ناگفته هاي علي اسلامي(پهلوي)بعد از 30 سال (1)


 

نويسنده: جواد كامور بخشايش(1)




 
به گفته مولانا عاقبت جوينده يابنده بود. سرانجام او را در يك منطقه فقيرنشين پاريس در طبقه هفتم آپارتماني محقر و فرسوده با پله هاي چوبي بدون آسانسور يافتيم و بر زندگي فقيرانه او رشك برديم. پذيرايي او از ما تنها با يك شيشه آب معدني بود كه تهيه ديده بود.
آنچه به دنبال مي آيد نتيجه آن ديدارو ديدارهاي مكرر ديگري بود كه با علي اسلامي در رايزني فرهنگي ايران در پاريس در خرداد 1385 داشتيم.

مقدمه
 

علي (پاتريك)پهلوي كه بعدها نام خانوادگي اش را به «اسلامي»تغييرداد و نام خارجي اش، پاتريك، را از شناسنامه اش حذف كرد، حاصل ازدواج عليرضا پهلوي و كريستين شلوسكي فرانسوي لهستاني است. علي رغم مخالفت محمدرضا پهلوي، شاه سابق ايران، با ازدواج عليرضا و كريستين اين ازدواج صورت گرفت و پاتريك چهار سال پس از تولدش به ايران آمد ودر دربار پهلوي رشد و نمو يافت. در دوره اي كه همسران شاه نمي توانستند جانشيني براي وي به دنيا بياورند علي (پاتريك)اصلي ترين گزينه براي وليعهدي و جانشيني محمدرضا پهلوي بود. البته اين ايام مربوط به زمان پس از مرگ علي رضا است. چون پيش از آن و در دوره اي كه عليرضا پهلوي با هواپيما سقوط نكرده و از دنيا نرفته بود، او بهترين گزينه براي وليعهدي وجانشيني بود. دليل مخالفت محمدرضا با ازدواج عليرضا با تبعه خارجي نيز همين نكته بود، او از انتقال سلطنت از دست پهلوي ها به غير واهمه داشت.
خصوصيات اخلاقي عليرضا پهلوي به حدي رضا شاه نزديك بود كه بسياري از رجال معتقد بودند رضاشاه مي بايست به جاي محمدرضا، عليرضا را وليعهد مي كرد. اشرف پهلوي هم در خاطراتش گفته است كه برادرش عليرضا از نظر اخلاق و رفتار به پدرش رضاشاه شباهت زيادي داشت. اين در حالي است كه محمدرضا فاقد چنين خصوصياتي بود. به هرروي، اززمان كشته شدن عليرضا پهلوي در 1333 تا زمان تولد رضاي فرح ديبا(2) علي تنها گزينه براي وليعهدي محمدرضا پهلوي بود و محمدرضا بر خلاف ميل باطني اش، به ناچار به تربيت وي در دربار و نيز خارج از ايران همت گماشت. اما او به فراگيري آداب سلطنت روي خوش نشان نمي داد. علي به همراه مادر و مادربزرگ فرانسوي اش به تهران آمده بود ودربار و درباريان كه در كمال ناباوري او را وليعهد ايران مي ديدند براي وي ومادر و مادربزرگش مشكلات عديده اي پديد مي آوردند.
با تولد رضا پهلوي، وليعهد ناكام ايران، محمدرضا به آينده سلطنت خود اميدوار شد و از آن به بعد علي از نام و آوازه افتاد و زندگي آرامي را در تهران آغاز كرد. او در آغاز دوره جواني بر اثر ارتباط با چند فيلسوف ايراني و نيز آشنايي و ارتباط با بهمن حجت كاشاني دچار تحول روحي عجيبي شد و همين تحول روحي زندگي وي را دگرگون كرد. او با اعلام اينكه اسلام آورده است زندگي در ميان دربار و درباريان را رها كرد و زندگي نويني را آغاز نمود. از كارهاي زشت و ناپسند قبلي اش دست كشيد و براي درك هر چه بيشتر اسلام ونيز فهم بهتر قرآن، به مطالعه متون اسلامي پرداخت و ارتباط خود رابا بهمن حجت كاشاني بيشتر كرد. چندي نيز وارد مدرسه نظام شد اما آن را با روحيه اش سازگار نديد و آنجا را رها كرد. پس از مدتي با يك لهستاني ازدواج كرد. اصلي ترين شرط وي براي ازدواج با سونيا، ايمان و اسلام آوردن وي بود. سونيا پس از چند ماه مطالعه درباره اسلام نظر موافقش را اعلام نمود و آن دو زندگي مشتركشان را آغاز كردند.
اسلام آوردن علي و رفتارهاي او مورد تمسخر درباردرباريان قرار گرفت و او از دربار طرد شد. همين موضوع و نيز احتمال كشته شدن عليرضا (3)توسط محمدرضا، كينه علي را
نسبت به خاندان پهلوي بيشتر كرد و ارتباط وي با بهمن حجت كاشاني و رفتارها و گفتارهاي وي كه بيشتر در راستاي افشاگري فساد خاندان پهلوي بود اين انديشه را تقويت نمود.
در 1351، بهمن حجت كاشاني به همراه خانواده اش به خرم دره رفت تا براي جامه عمل پوشاندن به انديشه هاي آرماني اش شهرك كوچكي در آن منطقه احداث نموده و احتياجات زندگي اش را خود تأمين كند و در كنار آن اگر موقعيتي به دست آورد حركت مسلحانه اي عليه عوامل ظلم و فساد انجام دهد. اقدامات بهمن در خرم دره موفقيت آميز نبود، او نتوانست اهالي آن روستارا متحول كند و به حركت مسلحانه وا دارد. حدود هفتاد خانوار در مدينه فاضله و آرماني اوساكن شده و در كنار وي به كشت و زراعت پرداختند. ليكن انديشه هاي سياسي و انقلابي او را برنتافتند. در همين دوران علي پهلوي ارتباط تنگاتنگي با بهمن حجت كاشاني داشت. او به طور مداوم به خرم دره مي آمد و به بهمن سر مي زد و گاهي تا ساعت ها با هم خلوت مي كردند.
در فروردين 1354 بهمن حجت كاشاني بنا به گفته آشنايان و اطرافيان تحت تأثيرآيات قرآن برنامه هجرتش را آغاز كرد. او به غاري رفت تا در فرصتي ديگر برنامه جهادش را به مرحله اجرا درآورد. دراين زمان از علي پهلوي هم براي انجام عمليات مسلحانه عليه عوامل فساد به ويژه دربار و شخص شاه دعوت كرد، اما او نپذيرفت و جهاد با زبان و افشاگري فساد و فاسدان را بر جهاد با سلاح ترجيح داد. با اين همه در بسياي از موارد به بهمن كمك كرد و در ايام هجرت بهمن به غار، او به همراه همسرش در مزرعه بهمن اقامت گزيد. حركات او و بهمن حجت كاشاني زير ذره بين عوامل ساواك قرار گرفته بود، به همين دليل پس از حركت مسلحانه ناموفق بهمن در 29 فروردين 1354 علي پهلوي نيز دستگير و روانه زندان شد. دربيرون از زندان شايع گرديد كه علي قصد داشت عمويش را از بين ببرد. علي مدت هفده
روز در زندان اوين به سر برد. او روزي چهار ساعت بازجويي مي شد. علي پهلوي پس از آزادي نام خانوادگي اش رابه«اسلامي» تغيير داد و ارتباط خود را كاملا با دربار قطع كرد و در كلاله در زمين هاي پدري اش به فعاليت هاي كشاورزي پرداخت. او قانون اسلامي كار را در مزارعش به اجرا در آورد. زمين هاي فراواني را زير كشت برد و عده اي را به كار گرفت و تأثير مثبتي در اقتصاد آن سامان گذارد. او در كنار فعاليت هاي كشاورزي، جهاد زباني اش را نيز آغاز كرد و با سفر به روستاها و شهرهاي همجوار، عليه شاه و دربار به افشارگري پرداخت و به همين دليل در ميان مردم آن سامان نام و آوازه اي يافت. اقدامات او به مذاق دبار و درباريان خوش نمي آمد، لذا از طريق عوامل نفوذي در منطقه به گونه هاي مختلف به علي اسلامي فشار آوردند تو سرانجام اتهام كمونيستي به وي زدند، اما علي اسلامي همچنان به فعاليت هاي خود ادامه داد. او به امور شرعي پايبند بود و خمس و زكات اموالش را براي آيت الله ملايري مي فرستاد واز ياري رساندن به مردم مستمند و فقير منطقه نيز كوتاهي نمي كرد. علي اسلامي پيروزي انقلاب اسلامي و سقوط خاندان پهلوي را در 1357 نظاره كرد و استقرار حكومت اسلامي را درك نمود. او چند سال پس از پيروزي انقلاب اسلامي همچنان در ايران ماند و پس از آن راهي فرانسه شد. مصاحبه باوي بسياري از زواياي پنهان تاريخ معاصر ايران را روشن مي سازد اميدواريم براي خوانندگان و پژوهشگران تاريخ مفيد باشد.

تولد و خانواده
 

من علي اسلامي در شهريور 1322 در پاريس به دنيا آمدم، در آپارتماني كه روبه روي ميدان ويكتور هوگو واقع بود. به هنگام تولد بند نافم پيچ خورده بود و ديگرحركتي نداشتم. پزشك معالج مادرم احساس كرده بود كه من ديگر مرده ام اما اين گونه نشد و من با صدمات و سختي هاي زيادي به دنيا آمدم و مادرم و پزشك معالجم را شادمان كردم. مادرم كريستين شلوسكي فرانسوي لهستاني بود و دين مسيحيت داشت. پدربزرگ مادري ام لئون شلوسكي و
مادربزرگم اون بوشزنام داشتند. من در آپارتمان اين زوج پير به دنيا آمدم. زوجي كه زندگي خوبي داشتند اما ميليونر هم نبودند. پدرم عليرضا پهلوي نيز مدتي در كنار پدر و مادر همسرش در فرانسه زندگي كرده بود.
نامم پاتريك بود كه بعد ها به علي تبديل شد و فاميلي ام پهلوي بود كه خودم بعدها آن را به اسلامي تغيير دادم و كوشيدم خودم را از انتساب به خانواده پهلوي مبرا دارم.
مادر من پيش از ازدواج با علي رضا پهلوي يك بار ازدواج كرده بود. حتي برادر ناتني اي دارم كه شش سال از من بزرگ تر است. ازدواج اول مادرم با يك مرد آلماني بوده است. روزي پدرم
از سوي محمدرضا شاه مأموريت مي يابد با يكي از ژنرال هاي فرانسه وارد پاريس شود.
او در طول چند روز اقامت در پاريس در جريان يك ميهماني با مادرم آشنا مي شود. آشنايي و ارتباط اين دو به عروسيشان مي انجامد. شاه را در جريان قرار مي دهند و او براي پدرم پيغام مي فرستد كه عليرضا نبايد با يك خارجي وصلت كند، اما ديگر كار از كار گذشته بود. شاه پس از متوجه شدن اوضاع، ماهانه پدرم را قطع مي كند و پدرم در پاسخ به اين عمل شاه تصميم مي گيرد به اپراهاي پاريس برود و خوانندگي كند. شاه به دليل ترس ازمردم، از موضع
خود عقب نشيني مي كند و بااوشرط مي بندد كه پول ماهانه اش را به شرطي قطع نمي كند كه از ازدواج باآن زن خارجي بچه اي نداشته باشد. چون او پسر نداشت وعليرضا وليعهدش بود، نمي خواست سلطنت پهلوي به دست نژاد و تبارهاي ديگر بيفتد. لذا از همان ابتدا كينه اي نسبت به مادرم و بعدها خود من در دل شاه ايجاد شد.
چهار سال اول زندگي ام تعريف چنداني ندارد. اين دوره كوتاه را در همان فرانسه گذراندم. پدرم پانزده روز پس از تولد من به ايران برگشته بود. او در چهار سالگي من نامه اي براي مادرم نوشت و از وي خواست مخفيانه به ايران بيايد. لذا ما با پاسپورت دختر خاله مادرم كه كمي شبيه او بود به ايران آمديم. عكس مرا هم در داخل همان پاسپورت اضافه كردند. مادربزرگ فرانسوي ام هم با ما آمد. يادم هست كه با هواپيما به بغداد و از آنجابا ماشين به همدان رفتيم. اين مسيرها براي اين انتخاب شده بود كه ورود ما به ايران مخفيانه بود و نمي خواستند كسي از ورود ما آگاهي يابد. سرانجام به تهران رسيديم و در عمارتي در پارك امين الدوله نزديك مجلس شوراي ملي، ميدان بهارستان، مستقر شديم. درهمان محل برادر علي اميني هم عمارت سرسبز و قشنگي داشت. آن عمارت به سبك خانه هاي قديمي ايران بود. من چهارسال درآن عمارت زندگي كردم.

در ايران
 

من در 1327 ش به ايران آمدم اين دوران هم زمان بود بازماني كه ثريا(4)همسرمحمدرضا پهلوي بود واز وي صاحب فرزندي نمي شد. بنابراين پدرم عليرضا نايب السلطنه و وليعهد بود چون محمدرضا پهلوي پسر نداشت و بر اساس قانون اساسي براي اينكه سلسله پهلوي
منقرض نشود بايستي يك نفر به عنوان وليعهد محمدرضا شاه انتخاب مي شد. در اين ميان اولين گزينه پدرم بود، چون ديگر برادران شاه از تبار قاجار بودند و قانون اساسي آنان را از تخت سلطنت معزول كرده بود. شاه و ثريا و همچنين پدرم ازا ين موضوع بسيار ناراحت بودند.
زمان گذشت تا اينكه پدرم در جريان يك سفر هوايي كشته شد. (5)درباره مرگ پدرم احتمالات زيادي وجود دارد، محمدرضا شاه او را كشت، انگليسي ها او را كشتند يا واقعا اتفاق بود. اين موضوع خيلي محو است به هر حال در دنياي سياست وقوع هر اتفاقي امكان پذير است. صبح روز حادثه وقتي از خواب برخاستم به اتفاق مادربزرگ فرانسوي ام وارد شدم، ديدم جمعيت زيادي در آنجا جمع شده اند و مادرم را دلداري مي دهند. خاله ام پيش من آمد و گفت كوچولو پدرت مرده است. راستش را بگويم پدرم را خيلي نمي شناختم سه چهار بار بيشتر او را نديده بودم. بااين حال ترس وجودم را گرفت. دقايقي بعد با ماشين به محل وقوع حادثه رفتيم. من احساس كردم حادثه مزبور سناريويي بيش نبود.
پدرم از گرگان به سمت تهران در حركت بود. گفته بودند بنزين هواپيما تمام شده و سقوط كرده است. اين در حالي بود كه مسير هواپيما به جاي جاده هراز، جاده چالوس انتخاب شده بود كه دورتر بود. خدا مي داند چه اتفاقي افتاد. به هر حال پدرم با آن وضعيت كشته شد و
اوضاع وليعهدي مدتي در پرده ابهام ماند.

پي نوشت ها :
 

1- محقق و پژوهشگر.
2 ـ 9 آبان 1339.
3 عليرضا پهلوي فرزند رضا پهلوي و برادر تني محمدرضا، در 12 فروردين 1301 در تهران به دنيا آمد. او شباهت ظاهري زيادي به پدرش داشت. تا كلاس چهارم در دبستان نظام بود. پس از آن براي ادامه تحصيل در 1310 عازم لوزان سوئيس شد و در 1315 به ايران بازگشت. پس از بازگشت دوباره وارد دبيرستان نظام شد و در 1318 دوره دبيرستان را به پايان رسانيد و به دانشكده افسري راه يافت. او در 1320 گواهينامه افسري گرفت. عليرضا را فردي شرور، ماجراجو و خشن دانسته اند. او در سفري به پاريس با كريستين شلوسكي ازدواج كرد و از وي صاحب فرزندي به نام علي شد. عليرضا در دوره اي كه محمد رضا پهلوي فرزند پسري نداشت وليعهد ايران بود. او سرانجام در 8 آبان 1333 به هنگام مراجعت از شمال به تهران به شكل مرموزي در يك سانحه هوايي به قتل رسيد.
4 ثريا اسفندياري همسرم دوم محمدرضا پهلوي بعد از فوزيه از ايل بختياري بود و پس از چند سال زندگي با محمدرضا به دليل اينكه نتوانست فرزندي براي شاه ايران بياورد طلاق گرفت و راهي رم شد. ثريا اسفندياري سرانجام در 1380 ش در پاريس در آپارتماني كوچك در گذشت. كاخ تنهايي حاوي خاطرات ثريا اسفندياري به قلم خود اوست.
5 ـ‌عليرضا پهلوي در 8 آبان 1333 از گرگان به تهران مي آمد كه در بين راه هواپيمايش ناپديد شد. كوشش براي پيدا كردن هواپيماي وي آغاز شد و چند روز بعد معلوم شد كه هواپيما در نزديكي لار (كوهستان البرز) سقوط كرده و عليرضا و نيز خلبان هواپيماـ مهاجري كشته شده اند.
 

منبع: نشريه 15 خرداد، شماره 8.