نویسنده : علی علوی سیستانی
 

چکیده
 

غرب جدید در سه مرحله متوالی و هر بار با چهرهای متفاوت وارد ایران شده است : در مرحله نخست ، از اوایل عصر صفویه تا ابتدای قاجار و با چهره تبلیغی ـ مسیحی ، در مرحله دوم ، از ابتدای قاجار تا آستانه نهضت مشروطه و با چهره سیاسی ، نظامی و اقتصادی ، و در نهایت در مرحله سوم ، از آستانه مشروطه تا کمی پس از آن و با چهره فکری ـ نرم افزاری وارد شد . موضع عالمان شیعه با هر کدام از چهره های متفاوت غرب ، موضعی مناسب با همان چهره بود . این جریان با چهره فکری ـ نرم افزاری غرب در سه مرحله و هر بار به شیوه ای متفاوت رو به رو شده است : نخست به شکل توصیفی به گزارش آن ، در گام دوم به انتقاد از آن و نهایتا در گام سوم به تأسیس طرح و برنامه در برابر آن می پردازد . این نوشته به اجمال به سومین مرحله ( غرب شناسی اثباتی ) می پردازد .
واژگان کلیدی : غرب شناسی ، انقلاب اسلامی ، امام خمینی ، ایران ، نهضت مشروطیت .

*مقدمه
 

به نظر می رسد ، وجه اجمالی مجموعه آن چیزی که امروزه از غرب ارتکاز داریم ـ اعم از سیاست ، اقتصاد و فرهنگ آن ـ در عصر مشروطه در ایران حضور داشته است . به عبارت دیگر ، عصر مشروطه ، نوعی غرب نابالغ ، اما جامع به لحاظ عناصر و ابعاد را در درون خود تجربه کرده است ، بدین معنی که ایرانیان همه ابعاد و چهره های غرب را تا عصر مشروطه تجربه کرده اند و از آن پس ، چهره ای جدیدتر از غرب در ایران نیامده ، بلکه همان چهره های پیشین از اجمال به تفصیل رسیده است . در خصوص فاصله عصر مشروطه تا انقلاب اسلامی توجه به نکات ذیل حائز اهمیت است :
1 . تقریبا سه ربع قرن فاصله نهضت مشروطه تا انقلاب اسلامی را باید مدت زمان تأمل عنصر ایرانی در مجموعه پیکره غرب دانست . پیش از این ، از آنجا که همه ابعاد و چهره های غرب را تجربه نکرده بودیم . منطقا نمی توانستیم به تأملی جامع درباره آن بپردازیم و حتی ، چه بسا امید داشتیم که ابعاد و چهره های دیگر غرب از چنان امتیازی برخوردار باشند که در مجموع آن را پذیرفتنی کند . با کامل شدن اجمالی پیکره غرب در ایران ، فرصت و امکان این تأمل جامع به عنصر ایرانی داده شد و گرایش عمومی بلکه اجماعی جامعه ایران به سوی انقلاب اسلامی را باید به معنی تصمیم عنصر ایرانی به گذار از کلیت پیکره غرب تفسیر کرد ، چرا که انقلاب اسلامی در زیرین ترین لایه های خود ـ در حوزه فلسفه سیاسی ، فلسفه تاریخ و ... ـ بنیان های فلسفی غرب را به گونه ای به چالش کشید که نمی توان احتمال جمع میان آن را داد . 2 . فاصله نهضت مشروطه تا انقلاب اسلامی ، نوعی تجربه منحصر به فرد دیگری را نیز در اختیار عنصر ایرانی قرار داده است که بر اساس آن ، عنصر ایرانی با دولت وابسته ای مواجه بود که هیچ گونه اشتراکی با آن احساس نمی کرد . پیش از این ، هر چند « اهل ظلمه » بودن حکومتیان تا اندازه ای به فاصله میان دولت و ملت در ایران کمک می کرد اما به نظر می رسد ، تلقی ظل اللهی از سلطان در اندیشه ایرانی ، عدم جواز شورش بر حاکم به دلیل شق عصای مسلمین و هرج و مرج شدن ( به یادگار از کلام سیاسی اهل سنت ) و نیز تعامل با دستگاه حاکم به دلیل آموزه هایی شیعی از قبیل « لابد الناس من امیر بر او فاجر »و ... از جمله عواملی هستند که همچنان نوعی تعامل میان ملت و دولت را در اندیشه عنصر ایرانی تجویز می کرد و به همین علت ، در گذشته تاریخی ما ، همواره میان ملت و دولت همکاری وجود داشته است ، هر چند به تناسب زمان ، این همکاری از شدت و ضعف برخوردار بوده است . این در حالی است که در فاصله نهضت مشروطه تا انقلاب اسلامی ، رابطه ملت با دولت در نهایت تیرگی قرار می گیرد . دلیل این امر نه ظلم و استبداد آنها ـ که پیش از آن هم وجود داشته ـ بلکه وابستگی تام و تمام آنها به غرب می باشد . خاندان پهلوی در شرایطی که برای عنصر ایرانی امکان محک زدن و تأمل در بسته غرب فراهم بود ، در نهایت سر سپردگی به غرب و نیز مدعی اجرای برنامه های آن در ایران بودند و از این لحاظ عنصر ایرانی به راحتی می توانست میان نظر ( مدرنیزاسیون ) ارتباط برقرار کند و تصمیم نهایی را در خصوص غرب بگیرد . رویارویی امام با غرب ، در بستر تحولات مربوطه به انقلاب اسلامی ( چه قبل و چه بعد از پیروزی انقلاب ) رخ داده است . از آن جا که موج انقلاب اسلامی بسیار قوی و گسترده بوده است ، غرب شناسی امام نیز به تبع آن ، به گونه ای خاص و نوین تبلور یافته و از ابعاد و سطوح گسترده تر و عمیق تری برخوردار شده است . 3 . اتفاقاتی که در کشور ما در فاصله نهضت مشروطه تا انقلاب اسلامی رخ داد به گونه ای بود که تأمل نظری ما درباره غرب را در متن یکی از ابعاد و چهره های آن ممکن کرد و این گونه نبود که این تأمل تنها در پس اتفاقاتی که سال ها پیش در کشور رخ داد ، صورت گرفته باشد . به عنوان مثال ، جریان کشف حجاب بستری مناسب برای حضور چهره فرهنگی غرب در ایران مهیا کرده بود که عنصر ایرانی در متن این بستر طولانی درباره آن اندیشیده است . همچنان که نهضت نفت و ماجرای کودتای 28 مرداد ، جریان قرارداد کاپیتولاسیون و ... نیز تبلور چهره سیاسی ـ اقتصادی غرب در ایران آن عصر بوده است . به هر حال ، تأمل عنصر ایرانی در ماهیت پیکره غرب ، در ضمن مقاومت آگاهانه او در جلوگیری از ورود بی منطق چهره های غرب در ایران صورت گرفته است .
4 . هم تأمل و هم مقاومت عنصر ایرانی در قبال پیکره غرب در ایران در فاصله نهضت مشروطه تا انقلاب اسلامی ، آن گاه که به نقطه اوج خود رسید و مستلزم عزم بر انتخاب و اتخاذ موضع شد ، توسط رهبری دلسوز و آگاه مدیریت شده است . در مقایسه با شرایط عصر مشروطه ، اتخاذ موضع در قبال غرب در انتهای فاصله مذکور از جهاتی چند متفاوت و تأمل برانگیز است :
الف ) بر خلاف عصر مشروطه که رهبری نهضت در آن از مرکز حادثه دور بود و به همین علت نمی توانست از روند دقیق حوادث اطلاع درست و کافی داشته باشد ـ و این امر به نوبه خود ضمن اینکه تصمیم گیری را درباره آنها سخت می کرد ، در مواردی به تصمیم گیری های غلط و اشتباه می انجامید که تدارکات و جبران آنها یا ناممکن بود و یا هزینه زیادی در پی داشت ـ در شرایط گذار از غرب به انقلاب اسلامی ، هر چند رهبری جریان گذار در خارج از ایران به سر می برد ، اما بر خلاف شرایط مشروطه ـ که اطلاعات کما و کیفا به شکل نامناسبی در اختیار رهبری جریان قرار می گرفت ـ از این امتیاز برخوردار بود که اطلاعات صحیح و کافی از جریانی در اختیار داشت که در حال مدیریتش بود . علاوه بر این ، بخش در خور توجهی از نیروهای بخش اطلاع رسانی در نهضت مشروطه ، در حقیقت جز به تاکتیک و از سر نفاق ، نیروهای همسو با رهبری اصیل جریان نبودند . آنها ( گروه روشنفکران مستقر در تهران ) تنها به ضرورت شرایط و از سر ناگزیری تن به تاکتیک هماهنگی با رهبری دینی جریان داده بودند . این در حالی است که در آستانه انقلاب اسلامی ( شرایط گذار اساسی از پیکره غرب )، بخش پشتیبانی خبری جریان گذار ، خود از صادق ترین و نیز نزدیک ترین افراد به رهبری جریان بودند و این امر ، ضمانت گذار را تقویت می کرد . به عبارت دیگر ، نسبت رهبری و یارانش در شرایط گذار از پیکره غرب ، به گونه ای بود که گذرا را شدنی و ممکن می کرد ، همچنان که تجربه تاریخ نیز این مطلب را تأیید می کند .
ب ) تفاوت مهم دیگر میان شرایط رهبری نهضت مشروطه با رهبری جریان گذار از پیکره غرب در آستانه انقلاب اسلامی ، این است که رهبر نهضت مشروطه ناگزیر بود در موارد متعددی در میدانی به بازی و رقابت بپردازد که خود طراح آن نبود و بلکه تنها در شرایط آن قرار گرفته بود و از این حیث ، کار به غایت مشکل بود . چه ، او ابتدا باید تلاش می کرد تا در جوهره میدان بازی تصرف کند و سپس تلاش می کرد تا امر تصرف شده را به سمت و سویی که می خواست هدایت کند و به تکامل برساند . به عبارت دیگر ، رهبری نهضت مشروطه همواره باید به مسئله هایی که رقیبش طراحی کرده بود ، پاسخی مناسب با برنامه های خودش بدهد و از این حیث ، او کمتر فرصت داشت تا مسئله های خود را طرح و مطالبه پاسخ کند . این در حالی است که رهبری جریان گذار از پیکره غرب به انقلاب اسلامی ، هیچ گاه در میدان رقیب نیفتاده بود تا نیازی به پاسخگویی مسئله های آنها داشته باشد ، بلکه بر عکس این او بود که طرح مسئله می کرد و رقیبش بود که ناگزیر باید پاسخ می داد . در مشروطه ، مسئله مشروطیت ( نه مسئله عدالتخانه ) ، مجلس ملی و ... از جانب رقیب مطرح شده بود ، این در حالی بود که در آستانه انقلاب اسلامی ، ولایت فقیه ، جمهوری اسلامی ، استقلال سیاسی و ... مسئله هایی بودند که رهبری انقلاب مطرح می کرد و جریان شاه و امریکا باید در میدان او به آنها پاسخ می دادند . به عبارت دیگر ، در نهضت مشروطه ، رهبری دینی نهضت همواره دفاع کننده و پاسخ دهنده ، ولی در جریان گذار از پیکره غرب به انقلاب اسلامی ، رهبری جریان ، همواره حمله کننده و سؤال کننده است .
ج ) تجربه نهضت های موفق و ناموفق پیش از مرحله گذار از پیکره غرب به انقلاب اسلامی ، به ضمیمه مجموعه شرایط مساعدتر این مرحله و نیز ویژگی های شخصی بارزی که در رهبری جریان گذار وجود داشت از وی مقام و موقعیتی ساخت که در تاریخ ، همسان با کل جریان تلقی شده است . بی شک ، نهضت مشروطه را می توان نهضت یا نهضت عالمان دینی دانست ، اما هرگز شرایط در آن به گونه ای نبود که بتوانیم آن را به نام یکی از رهبران دینی حتی مرجعیت تشیع ( آخوند خراسانی ) مصادره کنیم ، این درحالی است که جایگاه رهبری جریان گذار از پیکره غرب در آستانه انقلاب اسلامی ، به اندازه محوری است که بی شک می توان تمام جریان انقلاب اسلامی را به نام وی مصادره کرد ، چه اینکه هم در داخل و بیشتر در خارج از کشور ، انقلاب اسلامی را به نام رهبری آن ـ امام خمینی ( س ) ـ می خوانند و این تسمیه چندان بی وجه هم نیست ، چرا که هم قبل از انقلاب موقعیت ایشان در این جریان به اندازه ای بود که اگر حذف می شد ، کل جریان متوقف می شد و هم پس از انقلاب ، جریان فکری وی به اندازه ای در ساختار و نهادهای نظام تسری یافته است که حذف آنها حقیقتا به مسخ واقعی انقلاب خواهد انجامید . از این رو به جرئت می توان ادعا کرد که انقلاب اسلامی ـ حداقل در ساخت نظر ـ همان تبلور اندیشه های امام است و لاغیر . با این حساب ، اگر بخواهیم مواجهه این مرحله تاریخی از حضور جریان دینی را در قبال غرب تحلیل کنیم ، ناگزیر از تحلیل اندیشه و رفتار امام با غرب هستیم . البته این بدین معنی نیست که غیر از ایشان ، جریان ها و گروه های دیگری در طراح گذار از پیکره غرب سهم نداشته اند ، بلکه بدین معنی است که آن جریان ها یا با فاصله ای قابل ملاحظه در طول اندیشه و رفتار امام هستید یا اساسا از سهم بسیار ناچیزی برخوردارند و در هر دو صورت ، بررسی اندیشه ها و رفتار امام تا حدودی ما را از بررسی دیگر طرح های تأسیسی در قبال نظام سیاسی غرب مستغنی می کند .

*غرب شناسی امام خمینی
 

اگر از محتوای کتاب « کشف اسرار » امام خمینی بگذریم ، باید اذعان کنیم که رویارویی امام با غرب ، در بستر تحولات مربوطه به انقلاب اسلامی ( چه قبل و چه بعد از پیروزی انقلاب ) رخ داده است . از آن جا که موج انقلاب اسلامی بسیار قوی و گسترده بوده است ، غرب شناسی امام نیز به تبع آن ، به گونه ای خاص و نوین تبلور یافته و از ابعاد و سطوح گسترده تر و عمیق تری برخوردار شده است . البته مسلم است که غرب شناسی به مفهوم مصطلح امروزی آن ، توسط امام هرگز صورت نگرفته است . چه ، نه ایشان با مکاتب و جریان های مختلف غربی از قبیل اگزایستانسیالیسم ، پوزیتیویسم ، پست مدرنیسم ، فمینیسم و ... ــ آن گونه که دانش پژوهان رشته های مربوط به این مکاتب از جمله فلسفه ، علوم سیاسی و ... آشنا هستند ـ آشنا بوده و نه اندیشه های شخصیت های علمی ـ سیاسی غرب از قبیل دکارت ، کانت ، هگل ، نیچه ، هایدگر ، فوکو و ... را مطالعه کرده است . درباره ایشان بیش از هر چیز دیگر ، می توان واژه اسلام شناس را به کار برد . او به گونه ای اسلام را دقیق شناخته بود که هر فکر غریبه ای را که غیر اسلامی بود ، وقتی وارد منظومه فکری اش می شد ، به راحتی تشخیص می داد . او هرگز غرب را مطالعه نکرده بود ، اما اسلام را به گونه ای فهمیده بود که قادر بود تمایز و تفاوت اسلام و غرب را به راحتی تبیین کند .
به عبارت دیگر ، امام غرب را از دریچه اسلام نگریسته بود ، نه آن چنان که روشنفکران بدان از دریچه خودش می نگرند . در حقیقت ، دغدغه وی اسلام بود و نه غرب . او اسلام را در زمانه ای شناخت که غرب ، در تار و پود جوامع اسلامی از جمله جامعه ایرانی تنیده شده بود . گو اینکه وی در ضمن جدا کردن مؤلفه ها و دانه های اسلام از میان یک خرمن ــ که کمترین سهم دانه های موجود در آن مربوط به اسلام بوده است ـ ناگزیر بوده است تا حتی با جزئی ترین مؤلفه ها و دانه های غربی آشنا شود ، اما این آشنایی ، آشنایی بالعرض بوده ، نه بالذات . با نگاه به مجموعه معارفی که از ایشان در میان ما به یادگار مانده است ، به روشنی در می یابیم که بخش اساسی و مهم سخنان ایشان مستقیما مربوط به اسلام و احکام اسلامی است و تنها بخشی اندک به غرب اختصاص دارد و همان بخش اندک نیز به منظور تبیین حوزه ای از مسائل دینی استفاده شده است . از سوی دیگر ، به رغم کم بودن سخنان امام درباره غرب ، همان مقدار کم نیز ، از وجوه متعددی بسیار در خور توجه ، کارگشا و راهبر می باشد و باید آنها را با توجه به نکات زیر فهم کرد :
1 . امام آخرین میراث دار اندیشه های علمای پیش از خود بوده است . با کمی مسامحه می توان گفت که همه تجارب علمای سلف ، یکجا در کوله بار ایشان جمع بوده و لذا می توان گفت که امام ، هم به راز توفیق میرزای شیرازی در نهضت تنباکو واقف بود و هم به نقاط ضعف و انحراف در اندیشه و رفتار بزرگانی چون سید جمال الدین اسد آبادی و مرحوم آیت الله کاشانی ، او هم تجربه تاریخی تلخ بالای دار رفتن شیخ فضل الله نوری و هم تجربه روش سیاسی شهید مدرس را داشت . به عبارت دیگر ، امام برای بنای بنایی که در سر داشت ، مواد خام و مصالح زیادی در دست داشت که آنها را از علمای پیش از خود به ارث برده بود . از این رو ، منطقی است که راهی که ایشان برای انسان های معاصرش باز می کند ، بسیار هموارتر از جاده های پیشین باشد و نیز از ضمانت تداوم و بقای بیشتری برخوردار باشد .
2. تجربه امام از حکومت اسلامی و از دنیای غرب در خلأ اتفاق نیفتاده است ، بلکه مسبوق به نمونه های تاریخی می باشد . این نمونه ها گاه معطوف به تنها شرایط داخلی ( نظام پادشاهی و سلطنتی و ... ) بوده ـ که نمونه بارز آن را می توان در حکومت صفویه که در نوع و زمان خود ، به عنوان یکی از نمونه های موفق حکومت اسلامی می باشد ، یافت ـ و یا معطوف به شرایط داخلی و خارجی ( استبداد سلطنتی داخلی و استعمار خارجی ) بوده است که نمونه بارز آن را می توان در طرح حکومتی میرزای شیرازی ( که در اندیشه های شیخ فضل الله نوری تبلور یافت ) و طرح حکومتی آخوند خراسانی ( که در اندیشه های میرزای نائینی به ویژه کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله » تبلور یافت ) مشاهده کرد . امام باید طرح حکومت اسلامی خود را آن چنان می ریخت که نه به حکومتی مثل صفویه منجر شود ( بلکه نوع تکامل یافته تر آن باشد ) و نه از نواقص طرح های مکتب سامرا ( به طلایه داری میرزای شیرازی ) و مکتب نجف ( به طلایه داری آخوند خراسانی ) رنج ببرد (1) و در عین حال ، ناظر به شرایط هم درونی و هم بیرونی جامعه عصر خود باشد . چه ، در حیات امام ، شرایط زمانی ـ مکانی که غرب بر مسلمین تحمیل کرده بود ، هرگز نمی تواند قابل چشم پوشی باشد .
3 . زمانه امام ، زمانه ای است که قریب به دو قرن از ورود افکار و مظاهر تمدن غربی در جامعه ایرانی می گذرد . گذشت دو سده ، فرصت مناسبی است برای یک آزمون و خطای تجربی ـ تاریخی . در این مدت نسبتا کافی ، آنچه طرفداران غرب نوین در پروسه اقتباس از غرب ، از سر دلدادگی و شیدایی و یا از سر التقاط در مبانی معرفتی و فکری ، به جامعه مسلمین وعده می دادند ، در حوزه های مختلف ، امتحان خود را پس داده بود . نه نرم افزارهای حکومتی غرب ـ که نمونه بارز آن در ایران تا عصر امام ، حکومت مشروطه و پارلمانتاریسم می باشد ـ و نه پایبندی و تعهد اخلاقی غربی ها به قرار دادها دیپلماتیک ، هیچ کدام تجربه ای خوش فرجام و نیک برای خرد جمعی ایرانی ـ و بلکه برای خرد جمعی مسلمین در جوامع اسلامی ـ به یادگار نگذاشته بود . شاید تنها مظهر غربی که تا زمان امام امکان نفی آن با ضرس قاطع نبود ، منافع بر آمده از ابزار محسوس و تکنولوژی غربی بود ، چیزی که برای تحقق آن هنوز نیاز به گذشت زمان داشتیم . با این حساب ، تا حد زیادی چهره غرب در ایران عیان شده بود و نرم افزار تمدن و حکومت اسلامی ـ که قرار بود امام آن را به عنوان منشور حرکت اجتماعی ایرانیان عصر خود و نیز به عنوان جانشین و الترناتیوی برای همه مدل ها و شیوه هایی که غربی ها پیشنهاد می دادند ، ارائه نماید ـ ناگزیر باید خارج از سیطره و چنبره تبلیغاتی غرب و طرفداران آن تنظیم شده باشد .
4 . تأمل در مجموعه فکری ثبت شده از امام ( صحیفه امام ) و نیز سیره عملی ایشان ، به روشنی نشان دهنده این مطلب است که وی به همه رخدادها و پدیده های عالم از پایگاه و منظری توحیدی ـ عرفانی می نگریسته است و گو اینکه در سیر معنوی و ملکوتی خود ، حب و بغض خود را به میزان قرب و بعد به خدای تعالی تقسیم می کرده است و به همین علت ، نگاه وی به غرب به عنوان بستر و فضایی که در آن ارتباط با عالم غیب و ماورای ماده قطع شده و تأثیر و تنیدگی عالم عرش در عالم فرش مورد انکار قرار گرفته است ، نگاهی ثانوی ، منکرانه و منفی است . البته این مطلب ویژ ه امام نمی باشد ، بلکه همه کسانی که مراحل بالای سیر الی الله را طی می کنند ، ناگزیر از چنین اولویت بندی هستند . مقصود ، تنبه به این مطلب است ، به ویژه با توجه به این نکته که چنین نگاهی به عالم در سیره عملی امام جاری و ساری بوده است و از همین رو ، شایسته و بلکه بایسته است که فرمایشات ایشان درباره غرب را برخاسته از چنین فضایی دید ، فضایی که یک عارف سالک الی الله به صرافت طینت و روحش را در عالمی ورای عالم طبیعت محض می بییند و از آن به عنوان پایگاهی برای نظاره کردن عالم دنیا استفاده می کند .
5 . انواع ارتباطات فقیه و مردم در تاریخ معاصر ایران را در سه نوع می توان دسته بندی کرد : الف ) از زمان ظهور و حاکمیت اخباریون شیعه تا زمان رونق گرفتن مکتب اصولی آیت الله وحید بهبهانی ( تقریبا به مدت دو قرن ) ، رابطه فقیه و مردم ، رابطه محدث ـ مستمع بود ، به گونه ای که کسی حدیث می گفت و دیگری می شنید . این نوع ارتباط هر چند می توانست عمیق باشد ، اما در هر حال ، محدود بود و به همین علت هم ، حوزه اقتدار فقیه را نیز محدود می کرد . ب ) با رونق گرفتن مکتب اصولی آیت الله وحید بهبهانی و غلبه اصولیون بر اخباریون ، سطح رابطه فقیه و مردم از سطح محدث ـ مستمع ، به سطح مقلد ـ مقلد ارتقا یافت . در این نوع رابطه ، دایره نفوذ و اقتدار فقیه گسترش یافت به گونه ای که یک مرجع تقلید می توانست بی آنکه ارتباط مستقیمی با مقلدان خود داشته باشد ، در اقصی نقاط عالم دارای مقلد باشد و فتاوای خود را در حوزه زندگی فردی و جمعی آنها تسری بخشد . چ ) رابطه مقلد ـ مقلد هر چند بسیار گسترده تر از رابطه محدث ـ مستمع بود ، اما به رغم این ، از جهاتی محدود بود . چه ، حوزه اقتدار مرجع تقلید ( مقلد ) تنها می توانست در ساخت زندگی فردی و اجتماعی مقلدانش رقم خورد و بر این اساس ، می توان مصادیقی را در نظر گرفت که هر چند با مقلد در ارتباطی مستقیم و شفاهی باشند ، اما در عین حال به این دلیل که مقلد وی نیستند از دایره اقتدار وی بیرون هستند . جایگاهی که امام برای فقیه جامع الشرایط تعریف کرد ، به گونه ای رفیع و دارای حوزه اقتداری گسترده بود که این مقضل را نیز می توانست حل کند . امام سطح رابطه فقیه و مردم را از سطح مقلد ـ مقلد به سطح امام امت ارتقا داد . بر این اساس ، نه تنها مقلدان چنین فقیهی زیر نفوذ و اقتدارش قرار می گیرند ، بلکه آنجا که پای حکم حکومتی به میان آید ، سایر مراجع تقلید ـ حتی در فرض مخالفت فتوای آنها با فتوای فقیه جامع الشرایط حاکم ( ولی فقیه ) ـ نیز در ذیل اقتدار و نفوذ وی قرار می گیرند . (2) حتی بالاتر از این ، از آنجا که جایگاه و شأن چنین فقیهی بالاترین جایگاه حکومتی در اندیشه سیاسی اسلام می باشد ، خود به خود از رفعت ویژه ای در اندیشه سایر فرق و مذاهب اسلامی ( از جمله برادران اهل سنت ) نیز برخوردار می شود . به همین علت است که فرامین حکومتی خود امام ـ که در چنین جایگاهی قرار داشت ـ در دنیای اهل سنت نیز قابلیت اجرا پیدا کرد . می توان به مواردی از جمله تعیین هفته وحدت ( 12 تا 17 ربیع الاول هر سال ) ، تعیین روز جهانی قدس ( جمعه آخر ماه رمضان هر سال ) ، حکم ارتداد سلمان رشدی و ضرورت اعدام وی و ... اشاره کرد . رفعت مقام ولی فقیه مسلمین که طلایه دار مبارزه با تمدن رقیب ( غرب ) می باشد ، رابطه مستقیمی با توان و قابلیت به چالش کشاندن قوی تر رقیب دارد . چه ،فتاوای چنین فقیهی به راحتی میتواند علیه غرب موج ایجاد کند ( نمونه هایی از این امواج در ادامه این نوشتار مورد تحلیل و بررسی قرار خواهند گرفت ) . این مطلب صحیح است که به هر میزان که شدت درگیری با دنیای رقیب زیادتر باشد ، ابزار قوی تری برای ادامه مبارزه نیاز است و بالعکس ، به هر میزان که ابزار قوی تری در اختیار داشته باشیم ، می توان به مبارزه شدت بیشتری ببخشیم . از جمله ابزار قوی ای که امام از طریق آن ، مبارزه علیه غرب را شدت بخشید ، تعریف جایگاه ویژه برای رهبری جریان مبارزه با کفر است .

پی نوشت ها :
 

1 . برای اطلاع از اشتراک و تمایزات سه مکتب سامرا، نجف ، قم نک : مظفر نامدار ، مبانی مکتب ها و جنبش های سیاسی شیعه در صد ساله اخیر ( تهران : پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ، 1376 ) .
2 . اقتباس از سخنرانی آیت الله جوادی آملی در کنگره فاضلین نراقی ( قم ، تالار دانشگاه مفید ، بهار 1381 ) .
 

منبع: نشریه 15 خرداد شماره 17