جستار هايي در باب مواجهه فکري مجتهدان شيعه با لايه هاي نرم افزاري مدرنيته در ايران(4)


 

نويسنده: علي علوي سيستاني
(محقق و پژوهشگر تاريخ معاصر ايران)



 

(ازقاجاريه تا عصر انقلاب اسلامي)
 

غرب شناسي سلطان الواعظين
 

يادداشت هاي سلطان الواعظين در سفرنامه و سياحت نامه وي- که در هند نوشته شده است- درباره غرب، تا حد زيادي شبيه يادداشت هاي عبداللطيف در تحفه العالم و آقا احمد کرمانشاهي در مرآت الاحوال مي باشد. با اين تفاوت که سلطان الواعظين بر خلاف آن دو، نه تنها از انگليسي ها دفاع نکرده، بلکه شديدا از آنها انتقاد کرده است.
سلطان الواعظين در آغاز سال 1221ق به هندوستان رفت و چون در اقامت پنج ساله خود در مرشد آباد و فيض آباد هند احساس کرد که در مناطق تحت سلطه انگليس، تا حد قابل ملاحظه اي آزادي مذهبي وجود دارد. از اين رو، تصميم گرفت تا به کلکته که مقر فرماندهي
انگليسي ها بود برود و در آنجا به تبليغ شيعه بپردازد. وي بر اين امر، همت گذاشت و در نمازهاي جمعه و جماعات از فتحعلي شاه به عنوان پادشاه دادگر برگزيده از سوي خدا ياد مي کرد. يک خطبه معروف وي در کلکته که در آن به شکل صريحي از شيعه دفاع کرده بود، واکنش هايي ناسازگارانه در ميان سنيان پديد آورد.
1-3) سلطان الواعظين و انگليس
خلاصه ديدگاه هاي سلطان الواعظين درباره انگليسي ها به شرح ذيل است:
الف) انگليسي ها با اشخاص و خانواده هاي ريشه دار و ذي نفوذ اعم از مسلمان، هند و و... و از جمله با علما و ارباب کمال، با احترام و وفار برخورد مي کنند و متعرض اموال و عقار مقرري آنها نمي شوند.
ب) انگليسي ها در اکثر مراسم مذهبي مسلمانان و هندوها شرکت مي کنند و حتي گاه در مجالس عزاداري امام حسين (ع) گريه هم مي کنند! آنها به سبب همين نوع رفتارهاي شان سبب نيک نامي و آبادي مملکتشان شده اند.
ج) تمامي امور انگليسي ها به مکر و حيله و جميع اوقات شبانه روز آنها مصروف به دنيا داري است. آنها تنها به قدر ضرورت بذل و بخشش مي کنند و به محضي که مشکل آنها حل شد، تغيير سلوک و رفتار مي دهند.
نکته درخور نگرش اينجاست که سلطان الواعظين همانند سيد عبداللطيف شوشتري و آقا احمد کرمانشاهي رويه دانش و کارشناسي تمدن بورژوازي غرب را از نزديک از ديده گذرانيده و کنجکاوي وي تا جايي رسيده که کلکته پيشرفته روزگار فرمانروايي انگليسيان را با کلکته روزگاران پيشين هم سنجي کرده، ولي در داوري خويش دچار ساده نگري نشده است. وي بر خلاف آن دو انديشه گر هم زمان خود، هم زمان بررسي هاي خويش، رويه استعماري تمدن بورژوازي غرب را با ديده انتقادي نگريسته و آن را محکوم ساخته و بنگاله را- که اهل هندوستان، عنوان جذب البلاد داده بودند- جنت اهل الکفر ناميد. اساسا سلطان الواعظين بر خلاف آن دو، با پديده استعمار سر ناسازگاري داشته است. وي، هرچند بسان سيد عبداللطيف شوشتري- و در بيشتر موارد به پيروي از او- مطالب گوناگوني را بررسي مي کند، اما چون برخلاف سيد عبداللطيف شوشتري با استعمار سر ناسازگاري داشته، در بسياري از زمينه ها سخنان ستيزه آميز خود را نيز بر ضد استعمار غرب مي گنجاند. يک نمونه اين امر، سخن او درباره روند دستيابي اروپاييان بر قاره آمريکاست. سلطان الواعظين ضمن آنکه تقريبا گفته هاي سيد عبداللطيف شوشتري را در اين زمينه بازگو مي کند، آدم کشي ها و جنايت هاي غير انساني اروپاييان را که در آن روند، چهره مي بسته نيز از ديده دور نمي دارد. البته به رغم اين تفاوت، گاه در موارد و موضوعات مشابه، برخلاف انتظار مشاهده مي کنيم که هر دو به يک نتيجه رسيده اند. به عنوان مثال؛ مي توان به نوع نگرش مشترک سلطان الواعظين و سيد عبداللطيف شوشتري در مورد فراماسونري در انگليس اشاره کرد. سيد عبداللطيف شوشتري هواخواه انگليسيان بوده و چيرگي آنان را بر هندوستان سودمند مي دانسته است، پس کاملا طبيعي است که وي درباره فراماسونري در انگليس، هرگز سخن و نوشته بدبينانه اي نداشته باشد، اما چنين انتظاري از سلطان الواعظين که انگليسي ها مردماني مکار و نيرنگ باز مي داند و از پنهان کاري آنها کاملا مطلع مي باشد، کاملا طبيعي است، در حالي که سلطان الواعظين نيز در اين مورد، نه تنها به فراماسونري مشکوک نمي شود، بلکه از زبان برخي اروپاييان، براي آن فوايدي هم برمي شمارد!
سلطان الواعظين از فرانسويان و تکاپوهاي استعماري آنان بسيار کم نام مي برد. وي از همکاري آنان با تيپو سلطان که مورد علاقه او بوده و وي را از غير تمردي برخوردار مي دانسته، آگاه بود؛ با اين همه، از فرانسويان به نيکي ياد نمي کند، و بلکه طايفه مخذوله فرانسيس را يک فرقه شوميه از مردم يوروپ به شمار مي آورد.
2-3) سلطان الواعظين و استعمار انگليس در هند
خلاصه ديدگاه سلطان الواعظين درباره حضور انگليس در هند به شرح ذيل مي باشد:
الف) تيپو سلطان قهرمان مبارز هندي (ميسوري) شخصي قابل ستايش و ارجمند مي باشد و پيمان همکاري حاکمان محلي هند با انگليسي ها، عليه تيپو سلطان، معلول خفت عقل آنها مي باشد.
ب) همکاري با انگليسي ها حرام است؛ (1) زيرا همکاري با آنها مايه ننگ و خفت مي باشد. سلطان الواعظين در اين خصوص بدين مضمون مي نويسد: «به خواهش ميرعالم، يکي از سرشناسان دکن، رساله اي نوشتم و او آن رساله را به يک فرنگي که در حيدرآباد بود نشان داد. وي که در حال تحصيل علوم عرب بود، آن رساله را خواند و درباره چند موضوع ديگر ازمن سوال کرد. حقير درباره آن موضوعات نيز رسايلي نوشتم. پس از مدتي آن فرنگي، محمدعلي خان شوشتري را که دوست بنده بود، واسطه کرد تا از من بخواهد که در حيدرآباد بمانم. از آنجايي که ماندن نزد فرنگي منشأ بدنامي و در ظاهر، کسر و نقص اسلام بود، قبول ننموده بعد از چهارماه از حيدر آباد رفتم». سلطان الواعظين يک بار ديگر نيز خواهش فرمانفرماي انگليسي کلکته- که به واسطه تني چند از علماي شيعه و سني به سلطان الواعظين اعلام شده بود- مبني بر ماندن وي در کلکته را به بهانه مريضي و سوء مزاج، رد مي کند و بر خلاف ميل فرمانفرماي انگليسي به ايران مي آيد.
ج) هنديان به علت اجازه فرمانروايي دادن انگليس مستحق سرزنش مي باشند. تن پروري، بي عقلي و بي انضباطي روساي هند باعث شده تا انگليس ها بر آنان چيره شوند. سلطان الواعظين به همين علت، مردم بنگاله را از قبيل حشرات الارض مي خواند
د)انگليسي ها با کشاندن هندي ها به مواد مخدر، لهو ولعب، شراب وخمرو...فکر کمال وچيزهايي را که در اقوام سلف متعارف بود،مانند علم رياضي، نجوم، حساب، هندسه، منطق وحکمت را ازآنها گرفتند..
ه) انگليسي ها از طريق رشوه دادن به مردم عوام و نيز برخي اعاظم و بزرگان، توانستند بر انگليسي ها تسلط پيدا کنند. سلطان الواعظين نحوه سلطه يافتن انگليسي ها بر هندوستان را تقريبا با همان شيوه اي که عبداللطيف در تحفه العالم ذکر مي کند، استدلال مي آورد.
3-3) گزيده محتواي غرب شناسي کتاب سفرنامه و سياحت نامه سلطان الواعظين در هند
درباره ايران: سلطان الواعظين مانند عبداللطيف در خصوص مسأله ايرانيان و استعمار معتقد است که سرشت ايراني استعمارپذير نيست و ايرانيان از اين حيث با هندي ها تفاوت بنيادين دارند. وي همين استدلال را براي کارپرداز و منشي اممالک فرمانفرماي کلکته مطرح مي کند. نامبرده مي گويد: چون ايران مداخلي ندارد ما التفاتي به ايران نبوده و نيست و الا به سهولت، تسخير ايران از براي ما ممکن است. سلطان الواعظين از اين پاسخ منشي الممال فرمانفرماي کلکته برمي آشوبد و در جواب ادعاي وي، به باج ندادن ايرانيان به روس ها و اينکه اجازه ندادند که ايران مستعمره روس ها شود، اشاره مي کند و مي نويسد:
غازيان قزلباش و شجاعان ايران را قياس به شغالان هندوستان نمودن، خيال پروري و فتنه خوابيده را بيدار کردن است. روسا و سلاطين ايران از مملکت داري آن قدر غفلت نمي ورزند تا بيگانه بر آنها دست تسلط خود را دراز کند. و اگر احيانا چنين امري اتفاق افتد، تمامي اهل ايران آرام و قرار خود را از دست مي دهند و تا دفع و رفع کامل بيگانه از پاي نمي نشينند. به اقرار حضرت فرنگان، در کل فرنگ، روسيه به حسب جمعيت و شوکت و شجاعت، از ساير، برتر و قوي تر مي باشد؛ چند سال است که آنها را نخوت و غرور، اغوا نموده درصدد آشوب در ايران برآمده اند. اما مگر نمي بيني که چه قدر از آنها در اين راه مقتول و فوج بسياري از ايشان مخذول و منکوب گرديده اند؟ خداوند جبار، سلطاني ذي الاقتدار مانند فتحعلي شاه را با شاه زاده اي نامدار مانند عباس ميرزا را براي محافظت اهل ايران عطا کرده تا هيچ يک از کشورهاي استعمارگر غربي به فکر اين امر ناهنجار نيفتد
درباره اعتقادات غرب: سلطان الواعظين صفحاتي چند از سفرنامه خود را به ويژگي هاي حکومت پايان کاتوليگ وروند اصلاح گري هاي مذهبي و رفورماسيون اختصاص داده وآنها را به زباني ساده و در در خور نگرش تفضيل مي دهد.وي مي نويسد:
باور همگاني براين بود که اگر کسي در امري از امور، با پاپ مخالفت کند، در دنيا، مبتلاي به بلايا، ودرآخرت، معذب به عذاب خواهد گرديد. ولي با رشد علم وحکمت، باب مخالفت با پاپ باز شد وستيز ميان اهل علم با سران کليسا(پادريان)روز به روز اشتداد گرفت. در پي اين رويدادها، پادشاه انگليس دستور داد تا حکما، انجيل را به زبان انگليسي ترجمه نمايند تا تمام مردم آن مملکت به آن عمل نموده ومحتاج به پادريان نباشند. کم کم، آن دسته از بزرگان وسلاطين که به اعانت پاپ آمده بودند، دريافتند که هيچ آتشي از آسمان برحکما نباريد وهيچ عذابي هم بر آنها نازل نشد. اين دسته نيز رفته رفته از اعتقادات خود دست شستند واز اعانت وامدادپاپ، دست برداشتند..
درباره علوم جديد غرب: سلطان الواعظين از پيشرفت ها و يافته هاي علمي اروپاييان روزگار خود در زمينه رياضي، ستاره شناسي، حساب، کروي شکل بودن زمين و حرکت آن به گرد خورشيد، ساعت، دوربين نجومي کپرينک، ذره بين هاي بزرگ و محدبي که مي توانست با تمرکز دادن نور، فلز را آب کند، آلات غريبه اي که با آنها دفع امراض سرد بلغميه مثل فلج و رعشه مي کردند، دستگاه هاي هواشناسي و پيش بيني هوا: ابزارهايي که براي اندازه گيري مسافت ها به کار برده مي شده و... نيز در سفرنامه خود به طور گسترده اي سخن به ميان آورده است. سلطان الواعظين يادآوري مي کند که يک شخص تنها مي تواند در يکي از اين رشته ها متخصص شود نه در همه آنها. وي، حتي معتقد مي شود که يکي از علل رشد اروپايي ها اين است که در هر امري وارد مي شوند آن را تا حد کمال به پيش مي روند و در آن امر، متخصص مي شوند.
هر کس کاري را که مرتکب شود به کار و شغل ديگر نپردازد و تمامي اوقات را صرف همان کار نمايد تا به کمال آن برساند. مکرر از آنها [فرنگيان] شنيده ام که مي گفتند: اعمار [عمرها] را اين قدر گنجايش نيست که کسي در اين مدت قليل بتواند چند علم و صنعت و حرفه را فراگيرد و همه آنها را به جاي قابل اعتنايي برساند.
سلطان الواعظين درباره پيشرفت دانش پزشکي در ميان اروپايي ها گزارشي دراز و مفصل نويسد. وي بر آن باور است که اروپاييان به ويژه در جراحي، در کل روي زمين طاق و منحصر به فرد مي باشند. او همچنين، از اين کار انگليسي ها که در معالجه فقرا و ضعفا، مراعات حال آنها را مي کنند، ستايش مي کند. سلطان الواعظين از آباداني کشور انگليس و به ويژه شهر لندن نيز ياد مي کند و در اين باره تا حدي نيز راه غلو را طي مي کند و مي نويسد:
نظافت و نزاهت شهر لندن به گونه اي است که چنانچه کل شهر را گردش نماييد، يک مشت خاشاک نمي تواني بيابي. وي علاوه بر توصيف تميزي شهرهاي انگلستان، به برق داشتن شهرها اروپا، جاده ها و راه هاي آسفالته و زيبا نيز اشاره مي کند.
وي همچنين، مطالب فراواني پيرامون ويژگي هاي سرزمين هاي گوناگون جهان مي نويسد و ضمن توصيف تقسيم بندي جغرافيايي جهان به چهار قاره اروپا، آسيا، آفريقا و امريکا، صفحاتي فراوان از نوشته هاي خويش را به بحث پيرامون کشورهاي اروپايي مانند اسپانيا، فرانسه، پرتغال، دانمارک، آلمان، روسيه، هلند و لهستان اختصاص مي دهد. به عنوان مثال؛ وي از کشف قاره آمريکا و کوشش هاي زياد کريستف کلمب و نيز جزاير فراواني که در آن قاره يافت مي شود، ياد مي کند.
درباره سياست غرب: سلطان الواعظين پيرامون نظام کشورداري و شيوه حکومت دموکراسي اروپايي نيز اشاره مي کند. وي بيشترين مطالب اين قسمت را به شرح پديده دموکراسي در کشورهاي اروپايي به ويژه انگليس اختصاص مي دهد. بديع ترين و جالب ترين سخنان وي در اين باره مربوط به محدود بودن حوزه اختيار شاه، نقش مردم در حکومت، مضرات استبداد و خودکامگي و... مي باشد که براي ايرانيان آن زمان چيزهاي تازه و جالبي بوده است:
اگر سلطان در امور سلطنت و مملکت داري مستقل و خودرأي باشد، بسي مفاسد روي خواهد داد. از همين روي، در انگليس، امر سلطنت به سه طايفه پادشاه، امرا و رعايا تعلق گرفته است که اگر امري از امور عظيمه روي دهد تا آن سه فرقه يک رأي نشوند، آن امر صورت نگيرد.
با توجه به اينکه سلطان الواعظين يادداشت هاي خود را به دستور فتحعلي شاه مي نوشته و اميد داشته است که نوشته هايش مورد پسند او قرار گيرد، سخن وي پيرامون مسلوب الاختيار بودن شاه و سود آن براي کشور، بسي مهم و در خور نگرش مي نمايد. سلطان الواعظين از آزادي مطبوعات در اروپا به ويژه انگليس نيز سخن مي گويد و مي افزايد که در آنجا نويسنده اي اگر امر قبيحي از يکي از بزرگان- حتي از فرمانفرما و يا از پادشاه- ببيند، مي تواند آن را بنويسد.
درباره حقوق غربي: سلطان الواعظين از وجود مرکزي به نام خانه عدالت در ميان فرنگيان ياد مي کند و در توصيف آن مي نويسد:
در هر دادگاه چهار قاضي خدمت مي کنند که به لحاظ حقوق ماهيانه، هر چه بخواهند از دولت دريافت مي کنند. حقوق بالاي قاضي ها بدين علت است که از کسي رشوه نگيرند. اگر يکي از قاضي ها رشوه بگيرد از کار خود معزول مي شود و الا تا مادام العمر به کارشان مشغول خواهند بود و معزول نمي شوند. (2)
مهم ترين نقد غرب شناسي سلطان الواعظين اين است که وي، اگرچه پديده هاي نوين در آغازين روزگار اوج دو رويه تمدن بورژوازي غرب را نيک شناخته و به شيوه اي گويا و رسا به آگاهي ايرانيان و فارسي زبانان رسانده است، اما ضمن اينکه در مورد برخي از آن پديده ها، نگرشي ستايش آميز و غلو آميز از خود نشان داده، اما اولا هيچ توصيه اي براي چگونگي تعامل بايسته ايرانيان با اين پديده ها نمي نمايد و بلکه مي توان ادعا کرد که بيشتر محتواي غرب شناسي سلطان الواعظين، توصيفي و نه توصيه اي مي باشد. وي، هرچند از برخي پديده هاي نوين به وجود آمده در غرب، ستايش مي کند، اما هيچ مشخص نمي کند که ايرانيان بايد چه نسبتي با اين پديده ها برقرار کنند، آنها را يکسره اخذ کنند يا يکسره طرد کنند و يا به اخذ بعضي و طرد بعض ديگر تن دهند؟

پي نوشت ها :
 

1- سلطان الواعظين در اي نخصوص مي نويسد:
يکي از معاونين هندي گورنر انگليسي، در استقنايي از من پرسيد که آيا همکاري با انگليسي ها در شريعت اسلام جايز است؟ حقير در جواب نوشتم که اين سوال شما نه طرحش از جانب شما به صلاح شماست و نه جواب دادن من به من صلاح من است. دوباره نوشت که من خودم به خدمت انگليسي ها مشغول مي باشم و اين سوال را صرفا پرسيده ام تا تکليف شرعي خودم را بدانم. من هم در جواب نوشتم: در نزد فقهاي شيعه، بلاخلاف، شغلي که باعث اعانت انگليسي ها باشد حرام است. آن شخص بلافاصله نزد گورنر رفته بود و تقاضاي استعفا کرده بود. هرچه گورنر تلاش کرده بود که وي را از اين کار منصرف کند نتوانسته بود و حتي وعده افزايش حقوق هم به وي داده بود، اما موثر نيفتاده بود. آن شخص در نهايت، در مقابل اصرار بيش از حد گورنر ناگزير مي شود که فتواي مرا به وي نشان دهد. گورنر، داروغه شهر را که يک ايراني الاصل شيعه بود، نزد من فرستاده بود و يادآوري کرده بود که اين کار شما خلاف قانون فرنگ مي باشد. ضمنا وي از من نيز تقاضاي ملاقات کرده بود که من نپذيرفته و رد کردم.
2- عبدالهادي حائري، همان، ص 290- 299 و 452-460 (با تلخيص، تغيير و تصرف).
 

منبع: 15 خرداد شماره 15