تفسيري نويافته از عبدالقاهر جرجاني


 

نويسنده: محمدعلي مهدوي راد




 
عبدالقاهر جرجاني در ميان عالمان و محققان فرهنگ اسلامي، بيشتر و بيشتر از هر دانشي به بلاغت شهره است. بلندآوازگي وي دراين دانش، مرهون دو کتاب بسيار مهم اسرار البلاغه و دلائل الاعجاز اوست. بدون هيچ ترديدي، اين دو کتاب در دانش بلاغت و تطور و گسترش آن پس از وي، نقش مهمي بازي کرده اند.
در مرحله بعدي، جرجاني عالم نحوي اديب بسيار برجسته اي است که آثار فراواني در ادبيات عرب و صرف و نحو رقم زده است. تفسيروي از شهرت شايان توجهي برخوردار نبوده است؛ با اين حال عالمان، کتابشناسان و فهرست نگاران از ديرباز بدان اشاره کرده اند. داوودي در طبقات المفسرين(1)، ادنه وي در طبقات المفسرين(2) عادل نويض در معجم المفسرين،(3) اسماعيل پاشاي بغدادي در هديه العارفين،(4) حاجي خليفه در کشف الظنون،(5) و سرانجام بروکلمان در تاريخ الادب العربي(6) به کتاب يادشده و انتساب آن به جرجاني اشاره کرده اند.
ديگر اينکه: مصحح و محقق کتاب براين باور است که چهار نسخه شناخته شده کتاب، بدون هيچ گونه اختلافي بر پيشاني خود نام جرجاني را دارند. (7) محقق کتاب ضمن برشماري قرائن شايسته ديگري براي اثبات کتاب به جرجاني، يادآوري مي کند: برخي درج الدرر را به ابوعلي حسن بن يحيي جرجاني نسبت داده اند. وي، پس از اين نکته تاکيد مي کند: تتبع من در اين تفسير و نقل هاي محققان و مفسران از تفسير ابوعلي و سنجش آن با مواضع همگون در اين تفسير، يکسر اين انتساب را نفي مي کند؛ براي مثال ابن قيم در کتابهاي الروح(8) و التبيان في اقسام القرآن(9) و... .(10)
و کسان ديگر از ابوعلي جرجاني نقل کرده اند اما هيچ موردي از آنچه نقل کرده اند در تفسير «درج الدرر» نيست. پس روشن است که آنچه ابوعلي داشته است نگاشته اي است جز اين.
به هر حال، جاي ترديد نيست که درج الدرر از آن عبدالقاهر جرجاني است و محقق با تحقيق و تصحيح بسيار شايسته خود، اثر ارجمند و مغفولي را پيش ديد ما نهاده است که سعي اش مشکور باد.
جرجاني تفسيرش را به اختصار رقم زده است؛ جز مواردي بسيار اندک، از جمله ذيل آيه «وما ننسخ...» جرجاني آيه را با نسخ احکام مرتبط مي داند؛ او به آيه101سوره نمل: «واذا بدلنا آيه مکان آيه...» و نيز آيه 39سوره رعد: «يمحوالله التي ما يشاء ويثبت...» استناد مي کند؛ اما شگفتا که چونان پيشينيان و همگنانش برطبل افترا مي کوبد و مي گويد: «اماميه» از شيعه، همانند يهود «نسخ» را روا نمي دانند و نسخ را مانند «بداء» تلقي مي کنند و فرقي بين آن دو قائل نيستند(11) و ترديدي نيست که کذب محض است.(12)
جرجاني در اين تفسير، بيشتر از هرچيزي به جنبه هاي نحوي آيات قرآني پرداخته است. در تفسير آيات بويژه تبيين واژه ها، از آيات ديگر بهره مي گيرد(تفسير قرآن به قرآن)؛ براي مثال در تفسير «رب» که آن را معناي «سيد» گرفته است، به آيه هاي «اذکرني عند ربک»(13)و«ارجع الي ربک»(14) استناد مي کند و اين بهره گيري، در تفسير و تاويل آيات، حتي در برنمودن جهات ادبي آيات، بسي چشمگير است.
در درج الدرر چنانکه گفتيم، جنبه هاي ادبي چيره است؛ بگونه اي، کار جرجاني را مي توان به کار بيضاوي مانند کرد؛ يعني او بيشتر مي کوشد جنبه هاي ادبي آيات را برنماياند. در اين جهت او به معاني لغوي، جنبه هاي نحوي و تحليل هاي ادبي روي مي آورد. جرجاني اديبي است چيره دست و موضع او در مسائل نحوي و ادبي تا حدودي براي ديگران «حجت». او گاه معاني و باريک بيني هاي معنايي را گزارش مي کند، بدون اينکه استشهاد کند و ديگرگاه براي استوار سازي معاني به دست داده از واژه ها، به منابع لغوي، ادبي و نحوي استشهاد مي کند؛ براي مثال در تفسير «فانفروا» مي گويد: «نفر» خروج و رويارويي با دشمن است.(15)
در تفسير «نقيب» که آن را «ضامن و امين مردم و يا گروهي ويژه مي داند»، به کالبد شکافي واژه مي پردازد و با توجه به ريشه واژه، ديدگاه برگزيده خود را استوار مي کند.(16)
جالب است بدانيم عبدالقاهر جرجاني در جايگاه اديب و نحوي بزرگي- که در فرهنگ اسلامي از مکانت رفيعي برخوردار است- گاه تعليل هاي نحويان را در تفسير واژه مي آورد و آنگاه آن همه را، يکسره واهي دانسته، مي گويد: «علت ها واهي است و معني واژه را تنها از طريق سماع مي توان دريافت» (17) جرجاني گاه به مخالفت با مفسران پرداخته، راهي جسته و رفته است؛ گويا نارفته و يا کم رفته. او در تفسير حروف مقطعه در آغاز سوره بقره بر اين باور رفته است که: اين حروف به اختصار نشانگر صفات الهي است، و به مثل در«الم» گفته است: که آن مختصر «انا اللطيف المجيد» است و براي اثبات اين نکته به اشعاري از شاعران عرب استناد کرده است که نشان دهنده مختصر آمدن کلمه يا جمله اي در ادب عربي و اشاره بدان با حروف عربي شايع بوده است.(18)
در تفسير «مالک يوم الدين» «مالک» را به «قاضي» تفسير کرده است. اين تفسير در ميان مفسران شهره نيست و بگونه اي جرجاني در اين تفسير يگانه است؛ يعني اين واژه با قرائت هاي مختلف «مالک، مَلک، مِلک» در ميان مفسران بمعناي «قاضي» نيست؛ گو اينکه خداوند متعال در قيامت قاضي است و درباره رفتار مومنان داوري خواهد کرد.
پيشتر آورديم که جرجاني در بلاغت جايگاه بلندي دارد، اما شگفتا تفسير وي از جنبه هاي بلاغي اگرچه خالي نيست، اما اين نمود گستر نيست. محقق کتاب مي گويد: ابعاد بلاغي کتاب از اشاراتي لطيف و نکته هايي مختصر فراتر نمي رود و به واقع اين نکته شگفت مي نمايد؛(19) زيرا جرجاني هم به جايگاه والاي بلاغي قرآن توجه دارد و هم در برنمودن جهاتي از وجوه منابع بلاغي و زيباشناختي قرآن، مبتکر و پيشتاز است.
جرجاني با همه اختصاري که پيش گرفته است، در جاي جاي تفسير، به نکات تفسيري و علوم قرآني شايان توجه پرداخته است که در ادامه به جنبه هايي از آن اشاره مي کنيم.
قرائت هماره در ميان دانشمندان و مفسران مکتب خلفا، از اهميت ويژه اي برخوردار بوده است؛ چه آنچه را «متواتر» مي نامند و چه قرائت هايي که بدان ها شاذ مي گويند؛ از اين رو افزون برگردآوري قرائت ها در کتابهاي بسياري، آثار فراواني در چرايي اين قرائت ها رقم زده اند. جرجاني به اين نکته توجهي ويژه دارد و فراوان به چرايي قرائت ها مي پردازد و متواتر و شاذ آنها را تحليل و توجيه مي کند، براي نمونه بنگريد:
ذيل آيه«فازلهما الشيطان عنها فاخرجهما...» مي نويسد:
شيطان آن دو را در لغزش افکند و بر لغزش واداشت.
آنگاه مي گويد: «ازلهما» را «ازالهما» نيز قرائت کرده اند؛ بدين سان براساس قرائت مشهور، معنا چنين مي شود: آنها را از وصيت الهي بازداشت و براساس قرائت شاذ، از بهشت الهي زدود و برون راند.(20)
ذيل آيه 165سوره بقره: «...لويري الذين ظلموا اذيرون العذاب ان القوه الله جميعا...»(...واگر آن کساني که ستم کردند، عذاب[روز قيامت] را بنگرند، دريابند که همه نيرو از آن خداست)، مي نويسد: «در محل نصب است براساس قرائت تا (تري الذين) و در محل رفع است براساس قرائت «يا»(يري الذين...) که قرائت «تري» قرائت اهل مدينه و شاذ است. (21) و«يري» قرائت نافع و ابن عامر و يعقوب است از قاريان هفتگانه(22)
ذيل آيه «ياايها الذين آمنوا لاتقولوا راعنا»(23) قرائت شاذي را ياد مي کند که با تنوين قرائت کرده است(...لاتقولوا راعنا)؛ آنگاه در توجيه اش نوشته است که: «آن که بدين سان قرائت کرده است، چنان پنداشته است که «راعنا» اسم است، پس نصب داده است و...»(24)
از جمله بحث هاي بسيار مهم در حوزه معارف حديثي، چگونگي استشهاد به حديث است. يکي از ابعاد مهم آن نيز استناد به حديث در بازشناسي معاني واژگان و واکاوي واژگان به کاررفته در آيات الهي است. عالمان، از کهن ترين روزگاران بدين بحث پرداخته اند: برخي با توجه به اينکه احاديث غالبا نقل به معنا هستند، استشهاد را روا نمي دانند؛ برخي از آن رو که رسول الهي(ص)«افصح من نطق بالضاد» است، برآن تاکيد دارند. عبدالقادر بغدادي در اين مورد، به تفصيل روي آورده و مي گويد: هرجا بدانيم کلمات از آن خود معصوم است، در استشهاد ترديد نداريم، اما در غيراين صورت بايد از استناد تن زد. پژوهشگران معاصر نيز بدين بحث به درستي روي آورده اند و بحث هاي شايان توجهي در اين باره رقم زده اند.(25)
عبدالقاهر جرجاني در جاي جاي تفسير نشان داده است: در تبيين واژگان آيات الهي از احاديث نبوي بهره مي گيرد و بدان استناد مي کند. او ذيل آيه25سوره بقره: «ولهم فيها ازواج مطهره...» مي نويسد: «ستودن حواريان بهشت به «طهر» رساتر است از وصف به «حسن»؛ چون حسن از جهتي ممکن است «خبث» هم داشته باشد. اما «طهر» يکسرپاکيزگي است. رسول الله(ص) مي فرمايد: «اياکم الخضراء الدمن[قالوا يا رسول الله(ص)... وماخضراء الدمن؟ قال المرئه الحسن في نبت السوء]»(26)
جرجاني با آوردن ابتداي حديث به تمام حديث اشاره دارد. ادامه حديث که تمامت آن را آورديم، نشانگر چگونگي زنان نيکو، گاه در خانواده هايي ناهنجار يافت مي شوند و با اينهمه، بايد از ازدواج با آنان نهي کرد و تن زد.
ذيل آيه«فتلقي آدم من ربه کلمات...»(27) «تلقي» را بمعناي استقبال مي داند و براي استواري اين معنا به حديث شريف نبوي: «نهي النبي عن تلقي الرکبان» استناد مي کند.
يکي ديگر از معاني لطيف و شايسته توجهي که وي با توجه به حديث نبوي به دست داده است، تفسير واژه «اکل» در آيه «واذقلنا ادخلوا هذه القريه فلکوا منها...» است.(28) جرجاني مي نويسد: «اکل» در استيلا هم استعمال مي شود. پيامبر(ص) فرمود: «امرت بقريه تاکل القري» که مراد مدينه است و در اينجا «انفاق و توسعه» را مراد کرده است.(29)
بدين سان جرجاني آيه را فراتر از بهره وري از نعمت ها و خوردن خوراکي هاي آن سرزمين مي داند و براين باور است که منظور، امر به استيلا و چيرگي برآن سرزمين و بهره وري از تمام آنچه شايسته است، خواهد بود. جرجاني در تبيين و تفسير واژه ها به اشعار عرب به ويژه به اشعار دوره جاهلي و نيز امثال عرب و اقوال و مأثورات تازيان فراوان استناد مي کند.(30)
بايد اين را نيز افزود که جرجاني برپايه تتبع و جستجوي محققان کتاب، در معرکه ادبي بين کوفيان و بصريان، غالبا سمت و سوي کوفيان را دارد؛ از يکسو آرا و انديشه هاي ادباي کوفيان را به تفصيل گزارش مي کند، به ويژه توجهي بليغ به «فرا» و آراي او دارد و از سوي ديگر در تاييد و استوارسازي آراي آنان مي کوشد و در مقابل به آراي بصريان نمي پردازد و يا به سادگي از کنار آنها مي گذرد. اصطلاحات به کار گرفته شده در کتاب نيز غالبا همسوي تعريف و تفسيري است که کوفيان دارند؛ مانند: کنايه، لغت، نسق و... .(31)

ترادف
از جمله بحثهاي بسيار مهم ادبي در گسترده ادبيات و زبان شناسي که در مجموعه هاي «فقه اللغه» مجال طرح مي يابد، بحث از «ترادف» در لغت است. (32) پيشينيان از اين عنوان، گاه به «تکافو» ياد مي کردند و گاه با عنوان «مااختلف الفاظه و اتقفت معانيه» سخن مي گفتند. (33) و در تعريف آن بيان مي داشتند: «دلالت دولفظ و يا بيشتر بريک معنا» يا مي گفتند: «ترادف آن است که معنايش يکي باشد، اما نام هايش بسيار»(34)
عالمان در بحث هاي ادب عربي از امکان و يا عدم امکان وقوع يا عدم وقوع و نوع آن در ادب عربي بسيار بحث کرده اند، اما در حوزه تمدن اسلامي و در پژوهش هاي فرهنگ اسلامي، از جمله بحث هاي جدي آنها در بحث علوم قرآني، اين بوده است که در قرآن «ترادف» داريم يا نه؛ يعني واژگان متعددي داشته باشيم که بريک معني دلالت کنند.
بسياري از عالمان و مفسران، از کهن ترين روزگاران براين باور بوده اند که در قرآن کريم «ترادف» وجود ندارد و تمام دو يا سه و يا الفاظ بيشتر به ظاهر نمايشگر يک معنا، داراي فرق هاي فارق بسيار ظريفي هستند و چنين بوده و هست که از بنان و بيان آنان آثاري طراويده است با عنوان «الفروق» (35)؛ اما کساني نيز با توجه به «چه» و «چه» هايي به وجود ترادف در قرآن باور داشته و دارند. اين موضوع به ويژه اگر از اين زاويه نگريسته شود که قرآن به زبان عربي است- چنانکه خود قرآن بدان تصريح دارد- و پس از آن به «لهجه معيار»(چگونگي اثبات آن مجال ديگري مي طلبد)، باور بدان پر بيراه نخواهد بود.(36) اين همه را به اختصار آورديم تا در پرتو آن بگوييم مولف ما به «ترادف» باور دارد؛ گو اينکه به واژه ترادف و يا مترادف را بسيار کم به کار مي گيرد، اما فراوان واژه اي را با واژه هاي مختلف تفسير و تبيين مي کند:
او ذيل آيه60بقره و در تفسير واژه «تعثوا»(...ولاتعثوا في الارض مفسدين) مي نويسد: «عثي يعني، عاث يعيث هردو به معناي افسد است و برهم نهادن دو لفظ در يک معني، نهايت بليغ گويي است».(37)
«...پس عاث و افسد به يک معني است و نيز رجس و وثن، سر و نجوي ...»(38)
ذيل بخشي از آيه124 (...لاينال عهدي الظالمين) مي نويسد: «النيل: هوالادراک و الاصابه و العهد: هي الوصيه و الامانه»(39)
بدين سان در نگاه او «نيل، ادراک و اصابت» مترادف هستند و نيز«عهد، وصيت، امانت».
 

اشتراک
 

اشتراک لفظي که در ادبيات قرآني از آن به «وجوه نظائر» ياد مي کنند، معرکه آراتر است؛ چه در اصل لغت عربي و چه در آيات قرآني؛ به ديگر سخن استعمال لفظ در بيش از يک معني است. (40) عالمان اسلامي و مفسران قرآني و نيز اصوليان اين بحث را به ويژه درباره قرآن کريم، به استوري و دقت و گستردگي به بحث نهادند. (41)
جرجاني به استعمال يک لفظ در بيش از يک معني در قرآن کريم باور دارد و جالب است که او همه جا در تفسير، معاني مختلف بريک لفظ را با دقت و تامل و نگرشي اديبانه به آيات قرآن مستند مي کند. در تفسير بخشي از آيه63سوره بقره: «...واذ اخذنا ميثاقکم...» براي «اخذ» معاني گونه گوني آورده است و همه را به آيات مستند کرده است: گره زدن و استوار ساختن، اسيري، غصب، قبول کردن و تمسک جستن و...»؛(42)
همچنين واژه «طواف» که براي آن سه معني گزارش شده است.(43) و نيز براي «الّ» در آيه «ولايرقبوا الا و لاذمه» که براي آن پنج معني آورده است. (44)

واژه هاي دخيل
 

قرآن به زبان عربي است و خداوند بدان تصريح کرده است: «انا انزلناه قرآنا عربيا لعلکم تعقلون»،(45) «وکذلک انزلناه قرآناعربيا»(46)و...؛ پس آيا باور به واژه هاي غيرعربي در قرآن با اين صراحت در تضاد است! از اين رو عالماني از کهن ترين روزگاران درباره وجود و عدم واژه هاي غيرعربي درقرآن به بحث پرداخته اند. ابوعبيده معمربن مثني نوشته است: «من زعم ان في القرآن لسانا سوي العربيه فقداعظم علي الله القول».(47)
اما کساني با توجه به واقع صادق حضور واژه هاي غيرعربي در قرآن بدان اعتراف کرده، حضور واژگاني با پيشينه و تبار غيرعربي را منافات با آيات يادشده ندانسته اند؛ از جمله به اين جهت که واژه چون در زباني حضور مي يابد و صاحبان آن زبان، آن را در بيان و بنان خود بکار مي گيرند، عملا آن واژه جز خانواده زبان مقصد مي شود و بيگانه نخواهد بود. همين جا تاکيد مي کنم که بيشترين کساني که به اين موضوع پرداخته اند و با حضور واژه بيگانه مخالفت کرده اند، به گونه اي اين حضور را مخالف قداست قرآني تلقي کرده اند، اما اگر براين باور باشيم که زبان زنده و پويا، از جمله ويژگي ها و برتري هايش اين است که از واژگان وام بگيرد و در خود هضم کند و وام بدهد، چنين موضعي نخواهيم گرفت.(48)
جرجاني بدون اينکه بگونه نظري به اين بحث بپردازد و درباره چگونگي آن سخن براند و در نفي و يا اثبات آن بحث کند و استدلال نمايد، واژه هايي را تصريح مي کند که کاربرد غيرعربي دارند؛ ازجمله ذيل آيه 40 بقره(...يا بني اسرائيل...) مي نويسد: «يعني اي اولاد يعقوب...اسرائيل ناميده شده است؛ چون بنياد اسباط است و «اسرا» به زبان عبراني، يعني بنياد و اساس و «ايل» نام خداوند است؛ يعني «اساس» آنان را بدين سان ناميد براي تشريف و بزرگداري مانند بيت الهي، ناقه الهي و...»(49)
وي ذيل آيه3سوره آل عمران (...وانزل التوره و الانجيل) اقوال مختلفي درباره ريشه «تواره» مي نويسد ازجمله آن که اصل آن عبري باشد و«توره» بمعناي «ادب و متادب» است.(50) ذيل «ومساکن طبقه في جنات عدن»(51) مي نويسد: عدن به عبري، به معناي تاکستان،انگور و انگورهاست.(52)
و در تفسير«جبت» مي نويسد: «جبت» هرآن چيزي است که عبادت مي شود بجز خداوند، ونيز گفته اند«جبت» يعني: ساحر، درلغت حبشي نيز يعني: ساحر؛ واژه اي است با کاربردي مشترک در عربي و حبشي»(53)
بگذاريم و بگذريم...وتاکيد مي کنم همانطور که پيشتر آورديم، جنبه هاي ادبي اين تفسير برجستگي ويژه اي دارد و از جهات مختلف شايان توجه است.

منابع جرجاني
 

اکنون سزامند است اندکي درباره منابع و سرچشمه هاي فکري-قلمي جرجاني نيز سخن بگوييم. پيشتر آورديم که او از آيات قرآن در تفسير آيات فراوان بهره مي گيرد؛ حتي در تبيين معاني واژه ها و گاه براي داوري درباره ديدگاه اديبان و لغويان از آيات الهي بهره مي گيرد و چنين است سنت نبوي. مفسران غالبا آيه «لمسجد اسس علي التقوي من اول يوم»(54) را با مسجد قبا مرتبط دانسته اند.(55) اما جرجاني با تکيه بر رواياتي از جمله آنچه ابوسعيد خدري نقل مي کند که رسول الهي(ص) فرمود: «هو مسجد هذا» براين باور رفته است که مراد مسجد نبوي است، و بؤآن تاکيد کرده است. (56)
در ضمن نقل ا قوال و آراء و اقوال صحابيان و تابعيان را مي آورد. گاه صرفا نقل مي کند و بدون هيچ اظهار نظري و ديگر گاه نقل مي کند و با نقادي، يکي از اقوال را مي پذيرد. (57)
جرجاني از ميان مفسران کهن از عبدالله بن مسعود، ابوهرير، مجاهدبن جبر، حسن بصري، قتاده بن دعامه، سدوسي، عبدالرحمن بن زيداسلم عدوي نقل مي کند و گاه درباره اقوال و لغويان بر آراي فرا بيشتر از ديگران تکيه مي کند. آراي ابوعبيده معمربن مثني، اخفش، ابن قتيبه، زجاج را نيز به گستردگي آورده است.
در ميان تفاسير عالمان کهن او بيشترين بهره اش را از جامع البيان عن تاويل آي القرآن، طبري و تفسير بسيار مهم ابن ابي حاتم برده است.(58)
گفتيم رويکرد جرجاني بيشتر ادبي و نحوي است؛ از اين رو، به کتابهاي معاني القرآن توجهي بليغ دارد؛ مانند معاني القرآن فراء(207ق)، کسائي(189ق)، اخفش(215ق)، مجاز القرآن ابوعبيده(210ق) که به واقع همان سبک و سياق «معاني القرآن»ها را دارد و در منابعي بدان ناميده شده است.(59)
او در بعد تاريخي به تاريخ الامم و الملوک طبري بيشتر از منابع ديگر مراجعه کرده است، گو اينکه آثار مآثر ديگر و مورخان نيز در پيش ديد او بوده است. در لغت پيشتار لغويان احمدبن خليل فراهيدي بن احمدفراهيدي، مهم ترين منبع اوست به آثار سيبويه(180ق)،قطرب (206ق)، ابوحاتم سجستاني (248ق)، ازهري(370ق)، ابوعبيده هروي(401ق)و... نيز نگريسته است.
نکته مهم ديگري که محقق در مقدمه بدان پرداخته است، همانندي بسيار نزديک تفسير جرجاني با تفسير ابوالمظفر سمعاني است. اين دو تفسير و اديب بزرگ، تقريبا همزمان هستند. جرجاني متوفاي 471و ابوالمظفر متوفاي489هجري است. آيا مي توان به قطع ادعا کرد که چون ابوالمظفر روزگاري پس از وي زيسته است، پس او از تفسير جرجاني بهره برده است؟ يا آن روزگاران احتمالا کتاب ابوالمظفر نشر يافته بوده و جرجاني از آن سود جسته است؟ با جزم و قطع داوري دشوار است؛ البته اين احتمال نيز وجود دارد که هر دو به سرچشمه واحدي دسترسي داشته، از آن بهره برده اند.
نگريستن به تفسير جرجاني ترديدي باقي نمي گذارد که وي اشعري مسلک است؛ از جمله ذيل آيه«رويت» که با توجيهي سست کوشيده است آن را بر پايه باور اشعريان تفسير کند و در جاي جاي تفسير و مواردي که انگ و رنگ ديدگاه و مذهب به روشني برنموده مي شود، وي به راه اشعريان رفته است.

جرجاني و آيات ولايت
 

جرجاني از کنار آيه غدير(آيه اکمال) به آساني گذشته و هيچ گونه اشاره اي به حادثه را برنتابيده، فقط اشاره کرده است که در عرفات نازل شده است؛ و همين و چنين است شيوه او در تفسير آيه ابلاغ (60)که بدون هيچگونه اشاره اي به محتواي ابلاغ و اينکه پيامبر مامور به تبليغ چيست، با اشاره به اينکه آيه نشانگر آن است که رسول الهي در ابلاغ وحي از محتواي آن چيزي فروگذار نکرده است، از تفسير آيه گذشته است(61)؛ اما در همين سوره ذيل آيه ولايت که فقط«وهم راکعون» را تفسيرکرده است، به روايت مرتبط با صدقه دادن علي(ع) در حال نماز اشاره کرده، نوشته است: «وهذا يدل علي ولايه علي...».(62) ذيل آيه تطهير، نزول آيه را درباره اهل بيت(ع) مسلم دانسته است و روايت ام سلمه را که نشانگر اين است که آيه مشتمل بر زنان پيامبر نيست و رسول الهي خطاب به ام سلمه تصريح کرده است که تو برمسير خيرو نيکي هستي، ولي جزو اين اهل بيت نيستي را آورده است و به روايت ديگري که احمد بن حنبل و ديگران نقل کرده اند، اشاره کرده، مي گويد: روايت اول مشهورتر است(63)، اما هيچ توضيح و تفسير از آيه، افزون برنقل روايت به دست نداده است.(64)
در تفسير سوره انسان روايت هاي مرتبط با اهل بيت(ع) را آورده است؛ گو اينکه با تعبير«قيل» که گويا عدم اعتماد به استواري نقل است.
به هر حال تفسير جرجاني تفسيري است خواندني و سودمند.

تحقيق کتاب
 

آقاي وليد بن احمدبن صالح ابتدا تحقيق و تعليق سوره فاتحه و بقره را به عنوان رساله کارشناسي ارشد زبان و ادبيات عرب خود برمي گزيند و پس از آن کار پژوهش را با يکي از محققان ادامه مي دهند و کتاب را در چهار جلد منتشر مي کند.
محقق کتاب را بر پايه چهار نسخه مقابله، تصحيح و تحقيق کرده است و افزون بر مقابله وتصحيح، احاديث و نيز اقوال گزارش شده در کتاب را با دقت تخريج کرده، منابع و مصادر نقل ها را آورده است. شخصيت ها، عالمان و مفسراني که جرجاني از آنها سخني نقل کرده است، به اختصار معرفي کرده و منابع شايان توجهي براي مطالعه ارائه داده است.
وي اشعار منقول را رديابي کرده، به صاحبان اشعار نسبت داده است. اين کار محقق جدا شايان توجه است؛ با توجه به اينکه جرجاني غالبا نام شاعر را نمي برد.
محقق تعليقات قابل توجهي ذيل صفحات در توضيح متن افزوده است. اين تعليقات گاه تاريخي و ديگرگاه فقهي است؛ در مواردي کلامي است و مواردي ديگر بلاغي؛ اما از آن رو که محقق براي دستيابي به مدرک «ادبيات» کتاب را تحقيق کرده است، جنبه هاي نحوي در اين تعليقات بخش بيشتري را به خود اختصاص داده است. او گاهي درباره اساتيد روايات نيز سخن گفته است که غالبا در روايات مرتبط با فضايل است و نيز امامت و ولايت علي(ع) و فرزندانش(ع).
به مثل در ذيل آيه 55سوره مائده جرجاني «وهم راکعون» را برپايه نقلهاي مشهور بل متواتر درباره صدقه دادن علي(ع) در نماز، مرتبط با علي(ع) مي داند و چنانکه خواهيم آورد به صراحت مي نويسد(وهذايه علي ولايه علي...) اما جناب محقق گويا اينهمه صراحت را برنمي تابد و با اينکه به منابع بسياري ارجاع مي دهد اما از ابن کثير نقل مي کند که از اين اسانيد و طرق بسيار «خشنود نيست!» و رجال آن ضعيف و يا جهات دارند و از ابن تيميه هم نقل مي کند که ارتباط آيه با ولايت علي(ع) را رد کرده است.(65)
محقق مقدمه اي دراز دامن اما سودمند و کارآمد نيز برکتاب نگاشته است. و در ضمن آن، از شرح حال جرجاني و جايگاه بلند او در ادب عربي سخن گفته، استادانش را ياد کرده و شاگردانش را برشمرده است و در پايان شرح حال جرجاني پژوهش هاي عالمان درباره جرجاني را به درستي معرفي کرده است.
او فهرستي دقيق از نگاشته هاي جرجاني را به دست داده و نشان داده است که چه عناويني از آن مجموعه در اختيار است و چه تعدادي نه و آنچه موجود است، نشريافته است يا نه.
در ادامه بحث از اهميت اين تفسير و چگونگي محتواي آن با دقت و استواري بحث کرده است و پس از آن از نسخه هاي معتمد و چگونگي تحقيق سخن گفته و پايان بخش کتاب، فهرست هاي فني دقيق و سودمند و کارآمد است.
به محقق بايد دست مريزاد گفت که با نشر اثري ارجمند، مغفول و ناشناخته، بر گسترده ابعاد ميراث مکتوب ما افزوده است.

تکمله(چاپ و تحقيقي ديگر از کتاب)
 

تفسير درج الدرر با تحقيق آقاي وليد بن احمدصالح الحسين سال گذشته و به هنگام تشرف به مدينه منوره خريدم و در همان ديار به مطالعه گرفتم و پس از آن در ايران مطالبي بدان افزودم، اما اندک بازنگري آن نگاشته براي نشر به تاخير افتاد و گويا مصلحت چنين بوده است(والامور مرهونه باوقاتها)؛ چرا که پس از مدتي دوست فرزانه و عزيز بنده حضرت حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاي معراجي- که هماره از ياري و همدلي و همگامي آن بزرگوار برخوردار بوده و هستم- نسخه اي ديگر از ابن تفسير را که به هنگام تشرف در «ايام تمتع» تهيه کرده و آورده بودند، کريمانه در اختيار بنده نهادند.
روشن است که نگاشته ما بدون افزودن اطلاعات اين تحقيق و چاپ- که در انتساب کتاب سخني به جز باور آقاي وليد بن احمد را رقم زده است- ناقص مي نمود؛ به هر حال اکنون اين چاپ پيش روي من است با تحقيق طلعت صلاح الفرحان و محمداديب شکور و با عنوان درج الدرر في تفسير القرآن العظيم المنسوب الي عبدالقاهر الجرجاني نشر يافته در اردن، به وسيله«دارالفکر ناشرون و مورخون».
پيشتر گفته بودم که آقاي وليد، کتاب را برپايه چهار نسخه، مقابله، تصحيح و تحقيق کرده است. همان چهار نسخه دقيقا مستند تحقيق دوم نيز هست. محققان چاپ دوم براساس قرائني در انتساب کتاب به جرجاني ترديد کرده اند؛ از جمله اينکه شرح حال نگاران، وي را شافعي دانسته اند. (66)
اما در اين تفسير در مواردي وي آراي حنفي چاپ اول براين باور است که آراي شافعي در اين کتاب گسترده تر است و روشن است مواردي که از مذهبي ديگر سخن گفته اند، انتساب را استوار نمي دارد. بيفزاييم که در اين مورد، حق با آقاي وليد است و موارد نقل آقاي وليد و نيز تامل و مطالعه متن کتاب نشان مي دهد که حق به دست آقاي وليد است.
نکته مهمي که آقاي وليد بدان استناد کرده است، اينکه: همه چهار نسخه بدون هيچ ترديدي در عنوان خود، کتاب را به جرجاني منسوب کرده اند و ديگر اينکه: آقاي وليد با روش شناسي عرضه مباحث ادبي در کتابهاي ديگر جرجاني، به اين باور رفته است که روشها همگون است. باري، دلايل و قرائن آقاي وليد در انتساب کتاب به جرجاني استوارتر است.
محققان چاپ دوم، افزون بر مقابله نسخ و ثبت و ضبط اختلاف نسخه ها، منابع و مصادر نقل هاي جرجاني را آورده اند و در تکثير منابع کوشيده اند و گاهي واژه هاي دشوار ياب را معنا کرده اند. محقق چاپ اول افزون بر اين، فراوان نکات ابهام متن را آورده و توضيح داده است و کتاب را سودمند کرده است.
سبک جرجاني در آوردن آيه گزينش واژه است و گاه پس از توضيح واژه بدون اينکه ادامه آيه را بياورد، به ديدگاه خود استدلال مي کند و اين همه باعث ميشود خواننده به درستي درنيابد که توضيحات وي در چه جهتي است و گاه خود با مراجعه به آيات، روايات و اقوال مفسران مطالب مولف را توضيح داده است که کار وي را بگونه اي مي توان شرح مختصري بر متن تلقي کرد. با اينهمه توان گفت که چاپ چهارجلدي آقاي وليد از جهاتي بر چاپ دو جلد ديگران برتري دارد.

پي‌نوشت‌ها:
 

1- ج1،ص133
2- ص133
3- ج1،ص295
4- ج1،ص606
5- ج2،ص570
6- ج5، ص206
7- ج1،ص51-52
8- ج1،ص164
9- التبيان في ايمان القرآن، تحقيق عبدالله بن سالم البطاطي، صص17، 20، 119،216، 352و...ونيز ر.ک به: درج الدرر؛ج1،ص53
10- ر.ک به: مقدمه،ص29-30 وکتاب اخير و مورد اشاره ابن قيم- که از آثار شايان توجه در موضوع سوگندهاي قراني است- به التبيان في اقسام القرآن شهره است، اما محقق ياد شده کتاب که پژوهشي بسيار ارجمند و فرابنيادي درباره کتاب سامان داده است، براين باور است که عنوان درست آن التبيان في ايمان القرآن است
11- ج1،ص58
12- ر.ک به: البيان في تفسير القرآن،ج1،ص293
13- يوسف، آيه50
14- بقره، آيه90
15- ج2،ص609
16- ج2،ص657
17- ج1،ص59
18- ج1،ص92
19- ج1،ص60
20- ج1،ص48
21- الجامع الاحکام القرآن، ج2،ص204
22- زادالمسير، ج1،ص170
23- بقره، آيه 104
24- ج1،ص256
25- الحديث النبوي الشريف و اثره في الدراسات اللغويه و النحويه، ص381به بعد. تاريخ الاحتجاج النحوي بالحديث الشريف؛ فخرالدين قباوه، خزانه الادب،ج1،ص9-15، الاصول في النحو،ص40-50
26- مسندالشهاب؛ ص975
27- بقره، آيه37
28- بقره، آيه58
29- ج1،ص180
30- ج1،ص55-56 چاپ دارالفکر
31- ج1،ص57-59
32- المزهر، ج1،ص402، فقه اللغه؛ علي عبدالواحد وافي؛ص168، فقه اللغه؛ کاسد زيدي؛ص178
33- فقه اللغه؛ ص178
34- التعريفات جرجاني، ص203
35- الفروق اللغويه و اثرها في تفسير القرآن الکريم، محمدبن عبدالرحمن؛ المبحث الثاني، القائلون بالفروق و...
36- بنگريد به: الترادف في الحقل القرآني؛ عبدالعال سالم مکرم و نيز: الترادف في القرآن الکريم بين النظريه و التطبيق؛ محمدنور الدين المنجد
37- ج1،ص185= چاپ دارالافکر ج1،ص165
38- همان
39- ج1،ص286
40- ر.ک به: المزهر؛ج1،ص402، دراسات في فقه العربيه؛ صبحي صالح؛ص303، چند معنايي در قرآن کريم؛ اشتراک در لغت، ص89
41- (ر.ک به: چند معنايي در قرآن کريم، سيدمحمدطيب حسيني؛ که ابعاد بحث را کاويده است) و نيز الاشتراک اللفظي في القرآن کريم بين النظريه و التطبيقه؛ محمدنورالدين المنجد، المشترک اللفظي في ضوء غريب القرآن الکريم؛ عبدالعال سالم مکرم)
42- ج1،ص192و191
43- ج1،ص289
44- ج2،ص861
45- يوسف، 12
46- طه، آيه113
47- مجاز القرآن،ج1، ص17
48- ر.ک به: اقباس الرحمن في ادله نفي العجمه عن القرآن؛ خالد رشيد الجميلي که به گستردگي آرا و زمينه ها را گزارش کرده است. نيز ر.ک به: المعرب في القرآن الکريم، دراسه تاصيليه دلاليه؛ حمد السيد علي بلاسي
49- ج1،ص155
50- ج2/460
51- توبه، آيه 72
52- ج2،ص901
53- ج2،ص601
54- توبه، آيه108
55- التبيان؛ ج5، ص299، التحرير و التنوير؛ ج7،ص32و المنار؛ ج11،ص42
56- ج2،ص920-921
57- ج1، ص296به بعد
58- تفسيرالقرآن العظيم، مسندا عن رسول الله(ص) والصحابه والتابعين ابن ابي حاتم محمدبن ادريس رازي، از منابع و مصادر بسيار مهم تفسير و نمونه عيني تفسير نقلي است. او خود در شيوه گزارش نقل ها و تدوين کتاب مي گويد: «اگر سخني از رسول الله(ص) آورده ام، نمونه آن از صحابه نقل نکرده ام و موافقان را با حذف سند ياد کرده ام و اگر نقل ها مختلف باشد، نقل ها را با سند آورده ام و موافقان هرگروه را بدون سند گزارش کرده ام و اگر ذيل آيه نقلي از صحابه نيافته ام؛ از تابعين آورده ام؛ بهمان گونه که در صحابه ياد کرده ام. تفسير ابن ابي حاتم در قرن هاي مختلف منبع و مصدر بسياري از مفسران بوده است؛ بدان سان که سيوطي به صراحت مي گويد: تفسيرابن ابي حاتم را در تفسير الدرالمنثور تلخيص کرده، آورده ام(تفسيرالقرآن العظيم، ج1،ص11). ابن کثير، بغوي، شوکاني و نيز ابن حجر عسقلاني در فتح الباري، از اين تفسير فراوان نقل کرده اند. نسخه هاي يافت شده تمامت تفسير ابن ابي حاتم تفسير را ندارد.
محقق سختکوش آن، آقاي اسعدمحمدطيب بخشهاي مفقود را با توجه به تفسير ابن کثير، الدرالمنثور، فتح الباري، تغليق التعليق ابن حجر عسقلاني، فتح القدير شوکاني سامان داده و تفسير را کامل عرضه کرده است.
59- ر.ک به: سيرنگارشهاي علوم قرآني؛ص27-28
60- مائده،آيه67
61- ج1،ص61-82 وبيفزاييم که چونان پيشينيان و همگنان خويش باز برطبل افترا کوبيده است که اين آيه نشانگر آن است که پيامبر(ص) از محتواي وحي هيچ فروگذاري نکرده است برخلاف سخن روافض! که آنان براين باور رفته اند که پيامبر از باب تقيه بخشي از وحي را ابلاغ نکرده بوده است(ج2،ص681)
روشن است که آنچه را جرجاني در اين زمينه آورده است دروغي است درکنار دهها بل صدها دروغ که حضرت عالمان مکتب خلفا عليه مکتب راستين اسلام(تشيع) ساخته و پرداخته و نشرداده اند، عالمان شيعه از ديرباز در آوردگاه انديشه به اين همه ياوه سرايي با دقت و تامل پاسخ گفته اند، براي آگاهي از اندکي از کشش ها و کوشش هاي عالمان مکتب اهل بيت ر.ک به: آفاق تفسير؛ص252، مقاله جلوه هاي امامت در گفتار قرآني امام موسي بن جعفر(ع) و نيز «غبار راه طلب» «مقاله» نگاهي به کتاب خلافت و ولايت از نظر قرآن و سنت؛ ص261 به بعد
62- ج1،ص677
63- ولکن الروايه الولي اشهر...
64- ج2،ص1408
65- کبرت کلمه تخرج من افواهم ان يقولون الا کذبا شگفتا از محقق نمايي گندم نمايي و جوفروشي براي ديدن اندکي از بسيار در جواب آنچه آمد و دلالت آيه بر ولايت ر. ک به: نفحات الازهار في خلاصه عبقات الانوار؛ج20، ص12-70
66- طبقات الشافعيه الکبري؛ ج5،ص148؛ طبقات الشافعيه؛ج2،ص252
 

منابع
1- درج الدررفي تفسيرالآي و السور؛ عبدالقاهربن عبدالرحمن الجرجاني؛ تحقيق وليد بن احمدبن صالح الحسين، اياد عبداللطيف القبيس؛ از جلد دوم به بعد، بريطانيا،سلسله اصدارات دارالحکمه،1429ق
2- طبقات المفسرين؛ محمدبن علي الداوودي؛ بيروت: دارالکتب العلميه، بي تا
3- طبقات المفسرين؛ احمدبن محمدالادنه وي؛ تحقيق: سليمان بن صالح الخزي؛ المدينه المنوره: مکتبه العلوم و الحکم، 1417ق
4- معجم المفسرين؛(من صدرالاسلام حتي العصرالحاضر)؛ عادل نويهض؛ الطبعه الثالثه، بيروت: موسسه نويهض الثقافيه،1409ق
5- هديه العارفين في اسما المصنفين؛ لاسماعيل بن حمدالباباني البغدادي؛ استانبول،1960م
6- کشف الظنون عن اسامي الکتب و الفنون؛ لمصطفي بن عبدالله المعروف بحاج خليفه؛ استانبول 1941م
7- تاريخ الادب العربي؛ کارل برکلمان؛ نقله الي العربيه السيد يعقوب بکر، رمضان عبدالتواب؛(افست) قم: موسسه دارالکتاب الاسلامي،1429ق
8- التبيان في ايمان القرآن؛ ابوعبدالله محمدبن ابي بکربن ايوب ابن قيم الجوزيه؛ تحقيق عبدالله بن سالم البطاطي؛ دار عالم الفوائد للنشرو التوزيع،1429ق
9- التبيان في تفسير القرآن؛ شيخ الطائفه ابي جعفر محمدبن الحسن الطوسي؛ تحقيق و تصحيح احمد حبيب قصير العاملي؛ قم مکتب الاعلام الاسلامي،1409ق
10- الجامع لاحکام القرآن؛ ابوعبدالله محمدبن احمدقرطبي؛ بيروت: داراحيا التراث العربي
11- زاد المسير في علم التفسير؛ ابوالفرج جمال الدين عبدالرحمن بن علي بن محمد الجوزي؛ الطبعه الرابعه، بيروت: المکتب الاسلامي،1407ق
12- تاريخ الاحتجاج النحوي بالحديث الشريف؛ فخرالدين قباوه؛ دمشق: دارالمتلقي،1420ق
13- الاصول في النحو؛ ابوبکر بن السراج البغدادي؛ بيروت: موسسه الرساله،1405ق
14- خزانه الادب و لباب لسان العرب؛ عبدالقادر البغدادي؛ تحقيق عبدالسلام هارون؛ القاهره: مکتبه الخانجي،1989م
15- الحديث النبوي الشريف و اشري في الدراسات اللغويه والنحويه؛ محمدرضا حمادي؛ بغداد:1982م
16- فقه اللغه العربيه؛ کاسد ياسرالزيدي؛ عمان: دارالفرقان،2005ق
17- المشترک اللفظي في ضوء غريب القران الکريم؛ عبدالعال سالم مکرم الکوکب؛1994م
18- چند معنايي در قرآن کريم؛ سيدمحمدطيب حسيني؛ قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه،1388ق
19- التعريفات ابوالحسن علي بن محمدجرجاني؛ تونس: الدار التونسيه للنشر،1357ق
20- الفروق للغويه في تفسير القرآن الکريم؛ محمدبن عبدالرحمن بن صالح الشايع؛ الرياض: مکتبه العبيکان،1414ق
21- الاشتراک اللفظي في القرآن الکريم بين النظريه و التطبيق؛ محمدنورالدين المنجد؛ دمشق: دارالفکر،1998م
22- الترادف في الحقل القرآني، عبدالعال سالم مکرم؛ بيروت: موسسه الرساله،1422م
23- الترادف في القرآن الکريم بين النظريه و التطبيق؛ محمدنورالدين المنجد؛ دمشق: دارالفکر،1997م
24- المزهر في علوم اللغه و انواعها؛ جلال الدين السيوطي؛ تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم و...؛ القاهره: داراحيا الکتب العربيه، 1378ق
25- دراسات في فقه اللغه العربيه؛ صبحي صالح؛ الطبعه التاسعه، بيروت: دارالعلم للملايين، الطبعه التاسعه، بي تا
26- اقباس الرحمن في ادله نفي العجمه عن القرآن؛ خالد رشيد الجميلي؛ بغداد: دارالشئون الثقافيه العامه،2002م
27- المعرب في القرآن الکريم؛ دراسه تاصيليه دلاليه؛ حمدالسيد علي بلاشي؛ ليبي: جمعيه الدعوه الاسلاميه العالميه،2001م
28- تفسير القرآن العظيم؛ مسندا عن رسول الله و الصحابه و التابعين؛ عبدالرحمن بن محمدبن ادريس الرازي ابن ابي حاتم؛ تحقيق: اسعدمحمدالطيب؛ بيروت: المکتبه العصريه
29- غبار راه طلب،(جستارها، نقدها، گزارش ها و شرح حالها)؛ محمدعلي مهدوي راد، قم: نشرهستي نما، 1383ش
30- آفاق تفسير(مقالات و مقولاتي در تفسير پژوهي)؛ محمدعلي مهدوي راد، قم: نشرهستي نما، 1382ش
31- نفحات الازهار في خلاصه عبقات الانوار؛ السيدعلي الحسيني الميلاني؛ قم،1420ق
32- طبقات الشافعيه الکبري؛ تاج الدين عبدالوهاب السبکي؛ تحقيق عبدالفتاح محمدالحلو و محمود محمدالطاحي؛ القاهره: داراحيا الکتب العربيه
33- تفسير القرآن الحکيم؛ تاليف محمدرشيد رضا؛ بيروت: دارالمعرفه، بي تا
34- تفسير التحرير و التنوير؛ سماحه الاسناذ الامام الشيخ محمد الطاهرابن عاشور؛ بي تا، بي نا
نشريه آينه پژوهش ش120