اسوه ولایت پذیری (3)


 






 

شهید صیاد شیرازی، انقلاب و پس از انقلاب
 

گفتگو با امير سرتيپ دوم ستاد محمد کبريتي
 

درآمد
 

مبارزات پيگير شهيد صياد شيرازي در دوران قبل از انقلاب و تلاش او براي حفظ امنيت پادگان ها در آشوب هاي پس از انقلاب که توسط گروهک ها دامن زده مي شد، از جمله نکاتي است که کمتر کسي در باره آن به تفصيل سخن گفته است، اين گفت وگو، شرح مبسوطي از اين مبارزات است.

از شروع آشنايي تان با شهيد صياد شيرازي بگوئيد.
 

افتخار آشنايي من برمي گردد به سال 54، بعد از فارغ التحصيلي از دانشگاه افسري که براي طي دوره مقدماتي توپخانه، به اصفهان اعزام شديم. شروع آشنايي ما به اين ترتيب بود که ما به عنوان ادامه درس هاي تخصصي، دانشجوي دوره مقدماتي بوديم و ايشان استاد بودند. با توجه به شرايط و فضاي آن موقع، وقتي که ايشان سر کلاس با بسم الله الرحمن الرحيم درس را آغاز مي کرد، براي ما در زمينه هاي مذهبي هم عقيده بودند، به همين دليل ما در خارج کلاس، باب آشنايي را با ايشان باز کرديم. وقتي ديديم که از نظر روحي و اخلاقي و عقيدتي چقدر به هم نزديک هستيم، آشنائي مان عميق تر شد و ادامه پيدا کرد تا اينکه کم کم در بعضي از جلسات مذهبي در اصفهان، ايشان را ديديم و بيشتر علاقمند شديم. علاقمندي ايشان به حفظ ارزش هاي ديني و مذهبي با توجه به اينکه نظامي زمان طاغوت بود، حاکي از عمق ايمان و عقيده بود.

پس گرايشات مذهبي زمينه ساز اين آشنايي شد؟
 

بله، با توجه به شرايط آن موقع، افراد مذهبي در انزوا قرار مي گرفتند، يعني نه تنها در پادگان هاي ما که در مراکز دانشگاهي و علمي ما هم نماز خواندن، عقب افتادگي و امل بودن تلقي مي شد و کلاً سيستم حاکم علاقمند نبود که اين رفتارها نمود پيدا کنند. طبيعي است که در پادگان ها هم وضع به همين منوال بود. لذا افرادي که نظير ايشان پايبند و علاقمند به امور مذهبي بودند، به نحوي که مي توانستند با شهامت و شجاعت پاي افکارشان ايستادگي مي کردند و به ويژه در کلاس ها که فضاي مناسبي براي انتشار عقايد بود، ايشان هم نهايت استفاده را مي کرد. سواد نظامي ايشان براي دانشجويان و افسران جوان، الگو و زبانزد همه بود.

با ايشان در خارج از پادگان هم جلساتي داشتيد؟
 

بله، در شهر اصفهان جلسات مذهبي در مساجد و جاهاي ديگر برگزار مي شدند و ايشان هم حضور داشت. تا رسديم به سال 55 و 56. در برنامه هايي که ارتباط پيدا مي کرد با انقلاب، ما به اتفاق ايشان، خارج از ساعات خدمت با لباس شخصي در راهپيمايي ها و تظاهرات مردمي شرکت مي کرديم. حتي در يک راهپيمايي، مردم به ما دو نفر مشکوک شدند و ما را گرفتند. براي مردم سئوال ايجاد شده بود اينها که نظامي هستند، چطور در نظاهرات حضور پيدا کرده اند؟ بعضي ها حساس شدند که نکند براي کسب اطلاعات يا اخلال در راهپيمايي شرکت کرده ايم. ايشان با يک روحيه بسيار بالائي به من گفت: « بگذار اينها بررسي شان را بکنند. » چند نفري دور ما جمع شدند سئوال و جواب کردند که شما براي چه اينجا هستيد؟ وقتي افرادي که ما را مي شناختند، آمدند و معرفي مان کردند؛ مردم اعتمادشان جلب شد.

از مبارزات شهيد صياد در دوران قبل از انقلاب چه خاطراتي داريد؟
 

ايشان قبل از انقلاب فعاليت هاي بسيار مؤثري در تکثير و پخش اعلاميه هاي حضرت امام خميني در بين پرسنل نظامي داشت. چون واحدهاي نظامي محيط هاي بسته اي بودند، براي عناصر مردمي نفوذ در واحدهاي نظامي خيلي مشکل بود، اما تلاش ايشان واقعاً کم نظير بود و ما نمونه اش را نداشتيم. ايشان در متن اعلاميه هاي حضرت امام، مسائلي را که لازم بود براي آگاهي نظاميان روي آنها تأکيد شود، مشخص و براساس آنها مطالبي را که براي آگاه سازي نظامي ها لازم بود، تهيه مي کرد و شبانه به دست امثال ما مي رساند. ما هم به هر ترتيبي که بود آنها را به همکاران نظامي و دوستان نظامي در پادگان ها و آنهايي که مي شناختيم، مي رسانديم. اين نوع کارها در آن زمان پذيرش خطر بزرگي بود.

با توجه به زمان زيادي که ايشان در پادگان بود، براي اين کارها فرصت پيدا مي کرد؟
 

اين يکي از ويژگي هاي ايشان بود که بعد از انقلاب، هم در دوران هشت سال دفاع مقدس و هم بعد از آن تلاش واقعاً خالصانه اي کردکه ماحصل آن در هيأت معارف جنگ که براي ثبت و ضبط خاطره ها تشکيل شد، مشهود بود. سختکوشي ايشان در قبل از انقلاب براي به پيروزي رساندن انقلاب اسلامي و بي خوابي هاي طولاني و صحبت با جوانان، باعث شد که ايشان خانواده اش را از اصفهان به درگز منتقل کند تا بتواند براي انقلاب فرصت بيشتري بگذارد. به ياد دارم من با کمک خودش اسباب و اثاثيه اش را جمع کرديم و فرستاديم به شهر خودشان، درگز و خانواده ايشان رفتند تا راحت تر بتواند فعاليت هاي انقلابي داشته باشد.

با تهران هم در ارتباط بودند؟
 

بله، ايشان ارتباط هايي هم با شهيد نامجو، شهيد اقارب پرست و شهيد کلاهدوز در تهران داشت تا فعاليت هاي نظامي ما در اصفهان هم در جهت انقلاب باشد. اگر مشکلات و مسائلي پيش مي آمدند، از طريق ايشان سئوال مي شد؛ حتي از طريق اين واسطه ها از دفتر امام سئوال شد که افراد نظامي که براي انقلاب فعاليت مي کنند، چه کار کنند که فعاليت هايشان هدايت شده باشد. بعضي جاها ناچار بوديم علني فعاليت کنيم و نمي شد فعاليت هاي پنهاني و مخفي داشته باشيم که نمونه اش را عرض مي کنم. فرمانده حکومت نظامي، پرسنل را جمع مي کرد و همان چيزهايي را که مي گفت که معمولاً مي گفتند، از جمله اينکه اينها تعدادي کمونيست هستند. مارکسيست اسلامي هستند، خرابکار هستند، مي خواهند امنيت وطن را به هم بزنند و از خارج کنترل مي شوند، به عنوان آگاه سازي براي پرسنل نظامي، همه را جمع و سخنراني مي کردند. آن دفعه هم سرلشکر غفاري که بعد از ناجي فرمانده حکومت نظامي شد، داشت در همين زمينه ها سخنراني مي کرد. ما تعدادي افسر جوان بوديم که رديف عقب سالن نشسته بوديم. آمديم بلند شويم، ديديم شهيد صياد اشاره کرد که بنشينيد و خودش بلند شد، واقعاً صحبت کردن در چنان جلساتي، گذشتن از جان بود، اما او بلند شد و ايستاد و خيلي با صراحت گفت: « مطالبي که شما مي فرماييد باطلند و اينها هيچ کدام از خارج درس نمي گيرند. اين انقلاب مردمي و در راه اسلام و کشور است.» اين حرف ها منجر به بازداشت ايشان شد و تا پيروزي انقلاب در بازداشت بود.

يعني در روزهاي پيروزي انقلاب ايشان در بازداشت بود؟
 

ايشان تا صبح 22 بهمن در بازداشت بود. در صبح 22 بهمن، نظاميان هم احساس کردند فشارها برداشته شده و انقلاب به پيروزي رسيده است. صداي پيروزي انقلاب اسلامي از راديو پخش شد و پرسنل نظامي ريختند در بازداشتگاهي که ايشان در آن بود و آزادش کردند.

اعلاميه هايي که اشاره کرديد چگونه تکثير و توزيع مي شدند؟
 

اعلاميه ها در منزل ايشان يا در منزل بعضي از دوستان بود. شبانه رويش کار و سپس تکثير مي کردند. خود آن دوران هم دوران آزمايش همه مردم، به خصوص نظامي ها بود. بعضي از دوستان را داشتيم که در يک جاهايي که احساس خطر مي کردند، پا پس مي کشيدند. براي چند تايشان اعلاميه بردم. گفتند ما ديگر نيستيم. از لحظه شروع حرکت مردم براي انقلاب اسلامي، همه اش صحنه امتحان بود. اين صحنه هاي امتحان براي نظامي ها بيشتر بود. مردم فرمان داشتند. بنابراين فرمايش حضرت امام با اعتصاب ها و راهپيمايي ها، به شکلي خود جوش حرکت کنند. شعارهاي شبانه و راهپيمايي هاي روزانه براي همه مردم بود. ولي براي نظامي ها، به ويژه از لحظه ابلاغ حکومت نظامي، هر روز، صحنه آزمايش بود. هر لحظه صحنه انتخاب بود که يا انقلاب، اسلام و امام را انتخاب کنيد يا دستگاه طاغوت شاهنشاهي را و بايد رسماً اعلام موضع مي کرديم. اين انتخاب معلوم بود که انتخاب انقلاب اسلامي و انتخاب راه مردم بود و در سيستم طاغوتي آن موقع، آن هم در محيط نظامي، معنايش خيلي مشخص بود. ما که در آن حد نبوديم، ولي ايشان که ما بعد از انقلاب به او مي گفتيم مالک اشتر زمان، حقيقتاً آن موقع عمار ياسر زمان بود که مثل او راهش را انتخاب کرد. يادم هست بچه ها صحبت هايي مي کردند. ولي جلودارش ايشان بود. آنها مي پرسيدند که بايد با فرمانده حکومت نظامي و.... برخورد کرد يا در پادگان ماند؟ ايشان خودش داوطلب شد که من خودم صبح مي روم با اين فرمانده حکومت نظامي صحبت مي کنم. هم پيام انقلاب را به او مي رسانم، هم وظيفه ديني و اسلامي اش را ياد آوري مي کنم. در يگان هاي نظامي، اگر حرکت انقلابي انجام مي شد، مي ريختند و کتک مي زدند و سرکوب مي کردند، به ويژه نوجواناني داشتيم 15، 16 ساله که روحيه انقلابي داشتند و با خانواده هايشان و مردم در ارتباط بودند. آنها شعارهايي را در حمايت از انقلاب در آسايشگاهشان زده بودند. مأموران رژيم هم ريخته و آن بچه ها را با باتوم کتک زده بودند، يادم هست ايشان افسر نگهبان بود و بايد گزارش مي داد. فرمانده نظامي گفت: « چرا گزارش نمي دهي؟» ايشان گفت: « گزارشي ندارم بدهم. گزارش منفي است. » گفت: « گزارش منفي را هم بايد ارائه کرد. » گفت: « چه گزارشي دارم به شما بدهم؟ شما به چه حقي نوجوان هاي مردم را کتک زديد؟ کدام قانون به شما اجازه مي دهد اينها را با باتوم بزنيد؟» اين قضيه قبل از آن سخنراني بود که منجر به بازداشت ايشان شد. به هر حال، يکي از آن روزها گفت مي روم و با او صحبت مي کنم. رفت و با فرمانده ارشد نظامي منطقه در مورد مسائل انقلاب اسلامي صحبت کرد. وقتي برگشت، خيلي ناراحت بود و گفت: « متأسفانه حرف حق را نپذيرفت». ايشان با اين روحيه آمد تا زماني که بعد از انقلاب در کردستان که ضد انقلاب به شدت فعاليت داشت، حضور پيدا کرد. رئيس جمهور، بني صدر با طرح هاي ايشان مخالف بود، بعد هم که درجه اش را گرفت و ايشان رفت و در زمينه هاي ديگر مشغول فعاليت شد. براي تحقق آرمان هاي انقلاب لحظه اي از پا نمي نشست. يادم هست آمد پيش من و گفت: « امروز مي خواهم بروم با بني صدر صحبت کنم. » عين همان حالت قبل از انقلاب. گفتم: « مي خواهي بروي چه بگوئي؟ اثر ندارد. » و گفت: «بالاخره من وظيفه ام اين است که بروم اول با او صحبت کنم. » وضو گرفت و رفت و با او صحبت کرد. وقتي برگشت، پرسيدم: «حالا نتيجه اي هم حاصل شد؟» گفت: « همين قدر به تو بگويم که الان مي خواهم حرکت کنم بروم قم و زيارتي بکنم بلکه روحم از آلودگي هاي اين جلسه پاک شود». همان طور که قبل از انقلاب براي اسلام و انقلاب فعاليت مي کرد، بعد از انقلاب هم همين تلاش و کوشش پيگير و مستمر و سختکوشي را داشت. کوششي که من در هيچ كس سراغ ندارم. در بين مسئولين هم افراد مخلص و تلاشگر هستند، ولي آن همه جديت و پشتکار و دقت، واقعاً بي نظير بود. من اطلاع دقيقي از جزئيات جلسه اي که با بني صدر داشت نداشتم، ولي مي دانستم راجع به چه چيز صحبت مي کنند. مسئله اين بود که در کردستان، قاطعيت و جديت لازم براي مقابله با ضد انقلاب صورت نمي گرفت و آنها قدرت پيدا کرده بودند. يادم هست که هيأت هاي مذاکره و حسن نيت و اينها هم کار ساز نبودند. دولت موقت هيأت حسن نيت و مذاکره مي فرستاد تا با ضد انقلابي که پادگان هاي ما را خلع سلاح کرده و اسلحه هاي کشور را به غارت برده و عليه مردم به کار مي برد، مذاکره کنند. امثال شهيد قرني ها و شهيد صيادها، با شناختي که از ضد انقلاب داشتند، مي ديدند که اين شيوه ها با ضد انقلابي که دارد فرمانده لشکر و بچه هاي ما را زخمي و شهيد مي کند، کار ساز نيست. شهيد صياد شيرازي نمي توانست تحمل کند که با ضد انقلاب اين طور برخورد بشود، لذا برکنارش کردند.
ايشان پيوسته پيرو امام بود، چه قبل از انقلاب، چه بعد از آن و مي گفت دستورات ايشان بايد موبه مو اجرا شود. در جلسات دو نفري که با هم داشتيم، دائماً دعايش اين بود که خدا لطف کند و امام را براي ما نگه دارد. من دعا مي کنم که خدا حداقل 10 سال امام را براي ما نگه دارد تا اين انقلاب به يک جايي برسد. اين نشان دهنده روحيه ولائي و عمق ايماني وي بود.

برگرديم به مقطعي که پيروزي انقلاب رخ داد. بعد از اينکه ايشان توسط نيروهائي انقلابي از بازداشت درآمد، چه فعاليتي داشت؟
 

ايشان يک رويه حسنه اي را و صدقات جاريه اي را برقرار کرده بود و تا ابد در ثواب آن سهيم است. اول انقلاب را برايتان تا حدي تشريح کردم که چه فضائي در پادگان ها وجود داشت. ايشان طوري برنامه ريزي مي کرد که اوقات شرعي اقامه نماز رعايت شود. يادم هست که وقتي ماه رمضان مي رسيد، دستوراتي براي ماه رمضان و بعد از ظهرها و شب ها داشتيم. در پادگان کميته اي تشکيل داده بوديم و نظم و نظام دادن ها از همان موقع شروع شد و به اين نتيجه رسيديم که پادگان هاي ما ديگر بايد رنگ اسلامي به خود بگيرند. برنامه غذايي سحر ابلاغ شد، برنامه منظم افطاري ابلاغ شد و افرادي که عذر موجهي براي رزوه خواري داشتند، معين شدند. به نظر من ايشان در ثوابي که در دعاي صبحگاه سربازان ما هست، سهيم است. يادم هست که درست روز 23 بهمن آمد و گفت که ما بايد دعاي صبحگاهي جديدي را تنظيم کنيم و اين دعايي که الان خوانده مي شود، تقريبا ً 90 درصدش همان دعائي است که ايشان تنظيم کرد. آن روز نشستيم و با هم بر اساس آرمان هاي انقلاب اسلامي و بيانات حضرت امام، دعاي صبحگاهي و نيز برنامه هاي مذهبي و تسهيلات لازم را براي اينکه سربازان بتوانند تکاليف شرعي خود را انجام دهند، تنظيم کرديم. از همان اول انقلاب ايشان شروع کرد به برنامه ريزي تا فضاي پادگان ها اسلامي شود.

مراحل فعاليت هاي ايشان بعد از انقلاب چگونه طي شد؟
 

اوايل انقلاب ايشان سروان بود و ما هم ستوان بوديم. بسياري از امور، حاصل تلاش مخلصانه ايشان بود. قبل از انقلاب با دفتر مرحوم حضرت آيت الله خادمي و آيت الله شهيد صدوقي در ارتباط بود. براي اين برنامه ريزي ها که عادي به نظر مي رسند، خدا مي داند چه تلاش هائي شد و چه خون دل هائي خورده شد. بچه هاي انقلابي هم کنار ايشان بودند و همکاري مي کردند که وضع پادگان ها به هم نخورد و اسلحه ها به سرقت نروند، چون مي دانيد با پيروزي انقلاب اسلامي فضاي باز و زمينه فعاليت براي تمام گروهک ها ايجاد شده بود و اينها همان طور که در بيرون و در كارخانه ها و مراكز دولتي و كشوري فعاليت داشتند، در پادگان ها هم فعال بودند؛ به ويژه احزاب چپي و کمونيست در پادگان ها هم فعاليت بيشتري داشتند، چون شاخه نظامي خيلي برايشان مهم بود. چريک هاي فدايي اقليت و اکثريت و کمونيست ها نشريه مي آوردند و در آنجا پخش مي کردند. ايشان با آن دلسوزي که براي اسلام داشت، مي گفت: « اصلاً انقلاب براي اسلام است، براي قرآن است. » ايشان در بيرون نمي توانست در برنامه ريزي ها دخالت کند. ولي در داخل پادگان با تأکيدي که ايشان داشت و با حواس جمعي که داشت، از بسياري از مفاسد جلوگيري کرد. تمام گروهک ها مي خواستند در پادگان ها فعاليت کنند. نظام ارتش به هم ريخته بود. بعضي ها هم از روي ناآگاهي فکر مي کردند تمام اينها بايد به هم بخورد. بلکه دستورات طاغوتي و غير ديني بايد برداشته شوند. بعضي ها هم با آگاهي و مثل قبل از انقلاب، کارگرها را از کارخانه بيرون و آنجا را تعطيل مي کردند و اعتصاب به راه مي انداختند. اعتصاب قبل از انقلاب و براي پيروزي انقلاب اسلامي معنا داشت، ولي بعد از پيروزي انقلاب، امام فرمودند همه و حتي ارتشي ها برگردند سرکارشان، هر کسي خلافي کرده، جنايتي کرده، دادگاه هاي انقلاب هستند، سوابق هست، مدارک هست، رسيدگي مي شود و آنها بايد پاکسازي شوند، اما اصل و اساس ارتش بايد براي مملکت بماند. در آن اوضاع جمع و جور کردن اين نيروهاي نظامي که دست به کاري نزنند و اوضاع در پادگان ها به هم نريزد، بسيار کار دشواري بود. حتي ما روزهايي مواجه مي شديم با سربازهائي که قبل از انقلاب با فرمان فرار کرده بودند و حالا بايد برمي گشتند. قبل از انقلاب، ايشان بسيار تلاش مي کرد با رابطه صميمانه اي که با سربازها داشت، آنها را هر چه بيشتر از چنگ حکومت نظامي فراري بدهد و فراري دادن آنها بسيار مشکل و با خطر اعدام روبرو بود. بعد از پيروزي انقلاب، بايد اينها برمي گشتند. عده اي تحت تأثير شعارهاي احساسي گروهک ها، پادگان ها را رها کردند و رفتند و پادگان را حفظ مي کرديم. حتي بسياري با درجه ستواني و سرگردي و سرهنگي، اسلحه گرفتند و دور پادگان نگهباني دادند. ديگر در آن شرايط نمي شد گفت که من سربازم يا سرگردم. اين طوري پادگان ها را حفظ کردند که مورد تعرض و دستبرد قرار نگيرند تا اينکه سربازها به تدريج با پيام هاي حضرت امام به پادگان ها برگشتند و هر کسي سرجاي خودش قرار گرفت.

از ويژگي هاي شخصيتي ايشان بگوئيد.
 

ايشان علاوه بر ويژگيهاي نظامي، انضباط و نظم ظاهري عجيبي هم داشت و حتي در آن شرايط سخت آراستگي ظاهرش را حفظ مي کرد. در زمان جنگ هم همين طور بود. به هر حال تلاش هاي ايشان باعث شد که ميدان باز شود و ايشان رشد کند. در دوران رياست جمهوري بني صدر، براي رشد امثال ايشان پذيرش وجود نداشت و برخوردها و تلاش هاي ايشان و مخالفتش با تحرکات ضد انقلاب در کردستان، او را شاخص کرد. بعد از اينکه بني صدر فرار کرد، شهيد رجايي سرکار آمد و يادم هست که ايشان را نديده، براي وزارت دفاع در نظر گرفت. بعد هم که حضرت امام دستور دادند که ايشان مأموريت کردستان را بپذيرد، رفت و آن موفقيت ها را، هم براي خودش و هم براي انقلاب و کشور به ارمغان آورد.

آيا در مقطع فرماندهي نيروي زميني هم شما ارتباطي با ايشان داشتيد؟
 

ارتباط کاري بود و ما همراه ايشان در دانشگاه افسري خدمت مي کرديم، بنده بعداً منتقل شدم به لشکر، ولي ارتباط ها قطع نبود.

دوره مديريت ايشان بر نيروي زميني را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
 

ايشان جوان بود و متخصصين نظامي، سنشان خيلي بيشتر از ايشان بود، ولي ايشان با برگزاري جلساتي، همه را به خدمت در جبهه ترغيب کرد. اساتيدي را در مراکز علمي فرهنگي نيروي زميني جذب کرد تا براي عمليات طرح هايي را تهيه کنند. ايشان حتي در موقع انزوا، هم جبهه کردستان و هم در جبهه جنگ تلاش مي کرد و در هماهنگي هاي ارتش و سپاه، واقعاً نقش اصلي را داشت. بعد از واقعه اي که سرداران اسلام شهيد شدند، زمينه اي براي فرماندهي ايشان فراهم شد. فرماندهي ايشان همراه بود با ايجاد فضاي حزب اللهي در جبهه ها. قبل از آنکه بني صدر فرار کند، با ايجاد فضاي حزب اللهي در جبهه ها باعث نارضايتي بسياري از نيروهاي رزمنده شده بود و مي گفتند خيلي کارها را مي توانيم بکنيم، ولي دائما جلوگيري مي شود. با فرماندهي ايشان، اين سدها برداشته شدند و هماهنگي هاي بيشتري بين نيروهاي ارتش و سپاه و بسيج انجام گرفت و پيامدش اين بود که از آن حالت پدافندي در آمدند و حالت آفندي به خود گرفتند و عمليات هاي موفقيت آميز ما شروع شدند و ديگر پشت سر هم عمليات فتح المبين، آزاد سازي خرمشهر ادامه پيدا کرد. فرماندهي ايشان ثمرات بزرگي داشت.

شهيد صياد شيرازي بعد از اين مقطع به شوراي عالي دفاع رفتند در آن مقطع آيا شما ارتباطي با ايشان داشتيد؟
 

خير، فقط ارتباط ما سخنراني درکلاس هاي معارف جنگ بود. محل خدمت من در دانشگاه افسري بود و ايشان به خصوص بعد از گرفتن تائيد مقام معظم رهبري خيلي تلاش داشت معارف جنگ را راه بيندازد و عمده تلاشش روي دانشگاه افسري بود که دانشجويان نسل جديد با آنچه که در جبهه ها صورت گرفته، چه از نظر تخصص نظامي و تاکتيک آموزش هاي جنگي و چه از لحاظ آموزش هاي معارف جنگي آشنا شوند و نکاتي که در جبهه هاي جنگ بود، ثبت و ضبط شوند. به هر حال اين ما هستيم که از شهدا روحيه مي گيريم. آنها در چنان مقام رفيعي قرار دارندکه به ما نياز ندارند و ياد آنها انشاء‌الله نشانه اي است که آنها هم آنجا ما را ياد و دعايمان مي کنند. ايشان در معارف جنگ تلاش داشت تمام صحنه هاي جنگ را به عينه براي نسل جوان نقل کند، چون کتاب به تنهائي نمي تواند آن روح و فضا و اتفاقات را به ما منتقل کند، براي همين دانشجويان را مي بردند و کلاس مي گذاشتند و توجيه مي کردندکه اينها با معارف جنگ آشنا بشوند. خيلي هم ثمر بخش بود و روحيه جهادي را دوباره در دانشجويان نسل جوان ما که انشاء‌الله آينده سازان نيروهاي مسلح ما و ارتش ما هستند، تقويت مي کرد و مي کند. اگر تلاش ايشان نبود، شايد خيلي هايش منتقل نمي شد.

ارتباط شما دوباره در چه مقطعي نزديک شد؟
 

ما در مرکز بوديم ايشان هم در معاونت بازرسي ستاد کل نيروهاي مسلح انجام وظيفه مي کرد و ملاقات هايي پيش مي آمد. همين اواخر بود که يک بار دعوتش کردم براي مراسم فارغ التحصيلي دانشجويان در فرماندهي مرکز صفر يک که فرمايشات ايشان براي دانشجويان وظيفه از خاطرات به يادماندني است.

از ويژگي هاي روحي ايشان کداميک در ذهن شما نقش بسته اند؟
 

تقيد ديني و اخلاقي و تقواي کامل. آن موقعي که افسر نگهبان لحظه اي هم نبايد پوتين را از پايش درآورد، موقع اذان، با شهامت کامل مي ايستاد و علني نمازش را مي خواند و مشکلاتش هم ناشي از همين برخوردها بود، منتهي با آن شخصيتي که ايشان داشت، در دوره خدمت نظامي و استادي، کسي اين جرئت را به خودش نمي داد که با ايشان برخورد كند. گاهي نشان مي دادند كه با وي مخالف هستند، ولي ايشان در هيچ شرايطي از رعايت مسائل شرعي دست برنمي داشت و با شهامت تمام، وظايف خود را انجام مي داد. همين شهامت را هم در اول انقلاب در برخورد با نفوذ گروهک ها و با بعضي ها که در اثر نا آگاهي مي خواستند بي نظمي ايجاد بکنند، داشت. با کسي تعارف نداشت و با شهامت کامل برخورد مي کرد. گروهک ها در اوايل انقلاب از نظاميان عضوگيري مي کردند. شايد براي بعضي ها اين خيلي مسئله اي نبود يا حتي افتخار هم مي کردند. ايشان محکم و قاطع اعلام مي کردکه راه ما مشخص است، راه ما راه امام است، راه ما انقلاب اسلامي است و اين در آن شرايط، خيلي شهامت مي خواست. بسيار سختکوش بود و دائماً تلاش مي کرد. استراحتش بسيار کم بود. برنامه ريزي بسيار دقيقي داشت. در درس وکسب دانش هم بسيار پيگير بود و سعي داشت پيوسته دانش خودش را افزايش بدهد. درکلاس و تدريس هم دقيق و جدي بود و همه تلاشش اين بود که دانشجويان را از همه اطلاعات ضروري بهره مند سازد. قبل از انقلاب، در برناه هايي که براي پيروزي انقلاب اسلامي داشت، تماس هايي که با افراد مي گرفت و ارتباط با عناصر و هسته هاي انقلابي در داخل شهر و تهران، نهايت هوشمندي و دقت را به خرج مي داد، وگرنه با آن حجم فعاليت قطعاً خيلي زود گرفتار مأموران مي شد. ارتباطات گسترده او به تلاشي مستمر نياز داشت، به همين دليل هميشه از خواب و استراحتش مي زد. يک بار شنيد که درکرمانشاه در گرداني نظم و انضباط چنداني نيست و سربازان از فرمانده اطاعت نمي کنند. بلافاصله در آنجا حاضر شد و محکم جلوي مخالفين استاد و به يگان سر و سامان داد و عناصري را هم که بي نظمي ايجاد مي کردند، جدا و با آنها برخورد کرد. يک لحظه بي نظمي و بي انضباطي را تحمل نمي کرد.
اوايل انقلاب بود که يک روز صبح زود ساعت 5 ايشان اعلاميه ها را آورد دم در خانه رساند به دست ما که اينها را بايد ببريد داخل پادگان. با هم سوار ماشين شديم و گفتيم باشد، بالاخره هر جور شده اينها را وارد پادگان مي کنيم. اينها را گذاشته بوديم بغل دستمان. آن روز صبح نمي دانم چه شدکه آمدم دور ميدان دور بزنم که در ماشين باز شد و اعلاميه ها پخش شد توي خيابان. اعلاميه ها خاص نظامي ها تهيه شده بودند و من هم لباس نظامي به تن داشتم. به هر حال من توانستم فقط تعدادي را جمع بکنم. چون همه را باد برد. ايشان نگران بود که بالاخره اعلاميه ها رسيد يا نرسيد؟ يادم هست وقتي همديگر را ديديم و گفتم قضيه اين جوري شد گفت: « خدا خواسته. » برخوردش خيلي برايم جالب بود. براي خودش هم چنين اتفاقي عجيب بود. من اصلاً فکر نمي کردم در ماشين به اين سادگي باز شود و اعلاميه هايي که من گذاشته بودم لاي پلاستيک، اين طور پرت شود بيرون و بعد هم بلافاصله درکيسه پلاستيکي باز شود و اعلاميه ها پخش شوند توي خيابان. حالا چه حکمتي در اين کار بود؛ خدا مي داند. به هر حال تعدادي را که مانده بود، بين افرادي که مي شناختيم توزيع کرديم تا در جاهائي بگذارند که ديگران هم ببينند. اعلاميه هاي امام به سرعت هم تکثير مي شدند و همه در جريان مسائل انقلاب قرار مي گرفتند. ادامه اين روش باعث خنثي شدن بسياري از توطئه ها در داخل ارتش شد.

پس از انقلاب نحوه ارتباط ايشان با عناصر انقلابي چگونه بود؟
 

اين ارتباط ها ادامه داشت. شهيد صياد شيرازي مي آمد دانشگاه افسري. شهيد نامجو در دولت شهيد رجايي وزير دفاع بود و همچنان ارتباط صميمانه قبل از انقلاب بين اين دو شهيد بزرگوار برقرار بود. در دوره اي که شهيد رجايي نخست وزير بود، يادم هست در مراسمي از بني صدر که رئيس جمهور بود دعوت شد که بيايد دانشگاه افسري. روحيات امثال شهيد نامجو و شهيد صياد و ارتباط هايي که با هم و با شهيد اقارب پرست داشتند باعث شده بود دانشجوهاي دانشگاه افسري که تازه به كسوت دانشجويي درآمده بودند و سنشان حدود 18، 19 سال بود، در پايان مراسم، دسته جمعي جلوي بني صدر که داشت مي رفت بيرون، بايستند و شعار مرگ بر ضد ولايت فقيه سر بدهند. همان جا بني صدر گفته بود: «دانشگاه افسري از دست ما خارج است. » اين بدين معناست که فکر و اراده او هيچ حاکميتي و نفوذي در دانشگاه افسري نداشت.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 30 - 29