بر بساطي که بساطي نيست
بر بساطي که بساطي نيست
بر بساطي که بساطي نيست
در اينکه مسعود کيميايي سينماي مخصوص به خود را دارد شکي نيست اما ويژگي هاي اين سينما چيست که «کيميايي باز » ها را شيفته خود کرده است ؟
بين اضافه هاي دستور زبان فارسي ، يک عنواني داريم به اسم « اضافه ملکي » که دلالت بر تملک کسي بر چيزي خاص مي کند؛ مثل « کتاب من» تملک و تعلقي در اين اضافه وجود دارد که از عبارات مشابهي که همين معنا را مي رسانند بيشتر به چشم مي آيد .
در پوستر فيلم جرم ، به جاي عنوان هاي آشنايي مثل « فيلمي از: »يا « کارگردان: » مي بينيم : « فيلم مسعود کيميايي ». ترکيبي که چند وقتي است در فيلم هاي او تکرار مي شوند . درستش هم همين است . کيميايي کارگردان اين فيلم نيست . جرم ، مثل حکم ، اعتراض ، سلطان ، دندان مار ، گوزن ها و قيصر، « مال » اوست . بيش و پيش از هر کس ديگري به سختي بتوان با معيارهاي رايج سينمايي در مورد آثار کيميايي سخن گفت و به نتيجه درخشاني رسيد . او بيش از يک فيلم ساز ، به عنوان پديده مطرح است . هم چنان که مهران مديري ، فيروز کريمي ، فرزاد حسني يا مسعود ده نمکي در عرصه هاي مربوط به خودشان ، کمتر کارگرداني در ايران به اين افتخار نائل شده که از نامش با پسوند « باز » اصطلاح بسازند . اما «کيميايي باز» ها هنوز هستند ، با المان هاي ثابت سينماي استاد عشق مي کنند و هر فيلم او برايشان بهانه اي است براي تجديد ديدار و زنده کردن خاطرات . در اين پرونده کوچک سعي کرده ايم درباره سينماي « فيلم ساز ـ پديده » کيميايي حرف بزنيم ، مولفه هايش را در جرم دنبال کنيم و دو ، سه سکانس برگزيده فيلم هايش را از زبان همکاران جديد و قديمش بشنويم .
آنچه امروز به نام « سينماي کيمايي » مي شناسيم ، مخلوقي عجيب و غريب و منحصر به فرد است که نمونه اش را در هيچ جاي تاريخ سينماي ايران و حتي جهان نمي توان يافت ؛ فيلم هايي که با هيچ يک از اصول درام و فيلمنامه نويسي يا قواعد تعريف شده فرمي و روايي ، اجرا و کارگرداني سينما همخواني ندارد . سينماي کيميايي ظاهراً به اصول خودساخته و قوانين خود نوشته اي پايبند هستند . ( استاد يک بار در پاسخ به اينکه چرا در تيتراژ « حکم » ، پوسترهايي از فيلم هاي کلاسيک يا نوآور قديمي هاليوود را گذاشته ، فرمود ( نقل به مضمون ) : « حکم از خيلي فيلم هايي که در اين تيتراژ مي بينيد ، بهتر است») عجيب اينکه همين قواعد نيز ثباتي ندارد و همچنان از يک فيلم به فيلم ديگيرش در حال تغييرند . اغتشاش و سردرگمي فيلم هاي کيميايي از همين جا نشأت مي گيرد .
همه مي دانند که طبق تعريفي تکراري ، قصه آغاز ، ميانه و پايان دارد. جاي اين پرده بندي کجاي اين « فيلم نوشت » هاست ؟ در يک قصه قرص ، قهرمان ( يا قهرمانان ) در شروع براي رسيدن به هدفي مشخص تصميمي مي گيرند ، در راه رسيدن به هدف با موانع يا بدمن ها دست و پنجه نرم مي کنند و سرانجام با پيروزي يا شکست در راه رسيدن به هدف ، قصه را به فرجام مي رسانند ، اما مثلا رضا در جرم چه هدفي دارد ؟ با چه انگيزه ملموس و دراماتيکي اين تصميم را گرفته است ؟
البته بي انصافي است اگر صحنه فرار قريبيان با اسب در « ردپاي گرگ » را فراموش کنيم با سکانس شاهکار کشته شدن اولين « آب منگول » در حمام به دست قصير را به ياد بياوريد سکانس فوق العاده گوسفندها در « گوزن ها » يا اجراي فوق العاده سکانس گريه مريلا زارعي در « سربازهاي جمعه » را . چه کسي ممکن است فيلمش را با ديالوگ تحکم آميز قاتل با جنازه هنوز خون چکان مقتولش شروع کند ، چنان که کيميايي در « اعتراض » کرده است ؟ او استاد درآوردن حس هاي دقيق و ظريف و پرخون در صحنه هايي است که گاه هيچ ربطي به کليت فيلمش ندارند و با حذف آنها هيچ لطمه اي به روند قصه نمي خورد! صحنه مداواي پولاد در « رئيس » با بازي عالي خدا بيامرز شکيبايي از جمله اين صحنه هاست . در همين جرم ( که مثل خيلي ديگر از آثار اخيرش ، اسمي ساده ، کوتاه ، غريب و البته بي ربط به محتواي فيلم دارد ) تيتراژ از آغازين عجيب شاهکار است . صحنه پولاد و لعيا زنگنه در گاراژ گرم و صميمي در آمده و نفس تماشاچي وقتي بهداد دست توي کيسه مارها مي کند در سينه اش حبس مي شود . اما آيا همه اينها براي يک کارنامه 40 ساله کافي است ؟
سينماي کيميايي مسير عجيبي را در همه اين سال ها پيموده است . گذار متني و فرمي فيلم هاي او از يک داستان ساده و سر راست ناموسي با اجرايي نسبتاً تر و تميز مثل « قصير » به بلبشوي اعجاب انگيز و غير قابل هضمي مثل « سربازهاي جمعه » و فيلم هاي بعد از آن مي رسند . چاقو ، مرام ، غيرت ؟، رفيق و ناموس. سينماي کيميايي در همين کلمه ها خلاصه مي شود و گويا همين کلمات است که مخاطبان کيميايي را هم چنان زنده و پيگير فيلم هايش نگه داشته است و عجيب آنکه عاشقان و طرفداران مسعود کيمايي در تمام اين سال ها از « گوزن ها » و « دندان مار » تا « سلطان » و « ضيافت » و « حکم » و « رئيس » و « جرم » وفادارانه قدم به قدم با او جلو آمده اند و با عزمي استوار و تعصبي باور نکردني ، پاي هر آنچه او ساخته نشسته اند و تا آخرين لحظه نيز از او دفاع مي کنند . از همين رو که کيميايي فراتر از يک فيلمساز يک پديده اجتماعي است . آثار کيميايي هميشه با حجم غول آسايي از تبليغات رسانه اي رنگ اکران را به خود مي بينند . صف هاي طويل و مقاله هاي ستايش برانگيز و حجم انبوهي از طرفداران هميشگي که به رفقاي گرمابه و گلستان کيميايي مي مانند .
به نظر مي رسد قشري که همچنان سرخورده است از بي عدالتي ها و نابرابري هاي اجتماعي احساس مي کند که حقش را خورده اند و به آنجا که بايد نرسيده است ، آمال و آرزوهاي خود را در لابه لاي شعارها و حرف هاي فيلم هاي کيميايي مي يابد . اين مساله با نگاهي به فيلم هاي اوليه کيميايي قابل درک است . سيد « گوزن ها » قابل همذات پنداري است اما نقره در « سربازهاي جمعه » و رضا در « جرم » چطور؟
به نظر مي رسد آنچه براي مخاطبان کيميايي مهم است خود اوست و نه آثارش. کيميايي به خودي خود شخصيتي جذاب و کاريزماتيک دارد که مخاطب را به دنبال خود مي کشد ، از خود شمايل قهرماني خسته و تنها را مي سازد که يک تنه ، مقابل تمام زشتي ها و سياهي ها ايستاده است . او به مخاطبش القاء مي کند که در حال عبور از خط قرمز هاست و به دنبال اعاده حيثيت و گرفتن حق قشر وامانده و بي کسي که فيلم هايش را مي بينند ، سالهاست فيلم مي سازد ( قشري که در خوشبينانه ترين حالت ، اقليت ناچيزي از مخاطبان امروز استاد را تشکيل مي دهند ) .
اينها را به راحتي از پس جمله ها و مصاحبه ها و حتي فيلم هايش مي توان دريافت . اما واقعا اين ادعا چقدر درست است ؟ پر و پا گانداي شخص کيميايي و اطرافيانش از يک سو و رفاقت او با منتقدان و مطبوعات از سوي ديگر دست به دست يکديگر داده اند که آتش بي رمق سينماي او همچنان روشن بماند و دار و دسته کيميايي همچنان زنده و پا بر جا .
منبع : همشهري جوان شماره 316
بين اضافه هاي دستور زبان فارسي ، يک عنواني داريم به اسم « اضافه ملکي » که دلالت بر تملک کسي بر چيزي خاص مي کند؛ مثل « کتاب من» تملک و تعلقي در اين اضافه وجود دارد که از عبارات مشابهي که همين معنا را مي رسانند بيشتر به چشم مي آيد .
در پوستر فيلم جرم ، به جاي عنوان هاي آشنايي مثل « فيلمي از: »يا « کارگردان: » مي بينيم : « فيلم مسعود کيميايي ». ترکيبي که چند وقتي است در فيلم هاي او تکرار مي شوند . درستش هم همين است . کيميايي کارگردان اين فيلم نيست . جرم ، مثل حکم ، اعتراض ، سلطان ، دندان مار ، گوزن ها و قيصر، « مال » اوست . بيش و پيش از هر کس ديگري به سختي بتوان با معيارهاي رايج سينمايي در مورد آثار کيميايي سخن گفت و به نتيجه درخشاني رسيد . او بيش از يک فيلم ساز ، به عنوان پديده مطرح است . هم چنان که مهران مديري ، فيروز کريمي ، فرزاد حسني يا مسعود ده نمکي در عرصه هاي مربوط به خودشان ، کمتر کارگرداني در ايران به اين افتخار نائل شده که از نامش با پسوند « باز » اصطلاح بسازند . اما «کيميايي باز» ها هنوز هستند ، با المان هاي ثابت سينماي استاد عشق مي کنند و هر فيلم او برايشان بهانه اي است براي تجديد ديدار و زنده کردن خاطرات . در اين پرونده کوچک سعي کرده ايم درباره سينماي « فيلم ساز ـ پديده » کيميايي حرف بزنيم ، مولفه هايش را در جرم دنبال کنيم و دو ، سه سکانس برگزيده فيلم هايش را از زبان همکاران جديد و قديمش بشنويم .
آنچه امروز به نام « سينماي کيمايي » مي شناسيم ، مخلوقي عجيب و غريب و منحصر به فرد است که نمونه اش را در هيچ جاي تاريخ سينماي ايران و حتي جهان نمي توان يافت ؛ فيلم هايي که با هيچ يک از اصول درام و فيلمنامه نويسي يا قواعد تعريف شده فرمي و روايي ، اجرا و کارگرداني سينما همخواني ندارد . سينماي کيميايي ظاهراً به اصول خودساخته و قوانين خود نوشته اي پايبند هستند . ( استاد يک بار در پاسخ به اينکه چرا در تيتراژ « حکم » ، پوسترهايي از فيلم هاي کلاسيک يا نوآور قديمي هاليوود را گذاشته ، فرمود ( نقل به مضمون ) : « حکم از خيلي فيلم هايي که در اين تيتراژ مي بينيد ، بهتر است») عجيب اينکه همين قواعد نيز ثباتي ندارد و همچنان از يک فيلم به فيلم ديگيرش در حال تغييرند . اغتشاش و سردرگمي فيلم هاي کيميايي از همين جا نشأت مي گيرد .
قصه شو تعريف کن بينم!
همه مي دانند که طبق تعريفي تکراري ، قصه آغاز ، ميانه و پايان دارد. جاي اين پرده بندي کجاي اين « فيلم نوشت » هاست ؟ در يک قصه قرص ، قهرمان ( يا قهرمانان ) در شروع براي رسيدن به هدفي مشخص تصميمي مي گيرند ، در راه رسيدن به هدف با موانع يا بدمن ها دست و پنجه نرم مي کنند و سرانجام با پيروزي يا شکست در راه رسيدن به هدف ، قصه را به فرجام مي رسانند ، اما مثلا رضا در جرم چه هدفي دارد ؟ با چه انگيزه ملموس و دراماتيکي اين تصميم را گرفته است ؟
چند سکانس براي کارنامه اي 40 ساله
البته بي انصافي است اگر صحنه فرار قريبيان با اسب در « ردپاي گرگ » را فراموش کنيم با سکانس شاهکار کشته شدن اولين « آب منگول » در حمام به دست قصير را به ياد بياوريد سکانس فوق العاده گوسفندها در « گوزن ها » يا اجراي فوق العاده سکانس گريه مريلا زارعي در « سربازهاي جمعه » را . چه کسي ممکن است فيلمش را با ديالوگ تحکم آميز قاتل با جنازه هنوز خون چکان مقتولش شروع کند ، چنان که کيميايي در « اعتراض » کرده است ؟ او استاد درآوردن حس هاي دقيق و ظريف و پرخون در صحنه هايي است که گاه هيچ ربطي به کليت فيلمش ندارند و با حذف آنها هيچ لطمه اي به روند قصه نمي خورد! صحنه مداواي پولاد در « رئيس » با بازي عالي خدا بيامرز شکيبايي از جمله اين صحنه هاست . در همين جرم ( که مثل خيلي ديگر از آثار اخيرش ، اسمي ساده ، کوتاه ، غريب و البته بي ربط به محتواي فيلم دارد ) تيتراژ از آغازين عجيب شاهکار است . صحنه پولاد و لعيا زنگنه در گاراژ گرم و صميمي در آمده و نفس تماشاچي وقتي بهداد دست توي کيسه مارها مي کند در سينه اش حبس مي شود . اما آيا همه اينها براي يک کارنامه 40 ساله کافي است ؟
تا آخرش باهاتم
سينماي کيميايي مسير عجيبي را در همه اين سال ها پيموده است . گذار متني و فرمي فيلم هاي او از يک داستان ساده و سر راست ناموسي با اجرايي نسبتاً تر و تميز مثل « قصير » به بلبشوي اعجاب انگيز و غير قابل هضمي مثل « سربازهاي جمعه » و فيلم هاي بعد از آن مي رسند . چاقو ، مرام ، غيرت ؟، رفيق و ناموس. سينماي کيميايي در همين کلمه ها خلاصه مي شود و گويا همين کلمات است که مخاطبان کيميايي را هم چنان زنده و پيگير فيلم هايش نگه داشته است و عجيب آنکه عاشقان و طرفداران مسعود کيمايي در تمام اين سال ها از « گوزن ها » و « دندان مار » تا « سلطان » و « ضيافت » و « حکم » و « رئيس » و « جرم » وفادارانه قدم به قدم با او جلو آمده اند و با عزمي استوار و تعصبي باور نکردني ، پاي هر آنچه او ساخته نشسته اند و تا آخرين لحظه نيز از او دفاع مي کنند . از همين رو که کيميايي فراتر از يک فيلمساز يک پديده اجتماعي است . آثار کيميايي هميشه با حجم غول آسايي از تبليغات رسانه اي رنگ اکران را به خود مي بينند . صف هاي طويل و مقاله هاي ستايش برانگيز و حجم انبوهي از طرفداران هميشگي که به رفقاي گرمابه و گلستان کيميايي مي مانند .
به نظر مي رسد قشري که همچنان سرخورده است از بي عدالتي ها و نابرابري هاي اجتماعي احساس مي کند که حقش را خورده اند و به آنجا که بايد نرسيده است ، آمال و آرزوهاي خود را در لابه لاي شعارها و حرف هاي فيلم هاي کيميايي مي يابد . اين مساله با نگاهي به فيلم هاي اوليه کيميايي قابل درک است . سيد « گوزن ها » قابل همذات پنداري است اما نقره در « سربازهاي جمعه » و رضا در « جرم » چطور؟
آدم فضايي هاي در خونگاه
به نظر مي رسد آنچه براي مخاطبان کيميايي مهم است خود اوست و نه آثارش. کيميايي به خودي خود شخصيتي جذاب و کاريزماتيک دارد که مخاطب را به دنبال خود مي کشد ، از خود شمايل قهرماني خسته و تنها را مي سازد که يک تنه ، مقابل تمام زشتي ها و سياهي ها ايستاده است . او به مخاطبش القاء مي کند که در حال عبور از خط قرمز هاست و به دنبال اعاده حيثيت و گرفتن حق قشر وامانده و بي کسي که فيلم هايش را مي بينند ، سالهاست فيلم مي سازد ( قشري که در خوشبينانه ترين حالت ، اقليت ناچيزي از مخاطبان امروز استاد را تشکيل مي دهند ) .
اينها را به راحتي از پس جمله ها و مصاحبه ها و حتي فيلم هايش مي توان دريافت . اما واقعا اين ادعا چقدر درست است ؟ پر و پا گانداي شخص کيميايي و اطرافيانش از يک سو و رفاقت او با منتقدان و مطبوعات از سوي ديگر دست به دست يکديگر داده اند که آتش بي رمق سينماي او همچنان روشن بماند و دار و دسته کيميايي همچنان زنده و پا بر جا .
منبع : همشهري جوان شماره 316
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}