اخلاق دكارت(4)


 

نويسنده: محمّد جواد موحّدي (1)




 

سخاوت و «انفعالات نفساني»
 

مكاتبه ي دكارت با پرنسس اليزابت مستقيماً به انشاء كتاب نهايي اش منجر شد؛ انفعالات نفساني: بخش بزرگي از آثار او است كه در طول زمستان سال هاي 1646-1645 ميلادي نوشته شد. در ديباچه ي ضميمه شده به كتاب، دكارت معتقد است كه در آن، او انفعالات را صرفاً همچون يك فيلسوف طبيعي دان (2) شرح داده است و نه همچون يك خطيب يا حتّي همچون يك فيلسوف اخلاق.»(3)
ظاهراً، به نظر مي رسد اين مطلب با محتوي كتاب متناقض باشد؛ چرا كه بيشتر كتاب به فهم انفعالات از نقطه نظر اخلاقي اختصاص داده شده است؛ يعني فهم اين كه چگونه آنها مي توانند با آرمان سعادت همساز شده باشند.
اهميّت اظهار دكارت در بيان خاصي قرار دارد كه او از انفعالات ارايه مي دهد. به طور كلّي، «آنها به ادراكات، احساسات يا عواطف نفسي تعريف شده اند، كه ما مخصوصاً آنها را به نفس ارجاع مي دهيم، كه با نوعي حركت ارواح [حيواني] آنها، ايجاد، حفظ و تقويت مي شوند.»(4)
تز اصلي دكارت اين است كه انفعالات از تغييرات بدني ناشي مي شوند، كه به وسيله ي ارواح حيواني به غده صنوبري انتقال داده مي شوند و بدين وسيله مؤثّرترين علّت ايجاد حالت ها در نفس هستند؛ عواطفي كه به خود نفس مرجوع اند و نه به بدن. چون انفعالات در بدن ايجاد مي شوند، بخش بزرگي از كتاب به تمايز انفعالات و فروعات اثرشان در واژگان روانشناختي اختصاص داده شده است. از اين رو، دكارت ادّعا مي كند كه آنها را همچون يك فيلسوف طبيعي دادن توضيح داده است.
دكارت شش انفعال اصلي را متمايز مي كند: تعجّب، عشق، تنفّر، آرزو، لذّت و اندوه. ديگر انفعالات يا تركيبي از اين ها هستند و يا تركيبي از انواع آنها.(5) انفعالات به طور مشترك عمل مي كنند:
«اثر اصلي همه ي انفعالات انساني اين است كه آنها نفس را به خواستن چيزهايي كه براي بدن مهيّا شده است، حركت بخشيده و مستعد مي كنند.»
پس انفعالات در وهله ي نخست، حالت هاي انگيزشي اي هستند كه نفس را مستعد خواستن اعمال مخصوص مي كنند:
«احساس ترس، نفس را به خواستن فرار مي انگيزاند، احساس شجاعت به نبرد، در موارد ديگر نيز چنين است.»(6)
تفاوت انفعالات از اثرات متفاوت انگيزه ها در غده ي صنوبري نتيجه مي شود. دكارت فرض كرده كه اين ها به وسيله ي خداوند به خاطر حفظ سلامتي بدن انسان وضع شده اند:
«عملكرد همه ي انفعالات، منحصراً مشتمل بر اين است كه آنها نفس مان را مستعد به خواستن چيزهايي مي كنند كه طبيعت براي ما مفيد دانسته است، و البته با پافشاري بر اين خواست و تحريك مدام ارواح است كه معمولاً انفعالاتي را سبب مي شوند كه نيز بدن را مستعد آن مي كند كه براي ياري در كسب اين چيزها به حركت درآيد.»(7)
با ارايه ي عملكرد طبيعي انفعالات در حفظ بدن، انفعالات در ماهيّت خويش همگي خير هستند.(8) آنها ما را به عمل به شيوه اي كه به طور كلّي منجر به خوشي مان مي شود، سوق مي دهند.
به هر حال، اثرات انفعالات به طور يكسان سودمند نيستند؛ زيرا بيشترين بخش انفعالات به غايات مستقيم معطوف شده اند و به اين دليل آنها در خوبي يا بدي موضوعاتشان مبالغه مي كنند؛ براي مثال،برانگيختن ما در فرار سريع از خطر آشكار.
انفعالات نيز به خاطر حفظ بدن تنظيم شده اند و نه خرسندي نفس، و به اين دليل آنها از بدن نشأت مي گيرند. هر كژ كاري بدن مي تواند عمل عادي انفعالات را مختل كند. به اين دلايل، ضروري است كه انفعالات به توسط عقل تنظيم يافته باشند، كه «اسلحه مناسب اش» بر ضد افراط و سوء استفاده ي انفعالات، «احكام محكم و متقني است كه به شناخت خير و شر سوق داده شده اند، كه نفس مصمّم باشد كه در هدايت رفتارهايش مي تواند از آنها پيروي كنند.»(9)
به طور خلاصه، او در پايان انفعالات تأكيد مي كند كه، استفاده ي اصلي حكمت در آموزه اش به ما قرار دارد در اين كه ارباب انفعالاتمان باشيم و آنها را با چنان مهارتي كنترل كنيم كه سبب شوند شرها كاملاً تحمل پذير گردند و حتّي منشأ لذّت شوند.»(10)
گذشته ازا ين، با نقشي كه آنها در حفظ بدن ايفا مي كنند، سهم مستقيم در به سعادت رساندن انسان دارند. در بند آخر انفعالات،دكارت تا آنجا پيش مي رود كه مي گويد: «همه ي خير و شر اين زندگي به تنهايي به انفعالات وابسته است.»(11) در اكثر بند، او اين ادّعا را توصيف مي كند: روا دانستن اين كه نفس از خودش لذّت ببرد. امّا خوشي هاي مشترك ميان آن و بدن كاملاً به انفعالات وابسته است. لذّت، بخش ارزشمندي از زندگي عادي انسان را شكل مي دهد، كه برخورداري از آن سازگار است با سعادتي كه محصول طبيعي عمل از روي فضيلت است، امّا اين در حالي است كه سعادت از نوع دوم حتّي در حضور انفعالات مضرّي نظير حزن يا اندوه مي تواند وجود داشته باشد.
سعادت‌، آن گونه كه دكارت آن را براي اليزابت تعريف مي كند، «خرسندي كامل ذهن و رضايت دروني» (12) است، يا «رضايت و لذّتي» است كه عمل فضيلت را همراهي مي كند. در كتاب انفعالات، او اين اثرات را از انفعالاتي كه از بدن نشأت مي گيرند، متمايز مي كند.آن اثرات به عنوان «عواطف دروني نفس »
توصيف شده اند «كه در نفس و تنها توسط خود نفس ايجاد مي شوند.» به اين دليل، آنها از انفعالات نفس متمايز هستند؛ چرا كه هميشه متكي بر حركت ارواح[حيواني] هستند.(13) «عواطف دروني» پس، مستقل از بدن هستند و اساس سعادتي هستد كه مي تواند در برابر «حملات شديد انفعالات» مقاومت كند.
عواطف دروني ما را كاملاً از درون تحت تأثير قرار مي دهند و نتيجتاً تأثير بيشتري بر ما دارند تا انفعالاتي كه همزمان با آنها رخ مي دهند، امّا متمايز از آنها هستند. در اين حوزه، مسلّم است كه نفس ما هميشه وسايل وصول به سعادت را در خودش دارد، بنابراين، همه ي درد و رنج ها از جاي ديگر مي آيند كه در برابر آسيب آنها ناتوان است. چنين درد و رنج هايي ترجيحاً به افزايش لذّت نفس مدد مي رسانند. از آنجا كه نفس نمي تواند در برابر آسيب آنها ناتوان باشد، بنابراين، نفس به كمال خودش پي مي برد. هم چنين از آن رو كه نفس ما بايد هميشه وسايل وصول به سعادت را داشته باشد، تنها نيازمند آن است كه فضيلت را به طور پايدار و مداوم دنبال كند؛ زيرا اگر كسي به چنان شيوه اي زندگي كند كه وجدانش نتواند حتّي او را در قصور از انجام كاري (آنچه من اينجا «تعقيب فضيلت» مي نامم) ـ كه بهترين كاردانسته مي شود ـ سرزنش كند، او از انجام اين كار رضايتي را كسب مي كند كه به او قدرت سعادتمند شدنش را مي دهد، و بنابراين، حملات شديد انفعالات هرگز قدرت كافي براي مختل كردن آسودگي نفس اش را ندارند.(14)
دكارت به اين نظر كه تعقيب فضيلت براي وصول به سعادت كافي است، تسليم مي شود، به هر حال، او قاطعانه اين ايده را كه فضيلت صرفاً ارزش ابزاري، همچون وسيله اي براي وصول به سعادت دارد، رد مي كند، بر عكس، فضيلت، متكي بر تنها جنبه ي ماهيّت انساني است كه ارزش لابشرط دارد: آزادي اراده ـ كمال نفس كه به شيوه هاي معيّن شبيه خداوند به ما ارزاني شده است، با ارباب ساختن ما بر خودمان.(15) شناخت اين حقيقت، اساس ايده آل اخلاقي دكارت را شكل مي دهد، كه «سخاوت» ناميده مي شود.
سخاوت، كمال عقل(حكمت) و كمال اراده (فضيلت) را متّحد مي كند. شخص سخي «مي داند كه در چه حالت و به چه دليل، بايد ارزش يا حقارت في نفسه داشته باشد». او آن كمالي را دارا است كه متعلّق آن ارزشمند است. بنابراين، «سخاوت راستين» دو جزء دارد: «نخست، مشتمل بر شناختش است كه واقعاً متعلق به او نيست، بلكه اين آزادي به مستعد كردن خواست هايش متعلّق است؛ و اين كه او نبايد به هيچ دليل ديگري در استفاده اش از اين آ‍زادي به طور خوب يا بد، مورد ستايش يا نكوهش قرار گيرد. دوم، مشتمل بر احساس دروني اش از نيّت و عزم پايدار و راسخ در استفاده كردن به شكل خوب از آن است ـ يعني هرگز بدون اراده هر آنچه را كه فكر كند بهترين است، هرگز به عهده نمي گيرد و انجام نمي دهد ـ انجام آن تعقيب فضيلت در حالت كامل است.»(16)
سخاوت، ايده آل كمال اخلاقي فردي است، امّا دكارت از آن نيز نتيجه اي مهم درباره ي روابط ما با ديگران مي گيرد. به محض تشخيص عنصر ارزش غير مشروط در خودش، شخص سخي طبيعتاً معرفتش نسبت به ديگران دامنه دار و گسترده مي شود:
«آنهايي كه اين نوع شناخت و اين احساس را درباره ي خودشان دارند، به آساني معتقد مي شوند كه هر شخص ديگري مي تواند چنين شناختي و احساسي از خودش داشته باشد؛ زيرا اين شناخت تنها به برخي افراد تعلّق ندارد.»
آنهايي كه متّصف به سخاوت هستد، مستعد آنند كه بر تمايزات در رتبه و طبقات اجتماعي عرفي مسلّط شوند و بر ارزش ذاتي و راستين هر فرد متمركز شوند:
«درست همان طور كه خودشان را نسبت به افرادي كه شرافت و ارزش والاتري دارند، پست تر نمي دانند، يا حتّي آنها كه باهوش ترند، عالم ترند، زيباترند و يا به طور كلّي آنهايي كه در اكثر كمالات ديگر برتر از آنها هستند، آنها به يك درجه هم براي خودشان و هم براي آنها كه برترند، ارزش قايلند؛ زيرا چنين چيزهايي به نظر مي رسد براي آنها بي اهميّت باشد، در مقايسه با اراده ي فضيلت مندي كه به تنهايي براي آنها ارزش في نفسه دارد و در همه ي افراد وجود دارد.»(17)
پس، علي رغم اشاره به قوانين و رسوم،كه فضاي باز محدوديت هاي شناخت اخلاقي مان را پر مي كند، اخلاق دكارت به وسيله ي اصل «جامعيّت اخلاقي»(18) است كه برجسته تر مي شود: به خاطر اراده ي آزادشان، همه ي موجودات انساني وضعيت اخلاقي يكساني دارند و مستحق ارزش اخلاقي برابر مي باشند. در اين مطلب، ما پيش بيني مهم اخلاقي كانتي را مي يابيم كه از ملاحظه ي مشابه ارزش غيرمشروط (مطلق) اراده ي آزاد و عقلاني پيدا مي شود.

پي نوشت ها :
 

1ـ دانشجوي مقطع دكتري فلسفه ي دانشگاه اصفهان.
Movahedi. MJ@Gmail.com
2ـ Physicien.
3ـ ‌مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 266؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 258.
4ــ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 264؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 257.
5ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج11، ص 326؛ آثار فلسفي دكارت، ج31، صص 327.
6ـ انفعالات، بند 27؛ آثار فلسفي دكارت، ج1، صص 338-339.
7ـ انفعالات،بند 69.
8ـ انفعالات، بند 40؛ آثار فلسفي دكارت، ج1، ص343.
9ـ انفعالات، بند 52؛ آثار فلسفي دكارت، ج1، ص349.
10ـ انفعالات، بند 211.
11ـ‌ انفعالات، بند 48؛ آثار فلسفي دكارت، ج1، ص347.
12ـ انفعالات، بند 212؛ آثار فلسفي دكارت، ج1، ص404.
13ـ همان.
14ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 264؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص257.
15ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 284؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص263.
16ـ انفعالات، بند 147؛ آثار فلسفي دكارت، ج1، ص 381.
17ـ انفعالات، بند 87؛ آثار فلسفي دكارت، ج1، ص 381-382.
18ـ ‌Moral Universalism.
منبع: فصلنامه تخصصي اخلاق شماره 20