شهيد آیت الله سعيدي و روحانيون مبارز(1)


 






 

گفتگو با حجت الاسلام ابوذر بيدار
 

درآمد
 

انقلاب اسلامي ايران حاصل سالها تلاش و پيگيري اقشار مختلف جامعه به رهبري روحانيت مبارز است. نگاه تشکيلاتي به مبارزه از جمله اين تلاش هاست که نمونه اي از آن توسط آيت الله حاج شيخ حسين لنکراني، به شکلي منسجم و منطقي و به دور از جنجال ادامه داشت و شهيد سعيدي يکي از اعضاي مؤثر و پيگير اين جريان بود.حجت الاسلام والمسلمين بيدار، با کلامي ساده و صادقانه از اين مبارزات و روشنگري ها سخن گفته و ما را مرهون الطاف خود ساخته اند.

شروع آشنايي شما با شهيد سعيدي از کجا و چگونه بود؟
 

همه چيز برمي گردد به مرحوم آيت الله حاج شيخ حسين لنکراني.اولين آشنايي ما با مرحوم سيد محمد رضا سعيدي خراساني در منزل مرحوم لنکراني در کوچه قور خانه نزديک تسليحات ارتش بود.دقيقاً يادم نيست،آن روز آقاي لنکراني ما را به خوردن آش مخصوصي که مرحوم والده اش،همراه با چند نفر ديگر پخته بودند،دعوت کرده بود.سر سلسله آنهايي که دعوت شده بودند،مرحوم آقاي سعيدي بود.موقعي که آقاي لنکراني مي خواست آقاي سعيدي را دعوت کند،من کنار تلفن بودم.گفت:«سيد!منزل ما که تشريف مي آوريد،غذايي که مي خوريد يک آش مخصوصي است که هيچ جا نمي توانيد بخوريد وممکن نيست و نخواهيد خورد.اين آش،دست پخت مادرم و دست پخت خودم است!»اين نه از باب منت گذاري بودفمي خواست دوستي و علاقه خودش را به مرحوم آقاي سعيدي ثابت کند.نزديک ظهر هم کم کم سر و کله آقايان پيدا شد.خدا همه آنهايي را که به رحمت الهي واصل شده اند،بيامرزد و آنهايي را که زنده اند،دوام عمر عنايت کند که مردم از وجودشان استفاده کنند.در آن جمع،بنده براي بعضي ها شناخته بودم،ولي بعضي ها مرا نمي شناختند.آنهايي که بنده را مي شناختند،شيخ محمد حسن طاهري و آشيخ جعفر جوادي شجوني بودند.يکي از آقاياني که آن روز آنجا دعوت داشت،آسيد يونس عرفاني،اهل تالش و پيشنماز مسجد سيد الشهداي(ع)خيابان هاشمي بود.گمانم ده دوازده نفر بيشتر بوديم.ناهار را صرف کرديم و سپس اخبار روز مطرح و اطلاعات تبادل شدند.آخرين اخبار مربوط به مرحوم امام رحمة الله عليه رد وبدل شد.من نمي پسندم بعد از نام مرحوم امام،بنويسند(ره)،آن هم داخل پرانتز،چون جوان ها که نمي دانند "ر" يعني رحمة الله و "ه"،آخر عليه است.کامل بنويسيد رحمة الله عليه.به هر حال در باره اخبار مربوط به امام خم صحبت شد،ولي من مي ديدم صحبت که به جاهاي حساس مي رسد،مرحوم آقاي سيد محمد رضاي سعيدي با چشم و دست اشاره مي کند که بقيه مطلب بماند براي بعد وگفته نشود.من اين احتمال را مي دهم که آقاي سعيدي از اهل مجلس احتياط مي کرد که ممکن است بعضي ها دهنشان قرص نباشد و مطلب را جاي ديگري بروز بدهند.بعد از صرف ناهار که عده اي رفتند،آيت الله لنکراني گفت که آقاي سعيدي!شما بايد يک کمي بيشتر بمانيد تا آقاي بيدار را به شما معرفي کنم.تا آنجايي که يادم هست تا آن موقع چند بار زنداني و ممنوع المنبر شده بودم.آن چند نفري که ماندند،مخصوصاً آقاي سعيدي گفتند که اين جلسه را ادامه بدهيم و لذا جلسات ما از منزل آقاي لنکراني شروع و علاقه به ادامه آن جلسات هم از طرف آقاي لنکراني مطرح شد.آقاي لنکراني فرمودند براي اينکه مطالب بسيار خصوصي در جامعه منتشر نشود و ساواک با خبر نشود،جلسه را محدود تر کنيم.قرار شد جلسه بعد در منزل آقاي آشيخ حسين کاشاني برگزار شود که احتمالاً پيشنماز مسجد پامنار بود.شيخ بسيار خوب و معتقد به نهضت و ادامه نهضت و علاقه مند به شخصيت کم نظير آيت اللله العظمي آقاي خميني.ايشان هم براي ادامه جلسات اعلام آمادگي کرد.

در چه تاريخي بود؟
 

يقيناً قبل از سالهاي 46 و47 بود،چون من در سال 49 ازدواج کرم.آقاي سعيدي هميشه مي گفت:«شيخ جوان!چراازدواج نمي کني؟»آقاي لنکراني مي فرمود:«ايشان به فتواي من هنوز مرتکب ازدواج نشده است!»خود آقاي لنکراني هم تا آخر عمر ازدواج نکرد و گفت که بعيد است که آقاي بيدار،ناگهان از تقليد من برگردد،ولي ممکن هم است که برگردد.آقاي سعيدي مي گفت:«خير!ايشان بايد قطعاً برگردد و ما را هم به اردبيل دعوت کند.»در آن جلسه در باره آخرين مطالبي که از نجف براي آقاي سعيدي آمده بود،خيلي صحبت شد.من در آنجا فهميدم که آقاي سعيدي رحمت الله عليه و رضوانه،ارتباط تنگا تنگ با امام دارد.مثلاً در آنجا از ايشان پرسيده شد آخرين نامه اي که از امام براي شما رسيده،چيست و ايشان تعدادي از نامه هايي را که فرستاده و جواب هايي را که در يافت کرده بود،آنجا خواند و بقيه را هم به منزل آقاي آشيخ حسين کاشاني موکول کردند.من هنوز وارد آن مجلس نشده بودم و لذا نمي گفتم مجلس ما.آقاي لنکراني گفتند که بيدار بايد جزو اين جلسات باشد.در آنجا صحبت شد که ايشان در اردبيل است و دارد حوزه علميه آنجا را اداره مي کند.تا تهران فاصله زياد است و به زحمت مي افتد.آقاي لنکراني گفتند ايشان بايد بيايد.حداقل يک جلسه در ميان بايد ايجا باشد.آقاي لنکراني اعتقاد داشت که:«ما غير از بيدار، رفقاي خودمان در اردبيل و آن نواحي را به اين جلسه وارد کنيم تا در غياب امام،فکر و نهضت ايشان ادامه پيدا کند.منظور نظام سلطنتي اين است که آقاي خميني را از يادها ببرد،ولي ما به وسيله دوستانمان در تمام ايران،نام و ياد و فکر ايشان و آنچه را در نجف مي گذرد،به مردم منتقل مي کنيم،و الاّ اگر ما ساکت باشيم،ايران تبديل به جزيره اموات مي شود و رژيم هم همين را مي خواهد.حالا بايد ببينيم خداوند چقدر به ما توانايي مي دهد که اين مشعل و چراغ را فروزان نگه داريم.»حوزه فعاليت هايي داشت، ولي جنب و جوش بيشتري مي خواست.جلسه بعد در منزل آشيخ حسين کاشاني بود.در ياد نامه مرحوم آقاي لنکراني که به وسيله برادران،چاپ ومنتشر شده و دستشان درد نکند،معلوم مي شود اسرارجلسه توسط يکي از حاضران که من نمي دانم کدام يک بودند و در اثر مرور زمان يادم رفته،به اطلاع ساواک رسيده بود.نحوه عمل را نمي دانم،ولي مي دانم که ساواک و پليس در تعقيب ما بوده،چون بعد ها در اسناد ساواک ديدم آن روزي که به منزل آقاي لنکراني رفته بودم،آمده که ابوذر بيدار که تازه از اردبيل رسيده بود،در جلسه حضور داشت.در منزل آشيخ حسين کاشاني،آقاي سعيدي بسياري از اخبار نجف را مطرح کرد.

اين جلسات تا چه زماني ادامه پيدا کرد؟
 

تا يکي دو هفته قبل از دستگيري آقاي سعيدي.من در اردبيل از دستگيري ايشان با خبر شدم.

در اين جلسات عمدتاً چه مباحثي مطرح مي شدند؟
 

نامه هاي تازه رسيده از امام در آنجا خوانده مي شد و دست به دست مي گشت و همه زيارت مي کرديم و از مضامين نامه ها مطلع مي شديم،بعد هم طراحي مي کرديم که ما بايد چه کار کنيم.ناگفته نماند که من در آنجا مطلع شدم که آقاي لنکراني گفته بودند قبل از فروش باغ کرج، ما در محضر آقا بوديم.آقا تشريف آورده بودند کرج،معلوم شد که دو شب مهمان آقاي لنکراني بودند و در آنجا تيراندازي هم تمرين مي کردند.مي گفتند سعي مي کرديم وقتي باشد که صداي تير به بيرون درز نکند.گفتم با چه سلاحي تيراندازي مي کرديد؟گفتند:«به تو نشان مي دهم.»يک روز سلاح را به من نشان دادند.يک کلت کاليبر بزرگ بود.ايشان با نجف ارتباط داشت.من ازسال 41 و قبل از تشکيل اين جلسات،با آقاي لنکراني ارتباط داشتيم.ايشان خانه اش در کوچه قورخانه بود و عصر ها جلوس داشت.افراد مختلفي به آنجا مي آمدندو اخبار قم و شهرستان ها در آنجا مطرح مي شد.خانه آيت الله لنکراني،کانون دفاع از شخصيت والاي حضرت امام بود.خداوند هر دو را رحمت کند.نامه ها را هم اشخاص مطمئن توسط آقاي لنکراني و آقاي سعيدي مي آوردند.آقاي لنکراني خيلي هم کتوم بود و مي گفت خواندن نامه حاج آقا که به اين آساني نيست و بايد رونما بدهيد تا من نامه را نشان بدهم.شوخي مي کرد.نمي خواست ارزان فروشي کند و نامه اي را که از شخصيت والايي مثل امام خميني رسيده بود،راحت بدهد ما بخوانيم.

رابطه آقاي سعيدي با امام چگونه بود؟
 

من اينطور مي توانم بگويم تا آنجا که من تشخيص دادم،رابطه ايشان با مرحوم امام رابطه عاشق و معشوق بود.وقتي اسم امام مي آمد،به وجد مي آمد و افتخار مي کرد.جذب در شخصيت امام بود.ايمان داشت کسي که امروز به درد دنياي مسلمانان مي خورد امام است والسلام و اعتقادش اين بود که آيات ديگر را هم بايد به اين صراط هدايت کرد.

آيا از ارتباط شهيد سعيدي و آيت الله طالقاني با خبر بوديد؟
 

از ارتباط آقاي سعيدي با آيت الله طالقاني خبر دار بودم و حتي چند جلسه قرار بود با ايشان در محضر آقاي طالقاني باشيم.من به آقاي طالقاني خيلي نزديک بودم و متوجه شدم که آقاي سعيدي هم خيلي به ايشان علاقه دارد.قرار شد جلساتي را با هم هماهنگ کنيم که دو سه تايي باشيم،ولي نشد.

از ارتباط ديگر آن دو با هم خبر نداشتيد؟
 

ارتباطات آقاي طالقاني با همه افراد کلاً در جهت نهضت بود،يعني رابطه صرفاً دوستانه با کسي نداشت.تمام روابط ايشان در ادامه نهضت امام بود.

نوع نگاه آيت الله سعيدي در آن مقطع چه بود؟چون در آن دوران عده اي معتقد به مبارزه مسلحانه بودند،بعضي مي گفتند که بايد در آرامش،آموزش و کادر سازي صورت بگيرد تا انقلاب در سال هاي دور به وقوع بپيوندد. نگاه ايشان را در آن جلسات چگونه ديديد؟
 

مرحوم سعيدي هم شجاع بود و هم در عين حال محتاط بود.معتقد بود که ابتدا بايد افکار را روشن کنيم و سخنان و آراي امام را به مردم منتقل کنيم و حتي وقتي بخشي از مردم آمادگي پيدا کردند،ما در حقيقت بذر انقلاب را کاشتيه ايم و بايد به تدريج منتظر باروري آن باشيم وقطعاً بارور خواهد شد.به طور يقين مي توانم به شما بگويم که در طول اين مدت،حرفي از مبارزه مسلحانه از ايشان نشنيدم.ايشان مي گفت حقايق را بايد گفت،ولي چگونه گفتنش اين بود که چگونه افکار امام را به مردم منتقل کنيم.ناشيانه منتقل نکنيم،چون اين کار هنر نيست که ما يک مطلب تندي را در منبر بگوييم و ما را بگيرند و با شش ماه زندان،مطلب خاتمه پيدا کند.به اين معتقد نبود.

اين نگاهي که خيلي ها مي گويند آقاي سعيدي بي باکانه هر حرفي را بالاي منبر مي زد،به نظر شما صحيح نيست.
 

در مورد خودش بعضي مواقع صراحت به خرخ مي داد،ولي در مورد بقيه مي گفت اين آقا آمده يک مطلبي را بگويد،اين طوري نباشد که فوراً گرفتار شود.معتقد به مقدمه چيني و پخته شدن کامل بود.اين حرف را خيلي در جلسات خودش مطرح مي کرد.مي گفت نبايد بي گدار به آب بزنيم يا نيرو ها را به هدر بدهيم.خودش جور ديگري بود.از زندان وکشته شدن ابايي نداشت،ولي مي گفت با کشته شدن و مردن من مسئله نبايد تمام شود.ما بايد افراد بيشماري را تربيت کنيم.

ايشان ظاهراً معتقد به تشکيلات هم بودند.عده اي معتقدند ايشان مي خواست حزبي به نام خمينيسم راه بيندازد.
 

اين جلسات گمانم مقدمه همان چيزها بود.حزب خمينيسم و اين حرف ها غلط است،ولي اينکه جمعيتي باشد که مبلغ آرا و افکار حضرت آيت الله خميني باشد،در اين فکر و تمام تلاش ها يش در آن راستا بود.من به طور قطع و يقين به شما عرض مي کنم که تشکيل اين جلسات در اين راستا بود،ولي اينکه بخواهد حزب درست کند،خير.اين طور نبود.

شما از چه سالي در اين جلسات شرکت مي کرديد؟
 

من متولد سال 1317 هستم و آن دوره اي که در اين جلسات شرکت مي کردم،زير 30 سال سن داشتم و عين جواني و نشاط و روحيه انقلابي ما بود،يعني واقعاً از چيزي ترس نداشتم.

شهيد سعيدي ده سالي از شما بزرگ تر بودند.رابطه ايشان با جوان هاي کم سن وسال تر از خودشان چگونه بود؟
 

ايشان در تهران بودند و من در اردبيل بودم و فاصله مان زياد بود،اما چيزي که من بارها از ايشان شنيدم اين بود که مي گفت:«ما بايد بيشتر جوان ها را به صحنه بکشيم.پيرمردها به اين درد نمي خورند».آقاي لنکراني مي گفت:«پس تکليف ما چه مي شود؟»مرحوم سعيدي مي گفت:«شما که جوان هستيد!»ايشان اصرار داشت که من بيايم تهران،ولي آقاي لنکراني مي گفت:«من اصرار دارم که ايشان در اردبيل بماند.نمي شود که همه چيز را به تهران منتقل کنيم.ما بايد اين افکار را در شهر هاي ديگر گسترش بدهيم».مرحوم آقاي سعيدي چندين بار از مرحوم آيت الله قاضي طباطبايي ذکر جميل کردند،من گفتم ما با ايشان ارتباط تنگا تنگ داريم.به ايشان مي گفتم که آقاي قاضي طباطبايي نيازي ندارند که ما چيزي به ايشان بگوييم،چون خودشان خميني آذربايجان هستند،ولي اگر خواستند تهران تشريف بياورند،به ايشان مي گوييم که چنين جلسه اي در تهران هست.

از ويژگي هاي اخلاقي شهيد سعيدي نکاتي را ذکر کنيد.
 

چيزي که مي توانم در باره شخصيت آقاي سعيدي عرض کنم اين است که ايشان يک روحاني شجاع،به تمام معني؛متواضع،به تمام معني؛و با اطلاع،به تمام معني بود.اخبار هيجان انگيز همراه با خطر را مثل شير مطرح مي کرد.از دستگير شدن،زنداني شدن و کشته شدن باکي نداشت و خم به ابرو نمي آورد،از هيچ کدام از اين مسائل واهمه اي نداشت.يک روز بنده خدمتشان در گوشي گفتم:«سيد!توانايي اينها را هم در نظر بگير.»گفت:«اينها بايد به تدريج پخته شوند.بايد مطالب به تدريج به گوششان بخورد که اين جلسات،اين قيام و اين نهضت،تنها به ناهار خوردن خلاصه نمي شود.اگر ندانند در الجزاير و مصر و عراق و ساير بلاد چه خبر است،انتخابات آمريکا و بقيه کشور ها چطور شده،بي فايده است.مبارزه به گرفتن اخبار خلاصه نمي شود و دنبال اين مسائل،گرفتاري هست.اولاً آقايان بايد خودشان را آماده کنند و دوم اينکه دهنشان بايد کيپ باشد و بايد براي کتک خوردن،شکنجه شدن،زندان طولاني مدت رفتن،خودشان را آماده کنند.»بعضي ها با گفتن ان شاءالله و دعا،با آقاي سعيدي همراهي مي کردند.يکي از اعضاي جلسه،با آقاي سعيدي همراهي مي کردند.يکي از اعضاي جلسه،آشيخ جعفر جوادي شجوني بود که هميشه مشارکت مي کرد؛ آشيخ محمد طاهري بود كه هميشه شركت مي كرد. آقاي لنكراني هم كه هميشه بودند، خدا رحمتش كند. يك شب به من گفت: « آقاي بيدار! اين عمامه من خراب شده، من هم نمي توانم آن را درست بپيچم. فردا هم جلسه است. اين عمامه را قشنگ برايم بپيچيد. » گفتم: « حاج آقا! شما باز هم به فكر خوشگلي هستيد؟ » فرمود: « خوب است كه مرا جوان ببينند». در مجموع سرزندگي، نشاط، خوش برخورد بودن، بذله گو بودن، شوخ بودن. اگر كسي غمگين و افسرده بود، مي گفت كه مثل اين كه تو لايق اين جمع نيستي. البته نه با اين كلمات كه زننده باشد، ولي خلاصه به او حالي مي كرد كه تو بايد صف خودت را از ما جدا كني. كسي كه در اين جمع وارد مي شود، بايد خيلي چيزها را فراموش كند. براي خيلي چيزها آماده باشد.

آيا از اين نحوه برخورد، مصداقي هم يادتان هست.؟
 

به هر كسي يك متلكي مي گفت كه اين جا جاي ذكرش نيست. خنده از لبانش دور نمي شد. خدا رحمتش كند.

وقتي خبر شهادت ايشان به شما رسيد، چه اقدامي كرديد؟
 

پس از شنيدن خبر شهادت ايشان به فكر افتاديم كه در مسجد حاجي مير صالح كه رو به روي مدرسه ما بود و آن زمان از آن استفاده نمي شد، مجلس ختم بگيريم. مرحوم آقاي سيد تقي انواري، اين مسجد را فقط در ايام دهه محرم باز مي كرد و بقيه روزها تعطيل بود. قرار شد آن جا را بدهيم رفت و روب و تر و تميز كنند و غافلگيرانه يك مجلس ترحيم براي ايشان منعقد كنيم. اين مطلب را دور حوض مدرسه ملا ابراهيم با يك عده از رفقاي خاص مطرك كرديم. بعد اين سوال مطرح شد كه امضاي چه كساني پاي اعلاميه باشد؟ دستاني كه تابستان ها از قم مي آمدند، پيشنهاد كردند پاي اعلاميه ترحيم، بنويسيم جامعه روحانيت اردبيل. بعد ديديم اگر جمعيت كمي بيايد، براي روحانيت ارديل،‌ بد مي شود. بعد گفتيم رسما پاي اعلاميه امضا بگذاريم. قرار شد با علما و بزرگان اردبيل از جمله آسيد علي آقاي اردبيلي، آقاي حاج ميرزا محمد مسائلي،‌آقاي ميرزا عبدالرحيم جعفري و ديگران امضايشان را بگيريم و اعلاميه چاپ كنيم. اعلاميه ها را هم رفقاي طلبه بعد از نماز صبح ببرند و مخفيانه به ديوار بچسبانند. اين حرف ما بود و تصميم گرفته شد. من با آقاي مسائلي و آقاي جعفري صحبت كرديم. آقاي مسائلي گفت: « من آقاي سعيدي را نمي شناسم». گفتم: « بنده را كه مي شناسيد؟ افكار آقاي خميني كه براي شما آشناست؟ » گفت: « به هر قيمتي كه باشد امضا مي كنم ». آقاي جعفري هم استخاره كرد و گفت امضا مي كنم. آسيد كريم آقا گفت: « توكل بر خدا. ما از شاگردان اماميم، من هم امضا مي كنم ». قرار شد، چند نفر اعلاميه را امضا و مجلس ترحيمي را براي آقاي سعيدي منعقد كنيم. نمي دانم اين مطلب در اسناد ساواك آمده است يا نه، ولي به احتمال قوي آمده. فرداي آن روز بود كه پنجره هاي حجره را باز كرده بودم و مشغنول درس و بحث بوديم كه ديديم يك جوان كراواتي آمد كه آقاي رئيس ساواك – كه اسمش حاج علي لو بود – سلام رسانده و گفته كه با عجله منتظر شماست. گفتم: « الان مشغول درس و بحث هستيم، درس كه تمام شد،‌ مي آيم ». او رفت و من هنوز درس را تمام نكرده بودم كه باز آمد. آن روزها تلفن در اكثر منازل و حجره ها نبود. آمد و گفت: « آقاي حاج علي لو گفته كه حتما بايد بيائيد ». رفقا گفتند: « خدا لعنتش كند. لباست را بپوش و برو ببين چه مي گويد » گفتم: « دعا كنيد كه به خير بگذرد ». رفتم آن جا و علي لو گفت: « آقا! ما با شما مدارا مي كنيم، با شما مماشات مي كنيم. شما مي خواهيد براي يك نفر اخلالگر كه در زندان به اجل خودش از دنيا رفته، مجلس ترحيم بگيريد و از او شهيد و امامزاده بسازيد؟ » گفتم: « چه كسي اين حرف را به شما زده؟ » گفت: « آن هائي كه گفته اند آدم هاي درست و معتمدي هستند. بعد هم گفته اند كه شما مي خواهيد به تنهايي مجلس ترحيم بگذاريد.» گفتم: « به شما دروغ گفته اند. اگر قرار باشد مجلس ترحيم بگذاريم،‌ به امضاي شخصيت هاي عالم و روحاني اردبيل مي گذاريم. آقاي حاج علي لو! آقاي سعيدي هم اخلالگر نيست و من به دوستي ايشان افتخار مي كنم و اين وظيفه من است كه اين مجلس را برگزار كنم. چه ضرري براي شما دارد؟ » گفت: « سعيدي اخلالگر است و شما مي خواهيد پاي فكر و راه خميني را به اردبيل باز كنيد.» ديدم دارد از مقوله ديگري صحبت مي كند و عصباني است. گفتم: « بعضي مواقع گزارشات را به شما غلط منتقل مي كنند. هنوز كه چيزي نشده، مجلس ترحيمي هم برگزار نشده.» گفت: « جلوي شما را نگيريم، مجلس ترحيم را هم برگزار مي كنيد.» گفتم: « چه كسي به شما گفته؟ » در اين حيص و بيص بوديم كه يك نفر آمد. ديدم آن شبي كه اين مسائل مطرح شد،‌آن آقا منزل ما مهمان بود. وقتي مرا ديد رنگش پريد. من براي اين كه او را نجات بدهم،‌گفتم: « اين آقا به شما اطلاعات غلط داده. » بعد خطاب به او فرياد زدم: « من به شما گفتم كه اين جور و آن جور؟ برو اين جا نايست! » و در واقع او را رد كردم و رفت. رئيس ساواك سرش را پائين انداخت و گفت: « جلسه تامين اجتماعي گذاشته بوديم و قرار شد شما را تبعيد كنيم، ولي اين دفعه هم صرف نظر مي كنيم.» به هر حال آن مجلس را برگزار نكرديم. حتي متن اعلاميه را هم تهيه كرديم. آقاي سيد محسن محدث خلخالي، آقاي سيد غني اردبيلي،‌آقاي رضا محمد مسائلي،‌آقاي شيخ عبدالرحيم جعفري برزندي امضا كردند.

تقارن رحلت آيت الله حكيم با شهادت آيت الله سعيدي،‌براي شما موقعيتي را فراهم نياورد كه اقدامي كنيد؟
 

خير،‌ افكار مستعد نبود. شناخت از مرحوم سعيدي كم بود و فقط رفقاي خاصي از ايشان شناخت داشتند و اين فرصت پيش نيامد. تهديد ساواك هم علني و آشكار بود. رفقا هم آمادگي نداشتند. اگر به تهديد ساواك اعتنا نمي كرديم،‌ طوري نمي شد،‌ولي فرصت مناسب پيش نيامد.

شهادت آيت الله سعيدي در كل نهضت چه اثري داشت؟
 

شهادت آقاي سعيدي و شهادت آقاي آشيخ حسين غفاري به نظر من در جامعه ايران خيلي تاثير داشت. اثرش نفرت مردم از رژيم بود،‌ چون اكثر آذربايجاني ها آقاي غفاري را مي شناختند. مردم تهران و قم آقاي سعيدي را مي شناختند و شهادت آن ها اثر خيلي خوبي گذاشت و موجب منفور شدن رژيم شد.
آيت الله سعيدي از شاگردان خاص امام بود و اشاره كرديد كه ارتباط ويژه اي با ايشان داشت و فعاليت ها و مبارزات و شهادت ايشان،‌حداقل در تهران آثار زيادي داشت، اما به نظر مي رسد اينك كه نزديك به چهل سال از شهادت ايشان مي گذرد، جامعه اطلاع كافي از شخصيت ايشان ندارد.

شما علت را در چه مي بينيد؟
 

به نظر من ما مقصريم. علت غربت ايشان،‌تقصير ماست. از سال 49 تا به حال زمان زيادي گذشته. بعد زمان را با غفلت ما تركيب كنيد، ببينيد چه مي شود. ما مقصريم. شخصيت هائي چنين قابل افتخار داريم كه نظيرش يا نيست يا كم است. ما در معرفي شخصيت هائي چون آقاي سعيدي به جامعه اسلامي كوتاهي كرده ايم و مقصريم و فقط سعيدي هم نيست. در مورد افراد ديگر هم كوتاهي كرديم. كساني كه با انقلاب بودند. اغلب كنار زده شدند و بايد به صف اوليه خودشان برگردند. بايد حب و بغض ها را كنار بگذاريم. اين را صريحا عرض مي كنم و اگر بنويسيد، ممنون مي شوم. ما بايد دوست بازي ها و رفيق بازي ها را كنار بگذاريم. انقلاب را به معني الهي خودش در نظر بگيريم. نهضتي را كه براي خدا شروع كرده بوديم، فراموش نكنيم كه نهضتي اسلامي بود. فراموش نكنيم اين نهضت براي خدا بود، فراموش نكنيم اين نهضت ادامه نهضت حضرت سيدالشهدا (ع) بود. چرا با مقام پرستي و دنيا پرستي، اين نهضت را خراب كنيم؟ ما بايد بزرگان را ارج بگذاريم و از آن ها تجليل كنيم. اسم سعيدي ها را در جامعه بياوريم. اين ما هستيم كه بايد پيش قدم شويم. وظيفه ما در انتشار يك ويژه نامه خلاصه نمي شود. بايد همايش و بزرگداشت هاي گوناگون را نه در تهران كه در جاهاي ديگر برگزار كنيم.

و سخن آخر
 

شرح اين هجران و اين سوز جگر
اين زمان بگذار تا وقت دگر
خدا روحش را شاد كند،‌رحمه الله عليه و رضوانه، والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 32