مهر یا قهر؟


 

نويسنده:محمد حسن روزبه




 

چرا مهر؟
 

پس از روشن شدن تقدّم مهر در نظر اسلام و حضرت امام رحمه الله، سؤالي که به ذهن مي رسد اين است که چرا اسلام مهر را بر قهر مقدّم داشته است؟ چرا انسان ها در تعامل با يکديگر، به مهرورزي توصيه شده اند؟ و چرا اسلام دستوراتش را به گونه اي ترتيب داده است که اين اصل در همه جا جاري و ساري و فضا، فضاي عطرآگين محبت باشد؟
در پاسخ، بايد گفت: نوع نگاه اسلام به انسان و اجتماع ايجاب مي کند که مهر را اصل و پايه تعاملات انساني و اجتماعي قرار دهد.
انسان در نظر اسلام، موجودي است که در رابطه با خداوند به تکامل مي رسد. اگر به خداوند پيوند بخورد و رنگ و بوي او را بيابد، به سعادت هاي مادي و معنوي خواهد رسيد. خودشناسي مقدمه و عامل خداشناسي است. در نظر اسلام، انسان يک محرّک دروني، يک هادي باطني و يک کشش ذاتي به نام «فطرت» دارد. «فطرت» آن چيزي است که انسان را به حرکت وا مي دارد و راهنمايي مي کند. اسلام همه برنامه هايش را در جهت سازگاري با فطرت و در جهت شکوفا شدن و به کمال رسيدن آن طرح ريزي کرده است. فطرت قطب نماي حرکت انسان است و نيز آهن ربايي است که او را به سوي خويش مي کشاند. فطرت از مقوله عشق است. از قاره نشينان اقصا بلاد آفريقا تا اهل ممالک متمدّنه عالم و از طبيعيين گرفته تا اهل ملل و نحل در وجودشان شعله مي کشد. (1)
اگر از هر انساني در مورد کارهايي که در طول شبانه روز انجام مي دهد، سؤال شود که چرا چنين مي کني، پاسخ خواهد داد که دلم مي خواهد، يا چون فکر مي کنم درست است، پس دلم مي خواهد انجام دهم. يکي از محرّک هاي مهم دل، فطرت است.
انبياء و اولياء عليهم السلام آمده اند که انسان را به سوي فطرت پاک و الهي اش رهنمون شوند. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و قرآن هم به همين فرمان مي دهند و همه را به سوي يک دستورالعمل فراگير مطابق با فطرت خويش فرا مي خوانند:
(يَا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ادخلُوُا فِي السِّلمِ کَافَّةً وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيطَانِ انَّهُ لَکُم عَدُوُّ مُبِينٌ)؛ (2)
اي کساني که ايمان آورده ايد، همگي داخل در اسلام شويد و از وسوسه هاي شيطان پيروي نکنيد. همانا او دشمن آشکار شماست.
منظور از «سلم» تسليم امر خداوند و رسول او است؛ بدين معنا که مؤمنان امور را به خداوند واگذار مي کنند و از استبداد رأي در مقابل خداوند مي پرهيزند و از پيش خود، راهي را که خدا و رسول بدان راهنمايي نکرده اند براي خود برنمي گزينند. آيه ذکر شده دو نکته مهم دارد:
يکي اين که از پيروي هوا و هوس و جهل نهي مي کند و دوم اين که همه را به يک راه فرا مي خواند و وحدت و يگانگي در پي مي آورد.
بناي اسلام از اول بر اين بوده است «که يک اخلاق صحيح انساني، آن که براي انسان صالح است، آن را تربيت کنند... عقايد و تمام اعمالي که دستور داده اند، همه اش براي اين است که اين [انسان]را تربيت کنند که به آن مقصدي که به حسب فطرت دارد.» (3) که البته اساس اين فطرت ها، فطرت خداجويي است.
از جمله فطرت هايي که خداوند در وجود انسان نهاده و عامل حرکت اوست، دوستي است. به تعبير حضرت امام رحمه الله.
دوستي يک فطرت ابتدايي انسان است. بچه کوچکي که متولد شده است، اين رحمت و دوستي در او ظاهر است. (4)
فطرت همچون موتوري که توان حرکت را فراهم مي کند، اما جهت ندارد. جهت آن را بايد با تربيت الهي و راهنمايي الهي کسب کرد.
چون محبت و دوستي فطري انسان است، با تربيت بايد آن را در جهت مثبت و آگاهانه هدايت کرد، تا از کورکورانه خارج شود. و سرّ نياز به تربيت الهي همين است که:
شناخت انسان خودش را و شناخت اوصافي که در انسان هست و غرايزي که در انسان هست اين از اموري است که يا محال است يا نظير محال. (5)
اسلام براي پرورش رحمت و محبت، انسان را از غضب و خشم بازداشته و همواره درصدد مهار آن است؛ چرا که خشم و غضب بدون مهار و بدون محبت، خويي حيواني است و خواسته اسلام تبديل خوي حيواني به خوي انساني و رحماني است.اگر ملکه غضب و سبعيت بر باطن و سريره اش غلبه کند و حکم مملکت باطن و سريره حکم سبع شود، صورت غيبيه ملکوتيه، صورت يکي از سباع است(6)
براساس اين خوي حيواني، انسان حالتي پيدا مي کند که به دريدن و پاره کردن و حيواني زيستن عادت مي کند و فطرت پاک رحماني اش تبديل به خوي حيواني مي شود.البته دريدن فقط کشتن و مجروح کردن نيست و اين خوي منحصر در اين مورد نمي ماند، بلکه اگر مملکت وجود را به تسخير درآورد، هرچه از دستش بيايد، کوتاهي نمي کند؛ با زبان، با قلم و حتي با ابرو و اشاره هم به اين کار مي پردازد. به تعبير حضرت امام رحمه الله :
گاهي انسان کارهايي مي کند که مناسب با يک جور حيواني است؛ درندگي دارد، ولو درندگي لفظي هم باشد که مردم را با فحّاشي، با اين طور چيزها آبرويشان را مي ريزد. درندگي است اين ها. يا درندگي هاي ديگري دارد. ملکه اي در انسان پيدا مي شود که يک ملکه درندگي است. (7)
از ديگر فلسفه هاي توجه اسلام به محبت،آثار آن است. از جمله مهم ترين آن ها، فراهم آوردن زندگي راحت و بدون مزاحمت است. همه انسان ها به زندگي بدون دغدغه روي مي آورند. آرزوي هر انساني اين است که در محيطي با صفا و به دور از هرگونه غلظت و درشتي و تنش هاي عصبي زندگي کند.
يکي از فطرت هاي الهيه که مفطور شده اند جميع عائله بشر و سلسله انسان بر آن، فطرت عشق به راحت است که اگر در تمام دوره هاي تمدن و توّحش، و تدّين و سرخودي، اين نوع مراجعه شود و از تمام افراد عالم و جاهل، وضيع و شريف،صحرايي و شهري سؤال شود که اين تعلّقات مختلفه و اهويه مشتّته براي چيست و اين همه تحمل مشاق و زحمات در دوره زندگاني براي چه مقصد است، همه متفق الکلمه با يک زبان صريح فطري جواب دهند که ما همه هرچه مي خواهيم براي راحتي خود است. غايت مقصد و نهايت مرام و منتهاي آرزو، راحتي مطلق و استراحت بي شوب به زحمت و مشقّت است. (8)
گرچه اين فطرت در دنيا به تمامه پاسخ داده نخواهد شد و اگر همه شرايط فراهم گردد، باز چون بناي عالم بر کون و فساد است، خوشي هاي آن هم با رنج همراه است، ولي اين موجب نمي شود که از رفاه و آسايش مردم در اين دنيا غفلت شود. زندگي با کرامت و سلامت و آرامش و مهرباني، مطلوب اسلام است. به تعبير حضرت امام:
اسلام، آن قدر به رفاه مردم، آسايش مردم، و اين طور (امور) توجه دارد و هيچ در اين جهت، فرقي ما بين قشر با قشر ديگر نمي گذارد. (9)

قهر چرا؟
 

با توجه به آنچه تاکنون گفتيم، اکنون اين سؤال مطرح مي شود که در تعاليم اسلام و انديشه هاي حضرت امام رحمه الله «قهر» چه جايگاهي دارد؟ آيا اسلام همه اش مهر است و جايي براي قهر نيست؟ و آيا اسلام نيز چون مسيحيت – چنان که معروف است- مي گويد:«اگر کسي يک سيلي به گونه راست تو زد،گونه چپ خود را نيز بياور تا سيلي اي هم به آن بنوازد؟»
همان گونه که گفتيم، اصل بر رحمت و مهر است و قهر امري عارضي و جانبي و استثنايي است و در مواردي خاص به دلايل خاصي اعمال مي شود. اصل آن پذيرفته شده است، آن هم به دلايل و اهداف خاص. اساساً قهر هم از سر مهر است، جلوه اي از مهر است؛ گرچه به ظاهر براي برخي قهر است، اما در کل و مجموع، مهر است.
لطف مخفي در ميان قهرها
در حدث پنهان عقيق بي بها
قهر حق بهتر ز صد حلم من است
منع کردن جان زحق جان کندن است (10)
جنگ هاي رسول اکرم [صلي الله عليه و آله] رحمتش کم تر از نصايح ايشان نبوده است...
جنگ هاي پيغمبر رحمت بوده است بر عالم و رحمت بوده است حتي بر کفّاري که با آن ها جنگ مي کرده است. رحمت بر عالم است؛ براي اين که فتنه در عالم اگر نباشد، همه عالم در آسايش اند. اگر چنانچه آن هايي که مستکبر هستند با جنگ سرجاي خودشان بنشينند، اين رحمت است بر آن امّتي که آن مستکبر بر او غلبه کرده است. بر خود مستکبر رحمت است؛ براي اين که اساس عذاب الهي بر اعمال ماست... اگر يک نفر فاسد که مشغول فساد است، بگيرند و بکشند، به صلاح خودش است؛ براي اين که اين اگر زنده بماند، فساد زيادتر مي کند... اين يک جرّاحي است براي اصلاح. حتي اصلاح آن کسي که کشته مي شود. (11)
يک زماني موج لطفش بال توست
آتش قهرش دل حمّال توست
قهر او را ضد لطفش کم شمر
اتحاد هر دو بين اندر اثر (12)
مصالحي که گاهي بر اساس آن ها پيامبران عليهم السلام -براساس محبتي که به بشر دارند- دست به جرّاحي مي زنند و شدت به خرج مي دهند، دو گونه اند: يک گونه مصالح اجتماعي است و گونه دوم مصالح فردي. گاه افرادي پيدا مي شوند که در جهت خلاف مصلحت نوعي مردم و جامعه گام برمي دارند و به هيچ عنوان، نصحيت پذير نيستند، هرچه با آن ها از در محبت و مهر وارد مي شويم، بر آتش طغيان آن ها افزوده مي گردد. آنان به غده هاي سرطاني مي مانند که هرچه فرصت يابند جاگيرتر مي شوند و علاج آن ها سخت تر مي شود. علاوه بر اين که به هيچ عنوان، اصلاح پذير هم نيستند. مصلحت عموم اقتضا مي کند که آن ها جرّاحي شوند. خداي تبارک و تعالي در موضع عفو و رحمت، رحيم است و در موضع انتقام، انتقام جو، امام مسلمين هم اين طور بود، در موقع رحمت، رحمت و در موقع انتقام، انتقام(13).
گاهي انسان در شرايطي قرار مي گيرد که ناچار مي شود به تندي متوسّل شود؛ مانند شخصي که در خواب ماري در گلويش رفت و او غافل بود، دانايي از دور ديد و انديشيد که اگر بدو بگويد، ممکن است از هراس جان دهد. بنابراين، با تازيانه بالاي سر او ايستاد، معجوني به او خورانيد و با تازيانه مجبورش کرد که حرکت کند و بدود. همين تندي باعث شد که آن فرد قي کند و حيوان موذي که خورده بود، همراه آن بيرون بيفتد. تازه آن غافل خواب متوجه شد که اين همه تندي و شدت و تازيانه براي نجات خود او بوده است. مصلحت او چنين اقتضا مي کرده است. تندي اولياي الهي از سر خشم و غضب، و براي فرو نشاندن کينه و نفرت نيست، بلکه از سر محبت است؛ دل سوزي است، اگرچه ممکن است افراد توجه نداشته باشند.
من نمي کردم غزا از بهر آن
تا ظفر يابم فرو گيرم جهان
زان همي کردم صفوف جنگ چاک
تا رهانم مر شما را از هلاک
زان نمي برّم گلوهاي بشر
تا مرا باشد کرّ و فرّ و شرّ
من همي رانم شما را همچو مست
از در افتادن در آتش با دو دست (14)
قهر در دو سطح اعمال مي شود: در سطح جامعه و براي برآوردن مصلحت آن، و در سطح فردي و براي برآوردن مصلحت فردي.
در روابط اجتماعي، قهر جز با معاندان و فاسدان و مفسدان و قانون شکنان صورت نمي گيرد. اگر جامعه اي با متجاوزان به حقوق و اموال و اعراض مردم با مسامحه برخورد کند، آتش فساد و تباهي و ناامني جامعه را خواهد گرفت. حضرت امام رحمه الله مي فرمايند:
آن مذهبي که جنگ درش نيست، ناقص است... نبي همه چيز دارد: شمشير دارد؛ نبي جنگ دارد؛ نبي صلح دارد؛ يعني جنگ اساسش نيست؛ براي اين که اصلاح را در دنيا توسعه بدهد، براي اين که مردم را نجات بدهد جنگ مي کند. (15)
در روابط فردي و ما بين افراد، اسلام اصل را بر رحمت گذاشته است؛ بدين معنا که از افراد مي خواهد نسبت به يکديگر مهر بورزند و از خطاهاي احتمالي يکديگر بگذرند، حتي آن جا که عدالت حکم بر قهر مي کند؛ مثلاً، در باب قصاص که کسي عمداً ديگري را کشته است، گرجه اولياي دم حق دارند قصاص کنند و اسلام اين حق را براي آن ها محفوظ مي داند. اما مقتضاي مهر اين است که اولياي دم گذشت کنند و بخشش روا دارند.حضرت امام رحمه الله در رابطه با شخص خودشان چنين نظري داشتند و از کساني که مريد ايشان بودند، مي خواستند که با اهانت کنندگان به ايشان تعرّض نکنند:
من توصيه مي کنم حتي نسبت به کساني که به من اهانت نموده اند، نبايد تعرض شود. من از روحانيت مي خواهم با برادران خود در جهت گسترش مباني مبارزاتي همکاري کنند و با آنان با مهرباني رفتار نمايند. من همه افرادي را که از من غيبت کرده يا به من اهانت نموده ام، عفو نمودم و از خداي تعالي براي همه طلب عفو مي کنم (16).
البته ذکر اين نکته مهم است که اين توصيه ايشان در زمان پس از پيروزي انقلاب اسلامي و زماني بود که ايشان در اوج قدرت و محبوبيت قرار داشتند و با اشاره ايشان ميليون ها نفر به خيابان ها ريختند. ايشان علاوه بر اين که خود اين گونه بودند، به همه روحانيان هم، که اکنون مرکز توجه قرار گرفته و قدرت يافته اند، توصيه مي کردند چنين باشند و مهرورزي را پيشه خود سازند.
نکته مهمي که تذکر آن لازم است اين که مهرورزي در اسلام «حداکثري» است، يعني تا آن جا که ممکن است و به هر وسيله که مناسب است، محبت صورت گيرد. ولي قهر و انتقام «حداقلي» است و جز در چارچوب عدالت اجرا نمي گردد. بنابراين، اگر کسي از جهتي مستحق قهر و مجازات است، اين بدان معنا نيست که از هر نظر، بايد بر او سخت گرفت و نسبت به او تندي به خرج داد، بلکه عدل و انصاف حکم مي کند که فقط به مورد استحقاق اکتفا شود و از جاده انسانيت تعدّي صورت نگيرد. به همين دليل با زندانيان و مجرمان، حتي آن ها که تعدّي به حقوق ملت کرده اند و جرمشان عمومي است، بايد با انسانيت برخورد کرد:
به تمام اعضاي کميته ها و زندان بان ها حکم مي کنم که با زندانيان- هرکه باشد- به طور انسانيت و اسلاميت رفتار کنند و از آزار و مضيقه و رفتار خشن و گفتار ناهنجار خودداري کنند که در اسلام و حکومت عدل اسلامي، اين امور ممنوع و محکوم است. (17)

پي نوشت ها :
 

1-براي توضيح بيش تر. ر. ک: شرح چهل حديث، ص183.
2-بقره (2): 208.
3-صحيفه امام،ج12،ص509.
4-همان،ج7،ص500.
5-همان، ج14، ص8.
6-شرح چهل حديث، ص15.
7-صحيفه امام، ج7،ص499 و 500.
8-شرح چهل حديث،ص186.
9-صحيفه امام، ج7، ص289.
10-مثنوي معنوي، دفتر پنجم، ص 775 و نيز ص 15. دفتر اول.
11-صحيفه امام، ج19، ص 112-114.
12-مثنوي معنوي؛ دفتر چهارم، ص559.
13-صحيفه امام، ج9، ص 282.
14-مثنوي معنوي، دفتر سوم، ص521.
15-صحيفه امام،ج 19،ص115.
16-ج 6،ص 264.
17 -همان،ص 263.
 

منبع؛روزبه، محمد حسن، (1388) امام خميني (س) و مفاهيم اخلاقي: مدارا، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، موسسه چاپ و نشر عروج، چاپ پنجم.