افزايش حضور اسرائيل در عراق، استراتژي گسترش و نفوذ (1)


 

نويسنده: عليرضا خسروي(پژوهشگر و کارشناس ارشد روابط بين الملل)




 

چکيده
 

هر چند که حتي قبل از شکل گيري و اعلام موجوديت اسراييل در سال 1948، عوامل صهيونيستي در قالب سازماني هايي چون وکاله اليهود و آژانس يهود در کشورهاي عربي و به ويژه عراق امروزي فعاليت مي کردند و حتي آنچنان که در برنامه هاي اوليه تئوري پرداز صهيونيستي تئودور هرتزل نيز وجود داشته امپراتوري عثماني - که عراق امروزي بخشي از حکومت وسيع آن به شمار مي رفت - جزء يکي از سرزمين هاي موعود براي ايجاد دولت اسرائيلي معين شده بود و هيأتهايي نيز در آن زمان در ملاقاتهايي با شاه عثماني به شيوه هاي مختلف به اين مسأله اشاره نموده بودند. با اين وجود اسرائيل قبل و بعد از شکل گيري هيچگاه به صورت رسمي و آشکار در عراق حضور نداشته است. اين تنها سازمانهاي اطلاعاتي صهيونيستي بوده اند که تحت پوشش هاي مختلف و به صورت غير علني در راستاي دستيابي به اهداف خود در بخشهايي از اين کشور حضور داشته و فعاليت مي کردند. اين مسأله با اعلام موجوديت اسرائيل و ظهور مخالفت هاي دولت هاي عربي - اسلامي و به ويژه تشکيل جبهه متحد عرب به رهبري جمال عبدالناصر، ملموس تر از قبل نيز مي گردد. چرا که اغلب دولت هايي که پس از استقلال عراق بر سرکار مي آمدند تحت تبعيت از ناسيوناليسم عربي ضد صهيونيستي به هر شکل ممکن دشمني خود را با اسرائيل نشان مي دادند. از همين روست که پس از پايان جنگ عراق، يکي از مهمترين و بيشترين موضوعات مطرح در سطح بين المللي و منطقه اي، موضوع نقش اسرائيل در جنگ و بالتبع، افزايش حضور آن در عراق پس از صدام بوده است. خلأ استراتژيکي که پس از سرنگوني صدام در عراق حادث گرديد، کشورهاي داراي منافع در عراق را برآن واداشته تا علاوه بر تلاش در گسترش نفوذ خود در اين کشور به منظور تأثيرگذاري بر آينده عراق، تمام تلاش خود را در جهت کاهش نفوذ رقباي داراي نفع ديگر؛ بکار بندند. از جمله کشورهاي داراي منافع در عراق، ايران و اسراييل هستند که از دو جنبه ذيل داراي وضعيت مشابهي مي باشند.

کليد واژه ها
اسرائيل، صهيونيسم، ناسيوناليسم عربي، آمريکا، عراق، حزب بعث، خاورميانه جديد، کشورهاي منطقه، تئومحافظه کاران، کردستان
 

درآمد
 

هر چند که حتي قبل از شکل گيري و اعلام موجوديت اسراييل در سال 1948، عوامل صهيونيستي در قالب سازمان هايي چون وکاله اليهود و آژانس يهود در کشورهاي عربي و به ويژه عراق امروزي فعاليت مي کردند و حتي آنچنان که در برنامه هاي اوليه تئوري پرداز صهيونيستي تئودور هرتزل نيز وجود داشته، امپراتوري عثماني - که عراق امروزي بخشي از حکومت وسيع آن به شمار مي رفت - جزء يکي از سرزمين هاي موعود براي ايجاد دولت اسرائيلي معين شده بود و هيأت هايي نيز در آن زمان در ملاقات هايي با شاه عثماني به شيوه هاي مختلف به اين مسأله اشاره نموده بودند؛ با اين وجود اسرئيل قبل و بعد از شکل گيري هيچگاه به صورت رسمي و آشکار در عراق حضور نداشته است. اين تنها سازمان هاي اطلاعاتي صهيونيستي بوده اند که تحت پوشش هاي مختلف و به صورت غير علني در راستاي دستيابي به اهداف خود در بخش هايي از اين کشور حضور داشته و فعاليت مي کردند. اين مسأله با اعلام موجوديت اسرائيل و ظهور مخالفت هاي دولت هاي عربي - اسلامي و به ويژه تشکيل جبهه متحد عرب به رهبري جمال عبدالناصر، ملموس تر از قبل نيز مي گردد. چرا که اغلب دولت هايي که پس از ناسيوناليسم عربي ضد صهيونيستي، به هر شکل ممکن دشمني خود را با اسراييل نشان مي دادند و اين موضوع با کودتاي صدام حسين و در اختيار گرفتن قدرت در عراق به اوج خود رسيد. صدام حسين در تمامي دوران حکومت خود اسرائيل را به عنوان يکي از دشمنان شماره يک خود به حساب مي آورد و از همين رو با اقدامات مادي و معنوي مختلف، همواره دشمني خود را بيش از هر دولت عربي زمان خود نشان مي داد. به همين دليل هر گونه ارتباط عراقي ها با اسرائيل و دستيابي به نشانه هاي حداقلي در اين خصوص جرمي نابخشودني محسوب مي گرديد. در اين نتيجه فضاي خفقان ايجاد شده در حکومت صدام و دشمني او با اسراييل؛ بديهي بود که هر گونه حضور آشکار اسرائيل در عراق و روابط ميان عراق و اسرائيل غير ممکن باشد.
اقدامات صدام در مقابله با اسرائيل چه از طريق کمک هاي مالي فراوان به جنبش هاي مبارز فلسطين و تأثيرگذاري در ميان کشورهاي عربي و چه در قالب اقدامات عملي رو در رو نظير شليک 38 موشک اسکاد به اسرائيل و از آن مهم تر ايدئولوژي و تفکر حاکم بر حزب بعث در خصوص صهيونيسم، عراق را به دشمن شماره يک اسرائيل نيز بدل نموده بود. و رهبران اين رژيم همواره در قالب هاي مختلف ودر مجامع بين المللي و با توجه به در اختيار داشتن لابي هاي عظيم مالي و رسانه اي، فشارهاي زيادي را به رژيم صدام وارد آوردند.
بدين ترتيب صدام (به ويژه پس از پايان جنگ ايران و عراق و حمله عراق به کويت) به عنوان يکي از موانع اصلي در برابر اهداف و برنامه هاي اسرائيل در خاورميانه بدل گرديده بود و از ميان برداشتن اين رژيم يکي از بزرگترين پيروزي هاي اسرائيل در دستيابي به اهداف بلند مدت آن به حساب مي رفت. چرا که در اختيار داشتن ايدئولوژي و تفکر مذکور، ارتش قوي و پيشينه اقدامات صدام، او را به عنوان رهبري راسخ در مقابله با اسرائيل در ميان ساير دولت هاي عربي مبدل ساخته بود. از اين رو از ميان برداشتن او مي توانست اهداف ذيل را براي اسرائيل محقق نمايد:
با نابودي صدام به عنوان دشمن شماره يک اسرائيل و تلاش آمريکا براي تحقق و ايجاد خاورميانه جديد، اسرائيل مي تواند استراژي خود را در منطقه و حتي تا حدودي زيادي در درون جامعه خود تغيير و از نو فرموليزه کند.
مي تواند امنيت رواني را که به واسطه تهديدات صدام و ترس از حمله احتمالي شيميايي او براي سالها از اسرائيليان سلب شده بود مجدداً به دست آورد چرا که اسرائيل از ترس حمله عراق به اين کشور هزينه هاي بسيار زيادي را سالانه صرف امنيت ملي و انساني خود مي کرد به گونه اي که همه شهروندان اسرائيل از ترس احتمالي حمله شيميايي به ماسک گاز شيميايي مجهز بوده اند.
و نيز مي تواند اسرائيل را از خطر موسوم به جنگ کلاسيک در جبهه شرقي آن برهاند. چرا که اسرائيل همواره از تصور اتحاد سوريه و عراق عليه اسرائيل وحشت داشته است.
همچنين اميد به نتيجه بخش شدن و تداوم مذاکرات با فلسطينيان را تقويت نمايد، چرا که از يک طرف دشمني عراق از بين رفته و از طرفي ديگر با فشارهاي آمريکا بر سوريه به عنوان يکي از مهمترين حاميان گروههاي مبارز فلسطيني، عملاً اسرائيل با فراغ بال بيشتر مي تواند به اهداف خود دست يابد.
احتمال دستيابي صدام به سلاح اتمي، وحشت مضاعفي را براي اسرائيل در خاورميانه ايجاد نموده بود و لذا از ميان برداشتن وي، مانع از شکل گيري موازنه قدرت اتمي در خاورميانه مي شد.
تيساح رونتال - فرمانده نيروي زميني ارتش اسرائيل -در اين رابطه مي گويد:
«از بين رفتن تهديدات عراق و فروپاشي صدام، فرصت هايي را براي اسرائيل فراهم ساخته که بايد از آنها بهره برداري نمود.»
از همين روست که پس از پايان جنگ عراق، يکي از مهمترين و بيشترين موضوعات مطرح در سطح بين المللي و منطقه اي، موضوع نقش اسرائيل در جنگ و بالتبع، افزايش حضور آن در عراق پس از صدام بوده است. با توجه به مقدمه مذکور، پرسشي که مطرح مي شود اينست که اسرائيل چه نقشي در آغاز جنگ آمريکا و انگليس عليه عراق داشته، به عبارتي ديگر چگونه ممکن است که دولت آمريکا در راستاي تحقق اهداف اسرائيل دست به چنين اقدام پرهزينه اي بزند؟

1- نقش اسرائيل در جنگ امريکا عليه عراق
 

به منظور بررسي دقيق نقش اسرائيل در جنگ عراق و شناسايي ارتباط ميان حمله آمريکا به عراق با اهداف و برنامه هاي اسرائيل، ضروريست تا، اولا سياست خارجي آمريکا که از قبل از جنگ جهاني دوم توسط تراست هاي متفکر آمريکايي (شوراي روابط خارجي) شکل گرفته مطالعه شود وثانيا، استراتژي و خاستگاه نومحافظه کاران آمريکايي و نقش و نوع رابطه لابي هاي يهودي با اين گروه مورد بررسي دقيق قرار گيرد.
به طور خلاصه مي توان گفت از زماني که شوراي روابط خارجي آمريکا، تسلط بر عرصه بزرگ را براي حفظ حيات امپرياليسم آمريکا ترسيم نمود و امپراطوري بريتانيا که بخش وسيعي از خاورميانه جزء آن محسوب مي گردد را نيز بخشي از اين عرصه بزرگ محسوب کرد، خاورميانه به دليل در اختيار داشتن منابع عظيم نفتي از جايگاه مهمي برخوردار گرديد؛ چرا که اين مهم، با رشد اقتصادي کشورهاي صنعتي آن زمان ارتباط مستقيمي داشت از همين رو تراست هاي آمريکايي دريافتند که سلطه بر جهان منوط به سلطه يا کنترل منابع انرژي جهان است. اين سياست به تدريج با ظهور رقبال اقتصادي ايالات متحده از اواخر قرن بيستم در اروپا به رهبري آلمان و در آسياي شرقي به رهبري ژاپن با تمرکز بيشتري تداوم يافت.
به عبارتي ديگر اگر چه که آمريکا به دليل در اختيار داشتن منابع عظيم نفتي داخلي در سرزمين خود مي توانست نيازهاي انرژي خود را از داخل تأمين نمايد اما از آنجا که رقباي اصلي اقتصادي آمريکا يعني آلمان حدود هشتاد درصد و ژاپن حدود صد در صد منابع انرژي خود را از کشورهاي نفت خيز وارد مي نمايند؛ اين موضوع را براي ايالات متحده ضروري نمود تا با تسلط و کنترل بر منابع نفتي خاورميانه، علاوه بر اينکه انرژي مورد نياز خود را از اين کشورها تأمين و منابع نفتي خود را ذخيره نمايد؛ ابتکار لازم را در کنترل رقباي خود از طريق انرژي - به مثابه خون جاري در رگ ها - در اختيار گيرد.
اما خطر اصلي که همواره اين سياست آمريکا را تهديد نموده است از جانب کشورهايي بوده که ايالات متحده از آنها به راديکاليسم ملي نام مي برد. چرا که تقويت اين ايده در دولتمردان و مردم مناطق توليد کننده نفت مبني بر اينکه ثروتهاي ملي بايد براي منافع و پيشرفت داخلي همان کشور استفاده شود نه در راستاي منافع آمريکا؛ اهداف بلند مدت ايالات متحده را در راستاي حفظ هژموني با خطر جدي مواجه مي سازد.
از لحاظ تاريخي، مهمترين شکل راديکاليسم ملي، ناسيوناليسم عربي بوده است و ايالات متحده براي مقابله با آن تلاش نموده تا دولت هاي عربي و وابسته، سرکوبگر و ديکتاتوري در اطراف خليج فارس بوجود آورده و از آنها حمايت نمايد.
در راستاي همين سياست ها، دولت آمريکا به منظور کنترل ناسيوناليسم عربي و حفظ منافع خود در خاورميانه، بر نقش مهم و محوري اسرائيل صحه گذاشت و بدين ترتيب بقا و حفظ موجوديت اسرائيل، به يکي از راهبردهاي اساسي سياست خارجي آمريکا مبدل گرديد. اين سياست به ويژه از زمان نيکسون مورد توجه خاص قرار گرفت.
نيکسون اولين رييس جمهوري بود که تلاش براي حفظ توازن در ارتباط با اعراب و اسرائيل را کنار گذاشت و براي اولين بار اسرائيل را يک دارايي استراتژيک براي آمريکا در دوره جنگ سرد توصيف کرد. در دوره او بود که آمريکا جاي فرانسه را به عنوان بزرگ ترين تأمين کننده سلاح براي اسرائيل گرفت. کمک آمريکا به اسرائيل به سرعت رو به افزايش نهاد و از 300ميليون دلار به بيش از 2ميليارد دلار در سال رسيده و به اين ترتيب اسرائيل به بزرگ ترين دريافت کننده کمک از آمريکا تبديل شد.
چنين تحولاتي در دوره نيکسون، رابطه با اسرائيل را به موضوع مهمي در واشنگتن تبديل کرد و در نتيجه آن حاميان آمريکايي اسرائيل به بازيگران مهمي در پايتخت آمريکا تبديل شدند و امکانات بيشتري براي توسعه فعاليت هاي خود به دست آوردند. از همين رو مي توان گفت؛ تحول در سياست خاورميانه اي نيکسون زمينه ساز افزايش قدرت لابي يهود شد و نه به عکس.
براساس اين فرض، آمريکا در دوره نيکسون بنابر ملاحظات خاص خود در دوره جنگ سرد و الزامات ناشي از رقابت دو اردوگاه رقيب، متمايل به اسرائيل شد و لابي يهود تنها نقش کمکي و فرعي در اين ارتباط ايفا کرد.
از اواخر دهه پنجاه ميلادي دولت آمريکا اين نظريه اسراييل را پذيرفت که وجود يک اسرائيل نيرومند براي آمريکا ارزش سوق الجيشي خواهد داشت؛ زيرا منافع اين کشور را در برابر تهديد ملي گرايان راديکال منطقه که در آن زمان شوري نيز پشتيبان برخي از آنها بود؛ حفظ خواهد کرد در يک يادداشت شوراي امنيت ملي که به سال 1958 صادر شد و در چند سال قبل از زمره اسناد محرمانه خارج گرديد؛ تذکر داده شده است که يکي از نتايج منطقي مخالفت با ملي گرايان عرب هاي راديکال، پشتيباني از اسرائيل مي باشد که به عنوان تنها نيروي طرفدار غرب در خاورميانه باقي مانده است.
بي ترديد حفظ امنيت اسرائيل هرگز نمي توانسته تنها هدف روابط ويژه ميان آمريکا و اسرائيل باشد؛ چرا که در غير اين صورت آمريکا مي توانست به تلاش براي حفظ توازن نظامي و استراتژيک ميان اسرائيل از يک سو و مجموعه کشورهاي عربي از سوي ديگر بسنده کند. اين در حالي است که دولت هاي مختلف در آمريکا از هر دو حزب همواره اتفاق نظر داشته اند که اسرائيل بايد نسبت به کشورهاي عربي از برتري کيفي در فناوري نظامي برخوردار باشد. در واقع وراي امنيت اسرائيل مي بايست علت مهم تر حمايت هاي گسترده آمريکا از اسرائيل را در نقشي که اسرائيل همواره براي آمريکا در منطقه ايفا کرده، جستجو کرد. اسرائيل طي دهه هاي گذشته توانست با موافقت مانع پيروزي نهضت هاي راديکال و ناسيوناليست عرب در کشورهاي لبنان، اردن، فلسطين و يمن شود و سوريه را که همواره متحد شوروي بود، مهار کند. نيروي هوايي اسرائيل از تفوق کامل در منطقه برخوردار بوده و جنگ هاي مکرر اعراب و اسرائيل عرصه مناسبي براي آزمودن سلاح هاي آمريکا به خصوص در تقابل با سلاح هاي روسي به شمار رفته است.
علاوه بر منافع استراتژيک اسرائيل براي آمريکا در خاورميانه در دوره قبل و بعد از جنگ سرد، مجموعه عوامل ديگري نيز مستقل از نقش لابي طرفدار اسرائيل در آمريکا، در ايجاد روابط استراتژيک ميان دو کشور موثر بوده است. وابستگي آمريکا به نفت، مسئله تروريسم، مهار ايران و عراق و اين ادعاي رايج در آمريکا که گويا اسرائيل تنها دموکراسي در خاورميانه است، در تقويت مباني روابط استراتژيک ميان دو کشور نقش داشته است.
منبع: فصلنامه راهبرد، شماره 41، پاييز 1385، صص249 - 245.