ديوان سرايندگان در دستنويس تازه اي از خلاصه الاشعار(2)
ديوان سرايندگان در دستنويس تازه اي از خلاصه الاشعار(2)
16. جمال الدين شيخ ابواسحق شيرازي(755ق)(a66-b66)
تقي الدين ذيل احوال او به نکات تاريخي مي پردازد و از شاه ابواسحاق فقط همان دو رباعي معروفي را که هنگام قتلش بر زبان رانده، نقل مي کند. او درباره ساير اشعار وي مي نويسد:
«و باقي اشعار وي انشاالله و حده العزيز چون به نظر مطالعه رسد، در ذيل اين رباعيات به تحرير و تقرير پيوندد، بمنه وجوده»(b66).
و اينک پرداختن به برخي نکات غيرتاريخي که تقي الدين در اين مدخل بدان ها اشاره کرده است:
- فرزند امير محمودشاه اينجو است؛
- موصوف بودن به مکارم اخلاق و تربيت افاضل آفاق و ايثار دينار ودرم او در حق فضلا و شعرا؛
- تلمذ نزد قاضي الدين عضدالدين ايجي که از آثار قاضي مي توان به شرح مختصر اصول ابن حاجب در مذاهب اربعه و جواهر العيون در علم کلام و فوايد غياثي در معاني و بيان اشاره کرد؛
و اينکه البته به دليل عشرت شبانه روزي از خوض در آن علوم محروم مانده و چنانکه خود بوده است؛ و ذکر ماجرايي شاهد بر آن. «و نيز درطريق شعر خصوصا طرز رباعي طبع نيکو داشته و رباعيات عارفانه و اشعار شاعرانه بر صحيفه دوران به يادگارگذاشته» (b66)؛
- مرگ او توسط امير مبارز در روز جمعه بعد از نماز، بيست ويکم جمادي الاولي سال 758ق؛
- اشاره به اشعار برخي شاعران در واقعه قتل او، مانند عبيد زاکاني و حافظ شيرازي و نقل ابياتي از ايشان.
[فرهنگ سخنوران،ج1،ص21؛ تاريخ نظم ونثر،ج1،ص198؛ تاريخ تذکره هاي فارسي،ج1،ص526؛ تاريخ عصر حافظ،ج1،ص119(دو رباعي ابواسحاق)]
17. جلال الدين ابوالفوارس شاه شجاع(786 ق)(a67-b70)
شاه شجاع در واقع شايد به واسطه آنکه نامش از طريق اشعار خواجه حافظ شيرازي در زبانها افتاده، مشهورترين شاه از شاهان آل مظفر در فارس و کرمان سده هشتم قمري تلقي شود.
ولي حقيقت آن است كه او بواسطه اقدامات مهمي که از نظر سياسي- نظامي و فرهنگي در روزگار پرآشوب سده هشتم انجام داد، مقتدرترين حکمران نواحي جنوبي ايران درآن عصر نيز شناخته مي شود. مرگ او که مصادف با حملات تيمور به جنوب ايران بود، در واقع دوره ديگري از آشوب و قتل و غارت را به همراه داشت که سالياني تا استقرار حکومت آرام و مقتدر ديگري در شيراز(تا عصر جلال الدين اسکند ميرزا، نوه تيمور گورکاني) به طول انجاميد.
اگرچه تک نگاري هايي تاريخي از روزگار حکمراني آل مظفر بر بلاد کرمان و فارس باقي است(مانند تاريخ آل مظفر اثر محمودکتبي يا مواهب الهي اثريزدي)، ولي هيچ کدام از شاهان مظفري شرح وقايع مستقل، مانند آنچه براي شاه شجاع نوشته شده است، ندارند. کتابي که شرح وقايع سلطنت او را در عصر حياتش به قيد کتابت کشيده، مناهج الطالبين في معارف الصادقين اثر علي بن حسين بن علي مشهور به علاءقزويني هلالي(1) نام دارد که نسخ هايش را منزوي برشمرده است.(2)
در اينجا قصد ندارم اطلاعاتي را که راجع به شاه شجاع گردآورده ام، عرضه کنم و به بيان اوضاع ادبي- علمي فارس در عصر او بپردازم؛ زيرا فقط برشمردن تمامي آثار تقديم شده به او، مجالي گسترده مي طلبد؛ ولي عجالتا به قديمي ترين منابع اشعار او در سفينه هاي شعري پيش از سده يازدهم اشاره اي مي کنم تا در صورت نياز در اختيار علاقمندان باشد:
الف) از ديوان او نسخه ناقصي شامل ديباچه عربي ديوان و چند شعر مختصر در مجموعه/جنگ مارديني تدوين شده در اوايل سده نهم قمري، باقي است که نسخه اش از آن سيدنصرالله تقوي بوده است. اين نسخه در عصر حيات تقوي مورد توجه علامه قزويني و قاسم غني قرار گرفته که در آثارشان( به ترتيب «يادداشتهاي قزويني» و«تاريخ عصر حافظ» آن مقدار مختصر را به تمامي نقل کرده اند. اين نسخه بعدها به کتابخانه مجلس منتقل شد واکنون به شماره4559در آنجا نگهداري مي شود.
ب) در سفينه کتابخانه بادليان آکسفورد، به شماره MS.E.D.Clarke Or.24 از اواخر سده هشتم يک رباعي تکراري شاع شجاع وجود دارد. اين سفينه را علي فردوسي يافت و اشعار حافظ آن را اخيرا با اين مشخصات نشرداد:
- غزلهاي حافظ: نخستين نسخه يافت شده از زمان حيات شاعر، گردآوري علامرندي در 791-792هجري قمري به کوشش علي فردوسي، تهران،ديبابه،1387ش.
ج) در سفينه مونس العشاق سليمان قونوي مورخ860قمري که اکنون در کتابخانه مرعشي قم نگهداري مي شود و غزل از او وجود دارد. درباره اين سفينه تک نگاري مبسوطي مهياي چاپ کرده ام.
د) درجنگ/ سفينه اسکندر ميرزا تيموري813-814ق برگ 145ر يک رباعي از او وجود دارد.
هـ )ذکر او و اشعارش در عرفات العشقين بلياني(نسخه ملک) صفحات556-557آمده است.
و) در سفينه فايضاي هروي نسخه2466دانشگاه که قسمت قديمش در 1007ق گردآوري شده، شعر شاه شجاع هست.
ز) شعر عربي او در برگ174و از مجموعه بسيار ارزنده کوپرلوي ترکيه به شماره1589از سده هشتم و نهم قمري آمده است که فيلمي از آن به شماره462-463در کتابخانه مرکزي دانشگاه تهران هست.
ح) از ساقي نامه او آقابزرگ در الذريعه(ج12،ص108)ياد کرده است. در نشريه«نسخه هاي خطي»(ش1،ص25) از نسخه ساقي نامه او در تاشکند و نيز نسخه ديگر آن(منتخب ساقي نامه) در مجموعه منشآت شهاب منشي، از سده نهم محفوظ نزد آقاي سلطان القرائي(گويا اکنون در مجلس نگهداري ميشود) سخن رفته است. در مورد نسخه تاشکند نيز ر.ک به: نشريه نسخه هاي خطي، شماره9، ص137-138.
ط) اشعار او در بياض تاج الدين احمد وزير، تدوين شده در نيمه دوم سده هشتم قمري در شيراز نيز وجود دارد. اين بياض به صورت عکسي و حروفي چاپ شده در دسترس است.
تقي ذيل احوال او به اين مطالب پرداخته است:
- اينکه او پسر امير مبارزالدين محمدبن مظفر بن منصور بن غياث الدين حاجي خراساني است؛
- توصيف خصال ظاهري و باطني اش به اين وصف:
جهانداري عالي همت است، شهرياري قوي نخوت، پادشاهي عاقل، سلطاني فرخ سيما، داراي لطف طبع، حسن خلق، وفور ادب، کمال مکرمت و فرط وجود و شجاعت؛
- وصف تعلم او و اينکه از هفت سالگي آغاز به علم آموزي کرده، در نه سالگي کلام الله مجيد را حفظ شده و سپس لغت عرب را بر صحيفه خاطر نگاشته؛ همچنين اشاره کرد به اينکه او نزد قاضي عضدالدين ايگي(ايجي) شرح مفصل ابن حاجب و ديگر کتب مشکله را مي خوانده است؛
- رسيدن به درجه اي بالا از دانش و فضل و اينکه علما و فضلا پيوسته به مجلس همايونش راه مي يافته، از دانش اش تعجب مي کرده اند؛
- نقل از کتب تواريخ درباره قوت حافظه اش، بطوري که هفت، هشت بيت عربي را با يک بار شنيدن حفظ مي شده است؛
- اينکه نظم تازي و پارسي و مکتوبات و رسايلش در اطراف عراق و فارس معروف و مشهور بوده است؛
- بيان حکايتي از بزرگي او به اين وصف که روزي در نوبت دوم نشستن او برمسند حکمراني فارس، در راه بازگشت از تيراندازي، پيرزني راه او را مي گيرد و ازاينکه به علت قرض، دو دختر کوچکش در رهن نو مسلماني از بني اسرائيل هستند، اظهار عجز و طلب کمک مي کند. شاه چاره اي مي انديشد تا آنها را به بهترين شکلي آزاد کند؛
- نقل حکايتي از روضه الصفا در مورد گذر کردن او با ابهتي تمام در کوچه هاي شيراز و اينکه صبر مي کند تا دختري که مادرش او را براي ديدن شاه بر بام مي خوانده، برسد و شاه را مشاهده کند؛
- حکايت جاسوسي که از طرف شاه يحيي و از سمت يزد به شيراز مي آيد براي سرکشي به اينکه آيا شاه شجاع آن سال به يزد لشکرکشي مي کند يا نه و ماجراي آن؛
- نقلي از مطلع السعدين درباره سختگيري امير مبارزه در امر به معروف و نهي از منکر و اينکه شاه شجاع وظرفاي شيراز او را محتسب مي خوانده اند. شعر معروف حافظ(اگر چه باده فرح بخش و باد گلبيز است...) در اين قسمت نقل شده، به همراه اين رباعي از شاه شجاع:
در مجلس دهرساز مستي پست است
نه چنگ به قانون و نه دف بر دست است
رندان همه ترک مي پرستي کردند
جز محتسب شهر که بي مي مست است
- نقل ابيات عربي او در هنگام جنگ با برادرش شاه محمود در 765قمري و استمداد شاه محمود از سلطان اويس جلاير و سپس اشعار فارسي او خطاب به برادر و عقب نشيني شاه شجاع؛
- افتادن شيراز به دست شاه محمود و نقل ابياتي از شعر سلمان ساوجي در اين باره و بسياري نکات و وقايع تاريخي که از بازگفتن آن چشم پوشي مي شود؛
- مرگ در سال 786ق و دفن کردن او در کوي چهل مقام؛
- توضيح تقي درباره اشعار شاه شجاع اين است: «و اشعار وي آنچه به نظر رسيده، همين است که درين خلاصه مرقوم کلک مشکين رقم گرديده» (a69)که نشان مي دهد ديواني از شاه شجاع نداشته است، ولي منقولات او از اشعار شاه قابل توجه و بيش از صد بيت است، شامل کمي سروده هاي عربي و بيشتر فارسي.
[فرهنگ سخنوران،ج2،ص495-496؛ تاريخ نظم و نثر،ج1،ص198؛ تاريخ تذکره هاي فارسي،ج1،ص526؛تاريخ ادبيات درايران،ج3،ص1089؛ تاريخ عصر حافظ،ص334-353؛ «بررسي اوضاع ادبي فارس در سده هشتم و منابع اين بررسي»،ص71؛ فهرست مشترک پاکستان،ج9،ص2133؛ فهرست نسخه هاي خطي فارسي،ج3،ص2371]
18. مولانا فضولي بغدادي(970ق)(3) (b71-b74)
محمدبن سليمان بغدادي، متخلص به فضولي، شاعر مشهور صوفي مسلک سه زبانه که رساله هايي چون رند و زاهد و صحت و مرض، سه ديوان به فارسي، ترکي آذربايجاني و عربي و يک ساقي نامه فارسي دارد. آثار عربي و ترکي ديگر وي نيز منابع برشمرده شده است. او پس از شاه اسماعيل صفوي متخلص به خطايي، نخستين پايه گذار شعر ترکي آذربايجاني به شمار مي رود. از ديوان فارسي او نسخه هاي متعددي وجود دارد و در آنکارا به سال1962به تصحيح حسيبه مازي اوغلي چاپ شده است.
تقي کاشي درباره او به اين نکات اشاره کرده است:
- اينکه مردي کم طمع و پيرو طريق فقر و مسکنت و ديندار و راسخ اعتقاد بوده است؛
- شعرگويي به سه زبان ترکي، عربي و فارسي و اينکه از ترکي گويان به متانت او سخن نگفته اند و بي همتايي در شاعري (گويا فارسي) از ميان اهالي عراق عرب؛
- داشتن معاني غريبه و مضامين عجيبه در ابياتش و نقل يک رباعي:
آسوده کربلا به هر حال که هست
گرخاک شود، نمي شود قدرش پست
برمي دارند و سبحه اش مي سازند
مي گردانندش از شرف، دست به دست
- و ماجراي عشق مولانا فضولي بغدادي؛
- قتل ابراهيم خان به دست ذوالفقار و از هم پاشيدن سلسله سلطنت او و دوري فضولي از محبوبش که جزو دستگاه سلطنت بوده؛
- وصيت کلياتش: «اما اشعار مولانا که به نظر راقم اين حروف رسيده، دو ديوان بود يکي فارسي و ديگري ترکي؛ و ديوان فارسي وي زياده از پنج هزار بيت هست، مشتمل بر قصايد غرا و غزليات نيکوي فرخ افزا...و هرکه را ذوق اشعار ترکي وي باشد، رجوع به ديوان ترکي وي کند؛ و رسايل نثر نيز دارد و لطايف و ظرايف وي بين الخلوص و العوام مشهور است»(a72)؛
- درگذشت در 970ق در حالي که سنين عمرش از...(4)گذشته بود و تدفين در بغداد.
اهميت اشعار فضولي در اين مدخل از خلاصه الاشعار چندان زياد نيست.
[فرهنگ سخنوران،ج1،ص713؛ تاريخ نظم ونثر،ج1،ص436-437؛«صحت و مرض» و«سفرنامه روح»(وي اين دو را اثر جداگانه دانسته)،ص825؛ تاريخ ادبيات در ايران،ج5،ص674-675؛ تاريخ تذکره هاي فارسي،ج1،ص528؛ فهرست مشترک پاکستان،ج3،ص1675-1676،ج6،ص981-982،ج7،ص686-687وج9،ص2208-2209؛ فهرستواره کتابهاي فارسي،ج10،ص252؛فهرست نسخه هاي خطي فارسي،ج3،صص1887-1888و2467-2468]
19. مولانا نثاري توني(968ق)(a75-b78)
مثنوي اي نيز موسوم به سرو و تذرو از او باقي است که براساس نسخه منفرد کتابخانه برلين بر اين مشخصات چاپ شده:
-سور و تذرو؛ نثاري توني؛ با مقدمه و تصحيح و توضيح دکترمحمدجعفر ياحقي؛ تهران: سروش،1368.
تقي کاشي ذيل احوال او به اين مطالب اشاره کرده است:
- اينکه شاعري خوش سخن، نکته پرداز و داراي حلاوت گفتار بوده است، بخصوص در طرز غزل، چنانکه ابيات خوب و نکات مرغوب از او بر السنه و افواه مذکور است؛
- پيوسته بودن با دربار ايقوت سلطان، حاکم ولايت تون به عنوان نديم و رسيدن صيت شاعري اش به همه جا و توجه ايقوت سلطان به او؛
- عشق او بريکي از خويشان نزديک ايقوت و رسيدن خبرآن عشق به گوش سلطان که باعث مي شود سلطان بخاطر طعن عوام، پنهاني به مطلوب مولانا دستور دهد ديگر نزد او نرود. در اين اوضاع، سلطان براحترام مولانا مي افزايد تا خاطر او نيز آزرده نشود، ولي مولانا به صحرا مي رود و يک ماه در آنجا مي گذارند و رعونات نفس سرکش را درهم مي شکند. معشوق که از اين امر باخبر مي شود، پنهاني به زيارت عاشق مي رود و آن روز را متعهد ملازمت مولانا مي گردد. خبر پخش مي شود و سلطان درمي يابد که عشق آنها نفساني نيست. مولانا را به شهر فرا مي خواند و عذر خواهي مي کند، مولانا در آن روز غزل زير را مي گويد:
به سينه از تو خدنگ شکاري اي دارم
ترحمي که عجب زخم کاري اي دارم...
نثار بزم تو کردم هزار گوهر اشک
بدان اميد که گويي نثاري دارم
مطلوب مدتي بعد اراده زيارت علي بن موسي الرضا(ع) مي کند وايقوت سلطان، نثاري را با او مي فرستد. بعد از زيارت و مراجعت مطلوب، مولانا مدتي مديد در مشهد مي ماند و به محبت حقيقي و دريافت لذت عبادت نايل مي شود.
- فصلي مشبع در بيان«رجاء» به فضل خداوند؛
باقي شرح احوال نثاري از نسخه افتاده است. در تصحيح آينده ديوان شاعر، حتما بايد اين مدخل از خلاصه الاشعار را مد نظر قرار داد.
[فرهنگ سخنوران،ج1،ص920-921؛ تاريخ نظم ونثر،ج2،ص689؛ تاريخ تذکره هاي فارسي،ج1،ص528؛ فهرست مشترک پاکستان،ج9،ص2287؛ فهرست نسخه هاي فارسي،ج3،ص2567]
20. اکمل المحبين مولانا نظام الدينالمعمايي استرآبادي(921/925ق)(a79-b98)
او نظام الدين معمايي استرابادي، شاعر شهير منقبت سراي فارسي و يکي از توانمندترين ها در اين شيوه است. نفيسي به دو نفر با تخلص(نظام) و نسبت قائل شده است که يکي مداح عليشرو سلطان حسين بايقرا و گروهي ديگر از بزرگان سياسي زيسته در اواخر عصر تيموري و پس از آن بوده و ديگري همين شاعر منقبت سراي ماست که قصيده چرخيات يا معراج الخيال او شهرت دارد.
منزوي از ديوان اشعارش نسخه هايي برشمرده است که به جز آن بايد ازنسخه530صفحه اي کتابخانه ملي به شماره2514/ف(بخش اول) و نيز نسخه شماره1353سنا مورخ 979-987ق ياد کرد. اين ديوان گويا تصحيح شده و در دست چاپ است. استفاده از منقولات تقي الدين در اين مدخل، در تصحيح ديوان ضروري است.
تقي الدين ذيل احوال او به اين نکات پرداخته است:
- فضل او در علوم رسمي و طور شاعري و شيوه سخنوري و اينکه در حلاوت گفتار و بدايع افکار وکثرت مهارت در فن شعر نظير ندارد؛
- «ذوفنون زمان خود است؛ چنانچه محققين او را ثاني خواجه جمال الدين سلمان ساوجي گفته اند»(a79)
- پيش بودن شعرش از ساير مداحان اهل بيت از حيث خيال و اينکه «صنايع فلکيات و بدايع تشبيه و چرخيات را کم کسي مثل او گفته»(همان)؛
- رفتن از استراباد به دارالسلطنه هرات در عهد سلطان حسين ميرزا و مسلم الثبوت شدن در شيوه معما و علم شعر؛
- تدوين رساله در فن معما و ترک آن فن پس از رسيدن به صحبت اميرحسين معمايي نيشابوري و مطالعه معميات او تا جايي که«معميات خود را بشست»(همان)؛
- آغاز به قصيده گويي و ساختن قصيده اي موشح به اسم اميرعليشير و خرده گرفتن امير برشعر او و توصيه به تتبع مولانا کاتبي با اين استدلال «زيرا که تو استرابادي[اي] و مولانا نظام را مي خواند و درمي يابد که او بحق بوده، وي را مي طلبد و به انعام و الطاف مي نوازد؛
- روي تافتن از هرات و آمدن به استرآباد به دليل ميل به مناقب گويي؛
- وصف داستان عشقي مولانا نظام الدين المعمايي الاسترآبادي؛
- اجازه گرفتن از پير پس از تکميل و تحصيل علوم باطني و مراجعت به استراباد و اينکه «به غير از مدايح ائمه هدي (ع)به شعر ديگر مشغولي نمي فرمود»؛
- توضيح درباره ديوان او: «اما ديوان قصايد مولانا درين روزگار عزيز و مکرم است و صاحب نظران و خوش فهمان به قصايد وي اعتقاد تمام دارند و اکثر قصايدش بين الخواص و العوام شهرتي عظيم دارد و مولانا را سواي مناقب ائمه، در مدح اکابر استرآباد خصوصا بتکچيان قصايد غرا بوده. گويند بعداز فوت آن جماعت يکي از برادران مولانا بعضي آن قصايد را به اسم شريف ائمه(ع) مزين ساخته اند و داخل ديوان قصايد وي گردانيده؛و ما از کليات قصايد او که قريب به دوازده هزاربيت بود، انتخاب نموده، برخي از آن درين خلاصه ثبت نموديم»(b79)؛
- نام بردن آثار ديگرش: «دو مثنوي نيز دارد يکي از بلقيس و سليمان نام نهاده و ديگري را به آثار المظفر موسوم ساخته و آن شعر مشتمل است برحالات...سيدالمرسلين و خاتم النبيين [که] به روايت صاحب روضه الاحباب تاليف نموده و آن مثنوي زياده بر بيست هزار بيت است»؛
- «اما وفاتش در شهور سنه خمس وعشرين وتسعمائه(925)بوده و در استراباد مدفون است. گويند بعداز فوت وي، يکي از برادران او[در قطعه اي]...از خواجه سيف الدين مظفر بتکچي طلب سنگ کرده، جهت قبر وي...»(همان).
[فرهنگ سخنوران،ج1،ص939؛ تاريخ نظم ونثر،ج1،ص313و446؛ تاريخ تذکره هاي فارسي،ج1،ص527؛ تاريخ ادبيات در ايران،ج4،ص463؛ فهرست مشترک پاکستان،ج7،ص639-640وج9،ص2294؛ فهرست نسخه هاي خطي فارسي،ج3،ص2576وج4،ص2910؛ فهرست ملي،ج6،ص15؛ فهرست سنا،ج2،ص231]
21. مولانا رکن الدين صاين (قرن8)(a99-b231)
او عميدالملک رکن الدين صاين هروي، شاعر سده هشتم قمري است که با وجود انتساب به هرات، مداحي غياث الدين محمدوزير و خاندان آل مظفر در شيراز را کرده است. ديوان او در سال1959م در پتنه هندوستان به کوشش پرفسور سيدحسن چاپ شده است. نسخه هايي از آن شناخته شده مانند نسخه 4665مجلس که در فهرست به اشتباه ديوان رکن کرماني معرفي شده است و نسخه کتابخانه او رينتل بانکيپور در هند به شماره 37 مورخ883قمري در 67برگ. از وي اشعارش نيز در سفينه هاي شعري و مجموعه ارزنده 5307کتابخانه ملک هست که گويا در سده دهم قمري کتابت شده است.
تقي الدين که البته اين شاعر را رکن الدين صاين سمناني و جدا از رکن الدين صاين هروي دانسته، ذيل احوالاتش به اين موارد اشاره مي کند:
- اصل از سمنان، قاضي زاده بودن و اينکه در شاعري نکته پرور بوده است؛
- تقرب نزد طغاتيمور خان که از چنگيزيان و از آخرين ايشان بوده است؛
- علامه و مقتدا بودن در قلمرو سلطنت طغاتيمور و اينکه مناصب وعظ و تذکير، پيش نمازي و امامت جماعت آنجا به وي انتساب داشته و او اسباب و اموال بسيار فراهم کرده است؛
- رنجيده خاطر شدن خان از او طي اين ماجرا: روزي پس از آموزش دادن به خان امي، يکي از نزديکان از رکن الدين مي پرسد که آيا خان چيزي آموخت؟ رکن پاسخ مي دهد:«او به خان» را چيزي آموختن آسان تر است که اين خان را؛ يعني مرده به اين زنده؛ و خان از پس خرگاه مي شنود و او را براي مدتي مديد حبس مي کند؛
- گريختن با بندگران از بندگاه و در سر راه خان قرار گرفتن و تقاضاي بخشش با خواندن اين رباعي:
در حضرت شاه چون قوي شد رايم
گفتم که رکاب راز زر فرمايم
آهن چوشنيد اين حکايت از من
در تاب شد و حلقه بزد بر پايم
خان او را مي بخشد و دوباره با خلعت گرفتن از دست او به مقام ها و سمتهاي قبلي باز مي گردد؛
- شرح ماجراي عشقي مولانا رکن الدين صاين؛
- توضيح درباره ديوانش: «اما اشعار رکن الدين صاين آنچه به نظر راقم رسيده، ديواني بود قريب به سه هزار بيت و بعضي غزلهاي وي در ديوان خواجه حافظ به نظر رسيده و شايد که از صاين باشد، چه جامع ديوان خواجه حافظ ديگري است»(b99)؛
- توضيح درباره رکن الدين صاين ديگر: «و مولانا رکن الدين نام ديگري بوده تبريزي الاصل و با امير مبارزالدين محمد مظفرمي بوده و از ناظمان در بلاغت به فور فصاحت مستثناست، و او را در مدايح و محامد محمدمظفر و اولاد وي قصايد غراست و در مذمت و نکوهش اميرشيخ ابواسحاق مقطعات نيز دارد و اين قطعه از اشعار او به راقم رسيده:
دگر بر در اهل دنيي مرا
نبيني ورم صد بيين نياز
که خوش بويي نرگس شوخ چشم
نيرزد همانا به گند پياز
انشاالله اگر بر باقي اشعار وي اطلاع پيدا شود...به ذکر عليحده مذکور گردد»(b99).
اشعار برگزيده او در بررسي مجدد ديوان رکن صاين هروي و حل معضل يک يا چند نفر بودن رکن ها بايد مورد بررسي قرار گيرد.
[فرهنگ سخنوران،ج1،ص546؛ تاريخ نظم ونثر،ج1،ص208؛ تاريخ تذکره هاي فارسي،ج1،ص526؛ تاريخ ادبيات در ايران،ج3،ص936-950؛ فهرست مشترک پاکستان،ج9،ص2103؛ فهرست نسخه هاي خطي فارسي،ج3،ص2404(ديوان صاين)،ج4،ص2819(ده نامه=تحفه العشاق)؛ فهرست مجلس،ج13،ص49-50؛فهرست ملک،ج8،ص282؛ مرآه العلوم،ج1،ص61؛ «حافظ و رکن الدين صاين هروي،فتح الله مجتبايي،جشن نامه استاد دکترمحمدخوانساري ،تهران ،1384ش]
22. مولانا شهيدي قمي(935/936ق)(b103-b114)
او، شاعر مشهور سده نهم است که در خراسان با جامي ديدار کرده، به آذربايجان و دربار سلطان يعقوب رفته و به ملک الشعرايي آنجا رسيده است. وي بعد از درگذشت سلطان به گجرات رفته، درباره عادلشاه محترم بوده تا اينکهدر935/936درگذشته است. مدفن او در سرگنج گجرات است.
منزوي در فهرست نسخه هاي خطي فارسي، از ديوانش هفت نسخه سراغ داده است که بايد براين تعداد، نسخه هاي کويته پاکستان متعلق به انعام الحق کوثر به نستعليق سده دهم قمري و نسخه شماره2966/ف کتابخانه ملي، برگهاي 66تا83و نسخه شماره3626کتابخانه آيت الله العظمي مرعشي را اضافه کرد. ديوان اشعارش تاکنون چاپ نشده است که در صورت هرگونه تصحيح و بررسي، اين قسمت از خلاصه الاشعار که گزينش مفصلي از اشعار شهيدي را دارد، بايد مدنظر قرار گيرد.
تقي ذيل احوال او به اين موارد پرداخته است:
- اينکه در جودت طبع، قوت ذهن، متانت خيال و رزانت افکار، در ميان شاعران و سخنوران خطه عراق ممتاز است؛
- غزل گويي به شيوه اهل خراسان و شهرت يافتن بيش از حد شعرش بين اهل زمانه؛ چنانکه برخي خوش فهمان ابيات عاشقانه او را در مرتبه اشعار امير خسرو و افکار عارفانه اش را در شيوه غزليات حسن دهلوي مي دانند؛ و سپس نقلي به اين صورت: «محققي گفته که عشق و سوز بابافغاني، خيالات و فکر خواجه آصفي، لطافت و درستي سخن مولانا جامي در شعر مولانا شهيد جمع است»(b103)؛
- علاقه او به کمالات ظاهري و باطني و تلاش براي داشتن علم لدني و کسبي؛
- نقلي از مجالس النفايس درباره اوايل حال شهيدي؛
- برجسته شدن در شاعري در بدو حال و اوايل کار و رفتن به دارالسلطنه تبريز در مجلس سلطان يعقوب و تفويض مقام ملک الشعرايي به او؛
- وصف داستان عاشقي مولانا شهيد قمي؛
- ترک آذربايجان و عراق پس از فوت سلطان يعقوب و آمدن به هرات و استقبال جامي از او و باقي ماجرا: «آورده اند که چون مولانا جامي، شهيدي را دريافت، از او شعر طلبيد، مولانا اين مطلع که در آن زودي گفته بر وي خواند، شعر:
مهار از دست ليلي در ربا اي ناقه کاري کن
سرخودگيري و بر مجنون سرگردان گذاري کن
گويند مولانا جامي را بعد از استماع اين مطلع، وجد و حال غالب شده، شهيدي را دربرگرفته و سرو روي وي را بوسه داد و گفت اگر به عوض مهار، زمام گفته شود، هر آينه بهتر خواهد بود. شهيدي بعد از قبول اصلاح از روي انصاف در دست و پاي مولانا جامي افتاد و شرايط ملازمت و مريدي به جاي آورد...»(a104) و ادامه ماجرا که جامي وي را بر استر خود سوار کرده، به شهر مي آورد؛
- چندمرتبه حضور يافتن شهيدي در دربار سلطان حسين بايقرا و تحسين شدن شعرش و به انعام وادرار رسيدن؛
- دامنگير شدن شهيدي به درد طلب و دست زدن به دامن جامي به عنوان مريد که ده سال به طول مي انجامد؛
- اينکه در اواخر حال از شيعه اثني عشري برگشته، «ديده بصيرتش به اغواي مولانا جامي نابينا گرديد و...از روي اعتقاد مذهب اهل سنت و روش مشايخ نقشبنديه برگزيد»(a14).
آوردن تمثيلي توسط نويسنده تذکره درباره برگشتن شهيدي از روش حق خود و بيان مطلبي مستوفي در اين موضوع؛
- رفتن به هند پس از درگذشت مولانا جامي به دليل تصرف خراسان به دست ابوالغازي شاه اسماعيل و اينکه شهيدي در مطلع غزلي به دودمان شاه صفوي کنايه زده بوده:
از کلاه سرخ صوفي پرده سازم ديده را
تا نبيند چشم من آن سربه خون غلطيده را
- مورد احترام قرار گرفتن در هرشهري از هند که بدان مي رسيده و اقامت در گجرات؛
- درگذشت در سال 935ق پس از رسيدن عمرش به صدسال و تدفين در همان جا؛
- درباره ديوانش: «اما ديوان غزليات وي آنچه به نظرمسود اين اوراق رسيده، قريب به پنج هزار بيت عاشقانه پرشور است و اشعارش در اين روزگار شهرتي زياد از وصف يافته و مستعدان هر ديار ابيات وي را مي پسندند و اعتقاد تمام به سخنانش دارند»(a105).
[فرهنگ سخنوران،ج1،ص524؛ تاريخ نظم ونثر،ج1،ص337؛ تاريخ تذکره هاي فارسي،ج1ص527؛ کاروان هند، ج1،ص662-667؛ آثار الشعرا،ص234؛ فهرست مشترک پاکستان،ج7،ص659وج9،ص2145؛فهرست نسخه هاي خطي فارسي،ج3،ص2389؛ فهرست ملي،ج6،ص718-719؛ فهرست مرعشي،ج10،ص24]
23. استاد الشعرا و البلغاء قوام الدين احمدالشهير به قوامي گنجه(قرن6ق)(a115-b119)
شاعر مورد بحث در اين مدخل، قوام الدين مطرزي گنجه اي شاعر توانا و صنعت پرداز سده ششم قمري است که جز قصيده بديعيه رائيه بسيار معروفش و مقداري شعر پراکنده ديگر، چيزي از او در دست نداريم. گفتني است تذکره نويسان درباره قوامي گنجه اي هيچ تصوير روشني نداشته اند. اغلب او و اشعارش را با قوامي رازي شاعري شيعي مذهبي نانواي سده پنجم و ششم خلط کرده اند. حتي به نظرمن، ديدگاه تقي کاشي درباره اينکه او اشعار توحيدي و زهدي داشته، بايد ناشي از همين خلط باشد. دولتشاه او را برادر نظامي گنجوي دانسته که در منابع پس از او هم تکرار شده است.
تقي الدين در مدخل او که آن را بعدها در انتهاي مجلد اول رکن نخست و پس از مدخل خاقاني قرار داده، به اين نکات پرداخته است:
- وصف شاعري اش با اين جملات: قدوه شعراي روزگار، زبده سخن اندوزان آموزگار، نقاد جواهر معاني، صراف رسته بازار سخنداني، پرده شکاف بدايع افکار، نکته طراز غرايب اشعار، زيب ده محفل بديع بيانان و غيره...؛
- اينکه ارباب تاريخ مدعي شده اند او برادر صلبي نظامي و مشهور به قوامي مطرزي بوده و اعتقاد برخي ديگر براينکه او عموزاده نظامي بوده و هر دو مريد اخي فرج زنجاني بوده اند؛ «ليکن حقيقت اين نسب و درستي اين نسبت تا غايت برمسود اين اوراق ظاهر نشد و در کتاب معتبر نيز نديد»(a115)؛
- «اما قوامي شاعري قدرت آثار است و در علم شعر و بدايع و فنون و صنايع آن کسي از متقدمين همچو او نبوده و اعلم الشعرا و الفضلا رشيد الدين وطواط و مجيرالدين بيلقاني و ديگراکابر به وي اعتقاد بيش از وصف دانسته اند و سخنانش را به سند در مصنفات خود آورده و الحق در سلوک آن طريق به درجه اي بوده که...قصيده مصنوع او سند استادان اين طرز بديع... است»(همان)؛
- «و در معارف و مواعظ و ذوقيات و زهديات قصايد و اشعار بسيار دارد»(همان)؛
- «بعضي گويند ديوان او قريب به شصت هزار بيت هست، ليکن اليوم ناياب و متروک است و به غير از اين چند قصيده که به مرور ايام به نظر راقم رسيده و در اين اوراق ثبت شده، شعرديگر ازو نديده»؛
- ماجراي ديوان قوامي نزديکي ازمعاصران تقي: «يکي ازموزنان شهر ما که در شعر چندان مرتبه نداشت و خود را از اجله اين طايفه مي پنداشت، ديوان وي به او رسيده بود. بواسطه ضنت يا حسد که در طبيعت داشت يا چيزديگر، آن ديوان به کسي نمي داد، بلکه به ياران نمي نمود. لاجرم بعد از فوت وي که زمان فترت دارالمومنين کاشان بود، آن ديوان به دست نااهلي شعر نافهم افتاد و به اين طالب نرسيد. انشاالله تعالي که آن ديوان يا مثل آن درين اواخر عمر به نظر مطالعه رسد و اين آرزو چون ديگر آرزوها از زوايا عمر به نظر مطالعه رسد و اين آرزو چون ديگر آرزوها از زواياي خفا و مکمن غيب برمنصه ظهور و بروز جلوه گر آيد، به حق محمدوآله الاطهار»(a115)؛
- شرح ماجراي عشقي ابوبالفضايل قوام الدين احمد؛
- رفتن به بردع پس از ماجراي معشوق، به بهانه آنکه در آنجا خويشان دارد و خوابيدن نايره عشق و بازگشت به وطن خود؛
- درگذشتن قوامي در سال574ق با دل بيدار و باطن حقيقت يار و تدفين در جوار مزار نظامي؛
- اشاره به سال نگارش اين مدخل، يعني 1015ق؛
- ادامه مطلب، چند صفحه اي است در نصيحت و وصيت خطاب به فرزندش تا اين کتاب را تکميل کند و ادامه ماجرا (تفصيل بيشتر از حوصله اين مقاله خارج است).
متاسفانه اين مدخل در نسخه حاضر با پايان وصيت و پندنامه تقي الدين به فرزندش تمام مي شود و درست در محلي که آغاز انتخاب اشعار قوامي گنجه اي بوده، شاهد افتادگي اوراق هستيم.
[فرهنگ سخنوران،ج2،ص750؛ تاريخ نظم و نثر،ج1،ص108؛ تاريخ ادبيات در ايران،ج2،ص799؛ فهرست مشترک،ج9،ص2225؛ فهرست نسخه هاي خطي فارسي، ج3،ص2488]
24و25. [مدخل هاي ناشناس و ناقص](a121-b123)
سرآغازهايي از مدخل اول:
برخيز که شب خيمه به صحراي عدم زد
بربام فلک خسرو سياره عَلم زد
از زلف تو چون کرد صبا طره به يکسو
فرياد برآورد شب غاليه گيسو
آخر آيينه روي از چه سبب ننمايي
تازآيينه جان، زنگ هوس بزدايي
صبا زمهد هوا چون دم مسيحا زد
گل از حجاب عدم خيمه سوي صحرا زد
خيز اي سپهر حسن تو را اختر آفتاب
تا افکنيم در افق ساغر آفتاب
اي جرم نوربخش ندانم چه پيکري
گويا که طوق مرکب خورشيد کشوري
زمانه داد به فرمان کردگار جهان
به دست خواجه دنيا، زمام کار جهان
آخر کشيد گرد مهش خامه ازل
خطي که بر ولايت روز افکند خلل
دوش بر گردن شب عقد ثريا ديدم
نوعروسان فلک را به تماشا ديدم
هردل که سوي حضرت توحيد راه يافت
در سايه سرادق عزت پناه يافت
زلف تو شد کمينه آشوب روزگار
روي تو گشت کارگه صنع کردگار
و سرآغاز هايي از مدخل دوم:
چون فلک مشعله صبح زسر درگيرد
کاروان حبشه راه عدم برگيرد
چون چادر ظلام جهان در سرافکند
گيتي قباي کحلي شب در برافکند
صبح چون روي تو کرد پرده دري اختيار
غمزدگان را چون صبح خيز و مي تازه آر
از عکس رخت شمع فلک تاب ندارد
بي رنگ رخت زاده کان آب ندارد
تاجزع تو از حقه تقدير برآمد
بس ناله که از جادوي کشمير برآمد
رشيد الدين دولت مرشد عقل
کزوقد ضلالت شد خميده
داور ملک شرع سيف الدين
صدر موسي کف مسيح نفس
من از طعن تو اي قاضي خزاعي
کجا مانم طريق شاعري را
مي گفت عقل دوش که صاحب قرآن شرع
پيوسته جز رعايت کرکس نمي کند
دوش وقتي که صبا طره سنبل مي بافت
همچو گل خنده زنان يار درآمد ز درم
26. ملک الفضلا امام هروي(قرن7ق)(b123)
او شاعر مشهور سده هفتم قمري، رضي الدين محمدهروي است که بعد از آنکه هرات را ترک کرد، به کرمان و اصفهان آمد و در آنجا به شاعري پرداخت تا اينکه در 686درگذشت.
از ديوان کم حجم او، نسخه هاي فراوان باقي مانده که منزوي بسياري را برشمرده است. اين ديوان يک بار هم به کوشش همايون شهيدي تصحيح و چاپ شده است.
درنسخه حاضر از خلاصه الاشعار فقط يک صفحه ناقص از شرح حال امامي باقي است و گزيده اشعارش هم مطلقا باقي نمانده است. آنچه ازاحوالات او عجالتا در اين نسخه در دست است، نقل خواهد شد؛ اما شرح حال کامل او از تذکره تقي الدين و گزيده اشعارش را در نسخه هاي ديگر خلاصه الاشعار مي توان جستجو کرد.
تقي به اين موارد ذيل احوال او اشاره کرده است:
- ضبط نام وي به صورت عبدالله بن محمدبن ابي ابکر؛
- اشاره به اينکه از صناديد شعرا و اجله علماست، از ساير شعراي خراسان ممتاز و در قصيده بي نظير است؛
- اعتقاد اهل روزگارش به شعر وي و نقل ماجراي معروف ترجيح شعر او بر سعدي با جزئيات کامل: «آورده اند که روزي خواجه شمس الدين محمدصاحب ديوان جشني آراسته بود و اکابر روزگار در آن جلس حاضر بودند، از آن جمله ملک معين الدين پروانه که در زمان اباقاخان حاکم ممالک روم بود و مولانا شمس الدين صدر و ملک افتخار الدين کرماني، و شعر مولانا امامي خوانده مي شد و بعضي اشعار وي را بر شعر شيخ ترجيح مي نهاده اند. آخرالامر هر چهار فاضل اتفاق کرده اين قطعه نزد خواجه مجدالدين همگر فرستاده اندو از او استفسار اين مدعي کرده.
قطعه
زشمس فارسي مجد ملت و دين
سوالي مي کند پروانه روم
زشاگردان تو هستند حاضر
رهي و افتخار و نور مظلوم
چو دولت حضرتت را هست لازم
دعاگو صاحب ديوان ملزوم
زاشعار تو سعدي و امامي
کدامين به پسندند اندرين بوم
تو کن تعيين اين چون ملک انصاف
بود در دست تو چون مهره موم
لمجدالدين في الجواب:
ما گرچه به لطف طوطي خوش نفسيم
برشکرگفت هاي سعدي مگسيم
در شيوه شاعري به اجماع امم
هرگز من و سعدي به امامي نرسيم(b124)(7)
سپس تقي افزوده که گويا سبب ترجيح در وادي قصايد مدح ملوک و صنايع و بدايع شعري بوده و الا اشعار شيخ را شيريني و فصاحت ديگر است.
- توضيح درباره ممدوح امامي که فخرالملک وزير کرمان است و ارجاع به قصايد او درمدح فخرالملک که در خلاصه الاشعار آمده است؛
- وصف عشق او در اواخر حال؛
- نقل ماجرايي در زمان ابتلا به عشق جوان از اينکه درگرماي تموز به کنار برکه اي مي رود از خمي (شايد گودال و چاله پيوسته به برکه) که آنجا بوده، آب مي نوشد. آب آن را تلخ مي يابد و ناچار از ان برکه مي چشد. در کمال تعجب مي بيند شيرين است. سه روز در پاي خم مي مانند و از خدا زاري کنان سرّآن رامي طلبد که پس از سه روز در خواب مي بيند خم به صورت شخصي درآمد و به زبان حال با وي ...(باقي افتاده است)
[فرهنگ سخنوران،ج1،ص87، تاريخ نظم ونثر،ج1،ص161-162؛ تاريخ تذکره هاي فارسي،ج1،ص525-526؛ فهرست مشترک پاکستان،ج7،ص251-253و ج9،ص1993؛ فهرست نسخه هاي خطي فارسي،ج3،ص2231-2232؛ فهرست مشار،ج2،ص2265]
27. انوري (قرن6ق)(a125-b126)
[فرهنگ سخنوران،ج1،ص104؛ تاريخ نظم و نثر،ج1،ٌ80-81؛ تاريخ تذکره هاي فارسي،ج1،ص525؛ فهرست مشترک پاکستان،ج7،ص41-46و ج9،ص1996-1999؛ فهرست نسخه هاي خطي فارسي،ج3،ص1847و2235-2242]
28. سراج الدين قمري آملي(625ق)(a127)
[فرهنگ سخنوران،ج2،ص748؛ تاريخ تذکره هاي فارسي، ج1،ص525؛ فهرست مشترک پاکستان،ج9،ص2111؛ فهرست نسخه هاي خطي فارسي، ج3،ص2347(که اطلاعاتش درباره شاعر نادرست است)]
29. اکمل المعشوقين خواجه نجم الدين(10) حسن دهلوي(738ق)(b127-134)
او نجم الدين حسن بن علا سجزي دهلوي، شاعر مشهور هند و معروف به سعدي هندوستان است که در سده هفتم و هشتم زيسته و در غزلسرايي بي نياز از معرفي است، اگر چه ديوانش همه قالب هاي شعري، حتي مثنوي را هم دربرمي گيرد. از ديوان او نسخه هاي متعددي در دست است و چندين بار، از جمله يک بار به صورت سنگي، يک بار با پيشگفتار مسعودعلي محوي در 1352ق در حيدرآباد هند، يک بار به شکل چاپ عکسي از يک نسخه خطي(احتمالا چاپ روسيه) و بار ديگر به صورت تصحيحي و به کوشش احمد بهشتي شيرازي و حميدرضا قليچ خاني(تهران: انجمن آثارو مفاخرفرهنگي،1383) منتشر شده است؛ اما چنانکه بايد، در تصحيح آن دقت صورت نگرفته و از تمامي منابع استفاده نشده است. علي الظاهر تصحيح بهتري نيز از آن به کوشش دکتر نرگش جهان در دهلي به سال 2003م منتشر شده است که آن را نديده ام.
تقي در مدخل او به اين نکات پرداخته است:
- بيان لقب و نسب او، نجم الدين حسن بن علاءالدين سنجري(صورت تصحيف شده اي که اکثر تذکره هاآورده اند)؛
- اينکه کاتب و مريد شيخ نظام الدين اوليا بوده است؛
- آوردن قدري از مکارم اخلاق او و نقل از «صاحب تاريخ هند» با عبارات«همچو اويي کمتر ديده ام» و «از مجالست او مي يافتم» و مانند آن، که نشان مي دهد منبع مزبور در قرن هشتم تاليف شده است؛
- نقل از همان صاحب تاريخ هند درباره مراوده اش با اميرخسرو دهلوي و اميرحسن: «سالها مرا با امير خسرو و خواجه حسن تودد و يگانگي بود. نه ايشان بي محبت من توانستندي بود و نه من بي محبت ايشان؛ و بواسطه من حسن ميان ب...(؟)بست، عنان رابطه محبت و سلسله مودت نگاه داشت که در اين مدت هرگز نوعي نکرد که هيچ کدام از يکديگر گله مند گرديم و نيز اميرخسرو گفته بود که مدت بيست سال با خواجه حسن بودم، هرگز کاري نکرد که از او غباري برخاطر اين سوخته نشيند؛ بلکه شرايط اختلاط کماينبقي بجا آورد؛ بي شائبه تعيّن و تکبر...»(b128) و بيان فصلي مشبع در فضايل انسانيت و ناليدن از دوستان نا اهل زمانه که مشخص نيست نقل از تاريخ هند است يا نوشته تقي الدين؛
- وصف داستان عاشقي نجم الدين حسن دهلوي؛
- اشاره به کتاب فوايد الفوائد از حسن: «انفاس متبرکه شيخ را که در مجلس صحبت شنيده، در چند جلد جمع کرده است و آن را فرايد(کذا) الفؤاد نام نهاده، و در آن روزگار و در آن ديار دستور ارباب ارادت شده»(a129)؛
- وصفي نيکو از اشعار پرحال و شور او و اينکه در بين مردم شهرتي تمام دارد؛ سپس مي نويسد:«اما ديوان غزلش آنچه به منظر فقير رسيده، قريب به ده هزار بيت بود و او صحايف نثر و مثنوي نيز دارد و از آن جمله بعضي قصايد خاقاني را شرح نوشته(11)و خالي از فايده نيست»(a129)؛
- «اما تاريخ وفات خواجه حسن بعد از اميرخسرو بوده، بيست سال و قبر وي در پهلوي اميرخسرو در قدم شيخ نظام اوليا در دهلي واقع است»(a129).
[فرهنگ سخنوران،ج1،ٌ257؛ تاريخ نظم و نثر،ج1،ص171-172؛ تاريخ تذکره هاي فارسي،ج1،ص526؛ تاريخ ادبيات در ايران،ج3،ص817-831؛ فهرست مشترک پاکستان،}3،ص1769وج7،ص404و405و ج9،ص2058؛ فهرست کتابهاي فارسي چاپ سنگي و کمياب کتابخانه گنج بخش،ج2،ص1280-1281]
30. سيدشمس الدين عضديزدي(قرن7و8)(a135-b139)
دولتشاه ذيل مدخل جلال الدين بن عضد يزدي(جلال عضد)- که خواهد آمد- سيدعضد را وزير اميرمبارزالدين محمدمظفري و فرزندش جلال را که در کودکي موردآزمايش قرار گرفته به دست شاه مظفري معرفي کرده است. اما از اشعار سيدجلال الدين که ديوانش در دست است، برمي آيد که او مداح آل اينجو علي الخصوص شاه شيخ ابواسحاق (حکومت 742-755ق) باشد. پس چگونه ممکن است کودکي اش درعصر اميرمبارزالدين (765ق) سپري شود و در عهد جواني مداح ابواسحاق شود؟! مگر اينکه به قول تقي الدين کاشي، تکيه کنيم که اين تناقض را اين طور حل کرده است: «ليکن تواند بود که در زمان صبي و آغاز تباشير صبح سعادت مشاراليه در دارالعباده يزد، به دريافت ملاقات محمدمظفر رسيده باشد»(a142)؛ اما مشکل به تمامي حل نشده، زيرا اگر جلال فرزند عضد يزدي وزير امير مبارز است، چرا فرزند به رقيب آل مظفر، يعني ابواسحاق اينجو مايل شده است؟
به نظر مي رسد پاسخ به اين سوالات با زدن نقبي به تاريخ بسيار ساده باشد. اين سيدعضد چنانکه صفا به درستي اشاره کرده است؛ اصلا وزيرآل مظفر نيست. صفا مي نويسد: «وي در سال 717هجري ظاهرا براثر ملالت از شحنگي فارس، آنجا را رها کرد و به وطن خود يزد روي آورد تا درآنجا بماند. سلطان ابوسعيد بهادر که اين عمل را به منزله تمرد سيدعضد تلقي کرده بود، مبارزالدين محمد و اتابک حاجي شاه بن يوسف شاه اتابک يزد را مامور بازگردان وي به فارس نمود و او چون ياراي مخالفت نداشت، اردوي ابوسعيد شتافت تا از خود دفع شرکند؛ با اين حال در کتبي که شرح حال سيدعضد يا پسرش جلال را نوشته اند، گفته اند که سيدعضد الدين يزدي در عهد اميرمبارزالدين به وزارت او رسيد و صحت اين سخن اصلا معلوم نيست و گويا به علت مقامات بلندي که داشت، تصور چنين مرتبه اي براي وي شده باشد»(12)
اين مدعا در اين صورت تاييد مي شود که به جلمه دعايي «طاب ثراه»(دعاي در گذشتگان) براي سيد عضد توجه کنيم که محمدبن بدر جاجرمي در سفينه اشعارش(کتابت شده در 741ق) آورده است(13)و يا اينکه او را همان شخصي بدانيم که براي مجموعه آثار خواجه رشيدالدين فضل الله همداني(718ق) ستايش نامه نوشته است. با اين حساب وي به هيچ روي وزير اميرمبارز که حکومت فارس را در سال741ق به قلمروش اضافه کرد، نخواهد بود.
از ديوان سيدعضد نسخه اي منحصر به فرد و کهنه در کتابخانه عارف حکمت مدينه وجود دارد که در دست تصحيح و انتشار است.(14)
تقي الدين در احوالات او به اين نکته اشاره کرده است:
- از سادات جليل القدر دارالعباده يزد بودن و اشتغال به صرافي؛
- فضل و خوشگويي، مسلم بودن در فصاحت و بلاغت نزد فضلا، تتبع طرز حکماي قديم، خصوصا سوزني و اينکه از اقران سعدي، خواجوي کرماني و ناصرالدين بجّه است؛
- ظهور در روزگار سلطان او لجايتوخان محمدخدابنده؛
- انتساب مثنوي گل و نوروز (15) به او؛
- شهرت بيش از حد غزلياتش در روزگار حيات، تا جايي که براشعار خواجو و عماد ترجيح داده شده است؛
- ناياب و متروک بودن اشعارش در عصر تقي الدين کاشاني و ادامه نوشته او: «و مسود اين اوراق بعد از تفحص بسيار دو هزار بيت از غزليات وي پيدا کرده، پاره اي از آن در اين خلاصه ثبت گردانيد تا ناظران را نمودگاري باشد؛ و الحق شاعري ملايم سخن و فاضلي صوفي فطن است»(a136)؛
- شرح ماجراي عشق سيدشمس الدين عضد يزدي؛
- ارادت سيدعضد پس از آن عشق به شيخ عارف عبدالرحمن اسفرايني و اشتغال به رسوم صوفيه و پس از مدتي رسيدن به صحبت علاءالدوله سمناني به همراه شيخ نجم الدين موفق اسفرايني، و اينمه از خلفاي آن جناب مي گردد؛
- «اما وفاتش در روزگار سلطان ابوسعيد خان اتفاق افتاده في شهور سن اربعين و سبعمائه(740ق)»
تخلص اين شاعر مثل نمونه هاي ديگري که از او در سفينه هاي خطي باقي است، عضد است. اشعاري که از او در اين مدخل آمده، منحصر است به تعداد زيادي غزل که از هر يک ابياتي انتخاب شده است؛ چند قطعه طولاني که برخي خطاب به قدرتمندان عصر و تقاضايي است و چند رباعي. بايد منتظر بود و کار آقايان ايماني و قوجه زاده را که در تصحيح ديوان نويافته شاعر جدا تلاش کرده اند، مشاهده کرد.
[فرهنگ سخنوران،ج1،ص638-639(ذيل دو مدخل عضد شيرازي و عضد يزدي)؛ تاريخ تذکره هاي فارسي،ج1،ص526؛ تاريخ ادبيات در ايران،ج3،ص921-925؛ سندبادنامه منظوم،ص24؛«نگاهي به شرفنامه منيري»،ص218؛ شرفنامه منيزي،ج1،ص392؛ فهرست مشترک پاکستان،ج9،ص2183؛مخطوطات فارسي در مدينه،ص21]
31. سيدجلال الدين بن عضد يزدي(قرن8ق)(a140-a146)
از ديوان سيدجلال به دليل مقبوليتش در عصر تيموري، نسخه هاي متعددي باقي است. اين ديوان يک بار هم به صورت بسيار مغلوط و ناقص به اهتمام احمد کرمي چاپ شده است.(15)
نکته گفتني ديگر راجع به او، توجه به خلط نکردن اشعارش با دو نفر با تخلص جلال است: يکي جلال طبيب شيرازي(صاحب مثنوي گل و نوروز، چاپ اوپسالا، علي محدث و سراينده غزليات و ملعمات) در قرن هشتم و ديگري جلال الدين خوافي (سراينده غزليات و نگارنده چندين رساله مصنوع به نثر) است.
تقي ذيل احوال او به اين نکات پرداخته است:
- اصل از دارالعباد يزد و اينکه اکثر اوقات درشيراز از نزد شاه ابواسحاق بوده است؛
- ستوده شدن در عصر خود به جودت ذهن مستقيم، حدت طبع سليم و مهارت و کمال قدرت در شاعري؛
- وصف داستان عاشقي سيدجلال الدين عضديزدي؛
- باز ايستادن از عشق غير و رجوع به عشق خود به قضاي رباني و آمدن به دارالموحدين شيراز و تقرب يافتن نزد سلطان ابواسحاق؛
- محسود واقع شدن و اينکه براثر چشم زخم حاسدان، در 739ق درگذشته است؛
- تاسف سلطان ابواسحاق بر فوت او و اينکه: «فرمود تا مستعدان ديوان سيد را ترتيب داده، از آن نسخه ها برداشتند».
نکته ديگر درباره محبوبيت ديوان او در عصر تيموري است به اين وصف: «و در زمان آل مظفر و سلاطين تيموري، ديوان وي شهرتي عظيم داشتي و اکابر و افاضل، اشعار او را بر شعر اقران ترجيح دادندي؛ چنانچه منقول است که سلطان سعيد باستنقر را التفات زياده از وصف به ديوان سيد بوده و اکثر اوقات در مجلس وي از غثّ و ثمين اشعار وي سخن مي رفته» (a142)
- توضيحي درباره اشعار او در عصر تقي الدين: «اما در اين روزگار، اشعار وي متروک است»(همان)
- فاش کردن اشتباه دولتشاه: «و امير دولتشاه در تذکره نقل کرده که سيدمشاراليه از مداحان آل مظفر است و در مدح ايشان قصايد دارد؛ اما اين سخن از منهج صدق و صواب دور است و از غلط هايي است که در آن کتاب مذکور؛ زيرا که فوت مشاراليه در زمان دولت سلطان ابواسحاق واقع شده و ظهور آل مظفر بعد از شهادت سلطان مشاراليه بوده ليکن تواند بود که در زمان صبي و آغاز تباشير صبح سعادت مشاراليه در دارالعباده يزد به دريافت ملاقات محمدمظفر رسيده باشد و العلم عندالله و الله عليم بالعالمين»(همان).
[فرهنگ سخنوران،ج1،ص218؛ تاريخ نظم و نثر،ج1،ص203؛ تاريخ تذکره هاي فارسي،ج1،ص526؛ تاريخ ادبيات ايران،ج3،ص925-935؛ عرفات العاشقين،ث271-274؛ فهرست مشترک پاکستان،ج9،ص2183؛ فهرست نسخه هاي خطي فارسي،ج3،ص2271(ش 22235)و 2445.
32. عارف اسرار رباني، کمال(16) الدين خواجو کرماني (753ق)(17)(a146-b161)
شاعر مورد گفتگو در اين قسمت، سرايند مشهور سده هشتم قمري است که بي نياز از وصف اضافه اي است. نام و لقبش کمال الدين محمود، ملقب به خواجوست که در 698ق زاده شد و پس از عمري زندگي با عزت و خلق آثاري بديع، در سال 753ق قمري درگذشت.
ديوان او چندبار چاپ شده است و مثنوي هايش هم اغلب تصحيح شده اند. براي اطلاع از احوالش مي توان به ارجاعات جناب ميرافضلي در شاعران قديم کرمان نگريست که مشخصاتش در آخر اين مدخل خواهد آمد. از ديوان خواجو نسخه هاي متعدد خوبي هم باقي است که در منابع معرفي شده است.
تقي ذيل احوال او به اين نکات پرداخته است:
- کنيه اش که ابوالعطاست و نامش که محمدبن علي بن محمود المرشدي است و اينکه از اکابر زادگان کرمان بوده است؛
- اختيار تقوا و روش صوفيه با وجود طبيعت شاعري؛
- تمجيد از مقام والاي او در شعر، به اين صورت: «در شعر شيرين کلام و بليغ است و در اصناف شعر مهارت تمام داشته و از انواع فنون و بليغ است و در اصناف شعر مهارت تمام داشته و از انواع فنون و کمالات بهره مالاکلام يافته و بعضي از محققين، او را دراکثر شيوه نظم بي نظيرو بي مانند مي دانند و در طرز سخنوري او را نخلبند شعرا مي نامند»(a147)؛
نکته ديگر اينکه : «سخن را منشيانه ادا کرده و در شعر از الفاظ مربوط جزيل متين معتبر است و ترکيب و عبارات خوش آينده مصنوع و اغراق و اختراع معاني دقيق لازم و از حشو و خلل خالي و از استعارات و تشبيهات مهذبه مملو»(همان).
- سياحت او براي مدتهاي مديد و ملاقات با بسياري اکابر و فضلا و نيز جواب خسمه نظامي سرودن در اثناي اين سياحت که همه را خوب دانسته، علي الخصوص هماي و همايون وروضه الانوار را؛
- اشاره به چند رساله منثور او: «و از نتايج طبع لطيفش چند رساله ديگر نثر است در مناظرات ابر و آفتاب و شمع و شمشير» و تمجيد بسيار از آنها و اينکه امکان نقل آنها در اين خلاصه (خلاصه الاشعار) وجود ندارد؛ چون نمي توان آنها را گزينش کرد و «کلامي را ناقص بيان کردن، خالي از بي مزگي نيست»(a147)؛
- رفتن در اوايل حال به دارالسلام بغداد و شرح ماجراي عشق وي؛
- به طول انجاميدن شش ساله دوره سلوک خواجو نزد علاالدوله و بازگشتن به کرمان، سپس رفتن به اصفهان به علت «اندک بي ساماني که او را دست داده بود» و اينکه مردم اصفهان او را رعايت چنداني نکردند، و رفتن به شيراز و مورد مهر قرار گرفتن از سوي شيخ ابواسحاق و پسرش علي سهل، و توطن دائمي در شيراز تا پايان عمر؛
- تاريخ مرگ او745ق، و اينکه «قبر وي در آنجا(شيراز) واقع است و جاي معين است امروز»(a148)؛
- توضيح درباره ديوانش: «و ديوان غزليات مصنوع و قصايد رنگين و مقطعات دارد و کليات اشعار خواجو آنچه در نظر فقير رسيده، قريب به پانزده(18) هزار بيت بود. در غزل طريق شيخ سعدي و اميرخسرو دارد؛ اما گاهي بواسطه صنعت ارخاي عنان کرده، سخن را از حالت عشق مي کشاند؛ امام ديوان قصايدش نيکو و بر روش استادان متقدمين واقع است و خالي از فکري نيست؛ و لهذا در اين خلاصه، از اکثر قصايد او انتخاب نموده، چندين قصيده ثبت اين اوراق شد تا ناظران را نموداري باشد از غزلياتش آنچه به خاطر خوش آمد، مسطور اين... گرديد»(a148)
[فرهنگ سخنوران،ج1،ص319؛ تاريخ نظم و نثر،ج1،ص199-200؛ تاريخ تذکره هاي فارسي،ج1،ص526؛ شاعران قديم کرمان،ص507-511؛ فهرست مشترک پاکستان،ج7،ص397-403 وج9،ص2079-2080؛ فهرست نسخه هاي خطي فارسي،ج3،صص1857-1858و2321-2322]
33. سيدجلال جعفر فراهاني(736ق)(a162-b163)
او سيدجلال الدين بن ابومنصور جعفري فراهاني، شاعر شيعي مذهب زاده در فراهان(از توابع قم گذشته و اراک امروز) و منقبت گوي حکمت پرداز سده هفتم و هشتم قمري است. او در عصر خود به آگاهي از علوم و فنون مختلف شهره بود و در شاعري به عنوان استاد شناخته مي شده است. قديمي ترين تذکره اي که ذکر او را دارد، تذکره الشعراي دولتشاه است که مثنوي او در اقتفاي مخزن الاسرار پس از تمجيد فراوان از آن، هزار بيت بيشتر از مخزن معرفي کرده است. اين مثنوي ارزنده را – که فقط چند بيت آن (حکايت معروف «برزگري داشت يکي تازه باغ» باقي است- تقي الدين اوحدي بلياني، صاحب عرفات العاشقين نيز در دست داشته است که متاسفانه هيچ از آن نقل نمي کند. تقي الدين کاشاني از مثنوي مزبور طوري سخن مي گويد که گويا آن را در اختيار نداشته است. شاعر مزبور در اشعارش به جلال جعفر/جعفري تخلص مي کند و اشعار بازمانده اش در قالب غزليات عاشقانه (به سبک سعدي) و قصايد توحيدي، نعت، منقبت، حکمت و زهد بعضا باقي است. نسخه ديوان تدوين شده او را نمي شناسيم. اشعار برجاي مانده از او را که به حدود پانصد بيت بالغ ميشود، در طول چهار سال گردآوري کرده ام که با مقدمه اي تفصيلي آماده چاپ است.
تقي الدين ذيل احوالش به اين نکات پرداخته است:
- تولد در همدان و توطن در قريه برزآباد فراهان؛
- اينکه از سادات صحيح النسب آنجاست؛
- ستايش از خصال حميده و فعال پسنديده او و اينکه از دهقنت کسب روزي و به درويشان، اهل الله و عجزه رسيدگي مي کرده است؛
- داشتن مرتبه عالي در شاعري و داشتن اشعار رنگين در توحيد، نعت، منقبت؛ اشاره به مثنوي اش در جواب مخزن الاسرار با حجمي قريب به سه هز ار بيت و اينکه داد فصاحت در آن داده و کمال حالت شاعري اش را در آن نموده است؛
- شرح ماجراي عشقي سيدجلال جعفر فراهاني؛
- اعتقاد اهالي ساوه به وي و اينکه او را صاحب کرامات دانسته اند. تقي الدين گويا مطالب زيادي از احوال او مي دانسته که با اين جمله به آن خاتمه داده است: «و باقي حالات وي طولي دارد و تحرير آن چندان فايده در اين خلاصه ندارد»(b163)؛
- درگذشت به سال 736ق؛
- توضيح درباره ديوان اشعارش: «اما اشعارش آنچه به نظر راقم اين حروف رسيده، قصيده[اي] چند بود که در توحيد و نعت و منقبت در سلک نظم کشيده، بعضي از آنها جهت تيمن و تبرک در اين خلاصه صورت اندراج يافت. انشاالله چون بر باقي اشعار وي اطلاع حاصل شود، ضميمه اين اشعار خواهد ساخت»(همان)؛
- آوردن ابيات برگزيده از مثنوي او در تتبع مخزن(همان حکايت برزگر) به نقل از«صاحب مجمع الشعرا».
[فرهنگ سخنوران،ج1،ص217؛ تاريخ نظم ونثر،ج1،ص180؛ تاريخ تذکره هاي فارسي،ج1،ص526؛ عرفات العاشقين،ص274-275]
پينوشتها:
1- صاحب عرفات العاشقين احوال او را ذيل مدخل ابن هلال آورده است(عرفات العاشقين، ص105)
2- فهرستواره کتابهاي فارسي؛ج1،ص658 و فهرست ميکروفيلمهاي کتابخانه مرکزي،ص206
3- در تاريخ درگذشت او نيز اختلاف هست که نقل کاشي فعلا ثبت شد
4- موريانه خوردگي
5- اين ديوان در قالب پايان نامه، به تصحيح محمدباقر ياحقي و به راهنمايي محمدمهدي رکني يزدي در دانشگاه مشهد دفاع شده اما هنوز به نشر نرسيده است
6- تقي الدين کاشاني به سه«رکن» قائل شده است: رکن هروي(دکتر صفا در مدخل رکن صاين از روي نسخه دانشکده ادبيات تهران از آن استفاده کرده است)، رکن الدين صاين و رکن صاين سمناني که مدنظر ما در مدخل حاضر، سومي است.
7- صورت کامل اين حکايت در منابع تذکره اي و سفينه هاي شعري هست. يکي از قديم ترين منابع آن طبق اطلاع من، انيس الخلوه و جليس السلوه(سفينه اي ارزنده از سده هشتم يا اوايل سده نهم قمري، نسخه کتابخانه اياصوفيه، خط مولف، اثر ملطيوي)برگ هايb211-a212 است.
8- ديوان سراج الدين قمري آملي؛ صص24-28و52-53
9- همان،ص31
10- نخست تاج الدين ثبت کرده بوده که بعدها با همان قلم معروفش و با مرکب مشکي آن را اصلاح کرده است
11- اگر اين اطلاع درست باشد، کهن ترين شرح ديوان خاقاني به شمار مي رود که البته هنوز نسخه اي از آن به دست نيامده است
12- تاريخ ادبيات در ايران،ج3،ص921
13- مونس الاحرار في دقائق الاشعار؛ج2،ص1051. از عکس نسخه خط مولف، محفوظ در دانشکده ادبيات تهران شماره5عکسي هم کنترل شد
14- وصف کامل جزئيات احوال سيدعضد را در مقدمه تفصيلي اين ديوان که به کوشش سروران گرامي، بهروز ايماني و عليرضا قوجه زاده تصحيح شده است، خواهيد يافت.
15- مثنوي گل و نوروزازجلال طبيب شيرازي است که دراو پسالاي سوئد به اين مشخصات چاپ شده است: گل و نوروز؛ جلال طبيب شيرازي(734ق)با تصحيح و توضيح و مقدمه تحليلي علي محدث؛ سوئد: اوپسالا،2001م
16- تصحيح پاکيزه اي از اشعار او به اهتمام آقايان بهروز ايماني و عليرضا قوجه زاده انجام شده که زير چاپ است
17- ابتدا «رشيد الدين» ثبت کرده است و بعدا با قلم خود خط زده، بالاي آن «کمال الدين» نوشته است
18- منابع تذکره اي به اشتباه تاريخهاي ديگري نوشته اند؛ حتي تقي الدين کاشي
19- گويا بعدها روي آن نوشته است: «بيست»
1- آثار الشعراء: فرهنگ شعراي فارسي گوي شبه قاره از عصر مسعود سعد تا عصر علامه اقبال؛ ترتيب و تدوين دکتر سيد محمد اکرم اکرام؛ اسلام آباد: مرکز تحقيقات فارسي ايران و پاکستان،1387ش/2008م
2- «آثار فارسي در آناطولي از قرن6تا8 هجري قمري»؛آتش، احمد(پروفسور)؛ ترجمه دکتر صائمه اينال صاوي؛ ستادبزرگ ارتشتاران، نشريه ش12،[بي تا]
3- انيس الخلوه وجليس السلوه؛ ملطيوي، مسافربن ناصر؛ نسخه خطي به شماره1670اياصوفيا، اوخر قرن8 و اوايل قرن9
4- بحث در آثار و افکار واحوال حافظ؛ غني، قاسم؛ج1،چ7،تهران:زوار،1375
5- «بررسي اوضاع ادبي فارسي درسده 8و منابع اين بررسي: به بهانه معرفي ديوان حيدر شيرازي»؛ آينه پژوهش؛ بشري،جواد؛ س17،ش97، فروردين-ارديبهشت1385،ص69-80
6- تاريخ ادبيات در ايران، صفا، ذبيح الله؛ج2-5،چ12،تهران:فردوس،1372
7- تاريخ تذکره فارسي؛ گلچين معاني، احمد؛ ج1،چ2،تهران:کتابخانه سنائي،1363
8- تاريخ نظم ونثردر ايران و در زبان فارسي،نفيسي،سعيد؛ج2،ص2،تهران:کتابفروشي فروغي،1363
9- جنگ اسکندر ميرزاتيموري؛ نسخهAdd.27261 کتابخانه موزه بريتانيا،مورخ813-814ق، ميکروفيلم 24دانشگاه تهران
10- ديوان سراج الدين قمري آملي، به اهتمام يدالله شکري؛ تهران:معين،1368
11- روضات الجنان و جنات الجنان؛ کربلايي تبريزي، حافظ حسين؛ تصحيح و تعليق جعفرسلطان القرائي،ج2،تهران:بنگاه ترجمه و نشرکتاب،1349
12- سندبادنامه منظوم، يزدي، عضد؛ به تصحيح محمدجعفر محجوب،تهران،توس،1381
13- شاعران قديم کرمان،ميرافضلي،سيدعلي؛تهران:کازرونيه،1386
14- شرفنامه منيري يا فرهنگ ابراهيمي،قوام فاروقي،ابراهيم؛ مقابله نسخ، تصحيح، مقدمه و تعليقات دکتر حکيمه دبيران؛ج1،تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي،1385
15- فرهنگ سخنوران،خيام پور،ع(تاهباز زاده)؛تهران:طلايه،ج1،ص1368وج2، 1372
16- فهرس المخطوطات الفارسيه التي تقتنيها دارالکتب حتي عام1963م؛ طرازي،نصرالله مبشر؛ القاهره:مطبعه دارالکتب،1966م
17- «فهرست اجمالي چهل مجموعه»؛ افشار، ايرج؛ به کوشش رسول جعفريان؛ج5،ميراث اسلامي ايران،قم، کتابخانه آيت الله العظمي مرعشي نجفي،1376
18- فهرست کتابخانه مجلس شوراي ملي، منزوي، احمد؛ ج13،تهران:چاپخانه مجلس،1346
19- فهرست کتابخانه مرکزي دانشگاه تهران؛ دانش پژوه،محمدتقي،ج9،تهران:دانشگاه تهران،1340
20- فهرست کتابهاي چاپي فارسي؛ گردآورنده خانبابا مشار؛ج1،تهران،[بي نا]،بهمن1350ودي 1351
21- فهرست کتابهاي خطي مجلس سنا؛ دانش پژوه،محمدتقي وبهاالدين علمي انواري؛ج1،[بي جا]،[بي نا]،2535
22- فهرست کتابهاي فارسي چاپ سنگي و کمياب کتابخانه گنج بخش؛ نوشاهي، سيدعارف،ج1،اسلام آباد: مرکز تحقيقات فارسي ايران و پاکستان،1365ش/1986م و ج2، 1369ش/1989م
23- فهرست مشترک نسخه هاي خطي فارسي پاکستان؛ منزوي، احمد؛ اسلام آباد: مرکز تحقيقات فارسي ايران و پاکستان،ج3، 1363ش، ج6و 7، 1365ش، ج8، 1366ش، ج9، 1367ش، ج12،1370ش؛ ج14،عارف نوشاهي،1375ش
24- فهرست ميکروفيلمهاي کتابخانه مرکزي دانشگاه تهران؛ دانش پژوه، محمدتقي،ج1،تهران:دانشگاه تهران،1348
25- فهرست نسخ خطي کتابخانه ملي؛ انوار، سيدعبدالله؛ج6،تهران: کتابخانه ملي،1354ش
26- فهرست نسخه هاي خطي فارسي انجمن ترقي اردو؛ نوشاهي، سيدعارف، اسلام آباد. گجرات:مرکز تحقيقات فارسي ايران و پاکستان، اداره معارف نوشاهيه،1363ش/1984م
27- فهرست نسخه هاي خطي کتابخانه عمومي حضرت آيت الله العظمي نجفي مرعشي؛ حسيني، سيداحمد؛ زيرنظر سيدمحمودمرعشي؛ ج10،قم: چاپ خيام،1362
28- فهرست نسخه هاي خطي کتابخانه ملي ملک؛ زيرنظر و تاليف ايرج افشار، محمدتقي دانش پژوه و با همکاري محمدباقر حجتي و احمدمنزوي؛ ج8، مشهد:آستان قدس،1369
29- فهرست نسخه هاي خطي مرکز احيا ميراث اسلامي، حسيني، سيداحمد،ج1،[بي جا]،[بي نا]،1377
30- فهرست نسخه هاي خطي مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامي؛ منزوي، احمد؛ تهران: مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامي،1377
31- فهرستواره کتابهاي فارسي؛ منزوي، احمد؛ تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1374،ج3، 1376وج10، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامي،1376
32- کاروان هند؛ گلچين معاني، احمد،ج3،مشهد:آستان قدس رضوي،1369
33- «گناه بخت من است، اين گناه دريا نيست: بررسي قطعه اي منسوب به فردوسي»؛ نامه فرهنگستان؛ بشري، جواد؛ دوره دهم،ش39، پاييز1387، 48-68
34- «گنجور و برنامه او»؛ به نقل از: حديث عشق 2 (دانش پژوه، محمدتقي؛ به کوشش نادر مطلبي کاشاني و سيدمحمدحسين مرعشي؛ تهران: کتابخانه موزه و مرکز اسناد مجلس شوراي اسلامي،1381
35- مرآه العلوم؛ فهرست نسخ خطي فارسي ارينتل پبلک لائبريري- بانکيپور، خان بهادر مولوي عبدالمقتدر، پتنه، صادقپور پريس،ج1،1925م
36- بشري، جواد؛ «نگاهي به شرفنامه منيري، به مناسبت انتشار جلد نخست آن»؛ آينه پژوهش، خرداد وتير 1386، شماره104، ص78-87
37- نسخه هاي خطي؛ نشريه کتابخانه مرکزي دانشگاه تهران؛ زير نظر محمدتقي دانش پژوه و ايرج افشار؛ ج5 و 6، تهران: دانشگاه تهران: 1348.
نشريه آينه پژوهش ش120
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}