پيشگامان تاريخ نگار ايراني تا قرن پنجم هجري
پيشگامان تاريخ نگار ايراني تا قرن پنجم هجري
چکيده:
کليدواژه ها: تاريخ نگاري، مورخان ايراني، عربي نويسي، آثار.
مقدمه
حال اين پرسش پيش مي آيد که پرداختن به نقش ايرانيان براي شکل بخشيدن به يک سنت غير ايراني، افزون بر مسئله افتخارات تاريخي- ملي چه موضوعيتي مي تواند داشته باشد؟ اين پرسش به ويژه زماني پر رنگ تر مي شود که به اين واقعيت اشاره گردد که ايرانيان از ميراثي قابل توجه در تاريخ نگاري چندان بهره مند نبودند و چگونگي بهره گيري از همان مرده ريگ اندک عصر ساساني توسط ايرانيان مسلمان نيز خود مسأله اي است. بدين سان مي توان اصلي ترين انگيزه بررسي نقش ايرانيان را در تاريخ نگاري اسلامي اين گونه تقرير کرد: برخي از مورخان تاريخ اسلامي مي توانند از اين ديدگاه داراي اهميت باشند که تبلور وابستگي ها و تعلقات ميهني و سرزميني شان در آثار خلق شده توسط آن ها مشهود باشد. افزون بر اين تلاش بعضي از ايرانيان در جهت ارتقاي سطح تاريخ نگاري اسلامي و بيرون آوردن آن از چارچوب خشک و بدوي وقايع نگاري عهد جاهلي، ناظر بر يک پشتوانه فکري غني است که از جمله دستاوردهاي تمدني ايران باستان مي تواند به شمار آيد.
در اين نوشتار کوشش مي شود تا پس از ارائه سيمايي کلي از تاريخ نگاري اسلامي- ايراني به بررسي زندگي و آثار مورخان ايراني مسلماني بپردازيم که ويژگي هاي مهم و برجسته اي از نظر سبک و بينش تاريخ نگارانه دارند. از اين رو بررسي ما تنها مورخاني را در بر مي گيرد که آثاري مشخص از آن ها بر جاي مانده، امکان قضاوت درباره آراء و سبکشان امکان پذير است. يکي از مشکلات مهم پيش روي محقق در چنين آثاري محدوده زماني موردنظر و گستره آن است، چه اين که گاه نسخه متقدم برخي از آثاري که ابتدا به عربي تحرير شده و سپس به فارسي ترجمه شده اند از دست رفته، تنها ترجمه فارسي آن ها که مربوط به دوره زماني پس از محدوده مورد نظر ما مي باشد موجود است. نمونه بارز آن، کتاب تاريخ قم است که اگرچه نسخه عربي آن در قرن چهارم به رشته تحرير درآمده است، اما تنها ترجمه فارسي آن مربوط به قرن هشتم هجري قمري در دسترس است. با توجه به اين که دستبردها و دخل و تصرف هاي مترجمان گاه به شکل گيري اثري متفاوت يا حتي مستقل از نسخه اوليه مي انجامد،
نگارنده ترجيح داد که اين قبيل نوشته ها را به عنوان آثاري مستقل و مربوط به دوره زماني ديگري فرو گذارد و از بررسي آن ها چشم بپوشد؛ زيرا هدف اصلي نگارنده بررسي سبک و بينش مورخان از لا به لاي آثاري است که مستقيماً توسط خود آن ها خلق شده است و بي دخل و تصرف به دست ما رسيده است و نه صرف بررسي آثار تاريخ نگاري.
ايرانيان و تاريخ نگاري اسلامي
در اين نکته ترديدي نيست که مورخان مسلمان و به ويژه تاريخ نگاران ايراني عرب زبان همزمان با بهره گيري دقيق و وسواس آميز از شيوه هاي جامعان و حافظان حديث در ضبط الفاظ و اسناد و ذکر روات و واسطه ها، به ميراث ايراني و شيوه هاي تاريخ هاي قديم ايران از جمله خداي نامک هاي پهلوي نيز نظر داشته(3) و از آن چون الگويي بهره مي برده اند، ولي بايستي از اغراق درباره تأثير اسلوب هاي تاريخ نگاري ايران پيش از اسلام در تکامل تاريخ نويسي اسلامي پرهيز کرد.
به هر رو اين واقعيتي انکار ناپذير است که هنگامي که اعراب ايران را تسخير کردند، هيچ الگو و نمونه مهمي از
تاريخ نگاري در ميان ايرانيان وجود نداشت.(4) آن دسته از پژوهشگران مانند گلدزيهر و دوسوموجي که بر تأثير بي واسطه تاريخ نگاري ايراني بر اصول تاريخ نگاري در اسلام تأکيد مي کنند در اثبات تأثير سنت هاي ايراني بر اََشکال تاريخ نگاري اسلامي، البته بجز صورت وقايع نگاشتي از جمله تاريخ نويسي دودماني، ناتوان بوده اند.(5) درواقع مهم ترين سنن ايراني را تنها مي توان به بهره گيري از مجموعه اي از مواد خام و اطلاعات براي نگارش تاريخ باستاني ايران از سوي مورخان مسلمان ايراني و عرب محدود دانست؛ چنان که نولدکه بيان داشته است مهم ترين منبع اين مورخان در سخن راندن از سرگذشت ايران پيش از اسلام مندرجات موجود در خداي نامک هايي بوده است که در اواخر عهد ساسانيان و شايد در زمان يزدگرد سوم تدوين شده اند.(6) احتمالاً مندرجات اين خداي نامک ها نيز از سالنامه هايي برگرفته شده باشد که در دربار ساسانيان بنا بر يک سنت کهن به ارث مانده از عهد شاهان هخامنشي تدوين و تنظيم مي شده اند.(7)
در ربع دوم قرن دوم هجري/ هشتم ميلادي، مآخذ منتسب به تاريخ هاي سرزميني ايران به زبان عربي ترجمه شد که بيشتر بيانگر تلاش ايرانيان براي حفظ هويت فرهنگي و ملي خود بود.(8) داستان ترجمه متون فارسي به عربي توسط ابن مقفع و ديگر فرهيختگان ايراني مشهورتر از آن است که نيازي به تکرار دوباره آن باشد.(9) از اين رو ترديدي نيست که
مورخان سرشناسي چون دينوري و يعقوبي، بسياري از مواد تاريخ نگاري اسلامي خود را از منابع باستاني ايران گرفته اند.(10)
مسلمانان انگيزه هاي گوناگوني براي روي آوردن به نگارش تاريخ داشتند. اشارات تاريخي موجود در قرآن و احاديث، کوشش مسلمانان براي کشف و گردآوري اطلاعات و جزئيات بيشتر و دقيق تري درباره اين اشارات تاريخي را در پي داشت. آشنايي با فرهنگ ها و سنت ملت هايي که اسلام در جريان توسعه خود با آن ها مواجه شد نيز شعور و فهم تاريخي مسلمانان را ارتقا بخشيد. توجه به سيره ي پيامبر و توصيه قرآن به پيروي از آن، تغيير اوضاع اقتصادي و لزوم بهره گيري از تجربه هاي گذشتگان در خصوص مسائل سياسي و اداري در کنار عصبيت هاي ديني و قومي و نيز سنت هاي اعراب جاهلي در زمينه نسب شناسي و وقايع نگاري موسوم به ايام العرب، همگي از مهم ترين انگيزه هاي مورخان مسلمان براي شکوفايي و اعتلاي تاريخ نگاري اسلامي بود.(11)
افزون بر اين، انگيزه هاي متنوع بسياري را نيز مي توان در اين فهرست گنجاند. (12) اما درباره بهره گيري از آنچه مي توان ميراث ايراني اش خواند نيز انگيزه هاي چندي را مي توان برشمرد. در نگاه نخست ممکن است احساسات شعوبي گرانه اصلي ترين انگيزه و محرک به شمار آيند. به باور برخي توجه شعوبي ها به ميراث فرهنگي ايران، مهم ترين عامل در ترجمه آثار ايراني کهن از جمله خداي نامه ها به عربي بوده
است.(13) شعوبي ها که عموماً در کسوت ديوان سالاران سازمان هاي حکومتي اموي و عباسي خدمت مي کرده اند، با حفظ اعتقادات ديني کهن خود مي کوشيده اند تا با ترجمه آثاري که نماينده طرز تفکر و فرهنگ و دين و تمدن ايران پيش از اسلام بوده است در برابر حاکمان و خليفگان عباسي که فرهنگ ملي آن ها را خوار مي شمرده اند خود را بر کشند و جايگاه خود را در ميان موالي برتر نشان دهند.(14)
اين توضيح شايد براي بيان انگيزه هاي برخي از ايرانيان در راستاي تجديد مجد و عظمت ايران باستان از طريق زنده نگه داشتن ميراث مکتوب باستانيشان موجه و قابل قبول باشد، اما به هيچ وجه نمي تواند براي بيان علت بهره گيري مورخان غير ايراني و نيز ايرانياني که تعصب شعوبي گرانه نداشته اند از اين ميراث کافي باشد. شايد بتواند مهم ترين علت توجه مورخان مسلمان را به ميراث ايراني با توجه به اوضاع سياسي آن دوره تبيين کرد. با گسترش قلمرو امپراتوري اسلامي و پيچيده تر شدن مناسبات سياسي و اقتصادي، حکومت هاي مسلمان خود را نيازمند بهره گيري از تجارب ديگر ملل در امور مربوط به کشورداري يافتند. نزديک ترين و بهترين الگوي موجود، نظام سياسي و اداري ايران عصر ساساني بود که با همه غنا و گستردگي اش پيش روي حاکمان مسلمان قرار داشت. در همين راستا بود که علاقه خلفاي عباسي و کارگزاران ايراني آن ها نظير برمکيان و خاندان سهل به طرز حکومت و اداره عهد ساسانيان، همراه با رقابت و دشمني با بيزانس به عنوان وارث تمدن هاي يونان و روم باعث توجه روز افزون به ميراث مکتوب ايران باستان از سوي اعراب شد.(15) و البته در اين ميان هيچ کس شايسته تر از خود ايرانيان براي انتقال اين ميراث به ديگر ملل و به ويژه اعراب نبود.
ورود رسمي ايرانيان و سنت تاريخ نگاري ايراني به جريان اصلي تاريخ نگاري عربي- اسلامي با
شکل گيري تاريخ نگاري عمومي آغاز شد.(16) اگرچه قبل از اين موالي با نگارش مغازي اين بار را به دوش کشيده بودند، چنان که عموم مغازي نويسان از موالي بودند(17)، اما با توجه به اين که موالي بودن لزوماً دال بر عرب بودن نيست و نيز از آن جا که براي شکل تاريخ نگاري عمومي مي توان قائل به قرابت بيشتري با خداي نامه ها بود تا مغازي، شايسته تر و درست تر به نظر مي آيد که تاريخ نگاري عمومي را مبدأ ورود رسمي ايرانيان به عرصه تاريخ نگاري اسلامي بدانيم.
علاقه ايرانيان به تاريخ نگاري عمومي از اين حيث قابل توجه است که ايرانيان تا مدت هاي مديدي هيچ کوششي براي نگارش تاريخ ايران به صورت مستقل و جدا از تاريخ عمومي نکردند. صفت بارز متخصصين تاريخ نگاري ايران اين است که تا شروع دوره مغول (قرن هفتم) اثري در ايران نوشته نشده است که تاريخ ايران را مورد بررسي قرار دهد.(18)
گفته اشپولر اگر چه تا حدي افراطي است، اما مي توان آن را با چشم پوشي از برخي تواريخ محلي و آثاري چون تاريخ بيهق از سوي ديگر درست دانست. دو علت مهم را مي توان در شکل گيري و تداوم چنين رويکردي ميان تاريخ نگاران ايراني مسلمان دخيل دانست. علت نخست را که جنبه اي سياسي دارد مي توان در عدم تمايز مشخص ميان مرزهاي سياسي ايران و ديگر سرزمين هاي اسلامي پس از فتح ايران به دست اعراب برشمرد که در واقع با فتح ايران، ديگر حوزه هاي سياسي مشخصي جدا از سرزمين هاي خلافت اسلامي به نام ايران وجود نداشت تا مورخان به نگارش تاريخ آن به صورت مستقل مبادرت ورزند. دومين علت جنبه عقيدتي دارد. بدين معنا که پس از ظهور اسلام با توجه به جهان شمولي آن، مورخان مسلمان غيرعرب و از جمله ايرانيان عمدتاً ترجيح دادند تا تاريخ سرزمين هاي خود را به طور کلي در ذيل
تاريخ اسلام به نگارش درآورند.
به نظر فليکس تايوئر مورخان مسلمان ايراني در وطن خود انگيزه و تحرک کمتري براي اقدام به نگارش تاريخ يافتند. به همين خاطر تا زماني که زبان و انديشه فارسي توانست جاي خود را در ادبيات باز کند و تاريخ نگاري ايراني به دنبال آن جريان ويژه خود را پي گرفت مورخان ايراني ناچار از بکارگيري شيوه اي بودند که سنت اسلامي به ارث گذاشته بود.(19)
اين امر تا آن جا پيش رفت که اکثر ايرانيان هنگام نگارش تاريخ به کلي، علائق ملي و ميهني خود را کنار نهادند و بر پيکره ي آثار روح عربي و طرز انديشه عربي اسلامي تجلي يافت.(20) به عبارت ديگر، ايرانيان نيز از ديد فاتحان به تاريخ خود نگريستند. مهم ترين نمود اين امر در بکارگيري زبان عربي در تاريخ نويسي ايرانيان متجلي گرديد. همه متون تاريخي دوره زماني مورد نظر بدون استثنا به عربي نوشته شده اند و فارسي نويسي تنها در ترجمه تاريخ طبري مجال يافته است و نه در پديد آوردن يک متن تاريخي مستقل.
علاوه بر آنچه گفته شد، عوامل ديگري در عربي نويسي مورخان ايراني نقش داشته اند که از جمله آن ها مي توان به بهره گيري از سنن عربي در تاريخ نگاري که فقدان نمونه مشابه آن در سنت هاي ايرانيان مشهود است، علاقه به حفظ ارتباط با جهان اسلام و همه دنياي عرب که به بهره گيري از عربي به عنوان زبان بين المللي مي انجاميد و سرانجام بي ميلي فرهيختگان و نخبگان ايراني نسبت به تاريخ ايران پس از اسلام و خودداري آن ها از بکارگيري زبان فارسي در اموري غير از امور مربوط به فرهنگ غير اسلامي کهن ايران اشاره کرد.(21)
مجموعه اين عوامل سبب شد تا ايرانيان آن اندازه از تاريخ نگاري عربي اقتباس نمايند که محققاني چون رنان، نولدکه و کوالسکي، طبري را نمونه کاملي
از مورخان سامي تبار بدانند.(22) حتي ابوريحان بيروني هرگونه تلاشي را براي بهره گيري از زبان فارسي براي مقاصد علمي سرزنش مي کرد؛ چرا که به باور وي غناي واژگاني و دقت زبان فارسي از عربي کمتر بوده است(23). تنها از قرن پنجم به بعد و به ويژه پس از استيلاي ترکان بود که زبان فارسي به زبان فراگير در تاريخ نگاري تبديل گرديد، هرچند که پيشتر سامانيان با ترجمه تاريخ طبري تلاش هاي احياگرانه خود را در مورد زبان و فرهنگ ايراني آغاز کرده بودند.
حضور چشمگير مورخان ايراني تبار در عرصه تاريخ نگاري اسلامي و نقش بي بديل آن ها در ارتقا و توسعه آن انکار ناپذير است. هنر آن ها نه در بهره گيري صرف از همان سنت هاي موجود تاريخ نگاري در ميان اعراب، بلکه در کوشش خستگي ناپذيرشان براي تلفيق سنت هاي مختلف و ابداع شيوه اي نو به ياري نبوغ و پشتوانه غني فرهنگيشان نمايان مي گردد. ايرانياني چون دينوري، يعقوبي و طبري نه تنها تاريخ را از قيد و بند و محدوديت هاي روايت ها و قصص عربي- که گاه غير قابل اعتماد بودند- رهانيدند، بلکه با بهره گيري از منابع بر جاي مانده از عهد ساساني به زبان هاي مختلف اعم از پهلوي يا سرياني، به تواريخ خود رونقي علمي دادند و راه را بر آيندگان در اين زمينه گشودند.(24)
مورخان ايراني و آثارشان
خاص در تاريخ نگاري است. بر اين اساس به جزئيات زندگي نامه اين مورخان نيز پرداخته ايم.
ابوحنيفه احمد بن داوود دينوري
دينوري از معدود مورخان ايراني است که تمايلات ايراني در اثر برجسته اش اخبار الطوال به طور کامل نمود مي يابد. از همين روست که روزنتال او را در کنار مسکويه در زمره مورخان ملي گراي ايراني به شمار مي آورد.(26) همو اخبار الطوال را کتابي معرفي مي کند که «همزمان به عرضه تاريخ اهل کتاب، ايران، و عرب جاهلي و به دنبال آن تاريخ صدر اسلام مي پردازد و ماند ساير اجزاي کتاب از بن و بنياد به مسائل و امور ايران عنايت دارد.»(27) در واقع اخبارالطوال، به طور کامل از منظر تاريخ ايران تأليف شده و تاريخ عرب و اسلام هم تا آن جا نقل شده است که به کار تاريخ ايران و روشن گردانيدن زواياي تاريک آن بيايد.(28)
از اين منظر شايد بتوان اخبار الطوال را ايران محوري ترين اثر تاريخ نگارانه اي دانست که در سده هاي نخستين اسلامي به نگارش درآمده است. از جمله بخش هايي که در اين کتاب احساسات ايراني دينوري بيش از همه منعکس شده است مي توان به روايات وي در مورد
برخورد مختار با سربازان ايراني اش اشاره کرد. در اين روايات بارها به نقش و اهميت ايرانيان و نيز برتري هاي آنان بر اعراب اشاره شده است.(29)
اخبار الطوال از متقدم ترين تواريخي است که به طور کامل از قرون اوليه اسلامي به جاي مانده است. مهم ترين ويژگي اين تواريخ، مبنا قرار دادن دوران هاي حکومت حاکمان به عنوان تنها اصل تنظيم مطالب و فقدان وقايع نگاشتي کامل است. بر اين اساس کتاب دينوري در کنار آثاري چون تاريخ يعقوبي قرار مي گيرد.(30) بخش اول کتاب دينوري در بردارنده مطالبي است گوناگون در زمينه هاي متنوع از جمله زندگي فرزندان آدم، اختلاف زبان ها، اقوام سامي، پيامبران و برخي ديگر از افسانه ها و قصص تاريخي. مهم ترين ويژگي اين بخش فقدان پيوستگي زماني و مکاني ميان روايات و اطلاعات تاريخي عرضه شده است. در بخش دوم که البته مرز مشخصي با بخش نخست ندارد ابتدا رواياتي درباره پادشاهان پيشدادي ايران چون منوچهر، کيقباد و گشتاسب و بهمن و نيز ماجراي اسکندر و دارا ارائه شده است و سپس مورخ به سراغ پادشاهي اشکانيان و ساسانيان رفته است. اين بخش از کتاب وي يکي از ارزشمندترين جنبه هاي آن است؛ چه اين که دينوري بسياري از داستان هاي ايراني را در اختيار داشته و در اثر خويش نيز از آن ها پس از تصرفاتي استفاده کرده است. از جمله اين داستان ها مي توان به سندبادنامه پهلوي اشاره کرد که بخش هايي از ترجمه آن در کتاب اخبارالطوال ديده مي شود.(31)
بخش سوم کتاب اخبارالطوال که مربوط به تاريخ ايران پس از اسلام است با شرح مفصل فتح ايران توسط اعراب آغاز مي شود و تا پايان خلافت معتصم در سال 227 ق ادامه مي يابد. اين بخش از کتاب دينوري بيش از هر چيزي نمايانگر اعتقادات شيعي وي است.
ابوحنيفه احمد بن داوود دينوري
داراي جايگاهي شايسته در تاريخ نگاري اسلامي است که کمتر به آن اشاره شده است. وي توانست با بهره گيري از منابع ايراني يک ديدگاه ايراني را در تاريخ نگاري مطرح کند. افزون بر اين دينوري در تلاش خود براي ايجاد ارتباط ميان تاريخ ملت ها و امپراتوري هاي گوناگون پيش از اسلام و برقراري همزماني تاريخ ميان آن ها يک مبتکر بود.(32)
ابن واضح يعقوبي
تاريخ يعقوبي که با ذکر رويدادهاي سال 285 پايان مي يابد، سرآغاز تاريخ نويسي عمومي در تاريخ نگاري اسلامي است(33). کتاب يعقوبي با رواياتي مربوط به شاهان يهود آغاز مي شود و با گذري سريع و کوتاه از تاريخ به ذکر مطلبي درباره شاهان ملل باستاني چون آشور، بابل، هنديان، روميان و ايراني ها مي پردازد. وي به ويژه اطلاعاتي موجز اما ارزشمند درباره امپراتوري ساسانيان و سازمان اداري و کشوري آن ها به دست مي دهد. مهم ترين ويژگي يعقوبي هنگام بررسي تاريخ ملل باستاني نگاه نقادانه اوست که سبب گرديده است تا به صراحت برخي از روايت هاي مربوط به تاريخ اين سرزمين ها را افسانه بخواند.(34)
علاوه بر اين، يعقوبي مجموعه اي از اطلاعات ارزشمند و متنوع را درباره
مسائل مختلف گرد هم آورده که کتاب وي را به دايرة المعارف عصر خويش تبديل ساخته است.(35) جنبه ديگري که کار يعقوبي را ارزشمند ساخته است اصرار او در رجوع به اصل منابع و مآخذ بوده است. يعقوبي به ياري راويان متخصص در زمينه هاي مختلف به منابع اصلي رجوع کرده و به همين دليل توانسته است به اطلاعات دقيق و درستي دست يابد.(36)
شايد بتوان گفت در ميان مورخان صدر اسلام کمتر کسي مانند يعقوبي باورهاي شيعي اش را در نگارش تاريخ دخالت داده باشد. گرايش هاي شيعي وي به ويژه در روايات او از زندگي امامان شيعه و اولويتي که براي روايت آن ها قائل مي شود و نيز اشاره وي به رواياتي در مورد حضرت فاطمه و ديگر تمايلات بارز شيعي وي سبب گشته تا يعقوبي به ذکر مواردي بپردازد که در منابع سني از درج آن ها احتراز شده است و اين امر تا حدي سبب تمايز اثر او شده است، اما خود اين امر موجب اتخاذ نوعي رويکرد گزينشي مسئله ساز از سوي يعقوبي شده است که البته در ميان مورخان شيعي تا حد زيادي عموميت داشته است. بر اساس اين رويکرد تاريخ نگار شيعي به گونه اي سليقه اي و مطابق با عقايدش اقدام به گزينش يا حذف موادي مي کرد که از منابع مي گرفت يا گاه مواردي را از منابعي انتخاب مي کرد که همواره به مفهوم واقعي، تاريخي نبوده است. اين شيوه برخورد با منابع و مواد تاريخي در کتاب يعقوبي کاملاً هويدا است.(37) تاريخ عمومي يعقوبي اگرچه در سال هاي بعد تحت الشعاع آثار مورخاني چون طبري قرار گرفت و تا حدي به فراموشي سپرده شد، اما همواره رويکرد فرهنگي وي و اهتمام او به ضبط مسائل مربوط به تاريخ فرهنگي مهم ترين امتياز نگرش و سبک تاريخ نگاري يعقوبي نسبت به ديگر
مورخان خواهد بود.(38)
محمد بن جرير طبري
عموماً کتاب طبري يعني تاريخ الرسل و الملوک را اثري معرفي کرده اند «که سنت تاريخ نگاري کهن با آن به اوج خود مي رسد.»(39) اين عنوان البته اثر سترگ وي نيز مي باشد.
طبري کوشيد تا مجموعه اي از روايت هاي مختلف را تحت يک نظم وقايع نگاشتي مشخص درآورد. از اين روست که تاريخ طبري به منظومه اي مرکب از اشکال مختلف روايي از تاريخ وقايع و احوال گرفته تا حديث و تفسير و نعت و .... تبديل مي گردد. اين امر جامعيت و مرجعيت در خور توجهي را به اثر وي مي بخشد(40)، با اين حال نقصي بزرگ براي کار وي به شمار مي آيد که همان سامان ندادن منابع «به صورت بناي منظم به هم پيوسته اي» است که امکان شناسايي يک نظم روايي مشخص را از کار وي سلب مي کند. با اين وصف، اين عيب بزرگ، به معرفه اي متناقض که دربردارنده فوايد بيشماري براي مورخ و پژوهشگر امروزي است مبدل شده است.
خودداري وي از جرح و تعديل روايات و عرضه بيشترين حد ممکن از روايات موجود با پرهيزي قابل توجه از قضاوت و ارزشگذاري سبب گشته تا پژوهشگر در اختيار و گزينش مواد خام خويش آزادي بيشتري داشته، از راه
تطبيق و مقايسه به نتايج پر دامنه تري برسد.«در واقع اگر طبري خود به پيرايش و گزينش اين روايات دست مي زد ما اکنون از انبوهي روايات مختلف و گاه متناقض که حاکي از ديدگاه ها و اعتقادات و اخبار رايج ميان گروه هاي سياسي و فرق مذهبي و مکاتب تاريخي است بي اطلاع بوديم و داوري درباره صحت و سقم اخبار نقل شده دشوار بل ناممکن مي گشت.»(41)
بينش غالب بر تاريخ طبري بينشي الهي است. به واقع طبري پيش از هر چيز محدثي بود که هدفش از نگارش تاريخ تکميل تفسيرش از قرآن بوده و در راه به انجام رسانيدن اين مهم دست به گردآوري انبوهي از احاديث و اخبار مربوط به تاريخ اسلام زده است.(42) با وجود اين از نگاه نقادانه اي که در تفسير مشهور وي از قرآن به چشم مي آيد، در تاريخ نگاري وي اثري نيست.(43)
از اين رو انبوهي از اخبار بي پايه و افسانه و اسرائيليات به تاريخ وي راه يافته است. نگاه متألهانه طبري دستاورد مهم ديگري نيز داشته است. وي «تحت تأثير نفوذ الهيات کار خود را به تاريخ يهودي و مسيحي و ايراني محدود ساخت و هيچ عنايت خاص و گوشه چشمي به يونانيان، هنديان و چينيان نيفکند.»(44)
از ديگر معايب کار طبري که البته تنها اختصاص به او ندارد و طيف وسيعي از هم عصرانش را دربرمي گيرد، محدوديت بينش سياسي اوست که سبب گرديده تا سير تاريخ اسلام را از منظر علايق عباسيان بنگرد و رويه اي خصمانه را نسبت به امويان در پيش گيرد.(45)
در تاريخ طبري آشکارا اولويت با حوادث نظامي و سياسي است و به ندرت مي توان مطلب منظم و به هم پيوسته اي درباره مسائل اداري يا فرهنگي در آن يافت.
علاوه بر اين، نوشته طبري هنگامي
که به وقايعي با کمترين فاصله زماني با عصر او مي پردازد، بيان و توصيفاتش خشک تر مي گردد و کمتر متکي به مشاهدات و تجارب دست اول وي به عنوان يک وقايع نگار مي باشد.(46)در واقع شايد اين نقص بيشتر ناشي از رويکرد محدثانه طبري باشد که او را بيش از تجربه و مشاهده به جست و جو در ميان منابع مکتوب عادت داده است. از اين رو نارسايي بخش متأخر تاريخ طبري «اخطاري بود مبني بر اين که برخورد حديث شناسان واقعي با تاريخ، ديگر کافي نيست.»(47)
به رغم انتقادات ياد شده، دامنه ي نفوذ کتاب تاريخ الرسل و الملوک به عنوان «مهم ترين تاريخ نامه روايي و سالشمارانه اسلامي» همواره بسيار گسترده بوده است. به همين سبب توانست الگويي ماندگار براي تاريخ نويسان پس از خود به جاي بگذارد، به طوري که پس از وي مورخان مسلمان هنگام گردآوري مواد تاريخ صدر اسلام، يا مواد طبري را اقتباس و خلاصه نمودند يا از موادي آغاز کردند که طبري آن ها را فرو گذاشته بود.(48)
حمزه اصفهاني
کتاب حمزه که با نام سني ملوک الارض و الانبياء در سال 350ق نگاشته شده است، مشتمل بر ده باب و هر باب شامل چند فصل است در تاريخ پادشاهان ايران و روم و يونان و قبطي ها و بني اسرائيل و غساني ها و قريش. تاريخ حمزه اصفهاني که به پيروي از شيوه اخترشناسان در پرداختن به داده هاي
تاريخي، تنظيم و تدوين شده است، منبع اطلاعاتي ارزشمندي به شمار مي آيد. قصد مؤلف از نگارش آن، ارائه تاريخ زمان نگاشتي اقوام و ملل مختلفي بوده که وي مي شناخته است؛ مانند ايرانيان، لخمي ها، غساني ها، يوناني ها و...(50)
يکي از مهم ترين جلوه هاي بارز کتاب حمزه، آشکاري احساسات ايراني و ضد عربي اوست. مهم ترين نمود آن، اکتفا نکردن او به دادن خبر از پادشاهان قديم ايراني، و اختصاص بخش گسترده اي از کتابش به آنان است. افزون بر اين، اطلاعات مربوط به تواريخ سال نو ايراني در برابر تقويم اسلامي صفحات بيشماري را در کتاب وي دربرمي گيرد.
همچنين حمزه اصفهاني به ثبت و انتقال آموزه هاي اخلاقي ايران باستان به ويژه در قالب نقل گزين گويه ها و اندرزهاي شاهان باستاني ايران اهتمام خاصي مي ورزد. (51) از اين رو کتاب وي را مي توان به عنوان پاسداشت ميراث فرهنگي ايران باستان بسيار در خور ستايش دانست. حمزه اصفهاني به رغم همه ايراداتي که بر وي از سوي منتقدان وارد شده است و در صدر آن ها شعوبي گري و تعصب ضد عربي قرار مي گيرد و اشکالات فني در زمينه نگارش تاريخ عالم نيز بر آن افزوده مي گردد،(52) «نويسنده اي محتاط و باهوش، آگاه از تمامي تار و پودهايي که تمدن اسلامي را تشکيل مي دهد و داراي احتياط و دقت در رعايت مسائل تسلسل زماني بوده است.»(53)
ابوعلي مسکويه
مورخان هم عصرش او را ممتاز گردانيده است.
به هر حال، شهرت وي به عنوان مورخي نوانديش و داراي بينش عميق بيش از آن است که نيازي به بازگويي داشته باشد. کارادو وو او را از جمله مورخاني مي داند که «قصدي واقعي براي انتقاد دارند»(54) و بسياري او را به خاطر «تشخيصات رسا و درستش» ستوده اند.(55)
پيشگفتار هوشمندانه و پر مغز او بر شاهکار تاريخ نگاري اش تجارب الامم خود به تنهايي فصلي نوين در تاريخ نگاري اسلامي ايراني است و مي تواند به خوبي روشن نمايد که مسکويه چرا اين چنين در خور ستايش و تجليل است؛(56)
به همين سبب وي به ويرايش و گزينشي عقلاني در ميان اطلاعات تاريخي که به دست او رسيده بود، پرداخت و تا بدانجا پيش رفت که حتي از ذکر معجزه هاي پيامبران خودداري کرد؛ چرا که مردم روزگار وي در پيشامدها پندي از آن نتوانند گرفت!(57)
مسکويه وقايع پس از طوفان نوح را کنار گذاشت و تاريخ خود را با شرح سرگذشت پادشاهان پيشدادي ايران آغاز کرد؛ چرا که اطلاعات مربوط به اين بخش را موثق تر مي دانست و البته ترديدي نيست علايق ملي و ميهني نيز در اين امر دخيل بوده اند. از اين روست که برخي او را ملي گرا ناميده اند(58) و تاريخ وي را بيشتر تاريخ ايران دانسته اند تا تاريخ اسلام.(59) روايات مسکويه در عين کل نگري فلسفي مشحون از جزئياتي ارزشمند است و نيز علاقه به مسائل مربوط به فلسفه سياسي و نيز مسائل اقتصادي و مربوط به نهادها و مؤسسات اداري در آن ها موج مي زند.(60)
مسکويه علاوه بر بهره گيري از اسناد و بايگاني هاي دولتي کوشيده است تا به تبيين و تحليل رويدادها نيز پرداخته، از توصيف صرف آن ها خودداري نمايد. کتاب وي منبع ارزشمندي است درباره تاريخ سلسله هاي آل زيار و آل بويه که در دستگاه اداريشان خدمت مي کرده است. اگرچه صداقت و پرهيز نسبي از سوگيري سياسي از مهم ترين ويژگي هاي مسکويه است(61)، اما به هر حال وي در روايات مربوط به مناسبات آل بويه و رقبايشان تا حدي جانب امراي آل بويه را نگه داشته است.
مسکويه تاريخ را در خدمت هدف و غايتي اخلاقي قرار داد که تصوري کاملاً روشن از آن ها در ذهن خود داشت. از اين رو اگرچه وي با هم عصران و اسلاف مورخش اشتراکات زيادي دارد، اما امتياز و برتري او بر آن ها نگاه ژرف فلسفي اوست که تجارب الامم را به اثري يگانه و بي همتا تبديل نموده است.(62)
گرديزي
غزنوي است.(64)
زين الاخبار که در حدود سال 442ق به نگارش درآمده، تاريخ عمومي فشرده اي است مشتمل بر تاريخ شاهان پيشدادي و باستاني ايران، تاريخ پيامبر و خلفاي اسلام، اخبار خراسان و نيز بخش هايي در مورد اعياد و آداب ملل مختلف و نيز يک بررسي قوم شناسانه در مورد عادات فرهنگي اقوام گوناگون و به ويژه ترکان. اين بخش از کتاب بسياري را واداشته تا اين اثر را تقليدي از آثار الباقيه ابوريحان بيروني بدانند.(65) مهم ترين مشخصه کتاب گرديزي ايجاز مفرط و تقيّد به ذکر رئوس مطالب است که گاه اثر او را تا حد کتابي نازل که جز «شرح ساده پادشاهان از مرگ و ولادت و ولايت گرفتن و وزير نشاندن و فتح و هزيمت و عزل و نصب امرا، چيزي ندارد.» تنزل مي دهد.(66)
منابع مورد استفاده گرديزي در نگارش زين الاخبار متعددند که از جمله آن ها مي توان به آثار ابوزيد حکيم بلخي، ابن خردادبه، ابن مقفع و جيهاني اشاره کرد که خود گرديزي نيز در جاي جاي کتابش اين امر را خاطرنشان ساخته است.(67)
اما بي شک مهم ترين بخش کتاب گرديزي يعني اخبار خراسان برگرفته از کتاب از دست رفته اخبار ولاة خراسان سلامي است؛ چنان که بيشتر پژوهشگران در اين باره ديدگاه يکساني دارند.(68) علاوه بر اين ها گرديزي به ديده ها و شنيده هاي خود نيز استناد مي کند(69). و به همين سبب کتاب وي دربردارنده اطلاعاتي غني در زمينه تاريخ غزنويان است.
زين الاخبار گرديزي در سبک نگارش بسيار روان و فهم آن آسان است. اغلب مطالب آن اگرچه بسيار کوتاه و فاقد داده هاي ارزشمند هستند، اما در
زمينه ي تاريخ خراسان، به سبب اطلاعاتي که از کتاب اسلامي اخذ کرده ارزشمند است. علاوه بر همه اين ها تاريخ گرديزي نخستين کتاب تاريخ عمومي است که فصولي را به اقوام آسياي مرکزي و سيبري اختصاص داده است.(70)
بيهقي
فارسي نويسي در تاريخ نگاري چندي پيش از بيهقي آغاز شده بود، اما بيهقي چنان ظرايف و بدعت هاي ادبي را در اثر خويش به نمايش گذاشت که اثر او را مي توان نخستين شاهکار نثرنويسي در زبان فارسي به معناي واقعي آن دانست و شايد بتوان گفت که به تقليد از بيهقي بوده است که بسياري از مورخان پس از وي متون تاريخي را به عرصه اي براي به نمايش درآوردن توانايي هاي ادبي خويش تبديل نمودند، اما به واقع کمتر موفق گشتند که شاهکاري چون تاريخ بيهقي خلق کنند. همين قابليت و تازگي هاي ادبي تاريخ بيهقي است که اغلب سبب گشته تا توجه بيش از اندازه به وجوه ادبي آن، بسياري از پژوهشگران را از بررسي جنبه هاي تاريخ نگارانه آن غافل نمايد. با اين حال باز هم کم نيستند پژوهش هايي که بدايع و خلاقيت هاي بيهقي را در زمينه تاريخ نگاري به بوته نقد و بررسي گذاشته اند، اما به هر رو بايد اذعان کرد که همواره علايق ادبي در
بررسي اثر سترگ بيهقي بر دغدغه هاي تاريخ نگارانه چيرگي داشته است و بررسي ارزش هاي تاريخ اثر بيهقي همواره حاشيه اي بر پژوهش ادبي حول محور اين کتاب بوده است.
اکثر نوشته هاي خلق شده پيرامون وجوه تاريخ نگارانه تاريخ بيهقي بر نکات مشترکي انگشت گذارده اند. همگي ميل به حقيقت جويي و پايبندي اش را به راستي و واقعيت ستوده اند(72). و نيز انتقادات اخلاقي صريح و همچنين علاقه بيهقي به در پيش گرفتن يک شيوه علمي منسجم که مهم ترين مشخصه آن «معاينه» و «سماع درست» و نيز نکوهش افسانه پردازي از سوي وي است توجه بسياري را به خود جلب کرده است. در کنار اين ويژگي ها نبايستي وفور اسناد و مکاتبات تاريخي را در اثر بيهقي از ياد برد.(73) از همه اين ها گذشته بيهقي از جمله مورخاني است که يک جهان بيني مشخص بر سبک تاريخ نگارانه شان سايه انداخته است و همين جهان بيني ويژه اوست که سبب گشته تا کتاب وي آکنده از قضاوت هاي آشکار اخلاقي باشد. بخش مهمي از اين قضاوت ها معطوف به باور بي اعتباري جهان است که سبب گشته بيهقي همواره در جاي جاي کتابش بر گذرا بودن جهان تأکيد نمايد و يک لحظه از نکوهش دنياداري باز نايستد.(74)
اما مهم ترين اصل اعتقادي در جهان بيني بيهقي همان تقدير گرايي اوست که در سراسر کتابش موج مي زند و به شدت ارزش گذاري ها و قضاوت هايش را تحت الشعاع قرار مي دهد.(75) در واقع اين اصل که با قضا مقابلت نرود(76) و بسياري گزاره هاي مشابه آن، مهم ترين درس اخلاقي است که بيهقي در پايان بسياري از روايات و
حکايت هاي کتابش با مخاطبان خود در ميان مي گذارد. از ميان رفتن بخش بزرگي از کتاب بيهقي و به واقع بيشترين مجلدات آن بسيار تأسف برانگيز است و به جرأت مي توان گفت که سرگذشت غمبار کتاب بيهقي بيشتر از هر اثر مشابه ديگري حسرت پژوهشگران را برانگيخته است، با اين همه همان بخش کوچک باقيمانده از تاريخ بيهقي آن چنان غني و پرمايه است که همواره مورد تجديد علايق پژوهشگرانه نسبت به اثر وي در هر دوره اي خواهد بود. با اين که بسياري از مطالبي که پيرامون اين کتاب نگاشته شده، گاه کم مايه و غرق در ستايش ها و تمجيدهاي گزافه آميز هستند، اما گاه آثار محققانه اي چون کتاب والدمن يعني زمانه، زندگي و کارنامه بيهقي نيز وجود دارند که در برخي زمينه ها نياز به تحقيق و تتبع بيشتر را منتفي کرده اند. با وجود اين هنوز اين تذکر بارتولد بجا و قابل اعتناست که از بسياري از امکانات موجود در تاريخ بيهقي در مورد موضوعاتي فرع بر موضوع اصلي کتاب بيهقي يعني تاريخ آل سبکتگين هنوز بهره کافي و درستي گرفته نشده است و اين امر در مورد تاريخ قراخانيان بيش از همه صدق مي کند.(77)
ابونصر عتبي(350-427)
هند نموده است. علاوه بر تاريخ غزنويان، تاريخ يميني مشتمل بر مطالب سودمندي نيز درباره ي ديگر حکمرانان هم عصر غزنويان از جمله سامانيان، امراي سيستان، آل زيار، غوريان و... است.(79) عتبي همچنين در کتاب خويش گوشه چشمي به زندگي مردم عادي و فرودستان داشته و حقايقي از زندگي اجتماعي عصر غزنوي ارائه داده است.(80) در واقع اين يکي از ويژگي هاي ممتاز کتاب عتبي است که اگرچه به اذعان خود کتابش را به منظور تجليل از سلطان محمود غزنوي نگاشته، اما به هيچ روي سياه کاري هاي حکومت خودکامه غزنوي و بهره کشي ها و استثمار توده مردم را توسط کارگزاران غزنوي پنهان نگذاشته است. اما اصلي ترين مشخصه کتاب عتبي آزاد منشي و جسارت او در اظهار عقايد و داوري هاي خويش درباره حوادث گوناگون است(81) و اين امري است بسيار طرفه که کمتر مانند آن را مي توان در ميان مورخان درباري شاهد بود. از اين لحاظ شايد بتوان عتبي را پيشگام بيهقي دانست؛ هرچند که بيهقي مورخي درباري نبود. ذهن عتبي به خاطر خاستگاه اجتماعي اش که در يک خاندان ديوانسالار سرشناس بوده است. «مشحون از انديشه دستگاه اداري سلطنت مطلقه بوده و با مخالفت روحانيون و به طور کلي عناصري که با حاکميت کاتبان و کارمندان دولت سر خصومت داشتند نظري منفي داشته.»(82)
نتيجه گيري
عربي- اسلامي گرديد هرگز نمي توان انکار کرد. در اين راستا مورخان ايراني هر يک شيوه متفاوتي را در پيش گرفتند. برخي مانند يعقوبي و طبري يکسره احساسات و دغدغه هاي ملي و ايراني خود را به کنار نهاده، کاملاً در بينش عربي و اسلامي مستحيل شدند و کساني چون ابوحنيفه دينوري و حمزه اصفهاني در ابراز احساسات و گرايش هاي وطن پرستانه خود چنان بي پروا بودند که به شعوبي گري متهم گرديدند.
دستاوردهاي مورخان ايراني تنها به همين نکته خلاصه نمي شود. آنان هم در زمينه فنون و سبک هاي تاريخ نويسي و هم در زمينه گردآوري داده ها و مواد خام تاريخي ارزنده در زمينه هاي گوناگون خدمات شايان توجهي به تاريخ نگاري اسلامي نمودند. يعقوبي بنيانگذار يک تاريخ نگاري فرهنگي قابل ملاحظه شد. طبري عظيم ترين اثر وقايع نگاشتي اسلامي را پديد آورد و دينوري و حمزه اصفهاني اطلاعاتي گرانبها و کمياب را درباره تاريخ باستاني سرزمين مادريشان از خود به يادگار گذاشتند. مسکويه نيز به عنوان اوج خلاقيت و ابتکار ايراني در عرصه تاريخ نگاري اسلامي آغازگر نوعي نگاه فلسفي و علمي به تاريخ شد که پس از آن نزد مورخاني چون ابن خلدون بسط و تکامل يافت. گرديزي آغازگر نگارش تاريخ به زبان فارسي شد و بيهقي چنان اثري درخشان از خود بر جاي گذاشت که براي هميشه به الگويي براي صداقت و واقع بيني نه تنها در ميان مورخان ايراني بلکه تمامي مورخان مسلمان تبديل شد. ايرانيان تاريخ نگار براي برقراري ارتباطي پيوسته تر با ديگر انديشمندان و علماي جهان اسلام زبان عربي را براي خلق آثار خود برگزيدند و متعاقب آن تاريخ ايران را نيز ذيل و در خلال تاريخ عمومي امت اسلامي به رشته تحرير درآوردند. از اين رو تا پيش از قرن پنجم نه اثري تاريخي به زبان فارسي نوشته شد و نه کتابي مستقلاً به شرح تاريخ سرزمين ايران جدا از تاريخ خلافت اسلامي پرداخت. با اين حال ميراث عربي مورخان ايراني دستاورد دوگانه اي داشت: از يک سو هم به تداوم تاريخ نگاري اسلامي پس از اين دوره ياري رساند و از سوي ديگر دستمايه و بستري براي رشد و شکوفايي تاريخ نگاري مستقل ايراني فراهم آورد که اعتلاي آن را در دوره مغول شاهد بوده ايم.
پي نوشت ها :
1-عبدالحسين زرين کوب، کارنامه اسلام، تهران، اميرکبير، 1380، ص 84.
2- احسان يارشاطر، حضور ايران در جهان اسلام، مندرج در يارشاطر و ديگران، ترجمه فريدون مجلسي، تهران، مرواريد، 1381، ص 24.
3- عبدالحسين زرين کوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، تهران، اميرکبير، 1379، ص 20.
4-ادموند بازورث، نقش ايران در تاريخ نگاري در دوران پيش از مغول، مندرج در يارشاطر و ديگران، حضور ايران در جهان اسلام، ترجمه فريدون مجلسي، تهران، 1381، ص 288.
5- فرانتس روزنتال، تاريخ تاريخ نگاري در اسلام، ترجمه دکتر اسدالله آزاد، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوي، 1365، ص 90.
6- آرتور کريستين سن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، تهران، نشر صداي معاصر، 1378، ص 37.
7- همان.
8- روزنتال، تاريخ تاريخ نگاري در اسلام، ص 42.
9- درباره اسامي و تعداد اين مترجمان بنگريد به: محمد بن اسحاق بن نديم، الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، تهران، نشر اساطير، 1381، ص 446؛ حتي بلاذري مورخ عرب نيز در زمره اين مترجمان بوده است و از اين رو برخي وي را ايراني پنداشته اند.
10- هميلتون گيب، تطور تاريخ نگاري در اسلام، مندرج در گيب و ديگران، تاريخ نگاري در اسلام، ترجمه و تدوين يعقوب آژند، تهران، نشر گستره، 1361، ص 22.
11- سيد صادق سجادي- هادي عالم زاده، تاريخ نگاري در اسلام، تهران، انتشارات سمت، 1385، ص 15-17.
12- براي توضيحات بيشتر در اين زمينه بنگريد به: صادق آئينه وند، علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1377، ج1، ص 115-117.
13- سجادي- عالم زاده، تاريخ نگاري در اسلام، ص 25 و 26.
14- صادق آئينه وند، علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي، ص 164.
15- زرين کوب، کارنامه اسلام، ص 85 و 86.
16- گيب، تطور تاريخ نگاري در اسلام، ص 21.
17- همان، ص 16.
18- برتولد اشپولر، تکوين تاريخ نگاري ايران، مندرج در اشپولر و ديگران، تاريخ نگاري در ايران، ترجمه و تدوين يعقوب آژند، تهران، نشر گستره، 1362، ص 13.
19- فليکس تايوئر، مکتب تاريخ نگاري اسلامي در ايران، مندرج در گيب و ديگران، تاريخ نگاري در اسلام، ص 174.
20- برتولد اشپولر، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي، ترجمه جواد فلاطوري، تهران، نشر علمي فرهنگي، 1379، ص 19.
21- اشپولر، تکوين تاريخ نگاري ايراني، ص 13-15.
22- همان، ص 15.
23- بازورث، نقش ايران در تاريخ نگاري اسلامي در دوران پيش از مغول، ص 299.
24- محمد تقي بهار، سبک شناسي، تهران، اميرکبير، 1372، ج1، ص 166.
25-ابن نديم، الفهرست، ص 132؛ ياقوت حموي، معجم الادباء، ترجمه عبدالمحمد آيتي، تهران، نشر سروش، 1381، ج1، ص 113.
26- روزنتال، تاريخ تاريخ نگاري در اسلام، ص 110.
27- همان، ص 155.
28- محمد محمدي، فرهنگي ايراني پيش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامي و ادبيات عربي، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 2536، ص 196.
29- ابوحنيفه احمد بن داوود دينوري، اخبار الطوال، ترجمه دکتر محمود مهدوي دامغاني، تهران، نشر ني، 1364، ص 339-344.
30- محمدي، فرهنگ ايراني...، ص 197 و 198.
31- بنگريد به : دينوري، اخبارالطوال، ص 108-133.
32-آئينه وند، علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي، ج1، ص 149.
33- سجادي- عالم زاده، تاريخ نگاري در اسلام، ص 118 و 119.
34- زرين کوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص 26.
35- روزنتال، تاريخ تاريخ نگاري در اسلام، ص 156.
36- همان، ص 79.
37- درباره رويکرد و گفتمان فرهنگي يعقوبي بنگريد به: حسن حضرتي، زيست نامه، آثار و گفتمان فرهنگي در تاريخ نگاري يعقوبي، مندرج در حسن حضرتي، دانش تاريخ و تاريخ نگاري اسلامي، قم، انتشارات بوستان کتاب قم، 1382.
38-گيب، تطور تاريخ نگاري در اسلام، ص 23.
39- زرين کوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص 26؛ نيز گيب، همان جا.
40- اشپولر، ايران در قرون نخستين اسلامي، ص 23.
41- سجادي- عالم زاده، تاريخ نگاري در اسلام، ص 119.
42- گيب، تطور تاريخ نگاري در اسلام، ص 23.
43- همان.
44- روزنتال، تاريخ تاريخ نگاري در اسلام، ص110.
45- اشپولر، ايران در قرون نخستين اسلامي، ص 27.
46-همان، ص 24-25.
47- گيب، تطور تاريخ نگاري در اسلام، ص 24.
48- گيب، تطور تاريخ نگاري در اسلام، ص 33 و 34.
49- ياقوت حموي، معجم الادباء، ص 516.
50- روزنتال، تاريخ تاريخ نگاري در اسلام، ص 159.
51- در اين باره بنگريد به : محمدي، فرهنگ ايراني، ص 197 و 324.
52- روزنتال، تاريخ تاريخ نگاري در اسلام، ص 159.
53- بازورث، نقش ايرانيان در تاريخ نگاري اسلامي، ص 294.
54-کارادو وو، متفکران اسلام، ترجمه محمد رضا شجاع رضوي، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوي، 1374، ص 85.
55- اشپولر، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي، ص 31.
56- ابوعلي محمد بن احمد مسکويه رازي، تجارب الامم، ترجمه دکتر ابوالقاسم امامي، تهران، انتشارات سروش، 1369، ص 51 و 52.
57- همان، ص 53.
58- روزنتال، تاريخ تاريخ نگاري در اسلام، ص 163.
59- کارادو وو، متفکران اسلام، ص 100.
60- همان.
61- گيب، تطور تاريخ نگاري در اسلام، ص 26.
62- همان.
63- مقدمه سعيد نفيسي بر تاريخ گرديزي، ص 5.
64-اشپولر، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي، ص27.
65- مقدمه قزويني بر تاريخ گرديزي، ص 12؛ زرين کوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص 33.
66- بهار، سبک شناسي، ص 50.
67- براي نمونه بنگريد به: گرديزي، ص 545، 546، 574، 597.
68- بارتولد، ترکستان نامه، ترجمه کريم کشاورز، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، تهران، 1352، ج1، ص 73.
69- براي نمونه، ص 400، 408، 417.
70- بازورث، نقش ايران در تاريخ نگاري اسلامي، پيش از مغول، ص 299.
71- مريلين والدمن، زمانه، زندگي و کارنامه بيهقي، ترجمه منصوره اتحاديه، تهران، نشر تاريخ ايران، 1375،ص 85.
72-براي نمونه بنگريد به: غلامحسين يوسفي، ديداري با اهل قلم، تهران، انتشارات علمي، 1370، ج1، ص 31-33.
73- تقي بينش، روش علمي در کتاب بيهقي، مندرج در يادنامه بيهقي، تدوين و چاپ دانشگاه مشهد، 1350، ص 94-101.
74- محمد علي اسلامي ندوشن، جهان بيني ابوالفضل بيهقي، مندرج در يادنامه بيهقي، ص 13.
75- براي توضيح بيشتر بنگريد به : همان، ص 17.
76- ابوالفضل بيهقي، تاريخ بيهقي، به کوشش خليل خطيب رهبر، تهران، نشر مهتاب، 1383، ص 214.
77- بارتولد، ترکستان نامه، ج1، ص 81.
78- کليفورد، ادموند باسورث، تاريخ غزنويان، ترجمه حسن انوشه، تهران، اميرکبير، 1384، ص 8.
79-عزيزالله بيات، شناسايي منابع و مآخذ تاريخ ايران، تهران، اميرکبير، 1383، ص 189 و 190.
80- باسورث، تاريخ غزنويان، ص 8.
81- بارتولد، ترکستان نامه، ج1، ص 69.
82- همان، ص 69 و 70.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}