میراث هخامنشی


 






 

تساهل
 

ريچارد دورمنت، خبرنگار آرت تلگراف به نکات ديگري اشاره مي کند: «آتش اسکندر هم نتوانست ايران را نابود کند. به گفته مسئول خاور نزديک باستان موزه بريتانيا، در مقايسه با ديگر امپراتوريهاي بزرگ باستان از جمله آشور، بابل، يونان و روم، امپراتوري ايران باستان کمتر در بين جهانيان شناخته شده است. در حالي که امپراتوري هخامنشي از نظر وسعت و اهميت هم اندازه روم باستان بوده و همانند پلي بين تمدن هاي شرق و غرب عمل کرده است. ايرانيان عصر باستان نمونه مناسبي از رواداري و تحمل ديگر ديدگاهها بوده و نشان داده اند که چگونه معتقدان به مذاهب و اديان مختلف مي توانند در کنار يکديگر زندگي کنند.
يکي از خيره کننده ترين آثار موجود در اين نمايشگاه جامي بسيار بزرگ است که از خشت لعابي رنگي ساخته شده است و محافظي را در لباس ايراني نشان مي دهد. پيراهن اين محافظ با الگوي مفصلي از گلهاي خاصي تزيين شده است که آن چنان تأثيرگذار است.
بيش از هر چيز من ياد پارچه هايي افتادم که کاپادوسي ها در آن برجسته کاري کاخ داريوش، به پادشاه ايران هديه مي دادند. یونانی ها کاملاً مجذوب اين نمايش پر کبکبه از ثروت بودند که دشمنان شان، يعني ايراني ها، به راه مي انداختند. هرودوت هيچ گاه از اشاره به تجملي که ايراني ها دورادور خود انباشته بودند، خودداري نکرد...»
گزارش خبرنگار هفته نامه آبزرور نيز خالي از لطف نيست: «در حالي که از اين نمايشگاه ديدار مي کردم به ياد پرسش دو سال پيش خود از مدير اين نمايشگاه افتادم. در آن زمان از او پرسيدم که آيا مي تواند از جرج بوش رييس جمهوري آمريکا دعوت کند از اين نمايشگاه ديدن کند تا وي بهتر با چشمان خود ببيند که چه نوع مکانهايي را بمباران کرده است؟ اين نمايشگاه نشان مي دهد که چگونه پارسيان به مدت 200 سال در سرزمين بزرگ تحت سلطه خود، ثبات برقرار کردند. اين ثبات از طريق قدرت نظامي و فرهنگ پيچيده جرگه سالاري اعمال مي شد. مدارکي وجود دارد که نشان مي دهد اين تمدن در کنار قدرت از جاذبه و گيرايي برخوردار بوده. پارسها بخش عمده اي از هنر خود را از مصر گرفته و سپس آن را در قالب فرهنگ خود درآوردند.»

نقدها
 

اين تعاريف و گزارشها نبايد اين تصور را ايجاد کند که بازخورد همگان از برگزاري نمايشگاه مذکور تأييدآميز و مثبت بوده است. در اينجا براي نمونه به دو نقد داخلي و خارجي اشاره مي کنيم. نخست به نقد آيدين آغداشلو- کارشناس ايراني آثار هنري- مي پردازيم که در گزارش تحليلي خود از اين نمايشگاه چنين مي نويسد: «... نمايشگاه را که ديدم نظم برگشت؛ چرا که از 450 شيء عرضه شده، چهارصدتايي را مي شد و مي شود در دو سه موزه تماشا کرد؛ بخش عمده آثار از سه موزه مهم بريتانيا، لوور و موزه ملي ايران فراهم آمده که هر سه موزه قابل دستيابي اند. نمونه هاي ديده نشده يا کمتر ديده شده را مي شد از موزه هاي دورافتاده و يا مجموعه هاي خصوصي امانت گرفت که به خاطر بي توجهي يا وقت کم و يا برنامه ريزي مختصر و ناکامل برگزارکنندگان موزه بريتانيا صورت نگرفته بود. طراحان نمايشگاه مي توانستند اشياي طراز اولي را به اين مجموعه علاوه کنند تا تصوير کامل شود؛ به عنوان مثال مي شد از آثار بي نظير و شگفت انگيز هخامنشي موزه «ميهو» ژاپن (ساغرهاي نقره اي با سر اسب و شير، دستبند و گردن بند طلا با خمير فيروزه، ساغر شيشه اي با سرشير، جام نقره اي طلاکوب) و نيز از مجموعه هوشنگ محبوبيان (دو پيکره برنز زنان ايستاده) و از مجموعه موزه ملي شهر دوشنبه تاجيکستان (غلاف خنجر عاج) و از صدها شيء ممتاز ديگر استفاده کرد و امانت گرفت.
نام نمايشگاه نامربوط و ناکامل است. «امپراتوري فراموش شده» اسم بي معنا و پرتي است. هخامنشيان کجا فراموش شده اند؟ حتي اگر هيچ نمونه اي از اين تمدن باقي نمانده بود، تنها متوني که دشمنانشان- یونانی ها- در ستايش و يا در ضديت با آنان نوشته اند، کفايت مي کرد تا جايگاهشان در تاريخ بشري ماندگار شود. فراموش نشده اند؛ چون کتيبه هايشان خوانده شده، تاريخ شان به دقت ثبت شده، لغتهايشان در مکالمه هاي روزمره ما به کار مي رود، نام هاشان را بر روي فرزندانمان مي گذاريم و آثار هنري فاخرشان زينت بخش هر موزه اي است. عنوان بعدي نمايشگاه، يعني «جهان ايران باستان» هم به موضوع اصلي نمايشگاه که «تمدن هخامنشي» باشد، اشاره ندارد. ايران باستان از مادها تا ساسانيان را در برمي گيرد و نه در کاتالوگ نمايشگاه و نه در پوسترهاي آن، در هيچ کدام نام «هخامنشيان» نيامده است. اين نام گذاري مورد مخالفت برگزارکنندگان و امانت دهندگان ايراني نمايشگاه قرار گرفته بود که ظاهراً تأثير چنداني نداشته و موزه بريتانيا بر همين نام بي معنا پافشاري کرده است.
هسته مرکزي و اصلي نمايشگاه، آثار هخامنشي موجود در موزه بريتانياست که کم هم نيست؛ اما بسيار ديده شده است و مهمترين بخش آن گنجينه مشهور «اوخوس» است که در قرن نوزدهم ميلادي، انگليسي ها از تاجران عتيقه در تخت کيقباد- کناره آمودريا- کشف و خريداري کردند و شامل ده ها قطعه شيء طلاي هخامنشي است.
چند شيء ديدني ديگر اين موزه، بشقابهاي نقره اي هخامنشي است که مهمترينشان بشقاب نقره اي بزرگي است با يک رديف نوشته به خط ميخي پارسي که نام صاحب آن- اردشير اول هخامنشي- را معلوم مي کند و موزه بريتانيا ده سال پيش آن را (از کجا؟) خريداري کرده است و مي شود اشاره کرد به آن ريتون نقره اي نفيس با سر عقاب شاخدار که از عالي ترين نمونه هاي گنجينه موزه بريتانياست.
بخش عمده ديگر نمايشگاه، آثاري است که از موزه لوور امانت گرفته شده؛ از جمله اشيايي که به همراه جسد زني خفته در تابوتي برنزي، در آغاز قرن بيستم، ژاک دومورگان فرانسوي در شوش کشف کرد. اشياي تزييني کم نظير اين مجموعه سالهاست که در تالار ايران موزه لوور به نمايش گذاشته شده اند و تازگي چنداني ندارد. تابوت و استخوانها و اشياء را نمونه سازي و قالب گيري کرده و در کنار اشياي اصلي اين نمايشگاه قرار داده اند که اين تازگي دارد. نگهبان نيزه دار پارسي- ساخته شده از آجرهاي برجسته لعابدار- که در شوش کشف شده، همراه با همتاي متعلق به موزه بريتانياي خود، نمونه مختصري از مجموعه گرانبهاي کاشي هاي هخامنشي متعلق به موزه لوور را به نمايش مي گذارد. جز اينها، يکي از زيباترين قطعه هاي به جا مانده از آن دوران، يعني دسته نقره اي ظرفي، به صورت بز بالداري که دو پايش را بر سر «بس» تکيه داده و در حال جهيدن است، از همين مجموعه لوور مي آيد که بسيار تماشايي است.
آثاري که از ايران ارسال شده، مجموعه قابل توجه و پراهميتي است: از لوح نقره اي داريوش اول که از زير پاگرد ورودي کاخ آپادانا به دست آمده (و جفت طلاي دزديده شده آن همچنان مفقود است و انگار آرام آرام دارد از يادها مي رود و کسي زحمت سوال و تعقيب آن را متحمل نمي شود) تا ريتون طلايي با سر و دستان شير بالدار (که بر سر اصالت آن همچنان حرف و سخن بسيار است و حدود چهل سال پيش از پاريس خريداري شده است) و مجسمه سگ نشسته- که بخش اعظم سر و گردن آن مرمتي نه چندان استادانه و دقيق دارد- و قطعاتي از نقش برجسته هاي تخت جمشيد و کاسه طلايي با نام «خشايارشا» که ظاهراً در همدان يافته شده و درباره اصالت آن هم ترديدهايي هست و چند پلاک برنزي و طلايي عالي که بر روي درها و دروازه ها نصب مي شد، و چند جفت گوشواره طلايي زيبا که در پاسارگاد کشف شده و دو قطعه سنگ لاجورد، يکي نقش برجسته گاوبالدار مجموعه موزه رضا عباسي و ديگري سر ظريف و بي همتاي يک شاهزاده هخامنشي، تماماً از انتخاب سنجيده مسئولان ايراني نمايشگاه حکايت مي کند.
نکته اي که جاي سؤال باقي مي گذارد، اين است که: اگر ريتون شير طلايي و کاسه خشايارشا براي نمايشگاه انتخاب شده اند، چرا از مجموعه مفصل بشقابهاي طلاي (معروف به مجموعه کوتولاکيس) موزه رضا عباسي نمونه هايي ارسال نکرده اند؟ چون مشابهت ساخت اين اشيا بسيار زياد و غير قابل چشم پوشي است و احتمال مي رود همه از يک کارگاه بيرون آمده باشند؛ چه اصيل باشند و چه ساختگي. بي ترديد، نمايشگاه از آثار بسيار مشهور هنر هخامنشي خالي نيست و نمونه هايي – هرچند هميشه در دسترس و در ويترين موزه ها- مانند لوح گلي کوروش و مهر سلطنتي داريوش و خنجر طلايي مجموعه اوخوس. همچنان زينت بخش نمايشگاه است.
تمدن ايران عصر هخامنشي از نقطه اوجهاي تمدن ملي است که نخستين امپراتوري جهان باستان را ساخت و شکل داد. نمايشگاه موزه بريتانيا قصد دارد تا وجوه مختلف تمدن ايران هخامنشي را- از معماري و زبان و خط و فلزکاري تا حمل و نقل و زرگري و حجاري- به نمايش بگذارد و به نوعي، جايگاه «دريغ شده»- و نه «فراموش شده»- اين تمدن عظيم را بازسازي کند و به جا آورد. بازتابهاي متفاوت اين نمايشگاه در اروپا و لندن گسترده و متعدد بود...

امپراتوري شرارت!
 

نقد بعدي از جاناتان جونز گزارشگر گاردين است که در مقاله اي با عنوان «ايران باستان، امپراتوري شرارت» برداشت خود از نمايشگاه لندن را اين گونه بيان کرده است: «عنوان نمايشگاه موزه بريتانيا اندکي گمراه کننده است. موزه بريتانيا رستاخيز تماشايي ايران باستان را «امپراتوري فراموش شده» ناميده است. با اين حال، ايراني هاي باستان سوء شهرت دارند و به داروغه ناتينگهام، ژنرال کاستر يا هر تجسد ديگري ازامپراتوري شر را که به ذهن آدم مي رسد، شباهت دارند! ايراني هاي باستان نخستين تبهکاران تاريخ هستند!
امپراتوري ايران باستان که از اواسط سده 500 پ.م تا زمان شکست داريوش سوم از اسکندر کبير در 331 پ.م طول کشد، بر قسمت پهناوري از جهان شناخته شده آن زمان حکم مي راند؛ بر سرزميني که از رود نيل تا رود سند گسترده بود. اين سرزمين سواحل مديترانه را به افغانستان امروزي پيوند مي داد. ثروتي که به خواب و خيال هم نمي آيد، قدرتي که جاي بحث نمي گذاشت، پادشاهان قدر قدرت که از کاخهاي شکوهمندشان در شوش و پرسپوليس فرمان مي راندند، و در عين حال مذاهب و فرهنگ هاي مردم تحت انقيادشان را تحمل مي کردند و از پيامدهاي خلاقيتِ تمدن شرقي همسايه که پيشتر خط و زندگي شهري را اختراع کرده بودند، بهره مند مي شدند. همين براي جاودانگي تاريخي آنها کافي است.
با اين حال، مسلماً نامي که در دورانها طنين انداز مي شود، نام اسکندر کبير است. پادشاهان ايراني از تخت هاي رفيعشان، اين جزاير آشوب زده در لبه امپراتوري را مزاحمي حاشيه اي قلمداد مي کردند؛ اما يونانيان، نمسيس (الهه انتقام) آنها شدند؛ چرا که ايراني ها اين بداقبالي را داشتند که در جايگاه آن ديگران باشند، دشمنان، و در يک کلام شرقي هايي که اولين تمدن اروپايي خود را در برابر آنها تعريف کرد.
خاورميانه نوشتار را اختراع کرد، يونان باستان تاريخ را هرودوت، «پدر تاريخ» منازعه ميان دولت شهرهاي يونان با امپراتوري پهناور ايران را به عنوان مضمون حماسي خويش ساز کرد، و آن را «نبرد رهاسازي» ناميد. هرودوت نبرد ايران و يونان را اين گونه روايت مي کند که دموکراسي در کشاکش جنگ عليه استبداد ايراني زاده شد. خشايارشا، ابرپادشاه بدطينتان است که نگاه خويش را سمت شهرهاي دلير يونان کوچک گرداند که به صورتي غيرمنتظره در برابر او ايستادند. و حالا ايرانيان باستان را اين گونه به ياد مي آوريم: مرداني با ريشهاي غريب که در ماراتن از آتني ها شکست خوردند. هرودوت مي گويد پيش از نبرد ماراتن، «یونانی ها نمي توانستند نام ايران را بشنوند و بر خود نلرزند.» یونانی ها، در بازيافتن شجاعت نبرد با ايران، هويت خويش به عنوان شهروندان را کشف کردند.
تمامي نظريه سياسي غرب، تلويحاً در برابر شبح ايران تعريف شده است از تقبيح «جباران» در سنت جمهوري خواهان آن سوي اقيانوس (ايالات متحده) «گرفته تا کاريکاتور استبداد شرقي» در نزد مارکس. یونانی ها با پيروزي و به دست اوردن هويت ملي خويش، ايرانيان را به جايگاهي مصيبت بار در خاطره جهان روانه کردند. زنده ترين پرتره از حاکمان ايران باستان را نه در اين نمايشگاه، بلکه در موزائيکي مي بينيم که در پمپي پيدا شده است و اکنون در موزه باستان شناسي ناپل است که مبتني بر نقاشي مفقوده اي از اسکندر کبير در حال جنگ است. اسکندر در مهلکه اي از اسب و انسان و زوبين مي جنگد. داريوش در ارابه خويش بي پناه مانده و چهره اش مبهوت و هراسان است، مانند خرگوشي ترسيده. اين هم از امپراتوري ايران!
و اين گونه است که تاريخ ساخته مي شود، به دست نويسندگان و هنرمنداني که داستانها و تصاوير را در طول قرون باز مي يابند. اين موزائيک قرنها پس از سقوط داريوش زينت بخش خانه فان در پمپي مي شود؛ هزاره ها پس از آن، پيروزيهاي اسکندر هنوز نقل مجالس است.
موزه ايده آليست بريتانيا که تحت مديريت نيل مک گريگور است، نظرگاه ايرانيان را اتخاذ کرده است. تمام چيزهاي مربوط به نمايشگاه «امپراتوري فراموش شده» طوري محاسبه شده اند که تاريخ را وارونه کند. در اينجا باستان شناسي، الزامات سياست جهاني را برآورده مي سازد. خود وجود اين نمايشگاه عملي ديپلماتيک است: نبايد فراموش کرد که امپراتوري پارس اکنون ايران است. اشيايي که از تهران امانت گرفته شده تا اين نمايشگاه را سامان دهد، پيش از تغييرات اخير در دولت ايران مورد مذاکره قرار گرفته بودند و حتي در دقايق آخر نيز مجبور به مذاکره مجدد شدند.
البته چنين نمايشگاهي را از موزه بريتانيا انتظار داشتم. در اينجا حداقل مواجهه اي روشنگر با فرهنگي ديگر است که در سال هاي زوال موزه بلومزبري، جايش را به نمايشي بي ارزش چون نمايش آگاتا کريستي داد. در عين حال، اين موزه کاملاً متفاوت از يک آکادمي سلطنتي بسيار موفق است: بيشتر فکر کنيم تا مباهات. نمي توانم وعده دهم که از دشنه ها و ارابه هاي طلايي لذت مي بريد، اما حس و معنايي از تاريخ پارس را درمي يابيد؛ اين اولين گام است.
اما چرا سرخورده شدم؟ من بي بهره ماندم، نه از اين نمايش باشکوه، بلکه از خود امپراتوري پارس. موزه بريتانيا قصد دارد به ما بگويد که امپراتوري پارس مورد بهتان يوناني ها قرار گرفته است. اين نمايشگاه مي خواهد چهره ديگري از پارس در برابر امپراتوري شروري قرار دهد که مورخان هلني تهمت آن را به پارس وارد کرده اند. با اين حال، تمام چيزهاي اين نمايشگاه تأييدکننده «اسطوره» يوناني از امپراتوري شديداً غني، قدرتمند و به لحاظ اداري بي چهره پارس است. تفاوت واقعي ميان نسخه يوناني و نسخه اي که در اينجا مي بينيم، آن است که يوناني ها پارسيان را با وجود تبهکاري شان، باشکوه ساخته اند. پادشاهان ايراني، همسران، وزراء، سربازان و هزاران هزار شهروند بخش مفقوده اين نمايشگاه هستند. آنها در آثار هنري هيچ گاه در مقام فرد ظاهر نمي شوند، بلکه فوجي از جنگجويان هستند که با ريش هاي يکسان از نيمرخ ترسيم شده اند. در تاريخ هرودوت، وقتي به داريوش گفته مي شود که آتني ها از شورش هاي آسياي صغير حمايت کرده اند، او کمانش را طلب مي کند، تيري به هوا مي افکند و مي گويد: «آه خدايا، عنايتي کن تا آتني ها را مجازات کنم». اين را مقايسه کنيد با صداي واقعي پادشاه ايراني بر لوح مربوط به ساختن کاخ شوش: «چنين گويد داريوش پادشاه: اهوره مزدا، بزرگترينِ خدايان، او که مرا آفريد؛ اهوره مزدا که مرا به بزرگي بر فراز اين پادشاهي گمارد، اسب هاي خوب برايم فراهم آورد و افراد نيک..» باور دروغين يونانی ها در مورد پادشاهي ايران، همراه با خشم است و اينکه شاه تير و کمان طلب مي کند، بسيار دراماتيک تر و انساني تر است.
وقتي در آثار باستاني بناها نيز تعمق کنيد، شاهد همين تقابل ايراني و يوناني خواهيد بود. متأسفانه اين آثار به نمايش درآمده، قالب هاي گچيِ قرن نوزدهم اصل آثار هستند؛ آثار به جامانده از ويرانه هاي کاخهاي تخت جمشيد در دسترس نيستند، مگر اينکه به خود ايران سفر کنيد. من که نتوانستم از اين آثار غيراصيل لذت ببرم؛ ولي به هر حال مي شود با همين قالب ها هم به قضاوت پرداخت. کتيبه هاي ترسيم کننده مجالس تقديم ماليات بسيار باشکوه هستند؛ ولي افراد هيأتي ساکن دارند. هيچ کس در حرکت نيست، تصاوير با يکديگر همپوشاني ندارند. حتي کنده کاري بي نظيري همچون تصوير دو شير تنومند، يا تنديس سياه سگ نگهبان- که اصل است- بيشتر نشان دهنده حجم هستند تا حرکت.
اگر مي خواهيد مدعي شويد که «ايران بزرگترين امپراتوري تمام تمدن هاي باستان» است، همچنان که بسياري از روزنامه ها ادعا کردند، بايد به جايي غير از موزه بريتانيا برويد. کي آن طرف تر از نمايشگاه، مرمرهاي الجين را سياحت کنيد؛ تنديسهاي پارتنون که پس از حمله ايرانيان به آکروپوليس آتن ساخته شد. اين شاهکار يوناني پر از حرکت و حس است، از اسب هاي بدون زين تا گوساله هاي مهيا شده براي قرباني.
شور و حال هنر ايران کجاست؟ زيبايي اين هنر- و واقعاً هم زيباست- در سکون غريبش نهفته است؛ اين زيبايي به ويژه در نيمرخ هاي خشتي رنگين سربازان کاخ قابل مشاهده است؛ اما بايد در اين ستايش خصايل خاصي را متمايز کرد. اين نوع دکوراسيون خشت رنگي در اصل متعلق به امپراتوري ايراني ها نيست، بلکه از بابل گرفته شده است، مشخصاً از پادشاهي نوبابلي که مغلوب ايرانيان شد. مسأله بر سر شرق در مقابل غرب نيست. موزه بريتانيا با استفاده از بي اطلاعي ما کاري کرده که ريشه هاي تمدن نزديک به شرق را با تمدن ايراني اشتباه بگيريم! و امپراتوري ايران که بر آشوري ها و نوبابلي ها غلبه کرد، دو هزار سال پس از شهر باستاني اور ظهور کرده بود. همه اين فرهنگ ها عظيم تر از فرهنگ ايراني ها بودند و نگاهي به آثار اين تمدن ها در همين موزه بريتانيا اين گفته را تأييد مي کند.
جاي ستايش دارد که امپراتوري ايران در مورد فرهنگ هاي اين تمدن هاي مغلوب شده کنجکاوي داشته است: در مصر، پادشاهان ايراني پذيراي ايزدان مصري شدند. امپراتوري ايران ميراث فرهنگي کل جهان مديترانه شرق، از جمله يونان، را جذب کرد. سبوي نقره اي و مفرغي که به شکل بز کوهي است، برگرفته از ماسک ساتيرهاي يوناني است؛ اما اين گشودگي به روي فرهنگ هاي ديگر، همراه با فقداني در دل خودش است. هيچ کس اطمينان کامل ندارد که ايرانيان باستاني چه اعتقاداتي داشتند؛ چقدر عجيب، در جهاني باستاني که پر از خدايان است، از ازيريس تا زئوس و يهوه، فقط يک جعبه از آثار رسيده مربوط به امور مذهبي است. آيا ايرانيان بوروکرات هايي کسالت آور بودند؟
ولي با اين حال مي توان تصوير مجملي از آنچه ايراني ها دوست داشتند، به دست آورد. شگفت انگيزترين چيزها ابزارهاي طلايي و نقره اي عيش و نوش شاخ مانند هستند؛ چيزي که ناشي از سبک شادخوارانه زندگي درباري ها بوده است. همين نکته در گردنبندهاي طلايي نيز مشاهده مي شوند.
به نظر مي آيد من عليه اين نمايشگاه هستم. به گمانم چنين است؛ ولي بايد بگويم که به عنوان نمايشگاه باستان شناسي بسيار جالب است. شايد بگوييد مسأله بر سر تخاصم باستان شناسي (نظريات ما درباره تاريخ) و خود تاريخ است. یونانی ها تاريخ را نوشتند. ما پارس باستان را اينجا از طريق باستان شناسي بازشناخته ايم؛ مطالعه آثار بيرون کشيده شده از زير خاک. با اين حال تاريخ پيروز است. آن امپراتوري ايراني که در اين آثار به جا مانده مشاهده مي کنيم، نشان مي دهد اين تمدن همان قدر متظاهرانه، پرتجمل و به شدت مستبدانه بوده که هرودوت مي گويد.

سوءنيت
 

اين گزارش نقدگونه که البته آميخته با بديبيني و شايد کينه توزي و حتي سوءنيت است، واکنش منفي برخي صاحب نظران را برانگيخت که از آن جمله مي توان به برخورد نسبتاً تند دکتر عباس عليزاده اشاره کرد. دکتر عليزاده، باستان شناس و محقق ايراني که سالهاست در موسسه شرق شناسي دانشگاه شيکاگو کار مي کند، در بخشي از پاسخ خود به مقاله نويسنده روزنامه انگليسي گاردين نوشت: با خواندن مقاله جاناتان جونز با عنوان «امپراتوري شرارت» اين احساس به آدم دست مي دهد که او هيچ آگاهي و اطلاعاتي از تاريخ و تاريخ هنر و باستان شناسي ندارد. در واقع همان طور که از عنوان مقاله اش برمي آيد، او از همان بند اول نوشته اش نيت سياسي خود را آشکار مي کند. جالب اينکه براي آنکه خوانندگان دچار اشتباه نشوند، او بارها به آنها يادآوري مي کند که پارس همان ايران امروزي است. نوشتن چنين مقاله اي باعث تأسف است؛ چرا که در اين برهه حياتي از تاريخ که دنيا در حال قطب بنديهاي جديد وخطرناک است، مقاله جونز فقط هيز مي خواهد بود براي آتشي که باتلاق ژئوپليتيکي امروز را ايجاد کرده است.
ظاهراً اولين منبع اطلاعات جونز براي تاختن به هخامنشي ها و از اين رهگذر به شرق،هرودوت بوده است. اول اينکه برخلاف ادعاي جونز، یونانی ها مبتکر تاريخ نبوده اند. تاريخ اختراع کسي نيست، يک فرايند است. هرودوت در کتاب سترگ خود با عنوان «جنگ هاي پارسي» رواياتي تاريخي به هم بافت و تلاش کرد رخدادهاي تاريخي را با توسل به خدايان و همين طور منطق توضيح دهد. اين نکته مهم را بايد به خاطر داشت که هرودوت بخش اعظم عمر خود را در آتن گذراند و کتابش را براي يونانيان نوشت، و مطمئناً نسبت به آتن و اهالي اين شهر تعصب داشت. درست است که کتاب هرودوت ارزش تاريخي دارد، اما نبايد فراموش کرد که او بخش اعظم روايتش را براساس اخبار افواهي نوشته است. از نظر يونانيان آن زمان، همه بربر و وحشي بودند، از جمله اهالي مقدونيه و رهبران آنها، فيليپ و پسرش اسکندر که يونان را به خاک و خون کشيد، آزادي يونانيان را از آنها گرفت، و از پيشرفت تمدن آنها جلوگيري کرد.
تا ميانه قرن پنجم پيش از ميلاد، قلب دستاوردهاي فکري و معنوي يونان نه در خود اين کشور، بلکه در مستعمرات آن در شرق ساحل مديترانه مي تپيد. اين مستعمرات بخش غرب امپراتوري هخامنشي را در برمي گرفتند. در آن زمان کدام ابر قدرت ديگر مي توانست ادعا کند که تمدني شگرف زير نظرش باليده است؟ در اينجا قصد حمايت از استعمارگري را ندارم که در طول تاريخ و به ويژه از قرن هفدهم تا قرن بيستم باعث ريخته شدن خونهاي بسياري در سراسر جهان شد و آزادي بسياري را از آنها سلب کرد. فلسفه و رياضيات و هندسه در يونان شکوفا شد؛ چون هخامنشيان ايران باستان (همان اشرار آقاي جونز!) ملتي مسامحه کار و متمدن بودند که مي توانستند به فرهنگ ها و مللِ غير خود احترام بگذارند.
زماني که داريوش اول با احداث جاده، به راه انداختن سيستم پست، زدن کانالي که رود نيل را به درياي سرخ متصل مي کرد، و تثبيت سيستم اندازه گيري براي تسهيل تجارت در حال تقويت زيرساختهاي امپراتوري خود بود، اسکندر هيچ کاري نمي کرد جز آنکه کشورهاي ديگر را به خاک و خون بکشد و آنها را زير سلطه بگيرد.
اما بزرگترين کمک هخامنشيان به تمدن بشري، محافظت و گسترش تمدن خاور نزديک بود که چندين هزاره عمر داشت. از اينجا به نقد کودکانه جونز از هنر رسمي ايران باستان مي رسيم. جونز اين را نيز ميداند که هنر باستاني خاور نزديک براساس قواعدي تعريف مي شود که هر يک در طول هزاران سال صيقل خورده اند و پالوده شده اند، و ايراني ها فقط از آنها محافظت کرده و آنها را بسط داده اند. حرکت و تصويرگري برخلاف ادعاي جونز آنقدر معيارهاي محکمي نيستند که بتوان براساس آنها هنر و معماري رسمي را نقد کرد. با اين حال همين خصوصيات را مي توان در آثار هنري کوچک هخامنشيان مخصوصاً در کارهاي آنها با طلا يافت.
در حالي که موزه بريتانيا به شکلي تحسين آميز تلاش کرده است دستاوردهاي گذشته ملتي مدرن را به رسميت بشناسد و از اين طريق راه حسن نيت را به روي همه بگشايد، جونز با ديدگاهش چشم به روي دستاوردهاي امپراتوريي که 2500 سال پيش وجود داشته، بسته است و آنها را انکار مي کند. او از سوي ديگر براساس خط مشي سياسي اش به ملتي باستاني و در نتيجه به ملت امروزي ايران توهين کرده است.»

همايش هخامنشي شناسي
 

در حاشيه اين نمايشگاه، همايشي نيز در محل موزه بريتانيا برگزار شد که برگزارکنندگانش موزه بريتانيا و بنياد ميراث ايران بودند. اعضاي هيأت علمي همايش عبارت بودند از: جان کرتيس، فرهاد حکيم زاده، سام مورهد، جان سمپسون و نيجل تاليس.
اعضاي هيأت علمي موضوع هاي همايش را براي ارائه مقالات به شرح زير اعلام کرده است: «مشکلات مطالعه تاريخ هخامنشي، حکومت، سازمان اداري، جامعه و اقوام ساکن در هر شهر، دين و مراسم تدفين، ارتش، پهنه شاهنشاهي، هنر و فرهنگ مادي، فصل مشترک ايران و يونان، قدرت و سياست، ميراث هخامنشيان.» که محتواي هر بخش به شرح زير است:
1- مشکلات مطالعه تاريخ هخامنشي: هنوز موارد بسياري در مطالعه تاريخ هخامنشي مبهم است. مباحثي که اخيراً مورد توجه قرار گرفته، عبارت است از: زادگاه کوروش، مفهوم شورش گئوماتا، تبارشناسي داريوش، مرحله انتقال ماد به هخامنشي و دليل سرنگوني شاهنشاهي هخامنشي.
2- حکومت: در اين بخش به حجاريهاي شاهي، پيکره هاي شاهان و نمادهاي مذهبي پرداخته مي شود.
3- سازمان اداري: بررسي متون، مهرها و مهرواره ها، سکه ها و آثار ديگر در اين حوزه اهميت دارد.
4- جامعه و اقوام ساکن در هر هر: در هنر هخامنشي نمايش زن نادر است؛ اما اطلاعات در مورد زنان در متون اداري و منابع ديگر هست. هيأت علمي اين همايش اميدوار است مقالات ارائه شده در اين همايش به جايگاه زن در دربار و جامعه هخامنشي همچنين به گروههاي ديگر اجتماعي اقتصادي که نقوشي از آنها به دست نيامده، بپردازد.
5- دين و مراسم تدفين: اينکه شاهان هخامنشي زرتشتي بودند يا اينکه فقط به اهوره مزدا اعتقاد داشتند يا اينکه خدايان متعددي را محترم مي شمردند، هنوز مورد بحث است. معماي ديگر تنوع آداب تدفين است که در حکومت هخامنشي مشاهده مي شود و هيچ کدام از آنها با اداب سنتي دين زرتشتي مطابقت نمي کند.
6- ارتش: در تشکيل و حفظ يکي از بزرگترين پادشاهي هاي عهد باستان، ارتش ايران نقش اساسي داشت. اخيراً مطالعاتي در اين حوزه صورت گرفته و اين همايش فرصتي براي بررسي پژوهشهاي اخير فراهم مي کند.
7- پهنه شاهنشاهي: در اين موضوع مي توان به بحث درباره تاريخ، هنر و باستان شناسي مناطق دور افتاده اين سرزمين پرداخت.
8- هنر و فرهنگ مادي: اعضاي هيأت علمي از پرداختن به همه جنبه هاي هنر هخامنشي از قبيل نقش برجسته ها و تزيينات آجر لعاب دار و در گروه يافته هاي کوچک از قبيل کشف هاي جنجال برانگيز «کلما کره» استقبال مي کند.
9- فصل مشترک ايران و يونان: موضوعات مورد بحث مي تواند شامل روابط متقابل فرهنگي دو کشور و ادراکات غرض ورزانه يونانيان از ايران باشد که هنوز هم در جهان غرب باقي است.
10- قدرت و سياست: همواره حکومت ايران را حکومتي مستبدانه در تباين با دمکراسي روشنفکرانه غربي قرار داده اند. گردانندگان همايش اميدوارند پژوهشگران، به خصوص با توجه به حوادث اخير خاورميانه، اين کليشه سنتي را از نو بررسي کنند.
11- ميراث هخامنشي: بيشترين کشفيات از دوره ايران باستان را جهانگردان غرب انجام داده اند. اين همايش تمايل دارد با تمرکز بر تداوم سنت هخامنشي در دوره پارتيان و ساسانيان با توجه به منابع دوره اسلامي و شکوفايي دوباره اين ميراث در قرون اخير توازني در اين ميان برقرار سازد.

چرا امپراتوري هخامنشي فراموش شد؟
 

پژوهشهاي تازه اين ديدگاه را تأييد مي کنند که حکومت هخامنشي، اولين قدرت بزرگ تاريخ جهان، در مقايسه با امپراتوريهاي مصر و يونان و روم به خوبي کاويده نشده، وزن و ارج آن در سير تمدن بشر به درستي شناخته نشده و تا حدي در محاق فراموشي فرو رفته است. کنفرانسي که تحت عنوان «دنياي ايران هخامنشي» از 29 سپتامبر تا اول اکتبر در موزه بريتانيا برگزار شد، بر آن بود که برخي از زواياي فراموش شده تاريخ را يادآوري کند و بر گوشه هاي تاريک آن نور تازه اي بيفکند. اين کنفرانس بخشي از برنامه اي بود که بيشتر در کانون توجه کارشناسان و پژوهشگران قرار گرفت. طي اين سه روز نزديک شصت پژوهشگر و تاريخدان از تحقيقات و مطالعات تازه خود گزارش دادند.
روز اول کنفرانس با خوشامدگويي جان کرتيس از مسئولان موزه بريتانيا شروع شد. پروفسور پير بريان، استاد برجسته تاريخ يونان و ايران هخامنشي در کولژ دو فرانس اولين سخنران کنفرانس بود. تحقيقات ژرف بريان را مي توان نقطه عطفي در پژوهشهاي تاريخي سالهاي اخير دانست. او از پژوهشگراني است که با بازخواني نقادانه متون گذشته و ژرف نگري در اسناد نويافته، بسياري از اسطوره هاي کهن و آشناي تاريخ هخامنشيان را با ترديد مواجه ساخته است.
کتاب اصلي او به نام «تاريخ امپراتوري ايران باستان» بي گمان مهمترين اثر در تحقيقات ايران شناسي سالهاي اخير است. کتاب به فاصله اي اندک به زبانهاي انگليسي و آلماني ترجمه شد و جاي خود را در محافل علمي باز کرد. از کتاب مزبور دو ترجمه به زبان فارسي وجود دارد که آقاي بريان تنها يکي از آنها را معتبر و درست مي داند.

قلم در کف دشمن
 

در تز پرفسور بريان نکته تازه اي نيست :اما او آن را به شوه اي مستدل و مستند ارائه داداه است.طبق نظر او هخامنشيان اسناد مکتوب اندکي از خود باقي نگذاشته اند و در نتيجه قلم در کف دشمنان آنها افتاده است. تاريخ هخامنشي عمدتا از نوشته هاي يوناني به ما رسيده که با ايرانيان خصومت ديرين داشته و طبعاً تصويري ناخوشايند از آنها ارائه داده اند.بنابراين اسناد و مآخذ يوناني در اين زمينه را بايد از نو ،با احتياط فروان و با ديدي نقادانه باز خواني کرد.
براساس مندرجات کتاب تصويري که از ايرانيان هخامنشي (که یونانی ها آنها را «بربر» مي خواندند) به ما رسيده، آنها را بيشتر قومي ستيزه جو و ويرانگر مي نمايد. در حالي که از برخي اسناد، حتي از زبان يونانيان منصف تري مانند هرودوت چنين برمي آيد که آنها فرهنگي درخشان داشته و در تاريخ تمدن نقش برجسته اي ايفا کرده اند. برخلاف آنچه مورخان ناآگاه يا مغرض رواج داده اند، هنر ايرانيان تنها به جنگاوري و کشورگشايي خلاصه نمي شد. آنها بر حکام آشور و بابل چيره شدند؛ اما از ميراث تمدن هاي پيشين بهره بردند و دستاوردهاي علمي و فني آنها را گسترش دادند. آنچه هخامنشيان در عرصه هاي اداري و اجرايي ارائه داده اند، تنها از تمدني پيشرفته و بالنده برمي آيد. نظام اداري متکي بر تقسيمات بهنجار و دقيق، شبکه هاي ارتباطي کارآمد، سيستم پول واحد و ترتيبات اجرايي ديگر از نظامي به سامان و کارآمد حکايت دارد.
پروفسور بريان در کتاب تازه تري به عنوان «داريوش در سايه اسکندر» نشان مي دهد که هر آنچه تاريخ درباره داريوش سوم، آخرين پادشاه هخامنشي روايت کرده، از رهگذر روايت زندگي اسکندر، يعني رقيب و دشمن اصلي او نگاشته شده است. در نتيجه مي توان گفت که سيماي راستين داريوش تا امروز در زير هيبت و افسون اسکندر پنهان مانده است!
پروفسور بريان در سخنراني خود، جايگاه هخامنشيان را در منابع تاريخي اروپاييان پس از دوران رنسانس روشن کرد و کاستيهاي فراوان،روايتهاي ناقص يا اغراق آميز آنها را برشمرد. او نشان داد که بيشتر اين منابع لغزشهاي يونانيان را تکرار کرده و از ديدگاهي غرب محور، موقعيت هخامنشيان را کم ارج و مقدار معرفي کرده اند. پروفسور تام هريسون از دانشگاه ليورپول، به جايگاه هخامنشيان در تاريخ نگاري معاصر غربي پرداخت. تحقق او نشان مي داد که اين تاريخ نگاري در مواردي بسيار از روح بي طرفانه علمي به دور بوده و گاه به اغراض استعماري آلوده شده است.
پروفسور ريچارد نلسون فراي نيز از سخنرانان اولين روز کنفرانس بود. او عمري دراز را در تحقيقات و مطالعات ايران شناسي سپري کرده و برخي از آثارش به زبان فارسي ترجه شده است. فراي به طرح نظريات و فرضيه هاي تازه اي در پيوند خانوادگي هخامنشيان با حکام سلف آنها يعني مادها پرداخت.

کاوشهاي تازه
 

چندين سخنران از محافل و بنيادهاي علمي گوناگون با ارائه تازه ترين شواهد و اسناد به دست آمده طي کاوشها و حفاريهاي سالهاي اخير در پاکستان، جمهوري آذربايجان و آسياي ميانه، گوشه هاي پنهاني از سرگذشت هخامنشيان را معرفي کردند. خانم دسپينا ايگناتيادو، کارشناس موزه تسالونيکي در يونان در گفتار خود جوانب و ويژگيهاي شيشه گري هخامنشي را برشمرد و با ارائه طرحها و عکسهاي بسيار، تاثير آن را بر صنعت شيشه سازي يونانيان باستان تشريح کرد. خانم آني کوبه- کارشناس موزه لوور- با ارائه نمونه هايي از آثار تزيني و کاربردي از مجموعه هاي محفوظ در موزه لوور، رگه هاي بارز هنر هخامنشي را در دفينه هاي باز يافته در قلمروي وسيع از شوش تا مصر نشان داد.
جو کريب- رئيس بخش سکه هاي موزه بريتانيا- نيز با اشاره به اختلافاتي که ميان ايران شناسان و کارشناسان تاريخ يونان وجود دارد، تأکيد کرد: «اين مسئله نبايد مانع بررسي ميزان نفوذ امپراتوري ايران در هند و افغانستان باشد. پاسخ به مسائلي که از سوي کارشناسان تاريخ و فرهنگ يونان مطرح مي شود، آنقدر ذهن ايران شناسان را به خود مشغول کرده که تا حدودي ميزان تأثير ايرانيان به ويژه هخامنشيها بر اقوام ساکن در شرق ايران را فراموش کرده اند.»
او اهميت نمايشگاه «امپراتوري فراموش شده» در زمينه بررسي نفوذ امپراتوري ايران در هند را انکارناپذير مي داند و بر آن است که: «مقايسه نمادها و نشانه هاي ارائه شده در اين نمايشگاه با نمادهاي موجود بر آثار به دست آمده از دوران حکومت پادهشاهان گوپتا که در قرن سوم ميلادي در هند حکم مي راندند، نشان مي دهد هنر هخامنشي 300 سال بعد از فروپاشي همچنان تأثيرگذار است. استفاده از صحنه هاي شکار و جنگ با حيواناتي قوي چون شير از نقش برجسته ها و مهرهاي ايراني ميان گوپتاها رواج يافته است.
کوشانيان، قوم حکومت گري در افغانستان امروزي ساکن بودند و در قرن اول از آسياي مرکزي وارد بلخ شدند، نيز از ديگر اقوامي هستند که در برهه اي از زمان به نمادهاي رايج در دوره هخامنشي روي مي آورند. آنها در بدو ورود به باکتريا (بلخ) زبان و ايزدان يوناني را برگزيدند؛ اما بعد از مدتي به ويژه در دوران کانيشکا، بزرگترين پادشاه کوشاني- آنها خط و ايزدان ايراني را برمي گزينند. پيدا شدن کتيبه اي از کانيشکا که در آن از الفاظ و شيوه داريوش هخامنشي استفاده شده، نشان مي دهد کوشانيان از چند و چون حکومت هخامنشيان آگاه بودند و با آن آشناي داشتند.»
کريب از نامهايي چون بهرام و ميترا در سنگ نوشته هاي کوشاني ياد مي کند و مي گويد: «نه تنها اين واژه ها، که نوع ضرب سکه ها نيز نشان از تقليد کوشانيان از امپراتوري ايراني دارد. در دوره اي خاص تصاوير موجود بر سکه ها تغيير مي کند. کوشانيان ابتدا مانند يونانيان تصوير صورت پادشاه را روي سکه ها ضرب مي کردند؛ اما بعد از مدتي اين شيوه تغيير مي کند. سکه هايي از آنها به جا مانده که پادشاه را با لباسهاي هخامنشي، تمام قد نشان مي دهد؛ درست مثل نمونه سکه هاي هخامنشي.»
سر دودمان واقعي کوشان ها «کاجولا کادفيس» بود که در قرن اول ميلادي توانست ناحيه قندهار را از پادشاهان سکايي که دودماني هند و پارتي داشتند، بگيرد. کوشان ها الفباي يوناني را اختيار کردند و به جذب فرهنگ يوناني پرداختند. دوره کوشاني را مي توان دوره تمدن جديدي براي شرق ايران محسوب کرد. اين خاندان در پيکرتراشي پيشرفتهاي بسياري کرد و بتهاي 35 و 53 متري باميان که طاليان نابود کردند، از يادگارهاي همين دوره بود. خاندان کوشان در حوالي سال 220 ميلادي منقرض شد. انقراض آنها پايان يک عصر يا دوره شکوفايي فرهنگي و هنري بود که ديگر هيچ گاه در افغانستان تکرار نشد.
جان کرتيس مدير بخش خاورنزديک موزه بريتانيا و مسئول برپايي نمايشگاه امپراتوري فراموش شده اين نمايشگاه را گامي مهم براي معرفي نام حقيقي خليج فارس به دنيا ارزيابي کرد؛ چرا که اروپاييها ايران را به عنوان «پرشيا» مي شناسند و به عقيده کرتيس، ارتباط علمي اين نام با اسم فعلي ايران، براي اروپا ناشناخته است: «بارها از ما پرسيده اند امروز که پرشيا به عنوان امپراتور بزرگ ايران وجود ندارد، چرا خليج فارس را با نام پرشين گلف معرفي مي کنيم. اکنون در اين نمايشگاه سعي کرده ايم به اين پرسش پاسخ دهيم و اثبات کنيم نامي که ايرانيان هزاران سال پيش بر اين آبها نهادند، هنوز هم بايد مورد استفاده قرار گيرد. شکوه و عظمت هخامنشيان همه را توجيه مي کند که بايد نام خليج فارس را زنده نگه دارند.»
شيلا کمبل- مسئول بخش اسلامي موزه بريتانيا- با محکوم کردن اقدام کمپاني آمريکايي سازنده فيلم ضد ايراني 300 گفت: «تمدن ايران در دوره هخامنشي يکي از غني ترين و مهمترين تمدن هاي جهان است که در زمان خود تاثير به سزايي داشته است. ساخت فيلمهايي مانند 300 که اثر بسيار بدي نيز هست، نمي تواند اين حقيقت را از ميان بردارد. نمايشگاه تمدن فراموش شده هخامنشي يکي از بهترين تبليغات براي جواب به فيلم اسکندر به حساب مي آيد. تمدن هخامنشي يکي از بزرگترين تمدن هاي بشري بود. در اين نماشگاه ما قصد نداشتيم اسکندر را زير سوال ببريم؛ اما آثار بر اين نکته تأکيد داشت که ايراني ها در دوره هخامنشي از نظر دستاوردهاي هنري و سياسي در مرتبه بالايي قرار داشتند که کسي آن را نمي تواند انکار کند!»
به گفته دکتر شاهرخ رزمجو- هخامنشي شناس ايراني- که در برپايي اين نمايشگاه مشارکت داشته: «اين نمايشگاه در صدد تصحيح تحريفات تاريخي است. براساس آنچه در دانشگاههاي اروپا تدريس مي شود و يونانيان آن را در محافل علمي جهان جا انداختند، امپراتوري هخامنشي که در حال فروپاشي و تسخير غرب بود، يکباره با مقاومت يونانيان پايان گرفت. اين تحريف تاريخ است و ما مي کوشيم حقيقت اين قوم تمدن از را به جهان بشناسانيم. اسکندر با ويران کردن تخت جمشيد نه تنها ايران که تمدن يونان را هم به پايان رساند. اسکندر با اين اشتباه جبران ناپذير تاريخي، مسير پيشرفت يونان و تبادل فرهنگ آنان با ايران را مسدود کرد.»
محمدرضا کارگر- مدير موزه ملي ايران- نيز برخي مخالفتها و دستپاچگي برخي رسانه هاي غربي براي زدودن اعتبار تاريخ ايران باستان را نمايانگر تاثير نمايشگاه مي داند و مي افزايد: «تا اتفاقي تاثيرگذار و مهم نباشد، مخالفتي با آن صورت نمي گيرد. امروز افکار عمومي جهان با واقعيت ايران آشنا مي شوند و اين براي عده اي قابل قبول نيست.»
سخن آخر درباره نمايشگاه مذکور اينکه، به گزارش خبرنگار اعزامي خبرگزاري ميراث فرهنگي، خانم سارا امت علي، برپايي نمايشگاه «امپراتوري فراموش شده: جهان ايران باستان» که حقيقت ايران هخامنشي و تمدن غني ايرانيان را عرضه مي کند، از نخستين روز افتتاح مخالتهايي را در ميان دوستداران تمدن يونان در مجامع فرهنگي و هنري اروپا برانگيخت. دوستداران يونان به عنوان قوم تمدن ساز غرب در اين نمايشگاه به جاي «اسکندر کبير» با نام «اسکندر مقدوني، ويران کننده تخت جمشيد» روبرو شده اند! اين رويکرد به فرهنگ ايران و توجه به منشور کوروش که در پايان نمايشگاه به عنوان چکيده جهان بيني هخامنشي معرفي شده، براي نخستين بار در ابعاد گسترده اي ظهور يافته است؛ به گونه اي که کارشناسان مخالفتهاي بيش از اين را انتظار مي کشيدند.
گفتني است که از اين نمايشگاه 150 هزار نفر بازديد کردند و اين تعداد دو برابر بيشتر از اندازه اي بود که مسئولان نمايشگاه برآورد مي کردند. در مدت چهار ماه افراد سرشناسي چون ملکه دانمارک، برادر ملکه انگليس، مارگارت تاچر (نخست وزير اسبق انگلستان) و روساي دو سايت ياهو و گوگل از اين نمايشگاه بازديد کردند. اين موضوع يکي از موفقيتهاي نمايشگاه ارزيابي مي شود.»

هخامنشيان در اسپانيا
 

با پايان يافتن نمايشگاه آثار هخامنشي در انگلستان با همکاري موزه ملي ايران، موزه بريتانيا، موزه لوور، موزه ملي آلمان و بنياد کايشا، اين آثار در اسپانيا به نمايش گذاشته شد.
يک مقام اسپانيايي دست اندرکار برگزاري نمايشگاه با ستايش از عظمت و شکوه تمدن ايران باستان گفت که: افراد بسياري را در شهر بارسلونا ديده ام که هنگام تماشاي نمايشگاه «امپراتوري فراموش: جهان ايران باستان» در برابر عظمت آن به گريه افتاده اند.
خانم اينما کاساد Inma Casadمدير اين نمايشگاه که در بارسلونا دومين شهر اسپانيا برگزار مي شد، در گفتگو با خبرنگار ايرنا افزود: «در اين مجموعه آثاري وجود دارد که از شدت عظمت و شکوه، مو را بر تن هر انساني راست مي کند. من افراد زيادي را ديده ام که به عنوان مثال، هرگاه در برابر منشور کوروش قرار مي گرفتند و ترجمه متن آن را مي خواندند، اشک در چشمانشان جمع مي شد.»
منشور کوروش به عنوان نخستين قانون مدون جهان درباره حقوق بشر يکي از حدود 500 قطعه و اثر ارزشمند تاريخي از ايران دوران هخامنشيان است که از موزه هاي ملي ايران، لوور فرانسه و بريتانيا در نمايشگاه «امپراتوري فراموش شده: جهان ايران باستان» گرد آمده است.
در منشور کوروش که هنگام تصرف بابل به دست وي در سال 539 پيش از ميلاد مسيح روي لوحي استوانه اي شکل با خط ميخي به رشته تحرير درآمده و هم اينک به موزه بريتانياي انگليس تعلق دارد، آمده است: «... من براي صلح کوشيده ام، من برده داري را برانداختم و به بدبختي آنان (بردگان) پايان دادم و فرمان دادم که همه مردم در پرستش خداي خود، آزاد باشند و آنان را نيازارند. فرمان دادم هيچ کس اهالي شهر (بابل) را از هستي ساقط نکند... من همه شهرهاي ويران شده را از نو ساختم و فرمان دادم نيايشگاههايي را که بسته شده بود، بگشايند و همه ايزدان اين پرستشگاهها را به جاي خود بازگرداندم... من براي همه مردم، جامعه اي آرام فراهم ساختم و صلح و آرامش را به تمامي آنها اعطا کردم.»
به گفته خانم کاساد: «اين رفتار ايرانيان در دنياي باستان، درسي براي امروز ما و همه جهانيان در قرن بيست و يکم است.» وي که مدير بخش هنري بنياد کايشا باني برگزاري نمايشگاه در اسپانياست، با اشاره به منشور کوروش، احترام او را به سرزمينها و مليت هاي مختلف، «شگفت انگيز» مي خواند و اظهار مي دارد: «براي هر بيننده اي شگفت انگيز و تکان دهنده است، وقتي مي بيند که کوروش به هر جا مي رسيد، به حقوق مردم و رسوم آن سرزمين احترام مي گذاشت و اين بايد درسي براي امروز باشد!»
اين مقام اسپانيايي افزود: اگرچه بسياري از جواهرات باقي مانده دوران هخامنشيان ربوده شده و يا از بين رفته، اما در اين مجموعه جواهراتي به چشم مي خورد که ظرافت و نوع کاري که روي آنها شده است، هر بيننده اي را شگفت زده مي کند. مردم غرب بيشتر تاريخ هخامنشيان را از ديدگاه يونانيان که رقيب ايران در دوران باستان بودند، مي شناسند و به طور طبيعي، آثار یونانی ها در اين زمينه به طور کامل با واقعيت منطبق نيست.»
وي فقدان اطلاعات لازم درباره ايران و تاريخ آن در اسپانيا را از ديگر عواملي دانست که بنياد کايشافروم را تشويق به برپايي نمايشگاه در شهر بارسلونا کرد. مدير هنري کايشا فروم گفت: «هدف ما از برگزاري نمايشگاه امپراتوري فراموش شده، معرفي چيزي بود که در دانشگاهها تدريس و در کتابها درباره آن توضيح داده مي شود. بسياري از مردم در غرب فقط اسمي از شوش يا تخت جمشيد را شنيده اند و حتي نمي دانند اين بناها در کجاي جهان واقع شده اند و يا شايد فقط در فيلم ها آنها را ديده اند!»
کاساد، شناخت اسپانيا نسبت به ايران را بسيار نامناسب توصيف کرد و توضيح داد: «از ايران اطلاعات زيادي در اسپانيا در دست نيست و وسايل و تبليغاتي وجود ندارد که اين اطلاعات را به مردم بدهد و آنها تنها آن چيزي را مي بينند که در رسانه ها و مطبوعات مي خوانند. بسياري نيز هستند که مي خواهند آثار تاريخي ايران را از نزديک ببينند؛ اما واقعيت آن است که تحت تأثير تبليغات منفي رسانه ها، از سفر به ايران وحشت دارند. آثار موجود در نمايشگاه امپراتوري فراموش شده اين امکان را مي دهد که بتوان اين امپراتوري را همان گونه که بود، ديد و بسياري آثار آن را از نزديک مشاهده کرد.»
وي اختصاص فضايي به وسعت يک هزار متر مربع براي برگزاري نمايشگاه در شهر بارسلونا که 400 مترمربع بيش از فضاي برگزاري آن در لندن است، ارائه توضيحات کافي و مناسب درباره آثار به زبانهاي اسپانيايي و کاتالان و نيز، استقبال گسترده رسانه هاي اسپانيايي از برگزاري آن را از ويژگيهاي اين نمايشگاه خواند که پس از لندن، در بارسلونا برپا شده است. کاساد ابراز اطمينان کرد که بازديد بيش از صدهزار نفر اسپانيايي از نمايشگاه موجب شده اطلاعات ارزنده و واقعي از عظمت و تمدن ايراني به مردم اين کشور منتقل شود.
او بازديدکنندگان «امپراتوري فراموش شده» را از تمام قشرهاي جامعه و با سنين مختلف بيان و تصريح کرد: «ما در بنياد کايشام افتخار مي کنيم توانسته ايم کاري انجام دهيم که توجه جامعه اسپانيا را به بخشي از واقعيت هاي ايران و تاريخ آن جلب کند. امروزه سينما و هنر معاصر ايران در اسپانيا بسيار موفق عمل کرده و برگزاري کنفرانسها، نشست ها، نمايشگاهها و کنسرتهاي موسيقي مي تواند شناخت مردم را از جامعه ايراني تعميق بخشد.»
به گفته محمدرضا کارگر، نمايشگاه «امپراتوري فراموش شده هخامنشي» از ابتدا قرار بود به اسپانيا برود که موافقت صورت گرفت و بعد هم ژاپن. نمايشگاه ژاپن در تابستان سال 1385 با حدود 300 شيء فرهنگي و تاريخي کوشيد شکوه و عظمت ايران را در عرصه هاي مختلف در مدت يک سال در پنج شهر ژاپن به نمايش درآورد.(1)

پي نوشت ها :
 

1- در تهيه اين گزارش از پايگاههاي اينترنتي متعددي استفاده شد، به ويژه پايگاه خبرگزاري ميراث فرهنگي و هفتان.
 

منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.