اسم اعظم چيست؟


 

نويسنده: دکتر حسين معصوم*




 

اين مقاله با اين سؤال که اسم اعظم چيست؟ آغاز شده است.
آراء و نظريات درباره‌ی اسم اعظم، مختلف است که عمدتاً بر دو قسم تقسيم می‌شود:
الف- قول شايع اين است که اسم اعظم، اسمي است لفظي از اسماء خدا.
ب- عده اي قائلند اسماء لفظي، اسماء اسماء هستند و عمده خود اسمايند، و پيامبر اسلام (ص)، اعظم اسماء الهي است. اين، قول محققان است مانند امام خميني، علامه طباطبائي، علامه حسن زاده آملي و ...
هر يک از اسماء الهي، مربوط است به وصول به حقيقت آن اسماء، و اين امر فقط با تهذيب نفس به دست می‌آید.
احاديثي از اصول کافي، التوحيد و مصباح الشريعه مورد توجه قرار گرفته، هم چنين دعاها مانند دعاي سِمات نيز مورد نظر بوده است؛ و مختار مؤلف اين مقاله، قول محققين است.
اشعاري هم از مولوي و حافظ در اين مقاله آمده است.
واژگان کليدي: اسماء حسني، اسم اعظم، دعاي سمات، وجود کتبي، لفظي، ذهني و خارجي، جلال الدين مولوي، حافظ.

مقدمه
 

بحث در باب اسم، يکي از مسائل بسيار مهم در حوزه‌ی عرفان می‌باشد که عرفان هر کدام، ديدگاه خاصي درباره‌ی آن ارائه داده‌اند و به جهت اهميت آن، سعي کرده‌ایم که افق روشني از ديدگاه هاي مختلف در باب اسم اعظم به دست دهيم.
اسم اعظم از بحث‌های پيچيده و بسيار گسترده اديان اسلامي است، و آراء و نظريات درباره‌ی آن متفاوت است که به دو نظريه مهم اشاره می‌شود.
1- بعضي از محققان قائلند که اسم اعظم، اسمي معلوم و معين نيست بلکه هر اسمي که انسان در حال استغراق در معرفت به خداوند و انقطاع کامل از غير خدا، پروردگارش را بدان بخواند، همان اسم اعظم است.
اسم اعظم داراي سه درجه است:
الف لفظ اسم اعظم
ب مفهوم و معناي آن
ج حقيقت
حقيقت اسم اعظم با برهان عقلي تأييد می‌شود؛ زيرا عليت و معلوليت از شئون وجود است و قانون عليت، حاکم بر همه‌ی جهان است، اسم لفظي اسم اعظم از کيفيات مسموعه و از مقولات عرضي است و مفهوم و معناي اسم اعظم، صورت ذهني است و از کيفيات نفسانيه و از عرضيات است و ممکن نيست که صوت يا صورت ذهني که از اَعراض و معلول انسان هستند بر هر امر ممکني قاهر و غالب شوند؛ مثلاً آصف بن برخيا وزير حضرت سليمان، تخت بلقيس را از يمن به شام با کمک اسم اعظم در کمتر از چشم بر هم زدني انتقال داد و طبق بعضي از تفسیرها «عِلمٌ مِنَ الکتاب»، که در قرآن کريم است (نمل) 27 آیه‌ی 40، همان اسم اعظم است.
2- برخي گويند اسم اعظم، اسمي معيّن است؛ مثلاً عده اي قائلند که اسم اعظم همان «هو» است.

اسم اعظم چيست؟
 

بحث درباره اسم اعظم در آثار متفکران اسلامي مانند عرفا، فلاسفه، مفسران و محدثان مطرح شده است.
آراء و نظريات درباره اسم اعظم، مختلف است:
الف- قول شايع اين است که اسم اعظم، اسمي است لفظي از اسماء خداوند و هر کس بدان دست يابد و با آن خداوند را بخواند، دعايش مستجاب می‌شود و چون در بين اسماء حسناي خداوند چنين اسمي که آن چنان اثري را داشته باشد دست نيافتند، لذا معتقد شدند اسم اعظم، مرکب از حروفي است که هر کس به آن حروف علم داشته باشد دعايش مستجاب و همه اشياء در برابر او خاضع می‌گردند.
عده اي می‌گویند که اسم اعظم در حروف مقطعه اي که در اوايل برخي از سوره هاي قرآن کريم آمده، مستور است و براي اين مدعا، روايت می‌کنند که هرگاه براي اميرالمؤمنين (ع) دشواري روي می‌داد آن بزرگوار دعا می‌نمود و عرض می‌کرد: يا کهيعص، يا حمعسق.
عده اي نيز می‌گویند: اسم اعظم «هُوَ» است و تعبير کامل آن، «يا هو يا من لا هو الا هو» است.
شيخ صدوق در کتاب «التوحيد» از امام محمد باقر (ع) روايت می‌کند که اميرالمؤمنين (ع) فرمودند:
رأيت الخضر (ع) في المنام... (شيخ صدوق، 1357، ص 89) يعني يک شب قبل از جنگ بدر، حضرت خضر (ع) را در خواب ديدم و از او خواستم چيزي به من تعليم دهد که به سبب آن بر دشمنان پيروز شوم، فرمودند: «قل: يا هو يا من لا هو الا هو». چون صبح شد، خوابم را براي پيامبر (ص) حکايت کردم. پس به من فرمودند: يا علي، اسم اعظم را آموختي.
گروهي می‌گویند: اعظم الاسماء همانا لفظ مبارک جلاله «الله» است (محمد گيلاني، 1372، ص 21-20)
ب- عده اي قائلند که اسماء لفظي، اسماء اسماء و اظلال آنهايند و عمده خود اسمايند که حقايق نوريه و اعيان کونيّه اند و به اين ظلّ و ذي ظلّ اشاره کرده‌اند که للحروف صُوَرٌ في عوالم‌ها، چنان که شيخ محي الدين عربي می‌گوید: اِعلَم، الاسم الاعظم من عالم الحقايق و المعاني حقيقهً و معنيً و من عالم الصور و الالفاظ صورهً و لفظاً. (1) الوهيت چون ظلّ حضرت ذات است و امهات اسماء الوهيت که حيّ و عالم و مريد و قادرند به منزله اظلال اسماء ذاتند، پس اعظم اسماء حقيقت الوهيت، اسم الله است و اسم اعظم در مرتبه افعال، اسم قادر و قدير است، و اعظميت اسماء را مرتبه ديگري نيز هست که اختصاص به تعريف دارد. پس هر اسمي که در تعريف خداوند، اتمّ از ديگري است اعظم از آن است، خواه تعريف در مرتبه لفظ باشد و خواه در مرتبه خارج از آن که عين خارجي خواهد بود و بدين سان اسم اعظم اختصاص به انسان کامل دارد که من رآئي فقد رأي الله. (2) پس وجود حضرت خاتم، اعظم اسماء الهي است و انسان هر قدر به آن حضرت تقرب عيني پيدا کند و نه تقريب أيني [مکاني]، به اسم اعظم خداوند نزديک شده است و چون قرآن، صورت کتيبه حضرت خاتم است، اين اسم کتبي نيز اسم اعظم است. (حسن زاده آملي، 1372، ص 241-239)
امام خميني درباره‌ی اسم اعظم می‌فرمایند: اسم اعظم عبارت از آن اسمي است و آن علامتي است به طوري که واجد همه کمالات خداوند است به طور ناقص يعني نقص امکاني و واجد همه کمالات الهي است نسبت به ساير موجودات به طور کمال. (امام خميني، 1372، ص 61).
هم چنين معظم له در کتاب شرح دعاي سحر در ذيل فقره‌ی «اللهمانی اسئلک من اسمائک باکبرها و کلّ اسمائک کبيره اللهمانی أسئلک باسمائک کل‌ها» می‌فرمایند: خداوند داراي اسم اعظمي است که هرگاه به آن اسم خوانده شود اگر بر درهاي بسته‌ی آسمان خوانده شود، آن درهاي بسته‌ی رحمت گشوده می‌شود، و اين اسم اعظم به حسب مقام الوهيت داراي يک حقيقتي و به حسب مقام مألوهيت (3) داراي حقيقتي و به حسب لفظ و عبارت داراي حقيقتي ديگر است. اما اسم اعظم به حسب حقيقت غيبيه را جز خداوند هيچ کس نمی‌داند، چنان که امام محمد باقر (ع) می‌فرمایند: انّ اسم الله الاعظم علي ثلاثه و سبعين حرفاً... (کليني، بي تا، ج 1، ص 334) يعني اسم اعظم خدا، هفتاد و سه حرف است و تنها يک حرف آن نزد آصف بود، آصف بن برخيا آن يک حرف را گفت و زمين ميان او و تخت بلقيس در هم نورديد تا او تخت را به دست گرفت، سپس زمين به حالت اول بازگشت، و اين عمل در کمتر از يک چشم به هم زدن انجام شد و ما هفتادو دو حرف از اسم اعظم را داريم و يک حرف هم نزد خداست که آن را در علم غيب براي خود مخصوص ساخته است.
اسم اعظم به حسب مقام الوهيت و واحديت، اسمي است که جامع جميع اسماء الهيه است، و اسم اعظم به حسب حقيقت عينيه همان انسان کامل است که خلیفه‌ی خداوند در تمام عوالم است و آن حقيقت محمديه است، و حقيقت اسم اعظم به حسب لفظ و عبارت را فقط اولياي مرضيين و علماي راسخين می‌دانند و از ساير مخلوقات پنهان است. (امام خميني، 1374، ص 89-73).
علامه طباطبائي در دو جا درباره‌ی اسم اعظم الهي بحث کرده‌اند: يکي در تفسير «الميزان» ذيل آيه 180 از سوره‌ی اعراف که خداوند می‌فرماید: «ولله الاسماء الحسني فادعوه بها» و ديگري در «الرسائل التوحيديه» در رساله الاسماء.
الف- علامه طباطبائي در تفسير الميزان می‌فرمایند: ميان صفت و اسم فرقي نيست مگر اين که صفت دلالت می‌کند که ذات، متصّف به آن است و اسم دلالت می‌کند بر ذات در حالي که متصّف به صفت است؛ مثلا حيات و علم، صفت هستند و حيّ و عالم، اسمند، و چون الفاظ شأني جز دلالت کردن بر معنا ندارند، بنابراين حقيقت اسم و صفت، آن چيزي است که لفظ و اسم، کاشف از آن هستند، لذا حقيقت حيات، صفت الهي، و حقيقت ذاتي که حيات عين اوست، اسم الهي است. وسیله‌ی ارتباط موجودات با ذات خداوند همان صفات الهي است. صفات خداوند واسطه‌ی بين ذات او و مصنوعات اوست. پس علم، قدرت، رزق و نعمتي که در اين عالم است از خداوند نشأت گرفته به دليل اين که او متصّف به علم و قدرت، رازقيت و منعميت است. جهل ما به وسيله علم او و عجز ما به وسيله قدرت او، ذلت ما به وسيله عزت او و گناهان ما به وسيله عفو و مغفرت او برطرف می‌شود. خداوند به قهر خود ما را مقهور خود ساخته و به نامحدودي خود ما را محدود کرده، و به بي نهايتي خود براي ما نهايت قرار داده است.
بنابراين کسي که از خداوند، غنا و توانگري را می‌خواهد نمی‌گوید: اي خداي مذلّ مرا بي نياز کن، بلکه او را به اسماء غني، عزيز و قادر می‌خواند و اين مطلب را ما از خود قرآن می‌آموزیم. قرآن همواره آيات را به آن اسمي از اسماء الهي ختم می‌کند که مناسب با مضمون آن آيه است و حقايق را با ذکر يک اسم يا دو اسم برحسب اقتضاي مورد، تعليل می‌کند.
بزرگ‌ترین اسماء الهي که به تنهايي حقايق اسماء را شامل است و کليه حقايق در تحت آن قرار دارند اسم اعظم می‌گویند. اسم هر قدر عام‌تر باشد، آثارش در عالم، وسیع‌تر و برکات نازله از آن، بزرگ‌تر و تام‌تر است، زيرا همه آثار از اسماء است و اسم اعظم آن اسمي است که تمامي آثار منتهي به آن می‌شود و هر امري در مقابلش، خاضع است.
اسماء الهي خصوصاً اسم اعظم، گرچه در عالم مؤثرند ولي تأثيرشان به سبب حقایقشان است نه به خاطر الفاظ و معاني و مفاهيم آن‌ها. بنابراين لفظ اسم يا مفهوم اسم داراي تأثير نيست و تأثير از آن حقيقت اسم است. (علامه طباطبائي، 1363، ص 6-352)
منطق دانان می‌گویند براي هر شيء چهار نوع وجود است:
1- وجود کتبي؛
2- وجود لفظي؛
3- وجود ذهني يا مفهومي يا معنايي؛
4- وجود عيني يا خارجي يا مصداقي يا حقيقتي يا واقعيتي.
پس وجود لفظي و وجود ذهني يا مفهومي اسم اعظم در عالم مؤثر نيستند بلکه تأثير اسم اعظم در عالم به سبب وجود خارجي يا مصداقي است.
ب- علامه طباطبائي در «رساله الاسماء» می‌فرمایند: اگر انسان در روايات و ادعيه تأمل کند و آثاري که براي اسم اعظم در آن روايات بيان گشته است مورد دقت قرار دهد می‌فهمد اسمي که داراي تأثيراتي از قبيل ايجاد، رزق، احياء، اماته، نشر و حشر است، نمی‌تواند اسم لفظي باشد بلکه آن اسم خارجي عيني حقيقي است که همان ذات الهي متصّف به صفتي است. (همان، ص 59)
بنابراين هيچ يک از اسماء الهي در اعظم بودن، متعيّن نيست، بلکه هر اسمي از اسماء الهي که در ارتباط با حاجت عبد است، مورد التجاء قرار گيرد و حاجتمند به آن اسم، انقطاع کامل پيدا کند همان اسم به تناسب حال و حاجتش، اسم اعظم است.
روايت می‌کنند: شخصي از امام جعفر صادق (ع) پرسيد که اسم اعظم را به او بياموزد، امام (ع) به او فرمود: برخيز و داخل اين حوض بشو و غسل کن تا اسم اعظم را به تو بياموزم، پس آن شخص امتثال کرد و وارد حوض گرديد و غسل به جا آورد و چون خواست از آب به درآيد، امام (ع) به اصحاب فرمود که مانع خروج وي از آب شوند، و آن بيچاره هرگاه اراده می‌کرد که از جانبي خارج شود اصحاب او را منع می‌کردند و به آب پرتابش می‌نمودند، و هرچه تضرع و استغاثه کرد به وي رحم کنند سودي نداشت و مطمئن شد که آنها می‌خواهند او را به اين وسيله هلاک کنند، و چون از اسباب طبيعي نوميد شد و حال اضطرار در او پديد آمد بالطبع به سوي حضرت مجيب المضطرين منقطع گرديد و تضرع و لابه به درگاه او برد، و آن‌ها چون زاري و ابتهال او را به سوي حق تعالي استماع کردند، او را از آب بيرون آوردند و بر اندامش لباس پوشاندند و مهلتش دادند تا به حال عادي برگشت، آن گاه به امام صادق (ع) عرض کرد حالا به من اسم اعظم بياموز امام به او فرمودند: اسم اعظم را آموختي و خداي تعالي را بدان خواندي که اجابتت فرمود و از آن نجاتت داد، عرض کرد: چطور!؟ امام (ع) فرمودند: هر اسمي از اسماء خداي تعالي در نهايت عظمت است، انسان وقتي اسم اعظم خدا را ذکر می‌کند و قلب او به غير خدا تعلق دارد از نام خدا بهره اي نمی‌برد و هنگامي که خدا را نام می‌برد و از غير خدا منقطع است همان نام مذکور اسم اعظم است، و تو چون مطمئن شدي که ما تو را خواهيم کشت در قلب تو جز اعتماد بر فضل خداوند چيزي نبود، در اين حال هر اسمي را که در ارتباط با حاجت خود ذکر کردي همان اسم، اسم اعظم است.
اسماء حسناي الهي خصوصاً اسم اعظم در کون [وجود] مؤثرند ولي به نحو اعداد يعني خواندن اين اسماء مبارکه با انقطاع تامّ به مسماي آن‌ها، نفس خواننده را مستعد و قابل تامّ براي رسيدن به مطلوب خويش از فاعل تامّ می‌گرداند. (محمدي گيلاني، 1372، ص 22-21)
حفظ الفاظ و به خاطر سپردن چند اسم نمی‌تواند تأثير حقيقي داشته باشد، چه قدرت تأثير اسم اعظم و يا هر اسم از اسماء الله بستگي تام و تمامي به وصول به حقيقت آن اسم دارد آن هم نه وصول ذهني و علمي، بلکه وصول عيني. اين امر با تهذيب نفس و رياضت و مداومت بر ذکر خدا حاصل می‌شود که لازمه آن نيز سفر کردن از وجود موهوم و سراي خودبيني است.
در مصباح الشريعه - منسوب به امام صادق (ع) - آمده است که از پيامبر اکرم (ص) درباره اسم اعظم سؤال شد، پيامبر (ص) فرمودند:
«کل اسم من اسماء الله اعظم ففرِّغ قلبک عن کلّ ماسواه و ادعه تعالي بايّ اسم شئت فليس لله في الحقيقه اسم دون اسم بل هو الله الواحد القهار»
يعني هر اسمي از اسماء الهي، اعظم است، پس قلب خود را از غير خدا خالي کن و به هر اسمي می‌خواهی خدا را بخوان. (منسوب به امام جعفر صادق) ع، 1400، ص 133
پس از روايت فوق اين نتيجه بر می‌آید که همه اسماء الهي، اسم اعظم است.
در ابتداي دعاي سمات اين گونه آمده است: اللهمانی اسئلک باسمک العظيم الاعظم الاعزّ الاجلّ الاکرم الذي اذا دعيت به علي مغالق ابواب السماء للفتح بالرحمه انفتحت و اذا دعيت به علي مضائق ابواب الارض للفرج انفرجت و اذا دعيت به علي العسر لليسر تيسّرت... (قمي، 1381، ص 97) يعني خدايا من از تو می‌خواهم به حق اسم بس بزرگت، بس بزرگ‌تر، عزيزتر، برجسته تر، گرامی‌تری که چون خوانده شوي با آن براي باز شدن درهاي بسته‌ی آسمان به رحمت، باز شود، و چون خوانده شوي با آن براي گشايش تنگناهاي درهاي زمين، گشوده شود، و چون خوانده شوي با آن براي آساني سختی‌ها، آسان شود...
در توقيع شريف از ناحيه امام زمان (عجل الله في فرجه) که اعمال ماه رجب است، اين گونه آمده است:
و اَبرِر لنافيه القَسَمَ باسمک الاعظم الاعظم الاجلِّ الاکرم الذي و ضعته علي النهار فاضاء و علي اليل فاظلم (قمي، 1381، ص 188-187)
يعني سوگند ما را در ماه رجب به انجام رسان به حقّ نام اعظم و بزرگت که برتر و گرامی‌ترین نام‌ها آن نام که بر روز نهادي، پس روشن گشت و بر شب گذاردي، پس تاريک شد.
در اعمال روز مبعث اين گونه آمده است:
و باسمک الاعظم الاعظم الاعظم الاجلّ الاکرم الذي خلقته فاستقر في ظلّک (قمي، 1381، ص 212)
يعني و به حق نام بزرگ‌تر، بزرگ‌تر، بزرگ‌تر، برجسته تر، گرامی‌تر که آفريدي پس در سایه‌ات قرار گرفت.
جلال الدين مولوي در مثنوي می‌گوید:
گشت با عيسي يکي ابله رفيق
استخوان‌ها ديد در حفره‌ی عميق
يعني شخصي نادان با حضرت عيسي (ع)، همراه و رفيق شد، ناگهان آن نادان مقداري استخوان در يک گودال ديد.
گفت: اي همراه، آن نام سنّي
که بدان تو مرده را زنده کني
يعني حضرت عيسي (ع) گفت: اي همراه، آن اسم اعظم و عالي را که به وسيله آن، مردگان را زنده می‌کنی.
«سنّي» يعني بلند - رفيع عالي - اعظم (مولوي، 1378، ص 181)
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سليماني
چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
يعني با داشتن خاتم لعل يعني لب معجزه گر او که اسم اعظم را نيز به همراه دارد، جاي آن هست که خود را سليمان بدانم؛ و با داشتن اسم اعظم ديگر باکي از ديو يا شيطان ندارم.
گويند سليمان (ع) خاتمي داشته است که بر آن اسم اعظم نقش بوده است؛ و به مدد اين نام معجزه‌آساي مشکل‌گشا خواسته‌هایش برآورده می‌شد و انس و جنّ و مرغ و ماهي مسخّر حکم او بوده‌اند؛ و مدت زماني کوتاه اين خاتم به دست ديو (و به تعبير حافظ اهرمن) می‌افتد که خود را سليمان فرا می‌نماید ولي سرانجام مشتش باز می‌شود و سليمان (ع) دوباره خاتم و فرمانروايي خود را باز می‌یابد. (خرمشاهي، 1373، ص 947-945)
برخي از اهل معرفت بر اين عقیده‌اند که وقتي انسان از ذات خود غيبت حاصل کند و در عظمت وحدانيت حق تبارک و تعالي فاني گردد، خدا را به هر اسمي که بخواند، همان اسم، اسم اعظم خواهد بود. کسي از بايزيد بسطامي اسم اعظم را جويا شد، او پاسخ گفت: اسم اعظم را حدّ و پاياني نيست ولي هنگامي که تو خانه‌ی دلت را براي وحدانيت حق از هرگونه غير پاک کني، با هر اسمي که حق را بخواني، همان اسم اعظم خواهد بود. (ابراهيمي ديناني، 1375، ص 59-58)

اسم اعظم الهي در اسلام و عرفان اسلامي بسيار مهم است. راه رسيدن به اسم اعظم فقط و فقط با تزکيه نفس و دوام ياد خدا در قلب و عمل حاصل می‌شود. طريق رسيدن به اسم اعظم، فقط از طريق لفظي نيست بلکه اسم اعظم، سه درجه دارد: الفاظ اسم اعظم، معاني و مفاهيم آن و حقيقت آن، و عمده مطلب، حقيقت اسم اعظم است؛ يعني پيامبر اسلام (ص) و ائمه اطهار (س) و ديگر کمّلين. پس وجود لفظي و وجود ذهني اسم اعظم در جهان، مؤثر نيستند و تأثير اسم اعظم فقط به جهت وجود خارجي است.

پي نوشت ها :
 

*مدرس پرديس قم، دانشگاه تهران
تاريخ دريافت: 84/7/23 تاريخ پذيرش : 84/9/26
1. بدان اسم اعظم برحسب حقيقت و معنا از عالم حقايق و معاني است و برحسب لفظ و صورت از عالم صور و الفاظ است.
2. هر کس مرا ببيند، به درستي خدا را ديده است.
3. معبوديت.

منابع:
1. ابراهيمي ديناني، غلامحسين، اسماء و صفات حق، چاپ اول، تهران، انتشارات اهل قلم، 1375 ش.
2. امام جعفر صادق (ع)، مصباح الشريعه، چاپ اول، بيروت، منشورات مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1400 ق.
3. تاجديني، علي، مفتاح نور، چاپ اول، تهران، حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي، 1370، ص 91-88.
4. جرجاني، سيد شريف، کتاب التعريفات، چاپ دوم، تهران، انتشارات ناصر خسرو، ص 11-10.
5. حسن زاده آملي، حسن، انسان کامل از ديدگاه نهج البلاغه، تهران، بنياد نهج البلاغه، چاپ دوم، 1361 ش.
6. حسن زاده آملي، حسن، هزار و يک نکته، چاپ سوم، تهران، مرکز نشر فرهنگي رجاء، 1372 ش.
7. خرمشاهي، بهاء الدين، حافظ نامه، جلد دوم، چاپ ششم، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1373 ش.
8. خميني، روح الله، سرالصلوه، چاپ اول، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1369 ش.
9. خميني، روح الله، شرح چهل حديث، چاپ پنجم، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1373 ش.
10. خميني، روح الله، شرح دعاء السحر، چاپ اول، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1374 ش.
11. خميني، روح الله، مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، چاپ اول، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372 ش.
12. سجادي، سيد جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، چاپ چهارم، تهران، کتابخانه طهوري، 1378 ش.
13. صدوق، محمد بن علي، التوحيد، چاپ دوم، قم، مؤسسه النشرالاسلامي، 1357 ق.
14. طباطبائي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، جلد هشتم، چاپ دوم، قم، مؤسسه النشرالاسلامي، 1363 ش.
15. طباطبائي، سيد محمد حسين، الرسائل التوحيديه، چاپ دوم، قم، مؤسسه نشر اسلامي، 1415 ق.
16. قمي، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، چاپ اول، تهران، انتشارات علميه الاسلاميه، 1381 ش.
17. کاشاني، عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفيه، چاپ دوم، قم، انتشارات بيدار، 1370 ش.
18. کليني، محمد بن يعقوب، اصول کافي، جلد اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت (ع)، بي تا.
19. محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحکمه، جلد چهارم، چاپ اول، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1363 ش.
20. محمدي گيلاني، محمد، اسم مستأثر، چاپ دوم، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372 ش.
21. مولوي، جلال الدين، مثنوي، دفتر دوم، چاپ دوم، تهران، انتشارات ناهيد، 1378 ش.
22. واحد ادبيات، فرهنگ ديوان امام خميني، چاپ اول، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372 ش.
نشريه انديشه هاي فلسفي سال دوم شماره چهارم زمستان 1384