نسبت تلويزيون و دينداري
نسبت تلويزيون و دينداري
نسبت تلويزيون و دينداري
نويسنده: علي جعفري
درآمد
مطالعات مربوط به دين و تلويزيون، از منظري جامعه شناختي به مرور در حال رشد و بلوغ تئوريک و البته روش شناختي است. در ايران نيز با پيروزي انقلاب اسلامي و حضور قدرتمند دين در تلويزيون، آغاز تأملات و مطالعاتي در اين حوزه مورد انتظار بود. اينک و پس از گذشت ربع قرن از استفاده ديني از تلويزيون در ايران پا به پاي افزايش تنوع، تعدد و پيچيدگي حضور دين در تلويزيون، حوزه هاي تحقيقي و مداقه هاي علمي نيز رو به رويکردهاي جديدتر و عميق تر مي آورند. اين امر به ويژه با تأسيس شبکه هاي اختصاصي مذهبي مثل سيماي قرآن و تدارک و توليد سريال هاي تلويزيوني با اتکاء به داستان ها و فيلم نامه هاي کاملاً مرتبط با موضوعات، مفاهيم، شخصيت ها و وقايع ديني اوج گرفته است. از طرف ديگر آشنايي روزافزون علاقه مندان به مطالعات تلويزيون و دين در جامعه ايران، با محصولات و توليدات علمي صاحب نظران غير ايراني و به ويژه اروپايي و آمريکايي، سابقه و پيشينه اي بس طولاني پيش روي ايشان مي نهد و اين نهيب همواره تکرار مي شود که « چگونه ممکن است در جوامع سکولار (در مقايسه با ايران)، در باب نسبت تلويزيون و دين اين همه تجربه و ادبيات وجود داشته باشد ولي در کشور ما با آرمان هاي بسيار بلند ديني و رسانه هاي کاملاً متاثر از و موثر به دين تا اين حد ضعف تئوريک و روش شناختي موج بزند؟»
اين ضعف به ويژه وقتي به حوزه هاي روش شناختي مي رسد، بروز و ظهور بسيار افزون تري پيدا مي کند. توضيح بيشتر اين که به دليل تسلط رويکردهاي کمي جامعه شناسانه در مراکز و محافل آکادميک مربوط به دانش اجتماعي و ارتباطي کشور، در ايران به صورت طبيعي مطالعه نسبت رسانه ها و دين نيز با وجود وضعيت متفاوت و متمايز معناشناختي و روش شناختي در چهارچوب روش هاي کمي و خشک صورت پذيرفته است. شايد در ميان مجموعه تحقيقات و بررسي هاي قابل اعتناي مراکز دانشگاهي و به ويژه مرکز تحقيقات صدا و سيماي جمهوري اسلامي به ندرت ممکن است يک بررسي کيفي در رويکردهاي نسبتاً جديد فرهنگي در حوزه تلويزيون و دين پيدا کرد.
اگر بتوان بسياري از مسائل و موضوعات اجتماعي- فرهنگي را از طريق روش هاي سنتي جامعه شناسي دورکهيمي يا وِبِري کاويد و حل و فصل کرد، اين امر درباره مطالعات تلويزيون و دين کاربرد بسيار کمتري پيدا مي کند. مطالعات مربوط به اين حوزه چهارچوب هاي نظري و به ويژه روش شناسي خاص خود را مي طلبد؛ واقعيتي که در چند سال اخير تحليلگران غربي متمرکز در اين حوزه بدان اذعان کرده اند. اتکاء صرف به تحليل محتواي کمي يا پيمايش ها و نظرسنجي هاي کليشه اي نخواهد توانست بيش از آن چه در دست داريم، اطلاعات يا دانشي در اختيار ما قرار دهد. نوشتار پيش رو قصد دارد ضمن مرور اجمالي تحولات نظري و روش شناختي مطالعات جامعه شناختي مربوط به نسبت رسانه ها و دين و با عبور از رويکردهاي فلسفي - جواهرگرا و هم چنين رويکرد نهادگرا به طرح و دفاع از رويکرد فرهنگ گرا بپردازد و مزاياي آن را براي مطالعات تلويزيون و دين در ايران در مقايسه با رويکردهاي قلبي بر اساس مطالعه اي موردي و کاربردي نشان دهد.
بدين منظور ابتدا سير کلي تحول مطالعات جامعه شناختي دين از کارکردگرايي دورکهيمي تا معناگرايي امثال گيرتز مد نظر خواهد بود. سپس تحولات مربوط به رويکردهاي مطالعات ارتباطي از پاراديم انتقالي تا پاراديم توليد و تبادل معني مطرح خواهد شد. در نهايت با نشان دادن هم گرايي و هم پوشاني اين دو رويکرد (معناگرايي جامعه شناختي و توليد و تبادل معني ارتباطي) در فرآيند تحقيقاتي و مطالعاتي، اهميت و اولويت مطالعات فرهنگ گرا گوشزد خواهد شد. پايان اين مقاله به مطالعه يک مسئله و موضوع مربوط به نسبت تلويزيون و دين در ايران هم از منظر مطالعات سنتي جامعه شناسي دين و هم از منظر مطالعات فرهنگي اختصاص دارد، در اين بخش تا حدود زيادي مي توان تفاوت اين دو رويکرد را در مطالعه يک مسئله ملاحظه کرد. اين مسئله بررسي تغييرات نحوه استفاده از چادر سنتي ايراني در سال هاي اخير و تأثيرات انگاره هاي تلويزيوني در اين تغييرات است.
جامعه شناسي دين، از کارکردگرايي دورکهيمي تا معناگرايي گيرتزي
دورکهيم از محدود شدن روزبه روز دامنه امر قدسي در مقابله با امر عرفي (دنيوي) سخن مي گفت. او در چهارچوب انديشه کارکردگرايي خويش به دنبال تبيين دين از منظر مشاهده گري غيرخودي است در نتيجه عمدتاً به علل شکل گيري کارکردهاي دين در مسير حفظ و ادامه حيات اجتماعي توجه مي کند. کارکردگرايي اساساً مي گويد يک نهاد اجتماعي را بايد بر حسب نقشي که در بقاي يک جامعه يا يکپارچگي آن ايفا مي کند، بازشناخت. بنابراين طبيعي است که با به وجود آمدن ساختارهايي در جامعه که مي توانند کارکرد دين را ايفا کنند، او نقش و جايگاه خود را از دست خواهد داد ولي توجه داشته باشيم که تبيين هاي کارکردگرايي از دين مثل همه تبيين هاي کارکردگرايي ديگر دچار اشکالاتي هستند که به مهم ترين آن اشاره مي شود:
ميان شرح کارکردگرايان از يک رفتار اجتماعي خاص و تفسيري که خود رفتارکنندگان مي کنند بسيار اختلاف وجود دارد. براي شناخت رفتار مذهبي، توجه به باورداشته هاي مشارکت کنندگان درباره رفتارشان گريزناپذير است.
تأثيرات ناديده گرفتن اصل فوق از سوي کارکردگرايان تبيين آن ها از واقعيتي به نام دين را بسيار تضعيف مي کنند. بديهي است که با ظهور جنبش ها و تحولات اجتماعي معاصر که از دين سرچشمه مي گيرند، اعتبار رويکردهاي کارکردگرا بيش از پيش زير سؤال خواهد رفت و يا دست کم قدرت تبيين آن ها به جوامع غربي و ساختارهاي سکولار آن محدود خواهد بود.
مجمعه اي از عوامل مختلف (از ناکارآمدي رويکردهاي پوزيتيويستي و ساختاري - کارکردي در عمل تا تأملات نظري جديدتر در حوزه دين) منجر به طرح دسته اي از نظريات خاص در حوزه جامعه شناسي دين گشت که به رويکرد تفسيرگرا معروفند. ايشان با اين ادعا که علوم اجتماعي بايد از علوم انساني تبعيت کند، فرهنگ، معني و دين را داراي نوعي استقلال از نهادهاي اجتماعي تصور مي کنند در نتيجه در مطالعه آن ها تلاش دارند از چشم صاحبان فرهنگي خاص يا ديني خاص به بررسي و کاوش بپردازند. با وجود تلاش کارکردگرايان در برجسته کردن همبستگي بين نمادها و نهادهاي اجتماعي، تغييرگرايان- بخوانيد فرهنگ گراها- علاقه مند ملاحظه غيرمستقيم تر اين ارتباطند و هماره بر ماهيت مستقل نظام هاي نمادين، فرهنگ و دين تأکيد مي کنند. براي آن ها برجسته کردن حيات مستقل نظام ها يا نظام واره هاي معنايي و نمادين در دل ساختارها و تأملات اجتماعي مهم است. از نظر آن ها اين فرهنگ است که سازمان اجتماعي را شکل مي بخشد و البته تعاملات پيچيده فرهنگ را با ساختار اجتماعي از نظر دور نمي دارند. از نظر گيرتز دين عبارت است از:
نظامي از نمادها که کارش استقرار حالات و انگيزش هاي نيرومند، قانع کننده و پايدار در انسان ها، از طريق صورت بندي مفاهيمي از نظم کلي جهان و پوشاندن اين مفاهيم با چنان هاله اي از واقعيت بودگي است که اين حالات ها و انگيزش ها بسيار واقع بينانه به نظر آيند. برگردين را فراگردي مي داند که از طريق آن مي توانيم به واسطه فعاليت ذهني و جسمي، جهان اجتماعي مان را بيافرينيم و در ضمن اين جهان اجتماعي را چونان واقعيت خارجي و مستقل تجربه کنيم و خودمان را شکل گرفته آن بيابيم. فراگردي است که طي آن، نظمي معني دار بر تجربه ما حاکم مي شود. (هميلتون، 1381)
مطالعات ارتباطي؛ از پارادايم انتقال تا مکتب توليد و مبادله معني
رويکرد يک طرفه مذکور به پارادايم انتقال پيام(1) شهرت دارد و تا سال هاي سال اساس نظريه ارتباطات را تشکيل مي داد. نظريه ارتباطات عبارت است از تلاش آغازين براي بسط دادن کاربردي نظريه اطلاعات، وراي شالوده مهندسي آن و کشاندنش به کل حوزه ارتباطات انساني، (فيسک و ديگران، 1385) الگوي اين نظريه يک فرآيند ارتباطي است که در آن منبع، پيام را رمزگذاري و سپس آن را از طريق يک کانال پخش مي کند. پيام در مقصد دريافت و رمزگشايي مي شود و سپس تأثيرش را نمايان مي سازد... در فرض هاي اساسي نظريه ارتباطات عنوان مي شود که هدف از برقراري ارتباط دستيابي به کارآمدي است و زماني اين مهم حاصل مي شود که مقصد عيناً همان پيامي را که در مبدأ رمزگذاري شده است، رمزگشايي کند. ناکامي در رسيدن به هدف، ناشي از نارسايي ها و ايرادها کارآيي را افزايش خواهد داد... نظريه ارتباطات بر مهارت ها، اسلوب ها و فرآيندهاي ارتباطات تأکيد مي نهد و از اين رو طبع باب حرفه اي هاي رسانه هاست. نظريه ارتباطات نه به معناي پيام مي پردازد و نه به زمينه و يا رابطه اجتماعي افراد ذي نفع. اين نظريه بيشتر يک الگوي ايستاانگارانه است تا الگويي نشانه شناختي و يا اجتماعي. نظريه تزريق پيام(2) و نظريه تأثيرات گلوله اي پيام هر کدام تبيين هاي ديگري از نظريه ارتباطات به شمار مي روند. تقريباً قريب به اتفاق تلاش هاي نظري در باب تبيين ماهيت ارتباط که پس از شکل گيري نظريه ارتباطات صورت پذيرفت يا در راستاي تأييد و تکميل آن بوده است و يا بر اساس رد و طرد آن شکل گرفته است.
پارادايم انتقالي در حوزه رسانه هاي ارتباط جمعي به قدرتمند بودن رسانه ها معتقد است. اين رويکرد به طور کلي قدرت رسانه را از مخاطب بيشتر مي داند و مخاطب را در برابر آن منفعل مي پندارد. تأثيرات بسيار عميق راديو در پيش برد اهداف هيتلر در جنگ جهاني دوم و سپس ظهور قدرتمند رسانه تلويزيون در شکل گيري و تقويت اين تلقي بسيار نقش داشته است. در مقابل هنگامي که مطالعات جديد نقش ميانجي هاي ارتباطي از قبيل رهبران فکري را در رسانش پيام هاي رسانه ها برجسته تر نشان مي داد و يا بر قدرت تفسيرگري و گزينش مخاطب تأکيد مي کرد، قدم به قدم از سيطره بي چون چراي پاراديم انتقال کاسته مي شد. امروزه بسياري از پژوهشگران عرصه ارتباطات فرمول تحليلگراي محرک- پاسخ را در تبيين ارتباطات رسانه اي ساده انگارانه تلقي مي کنند. مخاطبان به هيچ وجه منفعل تصور نمي شوند بلکه آن ها موجوداتي فعال و گزينشگر هستند که بر اساس رضامندي هاي خود به سراغ رسانه ها مي روند. امروزه پرسش از اين که رسانه ها با مخاطبان چه مي کنند به اين پرسش که مخاطبان با رسانه ها چه مي کنند تغيير يافته است.
در مکتب توليد و مبادله معني، پيام يک متن تلقي مي شود و مسئله اصلي نحوه تعاملات اين متن ها با مخاطبان جهت خلق معاني است. جان کلام اين است که فرآورده هاي رسانه اي متوني واجد معنا هستند که از قابليت تبلور بخشيدن به تفاسير بسيار متعدد و متکثر در اذهان مخاطبان خود برخوردارند. پس اختلال هاي ارتباطي ميان فرستنده و گيرنده لزوماً از ناکارآمدي سازوکار ارتباطي نشأت نمي گيرد چه بسا ممکن است محصول تمايزات فرهنگي آن دو باشد.
رسانه و دين؛ دو متغير توليد معنا
استوارت هوور در مقدمه اي در کتاب ديني بودن در عرصه رسانه ها (2002) اين گونه استدلال مي کند که پژوهندگان ديگر نبايد رسانه ها و دين را حوزه ها و عناصري جداگانه فرض کنند که بر يکديگر تأثير مي گذارند. وي پژوهندگان را تشويق مي کند که به جاي به کارگيري مقولات از پيش موجود و يا جداسازي امور دنيوي از امر قدسي به همسويي ميان دين و رسانه ها نظر بيفکنند. هوور و همکارانش با رسانه ها و دين به عنوان زيرمجموعه اي از نوعي دگرگوني فرهنگي وسيع تر برخورد مي کنند. آن ها به جاي اين که مجموعه اي از مقولات از پيش تعيين شده را وارد داده هاي خود سازند به اين نگاه مي کنند که مردم چگونه درک ديني از زندگي خود پيدا مي کنند و آن گاه نقش هايي را مد نظر قرار مي دهند که رسانه ها در اين فرآيند ايفا مي کنند. هوور هم چنين درباره اتخاذ رهيافتي ابزاري نسبت به رسانه ها و دين هشدار مي دهد، زيرا که در آن، ارتباطات به ابزاري براي يک گروه ديني جهت به کار بستن در مورد يک مسئله خاص تبديل مي شود. در عوض او و همکارانش تلاش کرده اند « تا ارتباط را چيزي فرض کنند که از تعامل بين متون، توليدکنندگان، دريافت کنندگان و بافت هايي که متون در داخل آن ها قرار مي گيرند، حاصل مي شود: هدف اين رهيافت نسبت به مطالعه رسانه ها و دين توصيف تا حدود زيادي مفصل لحظات و مکان هايي است که در آن ها مي توان آن نوع اعمال ديني، معنوي، استعلايي و معنامحور را فعال ديد که به نظر مي رسد با رجوع به فرهنگ رسانه اي و يا در بافت آن در حال تکامل باشند. (هوور، به نقل از ايزدي، 1386)
عبور از رويکردهاي ذات گرا و نهادگرا به سوي رويکرد فرهنگ گرا
1. رويکرد فلسفي- جوهرگرا که براي هر کدام از رسانه ها و دين ذاتي قائل مي شود و سپس نسبت اين دو را تحليل مي کند (براي نمونه نگاه کنيد به آويني، 1377)
2. ديدگاه زبان گرا که دين و رسانه را به دو زبان تقليل مي دهد و سپس عوارض و لوازم ترجمه هر يک به ديگري را به مطالعه مي نشيند (براي نمونه نگاه کنيد به مقاله تحليل رتوريک و تحليل محتوا، يزدي، 1386)
3. ديدگاه نهادگرا که دين را در حد يک نهاد اجتماعي تقليل مي دهد و سپس نسبت رسانه» را با آن به عنوان يک نهاد ديگر بررسي مي کند. (براي نمونه نگاه کنيد به خانيکي، 1386)
4. ديدگاه فرهنگ گرا که با اتکاء به ميانجي گري فرهنگ بين رسانه ها و دين و در عين حال توجه به در هم تنيدگي اين سه امر به نسبت بين اين دو مي پردازد. (3)
غير از ديدگاه زبان گرا که به واسطه ريشه هاي بسيار اختصاصي درباره مسيحيت از موضوع بحث ما خارج است، بررسي رويکردهاي فلسفي - جوهرگرا و همچنين رويکرد نهادگرا نشان مي دهد که آن ها به نسبت ديدگاه فرهنگ گرا از ظرفيت کمتري جهت تبيين رابطه رسانه ها و دين برخوردارند. اشکال بزرگ اين نوع مطالعات غفلت آن ها از اقتضائات فرهنگي جوامعي است که نسبت رسانه ها و دين را در آن مي کاوند. به ويژه در مطالعات مربوط به جوامع اسلامي اين اشکال و ضعف کاملاً نمايان است. اين رويکردها نتوانسته اند و نمي توانند علل اوج گيري و قدرتمندي دين را در جوامع تبيين کنند. مطالعات نهادگرا به طور خاص به دليل نشأت گرفتن از دل ساختارهاي جوامع غربي- که در آن ها دين و ديانت سال هاست که به محاق فرو رفته است- حداکثر نتايجي بسيار کلي درباره نسبت رسانه ها و دين به دست خواهند داد که از توانايي تحليل دقيق و عميق واقعيت ناتوانند در نتيجه قدرت پيش بيني تحولات در اين نظريات به شدت تضعيف شده است. رويکردهاي ذات گرا نيز غير از گزاره هاي کلي با چاشني انتقادي در باب ناسازگاري دين و رسانه هاي مدرن نتايج عملي چنداني غير از حذف دين از رسانه ها براي حفظ آن به دست نمي دهند و نداده اند. مهم رسيدن به نظرياتي است که با محور قرار دادن معني به عنوان هستي اصلي موضوعات سه گانه دين، فرهنگ و رسانه، اين سه موضوع را در کنار يکديگر مطالعه کنند( براي مطالعات بيشتر نگاه کنيد به گيويان، 1386)
شرايط خاص مطالعات رسانه ها و دين در ايران
1. در ايران پرداخت آکادميک به علوم اجتماعي به ويژه در حوزه هاي متدولوژيک به تقليد از منابع غربي- و البته نه در همه موارد لزوماً تقليدي کامل و شايسته- صورت مي پذيرد. در نتيجه به طور معمول هر از چند گاهي يک يا چند پارادايم يا مجموعه نظريات يا روش هاي مطالعه مطرح مي شود و سپس افول مي نمايند. اين صعود و نزول تقليدي هميشه همزمان با صعود و نزول واقعي پارادايم ها و نظريه ها در غرب نبوده و نمي باشد. گاهي پس از گذشته مدت زمان مديدي از افول رويکردي نظري در غرب، مباحث مربوط به آن در ايران زنده مي شوند و گاهي هم يک ديدگاه نظري خاص که فقط يکي از ده ها رويکرد موجود در غرب است، چنان استيلايي در ايران پيدا مي کند که گويا پارادايم بلامنازع جهاني است. از طرفي ديگر در چهارچوب همين تقليدها نيز آزمايش ها و مطالعات بومي بسيار کم و قليل است. تقريباً در کلاس هاي روش تحقيق به ندرت مي توان مثال هاي قابل اتکاء و نمونه پژوهشي در هر يک از روش هاي مورد استفاده غريبان آموخت و بررسي کرد؛ زيرا عمده تحقيقات دانشگاهي و دانشجويي (پايان نامه) بدون اشراف نظري و دقت عملياتي و روشي و فقط بر اساس يک سلسله کليشه هاي ناقص سامان مي گيرند. نتيجه کلي چرخه هاي معيوب فوق الذکر به بلوغ نرسيدن طبيعي دوران روش ها و نظريه هاي بومي در ايران است. به عبارتي ديگر در حالي که فضا و ادبيات علمي از يک نظريه و روش به طور طبيعي اشباع و سيراب نشده است و بر اساس مطالعات تجربي و بومي، کارآيي يا عدم کارآيي آن ها مورد بحث و نظر واقع نشده است، نوبت تئوري يا روش جديد مي رسد و اين فرآيند همين طور ادامه پيدا مي کند. هم چنين به دليل عدم همزماني معمول طرح رويکردها در ايران و غرب، ما از جريان به روز نقد و گفت و گو درباره پارادايم هاي مطرح نيز عقب مي مانيم. با توجه به مقدمات فوق اينک مي توان گفت در حوزه مطالعات رسانه ها و دين و خصوصاً نسبت تلويزيون و اسلام در ايران، ورود به چهارچوب هاي فرهنگ گرا به ناچار بدون تأملات و توقف هاي شايسته و مطلوب نهادگرا يا ذات گرا صورت خواهد پذيرفت.
از طرف ديگر مطالعات فرهنگ گرا حتي در حوزه هايي غير از تلويزيون و دين نيز بروز و ظهور عملي چنداني نداشته اند؛ بنابراين غفلت از دوران هاي ماقبل فرهنگ گرايي و جهل به دلايل تمسک و توجه جدي اخير به اين رويکرد و هم چنين تفاوت هاي روش شناختي و پژوهشي کاملاً واقعي اين رويکرد با رويکردهاي پيش از خود ممکن است در فرآيند استفاده عملي از آن اخلال ايجاد کند و باز نتيجه اي جز انباشت يک سلسله تحقيقات کليشه اي مشابه هم و تقليدي در بر نداشته باشد. در اين خصوص به نظر مي رسد تدوين و اجراي چند تحقيق قوي و استاندارد نمونه در يک موضوع و مسئله البته بر اساس روش ها و رويکردهاي نهادگرا، ذات گرا، زبان گرا و فرهنگ گرا مي تواند ذهنيت شفاف تر و دقيق تري به دانشجويان و پژوهشگران علاقه مند ايراني اعطا کند.
2. يکي از مهم ترين تفاوت ها در مطالعات ايراني رسانه ها و دين، تفاوت دين - بخوانيد تشيع- ايرانيان با اديان جوامعي است که مطالعات پيش گفته در آن جا روي داده است. گرچه رويکرد فرهنگ گرا در حال حاضر بهترين گزينه براي مطالعه نسبت رسانه ها و دين در ايران است ولي توجه داشته باشيم که اين رويکرد فقط در مقايسه با پيشنهادهاي نهادگراها و ذات گراها داراي مزيت تلقي مي شود. در عين حال نمي توان از اشکالات و ايرادات تئوريک و نظري درون ديني بر چهارچوب هاي نظري فرهنگ گرايان به راحتي گذشت. ترجيح اين رويکرد در مقاله پيش رو عمدتاً از باب روش شناختي و امکاناتي است که جهت مطالعه مسائل و پديده ها در اختيار ما مي گذارد است وگرنه از لحاظ نظري غير از اصالت بخشيدن به دين جداي از ساختارهاي اجتماعي مزيت چنداني ندارد. بنابراين توصيه به فرهنگ گرايي در مطالعات فقط از باب روش شناختي است با تأکيد بر اعمال ملاحظات بومي و شيعي در آن.
3. مطالعات مربوط به تلويزيون و دين در غرب به ويژه در آمريکا با تمرکز بر شبکه هاي اختصاصاً ديني يا برنامه هاي کاملاً ديني شبکه هاي غيرديني و تجارت صورت گرفته است. مخاطبان برنامه هاي مذکور عمدتاً مخاطبان سابق يا لاحق کليسا هستند. در حالي که مسائل اصلي پيش روي متدينان علاقه مند به استفاده از رسانه ها در راستاي دين در ايران، هم چنين اهالي رسانه علاقه مند به توليد در حوزه دين و نيز پژوهشگران و آکادميسين هاي ايراني عمدتاً مربوط به نسبت شبکه هاي عمومي تلويزيون ايران با دين است. در ايران بيش از اين که دغدغه تأسيس و اداره تلويزيون هاي کاملاً مذهبي ويژه متدينان وجود داشته باشد، انگيزه پوشش دادن ديني کارکردهاي معمول رسانه ها مثل تفريح، اطلاع رساني و... وجود دارد. ايران يک کشور سکولار با تلويزيون هاي اختصاصاً مذهبي همانند غرب نيست هر چند که تلويزيون ها يا رسانه هاي اختصاصي ديني نيز در آن وجود دارد. (شبکه قرآن سيما، شبکه قرآن صدا، شبکه معارف صدا و... ) ايران هم چنين يک کشور مذهبي با رسانه هاي سکولار هم نيست، همانند بسياري از کشورهاي اسلامي اطراف خود، بلکه او از لحاظ نسبت جامعه، دولت، رسانه ها و دين يک نمونه منحصر به فرد جهاني است. رسانه هاي ارتباط جمعي ايراني به دليل جست و جوي يک الگوي مطلوب، دائماً در حال تغيير نيز هستند و اين روند سريع تغييرات به متمايز بودن آن بيش از پيش دامن مي زند. در تلويزيون ايران تلاش هاي کاملاً متضاد و توليدات کاملاً متناقض فرهنگي - مذهبي به چشم مي خورد.
4. در ايران جامعه ديني يک جامعه فرقه اي نيست. چه اين که يک مذهب کاملاً اصيل و ابراهيمي بر آن حاکم است. دينداري ايرانيان از جنس جنبش هاي نوپديد آمريکايي نيست. (4)
معنويت در عموم ايرانيان منحصراً در چهارچوب شريعت فهم مي شود در نتيجه ملاحظه انواع آيين هاي جمعي و روحي رسانه اي در چهارچوب معنويت گرايي، هيچ گاه مسئله جديدي در حوزه مطالعات دين و رسانه ها به حساب نمي آيد و مصاديقي از اين دست، دغدغه اي جهت پرداخت ديني و معنوي برنمي انگيزد. بنابراين حساسيت نسبت به عملکردهاي نو و جديد رسانه ها در حوزه دين بسيار بالا و هيجان برانگيز است. در ايران با وجود حکومت کاملاً وابسته و متکي به دين و حتي وابستگي ساختاري و سازماني تلويزيون به بالاترين شخصيت ديني و مورد اعتمادترين عضو حکومت، در ذهنيت بيشترين متدينين و فعالين فرهنگي، تلويزيون رتبه بالايي را در آسيب آفريني فرهنگي- مذهبي به خود اختصاص مي دهد. مطالعات و تأملات ديني تلويزيون در ايران بيشتر آسيب شناسانه است تا ترويجي و تحسين برانگيزاننده؛ حتي تولد شبکه اختصاصاً مذهبي تلويزيون ايران (شبکه قرآن) انتقادات بسياري را- از اين جهت که شايد تقليل گرايي رسانه اي در باب دين باشد- در پي داشته است.
5. تلويزيون ايران داراي برخي وجوه کاملاً متفاوت از اکثر تلويزيون هاي جهان است که ريشه ديني و مذهبي دارد. موسيقي، پوشش مردان، حجاب زنان، تعاملات جنس هاي مخالف، مناسبت محوري، از مهم ترين اين ويژگي هاست که مسائلي مختص جامعه ايراني در باب نسبت رسانه ها و دين را به وجود مي آورد. (5)
1. ايزدي، پيروز. بررسي مطالعات و پژوهش هاي رسانه ها و دين. مجله رسانه. تهران، 1386.
2. آويني، مرتضي، آيينه جادو. انتشارات روايت فتح. تهران. 1377.
3. پهلوان، چنگيز. فرهنگ شناسي. نشر قطره. تهران. 1378.
4. خانيکي، هادي. دين و نهاد ارتباطات. مجله رسانه. تهران. 1386.
5. شجاعي زند، عليرضا. عرفي شدن: دين، فرد، جامعه. مجله نقد و نظر. سال ششم. شماره اول و دوم. قم. 1382.
6. دهقان، عليرضا. مطبوعات، تلويزيون و دينداري در ايران. مجله رسانه. تهران. 1386.
7. فيسک و ديگران. مفاهيم کليدي ارتباطات. ترجمه ميرحسين رييس زاده. نشر فصل نو. تهران. 1385.
8. گيويان، عبدالله. دين، رسانه و فرهنگ. مجله رسانه. تهران. 1386.
9. محسنيان راد، مهدي. ارتباط شناسي. انتشارات سروش. تهران. 1385.
10. محسنيان راد، مهدي. بازخواني نخستين پژوهش ايراني درباره برنامه هاي ماهواره اي تلويزيون در آسيا. مجله پژوهش و سنجش. ويژه ماهواره. 1381.
11. هميلتون، ملکم. جامعه شناسي دين. ترجمه محسن ثلاثي. انتشارات تبيان. تهران. 1381.
12. شوراي فرهنگ عمومي. وضعيت سنجش پوشش و آرايش مترددين بالاي 12 سال در شهر تهران. دبيرخانه شورا. تهران. 1386.
13. اداره کل نظارت و ارزيابي سيما. بررسي کمي و کيفي حضور زنان چادري در سريال هاي پربيننده سيما. تهران. 1385.
14. هوور، استوارت ام و لاندباي، نات. رسانه، دين و فرهنگ. ترجمه مسعود آريايي نيا. انتشارات سروش. تهران. 1385.
15. کلارک، لين اسکافيلد و هوور، استوارت ام. فصل مشترک رسانه، فرهنگ و دين. ترجمه مسعود آريايي نيا. انتشارات سروش. تهران. 1385.
16. وايت، رابرت اي. نقش رسانه و دين در ساخت فرهنگ. ترجمه مسعود آريايي نيا، انتشارات سروش. تهران. 1385.
17. HooVer, Stwart, Religion in the media Age, Rovtledge, 2006.
پي نوشت ها :
1- transmission of message
2- Hypodermic Needle Model
3- see to Hoover,2006
هم چنين نگاه کنيد به هوور و لاندباي، 1385/ کلارک و هوور، 1385/ وايت، 1385.
4- New religion movements
5- نگاه کنيد به محسنيان راد، 1381
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}