه زني ها و تشييع جنازه و مجالس متعددي گرفته شد. مي دانيد كه ماه رمضان هم بود و ايشان در روز جمعه و هنگامي كه از محراب نماز بيرون آمدند، به شهادت رسيدند كه اين هم سعادتي است كه نصيب هركسي نمي شود. الحمدالله چندان زماني طول نكشيد كه حضرت امام، آيت الله خاتمي را به جاي شهيد صدوقي برگزيدند و شرايط به سرعت به وضعيت عادي برگشت. در شهادت شهيد صدوقي چند نفر جان دادند و ظاهرا چهار نفر از خانم ها هم به شهادت رسيدند. تاثرات عاطفي مردم در آن روزها قابل وصف نيست و همه عزادار بودند.

آيا نكته ناگفته اي باقي مانده است؟
 

شهيد صدوقي در اواخر عمر، با اينكه بسيار بيمار بودند، اما خستگي ناپذير شده بودند و با آن حالي كه داشتند به جبهه ها مي رفتند و سركشي مي كردند. ايشان اكثر كارهائي كه انجام مي دادند، عام المنفعه بودند و ديد وسيعي نسبت به آينده داشتند. نمونه آن هم بنياد صدوقي و مدرسه علميه ايشان در قم يا كارهاي خير ديگري بود بود كه در جاهاي ديگر انجام مي دادند، در عين حال مشكلات افراد را هم حل مي كردند. مسئله ديگر انس دائمي و عجيب ايشان به قرآن بود. يكي از محافظين ايشان مي گفت با هم به تهران رفتيم و در اوج ترور منافقين، ماشين در خيابان خراب شد و ديديم كه ماشين به اين زودي ها درست نمي شود و به آقاي صدوقي گفتيم شما با وسيله ديگري برويد. ايشان گفتند كه خير، ضرورت ندارد و از ماشين پياده شدند و كنار خيابان نشستند و قرآنشان را باز كردند و شروع كردند به خواندن. محافظ ايشان مي گفت ما همه نگران بوديم كه اتفاقي براي ايشان پيش نيايد، ولي شهيد صدوقي با طمأنينه تمام نشستند و قرآن خواندند تا ماشين درست شد يا ماشين ديگري آمد. انس شهيد صدقي با قرآن و نماز شب بود كه ايشان را به شأن دنيوي و اخروي رساند و لذا اگر كسي مي خواهد عزيز شود، راهش همين است كه به وظايف خود عمل كند و اعمالش فقط براي رضاي خدا باشد و تقوا و پرهيزكاري داشته باشد.

حضور شهدا پس از رحلت نيز در ميان اهل دنيا همچنان مشهود است. آيا شما در اين زمينه نكته اي را از شهيد صدوقي به ياد داريد؟
 

اولياي خدا به گونه اي زيست مي كنند كه حيات و مماتشان موجب بركت و رفع مشكلات امت اسلامي است. شهيد صدوقي نيز باعث رحمت هاي زيادي بودند و همه امت اسلامي چه در داخل كشور و چه در خارج از وجود ايشان بهره مند بودند. بعد از شهادتشان هم همين طور، مرقد شريف ايشان ملجاء و پناهگاه عاشقان كساني است كه به مراتب شهدا معرفت دارند. به دو سه نكته اشاره اي مي كنم. ما رفيقي داشتيم به نام حسن انتظاري كه از فرماندهان گردان تيپ پيروز الغدير بود. ايشان قبل از اينكه به جبهه بيايد از محافظان شخصي شهيد صدوقي بود و علاقه زيادي به ايشان داشت. پس از شهادت شهيد صدوقي ديگر نتوانست در يزد بمانند و بسيار اظهار دلتنگي مي كرد. مي گفت: بعد از شهادت آقا رفتم كنار قبرشان و گفتم: «آقا! من ديگر نمي خواهم زنده باشم. به من كمك كنيد.» مي گفت: «چند شب بعد ايشان را در خواب ديدم كه به من گفتند شما ازدواج بكن. حتما به آرزويت خواهي رسيد.» ايشان مي گفت: «من رفتم و به فرمايش ايشان ازدواج كردم و يك سال كه از ازدواج من مي گذرد و شهادت، نصيب ما نشده است. اين بار كه رفتم يزد، رفتم كنار قبر آقا و گفتم: «آقا! ما به وعده خودمان عمل كرديم، ولي شما چرا به وعده اي كه داديد عمل نمي كنيد؟» من مطمئنم كه در اين عمليات به شهادت مي رسم.» او حتي به نحوه شهادتش هم اشاره كرد و گفت: « در روز اول عمليات به شهادت مي رسم و محاسنم به خون سرم رنگين مي شود.» و دقيقا همين اتفاق هم افتاد. به من نگفت كه بين او و شهيد صدوقي چه گذشته بود، فقط مطمئن شده بود كه اين اتفاق خواهد افتاد. خاطره ديگر اين است كه يكي از علماي بزرگ به يزد آمده بودند و فرزند چهار پنج ساله شان را يزد گم شد. خودشان مي فرمودند خيلي اين طرف و آن طرف را گشتيم و غريب هم بوديم و تقريبا از پيدا كردن بچه مايوس شديم. من رفتم كنار قبر شهيد صدوقي و گفتم: «آقا! ما مهمان شما هستيم و اين بچه گم شده و نمي توانيم او را پيدا كنيم.» مي گفتند چهار پنج دقيقه اي بيشتر طول نكشيد كه بچه پيدا شد و آن كسي كه بچه را پيدا كرده بود، مستقيماً او را آورده بود به جائي كه ما اقامت داشتيم. مطلب ديگري هم كه براي خود من پيش آمد اين بود كه من گرفتار قرضي شده بودم كه به شكل عادي حل نمي شد. از يك طرف نمي خواستم به كسي رو بزنم و از طرفي هم مشكل داشتم. رفتم كنار قبر شهيد صدوقي و عرض حال كردم. دو شب بعد خواب ديدم كه رفته ام خدمت ايشان و در عالم خواب هم متوجه هستم كه ايشان به شهادت رسيده اند. بين من و ايشان مطالبي رد و بدل شد، ولي يادم نيست كه آيا به ايشان گفتم كه قرض دارم يا نه، ولي يادم هست كه ايشان دست در جيب خود كردند و سه تا صد توماني به من دادند كه هر صد تومني كه از دست ايشان به دست من مي رسيد، چند برابر مي شد و كمتر از يك هفته، قرض ما از جايي كه فكرش را نمي كرديم ادا شد. حتماً ديگران هم هستند كه مشكلاتشان را به اين شهيد بزرگوار ارجاع مي دهند و به اين شكل مشكلاتشان حل مي شود. مسلماً كساني كه جانشان را مخلصانه در راه خدا داده اند، خداوند به آنها عنايت خاصي دارد و موجب خير و بركت هستند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34