ذوالقرنين يا کوروش در متون مذهبي(3)


 

نويسنده:محمد حميد يزدان پرست لاریجانی




 

ز) آيا ذوالقرنين پادشاه بود؟
 

با توجه به آنچه تاکنون ذکر شد و رد احتمالات پيشين، و با عنايات به روايات متعدد و شواهد بيروني، قول مرجح درباره ذوالقرنين اين است که او بنده‌ای مؤمن و پادشاهي صالح بود. چنانچه در آغاز بيشتر احاديثي که پيش از اين ذکر شد، عبارت «کان عبداً صالحاً»، يا «رجلاً احب الله» به چشم می‌خورد؛ همچون روايتي که ابن ابي عاصم- متوفاي 287 ق- در کتاب الاحاد و المثاني (ج1، ص141) به نقل از «علي رضي الله تعالي عنه» می‌آورد که: «کان ذوالقرنين عبداً صالحاً نصح الله عزوجل فنصحه، فضرب علي قرنه...: ذوالقرنين بنده صالحي بود که...» به علاوه در اين زمينه می‌توان به حديثي که مرحوم شيخ صدوق در خصال (ص225) از قول امام صادق(ع) می‌آورد، استناد کرد که: «ملک الارض کل‌ها اربعه: مؤمنان و کافران. فاما المؤمنان: فسليمان بن داوود و ذوالقرنين؛ و الکافران: نمرود و بخت نصر: چهار نفر پادشاه تمام زمين بودند: دو مؤمن و دو کافر، و اما مؤمنان، سليمان به داوود و ذوالقرنين و کافران، نمرود و بخت نصر.» اين روايت در بحار (ج12، ص36) به نقل از خصال، و بحار (ج12، ص182) و (ج14، ص362)، ميزان الحکمه (ج4، ص27 و 29) و نخبه الآلي (ص67) آمده است. همين معنا به صورت ديگر و يا به روايت از ديگران در منابع بسياري تکرار شده است؛ از جمله در روض الجنان (ج3، ص674)، اختصاص (ص265)، تفسير عياشي(ج1، ص365) تاج التراجم(ج3، ص1331)، تفسير سورآبادي (ج2، ص1447)، تفسير صافي (ج23، ص260)، تفسير ثعلبي (ج6، ص190)، منهج الصادقين (ج5، ص363)، بحارالانوار (ج11، ص56)، قصص جزائري (ص8 و 105)، کنزالدقائق (ج8، ص144)، جوامع الجامع (ج4، ص13)، نورالثقلين (ج23 ص296) مقتنيات الدرر (ج1، ص168) البرهان (ج3، ص683) و (ج4، ص 205)، زبده التفاسير(ج4، ص42) و...
ابن عساکر در تاريخ دمشق (ج2، ص125) از سفيان ثوري چنين نقل می‌کند که: «به من رسيده که پادشاه همه زمين چهار نفر بوده‌اند...» و عين حديث قبل را می‌آورد. شبيه اين گفته را ثعالبي در تفسيرش(ج2، ص540) آورده؛ اما به جاي ذوالقرنين، اسکندر نوشته است. ابن عساکر در تاريخ دمشق (ج17، ص339) و ابن کثير در البدايه و النهايه (ج2، ص132) از قول ابن عباس می‌نویسند: «ذوالقرنين پادشاه صالحي بود که خداوند از کردارش خشنود بود و در کتابش او را ستود و او را ياري شده [از جانب حق تعالي] بود و خضر وزيرش بود.»
مرحوم شيخ صدوق در کتاب علل الشرايع (ج1، ص71) از امام موسي کاظم(ع) چنين نقل می‌کند: «الملک ملکان: ملک مأخوذ بالغلبه و الجور و اجبار الناس، و ملک مأخوذ من قبل الله تعالي کملک آل ابراهيم و ملک طالوت و ملک ذي القرنين: پادشاهي دو گونه است: پادشاهي به دست آمده از چيرگي و ستم و اجبار مردم، و پادشاهي به دست آمده از جانب خداوند متعال؛ مانند پادشاهي خاندان ابراهيم و پادشاهي طالوت و پادشاهي ذوالقرنين.» اين حديث در معاني الاخبار (ص353) و بحارالانوار (ج14، ص85) نيز تکرار شده است.
مرحوم شيخ صدوق در کتاب خصال (ج3، ص295) از امام محمد باقر(ع) چنين روايت می‌کند که : «ان الله تبارک و تعالي لم يبعث الانبياء ملوکاً في الارض الّا اربعه بعد نوح: ذوالقرنين و اسمه عياش، و داوود و سليمان و يوسف عليهم السلام. فاما عياش، فملک ما بين المشرق و المغرب: خداوند هيچ پيامبري که در زمين پادشاه بشد برنينگيخت، مگر چهار تن را پس از نوح: ذوالقرنين که اسمش عياش بود، و داوود، و سليمان و يوسف عليهم السلام. عياش (ذوالقرنين) از شرق تا غرب فرمانروايي می‌کرد.» شبيه اين حديث را در بخش‌های گذشته آورديم و از اين رو از تکرار منابع ديگر خودداري می‌کنیم.
عياشي در تفسيرش (ج3، ص 350) به نقل از ابوحمزه ثمالي از امام محمد باقر (ع) روايت می‌کند که: «کان اسم ذوالقرنين عياش و کان اول الملوک من الانبيا، و کان بعد نوح و کان ذوالقرنين قد ملک ما بين المشرق و الغرب» چون معني اين حديث پیش‌تر آمده، به تکرارش نمی‌پردازیم.
مرحوم شيخ کليني در کافي (ج5، ص 65 و 70) از قول مسعده بن صدقه می‌گوید که سفيان ثوري نزد امام صادق(ع) رفت و ديد که آن حضرت جامه بسيار سپيد و لطيفي پوشيده است. گفت: «اين جامه، جامة [در خور] شما نيست.» [آنگاه حضرت مفصلاً درباره سنت اسلامي و فقر و سختی‌های دوران پيامبر(ص) و شيوه مؤمنان در دوران آسايش و فراخ دستي فرمودند و سپس پيامبران فرمانروا و ثروتمند را مثال زدند و فرمودند:] «اخبروني اینانتم عن سليمان بن داوود... : به من بگوييد درباره سليمان بن داوود چه می‌اندیشید، آنگاه که از خداوند ملکي خواست که سزاوار کسي پس از او نباشد. خداوند نيز به او داد و او پيوسته حق می‌گفت و به آن عمل می‌کرد و خدا نيز بر اين [درخواستش] ايراد نگرفت... و پيش از او، داوود پيامبر صلي الله عليه فرمانروا بود... سپس يوسف پيامبر(ع)... پيوسته حق می‌گفت و بدان عمل می‌کرد و ما نديديم کسي بدين خاطر به او ايراد بگيرد.
ثم ذوالقرنين عبد احب الله فاَحبه الله و طَوَي له الاسباب و مَلّکه مشارق الارض و مغاربها و کان يقول الحق و يَعمَلُ به. ثم لم نجد احداً عابَ ذلک عليه...: سپس ذوالقرنين [سر کار آمد،] بنده‌ای که خدا را دوست داشت، خدا هم دوستش داشت و وسايل را به رایش مهيا کرد و بر شرق و غرب زمين فرمان راند و او پيوسته حق می‌گفت و بدان رفتار می‌کرد و ما کسي را نيافتيم که بدين سبب بر او عيب بگيرد ...»
اين حديث در تحف العقول (ص 353)، بحارالانوار (ج47، ص 236) و (ج47، ص 127) به صورت «و کان يقول به الحق ...» نورالثقلين (ج3، ص 308)، کنزالدقائق (ج8، ص 146)، الفرقان (ج18، ص 202) و داستان راستان شهيد مطهري (ج1، ص 56) آمده است.
برقي در محاسن از قول امام موسي کاظم(ع) چنين می‌آورد که: «ما بعث الله نبياً قطّ الّا عاقلاً و بعضُ النبيين ارجحُ من بعض. و ما استخلف داوودُ سليمانَ، حتي اختبر عقله و استخلف داوود سليمان و هو ابن ثلاثَ عشره سنه و مَلک ذوالقرنين و هو ابنُ اثنتي عشره سنه و مکث في مُلکه ثلاثين سنه: خداوند هرگز پيامبري برنينگيخت، مگر آنکه خردمند بود و برخي پيامبران از برخي ديگر برتر بودند. تا زماني که داوود عقل سليمان را نيازمود، او را جانشين خود نساخت و در آن زمان او پسري سيزده ساله بود و چهل سال پادشاهي کرد. و [خداوند] ذوالقرنين را پادشاه کرد، در حال که او پسري دوازده ساله بود و سي سال پادشاهي کرد.» مرحوم مجلسي اين حديث را با اندک اختلاف در بحارالانوار (ج11، ص 56) می‌آورد و بخش دوم اين حديث را در بحار (ج12، ص 196) و (ج14، ص 73) تکرار می‌کند. جزائري در قصص (ص363) همين حديث را به نقل از تفسير علي بن ابراهيم قمي آورده است.
ابن به طریق در العمده (ص 265) از امام علي(ع) روايت می‌کند که: «کان ذوالقرنين رجلاً ناصحاً لله عزوجل فدعا قومه الي الله فضربوه علي قرنه، ثم دعا هم الي الله فضربوه علي قرنه فمات: ذوالقرنين مردي بود که براي خداوند خيرخواهي می‌کرد و قومش را به سوي خدا فرا خواند که ضربه‌ای بر يک سمت سرش زدند. بار ديگر آن‌ها را به سوي خداوند فرا خواند که باز ضربه‌ای بر يک سمت سرش زدند و درگذشت.»
در مناقب (ج3، ص 87) و بحارالانوار (ج39، ص 43) از امام علي(ع) روايت می‌شود که: «انّ ذالقرنين کان ملکاً عادلاً فأحبه الله و ناصح لله و فنصحه الله... و فيکم مثله: ذوالقرنين پادشاه دادگري بود که خدا را دوست داشت و ...»
نتيجه بحث اينکه به قول ابوالمظفر شاهفور اسفرايني در تاج التراجم في تفسير القرآن للاعاجم (ج3، ص 1331): «گروهي گفتند ذوالقرنين ملکي بود عادل و شايسته، شهرها مي گشاد و ملوک را قهر می‌کرد؛ هر که بودند در ميان مشرق و مغرب.» و يا چنانچه ابن ابي شيبه کوفي در المصنف (ج7، ص 468) از قول مجاهد می‌آورد: «کان ملک الارض: پادشاه زمين بود.» و به قول صالحي شامي در سبل الهدي و الرشاد (ج2، ص 348) «بيشتر گفته‌اند: کان من الملوک الصالحين: از پادشاهان صالح بود.» و به قول ابن کثير در البدايه و النهايه (ج1، ص 348): «او عبد مؤمن صالح وپادشاه عادل بود.»

ذوالقرنين و امام علي(ع)
 

در بخش‌های گذشته بارها ديديم که بنابر روايات منقول، امام علي(ع) به ذوالقرنين تشبيه شده‌اند. سواي عبارت «و فيکم مثله» که پیش‌تر شرحش گذشت، موارد ديگري نيز وجود دارد که آن حضرت با ذوالقرنين همانند شده‌اند، و بلکه چنين لقبي گرفته‌اند؛ از جمله آن‌ها، موارد است که در زير می‌آید:
مرحوم علاه مجلسي در بحارالانوار (ج29، ص 39 تا 43) پس از ذکر خبري که از اصبغ بن نباته درباره پاسخ اميرالمؤمنين(ع) به پرسش عبدالله بن الکواء در مورد ذوالقرنين نقل می‌کند و اين همان حديثي است که در بخش‌های گذشته آمد، به شرح عبارت و فيکم مثله می‌پردازد و چنين می‌نویسد: در حديث مشهور است که: «انه ذو قَرنَي هذه الاه: او (علي عليه السلام) ذوالقرنين اين امت است» و در آن وجوهي است: يکم آنکه آن حضرت در دو دوره زيست: همراه پيامبر(ص) و پس از او؛ اما اين خبر اين وجه را در برنمي گيرد. دوم اينکه آن حضرت همچون ذوالقرنين بنده صالح مؤيّد و ملهَم به الهام خداوند و به اذن او پيشواي مردم بود، در حالي که پيامبر نبود. اخبار زيادي اين وجه را تأييد می‌کنند که ما در کتاب امامت آورده‌ایم. سوم اينکه آن حضرت همچون ذوالقرنين بر دو طرف سرش ضربه خورد. چهارم اينکه او داراي دو نيروي سترگ در دنيا و دين است. پنجم اينکه آن حضرت همچون او مردم را فراخواند که بر يک طرف سرش زدند و به زودي به دنيا برمي‌گردد و شرق و غرب زمين فرمانبرش می‌شوند. ششم اينکه خداوند متعال براي او دو طرف زمين مشرق و مغرب را آفريد و به زودي بر هر دو بخش سيطره می‌یابد و نيز هر دو سوي بهشت را به رایش آفريد و او تقسيم کننده آن است. جزري در «نهايه» گويد: پيامبر(ص) به علي(ع) فرمود: «ان لک بيتاً في الجنه و انک ذو قرنی‌ها: تو را در بهشت خانه‌ای است و تو مالک دو سوي آني.» و گويند منظور حسن و حسين عليهما السلام است. وجه ديگر آنکه انک ذو قرنی‌ها يعني تو صاحب دو طرف دنيايي و تو حجت شرق و غرب جهاني و صاحب امر و نهي در آني... و همه اين معاني صحيح است...» به نظری رسد مرحوم علامه مجلسي در اين گفتار، برخي موارد را از مرحوم شريف رضي- متوفاي 406 ق- و گردآورنده نهج البلاغه در کتاب المجازات النبويه (ص 87) برگرفته باشد.
مرحوم شيخ صدوق در امالي (مجلس 8، ص 31) از ابن عباس نقل می‌کند که حضرت پيامبر اکرم(ص) فرمودند: «... معاشر الناس، ان علياً صدّيق هذه الامّه و فاروقها و محدث‌ها؛ انّه هارون‌ها و آصف‌ها و شمعون‌ها؛ انه باب حطّتها و سفينه نجات‌ها؛ انه طالوتها و ذوقرنيها... : اي مردم، همانا که علي صدّيق و فاروق و محدث اين امت است. او هارون و آصف و شمعون اين امت است. او باب حطّه و کشتي نجات اين امت است. او طالوت و ذوالقرنين اين امت است...»(8) اين حديث در تفسير ابوحمزه ثمالي (ص 335) و بحارالانوار (ج 38، ص 93 و ص 216) نقل شده، با اين تفاوت که در بحار پس از نام هارون(ع) آمده: «و يوشعها» و همين گونه در المناقب (ج3، ص 87)، روضه الواعظين (ج1، ص 100)، البرهان (ج2، ص 239) و (ج5، ص 421) تکرار شده است. چنين است در بشاره المصطفي (ص 153) جز اينکه نوشته: «وفاروقها الاکبر...»، و بدون «محدث‌ها» در مقتنيات الدرر (ج1، ص 23) آمده است.
مرحوم شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا (ع) (ج2، ص 13) از قول حضرت امام رضا(ع)، از قول پدر بزرگوارش عليهم السلام از پيامبر اکرم(ص) روايت می‌کند که: «لکل امه صدّيق و فاروق. و صديق هذه الامّه و فاروقها علي بن ابي طالب، و انه سفينه نجات‌ها و باب حطّتها؛ انه يوشعها و شمعون‌ها و ذوقرنيها: هر امتي صديق و فاروقي دارد و صديق و فارق اين امت، علي بن ابي طالب است. و او کشتي نجات و باب حطّه آن است. او يوشع و شمعوم و ذوالقرنين اين امت است.» اين حديث عيناً در بحارالانوار (ج38، ص 113) آمده، جز اينکه به جاي « و انه سفينه...»، دارد: «ان علياً...» به همين صورت در نورالثقلين (ج3، ص 295)، تفسير الصراط المستقيم (ج1، ص 287) و کنز الدقائق (ج8، ص 145) روايت شده است.
محمد بن جرير بن رستم طبري متوفاي اوايل قرن چهارم در کتاب نوادر المعجزات في مناقب الائمه الهداه (ص 18) در ضمن روايتي طولاني که به ذکر ارائه کرامتي از امام علي(ع) به سلمان فارسي می‌پردازد، به اينجا می‌رسد که سلمان از رفتار آن حضرت شگفت زده می‌شود. پس امام می‌فرماید: «يا سلمان، اذا کان ذوالقرنين طاف شرق‌ها و غرب‌ها و بلغ الي سد يأجوج و مأجوج، فأني يتعذر عليّ؟ و انا اخو سيد المرسلين و امين رب العالمين و حجته علي خلقه اجمعين: اي سلمان، وقتي که ذوالقرنين شرق و غرب زمين را می‌گردد و به سد يأجوج و مأجوج می‌رسد، چگونه من نتوانم؟ در حالي که برادر سرور پيامبران و امين پروردگار جهانيان و حجت خدا بر تمام آفريدگان هستم.» اين حديث در مدينه المعاجز (ج1، ص 538) نيز تکرار شده است.
مرحوم شيخ مفيد- متوفاي 413 ق- در کتاب امالي (مجلس 24، ص 213) می‌آورد که پيامبر گرامي اسلام(ص) به اميرمؤمنان(ع)فرمودند: «يا علي، لک کنز في الجنه وانت ذوقرنيها: اي علي، تو را در بهشت گنجي است و تو ذوالقرنين آن (دارنده دو طرف آن) هستي.» اين حديث به همين شکل در امالي شيخ صدوق (مجلس چهارم، ص 15) و (مجلس 83، ص 561)، تفسير فرّات (ص 265)، معاني الاخبار (ص205)، بشاره المصطفي (ص 18، 162 و 18)، مشکاه الانوار (ص80)، تأويل الایی‌ات (ص325)، روضه الواعظين (ج2، ص 296)، وسائل الشيعه (ج30، ص 194)، البرهان في تفسير القرآن (ج3، ص 572) و (ج3، ص 843) و کنزالدقائق (ج8، ص 477) روايت شده است. در برخي مآخذ به صورت «ان لک...» آمده است؛ از جمله در: العمده (ص 262)، معاني الاخبار (ص205) و بحارالانوار (ج39، ص 41).
در برخي متون ديگر همين مفهوم با اندکي تفاوت در عبارت روايت شده است؛ همچون: «ان لک بيتاً في الجنه و انک ذوقرنيها» در بحارالانوار (ج39، ص 40)، «... و انک لذوقرنيها» در مناقب ابن شهرآشوب (ج3، ص 87)، الغارات (ج2، ص 743) و الکني و الالقاب (ج2، ص 257) و با اندکي تفاوت در تفسير گازر (ج5، ص 413)؛ در عيون الاخبار الرضا(ع) (ج2، ص 67) به صورت «انت يا علي في الجنه وانت ذوقرنيها». ابن به طریق حلي- متوفاي 600 ق- نيز در العمده (ص 266) اين گونه روايت کرده است: «يا علي، انک ذوقرنيها و ان لک کنزاً في الجنه»
مرحوم مجلسي در بحارالانوار (ج27، ص 312) از بُرسي در «مشارق» اين گونه روايت می‌کند که حضرت پيامبر اکرم(ص) فرمودند: «يا علي، انت نذير امتي... وانت صاحب حوضي وانت ساقيه وانت يا علي ذو قرنی‌ها...: اي علي، تو بيم دهنده امت مني... و تو صاحب حوض (کوثر) مني و تو ساقي آني و تو اي علي، ذوالقرنين (صاحب دو سوي) آني...» ابن ابي الحديد در شرح مشهور نهج البلاغه (ج2، ص 451) می‌آورد که پيامبر اکرم(ص) به مردم فرمود: «یا ایها الناس، اوصيکم به حب ذي قرنی‌ها، اخي و ابن عمي علي بن لبي طالب. فانه لا يحبه الا مؤمن و لا يبغضه الا منافق، من احبه فقد احبني، و من البغضه فقد ابغضني: اي مردم، شما را سفارش می‌کنم به دوست داشتن ذوالقرنين، برادر و پسر عمويم علي بن ابي طالب. به راستي که او را جز مومن دوست نمی‌دارد و جز منافق، کس ديگري به او خشم و کينه ندارد. هر او را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر که بر او خشمگين باشد، بر من خشم و غضب دارد.» اين حديث در الرياض النضره (ج2، ص 214)، تذکره السبط (ص17) و الغدير (ج6، ص 313) نيز آمده است.
مرحوم ملاصدرا حديث غريبي را در تفسيرش (ج3، ص 105) روايت می‌کند که حضرت پيامبر(ص) فرمود: «يا علي، انت ارسطاطاليس هذه الامّه و ذوقرنيها: اي علي، تو ارسطوطاليس اين امت و ذوالقرنين آن هستي.»
اين بحث، گسترده است و بيش از اين در نوشتار حاضر نمی‌گنجد. به عنوان حسن ختام در اين مقوله، رواست که به القابي که خطبه وار مرحوم علي بن عيسي اربلي- متوفاي 693 ق- درباره امام علي(ع) در کتب کشف الغمه (ج1، ص 68) آورده، نظري بيفکنيم:
«اميرالمؤمنين و يعسوب الدين و المسلمين،... شبيه هارون و المرتضي و نفس الرسول و اخوه،... ابوالسبطين، ... قسيم الجنه و النار،... الصديق الاکبر، و ابوالريحانتين، و ذوالقرنين، و الهادي و الفاروق... و الولي و الوصي...: پيشواي مؤمنان، فرمانرواي دين و مسلمانان، مانند هارون، برگزيده، جان پيامبر و برادر او، پدر آن دو سبط (حسن و حسين]، تقسيم کننده بهشت و دوزخ، صديق اکبر، پدر دو گل خوشبو، ذوالقرنين، راهنما، فاروق، ولي، وصي ...»

امکانات ذوالقرنين
 

همچنان که در آغاز اين نوشتار آمده، در قرآن کريم و در آيات مربوط به ذوالقرنين می‌خوانیم که: «انّا مکنّا له في الارض و آتيناهُ من کل شيءٍ سببا: ما در زمين به او امکاناتي داديم و وسيله [رسيدن] به هر چيزي را بدو بخشيديم.» (کهف، 84) مرحوم علامه طباطبايي در تفسير الميزان (ترجمه، ج13، ص 498 و 499) در تفسير اين آيه می‌نویسند: «تمکن در زمين» به معناي قدرت تصرف مالکانه و دلخواه در زمين است... و معناي «دادن سبب از هر چيز» اين می‌شود که از هر چيزي که معمولاً مردم به وسيله آن به مقاصد مهم زندگي خود متوسل می‌شوند؛ از قبيل: عقل، علم، دين، نيروي جسم، کثرت مال و لشکر، وسعت ملک، حسن تدبير و غير آن. جمله مورد بحث، منتي است از خداي تعالي که بر ذوالقرنين می‌گذارد و امر او را بزرگ مي شمارد؛ نمونه‌هایی که خداوند از سيره و عمل و گفتار او نقل می‌کند، مملو از حکمت و قدر است...» و در (ج17، ص 503) می‌نویسد: «سبب به معناي هر چيزي است که به وسيله آن به مقصد و هدف دور خود رسيد.»
در تفسير نمونه (ج12، ص 527) نيز می‌خوانیم: «آيه نشان می‌دهد خداوند اسباب وصول به هر چيزي را در اختيار ذوالقرنين گذارده بود: عقل و درايت کافي، مديريت صحيح، قدرت و قوت، لشکر و نيروي انساني و امکانات مادي. خلاصه، آنچه از وسايل معنوي و مادي براي پيشرفت و رسيدن به هدف‌ها لازم بود، در اختيار او نهاديم.»
در توضيح اين آيه، در مآخذ متعددي به ابزار و وسايل نامتعارفي اشاره شده است که در ذيل بدان می‌پردازیم و خلاصه‌اش همان است که مرحوم ملا فتح الله کاشاني در منهج الصادقين (ج5، ص 346) از قول اميرالمؤمنين(ع) درباره امکانات ذوالقرنين آورده است که: «سحاب را در فرمان او کرد تا بر او سوار شده، هر جا می‌خواست، می‌رفت و در سير کردن، شب و روز بر او مساوي بود؛ چه، حق تعالي نوري به او داده بود که به درخشندگي آن به راه می‌رفت و تمکين او در زمين، عبارت از آن است که سحاب را در فرمان او کرد.»
عبدالرزاق صنعاني- متوفاي 211 ق- در تفسير القرآن (ج2، ص 410) می‌نویسد: حبيب بن خمش اسدي گويد: من نزد علي[ع] بودم که مردي آمد و درباره ذوالقرنين پرسيد، حضرت فرمود: «هو عبد صالح، ناصح الله فاطاع الله. فسخّر له السحاب، فحمله عليه و مدّله في الاسباب و بسط له في النور: او بنده صالحي بود، براي خدا خيرخواهي کرد و از خدا فرمانبرداري کرد. خدا نيز ابر را در فرمان او کرد تا بر آن سوار شد (بارش را حمل کرد) و در [تهيه] اسباب یاری‌اش کرد و روشنايي را براي او گسترد.»
مرحوم فيض کاشاني در تفسير صافي (ج3، ص 260) می‌نویسد: از علي(ع) در به اره ذوالقرنين پرسيدند که چگونه به مشرق و مغرب رسيد: فرمود: «سخّر به السحاب و قربت له الاسباب و بسط له في النور: ابر در فرمانش شد و [دسترسي] به اسباب به رایش نزديک گرديد و...» پرسيدند: «چگونه نور به رایش گسترده شد؟» فرمود: «کان يضيء بالليل کما يضيء بالنهار: شب به رایش همچون روز روشن بود.» اين حديث عيناً در نورالثقلين (ج3، ص 297) آمده است.
مرحوم قطب راوندي- متوفاي 573 ق- در کتاب الخرائج و الجرائح (ج3، ص 1174) می‌نویسد: از امام علي(ع) درباره ذوالقرنين پرسيدند که: «چگونه به شرق و غرب رسيد؟» فرمود: «سخّر له السحاب و مدّله الاسباب و بسط له النور و کان الليل و النهار عليه سواء: ابر را در فرمانش کرد و [در تهيه] اسباب به او ياري نمود، روشنايي را به رایش گسترد و شب و روز براي او يکسان بود.» قرطبي در تفسيرش (ج11، ص 48) همين حديث را به صورت «مدّت له» آورده است. ابن عساکر در تاريخ دمشق (ج17، ص 333) به صورت «بسط له في النور» آورده و مابقي را نياورده. ابن کثير در البدايه و النهايه (ج2، ص 125) همين صورت اخير را آورده، جز اينکه «مدّت له» نوشته است. روايت نخستين به صورت «مدّ له في» در الفرقان في تفسير القرآن (ج 18، ص 187) به نقل از نورالثقلين (ج3، ص 296) آمده است.
مرحوم شيخ الاسلام طبرسي در مجمع البيان (ج6، ص 756) به نقل از آن حضرت روايت می‌کند: «سخر الله له السحاب، فحمله علی‌ها و مدّ له في الاسباب و بسط له النور، فکان الليل و النهار عليه سواء: خداوند ابر را در فرمانش کرد و او را بر آن حمل کرد و [در تهيه] اسباب یاری‌اش نمود و نور را به رایش گسترد و شب و روز به رایش يکسان بود.» بلافاصله پس از اين حديث آمده: «فهذا معني تکينه في الارض: اين است معني تمکين او در زمين» که ممکن است ادامه حديث و يا توضيح گردآورنده باشد. اين حديث عيناً (و بدون توضيح پاياني) در قصص الانبياي جزايري (ص 162) تکرار شده و در الجديد في تفسير القرآن (ج4، ص 359) بدون «فحمله علی‌ها» و به صورت «يسّر له الاسباب: اسباب را در دسترسش قرار داد» آمده است. در تفسير صافي (ج3، ص 260) به نقل از الاکمال نيز هست؛ همچنين در نورالثقلين(ج3، ص 294) و کنز الدقائق (ج8، ص 147). ابن کثير در البدايه و النهايه (ص 122) نوشته: «خداوند ابر را در فرمان ذوالقرنين کرده بود و او آن را هر گونه می‌خواست، می‌برد.» مرحوم عياشي در تفسيرش (ج2، ص 340) بي آنکه نامي از شخص خاصي بياورد و تنها به نقل از «بعض آل محمد» صلي الله عليهم اجمعين می‌نویسد: «انّ ذوالقرنين کان رجلاً صالحاً طُويت له الاسباب و مُکّن له في البلاد: همانا ذوالقرنين مرد صالحي بود که وسايل به رایش فراهم شد و در شهرها به او امکاناتي داده شد.» اين حديث را مرحوم مجلسي در بحار (ج12، ص 197) عيناً تکرار می‌کند.
مرحوم قطب راوندي در الخرائج و الجرائح (ج2، ص 930) از امام محمد باقر(ع) چنين روايت می‌کند که: «ان ذاالقرنين کان عبداً صالحاً ناصح الله سبحانه، فناصحه فسخرّ له السحاب، و طويت له الارض، و بسط له في النور. و کان يبصر بالليل کما يبصر بالنهار. و ان ائمه الحق کله‌ام قد سخر الله تعالي لهم السحاب، و کان يحملهم الي المشرق و المغرب لمصالح المسلمين و لا صلاح ذات البين: همانا ذوالقرنين بنده صالحي بود که براي خداي سبحان خيرخواهي کرد، خداوند نيز به رایش خيرخواهي کرد و ابر را در فرمانش آورد و زمين را به رایش درنورديد (درپيچيد)(9) و روشنايي را به رایش گسترد و او همچنان که در روز می‌دید، در شب هم می‌دید. و همانا خداوند متعال ابر را در فرمان همه پيشوايان حق قرار داده است که آن‌ها را براي رسيدگي به مصالح مسلمانان و آشتي دادن افراد به مشرق و مغرب می‌برد.»
ميبدي در کشف الاسرار (ج5، ص 736) می‌نویسد: گفته‌اند معني «تمکين وي در زمين» آن است که آب در زير قدم وي بسته داشته‌اند و زمين از بهر وي در نوشتند و ميغ در هوا او را مسخر کردند... و در برّ و بحر راه‌ها بر او گشاده کردند و اقطار زمين در حق وي چنان بود که باد در حق سليمان مسخر و نرم...» و در (ج5، ص 738) آورده: «خداوند فرمود: نور و ظلمت تو را مسخر گرداندم.»
مرحوم محمد بن الحسن بن فروخ صفار- متوفاي 290 ق- در بصائر الدرجات (ص 408) از امام باقر(ع) روايت می‌کند که: «ان ذاالقرنين قد خُيّر بين السحابين، فاختار الذلول و ذخر لصاحبکم الصعب: همانا ذوالقرنين در انتخاب ميان دو ابر مخير شد و او ابر رام را برگزيد و ابر صعب براي صاحب شما [حضرت قائم (ع)] ذخيره شد.» راوي می‌گوید: پرسيدم: «صعب چيست؟» فرمود: «ما کان من سحاباً فيه رعد و برق و صاعقه: ابري که در آن تندر و برق و آذرخش است.» اين حديث با اندک اختلاف در اختصاص شيخ مفيد (ص 199) و بحارالانوار (ج52، ص 321) و (ج54، ص 343) و (ج57، ص 12) تکرار شده است.
جارالله زمخشري- متوفاي 538 ق- در کتاب الفائق في غريب الحديث (ج1، ص 401) می‌نویسد: از علي(ع) پرسيدند: «ما کان ذوالقرنين رکب في مسيره يوم سار: ذوالقرنين در روزي که حرکت می‌کرد، بر چه سوار می‌شد؟» فرمود: «خُيّر بين ذلل السحاب و صعابه، فاختار ذلله: او در گزينش دو گونه ابر ارم و صعب، مخير شد و او نوع آرام آن را برگزيد.» آنگاه زمخشري می‌نویسد که تفسير ابر آرام و رام در حديث آن است که: «لا برق فيها و لا رعد: نه آذرخشي در آن است، نه تندري.»
ابن عساکر در تاريخ دمشق (ج17، ص 341) در پاسخ به همين پرسشي که از امام علي(ع) شد، از قول آن حضرت چنين می‌نویسد: «خُيّر بين ذلک السحاب و صعابه، فاختار ذلک و هو الذي لا برق فيه و لا رعد.»
صفار در بصائر الدرجات (ص 409) حديث مشابهي از امام صادق(ع) روايت می‌کند که: «ان الله خيّر ذاالقرنين السحابين: الذلول و الصعب. فاختار الذلول و هو ما ليس فيه برق و لا رعد. و لو اختار الصعب، لم يکن له ذلک؛ لان الله اذخره للقائم: همانا خداوند ذوالقرنين را در انتخاب دو نوع ابر آرام و صعب (تند و سخت) مختار کرد و او ابر رام را برگزيد و آن ابري است که در آن برق و تندر نيست و اگر او ابر صعب را برمي گزيد، به او نمی‌دادند؛ زيرا آن را خداوند براي قائم ذخيره کرده است.» اين حديث عيناً در بحارالانوار (ج52، ص 221) آمده است.
ابن عساکر – متوفاي 571 ق- در تاريخ دمشق (ج17، ص 341) می‌نویسد: خداوند به ذوالقرنين وحي کرد که: خدا «ابررا در فرمانت کرده، هر کدام را که می‌خواهی، انتخاب کن: صعبش را يا رامش را...» او هم رام (ذلول) را برگزيد.
در همين زمينه مرحوم سيد بن طاووس- متوفاي 664 ق- در کتاب فرج الهموم في تاريخ علماء النجوم (ص 146) از حضرت امام رضا(ع) روايت می‌کند که: «ان ذالقرنين کان ملهاً به علم النجوم: همانا ذوالقرنين به دانش ستاره شناسي الهام يافته بود.»
مرحوم محقق نوري- متوفاي 1220 ق- در کتاب مستدرک الوسايل (ج13، ص 100) از قول ريّان بن صلت روايت می‌کند که حضرت امام رضا(ع) فرمودند: «اول من تکلم في النجوم، ادريس و کان ذوالقرنين بها ماهرا: نخستين کسي که درباره ستارگان سخن گفت، ادريس بود و ذوالقرنين در آن [دانش] چيره دست بود.» اين حديث در بحارالانوار (ج55، ص 246) به نقل از کتاب مسائل الصباح، جواهر الکلم (ج22، ص 105)، مستدرک سفينه البحار (ج9، ص 550) و فرج المهموم (ص 146) روايت شده است.
اينکه منظور از ابر و دو نوع رام و دشوار و تسلط و چيرگي بر آن چيست و بر چه چيزي می‌توان حملشان کرد، موضوع شايان درنگ و بررسي است؛ اما سخن در اين است که نه می‌توان به راحتي مقصود را دريافت و نه رواست که تحقيق نکرده مردودشان دانست. در صورت وثوق راويان و درستي سلسله اسناد، شايد بتوان چيرگي ذوالقرنين برابر را با چيرگي حضرت سليمان(ع) بر باد سنجيد و مقايسه کرد؛ چنان که قرآن کريم در اين به اره می‌فرماید: «[سليمان] گفت: پروردگارا، مرا بيامرز و پادشاهيي به من ارزاني دار که هيچ کس را پس از من سزاوار نباشد... فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ‌ وَ الشَّيَاطِينَ کُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ‌ وَ آخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفَادِ...: پس باد را در فرمان او کرديم که به دستورش هر جا که می‌خواست، به نرمي روان می‌شد و ازديوها هر بنّا و شناگري را [رامش کرديم] و نيز گروهي ديگر [از آن‌ها] را که با زنجير به هم بسته بودند...» (سوره ص،آيات 35 تا 38)
در جاي ديگر درباره حضرت سليمان(ع) می‌فرماید: «وَ لِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَکْنَا فِيهَا وَ کُنَّا به کل شَيْ‌ءٍ عَالِمِينَ‌ وَ مِنَ الشَّيَاطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِکَ وَ کُنَّا لَهُمْ حَافِظِينَ: و تندباد را در فرمان سليمان کرديم که به دستور او به سوي سرزميني که در آن برکت نهاده‌ایم، روان بود و ما بر هر چيزي آگاهيم. و گروهي از ديوها به رایش غواصي می‌کردند و جز آن، به کارهاي ديگر مشغول بودند و ما مراقب [حال] شان بوديم.» (انبياء، 81 و 82)
باز در جاي ديگر در همين به اره می‌فرماید و توضيحات بيشتري می‌دهد: «و لسليمان الريح غُدوها شهر و رَواحُها شهر و اَسَلنا عَين القطر و من الجن مَن يعملُ بين يديه به اذن ربه و مَن يَزغ منهم عن امرنا نُذقه من عذاب السعير. يعلمون له ما يشآء من محاريب و تماثيل و جفاناً کالجَواب و قُدُور رّاسيات...: باد را در فرمان سليمان کرديم که بامدادان راه يک ماهه را می‌پیمود و شبانگاه نيز راه يک ماهه را می‌رفت. و چشمه مس را به رایش جاري ساختيم و گروهي از ديوها به دستور پروردگارش براي او کار می‌کردند و هر کدامشان که از فرمان ما سر می‌پیچید، از عذاب [آتش] سوزان به او می‌چشاندیم. آن‌ها براي او هر چه می‌خواست، می‌ساختند: معابد، تندیس‌ها، کاسه‌هایی همچون حوض و دیگ‌های بزرگ پابرجا...» (سباء، 12 و 13)
در مورد پدر بزرگوارش، يعني حضرت داوود(ع) نيز قرآن می‌فرماید: «انّا سخّرنا الجبال معه يُسبّحنَ بالعشي و الاشراق و الطير محشورهً کلُ له اواب و شددنا ملکه...: ما کوه‌ها را در فرمانش کرديم که شامگاه و بامداد با او تسبيح می‌کردند و پرندگان گرد می‌آمدند و فرمانبردارش بودند و به سوي او باز می‌گشتند و پادشاهی‌اش را استوار کرديم...» (سوره ص، آيات 18 و 19)
جاي ديگر نيز درباره آن حضرت می‌فرماید: «و لقد آتينا داوود منّا فضلاً يا جبالٌ اَوّبي معه و الطير و اَلَنّا له الحديد اَن اعمل سابغات و قدر في السّرد...: همانا به داوود از سوي خود فضيلتي بزرگ بخشيديم که: اي کوه‌ها و پرندگان، با او هم آواز شويد و آهن را به رایش نرم گردانيديم که: زره‌هایی فراخ بساز و حلقه‌ها را درست اندازه گيري کن.» (سباء، 10 و 11)
از اين قبيل موارد، مثال‌های متعددي در کتاب‌های آسماني و متون ديني و اخلاقي می‌توان يافت که مقوله‌ای سواي معجزات پيامبران است و افراد ديگري نيز که حائز درجه نبوت نبودند، از آن‌ها برخوردار بودند و شايد بتوان آن‌ها را در مقوله کرامات يا مواهب رحماني به شما آورد، بلکه در مواردي نيز تنها به موحدان محدود نمی‌شود و کسان ديگري را هم که اهل رياضت هستند، در برمي گيرد؛ مرتاضان نامسلمان و کارهاي شگرف‌شان شاهدي بر اين مدعاست.
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم