اسراف و مصرف گرايي در قرآن و حديث(5)


 

نويسنده: دکتر محمدصادق غلام جمشيدي




 

اسراف در غير مال
 

کلمه اسراف برخلاف تبذير تنها يک واژه اقتصادي نبوده، و کاربرد آن منحصر به امور مالي نيست؛ بلکه اين واژه قبل از آن که نشانه جرمي در امور اقتصادي باشد، بيانگر وضعيت نامناسب و غير متعادل اخلاقي و فرهنگي شخصي و يا جامعه مسرف است و آن حالت تجاوزگري و بي اعتنايي به قوانين و حدود شناخته شده شرعي و انساني است و بر اين اساس به کارگيري اين واژه در قرآن کريم و احاديث رسيده از امامان معصوم عليهم السلام در مورد تجاوز از مرز شرع و خصلت هاي انساني و گام نهادن در وادي گناه و معصيت، بسيار است. از اين رو به منظور اهميت داده به اين بحث موضوع مستقلي را با عنوان «اسراف در غير مال» اختصاص داده ايم که عبارتند از:
1- اسراف در قتل
2- اسراف در نفس
3- اسراف در قدرت طلبي
4- اسراف در امور جنسي

انواع اسراف غيرمالي
 

نوع اول: اسراف در قتل
در دوران جاهليت رسم بر اين بود که هرگاه کسي از روي ظلم و تعدي به قتل مي رسيد بستگان مقتول با توجه به خوي و خصلت جاهلي و حس کينه توزي و انتقام جويي چند نفر از بستگان قاتل را به قتل مي رساندند(1) قرآن کريم اين تجاوز و انتقام جويي را مردود دانسته و فرمود:
«فلايسرف في القتل»(2) پس(او) نبايد در قتل زياده روي کند.
يعني، براي قتل يک نفر، فقط يک نفر را به قتل برسانند، آن هم با توجه به صدر آيه که مي فرمايد:
«لا تقتلو النفس التي حرم الله الا بالحق»
و نفسي را که خداوند حرام کرده است جز به حق مکشيد.
يعني اين کشتن هم فقط در مواردي تجويز شده است که قاتل مستوجب کشته شدن باشد و با علم و عمد مرتکب قتل نفس شده باشد. (3)
ولي ملت نصاري بطوري که حکايت کرده اند، در مورد قتل به غير از عفو و گرفتن خونبها حکمي نداشتند. سايه مشعوب و امتها هم با اختلاف طبقاتشان في الجمله حکمي براي قصاص در قتل داشتند. هر چند که ضابطه درستي حتي در قرون اخير براي حکم قصاص معلوم نکردند.
در اين ميان، اسلام عادلانه راه را پيشنهاد کرد، نه آن را به کلي لغو نموده و نه بدون حد و مرزي اثبات کرد. بلکه قصاص را اثبات کرد. ولي تعيين اعدام قاتل را لغو نمود، و در عوض صاحب خون را مخير کرد ميان عفو، و گرفتن ديه، آنگاه در قصاص رعايت معادله ميانه قاتل و مقتول را هم نموده، فرمود، آزاد در مقابل کشتن آزاد، اعدام شود، و برده در ازاء کشتن برده و زن در مقابل کشتن زن.

نوع دوم: اسراف در نفس
 

کسي که نظام اعتدلال خارج مي شود و با ارتکاب گناه و معصيت از حريم انساني خود تجاوز مي کند اسرافکار است. (4) اما اسرافکاري که مشمول پيام رحمت و اميد الهي قرار گرفته است:
«قتل يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم. »(5)
بگو:اي بندگان من ـ که بر خويشتن زياده روي روا داشته ايد ـ از رحمت خدا نوميد مشويد. در حقيقت، خدا همه گناهان را مي آمرزد، که او خود آمرزنده مهربان است.
بعضي از مفسران شان نزول هايي براي آيه فوق ذکر کرده اند از جمله داستان «وحشي» است که در ميدان احد خيانتي را مرتکب شد و عموي پيامبر(ص) حمزه آن افسر شجاعي که جان را در همه جا سپر براي پيامبر(ص) مي ساخت به طرز ناجوانمردانه اي شهيد کرد، هنگامي که اسلام اوج گرفت مسلمانان مسلمانان در همه جا پيروز شدند«وحشي» مي خواست اسلام بياورد اما مي ترسيد اسلامش مورد قبول واقع نشود که آيه فوق نازل گرديد و او اسلام آورد، پيامبر (ص) از او پرسيد:«عمويم حمزه را چگونه کشتي؟»وحشي ماجرا را شرح داد.
پيامبر (ص) سخت گريه کرد، توبه او را پذيرا شد ولي به او فرمود:«غيب وجهک عني لا استطيع النظر اليک فلحق بشام فمات في الخمر»
برابر چشمان من هرگز ظاهرمشو چرا که نمي توانم به تو نگاه کنم. وحشي به سوي شام رفت و سرانجام در سرزمين خمر از دنيا رفت.
بعضي سئوال کردند آيا اين آيه درباره اوست يا همه مسلمين را شامل مي شود. (6)
و از کتاب سعد السعود تاليف ابن طاووس، به نقل از تفسير کلبي آمده، که وحشي و جماعتي نزد رسول خدا(ص) پيام فرستادند که چرا ما بايد از دين تو محروم باشيم، هيچ مانعي براي ما نيست. جز اينکه در کتاب تو شنيده ايم که مي فرمايد: هر کس با الله خداياني ديگر بخواند، و قتل نفس و زناکند، اثر گناه خود را مي بيند، و جاودانه در آتش است، و ما همه آن کارهاي زشت را کرده ايم، رسول خدا(ص) پيام فرستاد که (الا من تاب و آمن و عمل صالحا) آن جماعت پيام دادند ممکن است ايمان بياوريم، و توبه هم بکنيم، ولي عمل صالح نياوريم.
باز رسول خدا (ص) پيام فرستاد:(ان الله لا يغفر ان يشرک به، و يعفر مادو ذلک لمن يشاء)(نساء/48) مسلما خدا، اين را که به او شرک ورزيده شود نمي بخشايد.
و غير از آن را براي هر که بخواهد مي بخشايد.
گفتند:مي ترسيم، داخل در مشيت آيه(يعني آنهايي که خدايشان خواسته بيامرزد)قرار نگيريم، ايشان در پاسخ شان اين آيه را فرستاد(يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم، لا تقنطو من رحمه الله، ان الله يغفر الذنوب جميعا)(زمر/53) پس آن جمعيت آمدند و مسلمان شدند قريب به اين مضمون را سيوطي در المنثور به چند طريق روايت کرده است. (7)
و ديگر داستان مردنباش است(کسي که قبرها را مي شکافت و کفن مردگان را باز مي کرد و با خود مي برد) که فشرده اش چنين است:
«جواني گريان خدمت پيامبر (ص) آمد و سخت ناراحت بود و مي گفت از خشم خدا مي ترسم. فرمود:خدا گناه تو را مي آمرزد هر قدر زياد باشد. عرض کرد:
گناه من از آسمان و زمين و عرض و کرسي بزرگتر است. فرمود:گناهت از خدا هم بزرگتر است؟! عرض کرد:اي رسول خدا(ص) از روي شما شرم دارم که بازگو کنم، فرمود: آخر بگو ببينم چه کرده اي؟ عرض کرد:هفت سال نبش قبر مي کردم و کفن مردگان را بر مي داشتم تا اينکه روزي هنگام نبش قبر به جسد دختري از انصار برخورد کردم، بعد از آنکه او را برهنه کردم ديو نفس در درونم به هيجان درآمد... (پس ماجراي تجاوز خودش را شرح مي دهد) هنگامي که سخنش به اينجا رسيد پيامبر (ص) سخت برآشفت و ناراحت شد فرمود:
اين فاسق را بيرون کنيد و روبه سوي او کرده اضافه نمود:تو چقدر به دوزخ نزديکي؟! جوان بيرون آمد سخت گريه مي کرد، سر به بيابان گذاشت و عرض مي کرد:اي خداي محمد(ص)!اگر توبه مرا مي پذيري پيامبرت را از آن با خبر کن و نه آتشي از آسمان بفرست و مرا بسوزان و از عذاب آخرت برهان، اينجا بود که پيک وحي خدا بر پيامبر نازل شد و آيه «قال يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم... » را بر آن حضرت خواند. »(8)
فخر رزاي شان نزول ديگري براي آيه فوق آورده است، نقل مي کند بعضي گفته اند: اين آيات درباره اهل مکه نازل شده آنها مي گفتند: محمد (ص) چنين فکر مي کند که هر کس پرستش بت کند يا دستش به خون انساني آغشته شود هرگز بخشوده نخواهد شد، در عين حال به ما مي گويد اسلام بياوريد، ما چگونه اسلام بياوريم در حالي که هم بت پرستيده ايم و هم خون بي گناهان را ريخته ايم؟(آيه فوق نازل شد و درهاي را به روي آنان گشود. )(9)
همچنين روايات بسياري از امامان معصوم (ع) آمده، که آيه مورد بحث را بر شيعيان خود تطبيق کرده اند. (10)
همه اين روايات بسياري از باب تطبيق مصداق بر آيه است نه از باب تفسير(11)

پي نوشت ها :
 

1. براي توضيح بيشتر به تفسير الميزان، ج 1، ص 444 رجوع کنيد.
علامه طباطبايي در ذيل آيه ولکم في القصاص حياه يا اولي الالباب گويد:«در عصر نزول آيه قصاص و قبل از آن نيز، عرب به قصاص و حکم اعدام قاتل معتقد بود ولکن قصاص او حد و مرزي نداشت. بلکه به نيروي قبايل و ضعف آنها بستگي داشت، چه بسا مي شد در برابر يک مرد، ده مرد کشته مي شد و در مقابل يک برده آزادي به قتل مي رسيد، و در برابر مرئوس يک قبيله، رئيس قبيله قاتل قصاص مي شد و چه بسا مي شد که يک قبيله، قبيله اي ديگر را بخاطر يک قتل به کلي نابود مي کرد.
اما در ملت يهود، آنها نيز به قصاص معتقدد بودند، همانکه در فصل بيست و يکم و بيست و دوم از سفر خروج، و فصل سي پنجم از سفر عدد، از تورات آمده و قرآن کريم آن را چنين حکايت کرده:«و کتبنا عليهم عليهم فيها، ان النفس بالنفس، و العين بالعين، و الانف بالانف، و الاذن بالاذن و السن بالسن و الجروح قصاص... » و در آن الواح برايشان نوشتم: يک نفر بجاي يک نفر، و چشم بجاي چشم و بيني در برابر بيني و گوش در مقابل گوش، و دندان در مقابل دندان، و زخم در برابر زخم قصاص بايد کرد. سوره مائده، آيه 45.
2. سوره اسراء (17)، آيه 33
3. ابن حرير الطبري در تفسير جامع البيان اسراف در قتل را از آيات ان الله لا يهدي من هو مسرف کذاب (سوره غافر، آيه 28) و ان المسرفين هم اصحاب النار (سوره غافر، آيه 43) استفاده کرده گويد: عن السدي ان الله لا يهدي من هو مسرف کذاب قال: المسرف: هو صاحب الدم و بقال: هم المشرکون، و الصوب من القول في ذلک ان يقال... و سفک الدم بغير حق من الاسراف و عن مجاهد، في قوله: و ان المسرفين هم اصحاب النار قال :هم السفاکون الدماء بغير حقها. ر. ک جامع البيان، ج. 42. صص 74 و 76.
4. علامه طباطبايي و ملا محسن فيض کاشاني در تفسير خود «اسراف در نفس» را چنين معنا کرده اند. گويي معني جنايت يا نظير آن به «اسرفوان تضمين شده، و لذا با «علي» متعددي گرديده است. اسراف بر نفس آن است که بر آن با ارتکاب گناه تعدي شود اعم از آنکه با شرکت يا با گناهان صغيره و کبيره باشد.
5. سوره زمر (39)، آيه 53.
6. تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 439، تفسير فخررازي، ج 27، ص 4، سفينه البحار، ح 2(ماده وحش)، تفسير مجمع البيان، مجلد 8 ـ 7، ص 503.
7. به نقل از تفسير الميزان، علامه طباطبايي، ج17، ص 302، ايشان مي فرمايد: يک اشکال اين روايت را ضعيف مي کند و آن اين است که سوره مورد بحث در مکه نازل شده و وحشي بعد از هجرت، مسلمان شده، علاوه بر اينکه از ظاهر خبر بر مي آيد که اطلاق مغفرت در آيه مقيد به توبه نشده، و حال آنکه سياق با اين سخن سازگار نيست.
در تفسير نمونه، ج 19،ص 504 آمده: که ماجراي وحشي نمي تواند شان نزول آيه باشد ولي از قبيل يک قانون کلي بر يکي از مصاديق آن است.
8. تفسير ابوالفتوح رازي، ج 9، ص 412، ذيل آيه مورد بحث با مقداري تلخيص.
9. تفسير کبير، فخررازي، ج27، ص 4، جامع البيان، ابن جرير طبري، ج 24، ص 18.
10. ر. ک البرهان في التفسير القرآن، سيد هاشم حسين بحراني، ج 4، ص 78؛
11. تفسير الميزان، علامه طباطبايي، ج 17، ص 302.
 

منبع: فصلنامه فکر و نظر شماره 14و15