فدائي دير پاي اسلام (2)


 






 

شهيد عراقي و فرازهائي از تاريخ معاصر
 

گفتگو با حجت الاسلام سيد هادي خسروشاهي
 

هیأت هاي مؤتلفه از چه نهادهائي تشکيل مي گرديد؟
 

هیأت هاي مذهبي و عزاداري حسيني که در همه جاي شهر تهران و شهرستان ها پراکنده بودند، در اين ائتلاف شرکت داشتند که به چند نام آنها اشاره مي شود:
هیأت مسجد مهديه در خيابان حضرت عبدالعظيم، هیأت جوانان بني فاطمه، هیأت عزاداران حسيني، هیأت کارگران کفاش، هیأت شاه نجف، هیأت قائمي علم القرآن، هیأت محبان الحسين و...
البته اين هیأت ها همه در يک منطقه نبودند، بلکه در نقاط مختلف شهر ري، محله دولاب تا خيابان شهباز و خيابان آيزنهاور و غيره پراکنده بودند. ولي هماهنگي هائي بين آنها وجود داشت و طبق اسناد موجود در ساواک، همه آنها «گرايشي به نواب صفوي و فدائيان اسلام» داشته اند. مرحوم مهدي عراقي هیأت هاي عمده را در سه گروه تقسيم بندي مي کند که دو گروه آن در تهران و يک گروه ديگر مال شهرستان ها به ويژه اصفهان بود. (رجوع به ناگفته ها صفحه 65 به بعد)

پيدايش اين وحدت و تشکيل هیأت هاي مؤتلفه چگونه بود؟
 

در واقع پيدايش هیأت هاي موتلفه، با تشکيل جلسه اي در يکي از شب هاي فروردين 1342 در منزل آقاي مهدي شفيق- از اعضاي هیأت بازار دروازه‌اي‌ها انجام پذيرفت... در اين جلسه، اعضاي اصلي سه هیأت اصفهاني ها، بازاري ها و مسجد شيخ علي، شرکت داشتند و کميته مرکزي با عضويت 12 نفر تشکيل گرديد که عبارت بودند از:
1- هیأت بازار دروازه‌اي‌ها: مسجد امين الدوله، مهدي عراقي، حبيب الله عسگر اولادي، حبيب الله شفيق، ابوالفضل توکلي.
2- هیأت مسجد شيخ علي: صادق اماني، محمد صادق اسلامي، اسدالله لاجوردي، حسين رحماني.
3- هیأت اصفهاني ها: مسجد سلطاني: محمود ميرفندرسکي، مير محمد صادقي، عزت الله خليلي، مهدي بهادران.
شهيد عراقي و ديگر اعضاي اين هیأت ها پس از تشکيل و همبستگي، توانستند در پيشبرد، اهداف نهضت امام خميني، نقش خاصي را ايفا کنند. که چگونگي آن بر اهل عدل و انصاف، روشن است...

پس آشنائي حضوري شما با شهيد عراقي به اين دوران برمي گردد؟
 

بلي، من با شهيد مهدي عراقي، شهيد صادق اماني و برادراني چون آقاي حبيب الله عسگر الاودي، آقاي محمد نبي حبيبي و مرحوم شفيق و از همه بيشتر آقاي اسدالله بادامچيان که تقريباً همسن وسال من بود، در آغاز تشکيل هیأت هاي مؤتلفه و حضور آنها در قم و بيت امام (ره) آشنا شدم. علت اين امر شايد اين بود که محل سکونت من در آن زمان، منزل بردارعزيزم آقاي حاج محمود لولاچيان در يخچال قاضي قم بود... اين منزل کوچک « و کاهگلي » قبلا محل اقامت شهيد سيد عبدالکريم هاشمي نژاد و حضرت آقاي سيدحسن ابطحي بود و پس از مراجعت آنها به مشهد، مرحوم آقا شيخ قاسم تهراني و اينجانب، به طور رايگان ساکن آن منزل شديم و چون آن منزل متصل به بيت امام (ره) بود، من شايد هر روز ساعت 11 که امام خميني (ره) به بيروني مي آمدند و پذيرايي حضور طلاب و شاگردان و مريدان بودند، به آن جا سرمي زدم و طبيعتا با افرادي که از تهران مي آمدند و درجريان حرکت امام بودند، از نزديک آشنا مي شدم...

و شهيد عراقي يکي از اين افراد بود؟
 

شهيد عراقي يکي از فعال ترين اينها بود و با توجه به شور و نشاط تلاش هاي مخفيانه من، زود با من رفيق شد و بيشتر از بقيه برادران، با وي مأنوس بودم و در تبادل اعلاميه ها، همکاري داشتم.

تبادل اعلاميه ها چگونه بود؟
 

ما اعلاميه هاي مراجع را مي گرفتيم و يا اعلاميه هاي فضلا و طلاب حوزه علميه را تهيه و پس از جمع آوري امضا، در چاپخانه «حکمت» که متعلق به برادران برقعي بود، به همت مرحوم سيد يحيي برقعي که اهل شعر و عرفان و از شاگردان معنوي علامه طباطبايي بود، چاپ مي کرديم و توسط طلاب به اغلب شهرستان ها فرستاده مي شد و يا به دوستان تهران تحويل مي گرديد که آنها هم با حروف چيني جديد، در تهران آن را تکثير مي کردند و در سراسر تهران و يا شهرستان ها توزيع مي شد و به همين ترتيب اعلاميه هائي که در تهران و از سوي گروه هاي مختلف چاپ مي شد، توسط اين دوستان به قم مي رسيد و توسط ما و دوستان توزيع مي گرديد. و در واقع، يک شبکه توزيع وسيعي داشيم که بالاخره رژيم به علت مراعات مسائل امنيتي و عدم تظاهر و مخفي کاري نتوانست آن را کشف و متلاشي کند. شهيد مهدي عراقي و برادر عزيز اسدالله بادامچيان، در اين تبادل و تکثير و توزيع، نقش عمده اي را به عهده داشتند.

غير از مرحوم واحدي و مهدي عراقي کدام يک از ارکان فدائيان اسلام در جريان اختلاف کنار رفتند؟
 

از معاريف آن زمان سازمان، علاوه بر شهيد واحدي که به مرد شماره دو معروف بود، مرحوم حجت الاسلام والمسلمين آقا سيد هاشم حسيني که باز به مرد شماره 3 معروف شده بود، کنار رفت.
من با مرحوم آقا سيد هاشم حسيني از زمان اقامت در تبريز از راه مکاتبه آشنا شدم و ايشان طي نامه اي، يک جلد کتاب «برنامه فدائيان اسلام» را که در واقع مانيفست سازمان بود، براي من ارسال کرده بود. من در تبريز براي آنکه به اصطلاح شناخته نشوم، از نام مستعار «سيد محمد تبريزي» - که به قول مرحوم آيت الله طالقاني خيلي هم مستعار! نبود- استفاده مي کردم: متن آن نامه چنين بود:

هوالعزيز
 

بسم الله الرحمن الرحيم
به نام مقدس اعليحضرت صاحب جلالت وجود منزه قائم آل محمد مهدي ارواحنا له الفداء
پسرعموي محترم - جناب آقاي سيد محمد تبريزي دامت برکاته.
تحت توجهات حضرت ولي عصر (عج) موفق و پيروز بوده باشيد. چندي قبل نامه اي از شما براي آقاي نواب صفوي آمده، خواستار يک جلد کتاب (رهنماي حقائق) شده بوديد؛ اينکه ارسال و از تأخير بسي معذرت مي خواهيم.
برکات خداي عزيز يار و مددکار شما باشد
والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته
بياري خداي توانا
السيد هاشم الحسيني
20/ 7/ 32
پس از آنکه به قم آمدم، با ايشان مأنوس تر بودم، چون ايشان بيشتر به قم مي آمدند و چون محل سکونت وي هم منزل آقا شيخ محسن تهراني، از دوستان صميمي اينجانب - حفظه الله - بود، و منزل ايشان هم در همان يخچال قاضي - روبروي منزل امام (ره) قرار داشت، زياد به ديدن ايشان مي رفتم. يک بار از علت عدم همکاري مجدد با سازمان و شهيد نواب سؤال کردم، در کمال ادب و احترام گفتند: «حقير توفيق و لياقت ادامه همکاري را نداشتم.» آقا سيد هاشم، داماد مرحوم آيت الله آقا ميرزا ابوالفضل خراساني بود که از نيکان روزگار و اهل عرفان بود. ايشان پس از اين امر، از سياست هم کناره گيري کرد و به سير و سلوک و عرفان عملي پرداخت و نوعي گوشه نشيني انتخاب نمود.

مرحوم عراقي گويا معتقد بود که ترور دکتر فاطمي بدون اجازه و اطلاع شهيد نواب صفوي بود. نظر شما دراين باره چيست؟
 

بنده اصولاً در مسائل «فاز نظامي» فدائيان اسلام قرار نداشتم و طبعاً در اين زمينه اطلاع دقيقي هم نمي توانم داشته باشم، اما به گفته مرحوم عراقي و خود عبدخدائي مي دانم که دستور اين کار را مرحوم سيد عبدالحسين واحد داده بود. در آن زمان، شهيد نواب صفوي در زندان بود و قاعدتاً از درون زندان نمي توان يک همچون امري را تصويب يا رهبري کرد.
اصولاً هم بايد پذيرفت که مرحوم دکتر سيد حسين فاطمي، نه کسروي بود و نه هژير و نه رزم آرا!... و ترور او در واقع مي توان گفت نوعي انتقام گيري از زنداني شدن بيست ماهه شهيدنواب صفوي در حکومت دکتر مصدق بود که البته دکتر فاطمي در آن نقش خاصي به عهده داشت...

اين ترور عامل اختلاف و جدائي نبود؟
 

اصولاً قبل از اين حادثه هم چند نفري از جمله حاج ابوالقاسم رفيعي و مهدي عراقي، به روش شهيد سيد عبدالحسين واحدي و تصميم گيري هاي وي بدون اطلاع مرحوم نواب صفوي، اعتراض داشتند... در اين مورد خاص، مرحوم عراقي در خاطرات خود علت استعفايش را اعتراض به عملکرد واحدي مي نامد و معتقد است که در مسئله ترور فاطمي، او به تنهائي تصميم گرفته و نه تنها با اعضاي خارج از زندان بلکه با خود شهيد نواب صفوي هم مشورت و کسب اجازه نکرده است... در اينجا به قول علماي عظام بايدگفت: والله اعلم...
به هر حال در هر حرکتي، اشتباهاتي هم رخ مي دهد که اين هم نمونه اي از آنهاست و اي کاش اتفاق نمي افتاد، البته اخيراً در بعضي از مطبوعات خواندم که آقاي محمد مهدي عبدخدائي، عامل اين ترور ناموفق، از اين اقدام خود اظهار پشيماني و تأسف کرده است...

نقش شهيد عراقي در جريانات بعدي و نهضت امام خميني (ره) چگونه بود؟
 

به نظر من نمي توان به درستي ارزيابي کرد و داوري نمود که چه کسي و تا چه اندازه اي در اين حرکت و جريانات آن نقش داشته است، بلکه با توجه به خلوص رهبري و دعوت همگان به اينکه قيام بايد «لله» باشد- «قل انما اعظکم بواحده ان تقوموالله مثني و فرادي» همه افراد و ياران و علاقمندان به امام قدس سره، نخست خالصانه وارد معرکه شدند و در فکر تعيين نقش و ارزيابي نوع خدمت و عنوان و مقام نبودند.
شهيد عراقي از جمله اين افراد بود، ولي در مواردي که نمونه اي از آن را من به خاطر دارم، ايشان نقش فعال و برجسته اي داشت و آن به هنگام هجوم گاردي ها به حوزه علميه قم بود... در آن زمان، گاردي ها با هجوم به طلاب و ضرب و شتم افراد با فريادهاي «جاويد شاه» خيابان هاي قم را به لرزه در آورده بودند...
برادران احتمال دادندکه اين ها به منزل امام حمله کنند و خداي نکرده صدمه اي به ايشان برنند، به ويژه که محل استقرار آن ها «دبيرستان حکيم نظامي » بود که درست پشت منزل امام - با فاصله چند خانه - قرار داشت.
امام دستور داده بود که درب منزل ايشان باز بماند و بسته نشود... من طبق معمول به بيت امام سر زدم، ديدم حاج مهدي آنجاست. گفت: «آقا هادي! خوب شد آمدي! ما به منزل شما احتياج داريم. مي تواني آن را در اختيار بچه ها قرار دهي؟ «گفتم: « با کمال ميل.»... همراه من آمد، منزل را بررسي کرد و گفت: « عده اي از بچه ها را مي آوريم اينجا تا از منزل امام حفاظت کنند.» من گفتم: « تشريف بياوريد، اما متأسفانه وسيله پذيرائي نداريم.» گفت: « نه بابا! بچه که اهل اين حرف ها نيستند. » بعد گفتم: « آقا مهدي! منزل ما درست وصل به بيت امام است. به نظر من اگر بچه ها زودتر مقداري سنگ و کلوخ و آجر پاره بياورند و در پشت بام منزل ما قرار دهند، در صورت هجوم گاردي ها، مي توانيم از پشت بام، آنها را هدف قرار دهيم!»... با هم به پشت بام رفتيم. وقتي ديد که پشت بام ما کاملا بر کوچه و بيروني امام اشراف دارد، گفت: « آقا هادي! احسنت! فکر خوبي کردي، از اينجا به خوبي مي توان نشانه گرفت، ولي شما وقتي بچه ها آمدند بگوئيد مقداري هم سنگ و آجر بياورند بالا و اگر لازم شد استفاده کنند!»
چون منزل ما در واقع آخرين منطقه مسکوني در يخچال قاضي بود. و بعد از آن باغ هاي انار قرار داشت که شب ها مرکز تجمع و زوزه سگ ها و شغال ها مي شد، پيدا کردن سنگ و کلوخ آسان بود و توسط بچه ها و به راحتي انجام گرفت و به پشت بام منزل ما منتقل گرديد، ولي به علت عدم هجوم گاردي ها مورد استفاده قرار نگرفت.
مرحوم عراقي در خاطرات منتشر شده خود در اين باره مي نويسد:
«... ساعت تقريبا 3/5، 4 بود که يک جمعيتي هم خانه آقا بود. تلفن کردند که دومرتبه اين گارد جاويدي ها آمده اند توي خيابان و هر چه طلبه است مي زنند، مردم عادي را هم مي زنند که بگو جاويد شاه. حاج آقا فرمودند که شماها از خانه برويد بيرون. کسي اينجا نباشد. ما بچه ها را اين جوري تقسيم شان کرديم از دم دارالتبليغ گفتيم که 5 متر به 5 متر يا 3 متر به 3 متر بايستيد تا در خانه آقا. چند تا از طلبه ها را هم گذاشتيم توي بيروني، بقيه طلبه ها را هم گفتيم برويد، تقسيم شان کرديم، نصفشان خانه سيد هادي خسرو شاهي که پشت خانه آقا بود، نصفشان [را] هم فرستاديم خانه محمود آقا بروجردي که داماد آقاست. گفتيم که يک وقت اتفاقي افتاد، اينها كه آمد اين طرف ها، و از اولين نفر شما به حساب رد شد، آن حرکت کند بيايد. به همين جور که اينها مي آيند جلو، بچه ها پشت اينها را دارند. اينجا هم تکبير والله اکبر که ما کشيديم، طلبه ها که توي اين دو تا خانه هستند، از توي اين خانه ها مي آيند بيرون. پس اينها در دو طرف محاصره مي شوند. خوب، بچه ها آماده بودند. حالا هر کدام هر چي داشتند يک چيزهايي که ممکنه با خودشان داشتند. يک مقداري که اينها از مسير کوچه را طي مي کنند، مي آيند... و همين جور جاويد شاه مي گويند... نرسيده به خانه آقا که چادر مي زدند براي روضه خواني، اينها دم اين تکيه که مي رسند، ديگر ادامه نمي دهند و برگشتند.... آن شب ما تا ساعت تقريباً 12 در خانه آقا بوديم...» (ناگفته ها، صفحه 63).

به نظر شما خاطرات مرحوم عراقي چگونه است؟ آيا کاملا مستند و غير قابل خدشه است يا مواردي دارد که قابل نقد و بررسي است؟
 

خاطرات مختصر نقل شده از شهيد عراقي که تحت عنوان «ناگفته ها» چاپ شده، داراي مطالبي است که قابل نقد و بررسي است، يعني درواقع اشتباهاتي دارد که ناشي از وقت محدود و فشرده همراه با گرفتاري هاي حاد روز است؛ وقتي اين کتاب محصول چند جلسه گفتگوي دانشجويان در پاريس و در آپارتمان «نسيم» در پائيز سال 1357 است و طبيعي است که در آن ايام شلوغ و پرماجرا، نمي توان به دقت و به طور منطقي همه حقايق تاريخي را به ياد آورد و ضبط کرد و متاسفانه همين گفتگوها بعدها در ايران عينا از نوار پياده شده و بدون ويرايش و به سرعت چاپ و منتشرگرديده است.
مثلا مرحوم عراقي نقل مي کند که آقا مصطفي براي گرفتن امضا از آقاي شريعتمداري نزد وي رفت، ولي تا ساعت11 شب که معلوم نشد او درکدام «گوري» بود، معطل شد و موفق به دريافت امضاء نگرديد...
خوب اولاً من تعبير تند مرحوم عراقي را نمي پسندم، به ويژه که مرحوم امام تاکيد تام بر لزوم احترام به مراجع را داشت و ثانياً کاملا به ياد دارم که آقاي شيخ حسن صانعي حفظه الله در اين مورد به در منزل ما آمد و گفت: « حاج آقا با شما کار دارند...» و من به سرعت لباس پوشيدم و شايد در عرض چند دقيقه، خدمت ايشان رسيدم و حاج آقا امام قدس سره - موضوع عدم امضاي آقاي شريعتمداري را مطرح کردند و فرمودند که چهار نفر از آقايان اين را امضا کرده اند (آيات عظام: امام خميني، سيد محمد هادي ميلاني، سيد شهاب الدين مرعشي نجفي، حاج آقا حسن قمي) و بهتر است که ايشان هم امضا کنند و اگر مايل نيستند اعلاميه با اين محتوا باشد، خودشان اعلاميه مستقل بدهند وگرنه در بين مردم، عکس العمل خوبي براي ايشان نخواهد داشت و به ضرر ايشان تمام مي شود و اين به ضرر اسلام است... من بلافاصله به منزل مرحوم آيت الله شريعتمداري رفتم و اين موضوع را به عنوان پيام امام (ره)، منتقل کردم، ولي متاسفانه ايشان شرط و شروطي را مطرح کردند و نتيجه نگرفتيم.... که مشروح اين خاطره را در «خاطراتي مستند از امام» آورده ام و در اينجا نمي توان به شرح و تفصيل پرداخت... و بنابراين شرح منقول در کتاب ايشان صحيح نيست. علاوه بر اين در مورد فدائيان اسلام هم بعضي اشتباهات در خاطرات ايشان وجود دارد که اي کاش خود آن شهيد آنها را اصلاح مي کرد.

پس از اين دوران و اين اختلافات، آيا مرحوم عراقي عليه شهيد نواب صفوي سخن مي گفت يا مطالبي بيان مي داشت؟
 

به هيچ وجه! شهيد عراقي همواره نام مرحوم نواب صفوي را با احترام ذکر مي کرد و اخلاق و روش و زندگي و ساده زيستي وي را تمجيد مي کرد... و حتي در آن بحران اختلاف هم شهيد عراقي، در صدور اعلاميه عليه نواب شرکت نکرده بود... و در همين کتاب «ناگفته ها » هم، باز از شهيد نواب صفوي، به نيکي ياد مي کند.

اگر اين طور بود، پس چرا شهيد عراقي در انشعاب شرکت کرد؟
 

من تعبير انشعاب را به کار نمي برم و آن را قبول ندارم، به ويژه که پس از جدائي اين چند نفر، سازمان مستقل ديگري تشکيل نشد (مانند انشعابيون حزب توده و حزب زحمتکشان دکتر بقائي و خليل ملکي که پس از انشعاب، سازمان جديدي را به وجود آوردند.) اين موضوع همان طور که اشاره کردم مربوط به حوادث روز بود که ظاهراً چند نفر از جمله حاج ابوالقاسم رفيعي و مهدي عراقي با شهيد عبدالحسين واحدي، به علت تندروي يا تکروي وي، که خيلي گوش به حرف اين ها نمي داد، و در يکي از شب هاي ماه مبارک رمضان در يکي از مساجد، به بيان اختلافات داخلي پرداخته بود، استفعا دادند و سپس خود مرحوم واحدي هم کنار رفت. شهيد نواب صفوي هم پس از آزادي از زندان، که در زمان حکومت آقايان جبهه ملي به رهبري دکتر مصدق، درست بيست ماه ادامه يافت - در بيانيه اي اعلام کرد که چون منشاء اين اختلافات در واقع براي کسب قدرت و اهداف دنيوي است، براي مدتي، به جاي مبارزه سياسي، به مسائل فکري و فرهنگي و امور تربيتي و عقيدتي خواهد پرداخت.

به عنوان آخرين سؤال مسئله برخورد فدائيان اسلام با آيت الله بروجردي و آيت الله کاشاني و به تعبير ديگر اهانت به مراجع که در اعلاميه جداشدگان هم آمده بود، يک امر شايع است. مدرکي براي عدم صحت اين ادعا وجود دارد؟
 

اصل موضوع درباره مرحوم آيت الله بروجردي به بهانه عدم قيام ايشان عليه رژيم، تا حدودي صحت دارد، ولي
ارتباطي به خود شهيد نواب ندارد، بلکه عناصر تندرو و جوان در قم، به اين کارها پرداختند و نتيجه آن مضروب و مصدوم و مطرود شدن آنان از مدرسه فيضيه و حوزه علميه قم بود....در مورد آيت الله کاشاني هم طبق برنامه هاي موجود و به خط خود شهيد نواب صفوي، اين امر صحت ندارد و ايشان غير شرعي بودن اين نوع برخوردها را، طي نامه اي از زندان، اعلام مي دارد که متن آن چنين است:

هوالعزيز
 

برادران ديني محترم و فرزندان اسلام و ايران با اينکه در اين روزها زياده از حد تحت فشارهاي بيجا قرار داشته و عصباني هستيد، معذلک اسائه ادب به ساحت حضرت آيت الله کاشاني خلافت تکليف بوده و به ضرر اسلام و ايران مي باشد و لازم است رعايت وظائف اخلاقي خود را جدا بنمائيد و از آنچه موجب سوء استفاده مغرضين بشود اجتناب نمائيد.
زندان قصر
به ياري خداي توانا
سيد مجتبي نواب صفوي
16/ 6/ 30
و در يک نامه خصوصي با عنوان «پدر بزرگوارم» از کسالت آيت الله کاشاني اظهار تأثر نموده و حتي از کوچک ترين ناراحتي ايشان، اعلان ناراحتي مي کند.

هوالعزيز
 

پدر بزرگوارم حضرت آيت الله کاشاني
پس از عرض سلام
محبت عالي رسيد، امتثال نموده از کسالت شما جداً متاثرم و شفاي عاجلتان را از خداي توانا خواستارم. اميد است مصائب اسلام و مسلمين به وسيله آن وجود گرامي مرتفع گرديده، به دل هاي مسلمان ها مرهمي نهاده شود. اميد است هرگاه که توفيق ديداري دست داد، شرح دروني از اين منشرح بيان گردد. به خدا به کوچک ترين ناراحتي شما ناراحتم.
فرزند شما
سيدمجتبي نواب صفوي
16 بهمن ماه 1330
...اما در اواخر، پس از فتنه اختلاف افکني جبهه ملي و اينکه آيت الله کاشاني مايل به آزادي نواب صفوي و يارانش از زندان نيست.... و مي ترسد وقتي بيرون باشند، باز «تند روي»! کنند، کم کم مرحوم نواب صفوي از آيت الله کاشاني روي برگرداند و حتي در نامه اي به مرحوم آيت الله نجفي مرعشي، نوشت:
«...آيت الله کاشاني و جبهه ملي پس از فداکاري هاي مسلمانان خواستند پايه هاي آزاديخواهي را به جاي پايه هاي اسلام محکم کنند و برادران ما را براي همين کار به زندان انداخته و به شدت به ما و برادران فشار مي آورند... و پس از اتمام حجت هاي بسيار که نتيجه به عکس بخشيد، وظيفه خود را در مخالفت با کاشاني و اقليت ديديم... و با اتکاء بر اينکه بر مخالفت با آقاي بروجردي و آقاي حجت و آقاي خوانساري کرده ام، به من بدگوئي کرده اند.»
البته از نظر من، همگام و هم طراز ناميدن آيت الله کاشاني با جبهه ملي دور از انصاف بوده و هرگز معقول نيست که مجتهدي چون آيت الله کاشاني همراه عناصر سکولار جبهه ملي، در فکر محکم کردن پرچم کفر! به جاي پرچم اسلام باشند!
اينجانب همين موضوع را پس از شهادت نواب صفوي، همراه مرحوم علي حجتي کرماني از آيت الله کاشاني پرسيدم: در جواب گفتند: « من بارها در مورد آزادي نواب صفوي و افراد فدائيان اسلام اقدام کردم و حتي يکي از مسئولين امر را به نوعي تنبيه کردم، ولي آنها گوش به نصيحت من ندادند و مرحوم نواب هم تصور کرد که من موافق عملکرد دولتي ها هستم... در واقع آنها چنين کردند که اختلافات بيشتر شود».

پس از پيروزي انقلاب، علت انتخاب شهيد مهدي عراقي براي اداره کيهان چه بود؟
 

بي ترديد نه شهيد عراقي و نه آقاي مهديان، هيچ کدام ژورناليست به مفهوم صحيح کلمه نبودند، ولي اداره امور يک موسسه مطبوعاتي بزرگ، همان طور که نياز به کارشناسان و نويسندگان و مترجمان نيرومند دارد، به افراد آگاه و مدير در امور اجرائي و مالي هم نياز دارد. انتخاب شهيد عراقي به همين مناسبت بود.

آخرين ديدار شما با ايشان کي بود؟
 

تاريخ دقيق آن يادم نيست. البته يک بار در «کيهان » به ديدار ايشان رفتم که در واقع گزارش کوتاهي از امور کيهان را ارائه داد و خواست همکاري قلمي با آن داشته باشم که متاسفانه کارهاي جاري و سپس سفر به خارج از کشور توفيق اين همکاري را از ما سلب کرد. در دوران دوستان ديگر نيز اين توفيق و همکاري قلمي به شکل مستمر، نصيب نگرديد و فقط دو سه بار مصاحبه اي با بنده انجام گرفت که منتشر گرديد... و يک سلسله مقالاتي هم که من درباره واتيکان نوشته بودم، در آن روزنامه درج شد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 36