پرواز به سوي حقيقت
پرواز به سوي حقيقت
پرواز به سوي حقيقت
ناگفته هايي از روابط شهید دکترمصطفي چمران و امام موسي صدر به روايت دکتر صادق طباطبايي
درآمد
شوريده تنها
«وصيت مي کنم...
وصيت مي کنم به کسي که او را بيش از حد دوست مي دارم! به معبود من! به معشوق من! به امام موسي صدر! کسي که او را مظهر علي(عليه السلام) مي دانم! او را وارث حسين(عليه السلام) مي خوانم! کسي که رمز مبارزه، سرسختي، حق طلبي و بالأخره شهادت است! آري به امام موسي وصيت مي کنم...
کسي که وصيت مي کند، آدم ساده اي نيست. بزرگ ترين مقامات علمي را گذرانده، سردي و گرمي روزگار را چشيده، از زيباترين و شديدترين عشق ها برخوردار شده، از درخت لذات زندگي ميوه چيده، از هر چه زيبا و دوست داشتني است، برخوردار شده و در اوج کمال و دارايي، همه چيز خود را رها و به خاطر هدفي مقدس، زندگي دردآلود و اشکبار و شهادت را قبول کرده است. آري اي محبوب من، يک چنين کسي با تو وصيت مي کند...
از اين که به لبنان آمدم و پنج يا شش سال با مشکلاتي سخت دست به گريبان بوده ام، متأسف نيستم. از اين که آمريکا را ترک گفتم، از اين که دنياي لذات و راحت طلبي را پشت سر گذاشتم، از اين که دنياي علم را فراموش کردم، از اين که از همه زيبايي ها و خاطره زن عزيز و فرزندان دلبندم گذشته ام، متأسف نيستم... از آن دنياي مادي و راحت طلبي گذشتم و به دنياي درد، محروميت، رنج، شکست، اتهام، فقر و تنهايي قدم گذاشتم. با محروميت همنشين شدم. با دردمندان و شکسته دلان هم آواز گشتم. از دنياي سرمايه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومين و مظلومين وارد شدم. با تمام اين احوال متأسف نيستم...
تو اي محبوب من، دنيايي جديد به روي من گشودي که خداي بزرگ مرا بهتر و بيشتر آزمايش کند. تو به من مجال دادي تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرت هاي بي نظير انساني خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زير پا بگذارم و ارزش هاي الهي را به همگان عرضه کنم، تا راهي جديد و قوي و الهي بنمايانم...
تو اي محبوب من، رمز طايفه اي و درد و رنج 1400 ساله را به دوش مي کشي، اتهام و تهمت و هجوم و نفرين و ناسزاي 1400 سال را همچنان تحمل مي کني، کينه هاي گذشته و دشمني هاي تاريخي و حقد و حسدهاي جهانسوز را بر جان مي پذيري، تو فداکاري مي کني، تو از همه چيز خود مي گذري، تو حيات و هستي خود را فداي هدف و اجتماع انسان ها مي کني و دشمنانت در عوض دشنام مي دهند و خيانت مي کنند، به تو تهمت هاي دروغ مي زنند و مردم جاهل را بر تو مي شورانند و تو اي امام، لحظه اي از حق منحرف نمي شوي و عمل به مثل انجام نمي دهي و همچون کوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمئن به سوي حقيقت و کمال قدم بر مي داري، از اين نظر، تو نماينده علي(عليه السلام) و وارث حسيني... و من افتخار مي کنم که در رکابت مبارزه مي کنم و در راه پرافتخارت شربت شهادت مي نوشم...
تو را دوست مي دارم و اين دوستي، بابت احتياج و يا تجارت نيست. در اين دنيا به کسي احتياج ندارم. حتي گاهگاهي از خداي بزرگ نيز... چيزي نمي خواهم، گله اي نمي کنم و آرزويي ندارم. عشق من به خاطر اين است که تو شايسته عشق و محبتي و من عشق به تو را قسمتي از عشق به خدا مي دانم. همچنان که خداي را مي پرستم و عشق مي ورزم، به تو نيز که نماينده او در زميني، عشق مي ورزم و اين عشق ورزيدن، همچون نفس کشيدن براي من طبيعي است...
درود آتشين من به روح بلند تو باد که از محدوده تنگ و باريک خودبيني و خودخواهي، بيرون است و جولانگاهش، عظمت آسمان ها و اسماء مقدس خداست.
عشق سوزان من فداي عشقت باد، که بزرگ ترين و زيباترين مشخصه وجود توست و ارزنده ترين چيزي است که من را جذب تو کرده است و مقدس ترين خصيصه اي است که در ميزان الهي به حساب مي آيد...».
شکسته دلان بي قرار
صادق من، دوستم، مهربانم، عزيزتر از جانم، سلام گرم و آتشين مرا بپذير؛ سلامي که با اشک و خون آغشته است؛ سلامي که با عشق و غم آميخته است؛ سلامي که تاريخ پردرد شيعه را در طول 1400 سال ظلم و جنايت به همراه دارد؛ سلام دل شکسته اي که جز عشق و محبت سرمايه اي ندارد. فاطي و غزاله آمده اند و چقدر ما را خوشحال کردند، جاي تو خيلي خاليست. دل من خيلي براي تو تنگ شده است. از دور تو را مي بوسم و صميمانه ترين درودها را تقديمت مي کنم.
از حال ما بخواهي، زنده ايم در تب و تاب، در زد و خورد، در ميان امواج بلا، در ميان طوفان حوادث، در جنگ با سرنوشت، در مبارزه اي براي بود و نبود... آقاي صدر حالشان خوب است و دو روز پيش به اردن نزد ملک حسين رفتند تا مگر به وسيله او، به «کميل شمعون» فشار آورند تا دست از اذيت و آزار بردارد....
و يا از نامه اي ديگر:
صادق عزيزم، قربانت گردم، سلام گرم و آتشين مرا بپذير. دلم خيلي برايت تنگ شده و اين چند روزه همواره به ياد تو بوده ايم. فاطي و نور چشمم غزاله اينجا هستند و آخرين لحظات سپري مي شود گرچه فرصتي نداشتم آنها را به مقدار کافي ببينم. فقط يک بار آنها را به «نبعه» و «تل زعتر» بردم تا نمونه هاي وحشي گري عصر علم و تمدن را ببينند و براي دوستان خود به ارمغان بياورند. راست که اوضاع تل زعتر و نبعه، گريه آور است، در تل زعتر، مقاومت مي بينيم و مبارزه و سرسختي و شکست شرافتمندانه، در نبعه، حزن و غم و مظلوميت، سرقت و تخريب از روي کينه و چقدر وحشي گري... دو نمونه که بيننده را مي لرزاند و آدمي را به گريه مي اندازد... يک شب هم آنها به صور آمدند و مقداري مدرسه را تماشا کردند و بعضي اسلايدها را ديدند و خلاصه جاي تو خيلي خالي بود.
لابد مي داني که مسيحيان مترف دست راستي براي مبارزه با آقاي صدر خيلي تلاش مي کنند، حرکت محرومين را «حرکت مغبونين» مي نامند. در ده هاي جنوبي که فتح کردند به دنبال «امل» مي گشتند که بکشند زيرا فقط امل در جنوب به آنها ضربه زده است. راستي که فقط امل و امام صدر توانسته اند مسير جنوب را عوض کنند. جنوب مي رفت که زير سيطره مسيحيان (به پشتيباني اسرائيل) درآيد و بعد از سقوط طيبه، ده ها جنوب يکي بعد از ديگري به دست کتائب مي افتاد، ولي ايستادگي جوانان امل و شهادت پنج نفر از آنها، طايفه شيعه را تکان داد و بعد از انتقاد امام از حافظ اسد، سوريه رسما موقف گرفت و ضد کتائب نيرو فرستاد و اتحاد مسيحيان و اسرائيليان شکسته شد...
... از حال من بخواهي بد نيستم، هنوز زنده ام و اين، خود معجزه است. کسي که همه روزه به درياي مرگ فرو مي رود؛ کسي که زير رگبار گلوله ها زندگي مي کند؛ کسي که دشمنان، به قتلش کمين کرده و همه جا دام افکنده اند... و باز هم اين آدم زنده باشد، راستي که معجزه اي است و گاهي احساس کرده ام که من به سوي مرگ مي تازم و مرگ از من مي گريزد.
در کشمکش زندگي، فرصت ندارم فکر کنم چه مي گذرد و اين خود نعمت بزرگي است و راستي که نمي دانم خداي را چگونه شکر کنم که وقتي و فرصتي براي فکر کردن براي من نگذاشته است، زيرا دردها و غم ها غير قابل تحمل بود... اما در کوران زندگي و کشمکش هاي حيات، گويي که خواب و خيال است، گويي که چرخ فلک به سرعت مي چرخد و در ميان طوفان ها و رعد و برق ها و شلوغي و پلوغي آدمي، مات و مبهوت شده است و نمي داند چه مي گذرد و چه مي شود و به کجا مي رود و سرنوشت، چه تيري به کمان کشيده است. فقط مي بينم که تاريخ ها و سرگذشت ها و فراز و نشيب ها مي آيند و مي روند و ما همه را در خواب و خيال مي بينيم... نمي دانم... شايد وقتي از اين خواب و خيال برخيزيم که قدم به صحنه مرگ بگذاريم و تازه حقايق را بفهميم.
و باز نامه اي ديگر:
چقدر دلم گرفته، چقدر پژمرده ام، زير کوهي از دروغ و غم فشرده مي شوم و مسئوليت بزرگي که بر دوشم گذاشته شده است سنگيني مي کند، افتان و خيزان براي اداي وظيفه قدم بر مي دارم و آرام و آرام به سوي سرنوشتي مجهول به پيش مي روم. دلم براي تو خيلي تنگ شده است، تا راز و نياز قلبي خود را با تو باز کنم، از ظلم ها و ستم ها، از خيانت ها و جنايت ها سخن بگويم و شهادت بهترين و صميمي ترين دوستان خود را بازگو کنم و فقر و درماندگي و گرسنگي محرومين را بگويم و رسالت سخت آينده را گوشزد کنم....
اين هم گزيده اي از نامه اي ديگر:
صادق عزيزتر از جانم، سلام آتشين مرا بپذير و اشتياق بيش از حد و شور و شوق بي اندازه از کسي که تو را دوست مي دارد و در دريايي از غم و درد و مشکلات غرق شده است که حتي فرصت نمي کند سر خود را از ميان سيلابه ها بيرون کشد و به آسمان بلند خدا بنگرد و يا به ستارگان زيبايش خيره شود و يا با ماه تابانش راز و نياز کند... و اين نامه، خود راز و نيازي است با تو که ماه مني و ستاره مني و دوست مني که راز و نياز مرا به آسمان بلند خدا مي رساني....
چند روزي بود که آرامش برقرار شده بود و آتش بس جنوب حدود ده روزي ادامه يافت، احساس راحتي کردم و آرزوي اين که قلمي به دست بگيرم و آتش درونم را بر روي کاغذ منتقل کنم، يا کتابي را برگيرم و بخوانم، يا فرصت کنم که با آسمان بلند خدا و ستارگانش راز و نياز نمايم... اما قضا و قدر اجازه نمي دهد و آرامش روح مرا نمي پذيرد آسايش مرا دوست ندارد... دوباره انفجار شروع شد. جبهه شعيبيه در «بنت جبيل» و «ناقوره» و «طيبه» به سمت اسرائيل يا کتائب، راکت پرتاب کرد و اسرائيل و کتائب نيز منتظر فرصت نشسته بودند و لذا ده هاي شيعه را زير توپخانه خود گرفتند و مردم بدبخت جنوب که تازه شروع به عودت کرده بودند، زير انفجار راکت ها دوباره مجبور به فرار شدند. ديروز در بنت جبيل، چهار نفر کشته و چند نفر زخمي شدند، دو روز قبل، دو نفر کشته شدند، سه روز قبل يک نفر... و همه روزه تلفاتي به مردم بدبخت وارد مي شود و چه دردناک است. اين بدبختي و ذلت و کثافت همراه با خيانت و جنايت و توطئه و دسيسه و سياست بازي با سرنوشت صدها هزار آواره بدبخت و فلک زده شيعه! خدايا چه بگويم؟ درد تا چقدر و بدبختي تا چه اندازه؟
کشاکش نبرد و خطر: ساواک، صدر و چمران
در اسناد ساواک نيز به رد پاي بسياري از اين توطئه ها که توسط دوستان نادان و بعضي روحانيون فرصت طلب در لبنان دامن زده مي شد، پي مي بريم. شايد بد نباشد به چند نمونه از صدها سند در اين باب نظري بيفکنيم:
از: 312
گزارش درباره: سيد موسي صدر
نظر به اين که نامبرده بالا، در بيروت مطالبي عليه مصالح کشور اظهار نموده بود، مقرر گرديد که به ساواک تهران اعلام گردد از طريق وعاظ و روحانيون مورد اعتماد در منابر، ياد شده وابسته و عامل کشورهاي بيگانه معرفي شود که در اجراي اوامر اقدام گرديد.
اينک ساواک تهران اعلام نموده است که به منابع مربوطه آموزشهاي لازم در اين مورد داده شده است....
نکته جالب در اين گزارش ساواک اين است که رژيم شاه خود معترف است که مخالفت با او موجب سربلندي و عظمت فرد است.
توجه کنيم:
... ضمنا به استحضار مي رساند که با توجه به تجربيات گذشته درباره اين قبيل روحانيون، هرگونه مخالفت علني دولت بر عليه مشاراليه بر اشتهار وي خواهد افزود و موجب بزرگي و عظمت او خواهد شد. مراتب استحضارا معروض گرديد.
مسئول بررسي- وثوقي 24/2/1353
رئيس بخش312 24/2/1353
رئيس اداره يکم عمليات و بررسي- عطارپور 24/2/1353
ملاحظه شد... 26/2/1353
بايگاني شود... 26/2/1353
خيلي محرمانه تبديل شد
شماره: 3/629- 17/533 تاريخ: 10/9/1336
سازمان اطلاعات و امنيت کشور
... سيد موسي صدر، سرپرستي مدرسه اي را که در صور تأسيس کرده به شخصي به نام مصطفي چمران ساوه اي واگذار نموده و هم اوست که سرپرستي آموزش افراد سازمان چريکي صدر (امل) را به عهده دارد...
... مصطفي چمران از مخالفان سرسخت ايران و از سران جبهه به اصطلاح ملي در آمريکا بوده و در زمان جمال عبدالناصر، به اتفاق چند تن ديگر دوره چريکي و خرابکاري را در مصر ديده است و ترتيب طي دوره خرابکاري را براي تعدادي از تروريست هاي ايراني در سازمان هاي فلسطيني فراهم کرده است. علي شريعتي، نويسنده ايراني، در سال جاري در لندن فوت و در دمشق به خاک سپرده شد، شريعتي گرچه در گذشته پايه گذار مارکسيسم اسلامي در ايران بوده، ولي در اواخر عمر، عقايد گذشته خود را رها کرد و عليه مارکسيسم اسلامي دو کتاب نوشته بود، ليکن سيد موسي صدر به تبعيت از مخالفان ايران که در نظر داشتند از شريعتي به عنوان يک مخالف ايران تجليل نمايند، به مناسبت دفن او مراسمي برپا کرد و در چهلمين روز درگذشت او مجلس يادبودي منعقد نمود که در آن ياسر عرفات و عده اي ديگر از سران فلسطين شرکت کردند، صدر و ديگران سخنرانان اين مراسم، در سخنان خود ايران را مورد حمله قرار داده و از شريعتي به عنوان شهيد ياد کردند.
شماره: 3/1068- 17/033 تاريخ: 17/2/1336
سازمان اطلاعات و امنيت کشور
به موجب تلگرام رسيده از سفارت شاهنشاهي در بيروت خليل الخليل، سفير لبنان در دربار شاهنشاهي اظهار داشت: سيدموسي صدر از وجوهي که از ايرانيان براي او رسيده مبلغ دو ميليون ليره لبناني در اختيار يک نفر ايراني منحرف و متواري به نام مصطفي چمران که رئيس مدرسه صور سيدموسي صدر مي باشد گذارده شد تا براي گروه ميليشياي سيدموسي صدر يک سازمان اطلاعاتي نظير آن چه که گروههاي افراطي فلسطيني دارند به وجود آورد و عده اي از تروريست ها را براي خرابکاري و ترور شخصيتهاي مورد نظر تربيت نمايد. مصطفي چمران از ايرانيان منحرفي است که پس از تحصيل در آمريکا و همکاري با دانشجويان منحرف به گروه صدر پيوسته....
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 37
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}