حفاظت از مسلک شهید آوینی


 






 

درآمد
 

علی معلم دامغانی بین خود و افرادی چون شهید آوینی نوعی قرابت قائل است که از نوع نگرش خاص و مشترک آنان نسبت به مسائل نشأت می گیرد. او از جمله شعرایی است که نگاهی گسترده به مسائل پیرامونش دارد و همواره کوشیده در مواردی که سخنی برای گفتن دارد موضع بگیرد و سخن بگوید. از شعر گفتن اش درباره انقلاب و جنگ و کربلا گرفته تا کمک به جریان هنری کشور. چه آن زمان که در صدا و سیما مسئولیت واحد موسیقی را داشت ، می توان این نوع نگاه را در آثار وی به خوبی حس کرد. او که دغدغه مسلک افرادی چون شهید آوینی را دارد، در این گفت وگو وجه دیگری از شخصیت و تفکر آوینی را توصیف می کند.

در ابتدا از آشنایی خودتان با مرحوم شهید آوینی بفرمایید و اینکه این آشنایی از کجا شروع شد و تا به کجا ادامه داشت؟
 

روز وصل دوست داران یاد باد
یادباد آن روزگاران یاد باد
در سال های آغاز انقلاب دو دلیل باعث شد که من شاید برای همیشه از شهرستان به تهران بیایم. دلیل اول ادامه جریانی بود که به دلیل و دنباله انقلاب برگزار شده بود و دلیل دوم مسئله تبلیغات انقلاب بود. به خاطر اینکه شاید نگاه ما و امثال ما نسبت به این جنبش به قول دشمن نگاه مجرمانه ای بود‏، کاری بود که خودمان انجام داده بودیم و باید به پایش می ایستادیم. از آن روز تا به حال بسیاری از کسانی که با این روحیه در جاهایی که امکان تبلیغات وجود داشته فراهم آمدند‏، مسئله را ادامه می دهند و شورانگیزی مطلب این است که هنوز هم نتوانستیم حداقل بسیاری از دشمنان قسم خورده را قانع کنیم که این انقلاب چه بخواهید و چه نخواهید آخرین کلاس بشریت است، همان طوری که آن چه در غرب اتفاق افتاده باید به عنوان یک بن بست توصیف شود و تنها راه برون شدن از این بن بست در عصر رسانه های بزرگ همین اندیشه هایی است که پیش روی ماست.
دلیل ارتباط بنده و شهید آوینی بیشتر از همه این بن بست در عصر رسانه های بزرگ همین اندیشه هایی است که پیش روی ماست. دلیل ارتباط بنده و شهید آوینی بیشتر از همه این مطلب بود، نگرانی های آن عزیز چنان که سالیان دراز پیرامونش سخن گفتم و خودش سخن گفت و آثار زیادی هست که تأیید می کند او بیشتر از خیلی ها نگران انقلاب بود، چون روزگار و زمانه را می شناخت و می دانست بر گشتن انسان به دوره زبان شفاهی، دوره روستاها، دهکده جهانی، پدیده شرک و فقر برای بسیاری علامت ترس و بحران و برای بعضی که از موج بازی لذت می بردند آغاز نمایش های آن چنانی است و بالاخره هر کدام از ما با انگیزه هایی به واسطه قابلیت هایی که داشتیم کاری می کردیم، من شعر می نوشتم و ایشان علاوه بر علاقه ای که به شعر داشت در زمینه کارهای تحقیقی و نوشتن مقاله ای اجتماعی‏، عقیقدتی و بالاتر از همه استفاده از نوعی نیمه رسانه همه جانبه به عنوان سینما و رسانه برگ یعنی تلویزیون فعالیت داشت و در این زمینه نگرانی عمده داشت و کوشش هایش بیشتر روی این بخش بود. به هر حال بهانه دیدارهای ما در طی سالیان دراز بر این مبنا بود، اما چون در این باب خیلی سخن گفتند من به همین اجمال اکتفا می کنم و براساس پرسش های جناب عالی مطلبی اگر لازم باشد می گویم.

بعد از این آشنایی که در اوایل انقلاب اتفاق افتاد نحوه ادامه آشنایی تان در چه شقوقی و با چه رویکردهایی بود. خاستگاه ها طبیعتاً‌ تغییر کرده بود اما به فراخور آن ایام ایشان چه رویکردهایی را اتخاذ می کرد؟
 

با انقلاب پدیده دیگری هم که می توان به عنوان حوزه هنری از آن سخن گفت متولد شد. حوزه هنری که خود مادر و پرورنده بسیاری از اندیشه ها و صاحبان اندیشه در آن سال ها بوده است.
در همان سالهای اول، ابتدا به وسیله چند شخصیت که نام و نشانی داشتند کار رااغاز ‎ کرد اما خیلی زود به حوزه ای از جنس انقلاب تبدیل شد، انقلاب یک پدیده تازه، یک رجوع به اصل برداری در دوره پیغمبر و همکاری وهمگامی در مدینه رسول و آن چه که در آن وضعیت ها می توانست تحقق داشته باشد، بود و حوزه به عنوان یک پدیده به مساجد عصر اسلام شبیه بود.در مساجد آن روزگار و حوزه همان هایی که بنا نهاده بودند، سخن هم می گفتند، مبلغ هم بودند، گاهی قاصد رسول هم بودند و گاهی در مقام مدیریت هم اظهار وجود می کردند. محیط به نوعی از مسلمان ها به وسیله یک فرقه منحرف غصب شده بود و وقتی به دست بچه های انقلاب افتاد به صورتی که خودشان می خواستند آن را آرایش کردند و رنگ تازه ای به آن زدند. آنچه که نباید باشد حذف شد و آنچه که باید باشد حتی اگر لازم بود از بیرون آورده شده و در حوزه ظهور و بروز پیدا کرد.
از همان اول هم قرار بر نمونه سازی و پیشتازی بود و یک گروهی باید زودتر و پیش از وقت را بیافتند و به عنوان طلایه راه را از بیراه تشخیص دهند تا بقیه جمعیت که در حال آمدن هستند دچار گمراهی و کج راهی نشوند. برای همین در زمینه های مختلف هنری از سینما تا خط، از خط تا انواع مختلف گونه های ادبی از جمله شعر‏، قصه نویسی، ترانه، کارهای نمایشی و آنچه که در یک دنیای متمدن به عنوان یک مکتب هست، مکتبی که بدون برنامه همه برنامه ها را دارد و در عین حال که هیچ چیز شاقی در این محیط وجود ندارد شما به اندازه کافی آزاد و مسئول هستید و بین این دو در سال های اول به نحو شگفتی نوعی جمعیت و فراهم آمدن به چشم می خورد.
شخصیت هایی اصولا احساس کارگر نسبت به کارفرما، کارمند نسبت به صاحب کار را نداشتند و در مقابل کسی خودشان را مسئول احساس نمی کردند اما همه گونه مسئول بودند و در عین مسئولیت همه گونه آزاد بودند و از این آزادی و مسئولیت چیزهایی متولد شد که در گذشته فرهنگی ایران سابقه نداشت.
شما نه تنها در شعر، بلکه در بقیه علوم و فنون گذشته ایران را تا هر جایی که می خواهید دنبال کنید شعرا در حقیقت هر کدام در زیر بالش خودشان دو سه دیوان از شعرای عرب پنهان دارند. این اواخر که متمدن تر شده بودند دیوان های شعر ادبی تبدیل به شعر فلسفی، انگلیسی وآلمانی شده بود ولی بالاخره شعرا تکیه بر غرب و شرق عالم داشتند، اما در انقلاب یکباره جوانانی به عرصه آمدند که حتی یک زبان خارجه هم بلد نبودند تا سرقت های ادبی امکان داشته باشد و کسی که در سینما قدم گذاشت و قلم زد و کارکرد او هم سواد بین المللی و جهانی نداشت تا از آثار دیگران استفاده آنچنانی کند، نهایتاً چند فیلم دیده بود و به اندازه اقتباس یک آدم معلولی از یک اثر می توانست سوء استفاده کند البته اگر قصدش را می داشت. در حالی که بچه های انقلاب مغرور بودند و می خواستند خودشان باشند، می خواستند شعر و مقاله شان و حتی تحقیق ها و ارزیابی هایشان مخصوص به خودشان باشد.
شهید آوینی هم از کسانی است که پیرامون سینما و مسئله رسانه و بحرانی که خواهی نخواهی رسانه در جهان خواهد آفرید از دیگران نگرانی بیشتری دارد و بیش از دیگران سخن گفته و حتی بیش از دیگران تجربه کرده و به صورت یک مستند ساز جنگ پا در عرصه گذاشته تا کاری را که می اندیشد به منصه ظهور بیاورد و در واقع دیگران را به داوری فراخواند که آیا کار پسندیده ای ست یا خیر؟ رسا هست یا نیست؟ از جهت بلاغت آن چیزی را که باید به مردم منتقل می کند یا نه؟ در عین حال از ساختن و پرداختن تئوری های جدید هم باز نمی ماند، یعنی مثل یک غربی به پدیده سینما یا پدیده تلویزیون نمی نگرد و می داند که از این، گریز و گریزی نیست، چیزهایی است که به وجود آمده و به قول چینی ها اصولاً‌ کسی می تواند حکومت کند که بتواند رودخانه را کنترل کند و رودخانه موجود شگفتی است که ما آغاز و انجامش را نمی بینیم و نمی دانیم.
فرصت ما یک فرصت کوتاهی در کنار رودخانه است و ای بسا که در دور دست ها ها باران سیل آسایی ببارد و طوفان و کولاک برفی باشد و رودخانه تغییر وضع خواهد داد و شما در این نقطه که هستید روی آغاز رودخانه اثری نمی توانید بگذارید و آب را از ان جا نمی توانید کنترل کنید و نسبت به نهایت هم خیلی نمی توانید فکرکنید.
شهید آوینی این نکات را می داند و حس می کند و به خاطر همین است که تا یک حدی هم بیم دارد و این بحران را گاهگاهی به نحو حذفی حل و فصل می کند. گاهی می اندیشد که بعضی جاها را می شود نادیده انگاشت و وجودش را در حقیقت در عین تحقیق چنان انگاشت که نیست در حالی که این شاید با یقین و حقیقت سازگاری نداشته باشد. پدیده ها از ما اجازه نمی گیرند، رودخانه هرگز از ما اجازه نگرفته بود. رودخانه بشریت از آن جا که آغاز به حرکت کرد تااینجا که نوبت به ما رسیده هیچ وقت در کلیات از هیچ کس از جنس ما نه سوالی کرده و نه به مقتضای آرزوی ما حرکتی انجام داده است، ولی بسیاری از ما توانستند روی رودخانه اثر بگذارند و در واقع رودخانه را به اندازه ای که لازم است کنترل کنند. بزرگ ترین آرزوی شهید آوینی کنترل کردن رودخانه به نفع آدمیزاد بود آن هم در این کولاک آخری که رسانه بزرگ متولد شده بود و بشر در گذشته ها دوره ای شبیه به این دوره را نمی شناخت.
نهایت فرض را بر این می گذاشت که شاید ما در حال بازگشت به فرهنگ شفاهی هستیم، اما قطعاً این فرهنگ شفاهی مبتنی بر همه آن کتاب هایی است که در کتابخانه ها وجود و حضور دارد و غایب هم نیستند و ما هم ما آنها را حس می کنیم و هم آنها ما را می کنند. این است که این دوره شفاهی اگر دوره شفاهی باشد با دوره شفاهی قبل متفاوت است، اینها مسائلی بود که دغدغه شبانه روزی او بود. اینکه به مستند و خبر گرایش داشت و می دانست که خبر یا صدق یا کذب و گوینده یا راستگو یا دروغگوست، حال گوینده می خواهد هر کس باشد، شاعر باشد یا سینما گر، محقق یا روزنامه نویس.
همه اینها با خبر سروکار دارند و مستند که نوعی خبر است، آنگاه درست است که روحش درک شود و چنان که بوده است روایت شود تا آنان که ندیده اند آن چنان بینند که دیگران شاهد بودند. من بعضی از این مضامین را شاید به صورت شعر و یا تصنیف و ترانه در همان روزگار یا روزگار بعد از او عنوان کردم و در این نوع مسائل بااو خیلی اشتراک اندیشه داریم و یا ساده تر بگویم از او آموختیم.

از آن دست شعرها و ترانه ها چیزی خاطرتان هست که الان بفرمایید؟
 

آن ترانه «برید از آنها بپرسید» که آقای اصفهانی هم خوانده است. ولی بقیه خاطرم نیست.

به دو نکته خیلی مهم اشاره فرمودید. یکی شناخت رسانه در آن برهه خاص از طرف شهید آوینی که مشخصاً‌ ماهیت و آینده آن برای انسانی که در بحبوحه انقلاب و بعد از آن می خواهد طی مسیر کند مهم است و نکته دیگر اینکه فهم خبر، به مفهوم ذاتی خبر که صادق است یا کاذب، یعنی خبر و رسانه مهمترین ابزارهایی بود که در آن ایام شاید می توان گفت می توانست جریان انقلاب و جریان آتی آن را به مسیر صحیحی هدایت کند. خود مرحوم آوینی از خبر و رسانه چه تلقی داشت و در واقع می خواست خبر و رسانه برای آدمی چه کاری را انجام دهد؟
 

اندیشه های او به صورت مکتوب هست ولی اجازه دهید من چیزهایی را بگویم که در نوعی از احتیاط های نگارشی آنها را یادآور نمی شوند یا در واقع بین صورت بسیاری از آثاری که ما تصویر می کنیم با باطن آنها فرقی از جهت مصلحت کار وجود دارد که در چنین موقعیت هایی باید آن را عنوان کرد. آوینی جزو شخصیت های منحصر به فردی بود که به جهان جدید (آنچه که در واقع به عنوان مدنیت خودش را بر همه اعصار جهان با سیطره محض غلبه می کند)‏، حساس بود و نسبت به آینده اش به شدت نگران بود و حداقل حس می کرد که نسل هایی قربانی خواهند شد و به نوعی هم اگر دستی از غیب برنیاید ای بسا خسارت آدمیان بیش از آنچه که به نظر می آید باشد.
پیشنهادهایی هم برای هر دو فصل این ماجراها داشت و به آنچه که می گفت عمل هم می کرد. اصلاً‌ قرار نبود که او سینماگر باشد. او در عالم اهل قلم خدمت می کرد و شاید بخش عمده زندگی اش را در این خلاصه کرد که یک مجله خوب با آنچه که او در غالب خوب بودن یک کار می شناخت در بیاورد و یا مقالاتی در بعضی از زمینه ها بنویسد که دیگران درآن عصر یا جزئتش را نداشتند یا اصولا‌ً فهمش را نداشتند و از آنها گذشته دلش می خواست نویسنده بعضی از آثار فکری و فلسفی باشد.
در این زمینه ها مطالعاتی را آغاز و با حوزه هایی ارتباط برقرار کرده بود که اگر چه هیچ حوزه ای را به عنوان امام و پیشوای خودش قبول نداشت چون واقعاً‌ یک مسلمان بود و در جنبه مسلمانی حرف آخرش این بود که بسیاری از مسائل را چشم و گوش بسته اطاعت می کرد و می دانست که در این برهه از کار اطاعت بی چون و چراست و این نه به دلیل بی منطق بودن جریانات است بلکه منطق ما در شرایط خاص به بعضی از ماجراها راه ندارد و او نسبت به این مسائل با آگاهی محض وارد عمل شده بود.
اگر پرده پوشی نکنم تایک حدی نگرانی بیش از حد داشت، نگرانی از جنس ترس خوردگی و واقعاً‌ هم مسئله عظیم و بزرگ است، بحران است و اگر شما به همه آثار هنری به چشمی که او می دید بنگرید، می بینید یک باره موسیقی که برای آرامش و آسایش بشر بود و به نعره ها و عربده هایی تبدیل شد که واقعی و حقیقی است اما نشانه این است که کارد بر روی برخی از استخوان هاست و به ناچار فریاد می کشند، این فریادها را به عنوان یک پدیده نباید سهل انگاشت. این در روزگار ما در واقع از عمق جهان ما جوشیده و صرف تنوع و تفنن نیست بلکه خود، نمایش ها و فیلم ها گرایش افراطی انسان به مسئله خشونت و مسئله ای که از دیرباز با آن سروکار دارد را نشان می دهد. نه بشر خون و آتش کم دیده و نه برخی مسائل دیگر برای او مسائل نوبری بوده است، اما چرا آدم در چنین اوقاتی محو این ماجراهاست؟
آیا می خواهد فراموش کند؟ شواهدی داریم که تأیید می کند همان طور که از مواد مخدر استفاده می کند و در سرزمین هایی مثل سرزمین های ما که مشرق زمین است در واقع پیش از این در آن آفتاب طلایی طلوع می کرده حالا مثلث طلایی جایی است که از آن مواد مخدر به همه جهان صادر می شود. از این طلا تا آن طلا فاصله بسیار عظیمی است و او این پدیده و دهها پدیده دیگر از جنس آن را حس می کرد. در واقع او زندگی تلخ و اسفناک موجودی به نام زن در عصر مانکن بودن را تماشا می کند که در دنیای گذشته هزار بار فروتر است و بشتر مورد سوء استفاده قرار می گیرد و حتی زندگی و خورد و خوراکشان هم به عهده خودشان نیست. دیگران تعیین می کنند که اینها که باید باشند و چه باید بخورند و در واقع سوء استفاده از اینها به عهده دیگران است. به عنوان اسب سیرک به عنوان یک موجودی که برای بهره کشی می توان از آن استفاده کرد به عرصه می آید و بعد هم شاید به مرگ های فجیع،مرگ هایی که حتی روایتش این قدر سخت است که بشر مانکن ها را تا لحظه مرگ تعقیب نمی کند، در اوج زیبایی ترکشان می کند و بسیاری از آن ها خودشان تشخیص می دهند که در اوج زیبایی اگر بمیرند سود با آنهاست و یک نوع خودکشی در بین آنها در سال های قدرت و توانایی وجود دارد و پدیده های دیگری از این قبیل که شاید حتی قلم در روز و روزگار او اجازه نگارش این ها را نمی داد، اما اینها پشت ذهن او قرار داشت.
کسانی که آثار او را می خوانند باید متوجه باشند که او حتی جزئی ترین نگرانی ها را رها نکرده و نسبت به بسیاری از آثار سینمایی موضع دارد و در واقع نوعی از سینما را پیشنهاد می کند که شاید آن نوع سینما روزگار خودش را پشت سر گذاشته و امروز اگر تحقق هم دارد فرق چندانی ندارد. آثار کلاسیک مثل ده فرمان، اسپارتاکوس و ده ها فیلمی که غرب با قیمت های شگفت و با همه گونه سرمایه گذاری های عظیم اینها را ایجاد کرد، این شیوه را او می پسندد ولی این شیوه متروک است، حتی غرب امروز از آن یک نوع کاریکاتورش را استفاده می کند.
آشیل و هلن قهرمان عرضه نیستند.
یک آشیل و هلن ساختگی میان آسمان و زمین، میان کرات بالاسر ما و دنیای زیر پای ما در فاصله عظیمی اینها نقششان را ایفا می کنند و دروغ در دروغ اند و حتی اسطوره هم نیستند. آشیل اسطوره قدرتمندی و توانایی بود، هلن مظهر زیبایی در جهان بود، اما در روزگار ما نوع آثار کلاسیک که ساخته می شود، این معنی را ندارد.
در آن روزگار شهید آوینی از بین آثار موجود این نوع آثار را نسبت به دیگر آثار بیشتر مورد توجه قرار می داد و اندیشه او این بود که ما از گذشته های این دو جهان می آییم و کوله بار ما به حسب ملیت، کوله بار عظیمی از اساطیر و تاریخ شگفت است.
مجال ساختن آثار مستندی از آن جنس که سینمایی هم باشد، یعنی کلاسیک در بین ما خیلی زیاد است. بعضی از کارهایی که غرب به بهانه هایی آنها را ساخت (البته انگیزه او نه پیامبران بود و نه تبلیغ آنان)، مثلاً آنچه که در مورد موسی یا مسیح ساخته شد اینها در مورد تبلیغ مسیحیت و یهودیت نبود، بلکه چیزهای دیگر را در اندیشه داشتند که امروز می توان در موردش داوری کرد ولی در هر حال آن روز دلربا بود و با سینمایی که ایران پشت سر گذاشته بود و پیش رو داشت، نظر این بزرگوار این بود که ما به آثار کلاسیک توجه بیشتری داشته باشیم و نقطه حرکت را هم از آثار مستند شروع کنیم تا اولا حرف زدن را یاد بگیریم، برای اینکه حرف زدن سینمایی غیر از نگارش مقاله است. در مقاله شما کلماتی را استخدام می کنید که در شعر آنها را استخدام نمی کنید و همچنین در سینما کلمات خاص خودکار است و به تناسب کار انتخاب می شود، برای همین در واقع آن سری از آثار جالب توجه و در عین حال تاریخی که در حین تاریخی بود بسیار عاطفی و شعر گونه بودند را به هم آمیخت و ساخت و نشانه ای از آنچه که اولین قدم های راه او بود، یعنی اگر در بین ما بود شاید به زودی زود دست به کارهای بزرگ تری خصوصاً‌ در مسئله سینما می زد، ولی متأسفانه فرصت او این قدر نبود و یک نوع عجله ای هم برای بیان آن چه فکر می کرد داشت همین بود که توفیق ساختنش را حالا به دلیل نبودن سرمایه یا موقعیت خاص نداشت.
اگر مجال یک آزمون وخطا برایش وجود می داشت شاید یک راه برون شد ابداع می کرد ولی نشد. به هر حال آوینی و امثال من و بسیاری از دوستان در قصه نویسی یا بقیه هنرها ساخته و پرورده حوزه هنری بودیم و حوزه هنری در دامان انقلاب متولد شد و اصولاً‌ هر چه اینها ایجاد کردند و یا سرمشقش را به دیگران یا دادند یک فرق با آثار گذشتگان داشت و آن اصالتش بود. امروز خیلی از بچه های ما دو سه زبان بلدند اما کاررا باان اغاز نکردیم و همین بود که یکباره ما با چیزهایی روبه رو شدیم که آدم هایی مثل من بهت زده شدند.
امروز من به عنوان یک معلم شعر شاهد این هستم که بچه های دوازده، سیزده ساله در واقع در کار شعر کلاسیک به منتهای کار می رسند یعنی یک شاعر تمام و کامل هستند در حالی که وقتی من یک نوجوان بودم و به انجمن های تهران می رفتم، کسانی را می شناختم که پنجاه سال خاک انجمن را خورده بودند ولی وقتی می رفتند تا شعری را عرضه کنند بقیه به همدیگر نگاه های کنایه آمیز می کردند و لبخندهای آن چنانی به لب می آوردند و آن چند دقیقه ای که او شعر می خواند به همه چیزی جز شعر آن فرد می پرداختند. این عمومیت داشت و مطلبی هم که من عرض می کنم عمومیت دارد، الان در سرزمین گسترده ما شما در هر گوشه و کنار شاعر جوانی را می بینید که وقتی از او می خواهید که شعرش را بخواند او به حالت شگفتی یک مرتبه شما را در مقابل دنیای باور نکردنی ها قرار می دهد که او کی وقت کرد این همه مصالح را برای سخن گفتن فراهم کند و از کجا آموخت تا به حکمت دسترسی پیدا کند و بداند که در جهان در واقع روایت چیزی است و درایت چیزی دیگر است.
ای بسا آدم ها که پر از روایت اند و خالی اند، ولی آدم هایی که سهم روایتشان زیاد نیست اما درایتشان به حدی است که شما باید آنها را به عنوان یک ترازو قبول کنید، صاحب نظرند و می توانند داوری کنند و می توانند از کوه دماوند تا یک جوهر گران قیمت را وزن کنند و در هر دوی اینها بی تکلف خیلی زود به نتیجه می رسند و این در گذشته های ما نبود.

تا اینجا ما با آوینی ای مواجه شدیم با یک بستر فکری مناسب که با رویکردی مواجه است که می خواهد در آن شرایط، انسان بعد از انقلاب و پیرامون خودش را به بهترین وجهش هدایت کند. چه از جنبه خبر و رسانه و چه در حوزه فکری. آوینی ای که ما در اینجا با آن مواجه هستیم کسی است که در واقع با عرصه های مختلف از هنر و ادبیات و اندیشه و گرایش های فلسفی آشنا است و می خواهد تحول جدیدی را ایجاد کند، چه در عرصه نوشتن و چه در عرصه انتشار و چه مجله و احیاناً پروژه ای که در حوزه مستند سازی در سینما داشته است. با آن تعریفی که از مستند سازی ارائه فرمودید، نحوه عملکرد آوینی برای اینکه بتواند خودش را در آن برهه زمانی و برای آینده تثبیت کند به چه صورت است؟
 

آنچه که ابتدا باید به صورت کلی در موردش حرف زد این است که بچه های انقلاب همه یک سهم بسیار عمده و نزدیک از مرحوم شریعتی و یک سهم دورتر از جلال آل احمد و دیگرانی که ساخته و پرداخته این ها بودند را داشته اند با خودشان از قبل از انقلاب حمل کردند. وقتی امام آمد و شخصیتی مثل آقای مطهری را تأیید کرد، بچه ها در واقع یک رجوع و پرداخت دوباره در اندیشه ها با فکری که در مکتب امام پرورده شده بود یعنی اندیشه های مرحوم مطهری کردند، ولی اندیشه های مطهری از لحاظ مخاطب همان زمینه هایی را دنبال کرد بود که مرحوم دکتر شریعتی دنبال می کرد، یعنی با نسل جوان و نسلی که باید بیایند و بشود آنچه باید بشود.
حال آنکه شخصیت هایی مثل آوینی، آنها را در آن دوره پشت سر انداخته بودند. حالا مردانی به عظمت امام در ذهن اینها مطرح بود که آبشخورهای اینها کجاست؟ آبشخورهای علامه طباطبایی یعنی کسانی که در واقع یکی از ساخته ها و پرداخته هایشان مرحوم مطهری بود، کجاست؟ از طرفی نمی توان غرب، را انکار کرد، غرب هم هست و هم از جنس حرکت های ما نشانه هایی داشته، بچه های انقلابی در همه جای دنیا چه گوارا می شناسند. در ذهن بچه های اینجا هم این مسئله هست و قهرمانان چپ عمدتاً‌ و گاهی هم قهرمان های راست و برخی از قهرمان هایی که در مسیحیت به ثمر رسیدند خصوصاً قهرمان هایی سیاه در دنیای جدید که به بهانه مسیحیت، از ابتدا با غرب درگیر بودند.
حقیقت این مسیر را در آن روزها از چند آبشخور می توان بیان کرد. یکی از آنها مرحوم فردید بود. فردید شخصیتی بود که در گذشته ایران اهل فن او را می شناختند. از دوره صادق هدایت در حوزه اندیشمندان و روشنفکران آن عصر یک شخصیتی به نام سید احمد فردید که تقریباً همیشه دنبال مطالب شاذ و دشوارتر بود و گاهی هم اطرافیانش از ناحیه او آزرده اند، چون دنبال مسائلی مثل سیمرغ می گردد که نه نامی و نه نشانی از آن جهان هست و اگر نامی هست کسی از آن آدرسی ندارد.
وقتی این بار در قالب فردید پیر ظهور کرد مردی بود که حداقل توقعش این بود که دانش آموز و دانشجویش دو سه زبان مرده و سه چهار زبان زنده دنیا را بداند و اگر شد با بعضی از زبان هایی که در بین النهرین وجود داشته آشنا بشود. زبان عبری را بداند، زبان آلمانی را به طور قطع و یقین بداند برای اینکه متون فلسفه جدید به آلمانی نوشته شده و به نظر او هیچ زبانی به اندازه زبان آلمانی قابلیت حمل فلسفی را در دوره ما ندارد.
پس این را باید یاد گرفته باشد، آثار خیلی از افراد را خوانده و در عین حال از نقطه کلمات و ریشه شناسی کلمات آغاز کند. بشر از یک نقطه ای دچار بلبله بابلی شده و از یک نقطه ای سر رشته را گم کرده و تفهیم و تفاهم را از دست داده، معلم ها درس می گویند اما آنهایی که می شنوند حس و دریافت ندارند.
با یکدیگر سخن می گویند و حس و دریافت هر کسی به تناسب وضعیتی است که خودش دارد، یعنی تأویل آن چیزی است که میل اشخاص این روزها روی آثار می گذارد و آن روز و روزگار که مرحوم فردید به اوج کار خودش رسیده بود، حوزه علمیه هم با وجود شخصیت بزرگی مثل علامه و شاگردانش مثل حسن زاده املی وجوادی املی و بقیه کسانی که در فلسفه اسلامی کار می کردند و بعضی که در حوزه سابقه داشتند ولی در دانشگاه پرورش نهایی یافته بودند، اینها در فلسفه اشراق بیشتر کار کرده بودند، آثاری تولید کردند که این آثار آن روزها در آن بازار بود و می شد آنها را خواند و یا می شد این سخنان را شنید.
شهید آوینی یک مرتبه در مقابل یک چنین دنیایی قرار گرفت. باید این نکته را یادآوری کنم که درحوزه آن روز همه این اندیشه ها پیروانی داشت، ما آدم هایی را داشتیم که خودشان مستقیماً شاگرد فردید بودند و آثار شفاهی ایشان را تدوین یا تفسیر کرد بودند و شاید اولین کتاب ها در این حوزه درآمد و بقیه اول نگاه به اهل حوزه کردند و آثار دیگری تولید کردند ولی در زمینه های دیگر فکری و فلسفی هم حوزه آثاری را چاپ می کرد و مورد نظرش بود و اینها در واقع همه آن دنیا را در بر می گرفت.
بعد از درگذشت سارتر و راسل حالا دنیایی که در واقع با چهره های جدید و شخصیت های دیگری اندک اندک زیر پوسته مذهب اظهار وجود می کنند، به وجود آمد، ولی انحرافات خاصی در آن هست که آدم های بهوش تر، زودتر متوجه می شوند و آدم های کم هوش تر ماندند تا بعد از درگیرهای بعدی تکلیف خودشان را روشن کنند ونکته همین جاست که بالاخره آوینی با آن اصالتی که در اعتقاد دارد می داند از جهت پایبندی تمام این اندیشه ها کوچک ترین لطمه ای به اعتقادات او وارد نخواهد کرد.
پس بی باکانه می توان آنها را خواند و ارزیابی کرد و خود او حداقل دچار بحران نیست اگر هم بحرانی نیست اگر هم بحرانی برایش وجود دارد، کیمیایی کشف کرده است که شاید بهانه بسیاری از فیلم های مستندش هم آن کیمیاست. هر وقت دل او سرد می شود به نزدیکی از آدم هایی می رود که در کوره جنگ پخته شدند و سوختند، دست یا پا ندارند و اینها گاه گاهی وجودی دارند که می توانند آدم را دگرگون کنند، کما اینکه وقتی یک مقدار آوینی در این پیوند ها افراط کرد در حقیقت موج آنها او را هم با خود برد.
او شخصیتی بود که جنگ هفتاد و دو ملت در اندیشه اش موج می زد و باید همه اینها را عذر می نهاد و برای همه اینها وجهی پیدا می کرد و بالاخره یک صلحی ایجاد می کرد تا انتقال دهد، اما یک چنین آدمی را اژدهای ناب برای پیوند و پیوستگی عملی اش با شخصیت هایی که عروج کرده بودند، بلعید. روی این خاک بودند ولی خاکی نبودند و او یکی از کارشناسان این معنی بود. هیچ کس نمی دانست که در دنیای ما بعضی ها دنبال شهید زنده می گردند، آدمی که در لحظاتی چیزهایی را دیده که هیچ کس ندیده این قدر هم در کار خودش پیشرفت کرده بود که هم آنها این رامی فهمیدند و هم این آنها را می فهمید.
آنها به هر کسی باج نمی دهند و با هر کسی سخن نمی گویند چون مسائل را آسان به دست نیاوردند. اینکه در یک بحران صحنه جنگ شما یک مرتبهد همه عنایت هایی را که خدا به شما کرده همه را یکجا تقدیم کنی وتبدیل شوی به یک پاره گوشتی که اگر دیگران به دادت نرسند معلوم نیست چه بر سرت می آید. این معامله یک طرفه نبوده، قطعاً یک چیزی به او دادند که زندگی را تحمل می کند، او این مطلب را به هر کسی نمی دهد ولی به آوینی می گفتند او شاید از آدم های منحصری بود و شاید هم در بعضی کسانی که با او همراه بودند کسانی باشند که تا حدودی این مسئله را بتوانند دقیق تر از آنچه که من می گویم، بگویند.
چون من خودم شاهد نبودم ولی از حرف هایی که گاهی از دور می شنیدم و سرنوشتی که واداشت با تناقضی که نسبت به این همه اندیشه و تفکر در ذهن او موج می زد و این اغتشاش چگونه تبدیل می شود به بال و پری که آدم مثل سیمرغ بپرد. این مسئله سهلی نیست، اجازه دهید به نوعی مطلب را خلاصه و روشن کنم. یک قلمی هست که این اندیشه های مختلف را می بیند و مقاله هایی در مجله و جاهای مختلف می نویسد که بازتاب این ماجراهاست و پاسخ گویی و گاهی درگیری و گاهی تبلیغ در مورد یک اندیشه خاص این ماجرای مجله ها، از سویی او می دید آثار سینمایی و مستند تولید می کند اما این صورت قضیه است. باطن قضیه دیدار آدم هایی است که این آدم ها دگرگونه هستند، گاهی این نمایش ها در سطح ایران هم تجلی کرد.

آیا می توانید دراین زمینه مثال هایی برای ما بیاورید؟
 

وقتی همسر شهید همت روایتی از زندگی او بیان کرد این در همه مردم ایران اثر گذاشت، نمی خواهم در این مورد خاص بحثی کرده باشم که این آدم ها چه کسانی هستند، اما اگر یک همسری از شوهری که شهید شده چنان درکی دارد که حتی بعد از بریدن همه پیوندها وقتی از او سخن می گوید این چنین جاذبه می آفریند این مقایسه شود با دیدن خود این آدم و اینکه خود آن آدم سخن بگوید و خود آن آدم همه کس را محرم نمی انگارد و اینها یکی دو تا نبودند که در واقع آوینی یک صورت ماجرا را دیده باشد، آدم هایی که حتی شاید نسبت به یکدیگر همان نسبتی را داشتند که عمار نسبت به ابوذر و گاهی ضد هم می نمودند اما جانشان و حقیقتشان از یک جنس بود.
آوینی خصوصاً‌ هر وقت که سردی های این دنیا برایش زیاد می شد که این سردی ها علت ها مختلفی داشت، شاید مسئله مدیریت در کشور، مسائل سیاسی، بعضی از ناروایی ها که سر می زد از کسانی که امیدهابه آنها برده شد بودو یک مرتبه به شکل دیگری تجلی می کردند، هیچ پناهی برای او وجود نداشت جز رسیدن و پرداختن به اینها و چه چیزهایی رد و بدل می شد. پس نتیجه اش یکی همین کار پرجاذبه ای است که او به دلیل این که پیوسته شاهد بود و به وسیله این کار رفت و دیگران هم اگر دل دهند فکر نمی کنم سرنوشتی غیر از این داشته باشند. شاید همه دنبال این ماجرا نیستند به هر حال همه جنگ ها، بلبله بابلی، به وسیله کسانی که امی و عامی هستند در او حل می شود. اول سخن هم، من این را عرض کردم که دنیا باید این قدر هوشیار باشد و بپذیرد که دانشگاهها و آکادمی ها گفتند و پیشنهاد کردند و کشف کردند اما هر چه پرسیدیم بر کثرت ها افزود.
روز اول سوال این بود: «آدم چیست؟» امروز هزار و یک تخصص هم آنجا وجود دارد. ما در اول فقط پرسیدیم انسان و دائماً‌ آن را خردتر می کنند و خیال می کنند که این جواب سوال ماست در حالی که باشنیدن اینها پیوسته از آن معنی دورتر می شویم. پیغمبری که آخرین پیغمبر بود و چه بسا همه پیغمبران این گونه بودند، عامی وامی بود و این راه آخر را که از جهت تاریخی تغییری در ان نیست از دست او به دست ما رسید و امروزه هم آدم های عامی و عمومی وجود دارند که یک جنگ برساخته و غیر عادلانه و برادرانه نابرادرانه، در واقع جنگی که حقانیتش هم اثبات پذیر نیست، محصولی به بازار عرضه می کند که شما با دیدن همین محصول هم می توانید به آن حقیقت ناگفته پی ببرید و این آدم یکی از آن شاخه ها بود، یعنی آوینی خودش که دنبال نشانه شناسی بود دنبال این می گشت تا راهی را به دیگران نشان دهد و خودش عین راه است.
من نمی گویم که او را تبدیل به مذهب کنند اما او یک مسلک است. یک نوع سلوک منجر به آوینی شدن می شود و مسلک غیر از مذهب است، مذهب قطعاً چیزهایی است به حق یا ناحق. به تفکرات عالی شیعه مذهب می گویند و به تفکرات منحرف سید علی محمد باب هم مذهب می گویند.
اینها هر دو مذهب هستند اما مسلک این نیست، مسلک سلوک عملی است. اینکه بین این فلسفه ها آوینی کدام را انتخاب کرد؟ پاسخ روشن است: هیچ کدام، اما شکی نیست که با همه درگیر بود. کجا اینها را در واقع به عنوان یک لوث از وجود خودش شست؟ در آزمایشگاه شهادت بود، همانجایی که روایت کرده بودند اولین قطره خون آدم که به زمین ریخت هر چه ناپاکی با اوست از بین خواهد رفت. خون این آدم فرو می ریزد ولی خودش پاک می شود و از این راه سلوک را دنبال می کند و برای سلوک هم قطعا‌ً حجت داشت و حجتش هم شاید مثل همه شهدایی که رفتند کربلا بود، چرا که بعد از عاشورا روزی نیست، بعد از محرم ماهی نیست و به جز کربلا زمین و سرزمینی وجود خارجی ندارد.

این مسلکی که شما از آن صحبت کردید الان در شرایط موجود چه احساسی نسبت به آن دارد؟ آیا فکر میکنید که خوب تبلیغ شده است؟ وآیا آوینی ای که الان معرفی می شود آن اندیشه هایی هست که بوده و باید باشد؟
 

خیلی از شخصیت های نزدیک تر از من به ایشان هستند که هم ایشان را بهتر می شناسند و هم بهتر می دانند که باید چه کار کنند که فیض وجود این شخصیت به دیگران هم برسد. خانواده بزرگوارش که شریکان اصلی این ماجرا هستند و در ساختن و پرداختن او نقش داشتند و تعدادی از دوستانش هم که در روح یکی بودند و در جسم یک مقدار تفاوت داشتند و یک ارزیابی های تظاهرات این جهانی، از جمله اینکه من یک قلم دارم و می توانم بنویسم و دیگری نمی تواند ولی آنها نزدیک ترند و اگر زبان باز کنند می دانند که این مسلک چگونه است و چه فایده ای دارد و اگر نمی گویم عرضم این است که نزدیک تر از من زیاد است و این سوال باید از آنها پرسیده شود.

فواید مسلک چیست؟
 

به هر حال رسیدن به یکی از آنها: اگر ماندی پیروزی و اگر رفتی شهید.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 31