آسياي صغير، پايگاه شعر سياسي فارسي در سده هفتم


 

نويسنده : دکتر قدسيه رضوانيان




 
پيش از استيلاي مغول، بلاد ماوراءالنهر و خوارزم و خراسان، هر کدام از معتبرترين مراکز تعليم و تعلم و داراي کتابخانه ها و مدارس و علما بود. با حمله مغول تمام اين مراکز ويران گرديد و از آن همه کتاب و اهل علم و ادب پيري باقي نماند. هجوم هلاکو دو مرکز عمده کتاب يعني الموت و بغداد را نيز به همين حال نشاند. در داخل ايران جز قسمت کوچک جنوب آن که به دليلي پذيرش ايلي مغول از تخريب در امان مانده بود، مأمني براي اهل علم و ادب به جا نماند؛ اما در ميان ممالک اسلامي، سواي مصر، دو منطقه ديگر يعني روم شرقي و هندوستان غربي پايکوب ستم ستوران مغول نشده بود. امرا و سلاطين اين دو ديار با قبول خراج گزاري و تبعيت از مغول، راه ايشان را به آن حدود سد کرده بودند. اين نواحي ملجايي شد براي کساني که از شر قتل عام مغول مي گريختند و در پي محلي امن و امرايي ادب دوست مي گشتند. بدين ترتيب هر کس مي توانست پشت به يار و ديار، خود را به بلاد دوردست مي افکند که انديشه تعرض آن قوم خون آشام بدان ديرتر صورت مي بست تا مگر از طوفان بلا امان يابد. وضع فرهنگي آسياي صغير را در دوره اسلامي، از نظر نفوذ زبان فارسي به سه دوره مشخص مي توان تقسيم کرد:
1. از آغاز حمله سلجوقيان تا حمله مغول.
2. از حمله مغول تا فتح استانبول و تشکيل امپراتوري عثماني.
3. دوره عثماني.
ناگفته پيداست که فرهنگ ايراني در آسياي صغير، ريشه هاي کهني از 2500 سال پيش داشت؛ اما نفوذ واقعي فرهنگ ايراني از سال 463 هجري آغاز مي شود که الب ارسلان در جنگ ملازگرد، رومانوس ديوجانوس- قيصر روم شرقي- را شکست داد و دروازه هاي آسياي صغير را به روي اسلام و فرهنگ ايراني گشود. محيط دستگاه سلجوقيان روم يک فضاي کاملاً ايراني بود؛ به طوري که از 16 تن پادشاهان آن خاندان، هشت تن نام ايراني کياني داشتند: سه کيقباد و دو کيکاووس. در ميان شاهزادگان آن دو دودمان هم به نامهاي شاهنشاه، کيخسرو شاه، جهانشاه، کي فريدون، فرامرز، سياوش، بهرامشاه و کاميار برمي خوريم. نگاهي به کتابهاي تاريخ آن دوره، مثل «الاوامر العلائيه» و «مسامره الاخبار» مي رساند که رجال آنان نيز بيشتر ايراني بودند.
درباره شعر فارسي در عصر سلجوقيان روم، اين قدر بايد گفت که دربار آنان درست مثل درگاه محمود غزنوي، پرورش گاه شعر فارسي بود. (نفوذ زبان و ادبيات فارسي در قلمرو عثماني، يغما، ارديبهشت 1349) دربار سلجوقيان در اين سرزمين، مثل عراق و خراسان و ماوراءالنهر، ميعادگاه شاعران، دانشمندان و نويسندگان فارسي زبان محسوب مي شد. از سالها باز، زبان فارسي، زبان دستگاه اداري نيز بود. زبان اهل ديوان، فارسي بود و علما و صوفيه و شعرا و مورخان نيز به آن زبان سخن مي راندند و هم غالباً به همان زبان مي نوشتند. اکثر سکنه نيز که محترفه و بازرگانان شهر و تعداد زيادي از وزرا و مستوفيان و عمال و ارکان دولت را شامل مي شد، زبانشان فارسي بود. (پله پله تا ملاقات خدا، ص 65)
سلاطين سلجوقي روم که همه شعر دوست بودند، با تشويق و ترغيب، علما و شعرا را به اين ديار کشاندند. بعضي از آنها مثل غياث الدين کيخسرو اول و برادرش ملک ناصرالدين برکيارق شاه، هم خود شعر مي گفتند و هم از دانش دوستان بودند. علاوه بر سلاطين سلجوقي، امراي محلي آسياي صغير مثل فخرالدين بهرامشاه و پسرش علاءالدين داوود شاه- حکمرانان شهرهاي ارزنجان و لارنده- نيز پناهگاه اهل فضل و اميد اصحاب دانش و ملجأ شعرا و هنرمندان بودند. (ايران و جهان، ج1، ص 552) اما در بين همه شهرها، قونيه- واقع در جنوب شرقي جلگه مرکزي آسياي صغير و تختگاه گروهي از سلجوقيان روم- از اين جهت رونق بيشتري داشت و به گفته دکتر زرين کوب: «هنوز يک جزيره امنيت محسوب مي شد.» (پله پله تا ملاقات خدا، ص 65) اين بود که صاحبان علم و صنعت بسياري به آنجا پناه آوردند و دربارشان ميعادگاه شاعران، دانشمندان و نويسندگان فارسي زبان محسوب مي شد که از ديار خود رانده و آواره شده بودند. اين امر، سرعت تازه اي به حيات علمي و فرهنگي در حال توسعه ي اين منطقه بخشيد. (شعر و ادب فارسي در آسياي صغير، ص 18) اين ادبا و فضلا در اين ديار غربت نه تنها به کار و زندگي علمي خود ادامه دادند، بلکه محل استقرار خود را رونق و اعتبار خاص بخشيدند و به خصوص باعث ترويج زبان فارسي در اين ديار گشتند. اصولاً در قرن هفتم و هشتم در آسياي صغير اکثر کتابها به فارسي نوشته مي شد. همچنين در نامه نويسي نيز، بيشتر زبان فارسي به کار مي رفت و چون اکثر دانشمندان و شاعران بزرگ ايراني که پاي گريز داشتند؛ از قبيل خاندان مولوي، نجم الدين رازي، اوحدالدين کرماني، ابن بي بي، فخرالدين عراقي، سيف فرغاني و... از صوفيان و عارفان بودند، آثار فارسي که پيش از آن جنبه علمي و ادبي داشت، از آن پس، رنگ عرفان گرفت و آثار گرانبهايي در زمينه تصوف، خاصه در طريقه مولويه و در آيين فتوت که گسترش فراواني در آسياي صغير داشت، به وجود آمد. معرفي همه دانشمندان فارسي نويس و فارسي گوي و ذکر آثار فارسي آنان که در اين ديار تصنيف گرديده در اين مقاله امکان پذير نيست؛ اما از ميان همه آنها، آثار مولوي و يارانش از همه مهمتر است. شهرت و نفوذ شخصيت عظيم مولوي در دوره زندگي و عظمت تأثير ديرپاي آثارش بعد از او بر همگان روشن است و اهميتي که اجتماعات طريقه مولويه از نظر نشر زبان فارسي داشته اند، در خور توجه است. انسان در آرامگاه مولوي در قونيه با آن همه شعر و عبارتهاي فارسي بر در و ديوار، خود را در فضاي آشناي ياران او مي يابد. اين سرزمين به مدت طولاني به عنوان يکي از پايگاههاي زبان فارسي مطرح بود و زبان و فرهنگ ايراني در عمق قلمرو عثماني نفوذ کرد. هنوز هم در آنجا بسياري از لغات نغز زبان فارسي بر سر زبانهاست. تغيير زبان فارسي به ترکي و از رسميت انداختن آن هر چند از رونق و توسعه آن کاست، موفق به از بين بردن کاملش در اين ديار نگرديد.
به نوشته بهار، دهها سال بعد، بعضي از سلاطين آل عثمان که جاي سلاجقه را گرفته بودند، خود به پارسي شعر مي گفتند. (ايران و جهان، ج2، ص 404) از طرف ديگر اين مهاجران همچنان که ادبيات فارسي را در خارج ايران منتشر ساختند، صنايع ظريفه و سبک معماري خاص ايراني را نيز در بلاد روم و مصر داخل نمودند، به طوري که بخشي از ابنيه مصر و شام و روم در آن ايام به دست ايرانيان مهاجر بنا شده است. (تاريخ مغول، ص 564) با اين همه، نويسندگان معاصر، بنيان گذار زبان و ادب به خصوص شعر فارسي را در آسياي صغير، خاندان جليل مولوي دانسته اند. پدر مولانا- بهاء ولد- که بر حسب بعضي روايات، به سبب حسادت و سوء ظن خوارزمشاه و به موجب اقوال ديگر، ترس يا اطلاع از تهديد مغول دست به مهاجرت زد، با دعوت علاءالدين کيقباد- پادشاه سلجوقي روم- که خود عارف مشرب بود، رهسپار آن ديار گرديد و مورد اکرام قرار گرفت. در برخي از مآخذ آمده است که سلطان گه گاه دست او را از روي ادب مي بوسيد. (جستجو در تصوف ايران، ص 279)
پس از مرگ او در سال 628 ق، فرزندش مدتي در خدمت شاگردان پدر بود تا اينکه خود از پيشوايان طريقت شد؛ در قونيه خانقاهي برپا کرد و به ارشاد مردم پرداخت. از طرف ديگر چون بنياد تصوف از بي اعتباري و ناپايداري دنيا قرار يافته بود و در اين ايام مردم آن را با چشمان خود مي ديدند و خود به خود به طرف آن کشانده مي شدند، موجب رونق کار مولانا مي شد. گذشته از اين، مولانا در روم با چند تن از شهرياران سلجوقي که در آن ملک با استقلال يا از جانب مغول به پادشاهي و فرمانروايي نشسته بودند، هم عصر بود و پادشاهان سلجوقي که از قديم به علما و دانشمندان و مشايخ دين و پيران طريقت ارادت مي ورزيدند، نظر به قدمت خاندان و شهرت پدر و عظمت شخصي، رعايت جانب مولانا را از فرائض مي دانستند. (تحقيق احوال و زندگاني مولانا، ص 135) مولانا مغولان را دوست نمي داشت و معتقد بود که ستمگريها و خونريزيهاي مغول ناشي از فرسودگي و خواب ماندگي دنياي شرق و ظلم و ندانم کاري هاي دست اندرکاران اداري و سپاهي و روحاني است. در اشعار وي همه وقايع تاريخي، به خصوص جنبه اجتماعي آن انعکاس يافته است. در آنها تهاجم مغول، شهرهاي ويران شده، روستاهاي نابود گشته، سرهاي بريده، شحنه و خلاصه همه وجوه زندگي اين عهد به نمايش گذاشته شده است. (دين و دولت در ايران، ج2، ص 697) در مثنوي مولوي نيز انتقاد از حکومتهاي استبدادي و حاکمان ستمگر، غالباً در لا به لاي مطالب صوفيان و عارفانه و در قالب داستان و قصه بيان شده است. همچنان که پيش و پس از او نيز، زندگي حيوانات، تمثيلي براي زندگي بشر بوده است و کتاب کليله و دمنه نمونه بارز اين بيان تمثيلي است و زبان تمثيل در شعر سياسي، بيانگر عدم آزادي بيان است؛ گرچه اين سؤال ايجاد مي شود که: مگر سيف فرغاني با مولوي همزمان و هم مکان نبود؟ افزون بر اينکه قدرت کلام مولوي به دليل نفوذ معنوي اش، قابل قياس با سيف فرغاني نبود و به همين دليل نيز بايد مصونيتش بيش از سيف فرغاني بوده باشد. اين بيان غيرمستقيم توجيهي نمي يابد، جز اينکه بگوييم مولوي به جوهر شعر ناب دست يافته و تجربه شاعرانه به معناي خاصش، او را از پرداختن به مسائل روز در شعرش باز مي داشت. با اين حال در مثنوي، داستانهايي با رويکرد سياسي پرداخته شده که از آن جمله داستان «شاه ترمذ و دلقک» است: شاه با دلقک خود به بازي شطرنج مي پردازد. دلقک به زودي او را مات مي کند و کيش مي دهد؛ شاه او را مفصل ضرب و شتم مي کند. در دست دوم نيز دلقک برنده مي شود و از ترس به گوشه اتاق مي گريزد و زير لحاف و نمد خود را پنهان مي کند، شاه علت را مي پرسد و دلقک مي گويد:
با تو چون خشم آور آتش سجاف
کي توان حق گفت جز زير لحاف؟
اي تو مات و من ز زخم شاه مات
مي زنم شه شه ز زير رخت هات
(دفتر 5، ص 321)
و مولوي نتيجه مي گيرد که در دنياي ستم شاهان، حرف حق را نمي توان آشکارا بيان کرد، بلکه بايد در لحاف داستانها و تمثيل ها گفت. و يا در داستان «شير و گرگ و روباهي که به شکار مي روند» و گاو و بز و خرگوشي شکار مي کنند؛ گرگ مأمور تقسيم شکارها مي شود و با وجود اينکه گاو را سهم شير مي داند و بز را سهم خود و خرگوش را سهم روباه. شير سر او را از اين توزيع ناعادلانه مي کند و روباه از اين ماجرا درس مي آموزد و هر سه غذاي چاشت و ناهار و شام شير مي شمارد. وقتي شير از او مي پرسد که: اين عدالت را از کجا آموختي؟ روباه پاسخ داد: از سرگذشت گرگ و نتيجه مي گيرد که:
بنگريد و پند گيريد اي مهان
استخوان و پشم آن گرگان عيان
پس سپاس او را که ما را در جهان
کرد پيدا از پس پيشينيان
تا که ما از حال آن گرگان پيش
همچو روبه پاس خود داريم بيش
(دفتر 1، ص 82)
گاه نيز انتقادهاي صريح به ظالمان و عاملان آنها ديده مي شود:
چون که حکم اندر کف رندان بود
لاجرم ذوالنون در زندان بود
يک سواره مي رود شاه عظيم
در کف طفلان چنين درّ يتيم
... چون قلم در دست غدّاري بود
لاجرم منصور بر داري بود
چون سفيهان راست اين کار و کيا
لازم آمد يقتلون الانبيا
(دفتر 2، ص 140)
و يا بي اعتنايي و تحقير شاه و صدر و مير در دو بيت زير:
مر اسيران را لقب کردن شاه
عکس، چون کافور نام آن سياه
بر اسير شهوت و حرص و امل
برنوشته مير يا صدر اجل
(دفتر 4- ص 266)
و يا در جايي ديگر که شاهان را بنده مردم مي داند:
جمله شاهان، بنده ي بنده ي خودند
جمله خلقان مرده ي مرده ي خودند
جمله شاهان، پست، پست خويش را
جمله خلقان مست، مست خويش را
(دفتر 1، ص 36)
اما پس از مرگ معين الدين پروانه، اين ديار ديگر شادابي گذشته را نداشت و طي زمان به سرعت روزهاي قدرت و اميد را پشت سر مي گذاشت و در اين سالها آن جزيره امنيت «تدريجاً به جزيره طوفان تبديل مي گشت و قدرت سلجوقيان، عرصه انحطاط و زوال مي گشت و درخشندگي سابق را نداشت.» (پله پله تا ملاقات خدا، ص 217)
شايد سخني بي جا نباشد اگر گفته شود که اوضاع شبه جزيره آسياي صغير تا اين زمان، بدان حد از ضعف و نا به ساماني نرسيده بود. تعدادي از بزرگان حکومتي در قتل عام مغولان به هلاکت رسيدند. معين الدين پروانه، نماينده مغولان و وزير مقتدر سلجوقي بازجويي و محاکمه شده، سپس مقتول گشت. غياث الدين کيخسرو سوم- سلطان سلجوقي- کم سن و سال و آلت دست امرا بود، شورشگران پيوسته در کار آشوب گري بودند و... در اين ايام صاحب ديوان- شمس الدين جويني- که از طرف اباقا مأمور «استمالت رعيت و ضبط مملکت روم، تنقيح حسابات ابواب المال و املاک و اصلاح فاسد و ارغام حاسد و تأليف شارد و دفع معاند» (جامع التواريخ، ج2، ص 770) گرديده بود، به شبه جزيره آناتولي رسيد و به همراه قواي مغول و غياث الدين کيخسرو سوم و... به سوي قونيه آمده، به دنبال جنگ خونيني که در حوالي قونيه در محلي به نام صحراي موت آوا رخ داد، محمد بيگ، برادران و عمويش به قتل رسيدند. در اين زمان اباقاخان پس از پروانه، نماينده ديگري به روم فرستاد تا آن را از ياغي محافظت نمايد» (جامع التواريخ، ج2، ص 769) در همين زمان است که سيف فرغاني درباره اوضاع آشفته و ظلم و جور نمايندگان و امراي مغولي در اين سرزمين مي گويد:
ظلم به هر خانه لانه کرده چو خطاف
مردم بي عقل و دين گرفته ولايت
عدل چو عنقا ز چشم خلق نهان بود
حال بره چون بود چو گرگ شبان بود
(ديوان، ص 144)
در اين زمان سلطان وقت سلجوقي، غياث الدين کيخسرو سوم بود. او در جريانات جاري سرزمينهاي سلجوقي نه تنها نفوذي نداشت، بلکه آلتي بيش در دست امرا و رجال نبود و حکومت را مغولان و شحنه هاي آنان اداره مي کردند. برخورد مغولان با وي بيانگر آن است که آنان از اين امر کاملاً مطلع بودند. پس از احمد تکودار در زمان ارغون خان که در سال 638 ق جانشين او شده بود، جنگ بر سر مقام و منصب و دخالت خانان مغول در امور آسياي صغير همچنان ادامه داشت.
اين حوادث نشان مي دهد که در آن تاريخ حکمرانان سلجوقي حتي در حد يک والي مغول نيز قدر و اعتباري نداشتند، آسياي صغير به صورت يکي از ولايات ايلخانان درآمده بود و به صورت مقاطعه به اين و آن واگذار مي شد. در زمان ارغون خان اين سرزمين تيول گيخاتو به شمار مي رفت. (تاريخ مغول، ص 239) ظاهراً اولين بار شمس الدين جويني پس از عزل از وزارت بود که به اين مقام منصوب شد و منشور حکمراني شهر سيواس را به نام او نوشتند. (جامع التواريخ، ج2، ص 775) شيرازه امور از هم گسسته بود، کارها پيشرفت نداشت، کمر مردم زير سنگيني بار ماليات خم شده بود و بدهي مردم از بابت خراج به مغولان روز به روز انباشته تر مي شد...
خانه ها لانه روباه شد از ويراني
شهرها خانه شطرنج شد از بي پناهي
حاکمان در دم از او قبجر و تمغا خواهند
عنکبوت ار بنهد کارگه جولاهي
(ديوان، ص 173)
جنگ و زد و خورد بر سر مقام و سلطنت همچنان در جريان بود؛ نه تنها بين حکام ناتوان و ضعيف سلجوقي، بلکه بيشتر بين شاهزادگان و امراي مغول تا اينکه سرانجام در سال 694 ق غازان خان- پسر ارغون- پس از منازعات شديد و طولاني به ايلخاني رسيد. او نيز حاکماني را به اين منطقه مي فرستاد که هر يک پس از چند گاهي سر به شورش برمي داشتند و سرکوب مي شدند. شاهزادگان سلجوقي نيز به همين ميزان در تلاش بودند که خود را از نظارت مغولان برهانند. بدين جهت مشاهده مي شود که از اين دوره تا انقراض و فروپاشي حکومت اين دودمان در سال 707 ق، حکومت چندين بار دست به دست شد؛ در حالي که از سلطنت تنها نامي مانده بود. ناگفته پيداست که اين وضع موجبات سلب آرامش و امنيت از جامعه را فراهم مي ساخت. سيف فرغاني که در اين ايام در آقسرا زندگي مي کرد، در قصايد متعددي که براي غازان خان فرستاده، از اوضاع نا به سامان، خرابي و ويراني شهرها و خانه ها، غارت و چپاول مردم به دست امراي مغول شکايت کرده است. براي نمونه ميتوان به برخي از ابيات يکي از اين قصايد اشاره کرد:
خسروا، خلق در ضمان تواند
طالب سايه امان تواند
هيچ کس را نماند آسايش
تا چنين ناکسان، کسان تواند
... دست ايشان ز ملک کوته کن
ور چو انگشت تو، از آن تواند
روميان همچو گوسپند از گرگ
همه در زحمت از سگان تواند
همچو سگ قصد نان ما دارند
گربگاني که گرد خوان تواند...
(ديوان، ص 184)
پس از مرگ غازان خان در سال 703 ق و جلوس اولجايتو، يکي از اميران مغول به نام «ايرنجين» به امارت روم اعزام شد. اين زمان، مقارن با حکومت غياث الدين مسعود دوم، آخرين فرد از دودمان سلجوقي بود که پس از مرگش اداره شبه جزيره آناتولي به شکل يک ولايت به ايرنجين واگذار شد. بدين ترتيب حکومت سلاقه روم پايان يافت و از آن پس به دست ترکمانان افتاد که از قبل نيز چشم طمع بدان دوخته بودند:
ترکمان خسري هر نفس از هر طرفي
بر ولايت بزند چون اجل ناگاهي
(ديوان، ص 173)
سيف فرغاني را مي توان از برجستگان شاعران سياسي دانست که همواره زبان اعتراضش بر غاصبان و جباران ظلم گشاده بود. او در دوراني مي زيست که اسباب انحطاط فکري و اجتماعي ايران از همه وجوه و در همه طبقات فراهم شده بود. (تاريخ ادبيات در ايران، ج3، ص 201)
به قول جويني در تاريخ جهانگشاي: «هر مزوري، وزيري و هر مدبري، دبيري گشته، هر مستندفي مستوفيي و هر مسرفي، مشرفي و هر شيطاني، نايب ديواني شده است.» (ج1، ص 18)
فرغاني اين فساد سياسي و اجتماعي را در قصيده هاي مختلف انعکاس داده است؛ اما يکي از قصايد او که در ديوان پس از دو قصيده ستايش خدا و مدح پيامبر(ص) قرار گرفته، چکامه اي است که در آن، تمام دست اندرکاران ظلم و ستم و تباهي را مورد خطابي سرزنش آميز قرار مي دهد:
ايا سلطان لشکرکش، به شاهي چون علم سرکش
که هرگز دوست، با دشمن نديده کارزار تو
چو آتش بر فروزي تو، به مردم سوختن هر دم
از آن کان خس نهد خاشاک، دايم بر شرار تو
به شادي مي کني جولان در اين ميدان، نمي دانم
در آن زندان غم خواران که باشد غمگسار تو؟
ستم سلطان به دست پيشکارش جريان مي يابد:
خري شد پيشکار تو که در وي نيست يک جو دين
دل خلقي از او تنگ است اندر روز بار تو
سلسله ستم پس از سلطان به دستور هامان وشي مي رسد که آتش به خرمن درويشان زده و از غبار ظلم او، دستها به سوي باران عدل حق، دراز گشته:
ايا دستور هامان وش که نمرودي شدي سرکش
تو فرعوني و چون قارون، به مال است افتخار تو
به گاو آرند در خانه، به عهد تو، که و دانه
ز خرمنهاي درويشان، خران بي فسار تو
به ظلم انگيختي ناگه غباري و ز عدل حق
همي خواهيم باراني که بنشاند غبار تو
مستوفي ديوان سلطان نيز قلمش چون ماري است که خلايق از او گريزان اند:
ايا مستوفي کافي که در ديوان سلطانان
به حل و عقد در کار است، بخت کامکار تو
... خلايق از تو بگريزند، همچون موش از گربه
چو در ديوان شه گردد سيه سر زرده مار تو
قاضي حرام آشام رشوت خوار نيز، از تير طعن او در امان نيست:
ايا قاضي حيلت گر، حرام آشام رشوت خور
که بي ديني است دين تو و بي شرعي شعار تو
... تو را ببينند در دوزخ، به دندان سگان داده
زبان لغو گوي تو، دهان رشوه خوار تو
اما اين بي عدالتي و نا به ساماني، در تمام سطوح زندگي اجتماعي ديده مي شود. راستي و صداقت، رخت بربسته و بازار خون آشامان و مزوران، پررونق گشته:
ايا بازاري مسکين، نهاده در ترازو دين
چو سنگت را سبک کردي، گران زان است بار تو
و درويش رعناوشي که از اين آشفته بازار، بيش از همه سود مي جويد:
ايا درويش رعناوش، چو مطرب با سماعت خوش
به نزد رهروان بازي است رقص خرس وار تو
مشاهده اين ناملايمات، زبان او را همچون ناصرخسرو، پرخاشگر و عتاب آلود مي کند و سيف در آخرين بيت اين قصيده، به درشتناکي زبان خود اعتراف مي کند:
چو تيز آهنگ شد قولت، نباشد سيف فرغاني
غزل سازي در اين پرده که باشد دست يار تو
(ديوان، ص 13)
در شعر او فرياد عشق به آزادي انسان شکست خورده و هستي بر باد شده، و انسان تحقير شده ي زير دست قرار گرفته، موج مي زند. او شاعري انقلابي است و بسياري از قصايدش، آيينه تمام نماي عصر محنت بار اوست. او در بيتهاي مؤثر قصايدش، به وضع دردانگيز و دل گداز انحطاط عميق اجتماعي و واژگون شدن همه اصول اجتماعي و دين و کاسد شدن بازار علم و هنر و راستي و مروت و رواج نامردمي و ناراستي و سفاهت اشاره مي کند. (تاريخ ادبيات، ج3، ص 78) شايد بتوان گفت که شهامت و صراحت او در تاريخ ادبيات ما نظير ندارد، آنگاه که با قدرت پولادين کلام خود، امير سست رأي بي تدبير را به تحقير مي کشاند:
به نزد همت من خردي اي بزرگ امير
امير سخت دل سست رأي بي تدبير (ص 120)
اميراني که چون مهره شطرنج از پي بازي حکام مغول، چندگاهي بر صفحه سياست ظاهر مي شوند:
چو شطرنج از پي بازي است، هر شاهي که مي بينم
مريز آب رخم را و ز شاهان بي نيازم کن
و به شاعران ديگر نيز سفارش مي کند که:
از ثناي امرا نيک نگه دار زبان
گرچه رنگين سخني، نقش مکن ديواري
(ص 24)
و سرانجام با قلبي پر اميد، آرزوي همه انسانهاي آزادي خواه را در قصيده اي ماندگار، ثبت مي کند:
هم مرگ بر جهان شما نيز بگذرد
هم رونق زمان شما نيز بگذرد
وين بوم محنت، از پي آن تا کند خراب
بر دولت آشيان شما نيز بگذرد
با خزان نکبت ايام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نيز بگذرد
اين نوبت از کسان به شما ناکسان رسيد
نوبت ز ناکسان شما نيز بگذرد
(ديوان، ص 137)

1- اقبال آشتياني، عباس، تاريخ مغول، تهران، انتشارات امير کبير، چاپ سوم، 1347.
2- بياني، شيرين؛ دين و دولت در ايران عهد مغول؛ ج2، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1371.
3- خسروشاهي، رضا؛ شعر و ادب فارسي در آسياي صغير تا سده دهم هجري؛ تهران، دانشسراي عالي، 1350.
4- رشيدالدين فضل الله همداني؛ جامع التواريخ؛ به کوشش بهمن کريمي؛ تهران، چاپ اقبال، چاپ سوم، 1363.
5- رياحي، محمدامين؛ مقاله نفوذ زبان و ادبيات فارسي در قلمرو عثماني، مجله يغما، ش 2، ارديبهشت 1349.
6- زرين کوب، عبدالحسين؛ پله پله تا ملاقات خدا؛ تهران، انتشارات علمي، چاپ سوم، 1371.
7- جستجو در تصوف ايران، تهران، اميرکبير، 1370.
8- سيف فرغاني؛ ديوان؛ با تصحيح و مقدمه ذبيح الله صفا؛ تهران، انتشارات فردوس، 1364.
9- فروزانفر، بديع الزمان؛ رساله در تحقيق احوال و زندگاني مولانا جلال الدين محمد، مشهور به مولوي، تهران، انتشارات زوار، چاپ دوم، 1333.
10- مولوي، جلال الدين محمد؛ مثنوي؛ به کوشش کريم زماني؛ اطلاعات، 1376.
11- نفيسي، سعيد؛ تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسي تا پايان قرن دهم هجري، فروغي، 1344.
12- نوايي، عبدالحسين؛ ايران و جهان، ج1، از مغول تا قاجاريه، تهران، نشر هما، 1370.
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.