گفت و گو با مرتضی شعبانی، تصویربردار آثار متاخر روایت فتح
جستجوگر نقاط مقاومت و عاشورایی جنگ (2)
جستجوگر نقاط مقاومت و عاشورایی جنگ(2)
درک من این است که درجنگ یک اتفاق انسانی و معنوی می افتد و این اتفاق به صورت فیزیکی درخاک ریز به صورت ایستادگی دربرابر دشمن متجاوز جلوه می کند. شهید آوینی درپی این تعالی فردی بود.ولی در دوران بعد تفاوت هایی درسبک ایشان دیده می شود. ایشان به دنبال این است که حتی آن اتفاقاتی که برای فرماندهان افتاده را هم روایت کند، دوربینش گاهی روی سه پایه هم می رود و ثابت می شود، البته می توانیم این دلیل را بیاوریم که این ویژگی زمانه است.آن موقع واقعاً امکان نداشت. چرا که فضا همیشه درتنش بود.ولی به هرحال تغییراتی درنگاه ایشان رخ داد حتی آوینی دهه 60 با آوینی دهه 70 متفاوت شده است.می خواهم بپرسم دربخشی که شما همراهش بودید می خواست چه چیزهایی را ارائه کند؟
چون جنگ دیگر استمرارندارد وآدم ها می توانند راحت بایستند و صحبت کنند، احساس می کرد که باید دوربین را روی سه پایه بگذارد و به راحتی مصاحبه شونده مقابل دوربین بایستند و حرفش را بزند.
اصلاً سه پایه درکارآقا مرتضی نیامد شماکجای کار دیدید که سه پایه آمده باشد؟
درفیلم شهری درآسمان به ندرت پلان یا نمایی هست که دوربین روی سه پایه باشد، حتی می خواهم بگویم اصلاً نمایی که درآن دوربین روی سه پایه باشد. وجود ندارد مگر درمواردی مثل غروب خورشید.حرکت دوربین درسراسرکار آهسته است مثلاً وقتی فردی درجایی به آرامی قدم می زند شما دلیلی نمی بینید که با دوربین دنبالش بدوید. روزهای اول کار شهری درآسمان دوربین روی سه پایه رفته بود درست همان جا که مصاحبه هایی با مردم عادی شهرمی گرفتیم دوربین روی سه پایه است وآقا مرتضی جلوی دوربین ایستاده یا کنار آن نشسته است. به مرور آرام آرام احساس کرد که این روش درست نیست و ناخودآگاده از جایی به بعد سه پایه را حذف کردیم،غیر از چندنمایی که از غروب خورشید گرفتیم دیگر ضرورتی برای کاربرد سه پایه وجود نداشت.
به نظرم می رسد این جا سید مرتضی بیشتر فرصت پیدا کرد که راجع به این مسائل حرف بزند. ما در ظاهر جنگ یک مقدار خرابه می بینیم بعد آقا مرتضی می گوید که مثلاً پرنده ای که از قفس پرید آزاد شد.این کوچه ها آدم را به یاد جایی می اندازد که از این جا یک دروازه ای به بهشت باز می شود.دراین طورصحنه ها بیشتر نریشن نقش دارد و آن اتفاق معنوی را توضیح می دهد.
یعنی آنها روایت را می گویند وآقا مرتضی حکمت را میگوید هرآنچه که درشهری درآسمان می بینید از زندگی بچه ها، از خرابه ها و از مردم گذشته همه را به حکمت جنگ برمی گرداند،نمی توانم چیزی بیشتر از این توضیح دهم.
ببینید زمانی است که یک فیلم مستند در دل واقعه ساخته می شود و زمانی دیگر، بعد از واقعه یک مستند راجع به آن واقعه می سازیم که به آن بازسازی مستند می گویند. از دید شما،شهید آوینی در دوران بازسازی چگونه اصل داستان را مورد توجه قرار می داد؟
لوکشین ها را چطور پیدا می کردید؟
معمولاً خیلی فطری این اتفاق می افتاد، یعنی مثلا پیدا کردن دست نوشته هایی که در روی دیوار است کاملاً فطری بود. گاهی رزمنده ها کارت های رزمندگی و کتابخانه شان را نشان می دهند، سید موسوی راجع به مسجد موسی بن جعفر و پیشینه بچه ها صحبت می کند و می گوید که مثلا جهان آرا اسامی آن بچه هایی که عضو کتابخانه بودند را یکی یکی نشان می دهد، راجع به خیلی از آدم ها حرف می زد که عده ای از آنها زنده و عده ای دیگر شهید شدند و تک تک راجع به این ها توضیح می دهد.
اشاره کردید که سید مرتضی اتفاقات درونی آن فرد را گفتار های روایت فیلم می کرد. او برای این که دیالوگ خاصی را از مصاحبه شونده بگیرد چه سوالات می پرسید؟
می دیدیم که یک زمانی این مدرسه مقر سپاه بوده، ستون پنجم به عراقی ها اطلاع داده واین نقطه را زده اند. سید صالح با جزئیات به توضیح این اتفاقات می پرداخت. طبیعتا وقتی ما برای اولین باز این جریانات را می شنیدیم در جایی کنترلمان را از دست می دادیم، مثلا صدای هق هق گریه صدابردار یا سید مرتضی بلند می شد. همه چیز بکر بود، یعنی این طور نبود که بدانیم چند لحظه بعد چه اتفاقی می افتد، جزئیات سوال ها یادم نیست و سوال هایی که آقا مرتضی از اقبال پور که دو تا از بردارانش شهید شدند، می کرد راجع به این دوبردار بود، ارتباطشان با مادر، یا مثلا وقتی که این دو شهید شدند چطور مادرتان اجازه داد که دوباره به جبهه بیایید، فقط راجع به اقبال پور به خاطرم هست.
چون سید مرتضی کاملا این دوبرادر را می شناخت. قضیه بهنام محمدی و ارتباطش با سید صالح را هم می دانست و در جاهایی به سید صالح می گفت: «از بهنام بگو که چطور شهید شد.» در واقع کاملا این ارتباطات را می دانست و فقط کافی بود تا تلنگر بزند، که مثلاً سید صالح، قضیه شهادت بهنام را بگو.
ساخت مجموعه «شهری در آسمان» چند روز طول کشید؟ آیا هر هفته به خرمشهر می رفتید و تصویر می گرفتید؟
شما فیلم سازی را با شهید آوینی آغاز کردید، بعد از ایشان هم دوباره فیلم ساختید و سبک خودتان را پیدا کردید. طبیعتاً یک چیزی در شکل و شیوه سینمای شهید آوینی بود که اطرافیانش راتحت تاثیر قرار می داد، آیا بعد از شهید آوینی، رگه هایی از تفکر و نگاه او به سینما را در کارهای خودتان پیدا کرده اید؟ یا شما نوع دیگری به سینما نگاه می کنید؟
شخص شما آن عنصر را چطور دیدید؟
برگردیم به تاثیری که همکاران این شهید بزرگوار از آقای دالایی گرفته تا خود شما که اکیپ آخری بودید از ایشان پذیرفتید. از نظر شما این تاثیرها کجا بود؟
شهید آوینی در دوران اوج جنگ تمام عشق و علاقه اش به بسیجی ها و دفاع مقدس بود، ولی به اقتضای روزگار، مجبور بود بنشیند و نوارها را نگاه کند. بچه ها تعریف می کنند که پای راش ها گریه می کرد و با آنها ارتباط برقرار می کرد، در دوران پس از جنگ سید مرتضی فرصتی پیدا کرد تا همراه شما با فضاها برخورد کند. می توانید کمی از حس و حال خود در آن فضاها بگویید؟
مثلاً روزهای قبل از شهادتش، مثل زمان جنگ که می گفتند شما نور بالا می زنید پس شهید می شوید، به نقطه ای رسیده بود که یک چنین شوخی هایی می کرد. در این فکر همه نبودیم که آیا درست است که به میدان مین برویم، این جا انواع و اقسام خطر وجود دارد ولی هیچ وقت احساس نمی کردیم که ممکن است یک مین زیر پای ما منفجر شود. ولی به نظر من او کاملا آگاه بود که ممکن است این اتفاق بیافتد. مانند فردی بود که موقعیت ها را خیلی خوب حفظ می کندمثلا برای این لحظه با هم بودن ارزش قائل بود. برعکس ما که کاملا غافل بودیم.
داستان شهادت را جسته و گریخته از افراد مختلف شنیده ایم آیا ممکن است که آن دو سه روز آخر را به صورت کامل تعریف کنید؟
در حال عقب نشینی تعدادی از بچه ها که مجروح و شهید شده بودند در آن قتل گاه می مانند، جایی بوده که به قول نظامی ها کاسه ای شکل است، یعنی یک مقدار پایین تر از سطح است. همه را آن جا می گذارند و آنها به مرور کنار هم شهید می شدند و بقیه بر می گردند.بعدها که فیلم شان رادیدیم. مشاهده کردیم که عراقی ها بالای سر آنها می آمدند، به بعضی ها تیر خلاص می زدند، بعضی ها را هم با خود بردند و بقیه هم که ماندند شهید شدند.
تصمیم گرفتیم که به آن نقطه برویم و راجع به آن واقعه فیلم بسازیم. عید سال 72 بود که سفری به آنجا کردیم و دقیقا 13 فروردین به تهران برگشتیم. دو، سه، روز در تهران ماندیم. سید مرتضی یک روز من را در نماز خانه دید و گفت که تصمیم دارد دوباره به فکه برگردیم، چون مصاحبه ها ناقص است. ما چهارشنبه به اتفاق اقای قاسمی، شهید دهقان و تعدادی از دوستان ستاد عملیات و اکیپ فیلم برداری با هواپیما به سمت منطقه حرکت کردیم، صبح پنج شنبه به منطقه فکه رسیدیم.
برخی بچه ها هم از راه زمین آمده بودند و همدیگر را پیدا کردیم. بعد از ظهر پنج شنبه به کانال معروف گردان کمیل رفتیم. در آن کانال آقای قاسمی و بچه های دیگر خاطراتشان راتعریف کردند، تا این که غروب شد. آن روز هم خاطرات خیلی عجیبی گفته شد، مثلاً این که شهید همت با بچه هایی که در کانال مانده بودند تماس می گرفت و بچه ها وصیت نامه شان را پشت بی سیم می گفتند. آقا مرتضی آن جا خیلی گریه کرد. شب قرار بود برنامه ششم شهری درآسمان پخش شود آن زمانی یکی، دوسالی بود که ساعت ها را جلو می کشیدند، بنابراین برنامه زود پخش شد یعنی به جای ساعت نه، ساعت هشت پخش شدو او نتوانست برنامه را ببیند.قرارشد صبح به قتل گاه برویم.
وقتی حرکت کردیم هوا گرگ و میش بود صبحانه را هم بین راه درماشین خوردیم.آقا مرتضی جلو نشسته بود آقای بختیاری پشت فرمان بود و من و آقای صابری و رمضانی هم ردیف عقب نشسته بودیم، به ابتدای منطقه طاووسیه که رسیدیم با یکی از بچه های اطلاعات مصاحبه ای گرفتیم که بیست دقیقه طول کشید.سید مرتضی استارت مصاحبه را زد و من دیدم نگاهش به این سمت و آن سمت است نوار که تمام شد او پنجاه متر آن طرف تر نشسته بود و کاری به مصاحبه نداشت.
200 متر بالاتر از آن میدان مین بود که یک تک رشته سیم خاردار کشیده بودند آنجا ابتدای میدان مین بود پا را روی این سیم ها گذاشتیم و وارد میدان مین شدیم. چون قتل گاه درست وسط میدان مین بود و برای رسیدن به آن باید از میدان مین رد می شدیم.
نیروهای گردان کمیل چطور از قتل گاه عقب آمده بودند؟
آیا منظورتان این است که درواقع یک معبری وجود داشت؟
سید مرتضی تذکرداد که برویم آقای قاسمی می گفت میدان مین است باید مقداری دقت کنیم. حرکت می کردیم یعنی دیگر معبری وجود نداشت یکی از بچه ها ی تخریب چی جلو بود آقای قاسمی، شفیعیان و بعد من، صدا بردارمان نفر پنجم آقای.
رمضانی،آقای آوینی، یزدان پرست بختیاری و صادقی هم بودند. اما اقای بختیاری و صادقی عقب مانده بودند و پنجاه متری با ما فاصله داشتند و از برخی از تجهیزات که درهمان نقطه مانده بود عکس می گرفتند همین طور که پشت سرهم می رفتیم یک صدای انفجار آمد و با صدای آن زمین خوردیم. من برگشتم و دیدم که اقا مرتضی و شهید یزدان پرست روی زمین افتادند.
دوربین فیلم نمی گرفت ولی روشن بود دکمه ضبط دوربین را زدم که فیلم بگیرم.شاید سه چهار دقیقه ای همین طور زوم می کردم بچه ها کمک کردند تا سید مرتضی را به عقب منتقل کنیم و من داشتم فیلم می گرفتم. وقتی می خواستم دوربین را خاموش کنم دیدم دکمه رکود کار نمی کند به نوار نگاه کردم دیدم چراغ نشانه روشن است وقتی دقت کردم متوجه شدم به دوربین ترکش خورده و از کارافتاده است. آقای بختیاری خیلی سریع خودش را رساند و از صحنه عکس گرفت ما ظاهر قضیه را می دیدیم چون مین های والمر حدود 1200- 1300 ترکش دارد به خاطر حجم زیاد مواد منفجره اش ایشان خون ریزی داخلی پیدا کرده بود،یعنی مویرگ های بدن از داخل باز شده بود.
این طور نبود که فقط پا قطع شده باشد درست است پای ایشان قطع نشده بود ولی یک بخش از پای راستش نزدیک به قطع شدن بود و شکاف های خیلی عمیقی زیر رانش برداشته بود آقای یزدان پرست هم پایش از زانو قطع شده بود اضطراب سراسر وجود همه را گرفته بود میدان مین خیلی جدی شده بود و هر لحظه احساس می کردیم که ممکن است یک قدم دیگر برداریم و مین دیگری منفجر شود.خیلی زود شهید دهقان رسید و دو تا ازتیرک هایی که سیم خاردار به آن وصل بود را درآورد و با اورکت بچه ها برانکارد درست کرد.
پای آقای یزدان پرست و آوینی را هم بسته بودیم و آنها را روی برانکارد گذاشتیم و آرام آرام از میدان مین بیرون آمدیم که تقریباً 45 دقیقه طول کشید. آقا مرتضی تا آخرمیدان مین به هوش بود و بعد از هوش رفت.
درآن 45 دقیقه آخر من تعدادی عکس گرفتم یک دوربین VHS داخل ماشین داشتیم که بیمارستان و صحنه رفتن را با آن فیلم گرفتیم.ولی آن زمان او کاملاً بیهوش بود.زمانی که آقا مرتضی هوش بود فقط تعدادی عکس گرفتیم محل شهادت ایشان بیمارستان بود چون ایشان دربیمارستان تمام کرد. آن روز وقتی به بیمارستان رسیدیم تیم پزشکی شروع به تنفس مصنوعی و احیا کردند ولی جواب نداد.
فکر نمی کردیم که ایشان شهید شود آقای بختیاری می گفت من فکر می کردم که ایشان دوباره با ویلچر به روایت می آید و فیلم تدوین می کند. این حس که ممکن است شهید شود اصلاً نبود ودر بیمارستان همه شوکه شدیم.
الان که از شهید آوینی فاصله گرفته اید، جدای از بحث همکاری و فیلم سازی، خلق و خوی شخصی ایشان و آن شخصیت معنوی اش چگونه توصیف می کنید؟
اکنون وقتی شما یک لحظه چشم هایتان را می بندید، اولین چیزی که از وجود او به عنوان یک دوست به ذهن می آورید، چیست؟
درمقام یک دوست هم،ایشان کسی بودکه هرکاری می توانست برای دوستانش انجام می داد خیلی عجیب است ممکن است یک فرد هیچ چیزی نداشته باشد مثلاً شما از من تقاضایی بکنید و من خودم نتوانم آن را برآورده کنم.ولی به در و دیوار بزنم تا آن را برای شما فراهم کنم هر چیزی که می خواهد باشد و به نظر من همه چیزش را برای رفاقت می داد و هرکار که از دستش برمی آمد انجام می داد و کوتاهی نمی کرد اگر کسی از او هرتقاضایی می کرد فکر نمی کنم رد می کرد.
جوان ترها چطور دور او جمع می شدند و جاذبه سید مرتضی کجا ظهور می کرد؟
آوینی از این انقلاب تاثیرگرفت و خیلی هم دلسوز آن بود. سال های آخر که دربنیاد سوره کار می کرد با جسارت وارد مسائل می شد و برسرمسائل انقلاب دلسوزانه مطلب می نوشت، بدون اینکه با کسی تعارف یا رودربایستی داشته باشد می خواهم بدانم این سال های اخرکه با هم ارتباط داشتید، او نسبت به کدام یک از مفاهیم و آرمانهای انقلاب بیشتر دغدغه داشت؟
الان همه می خواهند به نوعی آقا مرتضی را برای نسلی که او را ندیده است معرفی کنند، به نظر شما تصویری که الان از او ارائه می شود تصویر درستی است و به اوینی واقعی نزدیک است؟
ولی طبیعتاً درحوزه های فلسفه و عرفان، وجوه مختلفی داشته است که باید دیگران توضیح دهند من هیچ گاه نمیتوانم و به خودم این اجازه را نمی دهم که درآن فضاها وارد بشوم اگرکسی بخواهد او را بشناسد باید مکتوبات فیلم ها و آدم هایی که با او زندگی کردند را بشناسد.
به نظرم تواضع فردی اش بیشتر در دل دوستانی است که با این بزرگوار زندگی کردند این اواخر سلوک زندگی وبرخوردش با زمان جنگ فرق می کرد یعنی اگر کسی فقط او را زمان جنگ دیده باشد. ممکن است برخی از خاطراتی که ما از دوران اخر حیات او داریم را باور نکند و بگوید که این طور نیست چند مقطع مختلفی است که ممکن است هرادمی دیگر بخش از آن را درک کرده باشد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 31
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}