فوتبالسياسيفارسي!
فوتبالسياسيفارسي!
فوتبالسياسيفارسي!
فوتبال،تنظيم روابط مغز وماهيچه است يا تراول وپليتيک؟!
«چهارصددستگاه »محصول دوران گذار جامعه سنتي ايران به يک جور مدرنيسم روستايي بود.به يکباره در ميان کارمندان دولت ، صدا پيچيد که بانک رهني خانه هاي محکمي ساخته که حتي «بمباردومان»هم درآن هااثري نمي کند و بدون پيش پرداخت وبا ماهي 67تومان به دولتي ها، خانه مي دهد.خانه هايي ويلايي بامتر اژهاي 200 تا 215 مترو 3 خوابه و 9خوابه با آب لوله کشي شهري.به گمانم براي امروزي ها بايد چيزي در حد رويا باشد!چهارصد دستگاه، سه تا ميدان هم داشت که پراز درختان تبريزي بود وبچه هاي پر تعداد خانواده هاي طبقه متوسط يا متوسط رو به پايين، هميشه در آن ها مي لوليدند.پوززني يا واليبال، پيش از آن که فوتبال ريشه بياندازد هواداران بسياري داشت.چهارصددستگاه بچه هاي شر وشورهم زياد داشت، بيشترشان مسلح به پيچ گوشتي و زنجير و کمربند بودند تا در دعوا هاي قبيله اي کم نياورند.آن جاها دعواهاي شيرين قبيله اي هنوز گفتمان هاي تمدن ها را درحافظه، جا نداده بود.
پيش از آن که مرحوم علي اکبر دريا باري، باني خير شود و از بچه ها، يک قران، ده شاهي يا دوزار جمع کند که توپي بخرد و قبيله توپچي ها را راه بياندازد خيلي ها عاشق الک دولک و کمر بندبازي بودند.دريا باري ابتدا از بچه ها، ماهي چندرغاز گرفت تا توپ هشت تيکه چرمي بخرند و راه بيفتند.پاره هم اگر مي شد خود بچه ها مي دوختند.
چهارصد دستگاه اولش از 2محله بالايي ها و پاييني ها تشکيل مي شد.محله اي پر از باغ ها و درختان تبريزي.درختاني که جو انمرگ شدند و افتادند در دست جوان ها تا دعوا هاي قبيله اي به کار آيند.يادش به خير وقتي بچه هاي سرآسياب حمله مي کردند براي مقابله با آپاچي ها،حالا بچه هاي چهارصد بودند که بايد درخت ها را مي شکستند و براي خود سلاحي مي ساختند براي دفاع.نه تنها دفاع که بايد مهاجمين را تا محله خود تعقيب هم مي کردند.وقتي درخت ها تمام شد و باغ ها همه زمين باير شد وزمين ها همه آپارتمان شد از درون اين دگرديسي 3 تيم فوتبال بيرون آمد که به تيم هاي بالا و پايين و تيم مسجد شهره شدند.اين 3 تيم ابتدا با هم رقابت مي کردند اما بعدش همگي ادغام شدند يواش يواش در تيم «بالايي».
پيش از آن که اسمي ازغول هاي کوچک و بزرگ چهارصد دستگاه ببرم اين نکته را از ياد نبرم که بعد از عزيمت علي اکبر دريا باري، سردستگي چهارصد به جوان ترکه اي کرماني رسيد!حسن آقا حبيبي.حالا همه زير بليت او بودند.چهار صد را مي توان محله فرهنگ و ورزش نام گذاشت.اگردر فوتبال، مرداني چون فريبرز اسماعيلي، منوچهر اسماعيلي، ايرج ميثمي، علي مير کياني ، جعفرکاشاني، منوچهرزندي، گودرز حبيبي، محمد رضا کسروي، منوچهرحبيبي، اصغر شرفي،مهدي لواساني، فرامرز ظلي،هادي نراقي، داوود ميرطوسي، جهانگير فتاحي، جواد قراب، محمدعلي مالکيان، امير عبدي، حميد لواساني و خيلي هاي ديگر رشد کردند غول هاي ديگري هم درحوزه هاي ديگري از چهار صد دستگاه سر برآوردند، استاد معين و نصرا...فلسفي در حوزه ادبيات، دکتر خزائلي استاد زاويه، استاد باقري درحوزه مينيا تورو تذهيب،اکبرمحسني(وقتي الهه نازرا با تار خود جاودانه کرد)،هنرمندان چون خونساري، جمال وفايي، ايرج و سينما گراني مثل برادران مفيد، برادران استاد محمد، جميله شيخي ريشه در چهارصد داشتند.امروزه نگاه کن روزگاربا آن ها چه کرده است.برخي زير خاک، برخي روي پلک هاي مردم، بعضي مدفون درکتاب هاي تاريخ و برخي پايکوبان دردفتر خاطره، نقشي از خود به جا گذاشته اند.اگر تهران پايتخت ايران بود چهارصد دستگاه ، پايتخت تهران بود که اکنون با مخلوط شدگي فرهنگ ها وديوار ها وقبيله ها وجهان بيني ها يکسان سازي هاي فرهنگي،هيچ از آن باقي نمانده است.
در چنين شرايطي،همين حالاهم اگرازحسن آقا بپرسي مشخصه بچه هاي چهارصد درفوتبال چه بود که اين همه گل کرد سريع السير جواب مي دهد که «عقل تکينيکي »شان.اين خپلي حرف مهمي است.اومي گويد بچه هاي چهارصد چنان در آموزش پايه ها و غيرت و تعصب، عالي رشد کردند که به هر باشگاهي که رفتند از لحاظ «عقل فوتبال »ازهمه بهتربودند.چون کسي که عقل فوتبالي داشته باشد هميشه در زمين هست اما اگر نداشته باشد هميشه ويلان و سرگردان مي ماند.اين است حکايت چهارصد،:محله غول هاي عاقل، با تک و توکي از فناشده هايش که همان ها هم جان شيرين خود را ازسرراه نياورده بودند که چنين سهل، سرراه گذاشتد.
شهرت چهارصد دستگاه نه تنها ريشه در پيروزي هايش داشت بلکه حاکي ار سلسله مراتب انضباطي حاکم بر اين تيم بود که براي هميشه دراين تيم رسوب کرد و ماند.سلسله مراتبي که بعدها در مکتب پاس ديده شد و حتي هنگام پيرانه سري نيزاز رگ و پي بچه هاي چهارصد رخت نکنده است.
چهارصد تيم بلارقيب تهراني وقتي گل کرد البته رقبايي هم ازگوشه وکنارروئيدند، شهبازي که نادر لطيفي راه اند اخت يا بچه هاي زمين راه آهن هنوزدرخاطرات چهارصد دستگاهي ها با احترام ياد مي شود.
جمعه هاي شيرين اواخر دهه سي.بچه هاي چهارصد دسته جمعي سر از زمين راه آهن در مي آورند.مثل امروز خبري از فوتبال 90 دقيقه اي وريکاوري(!)نبود.
چهارصد دستگاهي ها در يک جمعه 4، 5 تا بازي مي کردند.درزمين راه آهن،ازکوچک تا بزرگ،يکي يکي را ازسرراه شان برمي داشتند.نهارهم که همان جا کنار زمين ميهمان آقا مدد بودند.کوفته هاي رسول مدد نوعي، روي والور، کنار زمين راه آهن مي جو شيد.هنوز لذت آن کوفته زير زبان حسن آقا ودارودسته اش هست.به خدا هست.من نمي دانم آن 3 ، 4هزار تماشاگري که کنار زمين به تماشاي چهار صدي ها مي ايستادند چگونه مي توانستند طعم کوفته آقا مدد را تحمل کنند.
اگر از کوفته آقا مدد هم گذشته باشي چگونه مي تواني از شاهين بگذري حسن آقا وقتي در شاهين گل کرد تازه اوايل جواني اش بود اما به دلش نمي چسبيد.اصلا جدايي از بچه ها نمي چسبيد.کولاک شاهين ،حسن آقا را برده بود.دکتر اکرامي ستاره هاي آتي شاهين را در کولاک جمع کرده بود اما دوري از چهار صدي ها به حسن آقا نمي چسبيد.حتي بازي با شاهين جلوي دينامو تفليس هم به دوري از چهارصدي هانمي ارزيد.او چهارصد دستگاه را پاره تن خود مي دانست.اصلا سنترهافبک تيم کولاک بودن اورا ارضا نمي کرد.روزي که توي محله نشست بودند وداشتند هندوانه سرخ مي خوردند شبانه آمدند سراغ شان وبچه ها،کمپلت رفتنه توي تاج.
هنوزهم اگرروزگاربين همه فاصله انداخته اما مي تواني بچه هاي چهارصد را با هم ببيني.ديدن دارد مربيگري منوچهر زندي درتيم پيشکسوتان چهارصد دستگا ه درجام يونس شکوري.هنوز بيرمرد 70 ساله خودش را دارد به خاطر توپ مي کشد.مگر دکترها صد باربه فريبرزنگفتند که نبايد به توپ کله بزني؟ هزار باربه گمانم گفته اند اما اوهنوزهم وقتي به بازي مي رود، چه دوستانه وچه تمريني، وقتي توپ روي هواست، خودش را مي کشد بالاکه حتما يک سري، کله اي به توپ بزند.آيا اين همان غيرت نهادينه شده در تن و جان جم چهارصد دستگاهي هاست؟ اين چيست معني اش؟ چرا نسل سوم به توپ کله نمي زند که اتوي موهايش خراب نشود اما اين پيرمردها که دکتر زنهار شان کرده ازکله زدن، باز فرت وفرت به توپ کله مي زنند؟ که چي.واقعا که چي ؟يعني چه آخه؟ اين ديگر چه جور دگرديسي واستحاله است.اصلانام اين چيست جماعت؟
قديم ها تاکتيک معنايي نداشت.
اولين باربه گمانم «مسترسوچ »اهل مجار بود که وقتي آمد بالاي سر تيم ملي،بچه ها رادورخودش جمع مي کردو يک کاغذ و قلم هم مي آورد و حرکاتي را روي کاغذ مي کشيد و به بچه ها نشان مي داد.بچه ها روي کله شان شاخ گوزن سبز مي شد.اما مسئله عجيب اين که مسترسوچ هر چه روي کاغذ مي کشيد بازبچه ها کارخودشان را مي کردند، يک بي اعتنايي مطلق به «فوتبال کاغذي »بود.انگار همه چيز بايد غريزي باشد.تتمه همين بي اعتنا يي به تاکتيک ها، عمر زيادي در تيم ملي ما داشت در اواخردهه60.هنوزقيافه حميد را به ياد مي آورم که درمهم ترين بازي تيم ملي وقتي بچه ها براي هم قسم شدن درميانه ميدان جمع شدند، به عنوان کاپيتان به همه نهيب زد که «کاغذها را بي خيال، ما کار خودمان را مي کنيم».
هنوز قيافه آقاي سر مربي يادم هست که دقيقا مي ديد برعکس دستوراتش دارد عمل مي شود.حمله از عمق، رفت به کناره ها، بازي هوايي تبديل به بازي زميني شد و ما باختيم و آقاي مربي گريخت به کشورش.فقط به خاطر گارد گرفتن بچه ها درقبال تاکتيک هاي کاغذي.اما امروز دست هرمربي روي نيمکت، يک وايت برد وکمي کاغذ هست.آيا اين نشانه پيشرفت است؟ بله حتما.خوشحال باشيد.
حسن آقا مي گويد فوتبال «تنظيم روابط مغز و عضله»است وجوجه هاي امروزمي گويند فوتبال «تنظيم روابط مالي روي يک زمين چمن»تلقي مي شود.خدايا بين اين دو جهان بيني، چقدر فاصله است.تنظيم معادلات يک حساب بانکي با مشتي عضله!فوتبال پسامدرن همين است، بيخود داريد شکم تان را پاره مي کنيد.
دعواي محله اي رادرحکم قبيله اي نبين.اگردرختان چهارصد دستگاه، به وسيله دفاعي بچه محل ها تبديل شد،اگر حسن آقا پيراهن شاهين را پس داد که بچه ها محل هايش تنها نمانند، اگراز تيم ملي خداحافظي کرد که چرا از پاس فقط يک نفردعوت شده اما از تاجي که مقابل پاس باخته يکهوبه 11نفربفرما زده اند، طبيعي است که حاصل اين فداکاري ها، همين مي شد که بچه ها هم به خاطر تيم، سوشان را مقابل توپ بگذارند.بچه هاي پاس اين گذشت را فراموش نکردند همچنان که بچه هاي نسل چهارم وقتي با مربي اي روبه رو مي شوند که از آن ها پورسانت مي خواهد طبيعي است که فوتبال سياستمدارانه ارائه مي دهند.مگر ممکن است سرش را مقابل توپ بگذارد که کله خراب شود.فوتبال سياسي، پاس سياسي مي طلبد، دويدن سياسي مي طلبد، حتي پوشش و تکل سياسي مي طلبد.
اگرفوتبالفارسي، دردهه هايي از عمرش نام مستعار فوتبال آبگوشتي بود امروزه فوتبالفارسي به «فوتبالسياسيفارسي»تبديل شده است.جاي حسين جبار زادگان را فيروزکريمي گرفته، جاي ديده بان را عزيز محمدي گرفته، جاي نادرافشاررا نيکبخت واحدي اخذ فرموده و علي دايي احتمالا جايگزين حسين صدقياني شده است.در چنين معادلاتي خب طبيعي هم هست که مدرسه فوتبال «ناز پرورده پرور»، جاي کارخانه بازيکن سازي چهارصد دستگاه را گرفته باشد.
ما همه چيزمان به همه چيزمان مي آيد.رسانه هايمان را نگاه کن که برسر زبان اصيل فارسي چه بلايي نازل مي کنند.مباحث اخلاقي را نگاه کن که چقدرسانتي مانتال شده اند.
آلودگي ها، خوشگل شده اند گل پسر!
منبع:مجله همشهري تماشاگر+شماره181
«چهارصددستگاه »محصول دوران گذار جامعه سنتي ايران به يک جور مدرنيسم روستايي بود.به يکباره در ميان کارمندان دولت ، صدا پيچيد که بانک رهني خانه هاي محکمي ساخته که حتي «بمباردومان»هم درآن هااثري نمي کند و بدون پيش پرداخت وبا ماهي 67تومان به دولتي ها، خانه مي دهد.خانه هايي ويلايي بامتر اژهاي 200 تا 215 مترو 3 خوابه و 9خوابه با آب لوله کشي شهري.به گمانم براي امروزي ها بايد چيزي در حد رويا باشد!چهارصد دستگاه، سه تا ميدان هم داشت که پراز درختان تبريزي بود وبچه هاي پر تعداد خانواده هاي طبقه متوسط يا متوسط رو به پايين، هميشه در آن ها مي لوليدند.پوززني يا واليبال، پيش از آن که فوتبال ريشه بياندازد هواداران بسياري داشت.چهارصددستگاه بچه هاي شر وشورهم زياد داشت، بيشترشان مسلح به پيچ گوشتي و زنجير و کمربند بودند تا در دعوا هاي قبيله اي کم نياورند.آن جاها دعواهاي شيرين قبيله اي هنوز گفتمان هاي تمدن ها را درحافظه، جا نداده بود.
پيش از آن که مرحوم علي اکبر دريا باري، باني خير شود و از بچه ها، يک قران، ده شاهي يا دوزار جمع کند که توپي بخرد و قبيله توپچي ها را راه بياندازد خيلي ها عاشق الک دولک و کمر بندبازي بودند.دريا باري ابتدا از بچه ها، ماهي چندرغاز گرفت تا توپ هشت تيکه چرمي بخرند و راه بيفتند.پاره هم اگر مي شد خود بچه ها مي دوختند.
چهارصد دستگاه اولش از 2محله بالايي ها و پاييني ها تشکيل مي شد.محله اي پر از باغ ها و درختان تبريزي.درختاني که جو انمرگ شدند و افتادند در دست جوان ها تا دعوا هاي قبيله اي به کار آيند.يادش به خير وقتي بچه هاي سرآسياب حمله مي کردند براي مقابله با آپاچي ها،حالا بچه هاي چهارصد بودند که بايد درخت ها را مي شکستند و براي خود سلاحي مي ساختند براي دفاع.نه تنها دفاع که بايد مهاجمين را تا محله خود تعقيب هم مي کردند.وقتي درخت ها تمام شد و باغ ها همه زمين باير شد وزمين ها همه آپارتمان شد از درون اين دگرديسي 3 تيم فوتبال بيرون آمد که به تيم هاي بالا و پايين و تيم مسجد شهره شدند.اين 3 تيم ابتدا با هم رقابت مي کردند اما بعدش همگي ادغام شدند يواش يواش در تيم «بالايي».
پيش از آن که اسمي ازغول هاي کوچک و بزرگ چهارصد دستگاه ببرم اين نکته را از ياد نبرم که بعد از عزيمت علي اکبر دريا باري، سردستگي چهارصد به جوان ترکه اي کرماني رسيد!حسن آقا حبيبي.حالا همه زير بليت او بودند.چهار صد را مي توان محله فرهنگ و ورزش نام گذاشت.اگردر فوتبال، مرداني چون فريبرز اسماعيلي، منوچهر اسماعيلي، ايرج ميثمي، علي مير کياني ، جعفرکاشاني، منوچهرزندي، گودرز حبيبي، محمد رضا کسروي، منوچهرحبيبي، اصغر شرفي،مهدي لواساني، فرامرز ظلي،هادي نراقي، داوود ميرطوسي، جهانگير فتاحي، جواد قراب، محمدعلي مالکيان، امير عبدي، حميد لواساني و خيلي هاي ديگر رشد کردند غول هاي ديگري هم درحوزه هاي ديگري از چهار صد دستگاه سر برآوردند، استاد معين و نصرا...فلسفي در حوزه ادبيات، دکتر خزائلي استاد زاويه، استاد باقري درحوزه مينيا تورو تذهيب،اکبرمحسني(وقتي الهه نازرا با تار خود جاودانه کرد)،هنرمندان چون خونساري، جمال وفايي، ايرج و سينما گراني مثل برادران مفيد، برادران استاد محمد، جميله شيخي ريشه در چهارصد داشتند.امروزه نگاه کن روزگاربا آن ها چه کرده است.برخي زير خاک، برخي روي پلک هاي مردم، بعضي مدفون درکتاب هاي تاريخ و برخي پايکوبان دردفتر خاطره، نقشي از خود به جا گذاشته اند.اگر تهران پايتخت ايران بود چهارصد دستگاه ، پايتخت تهران بود که اکنون با مخلوط شدگي فرهنگ ها وديوار ها وقبيله ها وجهان بيني ها يکسان سازي هاي فرهنگي،هيچ از آن باقي نمانده است.
در چنين شرايطي،همين حالاهم اگرازحسن آقا بپرسي مشخصه بچه هاي چهارصد درفوتبال چه بود که اين همه گل کرد سريع السير جواب مي دهد که «عقل تکينيکي »شان.اين خپلي حرف مهمي است.اومي گويد بچه هاي چهارصد چنان در آموزش پايه ها و غيرت و تعصب، عالي رشد کردند که به هر باشگاهي که رفتند از لحاظ «عقل فوتبال »ازهمه بهتربودند.چون کسي که عقل فوتبالي داشته باشد هميشه در زمين هست اما اگر نداشته باشد هميشه ويلان و سرگردان مي ماند.اين است حکايت چهارصد،:محله غول هاي عاقل، با تک و توکي از فناشده هايش که همان ها هم جان شيرين خود را ازسرراه نياورده بودند که چنين سهل، سرراه گذاشتد.
شهرت چهارصد دستگاه نه تنها ريشه در پيروزي هايش داشت بلکه حاکي ار سلسله مراتب انضباطي حاکم بر اين تيم بود که براي هميشه دراين تيم رسوب کرد و ماند.سلسله مراتبي که بعدها در مکتب پاس ديده شد و حتي هنگام پيرانه سري نيزاز رگ و پي بچه هاي چهارصد رخت نکنده است.
چهارصد تيم بلارقيب تهراني وقتي گل کرد البته رقبايي هم ازگوشه وکنارروئيدند، شهبازي که نادر لطيفي راه اند اخت يا بچه هاي زمين راه آهن هنوزدرخاطرات چهارصد دستگاهي ها با احترام ياد مي شود.
جمعه هاي شيرين اواخر دهه سي.بچه هاي چهارصد دسته جمعي سر از زمين راه آهن در مي آورند.مثل امروز خبري از فوتبال 90 دقيقه اي وريکاوري(!)نبود.
چهارصد دستگاهي ها در يک جمعه 4، 5 تا بازي مي کردند.درزمين راه آهن،ازکوچک تا بزرگ،يکي يکي را ازسرراه شان برمي داشتند.نهارهم که همان جا کنار زمين ميهمان آقا مدد بودند.کوفته هاي رسول مدد نوعي، روي والور، کنار زمين راه آهن مي جو شيد.هنوز لذت آن کوفته زير زبان حسن آقا ودارودسته اش هست.به خدا هست.من نمي دانم آن 3 ، 4هزار تماشاگري که کنار زمين به تماشاي چهار صدي ها مي ايستادند چگونه مي توانستند طعم کوفته آقا مدد را تحمل کنند.
اگر از کوفته آقا مدد هم گذشته باشي چگونه مي تواني از شاهين بگذري حسن آقا وقتي در شاهين گل کرد تازه اوايل جواني اش بود اما به دلش نمي چسبيد.اصلا جدايي از بچه ها نمي چسبيد.کولاک شاهين ،حسن آقا را برده بود.دکتر اکرامي ستاره هاي آتي شاهين را در کولاک جمع کرده بود اما دوري از چهار صدي ها به حسن آقا نمي چسبيد.حتي بازي با شاهين جلوي دينامو تفليس هم به دوري از چهارصدي هانمي ارزيد.او چهارصد دستگاه را پاره تن خود مي دانست.اصلا سنترهافبک تيم کولاک بودن اورا ارضا نمي کرد.روزي که توي محله نشست بودند وداشتند هندوانه سرخ مي خوردند شبانه آمدند سراغ شان وبچه ها،کمپلت رفتنه توي تاج.
هنوزهم اگرروزگاربين همه فاصله انداخته اما مي تواني بچه هاي چهارصد را با هم ببيني.ديدن دارد مربيگري منوچهر زندي درتيم پيشکسوتان چهارصد دستگا ه درجام يونس شکوري.هنوز بيرمرد 70 ساله خودش را دارد به خاطر توپ مي کشد.مگر دکترها صد باربه فريبرزنگفتند که نبايد به توپ کله بزني؟ هزار باربه گمانم گفته اند اما اوهنوزهم وقتي به بازي مي رود، چه دوستانه وچه تمريني، وقتي توپ روي هواست، خودش را مي کشد بالاکه حتما يک سري، کله اي به توپ بزند.آيا اين همان غيرت نهادينه شده در تن و جان جم چهارصد دستگاهي هاست؟ اين چيست معني اش؟ چرا نسل سوم به توپ کله نمي زند که اتوي موهايش خراب نشود اما اين پيرمردها که دکتر زنهار شان کرده ازکله زدن، باز فرت وفرت به توپ کله مي زنند؟ که چي.واقعا که چي ؟يعني چه آخه؟ اين ديگر چه جور دگرديسي واستحاله است.اصلانام اين چيست جماعت؟
قديم ها تاکتيک معنايي نداشت.
اولين باربه گمانم «مسترسوچ »اهل مجار بود که وقتي آمد بالاي سر تيم ملي،بچه ها رادورخودش جمع مي کردو يک کاغذ و قلم هم مي آورد و حرکاتي را روي کاغذ مي کشيد و به بچه ها نشان مي داد.بچه ها روي کله شان شاخ گوزن سبز مي شد.اما مسئله عجيب اين که مسترسوچ هر چه روي کاغذ مي کشيد بازبچه ها کارخودشان را مي کردند، يک بي اعتنايي مطلق به «فوتبال کاغذي »بود.انگار همه چيز بايد غريزي باشد.تتمه همين بي اعتنا يي به تاکتيک ها، عمر زيادي در تيم ملي ما داشت در اواخردهه60.هنوزقيافه حميد را به ياد مي آورم که درمهم ترين بازي تيم ملي وقتي بچه ها براي هم قسم شدن درميانه ميدان جمع شدند، به عنوان کاپيتان به همه نهيب زد که «کاغذها را بي خيال، ما کار خودمان را مي کنيم».
هنوز قيافه آقاي سر مربي يادم هست که دقيقا مي ديد برعکس دستوراتش دارد عمل مي شود.حمله از عمق، رفت به کناره ها، بازي هوايي تبديل به بازي زميني شد و ما باختيم و آقاي مربي گريخت به کشورش.فقط به خاطر گارد گرفتن بچه ها درقبال تاکتيک هاي کاغذي.اما امروز دست هرمربي روي نيمکت، يک وايت برد وکمي کاغذ هست.آيا اين نشانه پيشرفت است؟ بله حتما.خوشحال باشيد.
حسن آقا مي گويد فوتبال «تنظيم روابط مغز و عضله»است وجوجه هاي امروزمي گويند فوتبال «تنظيم روابط مالي روي يک زمين چمن»تلقي مي شود.خدايا بين اين دو جهان بيني، چقدر فاصله است.تنظيم معادلات يک حساب بانکي با مشتي عضله!فوتبال پسامدرن همين است، بيخود داريد شکم تان را پاره مي کنيد.
دعواي محله اي رادرحکم قبيله اي نبين.اگردرختان چهارصد دستگاه، به وسيله دفاعي بچه محل ها تبديل شد،اگر حسن آقا پيراهن شاهين را پس داد که بچه ها محل هايش تنها نمانند، اگراز تيم ملي خداحافظي کرد که چرا از پاس فقط يک نفردعوت شده اما از تاجي که مقابل پاس باخته يکهوبه 11نفربفرما زده اند، طبيعي است که حاصل اين فداکاري ها، همين مي شد که بچه ها هم به خاطر تيم، سوشان را مقابل توپ بگذارند.بچه هاي پاس اين گذشت را فراموش نکردند همچنان که بچه هاي نسل چهارم وقتي با مربي اي روبه رو مي شوند که از آن ها پورسانت مي خواهد طبيعي است که فوتبال سياستمدارانه ارائه مي دهند.مگر ممکن است سرش را مقابل توپ بگذارد که کله خراب شود.فوتبال سياسي، پاس سياسي مي طلبد، دويدن سياسي مي طلبد، حتي پوشش و تکل سياسي مي طلبد.
اگرفوتبالفارسي، دردهه هايي از عمرش نام مستعار فوتبال آبگوشتي بود امروزه فوتبالفارسي به «فوتبالسياسيفارسي»تبديل شده است.جاي حسين جبار زادگان را فيروزکريمي گرفته، جاي ديده بان را عزيز محمدي گرفته، جاي نادرافشاررا نيکبخت واحدي اخذ فرموده و علي دايي احتمالا جايگزين حسين صدقياني شده است.در چنين معادلاتي خب طبيعي هم هست که مدرسه فوتبال «ناز پرورده پرور»، جاي کارخانه بازيکن سازي چهارصد دستگاه را گرفته باشد.
ما همه چيزمان به همه چيزمان مي آيد.رسانه هايمان را نگاه کن که برسر زبان اصيل فارسي چه بلايي نازل مي کنند.مباحث اخلاقي را نگاه کن که چقدرسانتي مانتال شده اند.
آلودگي ها، خوشگل شده اند گل پسر!
منبع:مجله همشهري تماشاگر+شماره181
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}