روايتي از شهادت آيت الله سعيدي و بازتاب هاي آن(1)


 

نويسنده:حجت الاسلام سيد حميد روحاني




 

درآمد
 

در ساعت 13 روز 11 خرداد ماه 1349، ماموران ساواك به منزل سعيدي يورش بردند و ضمن دستگيري او منزل را نيز مورد بازرسي قرار دادند، لكن چيزي كه بتوان از آن به عنوان سند عليه او بهره برداري كرد به دست نياوردند و آن عالم رباني را به اتهام پوچ و بي اساس: « اقدام بر ضد امنيت داخلي مملكت »! روانه بازداشتگاه قزل قلعه كردند.
رژيم شاه بر آن بود به مجاهدان راه خدا و علماي متعهد اسلام، ضرب شستي نشان دهد تا ديگر جرئت اعلام پشتيباني از مرجعيت امام را به خود ندهند و نيز خود را از خطر مبارزات پيگير و خستگي ناپذير سعيدي آسوده سازد و لذا طرح قتل آن عزيز مجاهد و نستوه را به مرحله اجرا درآورد و قلبي را كه به عشق اسلام، امام و امت مي تپيد، در شام جانكاه 21 خرداد ماه 49، براي هميشه از كار انداخت.
در شب پنجشنبه 21 خرداد ماه 49 ( 6 ربيع الثاني 1390)، برق زندان قزل قلعه يك بار قطع شد و زندان در تاريكي فرو رفت. پس از لحظه اي چند تن، شتابان وارد سلول سعيدي شدند و فريادي از داخل سلول به گوش رسيد و آن گاه سكوتي مرموز در آن محيط پرتو افكند.
زندانياني كه در كنار سلول مرحوم سعيدي بودند، نتوانستند بفهمند چه جرياني روي داده است؟ آن چند تن چه كساني بودند؟ در سلول سعيدي چه كار داشتند و چه كردند؟ فريادي كه در سلول طنين افكند از چه كسي بود؟ ديري نپاييد كه برق زندان روشن شد. زندانياني كه حس كنجكاوي شان تحريك شده بود، به سلول مرحوم سعيدي سرك كشيدند و با منظره وحشتناك و فاجعه باري رو به رو شدند. سعيدي با وضعي غير عادي، در گوشه سلول افتاده بود و عمامه به دور گردن او محكم حلقه شده بود! با سر و صدا و داد و فرياد زنداني ها، ماموران نگهباني سر رسيدند و در سلول او را باز كردند و او را بيرون آوردند و عمامه را از گردن او باز كردند، اما ديگر دير شده بود. سعيدي، رادمردي كه يك لحظه از افشاگري و روشنگري عليه شاه دم فرو نمي بست، به دست دژخيمان شاه به شهادت رسيده و روح او به ملكوت اعلي پرواز كرده بود.
در پشت قرآن جيبي آن شهيد، وصيت نامه اي به خطر او به دست آمد كه چنين نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
وصيت نامه من، سيد محمدرضا سعيدي خراساني، پسران من همگي اهل علم و تبليغ براي خدا شويد، دختران من به شوهر اهل علم و تبليغ همسر شويد. در زندگي با هم متحد باشيد و براي دنيا با هم اختلاف نكنيد. همگي حق مادر را رعايت كنيد. جنازه مرا در قم دفن كنيد. مرا دعا كنيد و سلام مرا به همگي برسانيد. دو روز روزه برايم بگيريد. از آيه 152 تا 157 از سوره دوم غفلت نكنيد. كتاب هايي كه رفقا برده اند، در كتاب محجه البيضا صورت هايش هست. كتاب ها و نوشتجات مرا به وسيله آقاي خزعلي پس بگيريد و به ايشان و آقاي مشكيني بگوييد از طلب خود مرا حلال كنند. بدهي آقاي جواد آقا محمدي را بپردازيد. ظاهرا دويست و پنجاه و اندي تومان است. مقداري پول در بانك دارم. در ته چك نوشته است. مي توانيد به وسيله آقاي جعفري خوانساري دريافت داريد و نيز به وسيله ايشان و آقاي كثيري، آقاي بهاري را ملاقات كنيد و خواهش كنيد كه هر طور هست خانه ام را از گرو بانك بيرون آورند. آقاي نيك نام و آقاي نظري رفيق آقاي بهاري از جريان اطلاع دارند.
به هر كس كه مي خواهد زحمت فاتحه خواني برايم بكشد بگوييد در عوض، يك مسئله ياد بگيريد و عمل كنيد و هر كس به من بدهكار است، من كه صورت ندارم، اگر تا آخر عمرش نتوانست بپردازد بري الذمه است.
سيد محمدرضا سعيدي خراساني
اول ربيع الثاني 1390
(سند شماره 243)
بنا به گفته بعضي از زندانيان سياسي بازداشتگاه قزل قلعه كه در كنار سلول شهيد سعيدي بودند در ساعت 3 بعدازظهر روز 2 خرداد 49، چند ساعت پيش از آن كه او را به آن صورت فجيع به شهادت برسانند، او را به بازجوئي بردند و ديري نپاييد كه به سلول بازگرداندند. گويا بازجويي او را وادار كردند كه وصيت نامه خود را بنويسد تا چنين وانمود كنند كه چون نيت خودكشي در سر داشته، وصيت نامه خود را تنظيم كرده است! و شايد آن شهيد، از شيوه برخورد آنان دريافته است كه قصد از بين بردن او را دارند و از اين رو شخصا به نوشتن وصيت نامه مبادرت كرده باشد و ممكن است در ساعت 3 بعدازظهر آن روز كه او را براي بازجويي برده اند، دادگاه نمايشي و فرمايشي تشكيل داده، او را رسما به اعدام محكوم كرده باشند. از آن رو، آن شهيد اقدام به نوشتن اين وصيت نامه كرده باشد.
اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه ساواك بر آن نبود وانمود كند كه سعيدي خودكشي كرده است! زيرا هدف آنان از كشتن او ايجاد رعب و وحشت در ميان اجتماع، به ويژه در جامعه روحانيت بود و از اين رو مي بينيم صورت جلسه اي كه درباره علت مرگ او تنظيم گرديده، متفاوت و ضد و نقيض است، ساواك در گزارشي ادعا كرده است: « نامبرده درحدود ساعت 21 روز 20/3/49 با استفاده از خاموشي برق منطقه به وسيله فرو نمودن دستمال به حلق خود، خودكشي نموده ». در گزارش ديگري اعلام كرده است: « مرگ او را خونريزي لوزالمعده تشخيص داده اند!» و سپهبد مقدم طي بخش نامه اي به ساواك ها مدعي شده است كه: « بر اثر سكته قلبي در زندان فوت نموده است!» و نظر رئيس اداره پزشكي قانوني اين است كه: « مرگ نامبرده شوك ناشي از ضربه به شبكه عصبي خورشيدي تعيين مي شود! » اين ضد و نقيض گوئي ها بازگوكننده اين نكته است كه ساواك مي خواسته مرگ سعيدي را مرموز و مشكوك جلوه دهد تا بتواند نقشه خود را براي ايجاد رعب و وحشت به بهترين نحوي به مرحله اجرا درآورد. البته احتمال اين كه ساواك به سبب دستپاچگي و وحشت و به مصداق « الخائن خائف »، دچار اين ضد و نقيض گوئي ها شده باشد، دور از واقعيت نيست. ليكن با در نظر گرفتن آن كه ساواك چند روز پس از شهادت سعيدي، مرحوم شهيد مطهري را به مركز ساواك فرا مي خواند و صورت جلسه هاي متفاوت و اظهارنظرهاي گوناگون پيرامون علت مرگ سعيدي را به ايشان ارائه مي دهد، اين گمان در ذهن قوت مي گيرد كه اين ضد و نقيض گوئي ها ساختگي و نمايشي بوده است تا به مجاهدان روحاني بفهماند كه اگر دست از سرسختي و مبارزه جويي عليه رژيم شاه برندارند، به سرنوشت سعيدي دچار خواهند شد و ساواك از كشتن و نابودي آنان باكي ندارد! از اين رو، مي بينيم كه نماينده دادستان ارتش به نام سرهنگ قضايي ايرواني، در زير صورت جلسه تنظيمي پيرامون علت مرگ سعيدي نوشته است: «... جنازه را در اتاق بهداري زندان قزل قلعه مشاهده نمودم، ليكن در وضع و چگونگي فوت، صورت جلسه را تاييد نمي كنم! » كه فرمايشي بودن اين اظهار نظر نيز روشن است، زيرا اين ماموران چشم و گوش بسته را هيچ گاه ياراي آن نبوده است كه بر خلاف نظر مقامات ساواك اظهار نظر كنند، از اين جهت مي توان گفت كه اين موضع نماينده دادستان نيز طبق نقشه از پيش تعيين شده ساواك و به منظور مشكوم نشان دادن علت فوت مرحوم سعيدي بوده است. صورت جلسه تنظيمي ساواك در مورد علت فوت شهيد سعيدي چنين است:
صورت جلسه
در ساعت 4:5 روز پنج شنبه 21/3/49 از جسد سيد محمدرضا فرزند سيد احمد، شهيد سعيدي خراساني كه به اتهام اقدام بر ضد امنيت داخلي مملكت از تاريخ14/3/49 طبق قرار قانوني شماره 1-1588-66-401 مورخ 14/3/49 بازپرسي شعبه 7 دادستان ارتش در زندان قزل قلعه بازداشت بود، با حضور نماينده دادستان ارتش و امضا كنندگان ذيل معاينه گرديد. در بدن متوفي هيچ گونه آثار ضرب و جرح مشاهده نشد و معلوم گرديد كه نامبرده در حدود ساعت 21 روز 20/3/49 با استفاده از خاموشي برق منطقه و به وسيله فرو نمودن دستمال به حلق خود،خودكشي نموده و نگهبان گشت كه متوجه جريان امر گرديده،‌ بلافاصله پزشك و پزشكيار و ساير نگهبانان زندان را به بالين او حاضر و ملاحظه مي كنند كه مشاراليه فوت نموده است:
1- نماينده دادستان ارتش – سرهنگ ايرواني – در ساعت فوق جنازه را در اتاق بهداري زندان قزل قلعه مشاهده نمودم. ليكن در وضع و چگونگي فوت صورت جلسه را تاييد نمي كنم.
2-پزشك زندان قزل قلعه: دكتر مقبلي
3-پزشكيار زندان قزل قلعه: نبهي
4-نگهبانان انفرادي: مهدي حقي، اسدالله ابراهيمي
5-نگهبانان عمومي: عطاء الله غلامي، باقر مومني، سهراب تيموري »
(سند شماره 243)
گزارش تنظيمي ساواك در مورد علت فوت مرحوم سعيدي چنين است:
« گزارش، درباره: فوت سيد محمدرضا سعيدي خراساني در بازداشتگاه قزل قلعه
محترما به استحضار مي رساند:
در مورخه 20/3/49 اطلاع حاصل شد كه ياد شده بالا در سلول خود فوت نموده است. بنا به وظيفه محوله، اين جانب يهودا عاقل، بلافاصله در بازداشتگاه قزل قلعه حاضر و صورت جلسه اي در اين مورد با حضور نماينده دادستاني و پزشك و پزشكيار و نگهبانان قزل قلعه تنظيم، و لكن براي روشن شدن جريان امر از نظر پزشكي، اقدامات انجام شده: در اجراي اوامر صادره به منظور روشن شدن موضوع در مورخه 21/3/49 ضمن تحقيقاتي كه به صورت مصاحبه از عناصر نگهباني بازداشتگاه قزل قلعه به عمل آمده، معلوم گرديد كه يكي از عناصر نگهباني در ساعت 21، براي اخذ مهر نماز به سلول مشاراليه مراجعه، لكن مشاهده مي نمايد كه ياد شده بالا به طور غير عادي دراز كشيده و از حالت طبيعي خارج مي باشد، لذا مراقب ديگري را به كمك طلبيده و با يكديگر او را از سلول خارج نموده و به بهداري قزل قلعه آورده و فورا پزشكيار مربوطه و سپس پزشك بازداشتگاه به بالين او حاضر و اقدامات اوليه را جهت نجات وي ( دادن تنفس مصنوعي با دستگاه اكسيژن، تزريق داروي لازم ) انجام، لكن ملاحظه مي شود كه مشاراليه فوت نموده است، ضمنا با تحقيقاتي كه از ساير عناصر نگهباني و زندانيان همجوار متوفي به عمل آمد، مجموعا اظهار داشتند كه در ساعت 20 نامبرده بالا براي وضو گرفتن از سلول خود خارج و در همان ساعت مشغول خواندن نماز بوده، ليكن بعد از آن متوجه مي شوند كه مشاراليه در همان لحظاتي كه به بهداري منتقل مي گردد، فوت شده است.
پس از انتقال مشاراليه به اداره پزشكي قانوني، مطابق گزارش معاينه جسد اداره پزشكي قانوني ( فتوكپي آن ضميمه است )، هيچ گونه آثار ضرب و جرح و خفگي در وي ديده نشده و پس از كالبد شكافي، مرگ او را بر اثر خونريزي لوزالمعده تشخيص داده اند. ضمنا به عرض مي رساند با مراجعه به پرونده اتماهي مشاراليه معلوم گرديده، پس از اخذ قرار تامين در مورخه 14/3/49 فقط دو نوبت در مورخه هاي 16 و 17/3/49 از وي بازجويي تكميلي به عمل آمده و از آن تاريخ تا هنگام فوت، مشاراليه از وي هيچ گونه تحقيق به عمل نيامده و پرونده اتهامي مشاراليه به ضميمه نامه پزشكي قانوني، جهت اقدام قانوني به اداره دادرسي نيروهاي مسلح شاهنشاهي احاله خواهد شد. مراتب استحضارا معروض گرديد».
تهيه كننده يهودا عاقل – 23/3/49 – رئيس بخش مستقل 3030، حسيني،/3/49
(سند شماره 245)
نظريه رئيس اداره پزشكي قانوني در مورد علت فوت مرحوم سعيدي چنين است:
اداره محترم دادستاني ارتش – پيرو گزارش معاينه جسد محمدرضا فرزند احمد، شهرت سعيدي خراساني به شماره جواز دفن 703 كه تسليم سركار سرهنگ جلالي، نماينده محترم دادستان ارتش گرديد. پس از بررسي نتايج آسيب شناسي و سم شناسي، اظهار نظر كارشناس پاتولوژي، علت مرگ نامبرده شوك ناشي از ضربه به شبكه عصبي خورشيدي تعيين مي شود ».
رئيس اداره پزشكي قانوني – دكتر سيد محمد طباطبايي
(سند شماره 246)
در اطلاعيه سپهبد مقدم به ساواك هاي مشهد، قم، شيراز، تبريز، كرمان، همدان و اصفهان، پيرامون شهادت سيد محمدرضا سعيدي، علت مرگ او، « سكته قلبي» اعلام شده است! متن آن به اين شرح است:
نام برده بالا يكي از روحانيون افراطي و طرفدار خميني مقيم تهران بوده كه به علت فعاليت هاي خلاف مصالح كشور و تهيه و توزيع اعلاميه هاي مضره دستگير و روز 20/3/49 بر اثر سكته قلبي در زندان فوت نموده است، خواهشمند است دستور فرماييد به طور غير مستقيم، مراتب را به روحانيون تفهيم و نتيجه را اعلام دارند ».
مدير كل اداره سوم
مقدم، 14/4/49
ساواك هاي: مشهد، قم، شيراز، تبريز، كرمان، همدان، اصفهان
مسئول بررسي: اواني،‌رئيس بخش 316، ازغندي رئيس اداره يكم عمليات و بررسي،‌جوان
( سند شماره 247)
ساواك به منظور آن كه به مردم به ويژه به علما و روحانيون مجاهد به خوبي بفهماند كه سعيدي به دست دژخيمان ساواك به شهادت رسيده است، جنازه آن شهيد را به خانواده او تسليم نكرد و در بامداد روز 21/3/49، ماموران ساواك به در منزل مرحوم سعيدي واقع در خيابان غياثي رفته، فرزند بزرگ او آقاي سيد محمد سعيدي را به اسم ملاقات بابا به زندان قزل قلعه بردند و از آن جا همراه با آمبولانسي كه جنازه آن شهيد را حمل مي كرد، به طرف قم حركت دادند، بدون آن كه به او گوشزد كنند كه پدرش را به شهادت رسانده اند. در گورستان « وادي السلام » قم، سيد محمد سعيدي يك باره با بدن بي جان پدر خويش رو به رو شد و دريافت چه فاجعه اي روي داده است! ليكن براي او باوركردني نبود، به ماموران ساواك كه گرداگرد او حلقه زده بودند، نگاهي كنجكاوانه كرد، شايد مي خواست از آنان براي بيرون آمدن از اشتباه كمك بگيرد، شايد انتظار داشت از زبان كسي بشنود كه اين بدن بي روحي كه آن جا افتاده، متعلق به سعيدي مجاهد نيست، ليكن چشمان خون گرفته ي ماموران ساواك و نگاه هاي شرربار و گناه آلود آنان،‌نمايندگر جنابت مخوفي بود كه روي داده بود و به او مي باوراند كه اشتباه نمي كند. خيال واهي او را فرا نگرفته است، در خواب نيست و به راستي اين پدر مجاهد و فداكار اوست كه به دست دژخيمان و جلادان به شهادت رسيده است. براي لحظه اي چشمانش را بست، بغض گلوي او را فشرد، اشك در چشمان او حلقه زد، مهر و محبت پدر مهربان و فداكارش در برابر چشمان او مي جست شد. ايثارگري ها، فداكاري ها و ستيزه جويي هاي پدر خود را عليه رژيم شاه به خاطر آورد، صداي دلنشين و حماسه ساز او را كه هر شب در مسجد امام موسي بن جعفر (علیه السلام) ، به گوش مي رسيد و به نمازگزاران درس مبارزه، فداكاري و پايداري مي داد، در گوش او طنين مي افكند و به ياد آورد كه سعيدي از آغاز نهضت امام خميني با وجود فشارها و اذيت هاي ساواك هيچ گاه دم فرو نيست و از افشاگري و روشنگري باز نايستاد تا به سوي خدا شتافت. سيد محمد سعيدي با وجود آن كه در سنين نوجواني بود و به طور ناگهاني و دور از انتظار با بدن بي جان پدر خويش رو به رو شده بود، خود را نباخت، به گريه و زاري نپرداخت و مرعوب و حيرت زده نگرديد، بلكه به حماسه آفريني برخاست. او دريافت كه با شهادت سعيدي مجاهد، وظيفه دارد رسالت مقدسي را كه آن شهيد دنبال مي كرد،‌ به دوش كشد و ادامه دهد. و اين وظيفه را در همان جا و در همان لحظه آغاز كرد و خطاب به پدر شهيد خويش چنين راز و نياز كرد:
« پدر تو پيش رسول الله رو سفيدي!
پدر تو پيش خميني رو سفيدي!
پدر تو به سعادت رسيدي
پدر! تو خوب مي دااني كه « الدنيا سجن المومن »، دنيا زندان مومن است و گنجايش تو را ندارد.
دنياي ظلم، ظرفيت و تحمل امثال تو را ندارد.
آسوده باش پدر! و لبخند بزن و من هم لبخند مي زنم ».
ماموران ساواك كه از يك نوجوان پدر از دست داده انتظار چنين شهامت و دلاوري را نداشتند، نخست كوشيدند با زبان چرب و نرم و با پشت هم اندازي، فرزند خلف سعيدي را رام و آرام و اغفال كنند و تحت تاثير زبان بازي هاي خود قرار دهند، از اين رو، تا آن جا كه توانستند از بي گناهي خود سخن گفتند و روي اين موضوع دروغ كه سعيدي به طور طبيعي جان سپرده است پا فشردند! لكن آن گاه كه دريافتند كه زبان بازي هاي آنان نمي تواند حقايق را وارونه جلوه دهد، در صدد تهديد برآمده به او هشدار دادند كه: « در اين جا هر چه بگويي و به هر
مقامي توهين كني، به تو كاري نداريم، ولي مواظب باش اگر در بيرون يك كلمه از اين حرف ها از دهنت در بيايد، فورا تو را بازداشت مي كنيم! ».
ديري نپاييد كه جنازه آن روحاني مجاهد را غسل دادند و كفن كردند و در شرايطي كه هنوز در محاصره و زير نظر ماموران ساواك قرار داشتند، به گورستان بردند و به خاك سپردند. ماموران ساواك كه حتي از بدن بي جان سعيدي وحشت داشتند و از اين رو، همراه جنازه به قم آمده بودند، آن گاه كه او را در دل خاك جا دادند، نفس راحتي كشيدند و محاصره را شكستند و با شتاب فراوان از آن جا دور شدند!
به دنبال انجام اين خيانت خونين از طرف ساواك، سپهبد مقدم طي بخش نامه اي به ساواك سراسر كشور، دستور داد از هر گونه تبليغ، تحريك و فعاليت در جريان فوت سعيدي جلوگيري كنند و افرادي را كه در اين زمينه فعاليتي انجام مي دهند،‌ فورا دستگير و دست كم به مدت 3 سال تبعيد كنند كه خود نمايانگر ترس و وحشت مقامات رژيم و بازتاب شهادت سعيدي در ميان اجتماع ايران است. متن آن اطلاعيه چنين است:
« با توجه به فوت سيد محمدرضا سعيدي خراساني، دقيقا مراقبت هاي لازم معمول و از اشاعه مطالب تحريك آميز در مورد فوت وي جلوگيري و در مراسم سوم و هفتم نامبرده، منحصرا اقوام و بستگان او حق شركت دارند و از برگزاري هر گونه مراسمي وسيله اشخاص با همكاري شهرباني و ژاندارمري محل جلوگيري و اشخاصي را كه در اين زمينه فعاليت و تبليغ مي نمايند، دستگي و با تشكيل كميسيون امنيت اجتماعي محل،‌ حداقل به مدت 3 سال تبعيد و محل آن متعاقبا اعلام خواهد شد.
مقدم »
فرزند شهيد سعيدي پس از پايان مراسم دفن پدر خود، فورا به حضور برخي از مجاهدان روحاني قم شتافت و شهادت مرحوم سعيدي را به آنان خبر داد،‌ آن گاه راهي تهران شد.
بانو سعيدي كه چشم انتظار فرزند خويش نشسته بود تا از ديدار پدر زنداني خود بازگردد، خبر سلامتي او را بياورد، ناگهان با قيافه گريان او رو به رو گرديد كه فرياد مي زد:‌«مادرم! پدرم راحت شد. ديگر به خانه بازنمي گردد و هرگز او را نخواهيم ديد. لباس سياه بر تن نما و ما را هم سياه پوش كن كه بي پدر شديم!».
* برگرفته از جلد دوم کتاب نهضت امام خميني.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 32