درباره مردي که مرگ تختي را به دربار نسبت داد


 






 
بدخواهان بدون توجه به همه بزرگي وبزرگ منشي ها به او مي گفتند «توده اي»نمي دانستند تمام سرمداران توده اي بعد از 28 مرداد 32 او را به پاي محاکمه نظامي کشاندند، تيمور بختيار که بعد ها ضد شاه عليه او کودتا کرد وسپس توسط عوامل ساواک در عراق کشته شد،در مورد فکري گفت:«شما پورياي ولي را به زندان آورديد».
حسين فکري در فوتبال ما لقب زياد داشت.اگر بگوييم پدر فوتبال ايران،شايد کمي اغراق کرده باشيم،چون لقب پدر فوتبال ايران بيشتر شايسته مرداني مثل دکتر علي کني،دکتر عباس اکرامي ويا حسين صديقاني است.3 مردي که بسيار مسن تر از فکري بودند وپايه هاي فوتبال ملي،ساختاري وباشگاهي رادر ايران گذاشتند.البته فکري خدمات زيادي به فوتبال کرد،چند دهه در کيهان ورزشي دست به قلم برد ومطالبش به جرات وجسارت بسيار«مهدي دري »در اين نشريه به چاپ مي شد.يکي از مطالب مهم او بعد از مرگ تختي در سال 46 ،نگارش مطلب «تختي تاج سر محله»بود.در اين مطلب فکري به گونه اي بسيار زيبا ومستتر کلام ، عوامل پهلوي را عامل مرگ تختي اعلام کرده بود.نيرو هاي ساواک در ابتداي تاسيس اين سازمان اطلاعاتي وجاسوسي هراز گاهي فکري را به محاکمه برده وسوال مي کردند تختي را که کشت؟ تا شايد تحت فشار از دهانش در برود و بگويد شاه تا او را زير تيغ اخيه وبخيه بگذارند اما استاد زرنگ بود.او اهل گاف دادن نبود وهر دفعه جواب مي داد «برويد از مردم بپرسيد چرا از من مي پرسيد».تا اين که حسين سرودي سر رسيد .سرودي همبازي سابق فکري در تيم ملي بازي هاي آسيايي 1951 دهلي نو بود.سرودي با فکري خاطرات بسيار داشتند.حالا که او در اوايل دهه 40 صاحب پست ومنصبي شده بود،فرصت خوبي پديد آمد تا از دست اندر کاران ساواک بخواهد دست از سر حسين فکري بردارند وهمين طور هم شد.بعد هم حسين خان سرودي با معرفت که در اوايل دهه 70 در گذشت.فکري را سر مربي تيم ملي کرد و3 سال بعد فوتبال ايران با مرحوم فکري به بزرگ ترين موقعيت تاريخي اش رسيد.يعني صعود به المپيک 1964 توکيو!البته فکري ،قبل از آن سر مربي دارايي بود وسپس تهرانجوان را تاسيس کرد وسرمربي تيم پرسپوليس وعقاب وتراکتور سازي وسرخه حصار وتهرانجوان وآدنيس مشهد وپيام گچ مشهد ومرصاد شيراز وابومسلم هم بود اما مهم تر از وجه فني کارش مديريت او در امور بود.
استاد در ستون بحث آزاد خبر ورزشي تا اواخر عمرش دست به قلم بود.در مرداد ماه 1382 در گذشت اما تا خرداد آن سال همچنان مي نوشت.همچنان خوب و با تسلط،هرچند قلمش مي لرزيد،هر چند ديگر آن ثبات سابق را نداشت اما به هر حال مي نوشت،حتي تا سر حد مرگ...
در دي ماه سال 1381 کانديداي رياست فدراسيون فوتبال شد.وقتي داد کان از گردونه انتخابات بيرون آمد ،استاد گفت:فاتحه مع الصلوات براي فوتبالي که انتخاب رئيسش اين گونه باشد.البته دادکان ثابت کرد که لياقت رياست فدراسيون را دارد اما استاد به درستي به تقبيح انتخابات فرمايشي آن دوره فوتبال ايران پرداخت.حق هم داشت ،اين چه دوراني است هر کس رئيس سازمان بخواهد،رئيس فدراسيون مي شود.حالا هر فدراسيوني!
«سردار سربه دار»لقب ديگري بود که نگارنده لياقت سپردن آن را به استاد داشت.در مجموعه مولتي مديا 100 روايت تلخ وشيرين از فوتبال آريايي عنوان مطلب معرفي نامه«سردار سربه دار »همين بوده است.استاد در تابستان سال 73 ،در حالي که هيچکس جسارت بر عهده گرفتن مسئوليت سر مربيگري تيم ملي را نداشت ، آمد و گفت :«تيم ملي را در هيروشيما به من بسپاريد اگر قهرمانش نکردم،سر دروازه دولت دارم بزنيد »خيلي ها لبخند زدند، حجازي وذوالفقارنسب گفتند استادشوخي مي کند اما او با کسي شوخي نداشت.آمد وگفت که تيم ملي با استانکو-اين مربي اوپاي شرقي -نتيچه نمي گيرد وراستش را هم گفت چون تيم ملي با استانکو برابر بحرين وترکمنستان مساوي کرد وبه چين باخت ودر همان دوره اول بازي هاي آسايي 1994 هيروشيما حذف شد وبازهم درست مي گفت که مي تواند با تيم ملي موفق تر از اين باشد.به خاطر صحت بخش اول کلامش مي شود قسمت دوم را باور کرد، به خصوص که در قسمت سوم ضمانت موفقيت تيم ملي رابردار کشيدن خودش پاي دروازه دولت اعلام کرده بود.اوبراي موفقيت فوتبال ملي گردنش راهم مي داد.استاد شجاع بود، آن قدر شجاع که مي توانست در ديدار تراکتور سازي وتاج سابق مقابل آن مهاجم معروف وپاچه خوار تاج که در حال مجيز گفتن از شاه مخلوع وساواک بايستد وبگويد تف به گور پدر پهلوي که باعث شد وتو الف بچه به من توهين کني!
بعدازانقلاب اسلامي وقتي سايه تيمسار حجت ها از سر ورزش برداشته و ورزش آزاد شد،حسين فکري چند ماه رئيس سازمان تربيت بدني شد تامديريت شاه حسيني ودولت موقت آغاز شود.فکري اهداف زيادي در سازمان داشت اما نگذاشتند کار کند.
او وارد عالم غبار آلود سياست شد.اول جبهه ملي،بعد گروهاي ديگر،از سياست برداشت هاي زيادي داشت.يک بار مي گفت آن قدر اين جناح وآن جناح به جاي ايران،به خودشان فکر مي کنند که شاه پرست هاي فسيل شده به خودشان اجازه مي دهند به ايران فکر کنند.او ايران را داشت تا آخر عمر،عاشق فوتبال بود،بسيار زياد.او همچنين در عالم فوتبال پرويز قلچ خاني وهمايون بهزادي را بسيار دوست داشت.تيم هاي او با قدرت نمايي قليچ خاني وبهزادي وشيرزادگان در ادوار گذشته موفق شده بودند.با مرگ او وسپس جمالي وساعدي ومحراب ودهداري ورنجبر وبرمکي ترکيب تيم 1964 توکيو در بهشت تشکيل مي شود.ناصر سلطاني،محراب شاهرخي،محمد رنجبر،حميد برمکي،پرويز دهداري،کامبيز جمالي،غلامحسن خداپرست و...امروز زنده هاي آن تيم عزيز اصلي،مصطفي عرب،حميدجاسميان،همايون بهزادي،غلامحسين نوريان،نادر لطيفي و.....هستند.
استاد هم همچنان سر مربي آن تيم وسر مربي همه تيم هاي موفق فوتبال ماست.وقتي رفت خيلي ها دل شان گرفت.خيلي ها در اواخر عمر استاد،جسارت توهين کردن به او را پيدا کرده بودند.البته استاد تا 80 سالگي همچنان جسور وشجاع وبي پروا.وقتي کسي جرات مي کند در اواخر دوران طاغوت،در اوج استيلاي بي مهار ساواک وشاه مخلوع به ساواک انتقاد کند،معلوم است از هيچ جرياني واهمه ندارد.
در ابتداي انقلاب ،روزنامه «ورزش»را منتشر کرد.يک روز به وزارت ارشاد وبراي ديدار با حجت الاسلام معاديخواه رفته بود.کارمندي چاپلوس به سراغ وزير رفته و مي گويد:«اين مجله به درد توده اي ها وساواکي ها مي خورد »!معاد يخواه از حرف کارمند بي سوادش خنده اش مي گيرد ومي گويد:«پسرم،آن قدر ها که ساواکي ها وتوده اي ها از هم متنفر هستند،ماازاين دو گروه بدمان نمي آيد!يااين ياآن،بگو اين نشريه براي کدام يک از آن هاست».
امروز ديگر ملالي نيست جز دوري استاد،يادش هنوز در کنج خاطرات ماست،هنوز دوستش داريم.هنوز منتظر حرف هاي قشنگش هستيم.زمستان 80 بود.بادوستان به باشگاه شاهين رفته بوديم،مراسم افتتاحيه تشکيلات تازه باشگاه بود.براي همکارانم توضيح دادم که بچه ها مي دانيد،چه کسي ايران را به المپيک 1964 توکيو برد؟ دستي به بازويم زد و2 ،3 بار تکانم داد وبا همان شوخ طبعي هميشگي ،در حالي که سر ميز صرف شام باشگاه کنار امير مسعود برومند ايستاده بود،گفت:«خودت بودي پسر،من نبودم».يادش گرامي باد،هميشه دوستش داريم،هميشه به يادش هستيم،هميشه تاهروقت يادش هست،تا وقتي عکسش هست،تا وقتي تاثير خوب حرف هاي دل انگيزش هست.
منبع:مجله همشهري تماشاگر+شماره181