مباني تأويلات باطني شهرستاني در مفاتيح الاسرار (2)


 

نويسنده: سيد محمد علي ايازي (1)




 

مباني تفسيري
 

از آنجا که سخن درباره آن دسته از مباني، پيش فرض ها، اصول موضوعه، باورهاي اعتقادي، و بسترهاي علمي است که بر روش تفسيري شهرستاني تأثيرگذار بوده اند ـ نه آنهايي که همه مفسران با پذيرش آنها به تفسير قرآن مي پردازند ـ از اين رو، بايد به اموري اشاره کرد که خود را به صورت مستقيم يا غيرمستقيم در مجموعه گرايش ها و روش تفسيري شهرستاني نشان مي دهند و از سويي جهت دهنده و از اختصاصات گرايش شهرستاني، مانند همه تفسيرهاي باطني، محسوب مي شوند.

ا. تأويل باطني
 

مهم ترين ويژگي شهرستاني پذيرفتن لايه اي وراي ظاهر به اسم تأويلات است. تأويل در عالم اسلام شاخه هاي گوناگوني دارد و بر اساس جهت گيري قرآن پژوهان متفاوت است: تأويل کلامي، تأويل فلسفي، تأويل عقلي و تأويل باطني. علماي مسلمان هنگام بيان عقايدي مانند جبر و تفويض، قضا و قدر و صفات الهي، از دليل قرآني استفاده مي کردند و اگر آيه اي با آن عقيده ناسازگار بود، براي منطبق کردن آيه با عقايد خود به تأويل روي مي آوردند. اشاعره، معتزله، جبريه، مرجئه و ده ها گروه و فرقه ي ديگر از اين شيوه براي اثبات عقيده خود استفاده مي بردند و آيات را به گونه کلامي تأويل مي کردند ؛ مثلاً در تفسير آيات مربوط به صفات و افعال خدا، مانند: رؤيت (قيامت: 19) و استوا (طه: 5)، براي دفع شبهه ي تجسيم و مکان داشتن خدا اين آيات را به احتمال و معنايي تأويل مي کردند که چنين اشکالي پيش نيايد و يا بر عکس، به گونه اي تأويل مي کردند که عقيده مورد نظر مشروعيت پيدا کند.
اين مسئله در تأويل باطني در سطح وسيع تري انجام گرفت ؛ به گونه اي که به دشواري، سوء فهم، منضبط نبودن قواعد، و خارج شدن از ظاهر متهم شد، زيرا چه بسا تأويل گران باطني، به جاي کندوکاو در الفاظ و عبارات قرآن و استناد فني و ادبي، به اموري اشاره مي کردند که از لفظ استفاده نمي شد. آنان از حروف مقطعه و يا اعداد مطالبي برداشت مي کردند که فراتر از قواعد مرسوم فهم متن بود و اين با فرهنگ عامه مسلمانان سازگاري نداشت. البته بيشتر باطنيان منکر ظاهر نيستند، اما معتقدند تأويل باطني متکي به ظاهر کلام نيست و مفسر از رهگذر الفاظ به آسمان معاني و حقايق سفر مي کند و از طبيعت به وراي آن در عالم تدوين سير مي کند (رک: قاضي نعمان ،1415: 13/1و60، مقدمه محقق ؛ اسماعيليه، 1381: 253ـ 355). از نظر آنان، نسبت ميان ظاهر و تأويل، نسبت صدف و گوهر، و پوسته و مغز است. تأويل جاي تفسير را تنگ نمي کند و تفسير جاي خود را دارد؛ اما نبايد با تأويل هاي ديگر همچون تأويل عقلي و کلامي يا حتي فقهي به اشتباه گرفته شود و همان توقعاتي را از تأويل باطني هم داشته باشيم که از روش برگشت به نص در پرده برداري از لفظ داريم. (2)
شهرستاني درباره تأويل باطني رويکردهاي متفاوتي دارد، در ملل و نحو درباره مذهب باطني مي گويد «بدين سبب به ايشان نسبت باطني داده شده است که از ظواهر شريعت به باطن آن عدول کرده اند» (1402: 200/1)؛ اما خود بعدها همين راه را در کنار حفظ ظاهر مي پذيرد. اين نکته را نبايد فراموش کرد که تأويلات اسماعيليان بسته به شرايط زماني و مکاني و سليقه هاي داعيان متفاوت بوده است، تا جايي که به اذعان خودشان نمي توان آنان را يک فرقه و يا تأويلات آنان را از يک سنخ برشمرد (اسماعيليه، 1381: 251؛ به نقل از کنزالولد، مقدمه مصطفي غالب ،ص 7).

2. تفسير بر مبناي تأويل
 

يکي از مباني شهرستاني، استفاده از تفسير براي تأويل هاي باطني است؛ تفسيرهايي که بر بستر يک نظم اعتقادي انجام گرفته و گويي نتيجه و پيام تفسير است. طبق اين مبنا ممکن است افزون بر تفسير، از تأويل هايي استفاده شود از ظاهر متن استنتاج نشده اند، بلکه کشف تفسير متن هستند. در اين صورت، تأويل تفسير باطني متن و لايه اي براي دگرگوني در معناي واژه يا جمله است؛ مثلاً آيه «نساؤکم حرث لکم فأتوا حرثکم اني شئتم» (بقره: 223) به تسهيل در تنوع و معناي حقيقت نهايي روابط جنسي ميان زن و مرد تفسير شده است، اما در تفسير تأويلي شهرستاني آمده است همان گونه که کشت در مقاديم بدن باعث عمران است، کشت اعمال نيک نيز باعث عمران و ثبات و استقامت روح انسان مي گردد. سپس بر اساس آن به توضيح و تفسير اين تأويل مي پردازد که چگونه مواظبت از کارهاي زشت (تماس جنسي در ايام حيض) و محو کردن آنها براي اين است که در احوال خود ثباتي به وجود آورده، تعلقات و وابستگي هاي جنسي و مادي را کاهش دهد و آنچه مانع شهود است را نابود کند، در عالم باطن نيز اين مواظبت چنين است:
و لما کانت الظواهر التنزيله محتاجه الي البواطن التأويليه حتي تحصل منهما الصوره المستقيمه و هي وزان واحد... کذلک کل ما في العالم من ظاهر و باطن و محسوس و معقول و جسماني و روحاني و جسم و روح، فعند اجتماعهما تحصل صوره مستقيمه في القيامه (شهرستاني، 1386: 880).
شايد بتوان در ميان عارفان پيش از شهرستاني، نمونه اي از اين شيوه را نشان داد، مثلاً سهل بن عبدالله تستري (م 283 ق) به نوعي تفسير باطني قائل مي شود. او در ذيل آيه «ظهر الفساد في البر و البحر» (روم: 41)، خشکي و دريا را بر انسان تطبيق مي کند و مي گويد همان گونه که زمين دو حالت دارد، انسان هم اين دو حالت را دارد و همان طور که فساد در زمين به وجود مي آيد، در نفس هم به وجود مي آيد. خشکي نفس در جوارح، و دريا در قلب است. چون قلب نفع آورتر و خطر برانگيزتر است، درياست. تستري تصريح مي کند که اين تأويل باطن آيه است و نه ظاهر آن (تستري، 1423: 121).
همچنين شهرستاني در آيه «قول معروف و مغفره خير من صدقه يتبعها اذي و الله غني حليم» (بقره: 263) انفاق در مال را به انفاق در هدايت تشبيه مي کند و مي گويد : همان طور که در انفاق مال از يک دانه خوشه ها چيده مي شود: «سبع سنابل في کل سنبله مائه حبه»، در هدايت نيز اين چنين است که از يک دانه آن خوشه هاي علم و معرفت توليد مي شود، و همان طور که منت و اذيت در انفاق مال حبوط عمل را به دنبال دارد، منت بر تعليم و اذيت متعلم نيز حبوط ارشاد و هدايت را به دنبال دارد (شهرستاني، 1386: 1001).اين روش در ميان عارفان آن عصر سابقه داشته است و کساني مانند قشيري در آيه «و لهم رزقهم فيها بکره و عشيا» (مريم: 62) رزق را به رزق قلوب تفسير و برآن اساس تأويل کرده اند: «هر گاه پرده اي از آسمان دل با لذتي آويخته شود، لوايحي از کشف عارض مي شود و نورانيتي از قرب مي درخشد، اين امور وقتي اتفاق مي افتد که انتظار آمدن يکباره اين لوايح را داشته باشند» (قشيري،1420: 255/2 و نيز گلدزيهر، 1382: 221).

3. زوج هاي زباني
 

يکي از مباني شهرستاني که در قواعد تفسير آمده، تقسيم هاي خاص و انحصاري وي است. در علوم قرآن، آيات را به جفت هاي مکمل کلامي تقسيم مي کنند؛ مانند محکم و متشابه، عام و خاص، مجمل و مبين، مطلق و مقيد، ناسخ و منسوخ، ظاهر و باطن، تنزيل و تاويل، معقول و محسوس. اين زوج هاي زباني کمک مي کنند تا مفسر بر اساس مشخص کردن هر کدام از آنها به کشف مراد متکلم بپردازد يا افق معنا را بر اساس لايه اي خاص قرار دهد. بيشتر مفسراني که به مباني و قواعد تفسير پرداخته اند به اين زوج هاي مکمل و تاثير شناخت آنها در کشف مراد تاکيد کرده اند. در فرهنگ اهل بيت(ع) نيز بارها اين هشدار آمده است که بدون رعايت محکم و متشابه يا ناسخ و منسوخ نمي توان تفسير درستي کرد. اما شهرستاني بر اساس درک تاويلي خود روي عنوان زوجيت در قرآن تکيه ديگري دارد و از زوج هاي جديدي سخن گفته و در مقام تفسير بارها آنها را معيار تقسيم کلام الاهي قرار داده است. اين زوج ها پيش از وي در متون تفسيري ديده نشده اند و با مبناي باطني او سازگار دارند. البته معناي اين سخن، اين نيست که او زوج هاي زباني ديگران را نپذيرفته است، بلکه از زوج هاي پيشين در جهت اهداف و مباني خاص خود بهره برده است؛ به عنوان نمونه، در جايي به اهميت شناخت زبان قرآن اشاره و تاکيد مي کند: «کسي که زبان قرآن را از اهلش بشناسد، مشکل متشابه و محکم او حل مي شود، و بر زبان آنان، ديگر غلوي و تقصيري رخ نمي دهد» (شهرستاني،1386: 245/1).
از اين رو، به مبادي تاويلي خود که همان تقسيمات خاص است، اشاره مي کند، مانند مناهج خلق و امر، مدارج ترتيب و تضاد، مفروغ و مستأنف، وجه عموم و خصوص. اين تقسيمات سر دسته مباني شهرستاني و سررشته نظام تاويلي او هستند که از عبد صالحي که نامش را نمي برد، آموخته است. اين تقسيمات به وضوح نظام باطني را شرح مي دهند.

4. مناهج خلق و امر
 

چنان که از مقدمه ي شهرستاني استفاده مي شود، اساس جفت ها مکمل و حل مشکل زباني بسياري از آيات، بر پايه فهم حقيقت خلق و امر و جايگاه اين دو در جهان بيني يک موحد است؛ زيرا مهم ترين آموزه اي که شهرستاني از آن عبد صالحي (استاد ناشناخته)گرفته، اين اصول بوده است: «فتعلمت منه مناهج الخلق و الامر و مدارج التضاد و الترتب». در مجلس خلق و امر مي گويد که تقرير خلق و امر در تمام کتاب هاي پيشين انبيا، آمده است و آيات پاياني سوره اعلي را دليلي بر اين سخن خود مي داند: «ان هذا لفي الصحف الاولي. صحف ابراهيم و موسي» (همان،1386: 1066/2).
چه دغدغه اي باعث شده است که شهرستاني به اين نظريه روي آورد؟ از ياد نبريم که شهرستاني در اصل متکلم است و نزاع هاي متکلمان مسلمانان را درباره پيدايش جهان و نوع ارتباط آن با خداوند ديده است و از اين رو مي خواهد با اين مبنا، تفسيري کلي از جهان آفرينش و فرمان حق، ارائه دهد و نشان دهد که چگونه جهان شکل گرفته و مبدأ آن کجاست. اساس استناد وي براي تفکيک خلق از امر آيه «الا له الخلق و الامر تبارک الله رب العالمين» (اعراف:54) است. شهرستاني مي گويد که همه حقايق جهان و تدبيرات هستي و آفرينش آن بر محور جدايي اين دو تفسير مي شود. به لحاظ منطقي، کلمه امر مقدم بر خلق است، اما علت تقديم خلق در آيه اين است که انسان ها با خلق خدا سروکار دارند. امر پايه هستي جهان را تشکيل مي دهد؛ زيرا در آيه ديگري امر به بودن، در نظام تکوين و تشريع، بيان شده است: «انما قولنا لشي اذا اردناه ان نقول له کن فيکون» (نحل:40).
از سوي ديگر شهرستاني از طريق تشبيه عالم کبير به عالم صغير و همچنين تبيين نسبت ميان کتاب تکوين با کتاب تدوين، مي خواهد فهمي از اين موضوع به دست دهد و موضوع را در بسياري از مسائل جهان و انسان روشن کند. اين شيوه طبق اصلي است که در اين تفسير به آن اشاره شده است بر اساس آن، حالات و صفات عالم تکوين به انسان (يا به جاهاي ديگر) نسبت داده مي شود و آيه اي از قرآن به اين معنا باز گردانده مي شود.
همچنين وي کلمه امر را به قولي و فعلي تقسيم مي کند (همان، 1386 : 602/2) و در جايي ديگر مي نويسد: «خداي متعال داراي کلمات تام در عالم امر است که هيچ دگرگوني اي در عالم نهايي (مفروغ ) ندارند، و کلماتي دارد که بايد در عالم خلق تمام شوند و قابل تبديل هستند، چون در عالم مستأنف هستند و بقاي اين کلمات و دوام آنها به ذات خودشان و بقاي آنها تبديل آنها به مانندشان حاصل مي گردد» (همان: 603/2).
بنابراين با يکي دانستن قطعي طرح خلقت در قرآن، بعد ظاهري آن را نيز تقويت، و طبيعيات و الاهيات آن را با جدا کردن حوزه امر از حوزه خلق، تأويل مي کند و بدين ترتيب، در قالب تأويل باطني امر و خلق زمينه دست يافتن به درکي را فراهم مي کند که عرفا در تأويلات خود و فلاسفه از طريق الاهيات به دنبالش مي گردند.
شهرستاني معتقد است مشکل ثنويان که به اثبات يزدان و اهريمن، نور و ظلمت، و خير و شر در عالم، مي پردازند و يا مشکل مسيحيان که نتوانستند تجلي خدا در مريم را حل کنند و به تثليث معتقد شدند و يا مشکل يهوديان که نتوانستند مبادي و منتهاي اين جهان را اثبات کنند و نسبت مغلول بودن به خدا دادند و همچنين مشکل فلاسفه که پديده ها را به عقل فعال و در نهايت به ذات الله نسبت دادند، مشکل همه اينها اين است که به تمايز خلق و امر توجه نکردند؛ همه اينها اگر توجه مي کردند که نسبتي ميان امر و خلق است و بايد ميان اين دو تفاوت قائل شد، در آن صورت متوجه مي شدند که تمام اينها بايد به اين اصل تأويلي امر خدا و نه ذات خدا، بازگردند:
و لهذا زلت الثنويه في اثبات الهين يزدان و اهرمن و النور و الظلمه و زلت النصاري في اثبات ثالث ثلاثه... و اليهود، اذ صرحوا ما اشتبه و زلت الصائبه... و زلت الفلاسفه إذ إرتقوا في الاسباب الي العقل الفعال... فانکروا الامر اصلاً و اثبتوا العقل مرجعاً و اصلاً... فاعرض هذا التضاد و التشابه في التضاد علي الملائکه و الشياطين او علي الملک المطيع الاول و علي الشيطان الفاسق (همان 272/1 ـ 273. براي موارد ديگر تضاد: رک: 156، 278 ،269، 296 ،452 ،519).
بنابراين شهرستاني با نگرشي کلامي، به تأويل دسته بزرگي از اين آيات روي مي آورد که مي توان نامش را تأويل باطني گذاشت و ناظر به تبيين پشت پرده حوادث جهان و تفاوت گذاشتن ميان خلق و امر و بيان لايه ي ديگري از آيات قرآن است. او مي گويد: «خدا بدون اينکه کسي را شريک در آفرينش خود بسازد، ملائکه را آفريد تا اسباب براي خلقيات باشند و بدون آنکه کسي را شريک در هدايت سازد، اسبابي در امريات به وجود آورد که نامش را پيامبران گذاشت» (همان: 1066/2).

5. قاعده مفروغ و مستأنف
 

مفروغ و مستأنف، يکي ديگر از مباني تأويلي شهرستاني و از شگفت انگيزترين جفت هاي مکملي در هندسه ي فکري اوست که مي توان آن را از اصطلاحات ويژه وي به حساب آورد. مفروغ و مستأنف چيست و اين اصطلاح را شهرستاني از کجا و به چه دليلي در زوج هاي مکمل زبان قرآن برگزيده است؟ او خود براي آن داستاني ذکر مي کند که آن را از ماجراي گفت و گويي ميان ابوبکر و عمر برگرفته است. داستان از اينجا شروع مي شود که پيامبر گفت و گوي آن دو را مي شنود و از بلند شدن صداي آنان ناراحت مي شود و پس از آنکه علت را مي پرسد، درمي يابد که بحث آنان درباره قدر است. پيامبر در پاسخ، براي توضيح جايگاه قضا و قدر و تدبير جهان مثالي مي آورد و به آنان مي گويد فرشته اي را در نظر آورند که نيمي از وجودش آتش و نيم ديگر از يخ است در حالي که آتش هرگز يخ را آب نمي کند و يخ هرگز آتش را خاموش نمي کند. عمر که از پاسخ حضرت چيزي دستگيرش نشده بود، از پيامبر پاسخ قطعي مي خواهد و صريحاً از او مي پرسد که آيا زندگي ما مستأنف است يا از پيش مفروغ و مقدر شده است؟ پيامبر پاسخ مي دهد که زندگي ما در واقع مفروغ است، ولي بايد تلاش کنيم تا آسان تر به آنچه برايش آفريده شده ايم برسيم.
بنابراين، اصطلاح فراغ و مفروغ به معناي جدا شدن و گذشتن (و قريب به معناي قضا و قدر) آمده است که در آيه: قضي الامر الذي فيه تستفتيان (يوسف : 41) به کار رفته است (رک: صدوق، 1387: 1386؛ صدوق فراغ را به قضا معنا مي کند و طبري، 1415: 70/7، تفسير آيه 106 سوره هود)؛ و اصلاح مستأنف که به معناي از سرگيرنده، آغاز کننده، و انتظار کشيدن است، (3) ناظر به حل تناقض در زندگي و تفسير حوادث و اتفاقات آن است. او با اين روش مي خواهد مشيت الاهي و اختيار انسان را حل کند. شهرستاني از اين جفت مکمل، براي توضيح نزاع هاي کلامي خود با اشاعره و معتزله و حتي خلافت پس از پيامبر سود مي جويد و معتقد است غفلت از اين دو، منجر به ايجاد دو قطب متضاد از تفسير عالم در قالب جبر و تفويض خواهد شد.
از سوي ديگر هدف مفسر از زوج هاي زباني، حل تناقض نمايي برخي از آيات است که از سويي بر حکومت مشيت الاهي بر زندگي ايشان دلالت دارند: «فيضل الله من يشاء» (ابراهيم: 4)، «و لو شاء لهداکم أجمعين» (انعام: 147)، و از طرفي جزا و پاداش را بر فعل انسان مترتب مي کند: «ليجزي الله کل نفس ما کسبت» (ابراهيم: 51). از نظر شهرستاني تمايزي که ميان مستأنف و مفروغ وجود دارد اين عويصه را حل مي کند. منظور آياتي که از مشيت و اراده خدا سخن مي گويند، تقدير و حکم مفروغ الاهي است ؛ اما حکم مستأنف، تلاش و کوشش انسان براي بهره برداري از استعداد و زمينه حکم خدا و تغيير وضعيت و سرگرفتن و اصلاح کارها با دست تواناي خود است. نکته ديگر اينکه از نظر شهرستاني توجه به مستأنف نگاه به ظاهر و تنزيل و تفسير در کتاب است، و نگاه به مفروغ، نگاه به باطن و تأويل آيات است (شهرستاني، 1386: 49/1).

پي نوشت ها :
 

1. استاديار دانشگاه آزاد اسلامي واحد علوم و تحقيقات تهران.
2. در اينکه تأويل قواعدي دارد و همه از قاعده مندي آن سخن گفته اند ترديدي نيست (رک: شاطبي ، الموافقات بيروت: دارالمعرفه ، 1415: 394/3 و معرفت، التأويل في مختلف المذاهب والآراء تهران: المجمع العالمي للتقريب ، 39:1427) تنها چيزي که هست، اين است که کساني مانند شاطبي و ديگران معتقدند باطنيه اين قواعد را رعايت نمي کنند و البته اسماعيليه نيز در برابر اين انتقادها خود را ملتزم به قواعد تأويل مي دانند (رک: قاضي نعمان ، 1415: 13/1).
3. استيناف دهنده براي اشاره به کسي که در محکمه مرافعه را از سر مي گيرد ، از همين واژه گرفته شده است (رک: فرهنگ معين: 4081/3).
 

منبع: نشريه هفت آسمان شماره 45