شهيد آیت الله سعيدي و ارتباطات مردمي (2)


 






 

گفتگو با علي حميدزاده
 

درآمد
 

احراز پايگاه مردمي و ارتباط گسترده با اقشار مختلف مردم و رسيدگي به زندگي و معيشت آنان، يكي از جلوه هاي درخشان مبارزه در راه خداست، خصلت هائي كه احكام و شعائر دين را عميقا در دل و جان مردمان، به ويژه جوان ها مي نشاند و انسان هائي را مي پروراند كه در كشاكش روزگار،‌كمتر دچار تزلزل مي شوند و آقاي حميدزاده، يكي از اين دست پروردگان مومن و استوار است كه با ما از تجربه هاي ارزشمندش با شهيد آیت الله سعيدي مي گويد.

آشنائي شما با شهيد سعيدي چگونه و از كجا آغاز شد؟
 

من مدت 47 سال است كه در محله غياثي سابق، شهيد آيت الله سعيدي فعلي، ساكن هستم و اطلاعاتي درباره مسجد موسي بن جعفر (علیه السلام) به امامت جماعت شهيد آيت الله سعيدي دارم و كم و بيش رفت و آمد خانوادگي هم با ايشان داشتيم. در آن زمان اوج خفقان رژيم بود. در محله ما حاج آقا تقي متبحري، حاج حسن دولابي، حاج حسن آقا نظري به قم رفتند كه براي مسجد امام جماعت بياورند كه شهيد سعيدي تشريف آوردند. اول هم كه آمدند در جهان پناه ساكن بودند و در منزلي كه الان حاج آقاي طباطبائي تشريف دارند، نبودند. اين مسجد موسي بن جعفر (علیه السلام) متعلق به حسينقلي نعمتي است كه بناي آن توسط هيئت كاظميه دولاب و دولابي هاي منطقه مثل مرحوم شهيد نواب صفوي و همكاران ايشان انجام شد. فعاليت شهيد سعيدي هم در اين جا با مبارزه شروع شد و مخصوصا بعد از خرداد 42 ادامه داشت. ما چه از نظر خانوادگي چه همكاري هاي مبارزاتي با محمد تقي جعفري، مرحوم حاج حسن دلابي و حاج آقاي تقي متبحري داشتيم، همين طور شخصي بود به نام آقاي ترنجي كه بعد از شهادت آقاي سعيدي، نام خانوادگي ايشان را عوض كردند و الان در محله ما، ترنجي ها فاميلشان سعيدي منفرد است. سه برادر هستند كه الان در خيريه آيت الله سعيدي با من همكاري مي كنند. ايشان پدرش در دانشگاه تهران بود و موقعي كه آقاي سعيدي به منزل حاج آقا حسين ترنجي مي آمدند، ايشان اطلاعاتي از دانشگاه مي داد كه چه شده و چه نشده و آقاي سعيدي اعلاميه ها و نشريات دانشجوئي را از ايشان مي گرفت. آقاي سعيدي شاگرداني هم داشت كه با ايشان همكاري مي كردند، مثل آقاي مجيدي، خانم دباغ، خانم حسيني، مخصوصا خانم دباغ كه هنوز هم فعال هستند. خلاصه آقاي سعيدي شاگرد زياد داشت. افراد اين منطقه همگي پشت سر آقاي سعيدي نماز مي خواندند. ايشان از آقاي لاهوتي و طالقاني و ديگران دعوت مي كرد كه به مسجد بيايند. يكي از خصوصيات آقاي سعيدي اين بود كه وقتي ممنوع المنبر شد، به منازل مي رفت كه روضه بخواند. عادت داشت وقتي روضه مي خواند از در كه بيرون مي رفت، آن يك توماني و دو توماني را به عنوان منبر رفتن به ايشان مي دادند، مي گفت كه اين را به عنوان وجوهات شرعيه واريز مي كنم تا به اين ترتيب به تبليغ دين كمك كند و اين كار را رواج بدهد. ايشان مثل بعضي از آقايان نبود كه بگويد مجلس زنانه منبر نمي روم و هر جا امكان تبليغ بود، تشريف مي برد. بعد از آن كه ممنوع المنبر شد، مي فرمود ما منبر نمي رويم، ايستاده سخنراني مي كنيم. آمدند گفتند ايستاده حق نداري صحبت كني. فرمود خب! مي نشينم صحبت مي كنم. ايشان تا مرحله آخر از انقلاب دست برنداشت. اين كه الان مسجد كه تشريف ببريد مي بينيد كه نوشته اند قطرات خون من فرياد خواهند زد خميني، حرف خودش بود، نه اين كه از زبانش شعار بدهند. الحق و الانصاف الان بچه هاي آقاي سعيدي هم مثل خودش هستند. مرحوم حسين آقا هم كه معاون آقاي قرائتي در نهضت سوادآموزي بود، از من كوچك تر بود و با هم كار مي كرديم. خصوصيات ايشان هم مثل پدرش بود. موقعي كه سخنراني مي كرد.، اگر مي خواستند فيلم برداري كنند، اجازه نمي داد و مي گفت من مي خو اهم در راه خدا صحبت كنم. فقط اجازه مي داد صداي را ضبط كنند. آدم فعال عجيبي بود. يكي ديگر از كارهاي آقاي سعيدي اين بود كه مي گفت: « نان خشك هايتان را به نمكي ندهيد، بياوريد به من بدهيد. » اين را بعدها آقاي مجيدي نقل مي كرد. تواضع و دوري از اسراف را ببينيد كه در اين مرد تا چه حد بود. آدم بسيار خاصي بود. نمي گذاشت حتي يك لقمه نان حيف و ميل شود. حاج حسين آقا هم همين طور بود. يك روز مرا دعوت كرد نهضت سوادآموزي در خيابان فاطمي و عينا مثل پدرش، از نان خشك استفاده كرد و گفت نبايد اسراف كرد. پدر بزرگوارش تا نفس داشت به مردم كمك ميي كرد. برنامه ريزي كرده بود كه خانم ها به شكلي خود جوش فعاليت كنند. يكي همين خانم دباغ كه وقتي آقاي سعيدي را دستگير كردند، بعد ايشان را هم گرفتند و سرشان را تراشيدند. عيال من هم مخفيانه به آن جلسات مي رفت. خيلي جوان دوست و مردم دوست بود و با همه مردم رفت و آمد مي كرد. آدمي بود كه اول خودش عمل مي كرد و بعد ماها را نصيحت مي كرد. مسجد غياثي پايگاه شده بود و به آن مي گفتند دارالمومنين. از همه جاي تهران اينجا مي آمدند. آقاي سعيدي هم از استاد دانشگاه گرفته تا ارتشي، از همه استفاده مي كرد. آدمي نبود كه مثلا وقتي ايشان را بگيرند، ساكت شود. اين طور نبود. تا لحظه شهادت ساكن ننشست. فعاليت عجيبي كه اين مرد بزرگوار داشت، خودجوش بود و همه را در مسئله درگير مي كرد. امكان نداشت كه نماز بخواند و برود. همه مسائل را مي گفت.

در مسجد چه فعاليت هاي ديگري انجام مي شد؟
 

مسجد الان سه در دارد. موقع آيت الله سعيدي يك در بيشتر نبود، از آن جا كه وارد مي شديم، در طبقه بالا آقاي مير شرف الدين درس قرآن و حديث مي داد و لابلاي درس قرآن اعلاميه پخش مي شد. اين درس را به هر كسي هم نمي داد. اين آقاي مير شرف الدين شاگرد آقاي سعيدي بود.

از توزيع اعلاميه ها خاطره اي داريد؟
 

اين خاطره را آقاي مجيدي نقل مي كرد. گفت من يك روز ديدم فولكسي در كوچه آقاي سعيدي ايستاد و در خانه را زد. من آقاي هاشمي را نشناختم. رفتم به آقاي سعيدي گفتم كه يك آقائي از گنبد آمده اند. ايشان رفت در را باز كرد و ديدم كه همديگر را بغل كردند. من چيزي نگفتم و عقب عقب رفتم. آقاي سعيدي به من گفتند: « آدم درست حرف مي زند. » گفتم: « من كه اجازه ندارم اسم بپرسم و ايشانهم اسم نگفتند. » بعد كه داخل خانه رفتيم، آقاي سعيدي گفتند: « برو و صندوق ماشين را باز كن و يك جعبه انر هست، بردار و بيا. » من رفتم و هر چه در عقب فولكس را تكان دادم، ديدم باز نمي شود. برگشتم و گفتم: « من چيزي نديدم. » آقاي هاشمي فرمودند: « صندوق فولكس، جلوي ماشين است. دكمه را فشار بده و در آن باز كن. » وقتي كه صندوق را بردم، آقاي سعيدي گفتند: « برو دو تا ظرف بياور و از اين انارها بردار و ببر. »خلاصه از ساعت 10 صبح تا وقت اذان ظهر با هم حرف زدند. بعد معلوم شد كه آقاي هاشمي آمده بودند به ايشان بگويند كه ماها را بسيج كنند كه برويم جزوه هائي را كه چاپ شده بود بياوريم. من براي اولين بار آقاي هاشمي را آن جا ديدم.

از جلساتي كه با دانشجويان و ساير اقشار داشتند، اطلاعي داريد؟
 

همان حاج حسين آقا ترنجي كه عرض كردم كه بعد از شهادت آقاي سعيدي، فاميلشان را تغيير دادند و كردند سعيدي و ساواك ايراد گرفت و منفرد را هم اضافه كردند به سعيدي، ايشان در دانشگاه كار مي كرد و خبرها و نشريه هاي آن جا را براي آقاي سعيدي مي آورد. با دانشجوها كه هيچ، با ارتشي ها هم ارتباط و جلسه داشت. همان آقاي محمد تقي جعفري كه عرض كردم، ارتشي بود. ايشان افرادي را در نيروي هوائي، در بازرگاني و حتي در سازمان امنيت و اطلاعات هم داشت كه برايش خبر مي آوردند كه فلان آدم آمد و فلان اتفاق افتاد. ايشان هم در سخنراني هايش مفاسد رژيم را مطرح مي كرد و در هيچ جنبه اي كوتاهي نكرد. ايشان در سخنراني هايش از ائمه معصومين (علیه السلام) مي گفت و از حضرت امام و اين كه خوني حسيني دررگ حاج آقا روح الله است و انقلاب ما پيروز خواهد شد. روشنفكران هم پاي منبر ايشان مي آمدند و همراهي مي كردند. ايشان منبرهاي داغي را هم دعوت مي كرد.

چه كساني مي آمدند؟
 

آقاي لاهوتي بود، آقاي فلسفي بود، آقاي شجوني مي آمد، آدم هاي بي باكي را دعوت مي كرد كه حرف هاي اساسي انقلاب را بزنند. آن روزها همه مي ترسيدند، اما ايشان از دنيا بريده بود و همه هدفش ولايت بود و امامت و رهبري. كار به ديگري نداشت. هدف خودش را دنبال مي كرد.

براي كمك به اهالي محل چه مي كردند؟
 

همين خيريه اي كه الان من در خدمتتان هستم، دنباله كارهاي ايشان است. حاج حسين آقاي ترنجي كه يك شورلت آبي داشت، جنس ها را صندوق عقب ماشين مي ريخت و با آقاي سعيدي مي رفتند، جنس ها را پشت در خانه ها مي گذاشتند و زنگ مي زدند و مي رفتند. آقاي سعيدي فقط درس نمي داد و سخنراني نمي كرد،ب لكه به حرف هائي كه مي زد، عمل مي كرد. همان كار را آقاي طباطبائي دارد ادامه مي دهد، منتهي گسترده شده و تابلوي خيريه را زده ايم. اين خيريه هم از بركت آقاي سعيدي است. اولين كميته هم در منزل قديمي آقاي سعيدي، قبل از پيروزي انقلاب خورده بود.

برنامه هاي جنبي مسجد چه بود؟
 

آقاي سعيدي از هيچ نظر كوتاهي نكرد. از اين طرف جلسات سخنراني و درس بود و از آن طرف رسيدگي به مردم. در جلسات همه حرفهايش كلمات ائمه بود و امام خميني. حرف هايش اجتماع ساز بود، همه پسند بود، زن و مرد و پير و جوان نداشت. يك بعدي نبود. رفيق بود، همدرد بود، در اسلام پيش قدم همه بود. اگر راديو روشن بود،‌ مي گفت به خاطر سعيدي خاموش نكنيد، به خاطر خدا احترام بگذاريد. همين اخلاق خوش و برخورد خوش او باعث مي شد كه مردم به ايشان جذب شوند.

از دستگيري هاي ايشان چيزي را به ياد داريد؟
 

دو سه ماه قبل از آخرين دستگيري، ايشان آمد پيش حاج حسين آقا ترنجي كه: « ماشينت را بردار بياور برويم كمك ها را برسانيم كه اين آخرين كارهاي من است. » اين حرف خود آقاي سعيدي است. ماشين را با كمك آقاي مجيدي پر كردند و بردند در خانه ها دادند و دو سه ماه بعد هم به شهادت رسيد. زمن شاهد بردن ايشان به حسن آباد قم بودم. باقيش را جرئت نكردم پيش بروم. پسرش محمد آقا سر قبر ايشان شجاعانه سخنراني كرد و در منزل ايشان مردم مرتبا مي آمدند و مجلس را برگزار مي كردند و آقاي طالقاني آمدند.

شهادت ايشان چه تاثيري در منطقه گذاشت؟
 

مردم به خروش آمدند. همين كه عده اي نام فاميلشان را عوض كردند، از اين بهتر دليل مي خواهيد؟ خانم حسيني همين حالا هم منبر تشريف مي برد، دختر خانم نكوئي هم همين طور. اين ها شاگردان آقاي سعيدي بودند. مردم محل خود جوش شدند و در هر حركتي پيش قدم بودند. آقاي سعيدي حضرت امام را به مردم شناساند. درهمه عمرم نديدم كه كسي جلوتر از ايشان بتواند سلام كند. خدا عنايت كند كه به زحمات اين شهدا خيانت نكنيم.

و سخن آخر
 

حرف آخرم اين است كه خانواده آن بزرگوار مثل خودش بزرگوارند. خود من به عينه مي ديدم كه در آن روزها كسي آمده بود وجوهات شرعيه را براي كمك بدهد كه محمد آقا زد روي دستش. اين ها اين طور محترم و بزرگوار بودند و هستند و كمك را از هر كسي نمي پذيرفتند. من و خانواده ام، مطلقا در خدمت اين بزرگواران بوده ايم و هستيم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 32