ذوالقرنين يا کوروش در متون مذهبي(5)


 

نويسنده : محمد حميد يزدان پرست لاریجانی




 

درنگي دوباره در شأن نزول
 

در بخش نخست اين مقال به شأن نزول اين آيات پرداختيم که ديديم مفسران و مورخان بسياري و بلکه عمده آنها، نزول اين آيات را در پي طرح پرسش يهوديان دانسته اند که به کفار قريش گفته بودند بري آزمون راستي و درستي پيامبري حضرت محمد مصطفي(ص)، از او پرسيد که ذوالقرنين کيست و... اين موضوع در نحوه بيان آيات نيز هويداست؛ چنان که آيه شريفه مي فرمايد: «و يسئلونک عن ذي القرنين: از تو درباره ذوالقرنين مي پرسند.» (کهف، 83) در اين صورت بايد به سراغ متون يهود رفت و نشان ذوالقرنين را در آنجا جستجو کرد.
در متن عربي عهد عتيق (بخش نخستِ کتاب مقدس که شامل تورات و ملحقات آن مي شود)، در دو جا با لفظ ذي القرنين و ذاالقرنين (به عبري: لُ قراناييم) مواجه مي شويم؛ يعني در باب ششم کتاب دانيال نبي(ع) که آن حضرت به ذکر رؤيايي که ديده بود و تفسيري که از آن شد، مي پردازد. در اينجا سواي متن عربي، به دو متن فارسي نيز رجوع مي کنيم که يکي در سال 1904 و ديگري در سال 1995 منتشر شده است. اختصاراً از اولي به «ترجمه قديم» و از دومي به «ترجمه جديد» ياد مي کنيم. آن حضرت رؤياي خود را چنين بازگو مي کنند:
و في السنه الثالثه من مدت حکم بيلشاصر الملک ظهرت لي اَنا دانيال رؤيا اخر بعد الرؤيا الاولي، و کنت آنئذ في شوشان- عاصمه و لايه عيلام- بجوار نهر اولاي، فرفعت عين و اذا بي اَري کبشاً واقفاً عند النهر، و له قرنان طويلان... :
در سال سوم سلطنت بلشصّر، رؤيايي بر من دانيال ظاهر شد. در رؤيا مي ديدم که در دارالسلطنه شوش که در ولايت عيلام مي باشد، مي بودم. در عالم رويا ديدم که نزد نهر اولاي مي باشم. قوچي نزد نهر ايستاده بود که دو شاخ داشت و شاخهايش بلند بود و يکي از ديگري بلندتر و بلندترين آنها آخر برآمده(11) و قوچ را ديدم که به سمت مغرب و شمال و جنوب شاخ مي زد و هيچ جانداري با او مقاومت نتوانست کرد و کسي نبود که از دستش رهايي دهد؛ و برحسب رأي خود عمل نموده، بزرگ مي شد.
بينما کنت متأملاً، اقبل تيس من المغرب عبر کل الارض من غير ان يمسها، و کان للتيس قرن بارز بين عينيه و اندفع بکل شده قوته نحو الکبش «ذي القرنين» الذي رأيته واقفاً عندالنهر...
حيني که متفکر مي بودم، اينک بز نري از طرف مغرب بر روي تمامي زمين مي آمد و زمين را لمس نمي کرد(12) و در ميان چشمان بز نر، شاخي معتبر(13) بود و به شدت قوت خويش به سوي آن قوچ صاحب دو شاخ دويد و او را ديدم که چون نزد قوچ رسيد، با او به شد غضبناک شده، قوچ را زد و هر دو شاخ او را شکست و قوچ را ياراي مقاومت نبود. پس وي را به زمين انداخته، پايمال کرد و کسي نبود که قوچ را از دستش رهايي دهد. و بز بي نهايت بزرگ شد و چون قوي گشت، آن شاخ بزرگ شکسته شد و جايش چهار شاخ معتبر به سوي بادهاي اربعه آسمان برآمد.(14) و از يکي از آنها يک شاخ کوچک برآمده(15) و به سمت جنوب و مشرق، و فخر زمينها(16) بسيار بزرگ شد و به ضد لشکر آسمانها قوي شده، بعضي از لشکر و ستارگان(17) را به زمين انداخته و پايمال نمود. و به ضد سردار لشکر بزرگ شد و قرباني دائمي از او گرفته شد و مکان مقدَس او منهدم گرديد...(18)
و چون من دانيال رؤيا را ديدم و معني آن را طلبيدم، ناگاه شبيه مردي نزد من بايستاد و آوازي شنيدم که مي گفت: «اي جبرائيل، اين مرد را از معني اين رؤيا مطلع ساز.» پس او مرا گفت:
افهم يا ابن آدم. ان الرؤيا تختص بوقت المنتهي... ان الکبش «ذاالقرنين» الذي رايته، هو ملوک مادي و فارس و التيس الاشعر، هو ملک اليونان. و القرن العظيم النابت بين عينيه هو الملک الاول...
اي پسر انسان، بدان که اين رويا براي زمان آخر مي باشد... اما آن قوچ صاحب دو شاخ که آن را ديدي، پادشاهان ماديان و فارسيان مي باشد و آن بز نر ستبر، پادشاه يونان مي باشد و آن شاخ بزرگي که در ميان چشمش بود، پادشاه اول است. و اما آن شکسته شدن و چهار [شاخ] در جايش برآمد، چهار سلطنت از قوم او، اما نه از قوت او برپا خواهند شد... (19) تو رويا را بر هم نه؛ (20) زيرا که بعد از ايام بسيار واقع خواهد شد.»
آنگاه من دانيال تا اندک زماني ضعيف و بيمار شدم. پس برخاسته، به کارهاي پادشاه مشغول گرديدم؛ اما درباره رؤيا متحير ماندم و احدي معني آن را نفهميد. (باب هشتم) در سال سوم سلطنت کوروش- پادشاه پارس- دانيال رؤياي ديگري ديد و تعبير آن به او آشکار شد. اين رويا درباره يک جنگ بزرگ بود که در آينده به وقوع مي پيوست:
روز بيست و چهارم اولين ماه سال در کنار دجله ايستاده بودم. ناگهان مردي را ديدم... او به من گفت: «اي دانيال مترس؛ چون از همان روز اول که در حضور خداي خود روزه گرفتي و از او خواستي تا به تو فهم بدهد، درخواست تو شنيده شد و خدا همان روز مرا نزد تو فرستاد؛ اما فرشته اي که بر مملکت پارس حکمراني مي کند، بيست و يک روز با من مقاومت کرد و مانع آمدن من شد. سرانجام ميکائيل به ياري من آمد و من توانستم به اينجا بيايم تا به تو بگويم که در آينده براي قومت چه روي خواهد داد؛ زيرا اين رؤيا مربوط به آينده است. (10: 1 تا 14)
[سپس آن فرستاده آسماني گفت: «من همان کسي هستم که] فرستاده شدم تا داريوش مادي را در سال اول سلطنتش تقويت و حمايت کنم؛ اما حال مي خواهم به تو نشان دهم چه وقايعي در آينده رخ خواهد داد:
در مملکت پارس سه پادشاه ديگر به سلطنت خواهند رسيد. پس از آن، پادشاه چهارم روي کار خواهد آمد که از همه ثروتمندتر خواهد بود و همه را به ضد يونان تحريک خواهد کرد.
[ترجمه قديم: سپس] پادشاهي جبار(21) خواهد برخاست و بر مملکت عظيمي سلطنت خواهد نمود و برحسب اراده خود عمل خواهد کرد. و چون برخيزد، سلطنت او شکسته خواهد شد و به سوي بادهاي اربعه آسمان تقسيم خواهد گرديد؛ اما نه به ذريت او، و نه موافق استقلالي که اول داشت؛ زيرا که سلطنت او از ريشه کنده شده و به ديگران، غير از ايشان، داده خواهد شد.
[ترجمه جديد:] و پادشاه مصر(22) قدرت کسب خواهد کرد؛ ولي يکي از سردارانش به ضد او شورش نموده، سلطنت را از دست وي خواهد گرفت. چند سال پس از آن، بين پادشاه مصر و پادشاه سوريه(23) پيمان صلح بسته خواهد شد و براي تحکيم اين پيمان، دختر پادشاه مصر به عقد پادشاه سوريه درخواهد آمد...(11: 1 تا 6)
آنچه آمد، بخش مهمي از روايت عهد عتيق درباره کوروش بود که آشکارا لقب «ذي القرنين» را در توصيف آن «پادشاه ماديان و پارسيان» به کار برده است. و البته اين آيات تنها مواردي نيستند که در عهد عتيق به کوروش اشاره شده است. در کتاب اشعياي نبي(ع) که جزوي از همان مجموعه است، با عظمت و بزرگداشت هر چه مامتر و با عباراتي که تقريباً در تمام عهد عتيق بي مانند است، از کوروش ياد شده و او را همپاي موعود منتظر کيش يهود بالا برده و تکريم کرده است و او کسي نيست جز ماشح يا مسيح. آنچه در پي مي آيد، بخشهايي از بابهاي 41، 44، 45، 46 و 48 کتاب اشعياست که به روشني کارها کوروش را پيشگويي مي کند و از او به عنوان «مسيح خداوند، رهبر برگزيده خدا، بنده و خدمتگزار خدا، چيره و پيروز بر اقوام و پادشاهان، گستراننده ي عدل و انصاف واقعي، برانگيخته به عدالت، گشاينده ي چشمان کور و رهاننده ي زندانيان» ياد مي کند؛ مردي که «او را از شرق مي آورد، از شمال به جنگ قومها مي فرستد، و خداوند توسط او با ملل جهان عهد مي بندد، به وسيله او به مردم دنيا نور مي بخشد و گنجهاي پنهان را ارزاني اش مي دارد...»
هر چه توصيفات حضرت دانيال(ع) رمزگونه است، بيانات حضرت اشعيا(ع) واضح و بي پرده است:
چه کسي اين مرد(24) را از مشرق آورده است که هر جا قدم مي گذارد، آنجا را فتح مي کند؟ (25) چه کسي او را بر قومها و پادشاهان پيروز گردانيده است؟ شمشير او سپاهيان آنان را مثل غبار به زمين مي اندازد و کمانش آنان را چون پر کاه پراکنده مي کند. آنان را تا جاهاي دور که قبل از آن پايش به آنجا نرسيده بود، تعقيب مي کند و به سلامت پيش مي رود. چه کسي اين کارها را کرده است؟ مگر نه من که خداوند ازلي و ابدي هستم؟ (باب 41، آيات 1 تا 4) من مردي(26) را از مشرق برگزيده ام و او را از شمال به جنگ قومها خواهم فرستاد. او نام مرا خواهد خواند و من او را بر پادشاهان مسلط خواهم ساخت. مثل کوزه گري که گل را لگدمال مي کند، او نيز آنها را پايمال خواهد کرد. آيا کسي تا به حال اين را پيشگويي کرده است؟ (باب 41: 25 و 26)
خداوند مي فرمايد: «اين است خدمتگزار من که او را تقويت مي کنم.(27) اين است برگزيده من که از او خشنودم. او را از روحم پر مي سازم تا عدالت و انصاف را براي قومهاي جهان به ارمغان آورد. او آرام است و در کوچه ها فرياد نخواهد کرد و کسي صدايش را نخواهد شنيد. نيِ خرد شده را نخواهد شکست و شعله ضعيف را خاموش نخواهد کرد. او عدل و انصاف واقعي را به اجرا درخواهد آورد. دلسرد و نوميد نخواهد شد و عدالت را بر زمين استوار خواهد ساخت، مردم سرزمينهاي دوردست منتظرند تا تعاليم او را بشنوند.»
خداوند، خدايي که آسمانها را آفريد و گسترانيد و زمين و هر چه را که در آن است به وجود آورد، به خدمتگزار خود چنين مي گويد: «من که خداوند هستم، تو را خوانده ام و به تو قدرت داده ام تا عدالت را برقرار سازي. توسط تو با تمام قوم هاي جهان عهد مي بندم و به وسيله تو به مردم دنيا نور مي بخشم. تو چشمان کوران را باز خواهي کرد و آناني را که در زندان هاي تاريک اسيرند، آزاد خواهي ساخت.(28) من خداوند(29) هستم و نام من همين است. جلال خود را به کسي نمي دهم و بت ها را شريک خويش نمي سازم.» (باب 42: 1 تا 9)... اکنون نيز درباره کوروش مي گويم که: «او رهبري است که من برگزيده ام و خواست مرا انجام خواهد داد.(30) او اورشليم را بازسازي خواهد کرد و خانه مرا دوباره بنياد خواهد نهاد. (باب 44: 28)
خداوند به مسيح(31) خويش يعني به کوروش- که دست راست او را گرفتم تا به حضور وي امتها را مغلوب سازم و کمرهاي پادشاهان را بگشايم تا درها را به حضور وي مفتوح نمايم و دروازه ها ديگر بسته نشود- چنين مي گويد که: «من پيش روي تو خواهم خراميد و جايهاي ناهموار را هموار خواهم ساخت و درهاي برنجين را شکسته، پشت بندهاي آهنين را خواهم بريد و گنجهاي ظلمت و خزاين مخفي را به تو خواهم بخشيد تا بداني که من يهوه که تو را به اسمت خوانده ام، خداي اسرائيل مي باشم؛ به خاطر بنده خود يعقوب و برگزيده خدايش اسرائيل.(32) هنگامي که مرا نشناختي، تو را به اسمت خواندم و ملقب ساختم. من يهوه هستم و غير از من خدايي ني. من کمر تو را بستم هنگامي که مرا نشناختي. تا از مشرق آفتاب و مغرب آن بدانند که سواي من احدي نيست. من يهوه هستم و ديگري ني؛ پديد آورنده نور و آفريننده ظلمت...(45: 1 تا 7)
من او را به عدالت برانگيختم و تمامي راههايش را راست خواهم ساخت. شهر مرا بنا کرده، اسيران مرا آزاد خواهد نمود؛ اما نه براي قيمت و نه براي هديه.(33) خداوند چنين مي گويد: حاصل مصر و تجارت حبشه و اهل سبا نزد تو عبور نموده، از آن تو خواهند بود و تابع تو شده، در زنجيرها خواهند آمد و پيش تو خم شده و نزد تو التماس خواهند نمود. (45: 13 و 14)
من که خداوند هستم، به راستي سخن مي گويم: اي قومهايي که از دست کوروش مي گريزيد، جمع شويد و نزديک آييد و به سخنان من گوش دهيد. چه نادانند آناني که بتهاي چوبي را با خود حمل مي کنند و نزد خداياني که نمي توانند نجاتشان دهند، دعا مي کنند...!
غير از من چه کسي گفته که اين چيزها در مورد کوروش عملي خواهد شد؟ غير از من خدايي نيست. من خداي عادل و نجات دهنده هستم و ديگري نيست.(20:45)
تنها من خدا هستم و کسي ديگر مانند من نيست که بتواند به شما بگويد در آينده چه رخ خواهد داد. آنچه بگويم، واقع خواهد شد و هر چه اراده کنم، به انجام خواهد رسيد. مردي را از مشرق، (34) از آن سرزمين دور دست فرا مي خوانم. او مانند يک پرنده شکاري فرود خواهد آمد و آنچه را اراده نموده ام، انجام خواهد داد. آنچه گفته ام، واقع خواهد شد. اي مردم ديرباور که فکر مي کنيد آزادي شما دور است، به من گوش دهيد: من روز آزادي تان را نزديک آورده ام. (46: 9 تا 13)
خداوند مي گويد: اي بابل، از تخت خود به زير بيا و بر خاک بنشين؛ زيرا دوران عظمت تو به سر آمده است... اي بابل، در تاريکي بنشين و خاموش باش. (47: 1 و5) همه شما بياييد و بشنويد. هيچ کدام از خدايان شما قادر نيست پيشگويي کند که مردي را که من برگزيده ام، حکومت بابل را سرنگون خواهد کرد و آنچه اراده کرده ام، به جا خواهد آورد؛ اما من اين را پيشگويي مي کنم. بلي، من کوروش را خوانده ام و به او اين مأموريت را داده ام و او را کامياب خواهم ساخت. (48: 14 و 15) (35)
اي قوم بني اسرائيل، از بابل بيرون بياييد! از اسارت آزاد شويد! با صداي بلند سرود بخوانيد و اين پيام را به گوش تمام مردم جهان برسانيد: «خداوند قوم بني اسرائيل را آزاد ساخته است.» (48: 20)

روايت اسلامي
 

آنچه در اين بخش آمد، مبتني بر آيات عهد عتيق بود؛ اما آيا از ميان آيات قرآن کريم و احاديث معصومان عليهم السلام شواهد ديگري وجود دارد که بر مطابقت شخصيت کوروش باذوالقرنين دلالت کند؟ نگارنده در اين مورد به شاهدي گوياتر از چهار آيه در اوايل سوره مبارکه اسراء دسترس ندارد.در اين سوره مي خوانيم:
و قضينا إلي بني اسرائيل في الکتاب لتفسدنّ في الارض مرّتين و لتعلنّ علوّا کبيراً. فإذا جاء وعد او لا هما بعثنا عليکم عباداً لنا اولي بأس شديدٍ فجاسوا خلال الديار و کان وعداً مفعولاً. ثمّ رددنا لکم الکرّه عليهم و آمددناکم بأموال و بنين و جعلناکم أکثر نفيراً. إن أحسنتم أحسنتم لأنفسکم و إن أسأتم فلها فإذا جاء وعد الآخره ليسوؤوا وجوهکم و ليدخلوا المسجد کما دخلوه أول مرّهٍ و ليتبّروا ما علوا تتبيراً. عسي ربّکم أن يرحمکم و أن عدتّم عدنا و جعلنا جهنم للکافرين حصيراً: در کتاب [تورات] به بني اسرائيل خبر داديم که: «همانا دو بار در زمين تبهکاري خواهيد کرد و قطعاً به سرکشي بسيار بزرگي برخواهيد خاست.» پس آنگاه که وعده [تحقق] نخستين آن دو فرا رسد، [گروهي] از بندگان خود را که سخت جنگاورند، بر شما مي گماريم... پس [از چندي] دوباره شما را بر آنان چيره مي کنيم و به اموال و پسران ياري تان مي دهيم... و چون تهديد ديگر فرا رسد، [بيايند] تا شما را اندوهگين کنند و در آن معبد درآيند، چنان که بار اول داخل شدند و بر هر چه دست يافتند، يکسره نابود[ش] سازند. (اسراء، 4 تا 7)
در اين آيات چند نکته مختلف وجود دارد که مفسران تعبيرات متعددي درباره شان به کار برده اند:
الف) دوبار تباهکاري، از ابن عباس و ابن مسعود و ابن زيد روايت شده که: تباهکاري نخست، قتل حضرت زکريا(ع) است و تباهکاري دوم کشتن فرزندش حضرت يحيي(ع) که در نتيجه فساد نخست، «سلط الله عليهم سابور ذاالاکتاف ملکاً من ملوک فارس...: خداوند شاپور ذوالاکتاف يکي از پادشاهان ايران را بر ايشان مسلط کرد و در نتيجه فساد دوم، خداوند بختنصر را بر ايشان گماشت.» اين تفسير در مجمع البيان (ج6، ص 612)، زادالمسير (ج3، ص 11) و الجديد في تفسير القرآن (ج4، ص 273) آمده است، و البته از لحاظ تاريخي، خدشه دار است؛ زيرا شاپور ساساني ساليان بسيار پس از بختنصر روي کار آمد.
در تفسير نمونه اين حديث نبوي به نقل از تفسير طبري آمده که: مراد از تباهکاري اول، قتل زکريا(ع) و گروهي ديگر از پيامبران است و منظور از وعده ي نخستين، وعده انتقام الهي از بني اسرائيل به دست بختنصر مي باشد و مراد از فساد دوم شورشي است که پس از آزادي به دست يکي از سلاطين فارس مرتکب شدند. (ج12، ص 29) پيش از آن هم مي آورد: حمله بختنصر قدرت و شوکت آنها را به کلي در هم کوبيد، اين تا زمان کوروش ادامه داشت.(همان، ص 28)
در تفسير مقاتل بن سليمان (ج2، ص 522) مي خوانيم:«و قضينا الي بني اسرائيل ... يعني کشتار مردم و اسارت فرزندانشان و ويراني بيت المقدس و سوزاندن تورات... سپس خداوند آنها را به دست کروس الفارس [در پاورقي: يقال کرووس، درستش: کورش يا قورش] نجات بخشيد و آنان را به بيت المقدس باز گرداند.» همين مضمون را سورآبادي در تفسيرش (ج 2، ص 1355) چنين آورده: «بختنصر همي برخاست به کشتن بني اسرائيل... چون بني اسرائيل را مقهور کرد، قصد بيت المقدس کرد و خزاين سليمان در آنجا بود، همه را برگرفت. آخر کورش همداني پديد آمد، بني اسرائيل را نصرت کرد. خداي عزوجل او را بر بختنصر دست داد.» در تاج التراجم (ج3، ص 1252) به جاي کورش يا کروس، خردوس الفارسي آمده!
در کتاب زبده التفاسير (ج4،ص 13) از چيرگي پارسيان در بار دوم و جنگيدن يکي از پادشاهان ملوک الطوايف (اشکاني) به نام جودرز (گودرز) خبر داده است اما در کنز الدقائق و بحر الغرائب (ج7، ص 358) مي خوانيم: «گفته شده که خداوند در قلب بهمن بن اسفنديار محبتي نسبت به يهود انداخت، پس اسيرانشان را به شام برگرداند.» همين مطلب در تفسير المعين (ج2، ص 697) و تفسير منهج الصادقين (ج5، ص 251) آمده است.
ب) عباداً لنا اولي باس شديد. در مورد اين «بندگان سخت جنگاور خداوند» نيز تفسيرهاي گوناگوني شده است. ابوالفرج ابن جوزي در زاد المسير (ج3، ص 10) وجوهات مختلفي را مي آورد که يکي از آنها «قوم من اهل فارس» است. درّالمنثور (ج4، ص 165) به نقل از ابن جرير، ابن ابي شيبه، ابن المنذر و ابن ابي حاتم از «مجاهد» مي نويسد که: «جند أتوا من فارس: لشکري که از ايران آمد.» فاذا جاء وعد الاخره را هم به فرستادن لشکر پادشاه ايران به بابل معني مي کند. (همان) شيخ ابوالفتوح رازي در تفسير روض الجنان (ج12، ص 186) مي نويسد: «يعني بختنصر و لشکر او... از عهد خراب بيت المقدس تا آنگه که آبادان کردند در عهد کيرش هفتاد سال بود.»
نگارنده گمان مي کند در اين مورد مراجعه به بخشهايي از سفر تثنيه تورات، راهگشا خواهد بود؛ آنجا که حضرت موسي(ع) ضمن بازگفتن زحمات خود و سرکشيهاي قومش، پيشگويانه مي فرمايد: «اگر آواز خداي خود را به دقت بشنوي تا هشيار شده، تمامي اوامر او را به جاي آوري، آنگاه يهوه تو را بر جميع امتها بلند خواهد گردانيد؛ اما اگر آواز يهوه را نشنوي تا هشيار شده، همه اوامر و فرايض او را که من امروز به تو امر مي فرمايم به جا آوري، آنگاه جميع اين لعنت ها به تو خواهد رسيد: ... خداوند از دور، يعني از اقصاي زمين امتي را که مثل عقاب مي پرد، بر تو خواهد آورد؛ امتي که زبانش را نخواهي فهميد... و خداوند تو را در ميان جميع امتها- از کران زمين تا کران ديگرش- پراکنده سازد و براي کف پايت آرامي نخواهد بود. (باب 28) و چون جميع اين چيزها بر تو عارض شود... آنگاه يهوه خدايت اسيري تو را برگردانيده، بر تو ترحم خواهد کرد و تو را از ميان جميع امتهايي که تو را به آنجا پراکنده کرده است، جمع خواهد نمود و تو را به زميني که پدرانت مالک آن بودند، خواهد آورد و بر تو احسان نموده، تو را بيشتر از پدرانت خواهد افزود... خداوند بار ديگر بر تو براي نيکويي شادي خواهد کرد...م (باب 30)
در کتاب ارمياي نبي(ع) اين موارد واضح تر بيان شده است که خلاصه بسيار موجزش بدين قرار است: «... خداوند مي گويد: اي خاندان اسرائيل، اينک من امتي را از دور بر شما خواهم آورد؛ امتي که زور آورند و امتي که قديم اند و امتي که زبان ايشان را نمي داني و گفتار ايشان را نمي فهمي (باب 5: آيه 15). اينک قومي از زمين شمال مي آورم و امتي عظيم از اقصاي زمين برخواهند خاست. ايشان مردان ستم کش مي باشند که ترحم ندارند (6: 22 و 23). اينک من فرستاده تمامي قبايل شمال را با «بنده خود» نبوکد نصّر- پادشاه بابل- گرفته، ايشان را بر اين زمين و بر ساکنانش و بر همه امتهايي که به اطراف آن مي باشند، خواهم آورد و آنها را بالکل هلاک کرده، دهشت و مسخره و خرابي خواهم ساخت و تمامي اين زمين ويران خواهد شد و اين قومها هفتاد سال پادشاه بابل را بندگي خواهند نمود (25: 9 و 11). من يوغي آهنين بر گردن اين امتها نهادم تا نبوکد نصّر- پادشاه بابل- را خدمت نمايند.(28: 14)
خداوند مي گويد: چون مدت هفتاد سالِ بابل سپري شود، من از شما تفقد خواهم نمود و سخنان نيکو را که براي شما گفتم، انجام خواهم داد به اينکه شما را به اين مکان باز خواهم آورد (29: 10). پس خداوند مي گويد که: اي بنده من يعقوب، مترس و اي اسرائيل، هراسان مباش؛ زيرا اينک من تو را از جاي دور و ذريت تو را از زمين اسيري ايشان خواهم رهانيد (30: 10). از پادشاه بابل ترسان مباشيد؛ زيرا من با شما هستم تا شما را نجات بخشم و شما را از دست او رهايي دهم (42: 11). اينک من جمعيت امتهاي عظيم را از زمين شمال برمي انگيزم و ايشان را بر بابل مي آورم و ايشان در برابر آن صف آرايي خواهند نمود و در آن وقت گرفتار خواهد شد. خداوند مي گويد که کلدانيان تاراج خواهند شد... اينک من بر پادشاه بابل و بر زمين او عقوبت خواهم رسانيد و اسرائيل را به مرتع خودش باز خواهم آورد (50: 9، 10 و 18)؛ زيرا خداوند روح پادشاهان ماديان را برانگيخته است و فکر او به ضد بابل است تا آن را هلاک سازد؛ زيرا که اين انتقام خداوند و انتقام هيکل او مي باشد...» (51: 11)
همين معاني به نوعي ديگر در کتاب حزقيل نبي(ع) تکرار شده است و از آن جمله مي فرمايد: «... خشم خود را بر تو خواهم ريخت و آتش غيظ خود را بر تو خواهم دميد و تو را به دست مردان وحشي که براي هلاک نمودن چالاک اند، تسليم خواهم نمود.» (21: 31)
چنان که ديديم، در هر سه کتاب تثنيه، ارميا و حزقيل عليهماالسلام به سرکشي بني اسرائيل و سختگيري و خشم و غضب خداوند بر ايشان اشاره شده است و نيز اينکه دوباره خداوند بر ايشان لطف مي کند و چنان که در کتاب حضرت ارميا(ع) آمد، با برانگيختن ايرانيان عليه بابل، بني اسرائيل از اسارت رهايي مي يابند و به ديار پدرانشان باز مي گردند؛ بنابراين چه بسا بتوان منظور از «بندگان زورمند و جنگاور» در آيه مزبور را به سپاهيان بابلي حمل کرد! باري، اينها همه تفصيل چهار آيه اي است که با ايجاز ويژه ي قرآن کريم در اوايل سوره ي مبارکه «اسراء» آمده است و پيشتر به چند نکته آن اشاره کرديم؛ و اما نکته سوم اينکه مي فرمايد:
ج) ثم رددنا لکم الکره عليهم و مددناکم باموال و بنين: سپس دوباره شما را بر آنان چيره مي کنيم و به اموال و پسران ياري تان مي کنيم.
در مورد اين آيه عمدتاً به اقدام کوروش اشاره مي شود که اجازه بازگشت بني اسرائيل به سرزمين شان را صادر کرد و بخش دوم آيه نيز باز به او برمي گردد که اموال هيکل (معبد اورشليم) را که بختنصر مصادره کرده بود، به معبد بازگرداند. در مورد بخش اول، در کتاب دوم تواريخ ايام که عزراي کاهن و کاتب (يا به فرموده ي علامه طباطبايي همان حضرت عُزير(ع)) آن را نگاشته، مي خوانيم: در سال اولِ کوروش- پادشاه فارس- تا کلام خداوند به زبان ارميا کامل شود، خداوند روح کوروش- پادشاه فارس- را برانگيخت تا فرماني نافذ کرد و آن را نيز مرقوم داشت و گفت:(36) کوروش- پادشاه فارس- چنين مي فرمايد: «يهوه، خداي آسمانها، تمامي ممالک زمين را به من داده است و او مرا امر فرموده که خانه اي براي وي در اورشليم بنا نمايم. (36: 22 و 23)
و اما درباره بخش دوم نيز بهتر است نخست به کتاب مقدس (کتاب عزرا) مراجعه کنيم:
کوروش اشياي قيمتي خانه خداوند را که نبوکد نصّر آنها را از اورشليم آورده و در معبد خدايان خود گذاشته بود، به يهوديان پس داد. کوروش به خزانه دار خود- ميتراداد- دستور داد که تمام اين اشياي قيمتي را از خزانه بيرون بياورد و به سرپرست يهودياني که به سرزمين يهودا باز مي گشتند، تحويل بدهد. (1: 7 و 8)
کوروش پادشاه، فاتح بابل، در سال اول سلطنتش فرماني صادر کرد که خانه خدا از نو ساخته شود. همچنين او تمام ظروف طلا و نقره اي را که نبوکد نصر از خانه خدا از اورشليم گرفته و در بتخانه بابل گذاشته بود، دوباره به خانه خدا بازگرداند.
کوروش اين ظروف را به شيشبصّر- که خودش او را به سمت فرمانداري يهودا تعيين کرده بود- سپرد و به او دستور داد که ظروف را به محل خانه خدا در اورشليم بازگرداند و خانه خدا را در آن محل دوباره بنا کند. (5: 13 تا 15)
داريوش پادشاه فرمان داد که در کتابخانه بابل- که اسناد در آنجا نگهداري مي شد- به تحقيق بپردازند. سرانجام در کاخ اکباتان که در سرزمين مادهاست، طوماري پيدا کردند
که روي آن چنين نوشته شده بود: در سال اول سلطنت کوروش پادشاه، در مورد خانه خدا در اورشليم اين فرمان از طرف پادشاه صادر شد: «خانه خدا که محل تقديم قربانيهاست، دوباره ساخته شود. عرض و بلندي خانه، هر يک شصت ذراع(37) باشد. ديوار آن از سه رديف سنگ بزرگ و يک رديف چوب روي آن ساخته شود. تمام هزينه آن از خزانه پادشاه پرداخت شود. ظروف طلا و نقره اي که نبوکدنصر از خانه خدا گرفته و به بابل آورده بود، دوباره به اورشليم بازگردانيده و مثل سابق، در خانه خدا گذاشته شود.» (6: 1 تا 5)
سورآبادي (ج2، ص 1356) در همين باره مي نويسد: «ثم رددنا لکم الکره عليهم: پس بازگردانيديم شما را دولت، بر ايشان به کوروش...»
جلال الدين سيوطي از عالمان پرکار و کوشاي اهل سنت- متوفاي 911 ق- در درالمنثور (ج4، ص 165) به نقل از ابن جرير از حذيفه ابن اليمان صحابي پيامبر(ص) مي آورد که آن حضرت فرمود: «چون بني اسرائيل در روز سبت سرکشي کرد و برتري جست و پيامبران را کشت، خداوند بختنصر را بر ايشان برانگيخت تا اينکه به بيت المقدس وارد شد و در عوض خون زکريا(ع)، هفتاد هزار نفر از ايشان را کشت و خاندانشان و فرزندان انبيا را به اسارت گرفت و زينت آلات بيت المقدس را با خود به بابل برد.»
حذيفه مي گويد: عرض کردم: «اي پيمبر خدا، بيت المقدس که در نزد خداوند مهم بود.» حضرت تأييد کردند و درباره نحوه ساختن و جواهرات به کار رفته در آن توضيح دادند و اينکه بختنصر آنها را به بابل برد و بني اسرائيل در حالي که بينشان برخي پيامبران و پيغمبرزادگان بود، سالها عذاب کشيدند تا اينکه خداوند بر ايشان رحم آورد: «... فاَوحي الي ملک من ملوک فارس، يقال له کورس و کان مؤمنا، اَن سر الي بقايا بني اسرائيل حتي تستنقذهم... : پس به يکي از پادشاهان پارس که مرد مؤمني بود، به نام کوروش، وحي کرد که به نزد بازماندگان بني اسرائيل برود و آزادشان سازد... فسار کورس ببني اسرائيل و دخل بيت المقدس حتي رده اليه: کوروش چنين کرد و داخل بيت المقدس شد و زينت آلات آن را بازگرداند و بني اسرائيل صد سال فرمانبردار خداوند بودند. سپس دوباره به گناه بازگشتند و خدا يکي از پادشاهان روم را بر ايشان چيره گردانيد که به بيت المقدس آمد و اهالي را اسير کرد و مسجد را سوزانيد و به آنها گفت: «اي بني اسرائيل، ان عدتم في المعاصي، عدنا عليکم في السبائ: اگر به گناهان بازگرديد، ما هم به شيوه اسير بردن شما برمي گريدم...»(38) آنگاه حضرت فرمود: «اين بود بخشي از صفت زينت آلات بيت المقدس و مهدي آنها را به بيت المقدس بازمي گرداند ...»
اين حديث را سواي درالمنثور، با کمي اختلاف در جزئيات، محمد بن جرير طبري – متوفاي 31 ق- در جامع البيان (ج15، ص 17) و ثعلبي در کتاب الکشف البيان عن تفسير القرآن يا تفسير ثعلبي (ج6، ص 70) آورده است. مرحوم شيخ ابوالفتوح رازي در روض الجنان (ج12، ص 163) در ترجمه همين حديث مي نويسد: «... خداي تعالي بر زبان بعضي پيغامبران امر کرد پادشاهي را از پادشاهان پارس، نام او کوروش، و او مردي مؤمن بود، که: برو و بني اسرائيل را از دست بختنصر بستان و حلّي بيت المقدس از او بستان و باز جاي بر... مهدي(ع) در روزگار خود حلّي بيت المقدس باز جاي فرمايد بردن... و خداي تعالي خلق اولين و آخرين را در بيت المقدس جمع کند.» ناگفته نماند که آن مرحوم در جاي ديگر (ج12، ص 186) از کوروش به صورت کيرش بن احشو برش ياد کرده که احتمالاً کوروش بن خشايارشا منظور بوده که البته اشتباه است! اما طبري در تاريخ (ج1، ص 385) نسبتاً درست نقل کرده: اخشويرش بن کيرش. مرحوم جرجاني نيز در تفسير گازر (ج5، ص 255) به حديث نبوي و روايت حذيفه اشاره کرده است، وونيز سيد جعفر مرتضي به طور خلاصه در الصحيح من السيره (ج3، ص 41) همين معاني را آورده است. طبري در تاريخش (ج1، ص 141) چند جا از کيرش الماوذي (کوروش مادي) ياد کرده است و اينکه او بني اسرائيل را به ديارشان بازگرداند (ج1، ص 381)؛ همين طور ابن خلدون در تاريخ (ج2، ص 108).
اقدام کوروش در بازسازي بيت المقدس که مسعودي- متوفاي 345 ق- در التنبيه و الاشراف (ص 171) بدان اشاره مي کند، در اشعار عربي نيز بازتاب داشته است؛ چنان که ابن سعد تميمي سمعاني- متوفاي 562 ق- در کتاب الانساب (ج5، ص 363) در اين باره نخست به ويراني بيت المقدس به دست بختنصر مي نويسد و آنگاه شعر «وافر» را نقل مي کند که:
و بيت المقدس المعمور بيت
ورثناه عن المتقدمينا
بناه کورش الباني المعالي
بأمره الله خير الآمرينا
يعني: بيت المقدس، اين خانه آباد را ما از پيشينيان خود به ميراث برده ايم. کوروش – آن بنيانگذار بزرگواري ها- به دستور خداوند که بهترين فرماندهان است، آن را بنا نهاد.
در تفسير نمونه (ج12، ص 29) حديثي نبوي به نقل از تفسير طبري آورده مي شود که مضمون احاديث گذشته را تأييد مي کند؛ ولي مؤلف تفسير نمونه اين ايراد را مي گيرد که: «انطباق تاريخ زکريا و يحيي بر تاريخ بختنصر محرز نمي باشد... و قيام او حدود ششصد سال پيش از زمان يحيي صورت گرفته؛ بنابراين چگونه قيام بختنصر مي تواند براي انتقام خون يحيي اقدام کرده باشد؟»
اشکال اصلي اين تفسير در آن است که زکرياي مذکور در اين حديث را با حضرت زکريا پدر حضرت يحيي عليهماالسلام يکي گرفته است. در حالي که منظور از اين زکريا، به استناد زيرنويس تلمود، زکريا بن يهودا، کاهن زمان سلطنت يوآش- پادشاه يهود- است که به خاطر تقبيح بت پرستان، به دستور پادشاه در حياط معبد سنگسار شد (سنهدرين، 96ب). در بخش ديگري از تلمود، يعني در رساله گيطين، (57ب) مي خوانيم:
چون نبوزَرَدان- رئيس جلادان بختنصر و فرمانده ايشان در اورشليم- به آنجا رفت و بسياري را کشت، خون گرمي را ديد که همچنان مي جوشيد. با پرس و جوي او مردم اعتراف کردند: «پيامبر در ميانمان بود که عادت داشت ما را به خاطر بي ديني مان سرزنش کند، ما هم عليه اش برخاستيم و او را کشتيم و سالهاست که خونش آرام نگرفته است.»
آنگاه نبوزَرَدان افراد بسياري را کشت؛ چنان که به روايت رساله سنهدرين (96ب)، خون نود و چهار هزار نفر را ريخت، تا خون آرام گرفت.(39) به اين ترتيب اشکال تفسير نمونه رفع مي شود. مرحوم ملا فتح اله کاشاني در تفسير منهج الصادقين (ج5، ص 253) بازسازي «کورش همداني» را به دوران پس از بخت النصر ارجاع مي دهد و سرکشي دوم بني اسرائيل را به هنگام شهيد کردن حضرت يحيي(ع) و قصد هلاک کردن عيسي(ع) و سرکوب شدنشان به دست نتنوس رومي... در التفسير للکتاب الله العزيز (ج، ص 196) و (ج5، ص 363) نيز همين معني تکرار مي گردد.
آيه ديگري که مي تواند تا حدودي با مطلب مورد نظر ما تناسب داشته باشد، اين فرموده ي خداوند است که: «و حسبوا الا تکون فتنه فعموا و صموا ثصم تاب الله عليهم ثم عموا و صموا کثير منهم: پنداشتند کيفري در کار نيست، پس کور و کر شدند، سپس خدا توبه شان را پذيرفت، باز بسياري از ايشان کور و کر شدند، و خدا به آنچه انجام مي دهند، بيناست.» (مائده، 71)
سورآبادي در تفسيرش (ج1، ص 593) اين آيه را چنين معني مي کند: «و پنداشتندي که نبود ايشان را عقوبتي.» و گفته اند اين فتنه، فساد دل است. «کور شدند به دل از ديدن فراحق و کر شدند از شنيدن حق.» خداي تعالي بختنصر را بر ايشان گماشت تا ايشان را عقوبت کرد. «پس توبه داد ايشان را خدا» و نصرت کرد به کيرش همداني «تا وا ديد آمدند و بسيار شدند. پس باز کور شدند و کر شدند و با سر فساد شدند بسياري از ايشان.» آنگه خداي تعالي نتنوس بن اسبسيانوس رومي را بر ايشان گماشت و ايشان را عقوبت کرد.

 

منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.