شرح و تفسير بسم الله در متون و تفاسير عرفاني(2)
شرح و تفسير بسم الله در متون و تفاسير عرفاني(2)
تعالي الله قديمي کو به يک دم
کند آغاز و انجام دو عالم
جهان خلق و امر اينجا يکي شد
يکي بسيار و بسيار اندکي شد
همه از وهم توست اين صورت غير
که نقطه دايره است از سرعت سير
يکي خط است ز اول به آخر
برو خلق جهان گشته مسافر
و در مراتب اهل کشف و ظهور حق به صورت اعيان، سروده است.
دلي کز معرفت نور و صفا ديد
زه هر چيزي که ديد، اول خدا ديد
عدم آيينه ي هستيست مطلق
کزو پيداست عکس تابش حق
عدم جون گشت هستي را مقابل
درو عکسي شد اندر حال حاصل
شدن آن وحدت ازين کثرت پديدار
يکي را چون شمردي گشت بسيار
عدد گرچه يکي دارد بدايت
وليکن نبودش هگز نهايت
عدم در ذات خود چون بود صافي
ازو با ظاهر آمد گنج مخفي
حديث کنت منزاً را فرو خوان
که ناپيدا ببيني گنج پنهان
لاهيجي در شرح مراتب کثرات، مقرر شد که غير از وجود واحد مطلق حقيقي، موجودي نيست و وجود اشياء عبارت از تجلي حق است به صورت اشياء و چنانچه کثرات مراتب امور اعتباري اند، آمد شد آن حقيقت نيز امري است که سالک را از نسب مراتب موجودات با يکديگر و از تقدم و تأخر بعضي با بعضي ملاحظه مي گردد. و في الواقع آمد شد نيست، بلکه از غايت تجدد فيض و رحماني و تعينات اکواني نمودي دارند.
گر نه حسنش دايماً در جلوه است
اين نمود و بود عالم از کجاست
از تجلّي جمال وحدت است
در حقيقت اين که کثرت را بقاست
هستي عالم همه هستي اوست
بي بقاي حق جهان فناست
و در حقيقت اين همان وحدت وجود است؛ يعني «وجود» حقيقي است.
سيد نورالدين شاه نعمةالله ولي، آن عارف عاليقدر متوفي به سال 832 يا 834 چه زيبا فرموده است:
نور چشم ما به چشم ما نگر
عين ما را جو و در دريا نگر
در همه پيدا و پنهان از همه
سر اين پنهان و آن پيدا نگر
يک وجود است و هزاران اعتبار
آن يکي در هر کي يکتا نگر
ذات او با هر صفت اسمي بود
يکي حقيقت در بسي اسما نگر
ساغر مي نوش کن شادي ما
حال سر مستان و ذوق ما نگر
نعمت الله در نظر آيينه اي است
گر نظر داراي، بيا خود را نگر
نورالدّين عبدالرّحمن جامي آن عارف نامي در لوامع که شرح منثور و منظورم بر خمريّه فارضيّه است، آن جا که در مقدمه به شرح اصطلاح عرفاني جمع به تفصيل مي پردازد، چه نيکو مي سرايد:
بر شکل بتان همي کني جلوه گري
وزديده ي عاشقان بر آن مي نگري
هم جلوه ي حسن از تو و هم جذبه ي شوق
باشد ز غبار غير کوي تو بري
و به قول صفي علي شاه - رحمة الله:
وحدت ذاتش کرد و شد کثرت پديد
باز پيدا زين کثير آن واحدا يکتاستي
عارفان گويند کان ذات قديم لابشرط
که نه جزوست و نه کل اندر مَثَل درياستي
هاتف اصفهاني در ترجيع بندهاي زيباي خود آن گونه که خوانده و داني چه نيکو گفته و در معني سفته است که:
در کليسا به دلبري ترسا
گفتم اي دل به دام تو در بند
ره بوحدت نيافتن تا کي
ننگ تثليث بر يکي تا چند
نام حق يگان چون شايد
که اب و ابن و روح قدس نهند
لب شيرين گشود و با من گفت
وز شکر خنده ريخت آب از قند
که گر از سرّ وحدت آگاهي
تهمت کافري به ما مپسند
سه نگردد بريشم ار او را
پرنيان خواني حرير و پرند
در سه آيينه شاهد ازلي
پرده از روي تابناک افکند
ما در اين گفتگو که از يکسو
شد ز ناقوس اين ترانه بلند
که کي هست و هيچ نيست جز او
وحده لا إله الا هو
و در همين معناست که سروده اند:
آفتابي در هزاران آبگينه تافته
پس به رنگي هر يکي تاب دگر انداخته
جمله يک نورست لکن رنگهاي مختلف
اختلافي در ميان اين و آن انداخته
رشيد الدّين ميبدي را در تفسير و شرح عرفاني اين بزرگ ترين آيه الهي و داراي معاني نامتناهي، عباراتي زيباست که به عقد اشعاري دلربا نيز عروس سخن را آراسته؛ چنانکه با ديدن و خواندن آن، آه از دل ها برخاسته است و در حقيقت برخي از اين اشارت اهل بشارات، ترجمه و نقلي از فرموده ي امامان هدي عليهم السلام است که در تفاسير عرفاني چون لطائف الاشارات قشيري و عرائس البيان روزبهان بقلي به زبان تازي آمده است و پيش از اين بدان عبارات سراسر بشارات، اشاراتي به زبان تازي رفته و چه نيکوست که شرح انواري بر کشف اسراري کنيم و ابرار را به اشارت، عدت بشارتي دهيم که در نوبت سوم از تفسير سوره ي مبارکه ي حمد گويد:
«اسم من وجوده الازل و ثبوته الابد: لم يسبقه وقت و لم يحط بجلاله أمد، خلق السماء بلاعمد و وضع المهاد بلااود، شکر من اطاعه و من عبد، و قيل من اراده و من قصد العالم بخفيات کل احد، رکع او سجد، قائم او عقد، الحد او وحد، غوث اللهيف و کهف الضعيف و للعاصين سند. عون الاسير و ظهر الفقير منجز کل ما وعد، واحد لا من عدد، فرد وتر لم يسبقه والد و لم يتعقبه ولد، و هو القيوم الصمد «لم يلد و لم يولد» «ولم يکن له کفواً احد»
نام خداوندي يگانه ي يکتا و در صفات بي همتا، از عيب ها جدا و خداوندي را سزا، عظمتش ازار و کبريا ردا؛ فردي، وتري، جيلي، جليلي نه چون ما، رحماني، رحيم علامي، عليمي، راننده ي احکام و قضا، ستاري، غفاري، جباري، قهاري، بزرگواري بي چند و بي چرا؛ مجيدي، دياني، حميدي، مهرباني، بنده نوازي، کارسازي، مستحق هر ثنا. احسان او قديم، فرمان او عزيز، پيمان او لطيف. ملک او بي زوال و بي فنا، پاک از عيب، دوازدهم، بيرون از قياس، موصوف به صفات معروف باسماء.
بر چهره ي خوب تو فشانديم ثنا
جان و دل و ديده هر سه کرديم فدا
در هر چه کني، ز دل بداديم رضا
حکمي که کني و گر بجانست، روا
نگارنده را در تفسير و تبيين اين معاني ابياتي به پارسي و تازيست:
از ازل الله آمد نام بي همتا فرد
تا ابد نام وجود سرمدي الله کرد
آنکه از بام ازل هر دم وجودش برقرار
آنکه در شام ابد يکسر ثبوتش پايدار
اولش بي ابتدا و آخرش بي انتها
هست يکتا و يگانه حضرت بي منتهي
در صفات گشته بي همتا و دور از عيبها
آري آري او خداوندي عالم را سزا
اعظميت شد ازار و کبريا او را ردا
فردي و وتري، جميلي و جليلي ني چو ما
هست رحمان و رحيم و حاکم و فردا و قديم
هست علام و عليم و قادر و وتر و حکيم
امرا و جاريست بر پنهان و پيداي وجود
حکم او ساريست در ملک قدم يا فرّ وجود
حکم راند با قضايش بر قدر، او از قدم
امر فرمايد به عالم آن قديم محتشم
هست ستاري و غفاري و جبار آن عليم
هست قهاري و دياني و منّان آن حکيم
ذات پاکش در بزرگي هست بي چون و چرا
او مجيد است و حميد و مهربان و جانفزا
بنده بنواز است و شايسته براي هر ثنا
هست احسانش قديم و بر جهان فرمان روا
گشته فرمانش عزيز و عهد و پيمانش لطيف
آن قديم و آن حکيم و آن عزيز و آن شريف
هست ملکش بي زوال و گشته ذاتش بي فنا
پاک از عيب است و دور از وهم و او اصل بقا
هست بيرون از قياس و گشته موصوف صفات
هست معروف او به أسما، گشته پنهان خود به ذات
آري آري آسمان را آفريد او بي عمد
گاهواره پس نمودي اين زمين را بي أود
شکر گويد بنده اي را که ز جان فرمان برد
مي پذيرد هر که را عشقش به جان و دل خرد
يشکر من قد اطاعه، يشکر من قد عبد
يقبل من قد أراده يقبل من قد قصد
و هو عالم بخفيات فؤاد کل احد
رکع أو سجد أو قام أو ايضا قعد
و هو عالم بخفيات الذي قد الحدا
و هو عالم بخباياء الذين قد وحدا
و هو غوث للهيف و هو للعاصين سند
و هو کهف للضعيف و هو منجز ما وعد
و هو عون للأسير و هو ظهر للفقير
و هو عون للفقير و هو ظهر للاسير
واحد لا من عدد، فرد و وتر و الصمد
ما سبقه والد اولم يعقّبه ولد
و هو قيوم صمد و لم يلد ايضا ولد
و هو لم يولد و ما کان له کفواً احد
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}