نفوذ دانشوران ايران در علوم اسلامي


 

نويسنده : ابن خلدون
ترجمه محمد پروين گنابادي



 
از شگفتي هايي که واقعيت دارد، اين است که بيشتر دانشوران ملت اسلام خواه در علوم شرعي و چه در دانشهاي عقلي به جز در موارد نادري غير عرب اند و اگر کساني از آنان هم يافت شوند که از حيث نژاد عرب اند، از لحاظ زبان و مهد تربيت و مشايخ و استادان عجمي هستند، با اينکه دين و صاحب شريعت عربي است. و سبب آن اين است که در آغاز ظهور اين مذهب به مقتضاي احوال سادگي و باديه نشيني، در ميان ملت اسلام دانش و صناعتي وجود نداشت، بلکه احکام شريعت را که عبارت از اوامر و نواهي خدا هستند، رجال در سينه خود حفظ و از آن نقل مي کردند و مي دانستند مأخذ آن احکام «کتاب و سنت» است؛ چه، آنها را از صاحب شرع و اصحاب وي فرا گرفته بودند؛ ولي در آن روزگار آن قوم باديه نشين بودند و به امر تعليم و تأليف و تدوين آشنايي نداشتند و بدان رانده نشده بودند و هيچ نيازي ايجاب نکرده بود که بدان دست يازند و در روزگار صحابه و تابعان، امر بر همين شيوه جريان داشت و کساني که به ويژه قرآن را مي دانستند و آن را نقل مي کردند، «قرّاء» خوانده مي شدند؛ يعني آنان که کتاب را قرائت مي کنند و آنها «امي» نبودند؛ زيرا در آن روزگار اميت در ميان صحابه صفت عامي شمرده مي شد؛ چه، آنها از عرب باديه نشين بودند و اطلاق قراء بر خوانندگان قرآن در آن دوران اشاره اي به اين اميت بود؛ چه، ايشان قرّاء (خوانندگان) کتاب خدا و سنت منقول از خدا بودند و احکام شرعي را به جز از قرآن و حديث از طريق ديگري نمي شناختند و حديث هم در غالب موارد به منزله شرح و تفسيري براي قرآن به شمار مي رفت. پيامبر(ص) فرمود: «در ميان شما دو امر فرو گذاشتم که تا به آنها متمسک باشيد، هرگز گمراه نخواهيد شد و آن دو عبارتند از: «قرآن و سنت من» (1) و از روزگار هارون الرشيد چون نقل دور شد، به وضع تفاسير قرآن و قيد احاديث «در متون» نيازمند شدند از بيم آنکه مبادا احاديث منقول از دست برود سپس ناگزير به شناختن زنجيره هاي حديث و تعديل راويان شدند تا از اين راه اسناد صحيح حديث را از مادون آن بازشناسند. آنگاه استخراج احکام اموري که روي مي داد از قرآن و سنت توسعه پيدا کرد و گذشته از اين، به زبان عرب فساد راه يافت و در نتيجه، نياز به وضع قوانين نحوي پيدا کردند و کليه علوم شرعي به منزله ملکاتي براي استنباط و استخراج و مشابهت و قياس گرديد و به علوم ديگري نيازمند شدند که همچون وسايلي براي شناختن علوم شرعي به شمار مي رفتند؛ از قبيل: معرفت قوانين عربي و قوانين اين استنباط و قياس و دفاع از عقايد ايماني با ادله؛ زيرا بدعتهاي بسيار وعقايد الحاد پديد آمده بود. و همه اين دانشها داراي ملکه هايي گشتند که نياز به تعليم داشت و در زمره صنايع (فنون) به شمار مي رفتند و ما در گذشته يادآور شديم که در صنايع، شهرنشينان ممارست مي کنند و عرب از همه مردم دورتر از صنايع مي باشد. پس علوم هم از آيين هاي شهريان به شمار مي رفت و عرب از آنها و بازار رايج آنها دور بود و در آن عهد مردم شهري عبارت از عجمان (ايرانيان) يا کساني مشابه و نظاير آنان بودند؛ از قبيل موالي و اهالي شهرهاي بزرگ که در آن روزگار در تمدن و کيفيات آن مانند: صنايع و پيشه ها از ايرانيان تبعيت مي کردند؛ چه، ايرانيان به علت تمدن راسخي که از آغاز تشکيل دولت فارس داشته اند، بر اين امور استوارتر و تواناتر بودند؛ چنان که صاحب صناعت نحو سيبويه و پس از او فارسي و به دنبال آنان زجاج بود و همه آنان از لحاظ نژاد ايراني به شمار مي رفتند، ليکن تربيت آنان در محيط زبان عربي بود و آنان زبان را در مهد تربيت آميزش با عرب آموختند و آن را به صورت قوانين و فني درآوردند که آيندگان از آن بهره مند شوند.
همچنين بيشتر دانندگان حديث که آنها را براي اهل اسلام حفظ کرده بودند، ايراني بودند يا از لحاظ زبان و مهد تربيت ايراني به شمار مي رفتند؛ زيرا فنون در عراق و نواحي نزديک آن توسعه يافته بود و همه عالمان اصول فقه چنان که مي دانيم و هم کليه علماي علم کلام و همچنين بيشتر مفسران ايراني بودند و به جز ايرانيان، کسي به حفظ و تدوين علم قيام نکرد و از اين رو مصداق گفتار پيامبر(ص) پديد آمد که فرمود: «اگر دانش بر گردن آسمان درآويزد، قومي از مردم فارس بدان نايل مي آيند و آن را به دست مي آورند.»
و اما تازياني که اين تمدن و بازار رايج آن را درک کرده و از باديه نشيني بيرون آمده و به سوي تمدن مزبور شتافته بودند، رياست در دستگاه دولت [عباسي] آنان را به خود مشغول کرده و قيام به امور کشورداري آنان را از توجه به دانش و انديشيدن در آن بازداشته بود؛ چه، ايشان اهل دولت و نگهبان و اداره کننده سياست آن به شمار مي رفتند. گذشته از اينکه بزرگ منشي و غرور آنان را در آن هنگام مانع بود که به ممارست در دانش گرايند؛ زيرا دانش در شمار صنايع بود و رؤسا همواره از نزديک شدن به صنايع و پيشه ها و آنچه بدانها مربوط است، سرپيچي مي کردند و به هيچ رو بدان نمي گراييدند و اين امور را به کساني واگذار مي کردند که از نژادهاي غير عرب و مُوَلَدان(2) بودند و همچنان عقيده داشتند که حق قيام بدان، ايشان راست؛ چه ايشان آنها را آيين و دانشهاي خويش مي دانستند و دارندگان آنها را کمتر تحقير مي کردند تا روزگاري که فرمانروايي به کلي از دست عرب خارج شد و به نژادهاي غيرعربي انتقال يافت. در اين هنگام اعضاي دولت به علوم شرعي انتساب نداشتند؛ از اين رو که از علوم مزبور دور بودند و عالمان علوم شرعي خوار شدند؛ چه، مي ديدند آنها از امور کشورداري دور هستند و به مسائلي مشغولند که به کار ملک و سياست سودي نمي بخشد. پس از آنچه بيان کرديم، معلوم شد چرا عالمان علوم شرعي يا اکثر ايشان ايراني بودند.

علوم عقلي
 

و اما علوم عقلي نيز در اسلام پديد نيامد. مگر پس از عصري که دانشمندان و مؤلفان آنها متميز شدند و کليه اين دانشها به منزله صناعتي مستقر گرديد و بالنتيجه به ايرانيان اختصاص يافت و تازيان آنها را فرو گذاشتند و از ممارست در آنها منصرف شدند و به جز ايرانيان عربي دان، کسي آنها را نمي دانست؛ مانند همه صنايع، و اين دانشها همچنان در شهر متداول بود تا روزگاري که تمدن و عمران در ايران و بلاد آن کشور مانند عراق و خراسان و ماوراءالنهر مستقر بود؛ ولي همين که شهرهاي مزبور رو به ويراني رفت و تمدن و عمران که از اسرار ايزدي در پديد آمدن دانش و صنايع است، از آن سوي سرزمين دور شد، دانش هم به کلي از کشور ايران رخت بربست؛ زيرا زندگي باديه نشيني بر آن نواحي چيره گرديد و دانش به مردم شهرهاي بزرگي اختصاص يات که از تمدن بهره وافري داشتند و هم اکنون هيچ کشوري به اندازه مصر از تمدن بهره مند نيست؛ چه اين کشور در اين عصر [= نيمه دوم قرن هشتم هجري/ قرن چهاردهم ميلادي] به منزله مادر جهان و کاخ با عظمت اسلام و سرچشمه دانشها و صنايع است.
و در ماوراءالنهر نيز قسمتي از بقاياي تمدن گذشته همچنان وجود دارد و اين تمدن به سبب دولتي است که در آن سرزمن حکومت مي کند و به همين سبب سهمي از دانشها و صنايع به آن ناحيه اختصاص دارد که انکارناپذير است و آنچه ما را به اين امر رهبري کرده، نوشته هاي يکي از دانشمندان آن سرزمين است که تأليفات وي در اين ممالک (مغرب) به دست ما رسيده است و او سعدالدين تفتازاني است؛ ليکن از ديگر ايرانيان پس از امام فخر رازي و نصيرالدين طوسي جزوي آثاري مشاهده نکرده ايم که بتوان از لحاظ آخرين حد اصابت بر آنها اعتماد کرد. اين اوضاع را بايد در نظر گرفت و در آنها انديشيد، آن وقت شگفتيهايي در احوال مردم مي يابيم.

فلسفه
 

بايد دانست از ملتهاي پيش از اسلام که اخبار آنان را ما دريافته ايم، بيش از همه دو قوم بزرگ به علوم عقلي (فلسفه) توجه داشته اند و آنها ايرانيان و روميان بوده اند که بازار علوم در نزد آنان بر طبق اخباري که به ما رسيده، رونق و رواج داشته است؛ زيرا عمران ايشان به حد وفور بوده و دولت و سلطنت پيش از اسلام و هنگام ظهور اسلام به آنان اختصاص داشته است. از اين رو در شهرها و نواحي متعلق به ايشان درياي بيکراني از اين علوم يافت مي شده است. و کلدانيان و پيش از آنان سُريانيان و معاصران ايشان قبطيان به جادوگري و منجمي و ديگر متعلقات آنها از قبيل تأثيرات و طلسمات، توجه بسياري مبذول مي داشتند و ملتهاي ديگر مانند ايرانيان و يونانيان اين فنون را از آنان فرا گرفتند و از ميان همه، قبطيان به علوم مزبور اختصاص يافتند و به وسيله ايشان آن علوم همچون درياي بيکراني توسعه يافت.
اما ايرانيان بر شيوه اي بودند که به علوم عقلي اهميتي عظيم مي دادند و دايره آن علوم در کشور ايشان توسعه يافته بود؛ زيرا دولتهاي ايشان در منتهاي پهناوري و عظمت بود و هم گويند که اين علوم پس از آنکه اسکندر دارا را کشت و بر کشور کيانيان غلبه يافت، از ايرانيان به يونانيان رسيده است؛ چه، اسکندر بر کتب و علوم بي شمار و بي حد و حصري از ايشان دست يافت.
چون کشور ايران به دست اعراب فتح شد و کتب بسياري در آن سرزمين يافتند، سعد بن ابي وقاص نامه اي نوشت تا درباره امر کتب و به غنيمت بردن آنها براي مسلمانان کسب اجازه کند، ليکن خليفه به وي نوشت که: «آنها را در آب فرو افکنيد؛ چه، اگر آنها راهنمايي و راستي باشد، خداوند ما را به رهبري کننده تر از آنها هدايت کرده است و اگر کتب اهل ضلال و گمراهي است، پس کتاب خدا ما را از آنها بي نياز کرده است.» از اين رو آنها را در آب يا آتش افکندند. اين است که علوم عقلي ايرانيان از ميان رفت و چيزي از آنها به ما نرسيد و اما روميان در آغاز کار دولت ايشان خاص يونانيان بود و اين علوم در ميان ايشان ميداني پهناور داشت و ناموراني از رجال آنان مانند اساطين حکمت و جز ايشان داننده اين علوم بودند.
و چون دولت يونان منقرض شد و فرمانروايي به قياصره روم منتقل گرديد و آنان به دين مسيحي گرويدند، اين علوم را برحسب اقتضاي مذهب ها و شرايع فرو گذاشتند و در کتابها و دفاتر محفوظ بود و آن کتب به طور جاويد در کتابخانه هاي ايشان به يادگار ماند و شام را به تصرف آوردند و کتب آن علوم همچنان در ميان ايشان باقي بود. آنگاه خداوند اسلام را پديد آورد و پيروان آن را چنان غلبه اي دست داد که بي مانند بود و مملکتي که روميان از ملتهاي ديگر ربوده بودند، مسلمانان از ايشان ربودند و در آغاز کار به سادگي به سر مي بردند و از هنرها و صنايع غفلت داشتند تا رفته رفته سلطنت و دولت ايشان استقرار يافت و در تمدن به مرحله اي رسيدند که هيچ يک از امت هاي ديگر بدان پايه نايل نيامده بود و انواع گوناگون هنرها و علوم را فرا گرفتند و در نتيجه شنيدن برخي از موضوعات علوم حکمت و فلسفه از اسقف ها و کشيش هاي معابد به آگاهي بر اين علوم شائق شدند و هم از اين رو که افکار آدمي بدين مسائل متمايل مي شود و به کسب آن همت مي گمارد، از اين رو ابوجعفر منصور کسي را نزد پادشاه روم گسيل کرد که کتب تعاليم (رياضيات) را پس از ترجمه به عربي براي وي بفرستد و او کتاب اقليدس و بعضي از کتب طبيعيات را براي خليفه ارسال داشت. مسلمانان آنها را خواندند و بر مطالب آنها آگاهي يافتند و شيفتگي آنان به کاميابي بر بقيه آن علوم فزوني گرفت. آنگاه پس از چندي، دوران مأمون در رسيد و چون وي خود کسب دانش را پيشه خويش ساخته بود، شيفتگي بسياري به علوم نشان مي داد و اشتياق او به دانشهاي طبيعي برانگيخته شد و هيأتي از نمايندگان خويش را نزد پادشاهان روم (آسياي صغير) فرستاد تا به استخراج و استنساخ علوم يونانيان به خط عربي قيام کنند و در زمره آنها گروهي از مترجمان را نيز گسيل کرد. آنها از آن علوم گرد آوردند و به کمال آنها را فرا گرفتند و چيزي فرو نگذاشتند و متفکران و محققان اسلام نيز در فرا گرفتن آن علوم سعي بليغ مبذول داشتند و در فنون مختلف آن مهارت يافتند و نظر و انديشه ايشان در آن علوم به مرحله نهايي رسيد و با بسياري از آرا و عقايد معلم اول مخالفت کردند و رد و قبول را به نظريات وي اختصاص دادند؛ زيرا او شهره جهانيان بود و در اين باره کتب و دفاتري تدوين کردند و بر «تحقيقات» کساني که در اين علوم بر ايشان تقدم داشتند، افزودند. و از بزرگان ايشان در ملت اسلام اينان بودند: ابونصر و ابوعلي سينا در مشرق و قاضي ابوالوليدبن رشد و وزير ابوبکر بن الصائغ در اندلس. گذشته از آنان، گروه ديگري نيز هستند که در اين علوم به نهايت مرحله رسيده اند، ولي بزرگان ياد کرده، به نام آوري و شهرت اختصاص يافته اند.
سپس بايد دانست که در مغرب و اندلس از روزگاري که عمران آنها بر باد رفت و علوم نيز به دنبال آن رو به نقصان گذاشت، اين گونه دانشها نيز از آن ممالک رخت بربست و به جز اندکي از بقاياي آنها به جاي نماند؛ ولي اخباري که از مردم مشرق به ما مي رسد، حکايت مي کند که سرمايه هاي اين علوم همچنان در نزد ايشان به حد وفور يافت مي شود و به ويژه در عراق ايران و پس از آن در ماوراءالنهر رونقي به سزا دارد و ايشان در پايگاه بلندي از علوم عقلي مي باشند، زيرا عمران ايشان توسعه دارد و تمدن آنان مستحکم است و من در مصر بر تأليفات متعددي در معقول متعلق به مردي از بزرگان هرات يکي از شهرهاي خراسان آگاهي يافتم و آن مرد مشهور به سعدالدين تفتازاني است از جمله آنها يکي در علم کلام و اصول فقه و بيان بود که گواه بر آن است و او را ملکه راسخي در اين علوم است و هم نشان مي دهد که او از علوم حکمت اطلاعاتي دارد و در ديگر فنون عقلي داراي پايگاهي بلند مي باشد.

ديوان کارگزاران و خراجها
 

بايد دانست که اين وظيفه از مهمترين وظايف ضروري کشور است و آن انجام دادن کارهاي خراج ستاني و حفظ حقوق دولت در دخل و خرج و آمار سپاهيان با ذکر نامها و سنجش ارزاق ايشان و پرداخت مستمري ساليانه آنها در مواقع آن است، و درباره اين مسائل بايد به قوانيني که متصديان اين مشاغل و محاسبان «قهرمانان» آگاه دولت تنظيم کرده اند مراجعه کرد و کليه اين قوانين در کتابي آماده است که تفاصيل دخل و خرج در آن نوشته شده و قسمت بزرگي از علم حساب در آن مندرج است و به جز کساني که در اين اعمال مهارت دارند، بدان پي نمي برند و اين کتاب را «ديوان» مي نامند، چنان که جايگاه نشستن کارگزاران و مباشران آن را نيز به همين نام مي خوانند و گويند منشأ اين نام گذاري اين است که روزي انوشيروان به نويسندگان ديوان خويش مي نگريست، در حالي که با خود به حساب کردن مشغول بودند و چنين به نظر مي آمد که با خود سخن مي گويند؛ از اين رو گفت: ديوانه! از آن پس جايگاه آنان بدين کلمه ناميده شد و حرف «ه» به علت کثرت استعمال و تخفيف از آن حذف گرديد و گفتند ديوان. آنگاه همين نام بر کتاب اين گونه عمليات که متضمن قوانين محاسبات است اطلاق گرديد. و گفته اند ديوان در زبان فارسي نام شياطين است و کتاب را از اين رو بدان ناميده اند که محاسبان در فهم امور و آگاهي بر مسائل آشکار و نهان و جمع اشياء نادر و پراکنده سرعت نفوذ دارند و آنگاه کلمه بر جايگاه نشستن اين گونه محاسبان اطلاق شده است و بنابراين کلمه ديوان هم نام کتاب نامه ها و هم مکان نشستن حسابگزاران دربار گاه سلطان را مي رساند.(3)
و نخستين کسي که در دولت اسلامي ديوان را وضع کرد، عمر بود. و گويند اين امر به سبب مالي بود که ابوهريره از بحرين آورده بود و چون آن را افزون يافتند، در تقسيم آن خسته شدند. از آن روز بدين همت گماشتند که اموال را بشمارند و مستمري هاي ساليانه و حقوق را ضبط کنند و خالد بن وليد اشاره به ديوان کرد و گفت ديدم پادشاهان شام تدوين مي کنند و عمر پيشنهاد او را پذيرفت. و گويند بلکه هرمزان به ديوان اشاره کرده و هنگامي که ديد عمر لشکريان را بي ديوان گسيل مي دارد؛ به وي گفت: «اگر کسي از آنان غيبت کند، که مي تواند بدين امر پي ببرد؟ چه، هر که عقب بماند، جاي او در سپاه خالي مي ماند، بلکه نوشته اسامي آنان را ضبط مي کند.» آنگاه هرمزان ديواني براي ايشان ترتيب داد. عمر از نام ديوان پرسيد و هرمزان براي او (موضوع را) تفسير کرد (و توضيح داد).
زهري روايت کرده که: اين امر در محرم سال بيستم هجري روي داد. و اما ديوان خراج و مالياتها پس از اسلام، بر همان وضعي باقي مانده بود که پيش از اسلام بود. ديوان عراق به زبان فارسي و ديوان شام به زبان رومي نوشته مي شد و نويسندگان ديوان ها از خداوندان عهد هر دو فريق بودند. و هنگامي که عبدالملک بن روان به خلافت رسيد و امر خلافت به پادشاهي تبديل شد و قوم عرب از خشونت باديه نشيني، به رونق تمدن و از سادگي بي سوادي به مهارت نوشتن نايل آمدند و در ميان اعراب و موالي ايشان استاداني در نويسندگي و حسابداري ظهور کرد، عبدالملک به سليمان بن سعد که در آن روزگار فرمانرواي اردن بود، فرمان داد ديوان شام را به زبان عربي نقل کند و وي از روز آغاز بدين امر در ظرف يک سال آن را تکميل کرد.
و اما ديوان عراق در روزگار حجاج تغيير يافت و او در اين باره به کاتب خويش صالح بن عبدالرحمن فرمان داد؛ چه، صالح نوشتن فارسي و عربي مي دانست و اين هنر را از زادان فرخ کاتب پيشين حجاج فرا گرفته بود و چون زادان فرخ در جنگ با عبدالرحمن بن اشعث کشته شد، حجاج صالح را به جاي وي به کاتبي خويش برگزيد و به وي فرمان داد ديوان را از زبان فارسي به عربي نقل کند و او اين امر را انجام داد و نويسندگان فارسي در اين باره کراهت و نفرت نشان دادند. آنگاه اين وظيفه در دولت بني عباس به کساني که در آن نظر (و صلاحيت) داشتند، واگذار گرديد؛ چنان که برمکيان و خاندان سهل بن نوبخت و جز آنان از وزيران دولت اين وظيفه را نيز انجام مي دادند.
هرگاه عرب بر کشورهايي دست يابد، به سرعت آن ممالک رو به ويراني مي روند؛ زيرا تازيان ملتي وحشي اند و عادات و موجبات وحشيگري چنان در ميان آنان استوار است که همچون خوي و سرشت ايشان شده است. و اين خوي براي ايشان لذت بخش است؛ زيرا در پرتو آن از قيود فرمانبري حکام و قوانين سرباز مي زنند و نسبت به سياست کشورداري نافرماني مي کنند و پيداست که چنين خوي و سرشتي با عمران و تمدن منافات دارد و در جهت مخالف آن است؛ چنان که کليه ي هدفهاي عادي آنان در زندگي کوچ کردن از اين سوي بدان سوي و تاخت و تاز به قبايل ديگر است، در صورتي که چنين هدفي مخالف آرامش و اقامت گزيدن مي باشد که از مهمترين مباني تمدن و عمران به شمار مي رود. و نيز در مثل آنان از اين رو به سنگ نيازمندند که از آن ديگران بسازند و ديگ غذاپزي خود را روي آن بگذارند و به همين سبب بناها را خراب مي کنند و سنگهاي آنها را به منظور مزبور به کار مي برند! و نياز ايشان به چوب نيز براي برپا ساختن سراپرده ها و خيمه هاست تا از آن ميخ ها و ستونهايي بسازند و در به پا داشتن چادر به کار برند، از اين رو کاخها و عمارات را بدين منظور ويران مي سازند. پس سرشت و طبيعت ايشان منافي ساختمانها و بناهاست که اساس شهرنشيني و عمران است. به طور کلي عادات و طرز رفتار عرب چنين است و گذشته از اين، خوي آنان غارتگري است که هر چه را در دست ديگران بيابند، مي ربايند و تاراج مي کنند و روزي آنان در پرتو نيزه هاي ايشان فراهم مي آيد. و در ربودن اموال ديگران به اندازه و حد معيني قائل نيستند، بلکه چشم ايشان به هر گونه ثروت يا کالا يا ابزار زندگي بيفتد، آن را غارت مي کنند. و هر گاه از راه غلبه جويي بر کشوري دست يابند و فرمانروايي و قدرت آنان در آن سرزمين مسلم گردد، آن وقت به سياست حفظ اموال مردم توجهي ندارند و حقوق و اموال همگان پايمال دستمزد زورمندان مي شود و از ميان مي رود و عمران و تمدن به ويراني مي گرايد.
همچنين آن گروه از اين رو مايه ي تباهي عمران و اجتماع مي شوند که کار هنرمندان و پيشه وران را هيچ مي شمرند و براي آن دستمزد و ارزشي قائل نيستند، در صورتي که اساس و سرمايه ي زندگي و معاش مردم را کار صنعتگران و پيشه وران تشکيل مي دهد و هرگاه اين گونه کارها تباهي پذيرد و در برابر اعمال و رنجهاي آنان مزد و بهايي نباشد و مفت و مجاني تلقي گردد، آرزوهاي مردم در کسب و پيشه به نوميدي مبدل مي شود و مردم از کار و هنر دست مي کشند و از سکوت در شهر بيزاري مي جويند و پراکنده مي شوند و در نتيجه عمران و اجتماع تباه مي شود.
و نيز قوم عرب به احکام و قوانين و منع مردم از تباهکاريها و تجاوز به يکديگر توجهي مبذول نمي دارند، بلکه تمام همّ ايشان مصروف ربودن اموال مردم از راه غارتگري يا باج ستاني است و هرگاه بدين مقصود برسند، به کارهاي ديگر مردم عنايتي ندارند و در راهنمايي آنان به راه راست و اصلاح امور ايشان اقدام نمي کنند و مفسده جويان را از فساد باز نمي دارند و چه بسا که آزمندي و سودپرستي آنان را وادار مي کند که کيفرهاي مالي مجري مي دارند، ولي مقصود آنان اصلاح حال عموم نيست، بلکه چنان که عادت ايشان است، مي خواهند از اين راه سود بيشتري به دست آورند و بر ميزان باج و خراج بيفزايند. به همين سبب چنين کيفرهايي براي سرکوب کردن مفسده جويان و تبهکاران و آنان که به حقوق و اموال ديگران تجاوز مي کنند، کافي نمي باشد، بلکه اين روش ايشان بر تجاوز و تبهکاري مي افزايد؛ زيرا متجاوزان پرداختن باج را در بربر رسيدن به مقاصد پليد خويش آسان مي شمرند. در نتيجه رعايا در کشور ايشان به حالت هرج و مرج و بي سروساماني به سر مي برند؛ چنان که گويي هيچ گونه حاکميت و قانوني وجود ندارد. هرج و مرج و بي سروساماني مايه ي هلاکت بشر و تباهي عمران و تمدن است.

رعيت طلبي
 

ديگر آنکه قوم عرب همه رياست طب اند و کمتر ممکن است يکي از آنان فرمانروايي را به ديگري واگذار کند، هر چند پدر يا برادر يا بزرگ قبيله ي او باشد، مگر آنکه به ندرت و با اکراه شرم و حيا مانع ايشان گردد. و به همين سبب در ميان آنان فرمانروايان و اميران متعددي پديد مي آيند و رعيت در امر خراجگزاري و احکام با قدرتهاي گوناگون و اشکال متنوعي روبرو مي شوند و در نتيجه عمران و تمدن به فساد و ويراني منتهي مي شود و رشته ي امور از هم مي گسلد. چنان که عربي باديه نشين نزد عبدالملک آمده بود هنگامي که عبدالملک درباره طرز رفتار حجاج از وي پرسيد، مرد عرب گفت: «او را ترک گفتم در حالي که خودش تنها ستمگري مي کرد» و منظور عرب ستايش حجاج از حيث حسن سياست و عمران بود!
اگر از آغاز خلقت به کشورهايي بنگريم که تازيان آنها را با جهانگشايي و زور متصرف شده اند، خواهيم ديد چگونه عمران و تمدن از آن ممالک رخت بربسته و سرزمينهاي آباد و مسکون آنها ويران و خالي از جمعيت شده است، چنان که گويي آن ممالک به کلي دگرگون گرديده است؛ از آن جمله يمن مرکز سکونت تازيان به کلي ويرانه است و به جز در يکي دو ناحيه آن اثري از عمران باقي نمانده است. همچنين کليه عمران و تمدن عراق عرب را که ايرانيان به وجود آورده بودند، تازيان از ميان برده اند و به ناحيه بايري مبدل شده است و شام نيز تا اين روزگار به همين سرنوشت گرفتار است. و آغاز قرن پنجم که قبايل بني هلال و بني سليم به سوي افريقيه و مغرب شتافتند و مدت سيصد و پنجاه سال در آن نواحي سکونت گزيدند و به زندگي خود ادامه دادند، سرتاسر آن کشورها بي رونق و ويران شده است، در صورتي که پيش از مهاجرت آنان کليه سرزمينهاي ميان سودان و درياي روم آبادان بوده؛ چنان که آثار عمران و تمدن پيشين آنان مانند نشانه هاي ميان جاده ها و نمونه هاي باقي مانده ابنيه ويران شده و ديگر علائم و آثار قريه ها و دهکده ها گواه بر عمران و تمدن آن نواحي است.

تازيان نسبت به همه ملتها از کشورداري دورترند
 

چه، ايشان بيش از همه ملتها به باديه نشيني متصف اند و در دورترين دشتهاي خشک رفت و آمد مي کنند و بي نيازترين اقوام از نيازمنديهاي جلگه نشينها (مانند غلات و حبوب) هستند؛ زيرا به تنگدستي و خشونت زندگي خو گرفته اند و در نتيجه از اقوام ديگر بي نياز مي باشند. به همين سبب فرمانروايي در ميان ايشان و رام کردن آنان به وسيله گروهي از خود ايشان بسيار دشوار است؛ چه، آنان بدين روش انس گرفته و بر حالت توحش باقي هستند و رئيس آنها اغلب به زيردستان خويش نيازمندند تا از عصبيت ايشان در امر دفاع استفاده کند و از اين رو ناگزير بايد بر وفق دلخواه ايشان با آنان مدارا کند و از راه زور با آنان رفتار نکند تا مبادا به وضع عصبيت او خللي راه يابد؛ چه، اگر اين امر مختل شود، مايه هلاک و نيستي او و ايشان خواهد شد.
در صورتي که سياست پادشاه و سلطان ايجاب مي کند که سياستمدار از روي قهر و زور حکومت کند و به امر و نهي بپردازد، و گرنه سياست او پيش نخواهد رفت. و نيز يکي از طبايع تازيان اين است که هنگام غلبه، فقط آنچه را در دست مردم مي يابند، مي ربايند و از ديگر امور صرف نظر مي کنند و کاري به حکومت کردن ميان مردم و دفع از حقوق برخي در مقابل برخي ديگر ندارند. از اين رو هر گاه بر ملتي غالب آيند، يگانه هدف ايشان از کشورداري اين است که از راه ربودن اموال مردم منتفع شوند و به جز اين منظور، ديگر امور را مانند قانون گذاري و امر و نهي در ميان مردم فرو مي گذارند. و چه بسا که به علت آزمندي به فزوني خراجها و به دست آوردن منافع فراوان تر، کيفرهاي مالي هم براي تباهکاري ها تعيين مي کنند؛ ولي پيداست که اين گونه مقررات را نمي توان نيروي فرمانروا ناميد، بلکه اغلب برحسب مقاصدي که محرک باج دهندگان است، مايه مفاسد هم مي شود؛ چه، مردم مبلغي را که به منظور پرداخت خراج مي دهند، در برابر مقاصد تجاوز و نابکاري کوچک مي شمرند و بدين سبب تباهکاريها و مفاسد رو به فزوني مي رود و عمران به ويراني مي گرايد و چنين ملتي در وضعي به سر مي برد که گويي در حال هرج و مرج و بي سروساماني است و هر کس به ديگري مي تواند دست درازي کند. پيداست که عمران چنين قومي بهبود نمي يابد و وضع بي سروساماني به سرعت آن کشور را به ويراني مي کشاند. بدين سبب سرشت عرب به کلي از سياست کشورداري دور است و هنگامي بدين امر نزديک مي شوند که طبايع ايشان دگرگونه شود و نيروي فرمانرواي ايشان به آيين ديني مبدل گردد، آن وقت اين خويها از آنان زدوده مي شود و از درون خويش بر خود حاکمي (وجدان ديني) قرار مي دهند که آنان را به جلوگيري از تجاوز افراد نسبت به يکديگر وامي دارد و مي توان اين تغيير احوال را هنگام دولت ايشان در ملت اسلام در نظر گرفت که چون دين امر سياست را براي ايشان به وسيله ي شريعت استوار ساخت و احکام آن مصالح عمران را در ظاهر و باطن مراعات مي کرد و خلفاي ايشان پي در پي بر مسند خلافت نيستند، در اين هنگام کشور ايشان عظمت يافت و سلطنت آنان نيرو گرفت. رستم هنگامي که مي ديد مسلمانان براي نماز اجتماع مي کنند، مي گفت:« عمر جگر مرا خون مي کند که به سگها آيين مي آموزد!»(4)
آنگاه پس از گذشتن روزگاري از دوران فرمانروايي عرب، گروهي از قبايل آنان که آداب دين را فروگذاشتند، از مشاغل و امور دولت هم جدا شدند و در نتيجه سياست را هم از ياد بردند و به همان دشتهاي خشک و وضع باديه نشيني بازگشتند و روش عصبيتي را که خداوندان دولت ايشان داشتند، از ياد بردند و از اصول فرمانبري و دادگستري که در ميان آنان رواج يافته بود، دور شدند و باز به همان توحشي که پيش از اسلام داشتند، بازگشتند و از نام پادشهاي براي آنان چيزي به ياد نمانده بود جز اينکه مي پنداشتند آنان از قوم و طايفه خلفا هستند. و چون امر خلافت از ميان رفت و نشانه هاي آن محو گرديد، فرمانروايي به کلي از تازيان گرفته شد و ملتهاي غيرعرب که در زير فرمان ايشان بودند، بر آنان غلبه يافتند و تازيان در همان دشتها و صحراها اقامت گزيدند و به باديه نشيني بازگشتند. نه کشور و پادشاهي را مي شناختند و نه از سياست آن آگاه بودند، بلکه بسياري از آنان نمي دانستند که در روزگار گذشته ايشان داراي سلطنت و پادشاهي بودند! در صورتي که در دوران گذشته کشورداري و سلطنتي که نياکان اين قوم داشتند، در هيچ يک از ملتها نبود؛ چنان که روش دولتهاي عاد و ثمود و عمالقه و حمير و تبابعه و بني اميه و بني عباس گواه بر اين ادعا مي باشد؛ ولي همين که دين را فراموش کردند، از سياست نيز دور شدند و به اصل خود که باديه نشيني است، بازگشتند. گاهي هم به ندرت براي آنان غلبه بر برخي از دولتهاي ضعيف حاصل مي شود؛ چنانکه هم اکنون در مغرب وضع بر اين منوال است، ليکن مآل و هدف دولت ايشان به جز ويران ساختن اجتماع و عمراني که بر آن استيلا مي يابند، چيز ديگري نيست.

انتقال دولت از باديه نشيني به شهرنشيني
 

دولت در آغاز تشکيل آن به شکل باديه نشيني است. سپس هرگاه کشورداري و سلطنت حاصل شود، به دنبال آن آسايش و فراخي معيشت و گشايش احوال همراه خواهد بود و شهرنشيني تنها عبارت از تفنن در ناز و نعمت و استوار کردن و نيکو ساختن صنايع متداول است به شيوه ها و انواع گوناگون آن، از قبيل امور آشپزخانه ها و ساختمانها و گستردنيها و ظرفها و ديگر عادات و رسوم امور خانه داري. و براي بهتر کردن و زيبا ساختن هر يک از آنها، صنايع مخصوصي است که هر يک به دنبال ديگري مي آيد و به نسبت اختلاف تمايلات انسان در شهوات و لذتها و تنعمات و عادات تجمل خواهي و نعمت پروري و شيوه و رسوم گوناگوني که به دنبال هر يک پديد مي آيد، آن صنايع نيز فزوني مي يابد. پس مرحله باديه نشيني در کشورداري ناگزير پس از مرحله باديه نشيني پديد مي آيد؛ از اين رو که دنبال کردن وسايل آسايش و تنعم در کشورداري از ضروريات است. و خداوندان و زمامداران دولت همواره در مرحله شهرنشيني و عادات و رسوم آن از دولت پيشين خويش تقليد مي کنند، زيرا وضع و احوال ايشان را مي بينند و بيشتر آنها را از آنان مي گيرند.
نظير اين معني براي عرب پيش آمده است هنگامي که به پيروزي و فتح نايل آمدند و ايران و روم را به چنگ آوردند و دختران و پسران اين اقوام را استخدام کردند. خود ايشان در آن روزگار از شهرنشيني چندان بهره اي نداشتند؛ چنان که گويند براي عربها گرده هاي نان نازک شفافي آوردند و آنها گمان مي کردند اين گرده ها نامه هايي است! و در گنجينه هاي خسرو (کسري) به کافور دست يافتند و آنها را در خمير نان به جاي نمک به کار بردند! و نمونه اين گونه حکايات فراوان است؛ ليکن پس از آنکه اهالي کشورها و دولتهاي قديم را در قيد بندگي و فرمانبري آوردند و آنان را در پيشه ها و نيازمنديهاي امور خانه داري خويش به کار گماشتند و در اين گونه کارها استادان چيره دست و کارآزموده را برگزيدند، آنان به کار بردن وسايل ناز و نعمت و چگونگي ساختن آنها را براي عربها برعهده گرفتند و در آنها تفنن به کار بردند. گذشته از اين، دست دادن فراخي معيشت و تنوع خواهي نيز بدين منظور کمک شاياني کرد؛ چنان که در اين باره به سر حد نهايي آن رسيدند و در احوال و آداب و نيکوتر کردن خوراکيها و آشاميدنيها و پوشيدنيها و ساختمانها و سلاحها و گستردنيها و ظروف و ديگر آثار و ابزار خانه به مرحله ي شهرنشيني و ناز و نعمت و تجمل خواهي تطور يافتند. و احوال ايشان در مواقع مباهات کردن بر يکديگر و مهمانيها و شبهاي عروسي نيز بر همين شيوه بود، بلکه در اين امور از وراي غايت هم درگذشتند.
و بايد ديد مسعودي و طبري و ديگر مورخان درباره زناشويي مامون با پوران- دختر حسن بن سهل- چه حکاياتي آورده اند و هنگامي که مأمون براي خواستگاري به خانه ي حسن شتافت و بر کشتيها نشست، حسن بن سهل چه ثروتي به همراهان و ملازمان مدمون بخشيد! و آنچه در عقد او خرج کرد و هم آنچه مأمون به عنوان کابين داد و در عروسي خرج کرد، به حدي است که مايه ي شگفتي مي شود. از آن جمله حسن بن سهل روز عقد در مجلس مهماني و اطعامي که همراهان و حاشيه نشينان مأمون حاضر شده بودند، به پراکندن ارمغانهايي در ميان حاضران اقدام ورزيد، بدانسان که بر طبقه ي نخستين آنان گلوله هايي از مشک مي پراکند و در آن گلوله ها قباله هاي مستغلات و املاک پيچيده و بسته شده بود و به دست هر که مي افتاد، املاک و ضياع و عقار مزبور از آن وي بود. و بر طبقه دوم بدره هاي دينار مي پراکند که در هر بدره اي ده هزار دينار بود و هم بر طبقه سوم بدره هايي به همان مبلغ از درهم پراکنده مي ساخت. گذشته از آنکه هنگام اقامت مأمون در خانه ي او، چندين برابر مبالغ مزبور خرج کرد. و از آن جمله مأمون شب زفاف پوران هزار قطعه ياقوت بابت کابين به وي بخشيد و شمعهايي از عنبر برافروخت که در هر يک صد من عنبر مصرف شد و فرشهايي در آن شب براي پوران بگسترد که حصير آنها زربفت و مرواريد نشان و ياقوت نشان بود. و براي شب مهماني عروسي «وليمه» به وسيله صد و چهل استر در مدت يک سال کامل هر روز سه بار هيزم به آشپزخانه حمل مي کردند و اين هيزمها در آن شب تمام شد و بر روي شاخه هاي نخل روغن مي ريختند و به ناخدايان اشاره شد که کشتيها را براي گذشتن خواص مردم از دجله ي بغداد تا کاخهاي پادشاه جهت شرکت در وليمه حاضر آوردند. و آنان حراقه هايي(5) که براي اين منظور آماده کردند، سي هزار بود که با آنها مردم را در اواخر روز از دجله مي گذراندند و امثال اينها بسيار است.
همچنين دامادي مأمون بن ذوالنون(6) در طليطله نيز از اين قبيل است که ابن بسام در کتاب ذخيره و ابن حيان نقل کرده اند. و اين اوضاع پس از دوراني بود که همه آنان در نخستين مرحله ي باديه نشيني(دولت) به سر مي بردند و به علت فقدان وسايل و نبودن صنعتگراني که آنها را در آن حالت تنگي معيشت و سادگي بسازند، از فراهم آوردن چنان جشنهايي عاجز بودند؛ چنان که گويند: حجاج در ختنه کردن يکي از پسرانش جشني برپا کرد، آنگاه برخي از دهگانان(7) را حاضر آورد و درباره مهمانيها و جشنهاي ايرانيان از وي پرسش کرد و گفت: «بزرگترين مهماني را که ديده اي براي من نقل کن.» وي گفت: «يکي از مرزبانان خسرو را ديدم که براي مردم فارس سور و مهماني به پا کرده بود. در اين مهماني کاسه زرين را بر خوان (يا خوانچه) هاي سيمين نهاده و بر هر خوان چهار کاسه گذارده بودند و هر يک از اين خوان ها را چهار تن کنيز نزد مهمانان مي گذاشت و به چهار تن از آنان اختصاص داشت و پس از صرف طعام سره را با کاسه ها و کنيزان به دنبال آن چهار تن مي بردند. (که از آنان باشد).» حجاج گفت: «اي غلام، شتران قرباني را نحر کن و مردم را طعام بده» و دانست که او را چنين ابهت و شکوهي ميسر نيست. از همين قبيل است بخششها و جوايز امويان که بيشتر آن به شيوه هاي باديه نشينان عرب، شتر بود؛ چه، هنوز آنان به همان رسوم پابند بودند. آنگاه جوايز دولت عباسيان و عبيديان و آنان که پس از ايشان بودند، بارهاي سيم و زر و تخته هاي جامه و اسبهاي سواري مجهز بود.
و وضع کتامه نسبت به اغلبيان در افريقيه و همچنين خاندان طغج در مصر و وضع لمتونه نسبت به ملوک طوايف اندلس و موحدان و وضع زناته نسبت به موحدان، همچنين بر همان نسبتي بود که امويان با عباسيان داشتند؛ يعني تمدن از دولت پيشين به دولت جانشين آن انتقال مي يابد؛ چنان که تمدن ايران به دولتهاي عرب اموي و عباسي منتقل شد و تمدن امويان اندلس به ملوک مغرب از قبيل موحدان و زناته ي اين روزگار انتقال يافت و تمدن عباسيان به ديلميان و سپس به ترتيب به ترکان سلجوقي و مماليک در مصر و تاتار در عراق و ايران منتقل گرديد.
صحابه کشورداري و کيفيات آن را فرو مي گذاشتند و عادات و رسوم آن را از ياد مي بردند از بيم آنکه مبادا به باطل اشتباه شود و خلافت عبارت از واداشتن عموم مردم به احکام شرع است و نامي از پادشاهان در ميان نبود؛ زيرا اين امر در مظان باطل بود و در آن روزگار کشورداري از شيوه هاي کافران و دشمنان دين به شمار مي رفت. ابوبکر بدين وظيفه همت گماشت و با مرتدان به پيکار برخاست تا آنکه تمام عربان در گرد اسلام متحد شدند. آنگاه با عمر پيمان بست و او نيز راه و روش وي را پيروي کرد و با ملتهاي ديگر به نبرد برخاست و بر ايشان غلبه يافت و براي قوم عرب مباح کرد تا آنچه را در تصرف ملتهاي ديگر از امور دنيا و پادشاهي مي يابند، از آنان باز ستانند و تازيان غلبه يافتند و کشورداري را از آنان بازستدند. آنگاه خلافت به عثمان بن عفان رسيد و سپس علي- رضي الله عنه- خلافت يافت و همه آنان از پادشاهي دوري مي جستند و از شيوه هاي آن پرهيز مي کردند و به سبب تازگي و سادگي اسلام و باديه نشيني عرب اين خوي در آنان استوار شده بود. از اين رو بيش از تمام ملتها از امور دنيوي دعوت مي کرد و خواه از لحاظ باديه نشيني و مساکنشان و وضع سر بردن با خشونت و دشواري و تنگي معيشت و خو گرفتن بدان؛ چنان که قبيله ي مضر بيش از تمام اقوام جهان در مضيقه ي غذايي و سختي معيشت بودند، چه آنان در حجاز مي زيستند که سرزميني تهي از کشتزارها و وسايل دامپروري است و از نواحي آباد و مزروعي و غلات و حبوب و ديگر محصولات آن سرزمينها به سبب دوري مسکن و جايگاه محروم بودند. و گذشته از اين مواد و محصولات اين گونه نواحي به قبايلي اختصاص داشت که نواحي مزبور را در دست داشتند، مانند ربيعه و قبايل يمن؛ از اين رو هيچ گاه به نعمتها و فراواني آن سرزمينهاي آباد دست درازي نمي کردند. و اغلب انوع کژدمها و خبزدوک (سرگين گردان) مي خوردند و به خوردن علهز افتخار مي کردند و آن پشم شتر است که آن را روي سنگ با خون درمي آميزند و مي پزند.
وضع قريش نيز در خوراک و مسکن نزديک به شيوه زندگي مضر بود تا اينکه عصبيت عرب در زير لواي دين متحد گرديد؛ از اين رو به سوي کشورهاي ايران و روم لشکر کشيدند و سلطنت را به زور بازستدند و به امور دنياي خود اقدام کردند. در نتيجه درياي پهناوري از رفاه و توانگري به دست آوردند، به حدي که سهم يک تن سواره از غنائم در برخي از غزوات سي هزار زر (دينار) يا قريب بدان شده بود و بدين سبب بر ثروتي استيلا يافتند که حد و حصر نداشت؛ ولي ايشان با همه اينها همچنان بر همان زندگي خشونت بار بودند، چنان که عمر جامه خود را از پوست حيوانات وصله مي کرد و علي عليه السلام مي گفت: «اي زرد و سپيد (زر و سيم) ديگري را بفريبيد.» و ابوموسي از خوردن مرغ پرهيز مي کرد؛ زيرا خوردن گوشت مرغ در ميان عرب به سبب کميابي آن مرسوم نبود و انواع غربال و پرويزن به کلي در ميان عرب يافت نمي شد؛ از اين رو که آرد گندم را با سبوس مي خوردند، ولي در عين حال از لحاظ ثروتي که به دست آورده بودند، توانگرترين افراد جهان به شمار مي رفتند.
مسعودي گويد: در روزگار عثمان صحابه پيامبر(ص) املاک واموال فراواني به دست آوردند؛ چنان که روزي که خود عثمان کشته شد، در نزد خزانه دار او صد و پنجاه هزار دينار و يک ميليون درهم موجود بود. و بهاي املاک او در وادي القري و حنين و ديگر نواحي دويست هزار دينار بود و شتران و اسبان بسياري داشت و يک هشتم يکي از متروکات زبير پس از مرگ او، پنجاه هزار دينار و از ناحيه ي شراه بيش از اين مبلغ بود و در اصطبل عبدالرحمن بن عوف هزار اسب و هزار شتر بود و او ده هزار گوسفند داشت و ربع ماترک او پس از مرگش، بالغ بر هشتاد و چهار هزار دينار بود و زيد بن ثابت از شمش زر و سيم مقداري به جاي گذاشت که آنها را با تبر مي شکستند. و اين علاوه بر اموال و املاکي بود که بهاي آن به صد هزار دينار مي رسيد و زبير خانه اي در بصره و خانه هاي ديگري در مصر و کوفه و اسکندريه براي خود بنيان نهاده بود و همچنين طلحه خانه اي در کوفه بنا کرد و خانه ديگري در مدينه بنيان نهاد و آن را از گچ و آجر و چوب ساج بساخت. و سعد بن ابي وقاص خانه اي براي خود در عقيق بنا کرد که سقفي بلند داشت و فضاي پهناوري بدان اختصاص داد و بر فراز ديوارهاي آن کنگره ها بساخت. و مقداد خانه اي براي خويش در مدينه بساخت که از درون و بيرون گچ کاري شده بود، و يعلي بن منبه پنجاه هزار دينار و مقداري زمين و آب و جز اينها به جاي گذاشت و بهاي املاک و ماترک ديگر او سيصد هزار درهم بود.
اين بود پايان سخن مسعودي. پس چنان که ديديم، اموال و ثروتي که قوم عرب به دست آورده بودند، بر اين منوال بود و آنها را در اين شيوه از لحاظ ديني نمي توان سرزنش کرد؛ زيرا ثروت ايشان اموال حلالي بود که آنها را به عنوان غنيمت و فيء به دست آورده بودند و در مصر کردن اين ثروتها راه اسراف نمي پيمودند، بلکه در آداب و رسوم زندگي خويش اقتصاد و ميانه روي را مراعات مي کردند. از اين رو داشتن ثروت فراوان براي ايشان مورد نکوهش و بدگويي نبود و اگر بسياري کسب ثروت دنيا مذموم باشد، از آن سبب است که دارنده آن به اسراف گرايد و از حد اعتدال و ميانه روي خارج شود، ولي در صورتي که توانگران ميانه روي را پيشه گيرند و ثروت خويش را در راه حق و امور خير خرج کنند، آن وقت افزايش ثروت و توانگري، ايشان را در شيوه هاي نيکوکاري و حق و اکتساب مراتب آن جهان ياري خواهد کرد.
و چون حالت باديه نشيني و سادگي آن قوم رفته رفته پايان يافت و طبيعت کشورداري که از مقتضيات عصبيت است، فراز آمد و قهر و غلبه يافتند، کشورداري ايشان هم در حکم رفاه و آسايش مالي و افزايش ثروت قرار گرفت؛ يعني اين غلبه و جهانگشايي را در راه باطل به کار نبردند.

پي نوشت ها :
 

1- به روايت شيعيان: کتاب خدا و عترت من.
2- شخص عجمي که در عرب پرورش يافته باشد. غياث.
3- ديوان ريشه «يپ» به معني نوشتن است و کلمات دفتر و دبير و دبستان همه از آن مأخوذ است و بنابراين، اين توجيحات بيشتر جنبه خيالبافي دارد.
4- رستم فرخزاد سردار سپاه ايران در جنگ قادسيه. ترجمه تحت اللفظي عبارت او چنين است: نجگر مرا مي خورد».
5- حراقه: کشتيي است که در آن آتش افکن هايي تعبيه مي کردند تا آنها را به سوي دشمن پرتاب کنند.
6- يحيي المأمون دومين سلطان دودمان ذوالنون که در طليطله (اسپانيا) سلطنت مي کردند. وي از سال 435 تا سال 469 هـ (1077- 1045م) سلطنت کرد.
7- دهقان، در عربي به معني بازرگان و رئيس اقليم به کار رفته است. از ديرباز اين واژه بر ايراني اطلاق مي شد.
 

منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.