زینت انقلاب


 






 

درآمد
 

مصطفی دالایی یکی از همراهان نزدیک شهید آوینی در سال های دوراست. نام دالایی در دورانی که سید مرتضی آوینی فیلمسازی درباره جنگ را تجربه می کرد، همواره در کنار او به چشم می خورد. مصطفی دالایی و چند تن دیگر از جوانان گروه جهاد تلویزیون در آن روزها به عنوان فیلمبردار در کنار سید مرتضی بودند و مجموعه های روایت فتح در سال ها حماسه و شهادت با درایت شهید آوینی و تیزبینی فیلمبرداران جوانی که بدون توجه به خطرهای احتمالی دوربین بر دوش در خط مقدم جبه های جنگ حاضر می شدند و تصاویر حماسه آفرینی های بسیجیان سلحشور را با خود به مرکز می آوردند.
شهید آوینی هم اگر چه در آن سال ها گه گاه با گروه های فیلمبرداری در منطقه حضور می یافت اما کاری مهمتر و سخت تر را انتخاب کرده بود. سید مرتضی در آن سال ها مانند یک رزمنده فداکار لباس بسیجی بر تن می کرد و ساعت های طولانی پشت میز مونتاژ می نشست تا از آنچه که دالایی و بخشی ودیگران آورده بودند روایت حماسه آفرینی های رزمندگان را به تصویر بکشد و بارها و بارها به هنگام تماشای تصاویر خام با خود اشک می ریخت و آرزوی شهادت می کرد.امام(ره)رزم رزمندگان فداکار جبه های جنگ را فتح الفتوح نامیده بود و سید مرتضی هم که عاشق و دلبسته امام (ره) و انقلاب بود واقعه را به عاشورا و راه آنها به راه شهدای کربلا تشبیه می کرد. راهی که سرانجام خود سید مرتضی هم آن را برگزید و مصطفی دالایی تصویر بردار از این راه و این عشق آقا مرتضی روایت می کند. آنچه می خوانید متن گفت و گو با اوست.

این طور که شنیدم، شروع آشنایی و فیلم سازی شما با شهید آوینی ساخت مستندی به نام «هفت قصه از بلوچستان» بود، می خواهم بدانم شهید آوینی چطور به سراغ شما آمد و چگونه کار را شروع کردید؟ آن موقع هسته اولیه تیم فیلم سازی چه کسانی بودند؟
 

من سال 59 به عنوان فیلمبردار وارد گروه جهاد سازندگی شدم. در آن جا فهمیدم که آقای آوینی و دوستانش در حال انجام کارهای جنگی هستند. ایشان در ابتدا کارهای روستایی انجام می دادند. البته در آن زمان مسئول گروه تلویزیونی جهاد فرد دیگری بود، ولی آقا مرتضی بر روی کارها نظارت داشتند.
آرام آرام جذب فعالیت های جبهه شدیم. شهید آوینی از قبل هم در ارتباط با جبهه کارهایی می کرد. این طور که به خاطرم می آید در ادامه کارهایی که از روستاها می گرفتیم برای کاری به اتفاق آقایان «همایون فر» و «لطفی» و «ونکی» به سمت بلوچستان رفتیم و کار مستندی به نام «هفت قصه از بلوچستان» ساخته شد. البته بچه های دیگر گروه کارهای مستند دیگری مثل «بشاگرد» را هم ساخته بودند که شاید بتوان گفت از فیلم «هفت قصه از بلوچستان» هم زیباتر است. این کار توسط آقای منزوی و حاج محمد باقر ساخته شد.

قبل از این که نگاه آقای آوینی به سمت جنگ بچرخد توجه وی بیشتر به سمت آرمان های انقلاب اسلامی و نگاه به فرودستان و محرومین جامعه بود، می خواهم بپرسم نگاه سینمایی او چگونه بود؟ و چه چیز باعث شد که در بین آرمان هایی که در انقلاب مطرح شد، شهید آوینی به این سمت حرکت کند؟
 

در نظر بگیرید که ایشان قبل از انقلاب در دانشکده هنرهای زیبا در رشته معماری دانشگاه تهران تحصیل می کرد، خودش هم کمی دست به قلم بود و شعر و داستان هایی از آن زمان دارد و کتاب های روشنفکران ایرانی و خارجی را خوانده بود، شهید آوینی بعد از انقلاب فهمید گرایشی که به سمت روشنفکران غربی دارد، چیزی نیست که وجودش را به آرامش برساند، یعنی نتوانست آرمان هایش را در روشنفکران غربی پیدا کند، با وقوع انقلاب تمام خواسته ها و ایده هایش را در انقلاب و رهبری امام می بیند و در نتیجه از آن چیزی که قبلاً‌ دنبال می کرده، دست می شوید و از این پس مساله انقلاب و امام رادنبال می کند.
ایشان به امام و انقلاب بسیار شیفه بود، چون مراحل روشنگری غربی و ایرانی را خوانده بود و می دانست که هر کدام از آنها چی می گویند و در هیچ کدام چیزی نیافته بود که او را آرام کند. وقتی آرمان هایش را در انقلاب می بیند خودش را تماماً وقف انقلاب و امام می کند و این وقف کردن نه فقط از سر وظیفه، بلکه از سر دلدادگی و عشق هم بود، یعنی عاشق آرمان های انقلاب و امام شد و عاشقانه هم به آنها خدمت کرد.
واقعیت این است که ایشان اصلاً از ابتدا وارد فیلم سازی نشده بود، بلکه داوطلبانه به جهاد سازندگی خدمت می کرد. در حین کارهای عمرانی و زراعتی جهاد، متوجه شد که جهاد بخشی به اسم فرهنگی، فیلم سازی و تلویزیونی دارد، در نتیجه باتعدادی از بچه ها به جهاد تلویزیون آمد، جهاد قبل از ایشان تشکیل شد بود.
در آن زمان در همه وزارتخانه ها و ادارات گروه جهاد تشکیل می شد که در واقع هدفش این بود که برای بقیه کارمندان الگو باشد و شکل و شیوه کار کردن و روش های انقلابی را در سازمان ها ترویج کند. شاید تخصص بچه هایی که در جهاد ادارات بودند خیلی بالا نبود، البته بعضی از آنها متخصصانی بودند که در همان اداره مشغول به کار بوده و جذب نهاد جهاد اداره می شدند. وقتی تعدادی از بچه های خود تلویزیون هم وارد جهاد تلویزیون شدند در این فکر بودند که در این قسمت بهتر می توانند به انقلاب خدمت کنند.
سوال شما این است که دیدگاه های سینمایی او چه بود؟ می خواهم بگویم این طور نبود که ایشان دیدگاه سینمایی داشته باشد و در مناطق محروم این دیدگاه را به گونه ایی اعمال کند. در واقع شهید آوینی می خواست از طریق هنر و فیلم سازی به روستایی ها خدمت کند در آن زمان هنر را می شناخت اما به اندازه کار عملی از فیلم سازی اطلاع نداشت.
نیروهای قبلی در گروه تلویزیونی جهاد یک دوربین 16 میلی متری که نگاتیو هم داشت مهیا کردند و با آموزشی که من فکر می کنم این طور بوده که فردی به آنها طرز کار دستگاه ها را گفته و بقیه کار را هم در صحنه یاد گرفتند، کارهای زیبایی مثلاً از سیلی که در خوزستان آمده بود یا یوسف خان قشقایی که با نظامیان درگیر شده بود، تهیه کردند. بچه ها از مسائل مختلفی که سال های قبل از جنگ در جای جای کشور رخ می داد، فیلم می گرفتند.
مثلاً در چند روز اولی که به نظر می آید عراق قصد دارد از ناحیه قصر شیرین به ایران حمله کند، جهاد تلویزیون اکیپی به آنجا می فرستد که در بدو ورود و هنگامی که این افراد در حال فیلم گرفتن بودند، عراق قصر شیرین را تصرف می کند و آنها اسیر می شوند. یکی از آنها سید حسین هاشمی بود. او درس فیلم سازی را در خارج خوانده و وارد اکیپ آوینی شده بود، اما در همان چند روز اول همکاریش، جنگ شروع می شود. قبل از آن عراق یک سری تحرکاتی را شروع کرد، ایشان به اتفاق حسین صراطی و منزوی به قصر شیرین می آید در حال فیلم گرفتن بودند که آقای منزوی متوجه می شود که فیلم یاباتری گروه تمام شده است و به عقب بر می گردد تا از ماشین فیلم بیاورد و آن 2 نفر منتظر می مانند، در این فاصله عراق منطقه را می گیرد و آن دو اسیر می شوند.
آقای آوینی خیلی سریع یاد گرفت که بااین دوربین چه کار کند و مایه های هنری را در دانشکده هنرهای زیبا یاد گرفته بود در کارش منعکس کند، در تعریف سبک سینمایی «سید مرتضی» باید گفت که او از همان روز اول حواسش به یک چیز، خوب هست یعنی مواظب است سبک و سیاق نگاه و تئوری غربی که می شناسد، وارد فیلم سازی اش نشود. ولی خودش هم نمی داند باید چه طور کار کند. با این وجود مواظب است که اید و آرمانی که بعد از انقلاب در ایران به وجود آمده و هر کدامش می تواند دست مایه یک فیلم مستند باشد به روشهایی ارائه نشود که متأثر از رنگ، هنر و سبک های غرب باشد.
کارهایش خیلی ساده است و این حسنش است. این که نقطه نظر سینمایی او در رویکرد مسائل محرومین چه بود، باید گفت مساله او این بود که اجازه ندهد هیچ کدام از آنها وارد کارش شود، سعی کند راهش را از خود موضوع پیدا کند و آرام آرام هم راهش را پیدا کرد. ایشان با حضور در مناطق محروم و جبهه سعی می کند مساله اصلی را در منطقه شناسایی کند، مثلاً در روستا محرومیت، موضوعات و ریشه های آن را بشناسد و سعی کند با خود همان افرادی که درگیر این محرومیت هستند، همان روستایی ها‏ صحبت کند و آنها را به تصویبر بکشد. در جبهه ها هم همین کار را می کند، جنگی رخ داده و عده ای با هم مقابله دارند، ایشان را نشان بدهند. موضوع فیلم های آوینی در جبهه ها در حقیقت خود رزمنده ها هستند و کار ایشان به اینکه عراقی ها چقدر کشته شدند یا چقدر متصرفات داریم و رزمنده های ما چقدر توانستند پیشروی کنند ربط زیادی ندارد، اگر هم در فیلم هایش مطرح می کند به عنوان حاشیه است.
جایی مکث می کند و در جایی حرف می زند، آن جا، جایی است که به یک رزمنده ای می رسد و می بیند این رزمنده خصوصیات و حالاتی دارد که نشانه ارزش های جاری انقلاب است. نگاه می کند و می بیند انسانی در حال مردن است، سنش ممکن است هر چه باشد چه پیر باشد چه جوان ممکن است دانشجو یا کارگر باشد. وقتی به چنین موضوعاتی می رسید می ایستاد و راجع به این آدم حرف می زد، اسم روایت فتح هم اشاره به این صحبت امام خمینی است که گفته بود تلاش این رزمنده ها خیلی اهمیت دارد، اما چیزی که خیلی بالاتر است به وجود آمدن این نسل خاص از جوانان در جبهه هاست که از فتح زمین بالاتر است و این را فتح الفتوح نامیدند.
روایت فتح هم در واقع روایت فتح این آدم هاست که به این سطح انسانیت و ارزش های انسانی رسیدند. بیشتر دنبال آن است که بگوید ما مانند آن قصه مولانا که به دنبال انسان می گشت و پیدا نکرد این بار انسان را پیدا کردیم. آقای آوینی می خواست بگوید که ما یافتیم، به آن شیخ بگویید که اگر انسان را گشت و پیدا نکرد ما گشتیم و پیدا کردیم. ما غیر از افراد ی که گرد حضرت علی و سید الشهدا مجتمع بودند، دیگر در طول تاریخ چنین اجتماعی از انسان های ارزشی نداشتیم. این ارزش ها یک دفعه در جنگ متجلی شد. ایشان در واقع جنگ رااز این جهت که صحنه بروز خصوصیات انسانی یاران امام خمینی می دانست، چیز مبارکی قلمداد می کرد، نه به عنوان این که قرار است کسی کشته شود و یا تکی زده شود. من مصاحبه ای با یک نقاش به نام آقای پلنگی داشتم. ایشان حرف قشنگی می زد و چون من این حرف را با آرای شهید آوینی نزدیک می بینم آن را عنوان می کنم.
او می گفت: قصه جنگ بهانه است، خدا یک سری درخت پر از شکوفه با بوی عطر آگین و خیلی زیبا به وجود آورد و می خواست به همه نشان دهد که من می توانم چنین کاری را بکنم، جنگ ما محل بروز این درختها و عطرافشانی این شکوفه ها بود. برای این که خدا بگوید من می توانم بنده های خوبی در یک جا و در تعداد زیادی داشته باشم، یک نمونه اش را نشان دهد کافی است، در جنگ ما و در دهه اول انقلاب خدا آدم های خوبش را نشان داد، تعداد زیادی از آنها را شهید کرد، می خواست بگوید من چنین آدم هایی هم دارم.
مرتضی عاشق و شیفته این آدم ها بود که آنها خودشان عاشق و شیفته امام بودند، امامی که به همراه این بچه ها شیفته امام حسین بود، این شیفتگی و عشق را در همه کارهای مرتضی می بینید. یک جای دیگر او به آن 72 تن یاران امام حسین اشاره می کند که این بار 700 هزار نفر یا 7 میلیون نفر شده اند، آنجا قرار بود این 72 تن شهید شوند ولی خدا نمی خواهد همیشه قصه همین طور تکرار شود و امام حسین شهید شود. آقای آوینی مطرح می کرد زمانی که امام حسین و یارانش شهید شدند، آن جا ظلمانی ترین و سیاه ترین شب تاریخ بشریت بود ولی از آن به بعد هر چه گذشته در حال رفتن به سمت صلح هستیم، صلحی که مد نظر ایشان است صلحی است که هنوز نرسیده است.
او انقلاب اسلامی را سپیده کوچکی می داند که قبل از این که فجر یا آن سپیده اصلی بزند در حاشیه افق دیده می شود، سپیده که می زند، دوباره تاریکی پدید می آید و همه فکر می کنند دوباره شب است، ولی یک دفعه خورشید بیرون می زند، ایشان این خورشید را پیام حضرت مهدی می دانست.
این طور نیست که آدم هایی پیدا شوند و همه را قتل عام کنند. حکومت افرادی که در مقابل انقلاب ایران و رزمنده های ماه 8 سال ایستادند، از حکومت یزیدی بسیار قوی تر است، و ما از آن 72 تنی که آن موقع بودند بسیار ضعیف تریم. اما بنا نیست که همیشه خدا بگوید که هر کسی که طرفداری از حق کرد،کشته می شود، تاریخ سیرش را رفته و به نزدیک های صبح رسیده است.

هسته اولیه روایت فتح با چه کسانی و چطور شکل گرفت؟
 

همه تصورشان این است که آقای آوینی با تک تک ما به منطقه می آمد، ولی ایشان بعضی جاها اصلاً حضور نداشت و فقط تدوین می کرد. او دارای ایده ای بود و می گفت در کار فیلم سازی اول باید خودسازی داشته باشی، یعنی دنبال هوای نفس نباشی. نباید چیز دیگری از جایی آورده باشی و بخواهی وارد موضوعاتی کنی که در انقلاب وجود دارد. باید خودسازی کنی، خودسازی به این معنا که پالایشی در خودت داشته باشی. ایشان بر عبادات خیلی تاکید داشت، خودش هم تا آن جا که می دیدیم نماز اول وقتش ترک نمی شد و به هر شکلی که بود به ما می فماند که الان وقت نماز است، هر کاری داری رها کن.
ایشان لااقل دوشنبه و پنجشنبه ها را روزه مستحبی می گرفت. اصلاً میتوانم بگویم اکثر روزها روزه بود.غذا کم می خورد. می توانست لباس بهتری بپوشد ولی ترجیح می داد لباس های ساده بپوشد و زندگی ساده داشته باشد. خانمش هم از دانشجویان دانشکده معماری بود، اگر آنها دست به دست هم می دادند که پول در بیاورند، می توانستند. ایشان زندگی اش از متوسط هم پایین تر بود به خاطر این که به خود سازی اش لطمه نخورد.
شما باید بدانید که خود مرتضی چطور بود و چگونه از دیگرانی که اطرافش بودند دعوت می کرد تا این گونه باشند. او با سبک های فیلم سازی آشنا بود ولی همیشه به بچه ها تذکر می داد که سعی کنید با خود موضوع و اصل پیامی که در آن صفحه هست، ارتباط برقرار کنید، با خوب ارتباط برقرار کردن، می توانید یک فیلم به نسبت درست تری بسازید. آن زمان امکان نداشت که او به همه اکیپ ها برسد، بیشتر اوقاتش به تدوین می گذشت و فرصت نمی کرد با بچه های مختلف برود، ولی هر وقت هم فرصت می کرد به جبهه ها و روستاها می رفت و فیلم می گرفت.
کم کم با زیاد شدن اکیپ ها وافراد گروه جهاد این فرصت که بتواند برای فیلم برداری برود، از ایشان گرفته شد، چون فیلم زیاد می آمد و ایشان باید اکثر این فیلم ها را تدوین می کرد. ما از ایده ها، خودسازی ها و منش برادری مرتضی تاثیری می گرفتیم و وقتی برای فیلم برداری به سراغ سوژه می رفتیم در واقع غیر مستقیم
مرتضی رادر کنارمان داشتیم.
گاهی باهم صحبت می کردیم مثلاً‌ می گفت این ها چه جالب است، خوب اشاره کردید، ما از صحبت های او چیزهایی متوجه می شدیم. حالا برخی بیشتر با او همنشین بودند، البته مسئول گروه فرد دیگری بود اما ایشان به عنوان کسی که یک چیز مذهبی، هنری و برادری در گروه انداخته بود همه را متاثر می کرد. فرض کنید من در جبهه فیلم می گیرم، مقداری تحت تاثیر آرای مرتضی و مقداری هم خودم هستم، چون او آن جا نبود که به من بگوید چه کنم. در مدتی که در گروه بودم، فقط یک بار با من آمد، آن هم در منطقه عملیاتی کربلای 5 بود یکی از بچه های گروه صدا بردارمان شهید شد. من در آن سفر چند بار به او گفتم حالا که شما هستید شخصاً‌ به من بگویید چه کنم و چگونه فیلم برداری کنم، اما او گفت من اصلاً دخالت نمی کنم که از چه بگیرید.
در واقع ایشان برای کمک به من آمده بود. آن جا هم صدا برداری می کرد و هم کنار گروه بود، هر از گاهی هم اگر مشورت می خواستیم مشورت می داد ولی وارد جزئیات نمی شد.
راجع به این که جایی برویم یا نه، باهم صحبتی می کردیم، اگر قرار می شدکه روی آن موضوع کار کنیم ایشان کاری نداشت که من چطور به آن می پردازم. او فراتر از یک کارگردان معمولی که بعضی ها تصورش را دارند رفتار می کرد، صاحب سبکی بود که در نظر داشت. تعدادی کارگردان بدون این که خودش وارد جزئیات شود را پرورش می داد و این طور هم عمل می کرد. در مورد افرادی که سبک کارشان را می پسندید اصلا نمی گفت چه کار کنند.
فقط گاهی اوقات می گفت خیلی خوب کاری کردی که این جا را گرفتی یا این جا را ضعیف وارد شدی، بدون این که خیلی وارد جرئیات شود. البته اگر می خواستی با او بحث کنی ساعت ها باتو بحث می کرد که چرا این جا خوب شده و آنجا بد شده است، دلایلش را هم می گفت اما اگر نمی خواستی و سوالی نمی کردی اصراری نداشت.

اگر موافق باشید می خواهم به آن سال هایی بپردازیم که دو یا سه اکیپ هم زمان باهم به جبهه های جنوب و غرب می رفتند و از منطقه های مختلف تصویر برداری می کردند. وقتی این تصاویر به تهران می آمد آقای آوینی «راش ها» را پای دستگاه می دید و بعد خروجی این می شد که ایشان یک فیلم در می آورد یااین که باز با مشورت شما از بین «راش ها» یک فیلم در می آمد؟
 

نه! آقا مرتضی با ما مشورت نمی کردکه چه در بیاورد، ولی کاری غیر از آن چه ما فیلم برداری کردیم هم در نمی آورد، یعنی سعی می کرد فیلم را تدوین نکند. فرض کنید من امروز برای فیلم برداری به جبهه رفتم اما دیدم که سوژه زیادی وجود ندارد، مقداری فیلم می گیرم، با یکی دونفر مصاحبه می کنم و دوربین را خاموش می کنم، فردا می آیم و لب اروند رود می بینم که آب جزر دارد، گل ها بالا آمده است و رزمنده ها در گل ها راه می روند، چند تا مصاحبه می گیرم.
5-4 روز همین طور می گذرد و اتفاقات مختلفی رخ می دهد. ایشان همین را پشت سر هم می گذاشت. او تدوین را به این معنا که یک چیزی از آخر به اول بیاید و پلان ها با هم تقطیع شود اصلاً اعمال نمی کرد.
به نوعی بعضی ها می گویند شاید تدوین نمی کرد، بلکه آنها را روایت گونه همان جور که فیلم بردار می گرفت، می گذاشت مگر این که فرض بگیرید در مورد یک پلی که در حال نصب در منطقه جنگی است فیلم برداری می کنید، یک سال قبل هم شما رفته بودید و نحوه ساخت آن را در کارخانه فیلم برداری کردید، این دو را با هم ترکیب می کرد چون به هم مربوط است، یعنی جایی که تدوین نیاز بود تدوین می کرد، ولی معمولاً این کار را نمی کرد اگر موضوعی چنین مساله تاریخی نداشت، به همان ترتیبی که ما فیلم برداری می کردیم پلان های ضعیفش را خارج می کرد و پلان های قوی آن را همان طور با همان ترکیب می گذاشت، معمولاً این طور عمل می کرد.
بیشتر کارهای من که توسط ایشان تدوین شد همین روال را داشت، پس دیگر نیازی هم نبود که با من صحبت کند چون همان چیزی که فیلم برداری می کردم، می گذاشت. نمی خواهم بگویم ایشان ما را قبول داشت یا نداشت، بلکه معنای کارگردانی در گروه جهاد معنای جدیدی پیدا کرده بود، یعنی آن معنای کلاسیک را این جا نداشت،در واقع کارگردانی روحی بود که بر روی کارها سیطره داشت.
این روح را خود آوینی ایجاد کرده بود و بچه ها طبق آن ایده و روحیه، خودشان کارگردانی می کردند. وقتی فیلم ها به دستش می رسید مجددا مواظب این روحیه بود که در فیلم ها باشد اما به جزئیات کاری نداشت. او دنبال موضوعاتی در فیلم ها بود که نشان از فتح یعنی همان اسم برنامه، داشته باشد.
فرض کنید کسی به سختی مجروح شده بود، حالت هایی بروز می کرد که ناب بود، این جا، جایی بود که مرتضی صحنه را بعد از این که نشان می داد، رها نمی کرد، بلکه به ریشه های این مطلب می پرداخت که این آدم که این جاست و در طول تاریخ این طور جلوی دشمن ایستاده، کجا بوده و ریشه های ایمانی و مذهبی اش را باز می کرد و مطلب را به سیدالشهدا می رساند، شما می بینید که بیشتر نریشن های ایشان (متون فیلم ها) به قیام سید الشهدا و روز عاشورا اشاره دارد و سعی می کرد ارتباط اینها را برای بیننده بازگو کند.
نویسندگی او هم از نوع خاصی بود که قبل از این هیچ کس روی هیچ فیلمی ندیده بود. یک عده سعی کردند جا پای ایشان بگذارند و کار او را ادامه دهند اما نتوانستند، چون قلم ایشان با چیزی که اشاره کردم تناسب داشت. او بعد از انقلاب با تمام وجود به این انقلاب و رهبری آن دل بست و عاشق شد و با عشق می نوشت. نمی خواهم بگویم این عشق را کس دیگری ندارد ولی با این ظرفیت هیچ کس به او نرسید، چون ایشان یک ظرفیت های هنری و ادبی هم داشت که از آن کاملاً در خدمت هدف جدیدش استفاده می کرد.
با این که او موافق نمی شد به منطقه بیاید و بیشتر تدوین می کرد، ولی حتی بهتر از ما که پیش رزمنده ها می رفتیم با آنها ارتباط برقرار می کرد و آنها را می شناخت و به آنها دلبستگی داشت. موضوع فیلم روزمنده ها بودند، وقتی روی فیلم ها تدوین ساده ای صورت می گرفت، ایشان می نوشت. این نوشتن هم نشان از ریشه این بچه ها داشت و وقتی هم که خودش این نریشن ها را بازگو می کرد، با این عشق و این سیری که گفتم، دلدادگی های خودش و رزمنده ها را به امام وسید الشهدا نسبت می داد که این را در صدایش می بینید، یعنی اگر متن های او را به فرد دیگری می دادیم که بخواند این تاثیر را نداشت، در واقع این صدا با خودش ظرفیت ویژه ای داشت به همین دلیل ایشان به ندرت قبول می کرد متن های دیگری را بخواند، با آن که صدایش خیلی خوب و جزو بهترین صداها بود و همه دوبلورهای صدا و سیما به دیده احترام به او می نگریستند، به خصوص که در دوبله با آن بلندگوهای خاص زیبایی صدا چند برابر می شود، در نتیجه من شاهد بودم که افراد زیادی جذب او می شدند.

می توان گفت با شروع جنگ ایران و عراق مستندی به نام مستند جنگی در ایران کلید خورد، که الان در این زمینه کوله باری از تجربه داریم و اگر کسی بخواهد مستند جنگی بسازد جدای از کارهایی که اروپا در جنگ جهانی دوم ساخته است، باید به مستندهایی که ایران ساخته شده نگاه کند. شما به عنوان یکی از فیلم برداران جنگ به جای این که در فرماندهی و برنامه ریزی حرکت کنید، گاهی حتی جلوتر از رزمنده ها فیلم می گرفتید، ابتدا جاذبه هایی که شما را به این سمت کشاند و سپس خاطراتی که از آن روزها باقی مانده است را بازگو کنید؟
 

بچه های گروه جهاد تلویزیونی برای رفتن به جبهه ها از راه های معمولی که بقیه گروه های جنگی استفاده می کردند، وارد نمی شدند. گروه های دیگر معمولاً جذب اتاق فرماندهان می شدند، شروع عملیات را از اتاق بی سیم می گرفتند و از همان ها می پرسیدند که وضعیت عملیات چطور است. گاهی سعی می کردند از بعضی مناطق که خود فرماندهان نظر دارند هم فیلم بگیرند، یعنی خط اول می رفتند ولی با صلاحدید فرماندهان، مثلاً می گفتند منطقه ای که می خواهید بروید خطرش این قدر زیاد است و شاید نتوانید فیلم برداری کنید‏، آنها هم تحت تاثیر قرار می گرفتند و به مناطقی می رفتند که بتوانند فیلم برداری کنند.
ولی بچه های جهاد طور دیگری کار می کردند، نمی خواهم بگویم بی هماهنگی می رفتند چون بالاخره آنها هم نمی توانستند خارج از چارچوب تبلیغات جنگ حرکت کنند، ولی از این روش وارد نمی شدند و معمولاً‌ چندان هم اصرار نداشتند که روز اول عملیات فیلم برداری کنند، چون آن روز سری است، یعنی کوشش می شود تا دشمن نفهمد، ولی فرض کنید در گروه آماده باش است، امروز عملیات شروع شد و تلویزیون هم اعلام کرد، دیگر حالت سری ندارد.
البته این نظر من است که اجازه دهید زمان و مکان عملیات اتفاق بیافتد، البته خیلی هم مهم نبود که شما شب عملیات در منطقه جنگی باشید، چون عملیات که در یک شب انجام نمی شود و گاهی تا یک هفته یا حتی یک ماه ادامه داشت. یکی دوبار هم برای خود من در طول 8 سال اتفاق نیافتاد که در شروع عملیات آن جا باشم. در این قضیه هم سراغ این نمی رفتیم که بزرگ ترین فرمانده منطقه کجاست تا از او فیلم برداری کنیم، اگر در مسیری که می رفتیم می گفتند این شخصی که این جا ایستاده فرمانده لشکر است، با او صحبت می کردیم ولی او را دنبال نمی کردیم که به او برسیم.
ما پی این بودیم که خطوط اول این منطقه کجاست. سعی کردیم با خط و مسیرهای آن آشنا شویم و بفهمیم از کدام مسیر برویم که خطراتش کمتر باشد یا در کجا خاک ریز هست. این اطلاعات را از طریق فرمانده ارشد کسب نمی کردیم که خیلی دقیق باشد، بلکه ممکن بود آنها را رزمنده ای به ما دهد و خیلی هم دقیق نباشد.
سعی می کردیم با تجربیاتی که خودمان داریم و اطلاعاتی که پیرامون ما هست به سمت خطوط اول برویم و از آن جا فیلم بگیریم. خط اول جایی است که اگر جلوتر از آن بروی دیگر نیروهای ما نیستند، یک منطقه خالی و بعد از آن نیروهای دشمن هستند. گاهی اوقات در آن جا ما را دعوت می کردند که خیلی سروصدا نکنیم؟ ولی گاهی اوقات که سروصدا زیاد و تبادل آتش بود، سعی می کردیم فیلم بگیریم. فیلم گرفتن در خط اول این خوبی را داشت که بچه های رزمنده دیگر در حالت شوخی نبودند،چون آن جا مساله مرگ و زندگی بود و سعی می کردند خودشان باشند، لذا اصل آن چیزی که باعث شده بود به منطقه بیایند را در وجودشان می دیدیم، اما عقب تر، چون مناطق امن تری بود، خیلی درون اصلی خود را بروز نمی دادند و سعی می کردند شوخی کنند تا شما اصلا چیزی تشخیص ندهی.
اگر آن جا مسئول خط، فرمانده گردان یا حتی احیاناً فرمانده لشکری بود، با آنها نیز صحبت می کردیم، چون فرمانده لشکر هم همان چیزهایی را بروز می داد که آن بسیجی روستایی نشان می داد و شاید اگر به شما می گفتند این فرد فرمانده لشکر است تعجب می کردید چون وجه متمایزی نداشتند.

شما خودتان قبل از این که با او برخورد کنید‏، فیلم سازی می کردید، می خواهم بدانم آیا خصلت، نگاه و تفاوت خاصی را جدای از بحث سینما و بحث های درونی که تا الان بوده و در همکاری با شهید آوینی وجود داشت؟ ماحصل آن همکاری برای شما و ایشان چه بوده؟
 

آن زمانی که من با آقای آوینی کار می کردم، فضایی خاصی در گروه جاری بود. یعنی زندگی هنری خودمان را می گذارندیم، این از چیزی که مرتضی ایجاد کرد، متأثر بود و آن هم باز از فضای بزرگ تر که آن زمان درون مملکت وجود داشت، متأثر بود. الان من در آن فضا نیستم. مثلا‌ً شما مدتی در آژانس املاک کار می کنید این فضای آژانس در روح شما تاثیرات ثانویه ای دارد، اگر جایی بروید که طلبه و جوان هایی باشند که خیلی در پس مسائل مذهبی و کسب علم باشند این هم یک تاثیر می گذارد.
واقعیت این است که ما الان از قصه جنگ و دهه اول انقلاب کمی دور شدیم، تعبیر خود امام هم این بود که انقلاب ما انفجار نور بود، یعنی یک نور زیادی منتشر شده و هر چه زمان می گذرد شما از مرکز این نور فاصله می گیرید البته راه هایی در اسلام هست که مثلاً با جهاد اکبر خودت را حفط کنی، ولی بالاخره این ها کار هر کسی نیست. من نمی توانم بگویم در همان روحیه آن زمان هستم و مثل آن بزرگانی که در بدترین شرایط هم خودشان را حفظ می کنند، نیستم. آن زمان فضای خوبی بود. نمازمان، عبادتمان، فیلم برداری مان، فیلم سازی مان و حرف های مان مفیدتر و متأثر از مرتضی، شهدا، امام، جنگ و آن انفجار نور بود. الان این ها را نداریم ولی ارزش ها هست. باید با خودسازی خودمان را برسانیم.

جدای از این توضیحاتی که دادید، این نگاه و سبک کار کردن با آقای آوینی و کار جنگ، چه تاثیری در سینمای شما بعد از جنگ و در بقیه زندگی سینمایی جنابعالی گذاشت؟
 

روایت فتح اسم برنامه ای بود که در گروه جهاد تهیه می شد. بعد از مدتی این برنامه آن قدر مهم شد که همه می گفتند روایت فتح بعد از جنگ جهاد چندان مایل نبود که قسمت کارهای جنگی ادامه پیدا کند و آقای آوینی و تعدادی دیگر صلاح دیدند که بروند. بسیج هم از آن ها حمایت کرد. من کارمند سازمان صدا و سیما و در گروه جهاد مامور بودم.
نمی توانستم هر جا دوستان می روند بروم. می توانستم با آنها همکاری کنم ولی بالاخره من در گروه جهاد فعالیت می کردم، از طرفی هم روایت فتح در این گروه به وجود آمده بود و من چندان مایل نبودم که کسی آن را به جای دیگری ببرد ولی این اتفاق افتاد. البته آن موقع کمی ناراحت شدم که بعداً این دلخوری تمام شد و من هم با آنها همکاری کردم.
در مورد این که این دوره بر روی فیلم سازی من چه تاثیری گذاشت باید بگویم که واقعیتش این است که بعد از آن سال هنوز نتوانستم کار داستانی بکنم، یا استعدادش را نداشتم یا این که ذهنیتم دیگر شکل گرفته بود، ولی در پی آن هستم که اگر خدا توفیق بدهد کار داستانی هم بکنم ولی عملاً‌ تا الان نتوانستم.
با آن که دیگر عضو جهاد و سازمان نیستم و بازنسشته شدم. ولی کارهایی مانند قضیه گندم، تعاونی روستایی و 26 قسمت در هنر اسلامی در شبکه اول ساختم، این ها تیترهایی است که تاثیرات مرتضی است. من روی موضوع روحیه عبادت در جوان ها 26 برنامه برای شبکه یک کار کردم. الان هم روی قضیه محدودیت هنرمندان و مسلمان اروپا کار می کنم، که بسیار هم سنگین است، کاری هم در مورد امام انجام دادم. همه کارهای من در اروپا این ها نیست، ولی تعدادی از آنها در این زمینه است.
تاثیر مرتضی در کارمن این بود که سوره هایی که الان دنبال می کنم، متأثر از شهید آوینی است. نحوه کاری که دارم خیلی پیچیده نیست، سعی می کنم هنر را به معنای فیلم سازی امروزه خیلی داخل نکنم که فیلم سخت و غیر قابل تماس نشود.
با وجود این که تمایل به پیچیده کارکردن وجود دارد و این کار زیباتر دیده می شود، سعی می کنم ساده کار کنم. این که من چه تاثیری روی مرتضی گذاشتم، فکر نمی کنم تاثیری جز خراب کردن کارش داشته باشم، نمی دانم چه تاثیری روی او گذاشتم، روایت فتح چندین فیلم بردار داشت مثل آقایان صدری، پیرهادی، یوسف زاده که چند نفر از آنها هم شهید شدند، هر کدام از آنها یک نحوه کار و سبکی داشتند که با هم فرق داشت، ولی روح حاکم بر همه آنها همان روحی است که او دمیده بود و در همه فیلم ها هم دیده می شود.

آقای آوینی یکی از صمیمی ترین دوستان شما محسوب می شد، اگر بخواهید خاطرات این دوست را در ذهنتان مرور کنید مهمترین جلوه ای که از او، غیر از فیلم سازی، نویسندگی و روزنامه نگاری به ذهنتان می رسد، چیست؟
 

چیزی که به نظرم می آید سخت کوش بودن و سخت کار کردن او برای انقلاب است، آدم احساس می کرد این فرد خسته نمی شود. اگر خود شهید آوینی این جا بود و شما به عنوان یک خبرنگار تعدادی سوال از او می کردید ایشان چنان با شیفتگی و حرارت پاسخ می داد که دیگر او را رها نمی کردید.مسائل فرهنگی را خیلی جدی می گرفت، جدی گرفتنش هم به این شکل نبود که تعدادی احکام وضع کند، بلکه خودش یک آدم فرهنگی بود. به این معنا که چیزی را که قبول داشت با تمام وجود به آن وابسته بود و سعی می کرد با نور افشانی و نه با حالت خشن بقیه افراد را جذب کند.
فرهنگ مانند بوی عطر است. شما وقتی گلی را گوشه ای می گذارید آن گل به صورت شما پرت نمی شود، بلکه این شماه هستید که به سمت آن می روید، فرهنگ هم از این مقوله است. مرتضی چنین حالتی داشت، یعنی وقتی شما یک بار با ایشان برخورد نسبتاً جدی داشتی، جذبش می شدی مگر این که کسی به این مقولات علاقه ای نداشته باشد. آدم هایی هستند که از کنار یک چیز زیبا هم راحتی می گذرند، ولی کسی که اطرافش را نگاه می کند و دنبال مطلب هست، به مرتضی می رسید جذبش می شد، جذب شدنش هم به این علت بود که خودش نور افشانی و عطر افشانی داشت.
عطر افشانی به این معنا نبود که تظاهر کند. ایشان آن زمان در گروه جهاد هیچ مسئولیتی نداشت، ولی خود مسئول جهاد، آقای همایونفر، جذب عطر این آدم بود، سعی می کرد بینید چه نیازی دارد تا برایش فراهم کند. اصلاً برایش آن مقدار حقوقی که می گرفت مهم نبود. در گروه جهاد مسئولان بالاتر از آقای همایونفر خیلی مایل نبودند که این طور کار شود، دوست داشتند راجع به جهاد و پشتیبانی جنگ کار کنیم. مرتضی می گفت امام گفته من هم این جا باید ببینیم برای جنگ چه کار می توانم بکنم، از پشتیبانی جنگ و جهاد حتما فیلم می گیرم و می گرفت، ولی اجازه بدهید بیشترین فعالیت من آن جا باشد.
آنها هم دیدند حرفش حق است و اگر بخواهند جلویش را بگیرند می رود و جای دیگری کار می کند، این بود که با دلخوری قبول کردند. ولی وقتی جنگ تمام شد به دلیل مسائل و اختلافاتی که در جهاد بود، خیلی راغب نبودند. گروه روایت فتح هم که دیدند مسئولان بالا مایل نیستند، رفتند. برخورد اولم با ایشان در خاطرم نیست، چون وقتی وارد گروه شدم نمی دانستم چه کسی مهم است، آرام آرام متوجه شدم که او فرد خاصی است، به عنوان مثال می گویم و گرنه قابل مقایسه نیست، یک وقت می گویند ایشان رئیس جمهور است و الان هم قرار است کمی با او صحبت کنی چون شما می دانید او کیست برخورد اول در ذهنت می ماند، ولی وقتی به اتاقی می روی که افراد زیادی در آن جا هستند و قرار است با آنها کار کنی، آرام آرام متوجه می شوی یکی از آنها ویژگی هایی دارد که می توانی به او نزدیک شوی، شاید برخورد اول یادت نماند، چون آن موقع با او دید که او فرد مهمی است به سراغش نرفتی، ولی خاطرات آخر را یادم می آید، مثلاً قبل از این که مرتضی شهید شود، من هر از گاهی به مجله سوره می رفتم و او را می دیدم.
او هم همیشه من را به اتاق سردبیری می برد، افسوس می خورد و می گفت: مصطفی ببین ما ماندیم و چطور دوستانمان شهید شدند، جنگ هم که تمام شد. ایشان 6 سال بعد از جنگ در فروردین سال 72 شهید شد در این مدت در مواقعی که او را می دیدم او تاسف می خورد و گاهی خصوصی به من می گفت که ما لایق نبودیم و ماندیم. ایشان فکر می کرد در حال دور شدن از حس شهید است، ولی ایشان با یک فاصله زمانی در کاروان بود.

از بیرون که به شهید آوینی نگاه می کردید، مرتضی آوینی به عنوان پدر خانواده و کسی که بحث های اندیشه ای می کرد را چطور می دیدید؟
 

قصه فیلم سازی و همکاری اش در گروه جهاد برای ما، صرفاً یک حالت همکاری را نداشت، واقعاً او برای عده ای که در گروه جهاد بودند حالت مراد را داشت، یعنی بچه ها به نوعی شیفته او بودند و نوعی ولایت نسبت به بچه ها داشت، این ولایت را هم کسی در گروه جهاد تعیین نکرده بود. خود بچه ها متوجه شده بودند که او آدمی است که می توانند به او اعتماد و اتکا کنند، بعضی از بچه ها به او می گفتند آقا مرتضی ما مشکل داریم برای ما دعا کن، او تا آن جایی که می توانست مشکلات بچه ها را حل می کرد.
مرتضی کسی بود که وقتی نماز می خواند همه پشت سرش نماز می خواندند. یک پیشوای مذهبی و الگو هم بود، یعنی بچه ها به او نگاه می کردندو سعی می کردند مثل او کم غذا بخورند، یا زیاد روزه بگیرند، مثلاً من مدتی مثل مرتضی غذا کم می خوردم،اما دیدم نمی توانم و رها کردم. مرتضی به عنوان یک الگو در ذهن ما بود، هر کدام از ما سعی می کردیم تا آن جا که می توانیم به او نزدیک شویم. بسیار مهربان بود البته گاهی اوقات عصبانی هم می شد، اما جو غالب و چیزی که من یادم هست آدمی بود که مهربانانه مساله ای را توضیح می داد. در مورد هر سوالی که از او می کردیم مدت ها برای ما توضیح می داد و با سعه صدر و مهربانی سعی می کرد از مجموعه چیزهایی که می داند، به تو چیزی بیاموزد.
اصلاً هم خست به خرج نمی داد. وقتی از او سوال می کردی اگر ظرفیت داشتی، هر چه می دانست بدون هیچ ملاحظه ای می گفت. بسیار هم اطلاعات داشت و از زوایای مختلف با شما بحث می کرد، ادعایی هم نداشت ایشان بعد از انقلاب دلداده شد. تصور نکنید که او از سال 42 مبارزه کرده بود، بلکه او یک دفعه با مردمی مواجه می شود که به سمت حرکتی می روند، او هم جذب شده و از خیلی از آن آدم هایی که از سال 42 دلداده امام و انقلاب بودند، نیز جلوتر بود.
عشق و دلدادگی این طور نیست که بگوییم فردی 40 سال است که قضیه ای را قبول دارد، ممکن است یکی همین الان برسد و از او هم خیلی جلوتر باشد. همان طور که امام به روحانیون می گوید: وصیت نامه شهدا را بخوانید، آنها مسیر 70 ساله را یک شبه طی کرده اند، یعنی قرار است شما 70 سال عبادت کنی تا خالص شوی، ولی آنها به این جایگاه رسیدند. مرتضی واقعاً عاشق امام بود. وقتی جنگ تمام شد خودش نفس راحتی کشید. می گفت آن زمان چون امام گفته بود مهمترین قضیه جنگ است، من هم نویسندگی و کارهای فرهنگی را رها کرده بودم، در نتیجه پس از آن به سراغ سردبیری سوره رفت.
مقام معظم رهبری یکی دوبار در جلسه دیدار با مسئولان تلویزیونی گفتند برنامه ای بود که شب های جمعه راجع به جنگ پخش می شد، اسمش هم یادشان نبود، چرا بعد از جنگ دیگر ادامه نمی دهید، دفعه دوم بعد از چند ماه در ملاقات بعدی ایشان همین مساله را تکرار می فرمایند. آن جا مسئولان سازمان به آقای همایونفر که مدیر گروه جهاد بود، می گویند این برنامه از جهاد پخش می شد، این برنامه چیست؟ او هم می گوید برنامه روایت فتح است. در نهایت آقای همایونفر سراغ مرتضی می رود و از او می خواهد که دوباره برنامه را ادامه دهد، ایشان هم قبول کرد.
اما در این دوران کار جنگی ساختن جذاب نبود و همه حالت قهر داشتند. آن زمان دوربین را به خط می بردیم سوژه ها هم فراوان بودند، ولی الان خط نیست و همه رزمنده ها هم حالت قهر دارند. مرتضی در این جو نمی توانست کار مستند جنگی بسازد، علاقه اش هم به کارهای فرهنگی و نویسندگی و سوره بود اما باید دوباره از خودش می گذشت، باید آن چیزی را که به آن علاقه داشت زیر پا می گذاشت و کار دیگری انجام می داد. آن زمان ما هم کنارش نبودیم. من داشتم 26 برنامه رادیو عبادت را می ساختم.
ساختن فیلم مستند جنگی در زمانی که جنگی نیست سخت است، خود این نحوه کار جدیدی می طلبد. مرتضی چند سفر رفت تا روش کار را پیدا کند، تا این که آرام آرام دستش آمد که چطور باید بعد از جنگ فیلم بسازد. قضیه فکه که در آن تعداد زیادی از بچه ها شهید و تعدادی هم مجروح شده بودند، ولی نمی توانستند آنها را بیرون بیاورند، تا اینکه عراق همه منطقه را گرفت و شهیدشان کرد بسیار جالب و شنیدنی بود. این قصه برای او خیلی جذاب بود تا راجع به آن کار کند. آن روز داخل خود منطقه رفته بود ایشان می خواست با حس آن منطقه آشنا شود و بتواند کار کند. آن جا از مناطقی بود که هنوز مین ها پاک سازی نشده بود، زیر پای ایشان و نفر بعدی مهندس یزدان پرست یک مین جهنده بود که شریان های اصلی پای او را می زند چندساعتی هم زنده بود و صحبت می کرد.
بچه ها می گفتند ما فکر می کردیم آوینی با یک عصا به روایت فتح می آید و احتمالا یک پایش قطع می شود و اصلاً تصور این که شهید بشود را نداشتیم. تا او را به بیمارستان صحرایی می رسانند، متوجه می شوند که کاری نمی توانند بکنند. رمقی نداشت چون اکثر خونش از بدنش خارج شده بود.

به عنوان کسی که او را درک کردید، به نظر شما تصویری که نسل بعد از ما از مرتضی آوینی خواهد دید با تصویری که الان از او ارائه می شود، چقدر تطابق دارد؟ باید بیشتر به چه بخش هایی از او پرداخته شود تا یک بار دیگر دیده شود؟
 

به عقیده من او بزرگ تر از آن چیزی است که می گویند. درباره این آدم عاشق هر چقدر بگویی کم گفتی. او عاشق انقلاب، امام، رزمنده ها، شهدا و سیدالشهدا بود. من جایی ندیدم که بتوانند عشق او را خوب بیان کنند، ولی این که او را معصوم هم بدانیم کار خوبی نیست. نمی دانم که در تبلیغات درست است که عیب های شخص را هم گفت یا نه، ولی بالاخره حتماً ضعف هایی هم داشته است. در مورد خصوصیات مثبت او حرف های بسیاری گفته شده است.
ایشان کارگردان بود و این طور کار می کرد. ایشان خودش ادعای این را نداشت که من کارگردانی می کنم، او در واقع کاری بالاتر از کارگردانی می کرد و تعدادی کارگردان پرورش می داد.
این خیلی بالاتر است از این که مستقیم بگویی من کارگردانی می کنم، اما عده ای چون نمی دانند می گویند آوینی کارگردان است و روی cd های روایت فتح نوشته شده کاری از آقای آوینی و هیچ اسمی از فیلم برداری که حتی مجروح هم شده نیست. این طوری تعدادی از بچه های که اطراف او بودند دلخور شده اند، به همین دلیل عده ای بی تفاوت شده و درباره او صحبت نمی کنند، چون این آدم های جدید اشتباه می کنند.

در حوزه سوره چطور بود؟
 

بعد از 5 سال از موقعی که جنگ تمام شد، وقتی پیش او می رفتم همان طوری بود که زمان جنگ بود. البته ایشان به بچه های که در جنگ بودند توجه خاصی داشت، مثلاً وقتی می فهمید فردی رزمنده است طور دیگری با او رفتار می کرد، احساس می کرد باید به او خدمت کند. من در گروه جهاد زیاد به جبهه نمی رفتم، بیشتر به روستاها می رفتم، بچه های فیلم بردار و صدابرداری که به جبهه می رفتند را بسیار تکریم می کرد. یکدفعه به او گفتم مادرم مریض است، مدت ها گذشت یک دفعه صحبتی پیش آمد به من گفت من هر روز مادرت را در نماز دعا می کنم. من تعجب کردم که در این مدت یادش بوده است.
اگر شما بخواهی یک آدم مذهبی درست پیدا کنی و بگویی شیعه این است، انقلابی این است، طرفدار امام این است او نمونه خوبی برای همه این ها بود. افرادی تحت تاثیر قرار می گرفتند و نسبت به امام مخالفت داشتند، وقتی با مرتضی صحبت می کردند، نظرشان عوض می شد. او برای انقلاب، امام و شیعه زینت بود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 31