درخششي در تاريکي(2)


 






 

مروري بر زندگينامه آيت الله شهيد سيد محمدرضا سعيدي
 

استقبال از شهادت
 

آيت الله سعيدي از ابتدا خود را براي شهادت در راه اسلام و آرمان هاي امام خميني آماده کرده بود. خاطره اي در اين زمينه از سوي فرزند ايشان (سيد محمد سعيدي) مناسب است: «بعد از شهادت پدرم، دستخطي از ايشان در پشت کتاب مواعظ العدديه پيدا شد. آن دستخط را آيت الله خزعلي، شهيد مطهري و دايي مان آقاي طباطبايي هم ديده اند من و برادرانم هم ديده بوديم. آقاي هاشمي رفسنجاني هم ظاهراً ديده بودند. پدرم با خط خود نوشته بودند: «شبي در خواب ديدم که به منزل آقاي خميني مي روم. در بين راه علامه طباطبايي را ديدم. ايشان مرا صدا زدند و با هم تا آستانه منزلشان رفتيم. علامه به من فرمودند: من ديشب حضرت اباعبدالله الحسين (ع) را در خواب ديدم که به من گفتند به سعيدي بگو به اينجا بيا، چيزي نيست، ما نگهدار توييم... وقتي از خواب بيدار شدم شکر خدا را کردم و اين خواب را پشت اين کتاب مواعظ العدديه نوشتم. اين مسئله مربوط به زماني است که مرحوم پدرم به خاطر طرفداري از حضرت امام، همه روزه در معرض دستگيري و گرفتاري بود.»

طرح نهايي براي قتل
 

سخنان تند، نامه ها و بيانيه هاي افشاگرانه آيت الله سعيدي، رژيم شاه را به زحمت انداخت. ساواک مطمئن بود که آيت الله سعيدي، علما را به صدور فتوا عليه اين گونه قراردادها راضي خواهد کرد؛ از اين رو تمام نيروهاي خود را براي اقدامي غير انساني بسيج کرد. سپهبد مقدم مدير کل اداره سوم ساواک به دنبال گزارش اعلاميه آيت الله سعيدي دستور داد: «او را احضار کنند و تذکر دهند از تحريک افکار عمومي عليه اقدامات دولت خودداري کند. در غير اين صورت تصميمات شديدي درباره وي گرفته خواهد شد...» اما در زير همين دستور، پي نوشت شده است که: «رياست اداره يکم فرمودند با توجه به اينکه قرار است نامبرده دستگير شود، ديگر لزومي به ارسال نامه فوق نيست. در پرونده محمدرضا سعيدي بايگاني شود.» مأموران ساواک خود را براي دستگيري او آماده کردند.
سعيدي روز 11 خرداد 1349 پس از اقامه نماز به خانه رفت. ساعت يک بعد از ظهر بود و او براي ناهار و استراحت آماده مي شد که ساواک به منزلش يورش برد و پس از به هم ريختن اثاثيه خانه و پراکنده کردن کتاب ها و نوشته ها او را از خانواده اش جدا کرد. سعيدي را به زندان قلعه بردند و در سلول انفرادي تنگ و تاريکي انداختند و ده روز او را با شديدترين وجهي شکنجه کردند؛ اما آيت الله سعيدي با وجود تحمل شکنجه ها تسليم نشد. برگه هاي بازجويي او که پس از يپروزي انقلاب به دست آمد، نشاندهنده اين مسئله است که ايشان به رغم همه تهديدها و ارعاب هاي بازجوها و شکنجه گران، هنگام نام بردن امام خميني از ايشان به عنوان «حضرت آيت الله خميني» ياد کرده، اما وقتي مجبور بوده از محمدرضا پهلوي اسمي ببرند و يا بنويسد، به کلمه «شاه» بسنده مي کرده و از دادن القاب و عناويني مثل «شاهنشاه» و «آريامهر» خودداري مي نموده است.
نهايتاً ساواک در شرايطي قرار گرفت که از بين بردن آيت الله سعيدي را براي آينده رژيم، امري ضروري دانست. رژيم بر آن بود تا با کشتن اين روحاني مجاهد، ضرب شستي به ديگر علما و روحانيون و به ويژه هواداران امام خميني نشان دهد تا از آن پس جرئت اعلام پشتيباني از رهبري امام را به خود راه ندهند و در عين حال، خود را از خطري که وجود سعيدي بر ايشان داشت برهانند. بر اين اساس، طرح قتل آن مجاهد نستوه را در شامگاه روز 20 خرداد ماه 1349 به اجرا در آورد و قلبي را که ساليان دراز به عشق اسلام و امام خميني مي تپيد، براي هميشه از کار انداخت. شب پنجشنبه 20 خرداد ماه 1349 (6ربيع الثاني1390) برق زندان قزل قلعه يکبار قطع شد و زندان در تاريکي فرو رفت.پس از لحظه اي چند تن، شتابان وارد سلول شدند و فريادي از داخل سلول به گوش رسيد و سپس سکوتي مرموز بر زندان سايه افکند. زندانياني که در کنار سلول مرحوم سعيدي بودند نتوانستند بفهمند چه جرياني روي داده است و آن چند تن چه کساني بودند و در سلول چه کار داشتند و چه کردند و فريادي که در سلول طنين افکند از چه کسي بود. ديري نپاييد که برق زندان روشن شد. زندانياني که حس کنجکاوي شان تحريک شده بود، به سلول مرحوم سعيدي سر کشيدند و با منظره وحشتناک و فاجعه باري روبه رو شدند. سعيدي با وضعي غيرعادي در گوشه سلول افتاده و عمامه به دور گردن او حلقه شده بود. با سر و صدا و داد و فرياد زنداني ها، مأموران نگهباني سر رسيدند و در سلول را باز کردند او را از سلول بيرون آوردند و عمامه را از گردنش باز کردند؛ اما ديگر دير شده بود و سعيدي، را مردي که يک لحظه از افشاگري و روشنگري عليه شاه دم فرو نمي بست، به دست دژخيمان شاه به شهادت رسيده و روح او به ملکوتي اعلي پرواز کرده بود.

وصيتنامه آیت الله سعيدي
 

در پشت قرآن جيبي شهيد آیت الله سعيدي، وصيتنامه اي به خط ايشان به دست آمد. ایشان در وصيتنامه اين چنين نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
وصيتنامه من سيد محمدرضا سعيدي خراساني پسران من همگي اهل علم و تبليغ براي خدا شويد. دختران من به شوهر اهل علم و تبليغ شوهر شويد.
در زندگي با هم متحد باشيد و براي دنيا با هم اختلاف نکنيد. همگي حق مادر را رعايت کنيد و جنازه مرا در قم دفن کنيد. مرا دعا کنيد وسلام مرا به همگي برسانيد. دو روز روزه برايم بگيريد و جنازه مرا در قم دفن کنيد. از آيه 152 تا 157 از سوره دوم غفلت نکنيد. کتاب هائي که رفقا برده اند در کتاب محجه آلبيضا صورتش هست. کتاب ها و نوشتجات مرا به وسيله آقاي خزعلي پس بگيريد و به ايشان و آقاي مشکيني بگوييد از طلب خود مرا حلال کنند. بقيه کتاب هاي آقاي مشکيني را بدهيد. بدهي آقاي جواد آقا محمدي را بپردازيد، ظاهراً 250 و اندي تومان است. مقدراي پول در بانک دارم در ته چک نوشته است، آقاي بهاري را ملاقات کنيد و خواهش کنيد که هر طور هست خانه ام را از گرو بانک بيرون آورند. آقاي نيکنام و آقاي نظري رفتن آقاي بهادري را از جريان اطلاع دادند. به هر کسي که مي خواهد زحمت فاتحه خواني برايم بکشد بگوييد در عوض، يک مسئله ياد بگيرد و عمل کند و هر کس به من بدهکار است من که صورت ندارم، اگر تا آخر عمرش نتوانست بپردازد بري الذمه است.

چگونگي شهادت
 

نويسنده کتاب نهضت امام خميني در مورد چگونگي و علت نوشتن وصيتنامه شهيد سعيدي مي نويسد:
«بنا به گفته بعضي از زندانيان سياسي بازداشتگاه قزل قلعه که در کنار سلول شهيد سعيدي بودند، در ساعت 3 بعد از ظهر روز 20 خرداد ماه 1349، چند ساعت پيش از آنکه او را به آن صورت فجيع به شهادت برسانند. سعيدي را به بازجويي بردند و ديري نپاييد که به سلول بازگرداندند. گويا در بازجويي او را وادار کردند که وصيتامه خود را بنويسد تا چنين وانمود کنند که چون نيت خودکشي در سر داشته، وصيتنامه خود را تنظيم کرده است! و شايد آن شهيد از شيوه برخورد آنان دريافته است که قصد از بين بردن او را دارند و از اين رو شخصاً به نوشتن وصيتنامه مبادرت کرده باشد و ممکن است در ساعت 3 بعداز ظهر آن روز که او را براي بازجويي برده اند، دادگاه نمايشي و فرمايشي تشکيل داده، او را رسماً به اعدام محکوم کرده باشند، از اين رو آن شهيد اقدام به نوشتن اين وصيتنامه کرده باشد.»
«... ساواک بر آن نبود که وانمود کند سعيدي خودکشي کرده است، زيرا هدف آنان از کشتن او ايجاد رعب و وحشت در ميان اجتماع به ويژه در جامعه روحانيت بود و از اين رو مي بينيم صورت جلسه اي که پيرامون علت مرگ او تنظيم شده متفاوت و ضد و نقيض است. ساواک در گزارشي ادعا کرده است که «نامبرده در حدود ساعت 21 روز 20/ 3/ 49 با استفاده از خاموشي برق منطقه به وسيله فرو نمودن دستمال به حلق خود خودکشي کرده است.» در گزارش ديگري اعلام کرده است: «مرگ او را خونريزي لوزالمعده تشخيص داده اند! و سپهبد مقدم در بخشنامه اي به ادارات ساواک مدعي شده است که: «بر اثر سکته قلبي در زندان فوت نموده است.» و نظر رئيس اداره پزشکي قانوني اين است که: «مرگ نامبرده شوک ناشي از ضربه به شبکه عصبي خورشيدي تعيين مي شود.» اين ضد و نقيض گويي ها بازگوکننده اين نکته است که ساواک مي خواست مرگ سعيدي را مرموز و مشکوک جلوه دهد تا بتواند نقشه خود را براي ايجاد رعب و وحشت به بهترين نحو به مرحله اجرا درآورد.»

اعلاميه و افشاگري
 

جنازه شهيد سعيدي را به خانواده اش تحويل ندادند. بامداد روز 21/ 3/ 49 مأموران ساواک به منزل آن مرحوم در خيابان غياثي رفتند و فرزند بزرگ او سيد محمد را به زندان قزل قلعه بردند. سيد محمد سعيدي مي گويد:
«...بعد از اينکه خبر ورود سرمايه گذاران آمريکايي به ايران در روزنامه ها منتشر شد، پدرم اعلاميه اي عليه اين اقدام نوشت. اعلاميه ي بسيار حساس و تندي بود. قبل از نوشتن اين اعلاميه، ايشان سفري به قم کرد و با برخي از آقايان تماس گرفت و تصميمشان اين بود که اعلاميه اي نوشته شود و چند تن از علما و روحانيون مشترکاً آن را امضا کنند. معلوم بود که کار بسيار حساس و سنگيني است. بعضي از آقايان به همين جهت موافقت نکردند. آيت الله منتظري در اين باره مصاحبه اي کرد که در سالگرد شهادت مرحوم سعيدي از تلويزيون هم پخش شد و من هم آن را شنيدم. ايشان گفت: «آقاي سعيدي از جمله کساني بود که به قم آمد و پيشنهاد نوشتن يک اعلاميه عليه سرمايه گذاران آمريکايي را داد. من به ايشان گفتم: اعلاميه اي که شما نوشته ايد نزد 9 نفر ديگر از آقايان علما ببريد، اگر آنها امضا کردند، من دهمين نفر خواهم بود که آن را امضا خواهم کرد، اما او رفت و ديگر خبري از او نبود. بعداً فهميدم که خودش به تنهايي اعلاميه را امضا و چاپ کرده و شخصاً هم آن را توزيع نموده است.»
از ديگر کارهايي که مرحوم پدرم کرد و دليلي براي دستگيري ايشان شد، تکثير نوارهاي ولايت فقيه حضرت امام بود که از نجف به دستش رسيده بود. رژيم شاه پيش از اين هميشه تبليغ مي کرد که روحانيون هيچ برنامه اي براي حکومت ندارند. فقط عده اي آشوب طلبند؛ اما وقتي نوارهاي سخنراني حضرت امام درباره ولايت فقيه به ايران رسيد، رژيم واقعاً وحشتزده شد. بعد از آن هم اعلاميه تند پدرم که عليه سرمايه گذاران آمريکايي توزيع شد. ساواک را به شدت عصباني کرد؛ به اين جهت، مأموران ساواک در روز دهم خرداد ماه 49 به خانه مان ريختند و آنچه کتاب و اسناد و مدارک بود غارت و پدرم را دستگير کردند و به زندان قزل قلعه بردند و تا روزي که ايشان را به شهادت رساندند، اجازه هيچگونه ملاقاتي را به اعضاي خانواده اش ندادند. هر وقت مراجعه مي کرديم مي گفتند: «امروز روز ملاقات نيست. يک روز که براي ملاقات رفته بوديم، نزديک ظهر بود. يک وقت ديديم يک آمبولانس سفيد رنگ از توي زندان بيرون آمد.خانواده زندانيان سياسي که هر روز در خارج از زندان اجتماع مي کردند، زاري و شيون کردند و توي سرشان زدند. هر کس تصور مي کرد که يکي از بستگانش را در زندان کشته اند. من و ديگر اعضاي خانواده مان غافل از آنکه در داخل آن آمبولانس، جنازه پدرم بود، تا چند ساعت بعد از ظهر روز 21 خرداد 49 در خارج از زندان مانديم و چون از ديدن پدر مأيوس شديم به منزل بازگشتيم. وقتي به منزل رسيديم، چند دقيقه بعد، اتومبيلي که متعلق به ساواک بود به منزل ما آمد و يکي از مأموران گفت: شناسنامه پدرتان را بدهيد و به من که پسر بزرگ تر بودم گفت:همراه من براي ملاقات پدرتان بياييد. من سوار اتومبيل شدم، اما جايي را که رفتيم نمي شناختم و نمي دانستم اينجا پزشکي قانوني است. آنها هم به من نگفتند که اينجا کجاست. وقتي به آنجا رسيديم يکي از آنها که بعداً فهميدم دکتر جواني است (همان کسي که بعد از انقلاب اعدام شد) به من گفت: به شما تسليت مي گويم! من اصلاً باور نمي کردم که اتفاقي افتاده باشد. مات و مبهوت ايستادم. در آن موقع، آقاي دکتر سيد محمود طباطبايي رئيس پزشکي قانوني، مرا توي اتاقش خواست و از من پرسيد: «قضيه پدرت چه بوده است؟» من مقداري اين پا و آن پا کردم و حرفي نزدم، او گفت: «پسرم، به من اعتماد کن، اگر چيزي هست بگو» من هم آنچه از مبارزات پدرم مي دانستم و جريان دستگيري او توسط ساواک را برايش گفتم. خلاصه اينکه به اتفاق آنان، جنازه پدر را به وادي السلام قم برديم. جنازه را بيرون آوردند. بدنش مجروح بود، دکتر جواني و ازغندي که از مأموران ساواک بودند، در آنجا حضور داشتند. با اينکه جنازه پدرم را مي ديدم باورم نمي شد که او را کشته باشند. شخصي به نام محمدي يا محمدزاده که رئيس ساواک قم بود و عده ديگري که در آنجا بودند، منتظر عکس العمل من بودند. من در اين موقع به جنازه پدرم چشم دوختم و پنداري که خدا، اين جملات را بر زبانم جاري کرد: پدر! شما پيش رسول الله رو سفيديد.
پدر! شما پيش خميني رو سفيديد.
پدر! خودت بهتر از ما مي دانستي که الدنيا سجن المؤمن و جنه الکافر
پدر! تو به آرزوي خود رسيدي.
پدر! بخند. من هم به سعادتي که تو به آن رسيدي مي خندم.
مأموران ساواک با چشمان از حدقه درآمده، گويي لال شده بودند و هيچ حرفي نمي زدند و فقط به حرف هاي من گوش مي دادند.

تعقيب و مراقبت
 

«از غسالخانه بيرون آمدم. جنازه پدرم را دفن کردند. من بلافاصله به قم و به خانه آيت الله رباني شيرازي رفتم. او در خانه نبود، به خانواده اش گفتم که پدرم را شهيد کرده اند. مأموران ساواک همه جا مرا تعقيب مي کردند. من ديگر در قم نماندنم. سوار ماشين شدم و به تهران آمدم. وقتي به خانه رسيدم، مادرم با ديدن قيافه من، پنداري به قضيه پي برد. خطاب به من گفت: «محمد! چي شده؟» گفتم: «چيزي نشده، پدرمان راحت شد. شما برو لباس سياه بر تن کن و براي ما بچه ها هم لباس سياه بياور که حالا وظيفه ما سنگين تر شده است.»
پيش از آنکه به چگونگي برگزاري مجالس ختم و يادبود شهيد سعيدي بپردازيم، به نقل خاطره ديگري از فرزندش سيد محمد سعيدي مي پردازيم:
«چهل روز از شهادت پدرم مي گذشت. خانواده ما براي برگزاري مراسم چهلم به سر قبرش در وادي السلام قم آمد. من هم حضور داشتم. خدا رحمت کند شهيد محمد منتظري را. او هم در آنجا بود. او به وسيله يکي از خانم ها به مادرم پيغام داد: «چون شما در شرايط عاطفي خاصي هستيد و کسي جرئت اعتراض به شما را ندارد، فرصت خوبي است که با فرياد بگوييد شوهر مرا شاه کشته است و اين جمله را تکرار کنيد تا توجه افرادي که به گورستان وادي السلام آمده اند به موضوع جلب شود و آنها نيز از موضوع مطلع شوند و بدانند که شوهر شما به دستور شخص شاه کشته شده است!».

وحشت در ساواک
 

پس از شهادت آيت الله سعيدي، سپهبد مقدم رئيس اداره سوم ساواک دستور داد از هر گونه تبليغ و تحريک و فعاليت درباره شهادت آيت الله سعيدي جلوگيري کنند و افرادي را که در اين زمينه فعاليتي انجام مي دهند، فوراً دستگير و دست کم به مدت سه سال تبعيد کنند.
با آنکه حوزه علميه قم همزمان با شهادت آيت الله سعيدي تعطيلي تابستان را مي گذراند و از روحانيون و محصلين کمتر کسي در قم بود. شماري از روحانيون و مردم در مدرسه فيضيه اجتماع کردند. آقاي شيخ مرتضي حائري يزدي صبح روز جمعه 22 خرداد ماه به مدرسه فيضيه رفت و شخصاً به پهن کردن فرش در صحن شتافتند و در اندک مدتي تمام صحن مدرسه فرش شد. در اين مراسم آقاي سيد احمد کلانتر، در يک سخنراني وضع مرحوم سعيدي را از اين نظر که جنازه او را شب هنگام و پنهاني دفن کردند، به مادر بزرگوارش حضرت فاطمه زهرا (س) تشبيه کرد و از امام خميني تجليل به عمل آورد. شرکت کنندگان در اين مراسم، به وادي السلام رفتند و در آنجا بار ديگر آقاي کلانتر سخنان تندي ايراد کرد وخطاب به شهيد سعيدي گفت: «آسوده بخواب که راه تو ادامه دارد و پر رهرو است.» مأموران ساواک در صدد متفرق کردن مردم بر آمدند؛ اما عده زيادي در خيابان هاي قم به تظاهرات پرداختند و از قاتلين آن عالم مجاهد، ابراز انزجار کردند. تظاهرکنندگان سپس به مقابل منزل شريعتمداري رفتند و عليه او شعار دادند و همکاري او را با رژيم محکوم کردند. آقاي کلانتر نيز دستگير شد.

واکنش حوزه علميه قم
 

حوزه علميه قم به مناسب شهادت آيت الله سعيدي اعلاميه اي صادر کرد. اعلاميه با اين جمله شروع مي شد: «آيت الله حاج سيد محمدرضا سعيدي خراساني در زندان کشته شد.» و در پايان آن اعلاميه آمده بود: «شهادت آيت الله سعيدي در زير شکنجه، توقيف و تبعيد و شکنجه ديگر روحانيون بزرگ حوزه علميه قم و تهران، ما را از ادامه راهي که در راه رفاه و آسايش مردم مسلمان ايران و مبارزه بر ضد توطئه هاي استعمار بين المللي در پيش داريم بازنمي دارد.» خبر دردآور شهادت آيت الله سعيدي در تهران نيز بازتاب گسترده اي داشت و مردم با شنيدن اين خبر به خشم آمدند و انزجار آنان نسبت به رژيم شاه فزوني يافت. به گونه اي که ساواک گزارش داد:
«خبر مرگ سعيدي همه جا منتشر شد و بين مردم شايعه اي است که مأموران ساواک امنيت سعيدي را زير شکنجه کشته اند و براي اينکه آثار جراحات بر بدن سعيدي مخفي بماند، خود سازمان او را در قم به خاک سپرده است.»
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 32