فراسوي بيداري ايراني ـ اسلامي (2)


 

نويسنده : دکتر مظفرنامدار (1)




 

باز خواني نظريه ديکتاتوري منور دوره رضا خاني ، در قالب نظريه انقلاب مخملي جريان هاي روشنفکري عصر انقلاب اسلامي در پرتو انديشه امام خميني
 

تفسيرهاي متضاد و متناقض منورالفکري از ديکتاتوري منور ، خصلت هاي عمومي نظام مشروطه سلطنتي و رژيم پهلوي و ارج و قرب انقلاب اسلامي را در تاريخ تحولات سياسي و اجتماعي ايران نشان مي دهد . اگر چه عده اي تلاش مي کنند نشان دهند که از جنبه ذاتي دو پديده منور الفکري و استبداد با هم يکي نيستند ، اما بي ترديد تاريخ نظام مشروطه سلطنتي نشان مي دهد که اين دو پديده در بسياري از نکات کليدي تفاوت هاي معني داري با هم ندارند .
وجود يک اليگارشي متمايل به غرب ، آشفته کردن روابط دولت و جامعه ، دادن نقش اول به ايدئولوژي استبداد قانوني شده ، رشد سرکوب و ترور ـ که نه تنها شامل مخالفان بلکه شامل اغلب دسته هايي بود که به نوعي مددکار ديکتاتوري بودند ـ نشان دهنده اين توافق نانوشته در تاريخ تحولات سياسي و اجتماعي دوران معاصر مي باشد . توافقي که باعث شد عينيت بخشيدن به ترقي و تجدد و صورت بندي هاي جامعه مطيع و سر به زير ، به عهده دولت ديکتاتوري و رئيس آن گذاشته شود.
اين مشخصه هاي کلي براي اعتبار بخشيدن به مفهوم استبداد قانوني شده به عنوان تحفه جديد روشنفکري غربگرا و سکولار براي حکومت و حاکميت در ايران ، کاملا به بررسي نياز دارد تا با روشن شدن زواياي پنهان نگه داشته شده آن ، دوباره فضاي آزاد انقلاب اسلامي و مسير بازنگري هاي متنوع جريان روشنفکري با مارک ها و مد هاي تازه از راه رسيده ، از حافظه تاريخي ملت ايران و نسل امروز محو نگردد .
انقلاب اسلامي با تفسير نمودهاي ظاهري و عملکرد اين پديده ، مي تواند خود را تعريف ، تفسير و توجيه کند . اين امکان بسيار مهمي است که جريان منور الفکري غربگرا ، سکولار و نقابدار در سه دهه اخير تلاش کرده است با فرار به جلو و فرافکني هاي سياسي و جنجال آفريني هاي حقوق بشري و مرثيه سرايي هاي آزاديخواهي و دموکراسي و در قبض و بسط نشان دادن هاي معرفتي و تاريخي ، آن را از ملت ايران سلب کند و نگذارد فهم آن را از ملت ايران سلب کند و نگذارد فهم جديدي خلاف ذهنيت هاي ايجاد شده و مستقل از تفسيرهاي تاريخي و هدايت شده آنها در آنچه در دوران حاکميت اين جريان بر سر ملت ايران آمد ، به وجود آيد .
بنابراين ، نمودهايي که در تفسير تاريخ اين دوره در متون متنوعي که در قالب هاي جديد و الفاظ فريبنده توليد مي کنند ، کاملا گمراه کننده است . همان طور که گفته شد استبداد قانوني شده و روشنفکري متصل به آن ، شمار زيادي از مفاهيمي را که در اصل به آن تعلق ندارند وام مي گيرند ، به آنها معنا و برد جديدي مي دهند و از اين طريق راه بر ساير تفسيرهاي تاريخي و توليد انديشه هاي تازه مي بندند.
اشکال جديد نفي مردم سالاري ديني و دفاع از استبداد قانوني شده ، اکنون که مرزبندي هاي اساسي اين بحث مشخص شد ، مي تواند اين سؤال را مطرح کند که انقلاب اسلامي در ايران در چه بستري ظهور کرد ؟ در تمامي صد ساله گذشته استبداد قانوني شده با کمک منور الفکري غربگرا و سکولار و کسب حمايت از دولت هاي اروپايي و امريکا قصد داشت که مردم سالاري ، دموکراسي و دين را در ايران از ريشه منسوخ کند و در نهايت آثار آنها را در کشور خنثي سازد . آيا امروز با شکل جديدي از نفي مردم سالاري و دين مواجه نيستم ؟
اين مهم ترين پرسشي است که اين مقاله سعي دارد با تأکيد بر وقايع ايران در دوران مشروطه سلطنتي طرح کند . بيداري اسلامي ـ ايراني به ما حکم مي کند تمام امکانات جديد اين نظريه را مورد بحث و بررسي قرار دهيم . اکنون بارها مي شنويم که چرا براي نشان دادن عظمت انقلاب اسلامي به کارکردهاي رژيم هاي گذشته استناد مي کنيد ! طرح اين گونه سؤال ها آن چنان فريبنده است که حتي فرزندان انقلاب اسلامي را نيز در تارهاي خود مسحور مي کند . سنجش ها مبتني بر معيارها و ميزان هاست و در خلأ اتفاق نمي افتد . سنجش بايد مبتني بر نشانه باشد . آنهايي که اين سؤال ها را طرح مي کنند ، در حقيقت مي خواهند نشانه هاي سنجش را از ما بگيرند و نشانه ها را گم کنند . گمگشتگي و سرگشتگي نشانه ها در تاريخ ايران ، وابسته به انديشه و عمل جريان ها روشنفکري سکولار و غربگرا است که هنوز هم با تمام قدرت ادامه دارد . روشنفکران غربگرا از ابتداي پيدايش خود کشف کرده بودند که ملت ايران به دليل برخورداري از نشانه هايي چون دين ، تاريخ ، اخلاق ، فرهنگ و هنر براي کشف حقيقت احتياج چنداني به او ندارد ، زيرا اين نشانه ها در همه دوران به کمال و بدون وهم ونشاندن پنداشته ها به جاي دانش ها به مدد اين ملت آمده است . لذا مردم از آنها بهتر مي دانستند و به خوبي قادر به بيان حقيقت بودند ، اما روشنفکران به تاسي از اسلاف خود در غرب ، چنين حقي را براي مردم قائل نبودند و حق انحصاري رازداني را از آن خود مي دانستند و بر نمي تابيدند که غير از آنها کسي واقف به سر قدرت و شناخت باطن عالم و برخوردار از علم موهبي و آگاه به باطن و ظاهر امور و رازدان باشد . بر اساس چنين توهمي اين جريان از همان ابتدا براي کسب اين حق از آن خود پنداشته ، نظامي از قدرت به وجود آورد که سد راه شکفته شدن هر انديشه ديگر شد .
اين قدرت نو ظهور نمي توانست در ساختار حکومت استبدادي کلاسيک قاجاري و رهبري پادشاهان مستبد شکل بگيرد و در جامعه به گونه اي عميق وارد شبکه اجتماعي شود . بنابراين ضروري بود که روشنفکران نظامي را پايه ريزي کنند که خود عوامل اصلي شبکه هاي اجتماعي اين نظام شوند و در قبال خود آگاهي و سخنوري و راز داني اجتماعي مسئوليت اصلي را به دوش بکشند و خود جزئي از اين نظام باشند . نظام مشروطه سلطنتي که ميراث خوار انقلاب عدالتخواهي ملت ايران شد بر اساس همين آرمان شکل گرفت و استبداد کلاسيک قاجاري را به استبداد ضابطه مند يا استبداد قانوني شده تبديل کرد .
نقش روشنفکري در ايران اين بود که جلوتر از توده ها و نه در کنار آنها ، قرار گيرد تا بتواند حقيقت را سرکوب کند و برخلاف ماهيت روشنفکري حقيقي ، عليه آن شکل هايي از قدرت که او را در حوزه دانش ، حقيقت ، خود آگاهي و رازداني هاي خود به حساب نمي آورد ، مبارزه نمايد .
هر گونه تفسيري خارج از چهار چوب مذکور در مورد روشنفکري ايران به بيراهه رفتن و نشانه ها را گم کردن است . يکي از دلايل نفرت روشنفکران غربگرا و سکولار از امام خميني ، انقلاب اسلامي و ملت انقلابي و مسلمان ايران ، اين است که به ماهيت اين جريان در انقلاب اسلامي پي برده شد .
بنابراين ، تلاش براي فهم و درک معنا و مفهوم استبداد قانوني شده و کانون قرار دادن بعد ايدئولوژي و نمادين آن در حکومت پهلوي و نقش حساس و حياتي اي که روشنفکران اين دوره در توصيف هاي آرمان گرايانه اي که از اين پديده ارائه دادند و آن را يگانه راه رسيدن به تجدد و ترقي معرفي کردند ، کليد فهم بسترهاي شکل گيري انقلاب اسلامي است .
اگر چه هدف من در اين مقاله آن نيست که از اين نظريه تفسيرهاي سياسي ارائه دهم ، بلکه مي خواهم با بازخواني مجدد رابطه نظريه استبداد قانوني شده و روشنفکري غربگرا و سکولار ، سطوح متفاوتي از نسل جديد را با آنچه اين جريان بر سر ملت ايران آورده نشان دهم و اثبات کنم که چگونه اين جريان که امروزه داعيه آزادي ، دموکراسي ، قانون و حقوق بشر دارد ، در آن دوران خصلت اساسي گفتمان مدرنيزاسيون و ابزارهاي آن را منطبق با استبداد کرد اين مرز و بوم را به مسلخ ديکتاتوري مدرن فرستاد و حساس ترين دوره از فرصت هاي تاريخي براي تحول ايران را نابود کرد .
اين مقاله با چنين مقايسه اي قصد دارد فراتر از خصلت هاي به ظاهر همانند ، اين دو پديده را بشکافد و نشان دهد چگونه منطق هايي که مبناي اتحاد اين دو جريان قرار گرفت فاقد مباني لازم است . با بررسي منطق هاي مورد نظر ، فرآيند دگرگوني و بازسازي بازنمودهايي که امکان دارد در هر دوره اي مجددا سر برآورد ، بهتر شناخته شود .
اين امکان يک حقيقت تاريخي است که منورالفکري جز در اتحاد با استبداد ، امکان رشد و حاکميت را در ايران ندارد . مطالعه و بررسي اين نقطه از تاريخ ايران به ما اين امکان را خواهد داد که فرآيند دگرگوني و باز توليد نمودهايي که هنوز هم ادامه دارد ، بهتر شناخته شود . در واقع با روي کار آمدن نظام مشروطه سلطنتي ، انتقاد از سلطنت به طور علني به اتحاد با استبداد و تسويه حساب با دموکراسي و دين تبديل شد . ناگهان استبداد ستيزي منور الفکري به مقدار زياد با بار منفي همراه شد و مانع نوسازي سياسي و دگرگوني اجتماعي ايران گرديد .
گفتمان استبداد قانوني شده تمايل جانبدارانه و عيني تحولات در تمام زمينه هايي بود که توقع جريان هايي را نمايان مي ساخت که خود را با آن همساز کرده بودند . اگر چه در ظاهر ، اين گفتمان چيزي جز يک تمايل ساده و بسيار کلي القا نگرديد اما نگرش جامعي از اوضاع تجدد طلبي ايران معاصر و روشنفکران غربگراي آن را به دست مي دهد و روندي از آهنگي را که از متن اين تجدد طلبي برمي خيزد ، بسط مي دهد و نوعي معيار و ملاک براي ايدئولوژي تجدد طلبي در تاريخ معاصر ايران ترسيم مي کند .
در ابتدا ، گفتمان استبداد قانوني شده يک تابوي متحرک و در هم از فضاي حاکم بر روشنفکري ايران را به تصوير مي کشد که فهم پذير نيست . ضرورت تحولات از طريق اين ايدئولوژي به صورت يک جنبش طبيعي و اجتناب ناپذير نمايش داده مي شود که گويي هيچ توفيقي در ايران غير از مجراي عمل به اين ايدئولوژي وجود ندارد . در چنين اوضاعي کسي انتظار ندارد كه جامعه پيچيده و در عين حال كاملا از هم گسيخته ايران به نحو بهتري اداره شود و وضعيت آن چنان بي ثبات و آينده آن قدر مبهم است كه تصور مي شود امكان بازيافت آشفتگي ها جز از اين طريق وجود ندارد .در چنين اوضاعي همه چيز ،خود ارجاع،بدون مقصد،بدون ادراك و فاقد نشانه هايي از ثبات و پايداري نشان مي دهد كه اصلا نمي توان به آن اتكا كرد.
پس از چنين تصويري از گسست اجتماعي و فرهنگي و نابساماني و فقدان صميميت و انسانيت،گفتمان استبداد قانوني شده كه آرمان روشنفكران عصر انقلاب فرانسه بود وارد صحنه مي شود و خود را به گونه اي نشان مي دهد كه گويي تنها راه تفسير و فهم تحولات اجتماعي و فرهنگي است .
با وجود اينكه نخبگان مذهبي جامعه مي دانستند كه اين ايدئولوژي در تفاوت با ايدئولوژي انقلاب مشروطه هيچ اميدي به آينده اي درخشان را نويد و بشارت نمي دهد اما ضرورت دگرگوني در پس تفسير هاي ايدئولوژي استبداد قانوني شده آن چنان خود را در كليه حوزه ها ،در انديشه و عمل تحميل مي كند و تغييرات آينده را درخشان و انقلابي نشان مي دهد كه گويي هر گونه تجدد و ترقي و هر انقلابي در ايران جز بر پايه تفسير هاي سردمداران اين ايدئولوژي ممكن نيست .
بخش تكميلي اين گفتمان ،ايده ساختن انسان جديد منطبق با وضعيت مدرن بود. ايدئولوژي استبداد قانوني شده آن چنان در نقش منطق سازش پذيري با حيات اجتماعي ايران و ضروريات آن ظاهر مي شود و به سهولت مورد حمايت قرار مي گيرد كه گويا براي جامعه اي مثل ايران كه نمي خواهد از همه گسيخته و نابود شود گزينش ديگري وجود ندارد . لذا بايد سريعا خود را با آن همساز نمايد . امام خميني در تبيين بخش تکميلي اين ايدئولوژي مي فرمايد :
در مشروطه هم اين طور بود ، يک دسته واقعا به آنها آن قدر تزريق شده بود که اعتقاد کرده بودند که بايد فلان جور را عمل کرد ... اين سلطنت طلب هاي آن وقت ، آن قدر تزريق کرده بودند که مردم استبداد را ترويج ميکردند ... حالا هم همين طور است . ممکن است شياطين در بين مردم بيفتند و آن قدر تزريق کنند که تکليف شرعي معين کنند برايتان ؛ که بايد ما مخالف با فلان مقام ، مخالف با فلان امر بکنيم . بيدار باشيد ! آنها با توطئه هاي شيطاني دارند عمل ميکنند . توطئه هاي شيطاني غير از اين لشکر کشي است ...(2)
اساس ايدئولوژي استبداد قانوني شده و سياست هاي رضا خان و روشنفکران حامي او در چنين فضايي ريخته شد . رضا خان و ايدئولوژي ديکتاتوري منور در چنين دنياي پر آشوب و پيچيده اي ، مرجع تحرک ، تعامل ، انعطاف پذيري و ارزش هاي مرجعي به حساب مي آمد ، در حالي که چنين ضرورتي در ساختار چنان حکومتي وجود نداشت، اما اوضاع به گونه اي ترسيم شد که هر گونه مقاومت يا مخالفتي با اين منطق به منزله همراه نبودن با جمع و خواسته هاي مردم و مزاحمت در مسير تجدد و مخالفت با دموکراسي و پيشرفت تلقي مي شد . بنابراين ، مسابقه روشنفکري براي همگام شدن با نظريه استبداد قانوني شده و سردار آن يعني رضا خان ، پاياني نداشت . همه باور کرده بودند که در اين جنبش دائمي هيچ روشنفکري نبايد در مسير تجدد و توسعه جا بماند . گوش ها و چشم ها آن چنان بسته شد و عقل ها آنچنان از کار افتاد که هيچ کس حالت ناپايداري دائمي و خردگريزي چنين نظريه و دولت بر آمده از آن را نديد و خود را در خدمت اشتهاي سيري ناپذير استبداد جديد قرار داد . اشتهايي که بر طبق قانون خاص خود حرکت مي کرد و وقتي به حرکت افتاد ديگر امکان توقف آن وجود نداشت .
همان تصويري که آنتوني گيدنز از گردونه بي مهار مدرنيته ترسيم مي کند ؛ ماشين بي فرماني که قدرت عظيمي دارد و هر آن ممکن است از نظارت و کنترل ما خارج شود و خودش و هر چيزي که سر راهش قرار مي گيرد ، نابود کند . (3) حرکت استبداد در ايران پس از قانوني شدن به مثابه حرکت گردونه بي مهار ، در مسيري مي افتد که ديگر قابل کنترل نبود . نه مجلس قانون گذاري مشروطه ، نه احزاب سياسي ، نه روشنفکري بي بنياد اين دوره نمي تواند مسير و سرعت گردونه استبداد منور را مهار کند . اين گردونه سرشار از تنش ، تعارض و کشمکش هاي متخالف ، تمامي مراجع اقتدار ملي را مورد تهاجم قرار مي دهد و زير پاي تجدد قرباني مي کند .
استبداد قانوني شده هيچ عملي را خارج از اراده خود مثبت ارزيابي نکرد ، مگر آنکه در چهار چوب اين نظريه جاي گيرد و به سهم خود به آن شتاب بخشد . آزادي حتمي براي کساني که در به ثمر نشستن استبداد قانوني شده هزينه کرده بودند ، مانعي بود که راه حرکت اين نظريه را کند مي کرد . بنابراين ، تمام کساني که به هر دليلي در حرکت استبداد قانوني شده مانع ايجاد مي کردند ، دشمن تلقي مي شدند و با آنان چون دشمن رفتار شد .
مجرميت و بي گناهي در عصر حاکميت اين نظريه به صورت تصورات عاري از معنا جلوه گر شد ، کسي که در راه سيطره طبيعي يا تاريخي تجدد و استبداد قانوني شده و ديکتاتوري منور مانع ايجاد کند مجرم است . استبداد مدرن معناي جديدي به فهم قانون و عملکردهاي ضد قانون داد . قانون به جاي آنکه عامل ثبات و پايداري شود به صورت ابزار اعمال خشونت ديکتاتوري در آمد . حکومتي که ناپايداري دائمي و عمقي جامعه را در سطح آرام و به ظاهر با ثبات يدک مي کشيد .
انقلاب عدالت طلبانه اي که بعدا در نظام مشروطه سلطنتي استحاله شد ، به نسلي تعلق داشت که قرار بود دستاوردهاي فرهنگ ايراني را براي انتقال به نسل بعدي حفظ و حراست نمايد و بر آن چيزهايي بيفزايد .
اما ايدئولوژي استبداد قانوني شده با رها کردن افکار و تعاليم ريشه دار و توليد کننده گذشته ، به بهانه پذيرش افکار و انديشه هاي نو ، گسستگي رعب آوري در بنيادهاي جامعه ايران ايجاد کرد .
انقلاب مردم ايران قرار نبود نو آوري هاي ويران کننده اي به همراه آورد ، تنها قرار بود آغازي براي گذر از نظم پوسيده و کهنه گذشته و از نو بنا کردن دنياي مشترک جديدي باشد ؛ دنيايي که نسل انقلابي ، ثبات و پايداري آن را به عهده بگيرد و از آن محافظت کند و به آن معنا بخشد . اما استبداد قانوني شده با تمام وجودش با چنين انقلابي مخالف بود و معتقد بود که بايد با تداوم تاريخي ايران قطع رابطه کرد و 1400 سال فرهنگ و تمدن و توليدات فرهنگي و شعر و عرفان سياست و مذهب دين و دولت را ناديده گرفت و به دوره اي پيش از آن بازگشت ، دوره اي که نمادهاي شاخصي براي دفاع عقلاني از آن وجود نداشت . اين ايده ، ايده اي کاملا ضد ثبات و پايداري و همسازي و هم آوازي و وحدت اجتماعي بود .
استبداد قانوني شده تداوم تاريخي ايران را از بين برد و بين دستاوردهاي گذشته ، ابتکارات زمان حال و آرمان هاي آينده دره هاي عميقي ايجاد کرد و به ايده گسست از ريشه و ساختن جامعه اي بي هويت در درون خود اقدام کرد . پيروان اين نظريه در شرايطي اين مصيبت را بر ايران نازل کردند که دنيا با تمام توان خود به سمت سازندگي و کشف فضاهاي جديد و پيشرفت در تلاش بود . اما نظريه پردازان استبداد منور تمام تجدد را در جابه جايي کفش و کلاه مردم و برداشتن چادر از سر زنان و رواج بي عفتي و بي ديني و نابودي نشانه هاي ديني و فرهنگي جامعه خلاصه کردند و براي اين اقدامات نابخردانه ، جشن و هنر در مرکز ادب و شعر فارسي برگزار نمودند و به عقل ، درايت ، آزادي خواهي و عدالت طلبي مردم ايران لبخند تمسخر زدند .

پي نوشت ها :
 

1 . عضو پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي و سر دبير فصلنامه namdar @ iranemoaser . ir
2 . صحيفه امام ، ج 18 ص 178 .
3 . نك آنتوني گيدنز ، پيامدهاي مدرنيت ، ترجمه محسن ثلاثي ( تهران : مركز ، 1377 ) ، ص 166 .
 

منبع: نشريه 15 خرداد شماره 17