اسوه ادبیات انقلاب


 

نویسنده:علی رضا حجت کمری




 

درآمد
 

کتاب «رستاخیر جان» نوشته شهید سید مرتضی آوینی، حاوی نکات مهمی درباره « ادبیات آزاد یا متعهد؟، رمان و انقلاب اسلامی، آزادی قلم، رستاخیز جسم و رستاخیز جان، زبان و فضا، یادداشتی ناتمام در باب هویت و حقیقت انسان، چرا روشنفکران مورد اتهام هستند؟ فرهنگ یا فرهنگ توسعه؟ ویدئو در برابر رستاخیز تاریخی انسان، تکرار مکررات، انفجار اطلاعات، آیا تئاتر زنده می ماند؟ و منشور تجدید عهد هنر» است که عصاره تاملات آوینی درباره جریانات پیرامونش را در بر دارد. در مقاله حاضر علی رضا حجت کمری، نویسنده و از همکاران شهید آوینی، به بررسی موضوع «نسبت ادبیات و انقلاب اسلامی در تفکر شهید آوینی» می پردازد.
ارادتمندان شهید فرزانه، جاویدان یاد سید مرتضی آوینی مقرر فرمودند و بنده را مکلف کردند که راجع به مقوله ادبیات و نسبت آن یا انقلاب اسلامی (یا) ادبیات انقلاب اسلامی، که یکی از دلمشغولی ها، بلکه دغدغه های صاحب این جریده بوده است، به قدر امکان سخن بگویم و هم آنچه یاد کرد آن شهید والامقام اقتضا می کند، به طرح نکاتی بپردازم. به طور مقدمه فاش می گویم و اعتراف می کنم، که خود را شایسته انجام این تعهد نمی دیدم و نمی بینم.
تصور من این است که گر چه شهید آوینی در سال های حضورش در حوزه هنری معرض مشاهده گاه به گاه و دور و نزدیک بسیاری چون من بوده است، اما حالا پس از طی شدن این سالها و پس از شهادت او، معلوم می شود که او فراتر از وضع متعارف پیرامون و زمان و مکان محیط خودش، افق هایی رادیده و در نوردیده بود که اکنون پس از یک دهه، اندک اندک، به چشم امثال ما مه آلود و مبهم دیده و آشکار می شود. این حرف ظاهراً ممکن است برای گوینده اش نوعی شکسته نفسی یا تواضع مفرط به نظر آید، یا نوعی مدح و مداهنه اغراق آمیز برای او.
اما واقعیت این است که شخصیت وجودی آوینی (و نه شخص او) به همه وجوه و ابعادی که در او بود و بیش و کم در آثار بر جای مانده اش متجلی است شاید حتی برای اطرافیانش شناخته شده نباشد، چه رسد به این زمان و زمانه و اکنون حال ما که در دوران شتابنده خود از مرکز ثقل و عطف این مقطع تاریخی (یعنی انقلاب اسلامی) دانسته یا نادانسته در حال گریز و گذریم و (زمان زدگی اکنون گرایی) و (عادت) حتی در عبادت و (پیله و پوسته خود بودگی- خود شدن) به مرور از آن حقیقی که امام (ره) فرارویمان به تصویر کشید و شهدا در راه آن به مقصد رسیدند و بزرگی چون آوینی خود دلیل آن حقیقت و گواه آن راه بود، دور می شویم و درمیان خانه (صاحب خانه) را گم می کنیم.
این نکته را به خلاف آمدعادت باید بگویم که غرض از ذکر نام و یاد رفتگان - گرچه آوینی رانمی یابد از این شمار به حساب آوردو او هست چون شهید است و بزرگانی که در این سال ها به عناوین گوناگون باب شده، صرف انجام یک برنامه مناسبتی و تشریفاتی نیست، که غرض از مجلس ذکر و یادمان و یادواره‏، آن است که حاضران با اعاده کرده ها و گفته های صاحب مجلس خود را از گرد و زنگار زمانه بپیرایند و با یاد آنچه مرور زمان ازخاطر ایشان زدوده و از دیده هایشان دور کرده، به خود رجوع کنند و خویشتن خود، بازشناسند.

دغدغه های آوینی نظریه پرداز
 

اینک که سخن ما به نام و یاد او متبرک شده است، می خواهم از نگاه و زبان خودم، فقط به وجهی از وجوه فکری شهید آوینی (براساس آنچه که در برخی از نوشته های او در مجموعه «رستاخیرجان» بدست می آید) بپردازم. این که تاکید می کنم از نگاه و زیان خودم، به این دلیل است که یقین ندارم آنچه می گویم، درباره او عین صواب باشد. بخش اول سخن من به این موضوع اختصاص دارد و در بخش دوم به موضوع پیشنهادی، یعنی نسبت ادبیات و انقلاب در آرای او خواهم پرداخت. در یک عبارت کوتاه آنچه می تواند برای من شناسای آوینی باشد، این است که او (متاله متفکر ونظریه پرداز هنر و ادبیات انقلاب اسلامی) است. می توان آثار مکتوب او را در یک دسته بندی کلی بر سه قسم تقسیم کرد:
1) نقد و بررسی آثار و جریان های هنری و ادبی که در این گونه نوشته ها او از موضع آگاهی، دینداری و دردمندی سخن می گوید و در لابه لای مطالب، اضلاع فکری خودش را نیز ترسیم می کند.
2) نوشته هایی که غالباً‌ یا مستقلا‌ً ‌نمودی از آراء و آفاق فکری او هستند و صبغه نظریه پردازی در آنها بارز و غالب است. مسأله مهمی که در این نوع نوشته ها وجود دارد و قابل درنگ است آن است که روش ارائه مباحث او، شیوه مرسوم مولفان ومترجمان و تحلیل گران نیست. (حتی گاه به این شیوه ها طعنه وار انتقاد کرده است از جمله در بحث از تهاجم فرهنگی). میتوان گفت هم در مبانی فکری و آراء شخصی و هم در طراز طرح و شیوه ارائه آنها، پیرو و متاثر وضع غالب و جاری نبوده است، با این حال می توان شگرد او را تا حدودی به شیوه اهل فلسفه و حکمت مانند دانست و به گمان من این موضوعی قابل توجه است.
3) دسته دیگر آثار مکتوب آوینی، نوشته های خلاق ادبی اوست، از قبیل گزارش ها، یادواره ها‏، قطعات ادبی و نثرهای ضمیمه روایت فتح و امثال آن. در همه این نوشته ها ماده شعری حضوری پررنگ و جدی دارد و این نشانه و دلیل دلبستگی او به شعر به عنوان مصداق و معرف تام ادبیات است. آن ادبیاتی که هنوز از عالم اجمال (مأثورات دینی) به عالم تفصیل (حیات بشری و تقرب به دعوات شیطانی) هبوط نکرده است. این نوشته های را نیز از جهاتی چند می توان مورد مداقه قرار داد که به چند جنبه آن اشاره می کنم:
الف: آوینی اگر چه قافیه اندیش نیست و به صرف صورت کلام، مجرد از معنا، دلبستگی ادبیانه (به معنی امروزی) ندارد، در کاربرد واژه ها و تعابیر، دقتی در حد وسواس از خود نشان می دهد و به دلالت و معنی راستین (و نه شایع) کلمات اهتمام جدی می ورزد. مثلاً‌ در جایی، تعبیر (رسالت ادبیات) را از این جهت که کلمه رسالت را مختص امر انبیاء مرسل می داند، مورد نقد قرار می دهد، و البته بعد اضافه می کند که شاید در عصر تعمیم رسالت، این اشکال مضحک به نظر برسد (خود این نقد و ایضاح بر آن هم شایسته توجه است).
یا در بحث از (آزادی قلم) و (فرار مغزها) اشارت دارد به نارسایی این تعبیرات و مبنای فکری وضع کنندگان آنها که بر اساس اعتقاد به اصالت ابزار، در عصر سیطره تکنولوژی، این کلمات وضع و جعل شده است و شأن انسانی البته به معنی خلفیه اللهی آن مورد فراموشی و بی اعتنابی قرار گرفته است. در جای دیگری نیز گفته است «وقتی کلمه دچار (شیی) یت می شود، به انجماد می رسد و راکد می ماند»‏، ازاین منظر،کلمه ایثار را که در گفته های تلویزیونی بعد از جنگ به فراوانی استعمال می شود، مورد نقد قرار داد است.
ب: توجه به مواردی از این دست که در نوشته های آوینی فراوان می توان یافت، نشان می دهد که او به یک (مشخصه زبانی) دست یافته بود، این طرز، سبک و مشخصه زبانی را می توان از آن جهت که (بیان ما فی الضمیر) او نیز هست، مورد توجه قرار داد. در اینجا سبک صوری نوشتار آوینی صرفاً مراد اصلی من نیست (اگر چه همین ویژگی با معیارهای نقد ادبی امروز، او را به عنوان یک نویسنده و حتی ادب شناس به ما معرفی می کند)، بلکه من به این مطلب می خواهم توجه بدهم که او را از این حیث (متفکر) می دانم، زیرا زبان در معنای هستی شناسی و دقیق آن معرف معرفت و نشان دهنده عیب و نقص آدمی است و زبان عین تفکر است.
ج: اما این تفکر را نمی توان از نوع خردورزی و عقل مندی وتعقل مجرد و حتی ارسطویی دانست. تصور من از نوع تفکر یا ماهیت اندیشه او، همان است که در کلمات (حکمت و تأله) قابلیت فهم پیدا می کند. رسیدن به این منزلت و مرتبت، تنها با علم حصولی و حضور در قیل و قال مدرسه به دست نمی آید، نیازمند سلوک و مراقبه است و می دانیم که آوینی اهل این معانی بود، نماز نیم شب و دعای سحری. به همین سبب رقت قلب عجیبی پیدا کرده بود و به اندک حالی چشمانش اشکبار می شد و من دریغ ندارم که بگویم او از (بکائین) این روزگار بود. این گونه است که در نوشته های او در جایی می بینم که در دفاع از بدفهمی و اغراق بی وجه در معرفی حکیم توس، فردوسی بزرگ که یکی از بزرگان ادب معاصر مرتکب شده و قرآن و شاهنامه را برابر دانسته بود از موضع متألهانه و غیر تمندانه خود، بر آن بزرگ خرده می گیرد، و اما شاهنامه را (صورت اسطوره ای حکمت معنوی ایرانی) می داند و حافظ را از (پاسداران عهد ازلی و هویت حقیقی این قوم ) می خواند.
این اندیشه خاص فکری، حکمی که بر زبان آوینی جوشیده است و او را به مثابه نمط عالی ادب انقلاب اسلامی به ما می شناساند، در جاهایی به جوشش و فیضان می رسد، یکی در یاد امام (ره) و دیگری میدان دفاع از انقلاب اسلامی و شرح حال رزمندگان و آنچه متعلق به آن دوران و هنگامه شگفت است. اینجاست که بیش و کم بیقرار و شیفتگی آوینی آشکار می شود و زبان گویا و محرم راوی فتح، زبان حال و ترجمان جان نه تنها رزمندگان که جماد و نبات می شود و او از در و دیوار دوکوهه، آسمان خونین شهر و جای جای جبهه های جنگ، آن سان سخن می گوید که گویی (یوم تبلی السرائر) را به چشم مکاشفه خود مشاهده کرده است.
اگر معیار و محک ما، در سنجش فرزانگی و هنرمندی و ادب و هنر انقلاب اسلامی، اندیشه و عمل آوینی باشد، آشکارا فاصله ای که بین او و ماست پدیدار و معلوم خواهد شد. اهل نظر، هنرمندان، نویسندگان و داعیان این گستره بی کرانه، همچنان به یادآوری و تذکار دائمی اندیشه آوینی محتاج اند و برخلاف وضع روزگار، نه تنها پس از قریب یک دهه، گرد کهنگی بر آرای او ننشسته، که نیاز و تشنگی روندگان این طریق را می تواند شرب مدام او تسکین بخشد.

ادبیات و انقلاب اسلامی
 

همسن و سالان من یادشان هست که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بسیاری از مقوله ها، پدیه ها و… با صفت انقلابی، اسلامی و نیز انقلاب اسلامی، در دهان ها می گشت و زبان زد شد. این چیزها را می توان از نام فروشگاه ها و مغازه ها تا موسسه های دولتی تا مفاهیم مجرد و مسایل اخلاقی، سیاسی و اعتقادی مشاهده کرد، از چلوکباب اسلامی، اخلاق انقلابی، دانشگاه اسلامی و… به گمان من برخی از این مقوله ها و مسائل و پدیده هایی که بم مضاف الیه یا صفت انقلابی، اسلامی بکار می رفت، (و نه همه آن ها، که بسیاری از آن ها صورت ملتهب و واکنشی کاربرندگانشان رابه این مفاهیم نشان می داد) قابلیت پژوهش مستقل دارد و خوب است که به عنوان یک پایان نامه مورد توجه و موضع کار قرار گیرد.
بسیاری از این نامها و اسمهای ترکیبی که مسمای درست یا موجهی هم نداشتند به مرور فراموش شدند و از دهان ها و زبان ها افتادندو برخی دیگر از این عنوان ها و نامهانه این که مفهوماً درست نبودند بلکه چون مصداق و بروز و ظهوری پیدا نکردند، از تدوال افتادند و برخی دیگر تاحدودی جنبه رسمی، عنوان و تشریفاتی پیدا کردند.
اما بعضی دیگر، این عنوانها و نامها بیش و کم ماندند اما از آن منزلت و مفهومی که کاربرندگان تعبیر، اراده می کردند، دور شدند یا به حوزه بسیار بسیار محدود و بسته ای اطلاق شدند. (کاری ندارم، که برای برخی، این نامها، صرفاً صورت اسم داشتند، بدون توجه به معنا و مسمای نهفته در آن ها).
از جمله این نام ها یا نام گذاری ها، ادب یا ادبیات اسلامی، ادبیات انقلابی، ادبیات انقلاب اسلامی ونیز انقلاب ادبی و انقلاب فرهنگی بود، که سرگذشت این ها نیز از حالات پیش گفته دور نمانده است. دلایل آشکار نیز فراوان است. مهم ترین آن، این که تعبیر یا عنوان ادبیات انقلاب اسلامی، جز در محافل خاص و بین شماری مشخص از کاربرندگانش، نه تنها بین درس خواندگان حتی ادبیات خوانان جاری نیست که مفهوم هم نیست و چه بسا که اصرار و پای فشاری بر (واقعیت و حقیقت وجودی این مقوله) در جاهایی که به عنوان مراکز مطالعاتی و نهادهای آکادمیک شهرت یافته اند، موجب اخم و انکار هم بشود. مع الاسف کتابشناسی ها و نمایه های موجود و فهرست ها و برگه دان ها به طریقه عکس، این مساله را تایید می کنند، یعنی اگر بخواهید ذیل عنوان (ادبیات انقلاب اسلامی) به آثاری دسترسی یابید که جنبه نظری و پژوهشی این مقوله را حتی به انکار، نه به اثبات بحث کرده باشند، چیزی دستگیرتان نمی شود، کافی است به فهرست پایان نامه های دانشگاهی در دو دهه اخیر هم توجهی شود، یک دلیل دیگر را هم یاد می کنم و آن این که شورای انقلاب فرهنگی، مجموعه ای است از فرهیختگان که سیاستگذار و تصمیم گیرندگان سیاست های اجرایی، علمی و فرهنگی در کشور و بالاترین مرجع تشخیص این مقوله اند. آنچه به واقع در این جمع عزیز و مجموعه گرانقدر و شایسته اعزاز و احترام، موضوع و محور بحث و تصمیم گیری نیست، مسئله فرهنگ انقلاب اسلامی و انقلاب فرهنگی (به تبع انقلاب اسلامی) است و این مطلب را من از خوانده های مصوبات این شورا و گفت و شنود و آشنایی با دو تن را بزرگواران آن جمع عرض می کنم.
مثل این که از صراط مستقیم بحث دور افتادم، داشتم می گفتم تعبیر (ادبیات انقلاب اسلامی) چندان رایج و شناخته نیست. حالا قصد من این است که مفردات واژگان و نحوه ربط آن ها را در این مفهوم و عبارت توضیح بدهم و نه بیش از آن، که مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد. اولاًَ‌ در تعبیر (نسبت ادبیات و انقلاب اسلامی) این کلمه (نسبت)، به نحو مشکوکی جاخوش کرد و خودنمایی می کند.
ثانیاً‌ وقتی از نسبت بین دو چیز سخن می گوییم، فرض ما این است که به جنبه های مشترک و متشابه دو چیز مستقل از هم نظر داریم و می خواهیم که بین این دو، نوعی (ربط و تفاهم) به وجود آوریم، یا ضرورت ربط و تفاهم آن دو را توجیه کنیم. به عبارت دیگر بین این دو، قائل به نوعی تفکیک و استقلال ماهوی هستیم. برای مختصر شدن بحث عرض می کنم، درستی یا نادرستی این تصور با درنگ و تأمل در کلمه (نسبت) روشن نمی شود، بلکه فهمیدن معنی ادبیات و انقلاب اسلامی، تکلیف کلمه نسبت را هم معلوم خواهد کرد.
در تعبیر (تعامل ادبیات و انقلاب اسلامی) هم تاثیر و تأثر متقابل و به تعبیر امروزی بعضی از اهل نظر، هم کنشی بین این دو مد نظر است.
ادبیات جمع کلمه ادبیه (عربی) و ادبی (فارسی) است. ادبیه یا ادبی صفت نسبی است برای موصوف محذوف علوم و آثار در باب ریشه این کلمه که آیا از عربی گرفته شده یا فارسی و غیر آن، بحث های فراوانی کرده اند که لازم نیست وقتمان را به آن بحث ها بگذرانیم. اما خود واژه، معانی متعدد دارد، پرهیختن، فرهنگ، اخلاق، فنون جنگاوری، دانش و… معنی شده.
در اصطلاح علم ادبیات یا از منظر دانش شناسی ادبیات، ادبیات هم مشتمل است بر علوم و فنون ادبی و هم آثار ادبی، علوم و فنون در قدیم به چندین علم، از علم خط، صرف،نحو، معانی، بیان و بدیع …. تقسیم می شده و امروزه علوم دیگری را در زمره علوم ادبیات به شمار می آورند، درمیان مباحث علم ادبیات، (تئوری ادبیات) بیشتر مورد توجه واقع شده. ما اینجا با ادبیات به معنی آثار ادبی کار داریم، که مشتمل است بر شعر، داستان، نمایشنامه و متفرعات هر یک از آنها. در این جا بحث مهمی پیش می آید که حقیقتاً اثر ادبی به چه چیزی گفته می شود یا به تعبیری ادبیت متن یا اثر به چه معناست، چند نظر در این جا مطرح شده است که بیشتر شمول و گسترده و بعد معنی ادبیات را به جهت ادبیت آن، نشان می دهد:
1) همه آثار مکتوب یک قوم وملت، ادبیات آن ملت را به وجود می آورد. این تعریف را نباید سرسری گرفت، نشانی دارد از غلبه جزء بر کل.
2) از دیدگاه امروزین و جزء شناختی،ادبیات (آثار ادبی) شامل آن مکتوبات و غیر مکتوباتی است که در نتیجه کاربرد هنری (هنر به معنی زیباشناختی و خیال آفرینی) زبان به وجود می آید. یعنی ادبیات، ماهیتاً به شیوه کاربرد زبان که متأثر از ذوق، خیال و عاطفه باشد، بستگی می یابد. به این ترتیب ادبیات عرصه احساس وجود آدم ها است.
بحثی که موجب تأمل است و در اینجا به وجود می آید، این است که آیا ممکن است جنبه احساسی، ذوقی، عاطفی و انسانی از آفاق فکری و اندیشه ای او منفک باشد یا نه؟ در واقع آیا می شود به تصور ادب ناب به مدعای امروزی ها صرفاً صورت زیباشناختی اثر را جدا از ماهیت و محتوای آن تصدیق کرد؟ پاسخ این سوال (منفی) است. این مسأله مهمی است که زیبایی اگر چه به صرف زیبایی اش مورد توجه می تواند باشد، در مقوله ادبیات (آنچه که به تعبیر آوینی از مأثورات ادبی درافق اجمال می شناسیم) تحقق خارجی ندارد.
این حرف به معنی شعاری کردن ادبیات نیست. نکته قابل توجه و دقت اینجاست که نسبت صورت و زیبایی ظاهری با زیبایی سیرت و باطن اثر ادبی و حقیقت و هویت اثر ادبی در چه چیزی است. این صورت زیبای ظاهری، در الفاظ،عبارات و تعبیرات خودش را نشان می دهد و آن زیبایی باطنی در معنا ومفهوم و دلالت.
اما گاه چنان زیبایی صورت، فریبنده است و چشم بیننده عجول ظاهر بین،شتابکار، که در نگاه به اثر ادبی، آن زیبایی پنهان و البته غالباً حقیقی و باطنی به چشم او نمی آید. اصولاً نگاه مهجوران به عالم چنین بوده و معیار قضاوت آنها درباره هستی و جلوه های آن نیز چنین است. اگر آن باطن و حقیقت متعالی مکنون دراثر ادبی نباشد، تنها صورت بزک کرده شیطانی است که در نظر انسان اغوا شده، فرشته می نماید.گواه و دلیل این مدعا را می توان در تمامت یا کلیت ادبیات ایران تا دوره مشروطه مشاهده کرد.
انقلاب اسلامی: سطحی ترین تعریف و به عبارتی علمی ترین توصیف آن است که گفته شود: انقلاب اسلامی رویدادی است که در واقعه یا جریان خیزش مردم مسلمان ایران در 22 بهمن ماه سال 57 منجر به تغییر نظام حکومتی در ایران شد. از نظر ژرف اندیشان، انقلاب اسلامی، آن حقیقت روشن و درخشانی است که در نهضت همه انبیاء الهی در مرتبه وسعه وجودی خودشان به وقع پیوسته که مرحله اتم و اکمل آن در حقیقت انقلاب محمدی (ص) به منصه ظهور رسیده است تا بشر را از ظلمات به سوی نور هدایت کند و راه مستقیم هدایت را به او نشان دهد و در این مسیر برای عبور و گذر از ظلمات به سوی نور گزیری جز ستیز و مقابله با مظاهر شیطانی و طواغیت نیست.
به همین سبب است که نهضت انبیاء بر هم زنند وضع متعارف زمانه ظهور آنهاست و مقابله حق و باطل، حقیقت انقلاب است.از نظر متألها نه صاحب این مطلب، (شهید آوینی) آنچه که در انقلاب اسلامی رخ داده، جلوه و بهره ای از آن انقلاب حقیقی داشته و دارد، او در این باب آورده است: «انقلاب اسلامی (توجه کنید نمی گوید انقلاب اسلامی ایران، زیرا این حقیقت را محبوس و محصور در مرزها و حدود جغرافیایی نمی داند) واقعه این است بدیع که هیچ نظیری در دنیا ندارد…. منشأ و مبدا و مرجع این و مرجع این انقلاب و همین طور غایت آن، حکومت مدینه درصدر اسلام است و اگر این حقیقت را قبول نکنیم، از درک ماهیت انقلاب اسلامی عاجز خواهیم ماند.(3)
و در جایی دیگر گفته است: «این انقلاب از تفکری سرچشمه گرفته است که بر وحی مبتنی است. از لحاظ تاریخی نیز مرجع این انقلاب نه تمدن یونان و روم، بلکه حکومت مدینه در آغاز هجرت پیامبر خدا از مکه به مدینه است.» همچنین می نویسد: «انقلاب اسلامی، اصولاً بیرون از عالم فرهنگی دنیای جدید وقوع یافته است و فارغ از معیارها، ارزش ها و نسبت ها و مفاهیم و اصول دنیای جدید.»(5)
در جای دیگر نیز می گوید: «انقلاب اسلامی، رستاخیز تاریخی انسان است بعد از قرنها (هبوط). انقلاب اسلامی، یک توبه تاریخی است و بنابراین، غایات آن هرگز اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نیست، انقلاب اسلامی، یک انقلاب فرهنگی است در جهانی که به صورت یک دهکده جهانی با یک فرهنگ واحد درآمده است: فرهنگ غرب یعنی فرهنگ غربت انسان از حقیقت».
به همین دلیل است که بررسی انقلاب اسلامی، با معیارهای جامعه شناسی سیاسی و امثال آن، نوعی بررسی و مقابله از گونه قیاس مع الفارق است که نتایج درستی به بار نمی آورد و برخی از کارشناسان مسائل سیاسی اتفاقاً این نکته را مورد توجه قرار داده اند. اگر چنین باشد که انقلاب اسلامی با اتکا به ذات خود یک انقلاب فرهنگی است و شأن حقیقی او این معنا است، در خود این تعبیر و عنوان، نه تنها فرهنگ (که معرف آن ادبیات است) مندرج است که حتی چگونگی ادبیات آن نیز معلوم و هویدا است.
با این مقدمات این نتیجه به دست می آید که اصرار بر ایراد کلماتی چون تعامل و نسبت در تعبیر ادبیات و انقلاب اسلامی از نوع حشو است، که مسامحتاً از باب تکرار وی دقتی بکار می رود، اما مبنای درست و سنجیده ای ندارد. اما در تعبیر ادبیات انقلاب اسلامی، مضاف ادبیات به مضاف الیه انقلاب اسلامی شناسی می شود و ایرادی به این تعبیر وارد نیست. آنچه مابا عنوان ادبیات انقلاب اسلامی می شناسیم دلالت می کند بر آثار ادبی ای که به نحوی ربط و نسبی با انقلاب اسلامی می رسانند.
انقلابی که ام الکتاب آن قرآن است و معارف اهل بیت (علیهم السلام) آنچه مصادیق آثار ادبی انقلاب و ادبیات انقلاب اسلامی است، در سرزمین ما به زبان فارسی جلوه گری کرده است، زبانی که حقیقتاً‌ تحقق و توانایی اش را، واژگان و صرف و نحو آن گرفته تا زیبایی ها و آرایه های کلامی اش، مرهون (زبان و ادب وحی است) و به تعبیر برخی زبان عربی، می خواهم بگویم اصولاً‌ شأن این زبان و پروردگی آن، صورت و سامان دینی و اشراقی داشته و به همین دلیل است که (فارسی زبان دوم دین اسلام) خوانده شده و حتی برای مردم شبه قاره، حکم زبان اول دینی (اسلام) را داشته است.
آنچه به عنوان میراث مکتوب این زبان برگونه حماسه و عرفان و عشق برجای مانده، هر یک وجهی از وجوه در یک دوره تاریخی و موقعیت زمانی بروز و ظهور یافته اند و از این جهت باید گفت که ادبیات انقلاب اسلامی را پدیده ای در ذات خود حادث و نو ظهور دانست. اما چون جمع این معانی جز به ظهور و تحقق و میعاد دیگر باره انقلاب محمدی صورت وقوع پیدا نکرده، هر کدام به صورت مجزا ظاهر شده اند و انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام، توانست این جواهر و لعالی پراکنده را به رشته واحدی در آورد و تعبیر ادبیات انقلاب اسلامی را هم از به هم پیوستن آن معانی، از غربت و مهجوریت برهاند.
خوب دقت کنید، آنچه گفتیم،حتی به طریقه استقرار واستقلال نیز قابل اثبات است. اگر ادبیات انقلاب اسلامی، دارای چنین پشتوانه و تعریفی است، پس از انقلاب، یعنی ظلم ستیزی، حق طلبی و خداخواهی، ذاتی ادبیات است نه عارض بر آن. به همین سبب است که برخی اشاره کرده اند که هیچ اثر متعالی ادبی را نمی توان یافت که نشانی از مقاومت، پایداری و حق طلبی در آن نباشد. این مفاهیم، در گسترده فطرت انسانی بیرون از مرزهای صوری جغرافیایی، سیاسی و نژادی معنی می دهند و متعلق به یک قوم و ملت نیستند.
آیا نمی توان نتیجه گرفت که آنچه در زمره این معانی و مفاهیم در نمی گنجد ولو آن در صورت ظاهر، به جعل، ادب و هنر خوانده و نامیده شود نه تنها از پشتوانه میراث فکری و ادبی و هویت واقعی بی بهره است، که اصلاً در شأن و نام دهی آن به ادب و ادبیات نیز تردید جدی وجود دارد واین مسئله ای است که در مقوله اشتراک لفظی، اهل منطق درباره آن بحث کرده اند. کسانی که مبشر و مدعی ادبیات بدون ذاتیات آن هستند، مجاز را به جای حقیقت نشانده اند و امر را برخودشان و مبتدیان مشتبه کرده اند. و شاید شهید آوینی نیز، آن جا که گره به ابرو می افکند و به ستیز مدعیان روشنفکری می پردازد، نظر به این گونه مسائل داشته است.
به دلایل پیش گفته، انقلاب اسلامی در ایران منتج به احیا و باز نمود ادبیات اشراقی و عرفانی شد آنچه که روشنفکران، نئوکلاسیسم نامش نهادند و این مسأله در دیگر هنرها هم به وقوع پیوست. آیا درنگ بر معانی پیش گفته و ناگفته در این مقال، نمی تواند مبدا انگاره ای برای بازخوانی تعاریف رایج ما از مفاهیم به ظاهر بسیط و بی ابهام و نیز ادبیات و هنر باشد و بشود؟ به گمان من شهید آوینی کسی بود که این لطیفه باریک را دریافت و را نارفته را شناساند و خود در طریق آن گام گذاشت و فرا پیش رفت. شهادت او نقطه معنی دار و انتهایی این متن بود که جز به آن نمی توانست بر حقیقت سخنان و راه شناخت خود گواه دیگری اقامه کند. شما بگویید که آیا این راه همچنان رهروانی را برای گام نهادن در آن، به وضوی خون فرا نمی خواند؟

پی نوشت ها :
 

1-ر.ک. مدخل ادب در دایره المعارف بزرگ فارسی.
2-ر.ک. نظریه ادبیات، اثر رنه ولک.
3-رستاخیز جان، ص69.
4-همان، ص74.
5-همان، ص74.
6-همان، ص99، (توجه کنید که مقصود غرب جغرافیایی نیست).
 

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 31