دوست‌یابی به سبک ماهی‌ها


 

نويسنده:سید علی موسوی
منبع : اختصاصی راسخون



 

دوست‌یابی، به سبک ماهی‌ها، همان‌گونه که در مقدمه به آن اشاره می‌نمایم، به دنبال راه کارهایی است تا دیگران را به خود جذب کند-در این نوشتار، یک ماهی (که استعاره‌ای از انسان است)، به نام تام، که کسی در دریا با وی بازی نمی‌کند، و وی قصد دارد، با راه کارهایی که ما در این نوشتار به دنبال آن هستیم، دیگران را به سوی خود جذب کند.
او یک دائی به نام (ژرژ) دارد، که وی را در این امر کمک می‌کند
کم کم با راه کارهایی که (ژرژ) به وی می‌دهد، وی یکی از محبوب‌ترین ماهی‌ها، نزد دوستانش می‌گردد
سپس غالب نوشتار، بالعکس می‌شود، (تام)، همان ماهی کوچولو که کسی با وی بازی نمی‌کرد، به دیگران فخر فروشی می‌کند، و غرور وی را از دیگران دوستانش، دور می‌کند، سپس به مخاطب می‌آموزیم، که چگونه دوستی‌ها را پایدار کرده و چگونه یک دوستی که به قهر انجامیده را به بهترین و زیباترین شک ممکن، به یک دوستی دوباره و مسالمت آمیز برگردانیم
کلید واژه: تام، ژرژ، بچه‌ها، بازی، ماهی‌ها، انسان‌ها، دریا، بابا، جينی، ساتر، آنی، سام، شامن و لوئی
نوشته‌ی دوست‌یابی به سبک ماهی‌ها، نوشته‌ای است کاملاً علمی، که سعی شد در غالب یک داستان، نکات مهم و اساسی دوست‌یابی و طریقه‌ی صحیح پایدار ماندن دوستی‌ها را به نمایش بگذارد. این نوشته با یک داستان (به ظاهر کودکانه) ولی کاملاً علمی ودقیق، متدهای دوست‌یابی که بعضاً از متون روایی اهل بیت (ع) و بعضاً از کتاب آئین دوست‌یابی روانشناس مشهور آمریکائی (دیل کارنکی) اقتباس گشته است را به شکلی به مخاطب نمایش می‌دهد، که خواننده احساس می‌کند، می‌تواند به راحتی آن را در زندگی شخصی خویش نیز تجربه کند این داستان بر اساس زندگی نامه‌ی یک ماهی (به نام تام) تهیه و تنظیم گشته است. وی در این نوشته به دنبال روش‌هایی می‌گردد تا بتواندمحبت دیگران به خود جلب کند شاید انتقاد کنید که چرا این داستان بر اساس زندگینامه‌ی یک ماهی تهیه شده است، و چرا زندگی یک انسان در آن نیامده است جالب است بدانید این روش نگارشی یکی از روش‌های علمی و کاربردی است تا مخاطب شخصا در داستان نباشد، تا بتواند به عنوان فرد خارجی به داستان نگاه کند و بر این اساس وی بهتر می‌تواند فرمول‌های مورد نظر آن‌ها را اجرا کند. ماهی در این نوشته استعاره‌ای است از انسان، بنابراین می‌توانید به جای ماهی، انسان را جایگزین کنی بازی کردن در این نوشته، نوشته‌ای از کل زندگی و تمام چیزهایی است که می‌تواند در آن برای ما مهم تلقی شود (ارتباط، دوستی، کار، رفت و آمد، و... )و تمام چیزهایی که می‌تواند بر اساس آن زندگی تعریف شود. این نوشته، در غالبی تهیه و تنظیم گشته است که برای تمام گروه های سنی مورد استفاده قرار گیرد. شاید غالب اولیه این داستان به ظاهر کودکانه بیاید ولی، وقتی مخاطب در آن وارد می‌شود، عمیق‌ترین مسائل علمی پیرامون دوستی یابی را خواهد یافت که شاید به جرات بتوانم اذعان کنم، بعد از خواندن آن و رفتارهای متقابل با آن، تفاوت چشم‌گیری را در زندگی شخصی خود تجربه خواهد کرد. دوستی یابی یا طریقه‌ی صحیح برخوردی که انسان می‌تواند با اطرافیان و جامعه داشته باشد، شاید برای بسیاری، یک موضل اصلی به شمار آید –لذا برای نتیجه‌گیری معجزه‌آسای آن، تا آخر نوشته را دنبال کنید و رفتارهای آن را متناسب با زندگی فردی خود اجرا نمایید، مطمئن باشید، پشیمان نخواهید شد. لازم به تذکر است سیاق و نوع نگارش این نوشتار را می‌توانیم با کتاب چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد، مقایسه نمود-این نوشتار در سال 1388 با نام چرا کسی با من بازی نمی‌کنه، توسط انتشارات سبط النبی به چاپ رسیده است، لکن تفاوت این نوشتار را با کتاب فوق، می‌توان، اضافه کردن نکات بسیار مهمی نامید، که در کتاب فوق موجود نبود – این نوشتار با اضافه کردن چند روایت و چند نکته بسیار مهم، نقایض کتاب فوق را به شکلی، بر طرف نموده است - امید است مورد رضایت خوانندگان محترم قرار گیرد-انشا الله.
اینک آغاز داستان:
تام، ماهی کوچولوی قرمز، دارای بال‌های سفيد رنگ، چشمان قورباغه‌ای شکل، آبشش‌های طلائی وپولک‌هايی که وقتی خورشيد به آنها می‌تابد، همچون مرواريد گرانبها می‌درخشد-او آرزوی خوردن ملخ داشت و از کرم وتوت فرنگی مخصوصاً زماني که به خامه آغشته بشه متنفر بود – هم سن و سال‌های او در دريا، بسيار اندک بودند، اما او در دریا هیچ دوستی نداشت –وقتی دلش می‌گرفت، نمی‌تونست پیش دوستاش بره، و با آن‌ها بازی کنه او علاقه‌ی زيادی به آب بازی داشت و هر وقت صدای آب بازی -جينی، ساتر، آنی، سام، شامن و لوئی را می‌شنید سريعاٌ پيش اونها می‌رفت و علاقه‌ی زيادش را به آب‌بازی به آن‌ها گوشزد می‌کرد اما هر وقت اونها در گوشه‌ای او را می‌دیدند، فوراً مکان بازی خود را عوض کرده و از او دور می‌شدند تام با خودش خیلی فکر کرد ولی اصلاً متوجه نمی‌شد که چرا، بچه‌ها از او دوری می‌کنند!؟ [وقتی در ارتباط با دیگران، افراد از شما دوری می‌کنند، این هرگز به این معنا نیست که آن‌ها شما را دوست ندارند، بلکه می‌تواند به این دلیل باشد، که شما در برقراری ارتباط رضایت آن‌ها را جلب نکرده‌اید]
ادامه داستان:
اين ماجرا باعث شد، تام احساس تنهايی عجيبی کنه!! اون روز صبح با چشمانی پر از اشک به خانه آمد و در خانه را به حدی محکم به هم زد که آدم‌های بی‌رحم کنار ساحل که تام از آن‌ها خيلی بدش مي اومد، صدای در خانه‌ی آن‌ها را شنيدند –چشمانی پر از اشک و ناگهان صدای بلند گريه، با صدایی مثل صدای تام کوچولو –آن روز دائی کوچيکه‌ی تام به خانه‌ی آن‌ها آمده بود –(تام حرف‌های او را هميشه با دقت گوش می‌داد و از او برای حل مشکلاتش کمک می‌گرفت-او تنها کسی بود که می‌توانست با تجربیاتش تام را کمک کنه) [در زندگی ما انسان‌ها، نیز همیشه افرادی هستند که می‌توانیم در حل مشکلات زندگی از آن‌ها کمک بگیریم –پس هر وقت مشکلی برایمان پیش می‌آید، می‌توانیم از تجربه‌ی دیگران در حل مشکلات‌مان کمک بگیریم. مشورت کردن یکی از اسلوب‌های موفقیت است که می‌توانیم بسیاری از مشکلات را با آن حل و فصل کنیم. امام علی (ع) در این باره می‌فرمایند: لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَة: پشتيبانى چون مشورت كردن نباشد.](1) و در جایی دیگر امام می‌فرمایند: مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكَهَا فِي عقول‌ها- كسى كه خود رأى باشد نابود مى‏شود، و هر كه با بزرگان مشورت كند در عقل آن‌ها شريك است‏-(2) و در جایی دیگر می‌فرماید: (خَاطَرَ بِنَفْسِهِ) مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِه‏- كسى كه به رأى و فكر خود اكتفا كند خود را به خطر افكنده است. (3)
ادامه داستان:
امّا آن روز تام به حدی ناراحت وخشمگين بود که ديگه، صدای (تام، تام، تام) –دائی عزيزش، ژرژ را نمی‌شنید به اتاقش رفت ودر اتاق را قفل کرد –هيچ گاه، کسی تام را اين طور نديده بود –هيچ گاه وهيچ کس (شايد برای اولين بار بود که او ناراحتی را تجربه می‌کرد، زیرااو در عمرش تا به حال ناراحت نشده بود و حتی هيچ وقت از کسی چيزی را به دل نمی‌گرفت ولی این بار ...)ژرژ به پشت در اتاق تام اومد ودر اين هنگام صدای: (تام عزيز، دائی جون چی شده، به من بگو، آخه تو که اين طوری نبودی، شايد من بتونم مشکلت را حل کنم، اصلاً شايد مشکل نباشه)، به گوش می‌خورد –اما تام کوچولو که انگار تمام دنيا بر سرش خراب شده وفکر می‌کنه خدا با او لج کرده با صدای محيب ولرزانی پاسخ داد: ولم کنيد –ديگه به سه –به سه – او دچار تنهایی عجيبی شده بود که فکر می‌کرد، گریه کردن آن را تسکین خواهد داد. (گریه کردن یکی از مسکن‌های مقابله با سختی‌ها و مشکلات است، از نظر مطالعات و تحقیقات به عمل آمده، گریه کردن می‌تواند تا حد زیادی، آرامش موقت را به انسان هدیه دهد) 4، لکن توجه داشته باشید که آن تنها یک مسکن موضعی است.
ادامه داستان:
آن شب تام به حدّی گريه کرد که ديگه اشکی در چشماش نماند وبا همان حالت با دلی لرزان، چهره‌ای نگران و نگاهی آرام وغمگين به خواب رفت.
تام عادت داشت صبح زود از خواب بلند به شه –آن روز صبح تام از اتاقش بيرون نيومد ولی پدر ومادرش فکر می‌کردند او هنوز خواب مونده. دائی ژرژ گفت: من تام را خيلی بهتر از شما می‌شناسم او بيدار ه –من می‌دونم، تام غير ممکنه صبح‌ها خواب بمونه -تام اون روز يک ساعت زودتر از روزهای ديگر بيدار شده بود –ژرژبه پشت در اتاق او رفت، ناگهان متوجه شد او داره با خودش حرف می‌زنه –گوش هاش را تيز کرد تا ببينيه او چی ميگه-
صدای آرام –آرام بچه گانه‌ای همراه با اشک وناله می‌آمد که می‌گفت: خدايا –خدايا من چيکار کردم!؟ - چرا من!؟ - نَکُنه من خيلی زشتم!؟ – يا نکنه کاری کردم که بچه‌ها از دستم ناراحت شدند!؟ وهزار نکته‌ی ديگه که هيچ وقت ژرژآنها را نشيد –می‌دانید چرا!؟ چون این‌ها عاشقانه‌ترین کلماتی بود که تام، آن‌ها را با خدای خودش درد و دل می‌کرد وخدا وند به هيچ عنوان کلمات عاشقانه‌ی هيچ موجودی را فا ش نميکنه -يکی، دو ساعت بعد، تام با چهره‌ای عبوس از اتاق خودش بيرون اومد. دائی ژرژ گفت: تام –می دونی ديشب چرا من اينجا موندم –تام از زير چشماش، دائی ژرژ را نگاه می‌کرد - ولی اين بار نوبت ژرژ بود که هنر خودش را به نمايش بذاره –او هم چشماش را تخم مرغی شکل کرد و از بالای چشم هاش به تام نگاه کرد –او قصد داشت تام به خنده اما ...اما از خنده خبری نبود! وقتی متوجه شد اين کارها هيچ فايده‌ای نداره وفقط باعث بیشتر شدن نگرانی‌های تام ميشه، به همین دلیل، گفت: تام، ممکنه مشکلت را به من بگی – آخه من که غريبه نيستم! تام که دوباره اشک هاش شروع شده بود، گفت: هيچی دائی جون –هيچی آخه، من که تام را می‌شناسم، به را هيچی اين طوری نميکنه! تام قصد داشت دوباره شروع به نفی کردن کنه، ولی با اصرار دائی يک دندش مجبور شد ماجرا را برای او تعريف کنه. [در زندگی‌های شخصی ما انسان‌ها، سکوت بعضاً مشکلاتشمان را دو چندان می‌کند، صحبت کردن می‌تواند مقداری از استرس وارد آمده را کاهش د هد، لکن توجه داشته باشید که هر گوشی، لیاقت آرام کردن شما را ندارد]
ادامه داستان:
تام شروع به تعریف کردن کرد «وقتی تعريف می‌کرد صدا، دست‌ها و اشک‌هایش، هرسه با هم می‌لرزید –درست مثل اينکه ...ژرژ با دقت حرفهای تام را گوش می‌داد و به سختی خودش را کنترل می‌کرد تا خندش نگيره، اما ديگه طاقت نياورد و شروع به خنديدن کرد –تام دوباره به همون حال فرو رفت –احساس می‌کرد دائی ژرژ داره مسخرش ميکنه –اما ژرژ، که خيلی تيز تر از اين حرف‌ها بود بلافاصله روش خودش را عوض کرد وگفت: می‌دونی به را چی خنديدم!؟ سکوت تام، موجب شد ژرژ، جواب سوال خودش را بده. ژرژ ادامه داد: من فقط برای اين خنديدم که، حل اين مشکل از راحت‌ترین... – راستش رابخوای، اصلاً مشکلی نيست که قصد داشته باشيم اون را، حل کنيم. تام با تعجب پرسيد: یعنی چی!؟ ژرژ به او قول داد، اگه به او اطمينان کنه، مشکلش حل به شه -در این هنگام، دائی ژرژ، تام را به شنا کردن در قسمت موّاج و پر تلاطم دريا دعوت کرد -تام کوچولو، که هنوز شناکردن در موج‌ها را ياد نگرفته بود، علی رغم ميل باطنيش، دعوت او را پذيرفت. تام هم اين قدر آرام شنا می‌کرد که ديگه صدای دائی ژرژ را در آورد! اما او، به نقطه‌ای مات و مبهوت زول زده بود و اصلاً اعتنايی به دائی ژرژ نمی‌کرد! ژرژ گفت: ببين دائی جون، اين طوری فايده نداره، اگه بخوای اين طوری کنی، نمی‌تونم مشکلت راحل کنم. تام هم که به هيچ عنوان دوست نداشت، دائی ژرژ با او قطع رابطه بکنه پاسخ داد: باشه دائی جون –قبوله هر جی تو بگی –ژرژ هم برای اين که از دلش در بياره و اون را بخندونه، شروع به آب پاشی به او کرد –تام هم برای اولين بار، در اين چند روز خنده به لب هاش اومد واو هم شروع به آب پاشی به دائی عزيزش کرد –وقتی تام يه مقداری از حالت اولش بيرون اومد، ژرژ شروع به صحبت کردن کرد – تام، ببين: برای اين که ديگران با تو بازی کنند –برای اين کار از تو فرار نکنند، بايد با آن‌ها دوست به شی –[بازی کردن می‌تواند یک استعاره باشد، برای ارتباط با دیگران، برای حل مشکلات، و حتی برای صحبت کردن با افراد]»
ادامه‌ی داستان:
ژرژ: من هم روزی مثل تو بودم وقتی کوچیک بودم، کسی با من بازی نمی‌کرد، راستش را بخواي، برای همين بود که اون مو قع، خنديدم چون ديدم ماجرات دقيقاً مثل ماجرای منه! –خوب، حق داشتم بخندم! مگه نه!؟ حالا من راه‌هایی را به تو ياد می‌دم که خودم آن‌ها را تجربه کردم وتونستم به وسيله اونها در ديگران نفوذ کنم.1- هميشه از علايق ديگران و خواسته های شخصی آن‌ها سخن بگو و عمل کن و هرگز با علایق خودت با دیگران برخورد نکن، چون درتمام ماهی‌ها خصلتی به نام خود پسندی و حسادت وجود داره، که باعث ميشه اونها در مقابل تو قرار بگیرند! (5) – [در زندگی ما انسان‌ها، روش‌های برخوردی در ارتباط بسیار مهم تلقی می‌شود، در ارتباط‌های اولیه و جلب رضایت دیگران لازم است، با علایق آن‌ها و خواسته های شخصی دیگران جلو بیاییی، زیرا وقتی کسی این نوع برخوردی را می‌بیند، یا عبارت دیگر وقتی کسی می‌بیند که فرد مقابل مطابق با علایق او برخورد می‌کند، ناخودآگاه به سوی تو جذب می‌گردد]
ادامه‌ی داستان:
آره، تام، شايد به نظرت خيلی مسخره به یاد که من هم عيناً، مثل تو بودم –البته بِهت حق می‌دم، باور نکنی –خوب انصافاً باورش سخته –اما تام، اين سخن من را تا يک هفته اجرا کن و بعد از آن، فرمول و معجزه‌ی دوم من را ببين –البته تا مورد اول را اجرا نکنی، من هم به خودم اجازه نمی‌دم چيزهايی که نهنگ‌های بزرگ دریا، کشف کردند را برای تو فاش کنم –هرگز تام کوچولو با نا اميدی تمام، پيش دوستاش رفت، البته شايد اصطلاح دوستان مقداری برای اينجا زياد باشه، شما چه فکری می‌کنید!؟ آن‌ها وقتی تام را ديدند شروع به تعويض مکان بازيشو ن کردند –
اما اين بار، صدای بلند تام، مانع رفتن اونها شد –صبر کنيد بچه‌ها –صبر کنيد –همين که تام اين حرف را زد اون ها سر جاشون خشکشون زد وهمون جا ايستادند –تام نفس زنان به پيش اون ها آمد – بچه‌ها من نمی‌خوام مزاحم بازيتون به شم. فقط – فقط در همين حال (ساتر) گفت: فقط چی، زود حرفت را بزن می‌خوايم بازيمون را ادامه بديم. تام اول خيلی از حرف‌های ساتر ناراحت شده بود و می‌خواست حرفش را نا تمام بزاره و قهرکنه، اما ناگهان به ياد صحبت‌های دائی ژرژ، يعنی (معجزه‌ی) اين فرمول افتاد – جالب اينجاست که تمام این‌ها در ظرف فقط 4 ثانیه، اتفاق افتاد –در زندگی وقتی می‌خواهید، تصمیمی بگیرید، نخست فکر کنید و هیچ تصمیمی را در حال ناراحتی و عصبانیت، نگیرید –حتی گاهی با چند ثانیه فکر کردن، تصمیمات مهمی در زندگی‌تان تغییر می‌کند –اگر تام، در داستان در تصمیمش عجله کرده بود، شاید این عجله به این معنا بود که وی تا آخر زندگیش باید تنها می‌بود، لکن کمی تفکر باعث شد، وی تصمیم حیاتی و مهم درزندگی خود را تغییر دهد و سرنوشت خود را با تصمیمی عاقلانه تر، عوض کند.
ادامه داستان:
در همين حال خيلی سريع گفت: فقط می‌خوام بازی شما را ببينم –همين –چرا از من فرار می‌کنید –چرا!؟ تام ادامه داد و گفت: ببينيد بچه‌ها، اگه من تماشاچی شما به شم، شايد ماهی‌های ديگر هم به ديدن بازی شما مشغول به شن و شما با اين کار معروف به شید، درست نميگم؟ تام تونسته بود علايق آن‌ها را بفهمه وسپس با فرمول‌های دائی ژرژ آن‌ها را عملی کنه -! [مسلماً هر انسانی علایق خاص خودش را داره، مهم‌ترین و اولی‌ترین گام در مسیر دوست‌یابی، می‌تواند با خبر شدن از علایق دیگران باشد] (6)
ادامه‌ی داستان:
درست فهميديد، بچه های هم سن وسال تام، علاقه‌ی زيادی داشتند تا ديگران بازی اونها را تماشا کنند وتام کوچولو که از همه‌ی اونها قد و هيکلش کوچيک تر و عقلش از همه‌ی اون ها بيشتر بود، تونسته بود، اونها را با اين موضوع فريب بده، البته شايد واژه‌ی فريب درست نباشه، چون تام تنها وتنها يک واقعيت پنهان که کسی به آن توجه نمی‌کرد را از پشت پرده آشکار کرد. فقط همین. بچه ماهی‌ها هم، کمی توی گوش هم ديگه پچ پچ کردند وسپس سری تکان داده و دوباره مشغول بازی شدند -تام هم اون هفته با دقت هر چه بيشتر شروع به تماشای بازی اونها کرد –اين کار برای تام بسيار زجر آسا بود –چون تام از بازی نکردن خودش و تماشای آب بازی ديگران بسيار متنفر بود اماافسوس که ديگر راهی برای او نمانده است – بايد به گفته های دائی ژرژ عمل کنه، تا اثر معجزه آسای حرفهای او را به بینه. [مطابق علایق دیگران برخورد کردن، همیشه راحت نیست، گاهی لازم است خواسته های شخصی خود راکنار گذاشته و مطابق با خواسته‌ها و علایق دیگران عمل کنیم.]
ادامه داستان:
هفته‌ی بعد بايد درس دوم، دائی ژرژ را ياد می‌گرفت –اون روز هم مثل روزهای ديگه صبح زود از خواب بلند شد –اما اين بار کمی با روزهای ديگه فرق می‌کرد، تا از خواب بلندشد متوجه صدايی شد، که کمی به صدای دائی ژرژ شباهت داشت – نه اصلاً صدائی دائي ژرژه –آره –درست فهمیدم –از اتاق بيرون اومد وگفت: دائی جون، اتفاقاً من امروز می‌خواستم پيش شما بيام تا معجزه‌ی دوم را ياد بگيرم –اين قدر تام و ژرژ با هم رمزی حرف زدند که مادر تام را به حرف واداشت –او گفت: شما دوتا دارين از چی حرف می‌زنين –تام: هيچ مامان –هيچی –بعدش يه پوزخندی به ژرژ زد و با نگاه های مرموزش به ژرژ حرفهايی زد که هيچ گاه مادرش به اونها پی نبرد. ژرژ را به اتاق خودش دعوت کرد، تا درس دوم زندگی را از او ياد به گیره.
دائی جون، کارهای قبلی را انجام دادم – ميشه سریع‌تر بعدی را، بگی –آخه خودت که ميدونی من خيلی عجولم –زود بگو ژرژ، که می‌خواست کمی سر به سر تام بزاره گفت: نه – نه –هرگز من اين کار را نمی‌کنم – حداقل برای اين که اين خصلت بد را از تو بگيريم حالا حالاها فرمول دوم را بهت ياد نمی‌دهم. تام: دائی – دائی – اما هرگز صداهای بلند تام تصميم ژرژ را عوض نمی‌کنه –هرگز- چون دائی ژرژ هم خصلت بدی به نام لجبازی ويک دندگی داره، که هيچ کس تا به حال نتونسته تصميمش را عوض کنه –هيچ کس –تام که حدوداً دائيش را می‌شناسه و می‌دونه ميخ آهنين در سنگ نمی‌ره از اصرار خودش دست بر داشت و با چهره‌ی عبوس وناراحت، اما مشتاق شنيدن از دائيش خداحافظی کردفردای اون روز، تام دوباره پيش بچه‌ها رفت. چون ژرژ راه کاری برای اون تعريف نکرده بود، مجبور شد، فرمول اول را غنيمت بدونه و از همون راه حل استفاده کنه. همون طور که گفتيم، تام علاقه زيادی به ملخ داشت و از کرم و توت فرنگی مخصوصاً زماني‌که به خامه آغشته بشه، متنفر بود –
او هميشه اين موضوع را به بچه گوشزد می‌کرد و می‌گفت: وای کرم - من از اون متنفرم – توت فرنگی که ديگه نگو اصلاً وقتی اسمش را جلوم ميارن حالم به هم می‌خوره. علایق هیچ موجودی، در همه‌ی مسائل مثل هم نیست و و قتی کسی متوجه تضاد فکری با شما باشد، او فکر می‌کند، نقاط مشترکی بین شما و او وجود ندارد، لذا از شما دوری می‌کند، به راستی چه نیازی است در مقابله با دیگران، از افکار شخصی و علایق خود سخن بگوییم –(7-)
ادامه داستان:
تام کمی به رفتار گذشته خود فکر کرد و متوجه شد اين کارش با فرمول دائی ژرژ، جور در نمياد وتصميم گرفت عقايد ديگران راپاس بداره وبه افکار اونها احترام بذاره –البته روزهای اول خيلی سخت بود اما با کمی پشتکار، موفق شد تا ديگه از کرم وتوت فرنگی بدی نگه واز ملخ بيش از اندازه تعريف نکنه، چون همين طور که او به خوردن ملخ علاقه مند بود، بعضی بچه‌ها از ملخ متنفر بودند و وقتی تام از توت فرنگی و کرم بدی می‌گفت، باعث می‌شد تا اونها هم برای افکار تام هيچ گونه ارزشی قائل نشده و با گستاخی تمام، به ملخ توهين کنند –تام از اين که اونها از ملخ بدی می‌گفتند، حسابی ناراحت می‌شد ومی گفت: نه شما حق ندارين به ملخ توهين کنيد! اما اين قانون را برای خودش استثناء می‌دونست و به خودش اجازه می‌داد، هر چی دوست داره در مورد توت فرنگی و کرم به گه –ملخ و کرم آغشته به خامه، استعاره‌ای برای تمام علایق و افکار انسان –اعم از افکار سیاسی، سلیقه ای، اجتماعی، اقتصادی و ...در روایات نیز آمده است:استر ذهبک و ذهابک و مذهبک مذهب (عقیده و تفکرات)، راه (مسلک) و اموالت را مخفی نگاه دار. پس چرا وقتی می‌توانیم با دیگران از نقاط مشترک صحبت کنیم، از نقاط تفاوت‌ها سخن می‌گوییم.
ادامه داستان:
با اين که اين گونه رفتار کمی در روزهای اول برای او سخت بود اما با پشتکار فروان توانست، آن را در زندگی خودش استفاده کنه و هرگز از علايق شخصی خودش برای بچه‌ها صحبتی نکنه و هميشه برای افکار اونها هم ارزش قائل به شه حالا ديگه نوبت فرمول دوم دائی ژرژ رسيده بوده، چون تام اصلاً از کارهای تکراری خوشش نمی‌آمد و از انجام اونها، تنفری خاص داشت. اون شب، تام کوچولو، و قتی می‌خواست به خواب بره، يک لحظه فرمول دائی ژرژ را برای خودش مرور کرد –او گفته بود: هرگزقصد مبارزه با علايق ديگران را نداشته با ش و هيچ گاه از علايق خودت برای ديگران سخو نگو، تام، کمی فکر کرد، انگار ميشه همين قانون را برای دائی ژرژ عملی کنم، آره، من می‌تونم –من... اون روز او صبح زود مثل روزهای ديگه از خواب بلند شد اما با يک تفاوت عمده، وآن اين بود که قصد داشت برای به زبان آوردن دائی از فرمول خودش استفاده کنه-من بايد از ابراز علايق شخصيم، حتي جلو دائی ژرژ هم پرهيز کنم –آره پيشنهاد خوبيه!! اون روز بعد از پيشنهاد هاي مختلفي كه هيچكس غير از خود او، اونها را نشنيد، اين پيشنهاد را پذيرفت وتصميم گرفت اون را عملي كنه –پيش دائي ژرژ رفت و حتي يك كلمه از ماجرای فرمول حرف نزد، دائي هم كه خيلي تعجب كرده بود، بعد از چند دقيقه به او گفت: خب، چه خبر تام، نميخواي تعريف كنی تام هم چند بار وسوسه شد تا شروع به صحبت كردن كنه، كه لحظه‌ای به ياد اون معجزه افتاد –پيش خودش گفت: من نبايد، يعني حق ندارم از علايق شخصي خودم صحبت كنم –بايد براي به زبان آوردن دائي، اصلاً از خواسته هاي خودم صحبتی نكنم. ژرژ كه ديگه طاقتش تمام شده بود گفت: تام تو نمي خواي فرمول دوم را ياد بگيري –نكنه اون فرمول فايده نداشته!؟ تام كه، هم بايد از خواسته هاي ژرژ به گه، كمي فكر كرد ويادش افتاد كه دائي از اينكه او فردي عجول وبي صبره، بدش میاد، به خاطر همين تا حالا فرمول دوم را براي او نگفته پیش خودش گفت: من بايد از علايق دائی ژرژ استفاده كنم، پس بايد خودم را فردي با حوصله نشان بدم بعد از كمي سكوت، گفت: نه دائي، فرمول شما خوب بود اما من عجله اي براي شنيدن فرمول دوم ندارم –!! دائي كه كم كم نزديك بود بالاي پولك هاش شاخ در بياره، به تام نگاه تعجب آمیزی کرد و گفت: تام درست شنيدم -!! نكنه خوابم!! بعدش چند بار سرش را تو آبهاي دريا تكان داد وگفت:: نه خواب نيستم انگار ... او شروع به صحبت کردن کرد: تام، مي دونم خيلي مشتاق فرمول دومي تام: نه، اصلاً اين طور نيست ژرژ هم كه پيش خودش فكر می‌کرد در كارش موفق شده وبه خواسته‌ی شخصيش رسيده –به همین دلیل فرمول دوم را براي تام تعريف كرد-:
تام تو بايد به اصل زير توجه كني تا بتوني قسمتي در كارت پيشرفت ايجاد كني –
2- هرگز از ديگران انتقاد، سرزنش و گلايه نكن، و تشويق صادقانه را جزء اهم كارهايت قرار بده وهميشه بدين فكركن، كه فقط، ماهی‌های كمي هستند كه بتونند غرورشون را كنار بذارن و بخوان به انتقادهاي تو ترتيب اثر بدن، البته اول می‌خواستم به گم: هيچ ماهي اين طوري نيست كه غرور نداشته باشه و بخواد به انتقادهاي تو گوش بده، اما كمی از حرف اولم كوتاه اومده وگفتم: كم ماهي اين طوري پيدا می‌کنی كه غرور خودش را كنار بذاره! (8) اون روز تام از دائي ژرژ خداحافظی کرد و پيش بچه‌ها رفت. ولي اين بار، بايد از كسي گلايه وسرزنش نكنه تا به هدف خودش نزديك به شه سام، هميشه در موقع آب بازی مورد سرزنش‌های تام قرار می‌گرفت، وهمين موضوع باعث شد ه بود تا كمی او از تام بدش به یاد –
او می‌گفت: سام –چرا اين طوري بازي می‌کنی!؟ تو همه بچه‌ها از همه كند تری! -هميشه بچه‌ها هر قدر بتونند به تو آب مي پاشن اما، تو
بايد از اين پس اخلاق خودش را كنار بذاره و شروع به تشويق بچه‌ها مخصوصاً تشویق کردن، (سام)، كنه -! اما غرور بي جاي تام او را از اين كار باز می‌داشت و حسي از درون او بر می‌خواست واو را به سرزنش، تشويق می‌کرد، اما با خودش گفت: مثل اين كه ديگه چاره اي ندارم بايد...
اون روز دوباره به پيش بچه‌ها رفت - او بايد از امروز انتقاد نكنه! خيلي كار سختيه!! مگه نه!؟، اما پشت كار تام و اسرار زياد ژرژ باعث شد او علي رغم ميل باطنيش دست به اين كار بزنه او بايد صميمانه تشويق كنه –آخه تشويق صميمانه وصادقانه چه معنايي داره!؟ وقتي من از بازي اون ها گلايه دارم –حداقل سکوت کنم! آخه تشويق من كه صادقانه نيست! ولی ناگهان صداي بلند ژرژ در گوشهاش زمزمه شد: يادت نره تو بايد صادقانه آن‌ها را تشويق كني –و اگر نه اين فرمول لو مي ره واثرش را از دست مي ده وبچه ها به راز تو پي مي برن و تو را هميشه آدم دروغ گويي معرفي می‌کنند – يادت نره، تو بايد صميمانه واز صميم دل آن‌ها را تشويق كني -!! نه یک تشویق دروغی و ظاهری. تام: آخه چه طور، اين كار كه ممكن نيست!؟ اما، من بايد هر جوري شده اين كار را انجام بدم –هر جوري شده حتی... آن روز، اين قدر تام كوچولو فكركرد ولي راهي برای ابرازصميمانه ی تشويق پيدا نكرد اما بعد چند لحظه به اين فکر افتاد که پيش پدرش بره و از او که تجارب بيشتری داره برای اين کار کمک به گیره
او گفت: می‌خوام ببينم: برای اينکه ديگران را تشويق کنم و خودم اصلاً از کار اونها خوشم نمياد بايد چيکار کنم پدر تام سوال کرد: می‌تونم بپرسم برای چی اين سوال را می‌پرسی؟ تام پاسخ داد: آخه آخه. پدرتام گفت: اشکالی نداره –می‌خواستم بدونم - تا بتونم بيشتر کمکت کنم اما حالا که نمی‌گی! خوب شايد اينم يه راز باشه!! تام هم پوزخندی زد و با تکان دادن سرش حرفهای پدر راتاييد کرد. ببين تام، اگه از يه کاری خوشت نمياد وديگران آن کار را انجام می‌دهند تو بايد در خودت انگیزه‌ی اون کار را ايجاد کنی تا خيلی برات سخت نباشه –بهتره به گم، تو بايد فکر کنی که خودت هم کار اون ها را دوست داری تام: آخه، من که از اون کار خوشم نمياد –مگه دوست داشتن هم اجباريه!؟ نه، تام –ببين، وقتی تو يک چيز را دوست داری، حتماً می‌خوای به واسطه‌ی او به نتيجه‌ای برسی! درسته؟ تام: خب –اما... تو بايد فکر کنی که آن نتيجه، برای تو، با کار آن فرد حاصل ميشه، چطور به گم يک مدل فريب برای نفس خودت – می‌دونی برای چی!؟ برای اينكه با نفست مقابله کنی!! هر چی او دوست داشت، تو دوست نداشته باشی! فرض کن که خواسته هات برآورده شده ببين چقدر خوشحال ميشه –يک لحظه جلو ذهنت اون را ببر – اصلاً فرض کن تمام خواسته هات برآورده شده!! اصلاً ديگه هيچ توقعی نداری! اون موقع می‌بینی چه حالي بهت دست ميده –اصلاً از كسي انتقاد نمی‌کنی، چون فكر می‌کنی، كار آن‌ها صحيح ودرسته! اما این بار باید بهت به گم، که انتقاد کردن، راه و روشی داره، که بعداً باید برات تعریف کنم. تام، بايد خودش را فريب بده! براي اولين بار در اعماق بچگی بايد كار آدم بزرگ‌ها را تجربه كنه، بايد از فریب‌های اون ها، استفاده كنه. تصميم گرفت پيش بچه‌ها بره تا شايد بتونه اين فرمول را روي اونها، اجرا كنه. کارهاي تام باعث شده بود كه وقتي سام، تام را می‌دید، صورتش را از اون طرف بكنه و رد به شه! وقتي تام، متوجه كارهاي سام شد، تصميم گرفت، تا ديگه از او انتقاد نكنه، بلكه خودش را فريب بده كه اين مدل بازي كردن، خيلی با كلا سه، اصلاً –اصلاً اين مدل بازي كردن، مدل بازي ماهی‌های بزرگ و صاحب نامِه. اما آه، كه اين فريب، بسيار تام را آزار مي ده، اما مثل اينكه ديگه چاره اي نداره وقتي سام شروع به بازي كردن كرد، تام با خودش گفت: حالا بايد تشويقش كنم!! او شروع به تشویق کردن کرد: سام تو مي توني –عاليه – تو بهترين بازي را داری! اما اين قدر تام، تو حس رفته بود كه واقعاً خودش هم باور كرده بود كه واقعاً سام داراي بهترين بازي تو كل دريا و اقیانوس‌ها است! تشويق و صداي بلند تام باعث شد، كه سام هم كمي تند تر بازي كنه تا تام هم او را تشويق كنه! (بر اساس مطالعات و تحقیقات به عمل آمده، تشویق، باعث می‌شود، گاهی رفتار ما بر اساس آن به صورت معجزه آسایی تغییر کند. به عنوان مثال بعضی روانشناسان معتقدند:اگر به یک فلج مادر زاد، عنوان قهرمان دو ماراتون را دادید، مطمئن باشید اگر وی اراده کند، قهرمان خواهد شد؛ و اگر به نفر اول کنکور، عنوان کُند ذ هن را دادیم، مطمئن باشیم، وی تنبل و درس نخوان خواهد شد! .این است معجزه‌ی عجیب تشویق و مذمت افراد وشاخصه‌ها)
ادامه داستان:
به زیبایی تمام، تام تونست با اين فرمول سام را صمیمی‌ترین دوستش قرار بده!
نکته‌ای کلیدی و بسیار مهم: (تشویق کردن دیگران راهی بسیار آسان است، برای جلب محبت و رضایت آن‌ها)
ادامه‌ی داستان:
اما او با خودش زمزمه می‌کرد، دوست خوب کسی نیست که اشکالات دوست خودش را نگه!! به همین دلیل پیش باباش رفت و از او روش صحیح انتقاد کردن را پرسید:او پاسخ داد: روش صحیح انتقاد کردن این است که تو باید نشان بدی، قصد خاصی برای انتقاد نداری مثلاً: نمیخوای به او توهین کنی یا او را مسخره کنی –یا نمی‌خوای خودت را به رُخ او بکشی هرگز فراموش نکن: که نباید در جمع از کسی انتقاد کنی، چون باید احترام شخصی دیگران را، در میان جمع نگه داری البته یادت نره، انتقاد کردن، باید میان دو دوست انجام به شه، یعنی تا کسی واقعاً دوست تو نشده، حق نداری به او انتقاد کنی –این را فراموش نکن سعی کن در انتقادهایت، خودت را هم مورد انتقاد قرار بدی، مثلاً وقتی میخوای از بازی یکی از دوستانت انتقاد کنی، به اون بگی که خودت هم فلان اشکال را داری. سعی کن بی غرض بودن خودت را به او نشان بدی، و الا منتظر ناراحتی وی باش!! زیرا هیچ کس دوست نداره، کسی به وی توهین کنه، و متاسفانه امروز شکلی شده که، وقتی به کسی انتقاد می‌کنی، او فکر می‌کنه قصد توهین به او را داری و حتی بعضی اوقات فکر می‌کنه، تو می‌خوای در مسائل خصوصی او دخالت کنی. در ضمن یادت باشه وقتی می‌خوای از کسی انتقاد کنی، اول نکات مثبت و خوب او را هم بگی، چون اگه فقط انتقاد کنی، او فکر می‌کنه، تو قصد خاصی داری، پس به او نشون بده، که هیچ قصد خاصی نداری، فقط او را دوست داری. پس اگر می‌خواهی انتقاد کنی، حتماًً روش آن را یاد بگیر، بعد انتقاد کن تام که دیگه نمی‌دونست چی به گه و برای اولین بار بود که چنین حرف‌هایی را می‌شنید، از باباش خداحافظی کرد و پیش بچه‌ها رفت -فرمول قبلی دائی ژرژ، باعث شده بود سام، تام راازبهترین دوستانش بدونه!! پس یکی از ویژگی‌هایی که باباش برای انتقاد به او یاد داده بود، حل شده بود (چون باباش به او گفته بود تا با کسی دوست صمیمی نشدی، نباید از او انتقاد کنی! تام واقعاً، سام را دوست داشت و حقیقتاً دوست نداشت او بد بازی کنه. به همین خاطر او را یک جا کنار کشید و به او گفت: سام، تو خیلی خوب بازی می‌کنی، مثلاً وقتی می‌خوای به کسی آب بپاشی، خیلی قشنگ این کار را می‌کنی، من اصلاًً نمی‌تونم این طوری بازی کنم، قول میدی، به من هم یاد بدی!! سام که خیلی خوشحال شده بود، با لبخند، جواب مثبت را به تام داد. تام ادامه داد:)
اما چون خیلی دوسِت دارم، خواستم تا یک چیز را برات به گم. سام، که اول تعریف تام را دیده بود، مشتاقانه به حرف‌های تام توجه می‌کرد. او گفت: سام، فقط اینکه اگه یه کم سریع‌تر بازی کنی، دیگه هیچ مشکلی نداری، حتی می‌تونم به گم: از همه‌ی بچه‌ها بهتر بازی می‌کنی. سام هم لبخند زد و از تام به خاطر این تذکر تشکر کرد و به او قول داد، از این به بعد سریع‌تر بازی کنه. تام با كمال خوشحالي، به پيش دائی ژرژ رفت و تقاضاي فرمول سوم را کرد. تام به نظر خودش تونسته بود فرمول‌های ژرژ را به زیباترین شکل عمل کنه. هر بار برای تجديد فرمول به پيش ژرژ می‌اومد، داستانهای خود را با کمال شيرينی تعريف می‌کرد که ژرژ را هر چه بیش‌تر به گفتن فرمول‌ها وا می‌داشت ژرژ قصد داشت فرمول سوم را برای تام تعريف کنه که ناگهان متوجه شد تام خيلی بهتر ازآنچه ژرژ می‌خواد آن را تعريف کنه اون را انجام می‌ده. او گفت: تام، راستش را بخوای، می‌خواستم از فرمول سوم برات به گم که ديدم تو خودت آن را به کار می‌گیری –تام که از فرط خوشحالی ديگه طاقت نداشت. گفت: من، من –دائی جون ميشه زودتر بگي، اون چيه؟ آره تو خودت اون را بهتر از من بلدی. تام مشتاقانه گفت: چی را بلدم؟ سکوت ژرژ باعث شد تام تا چند لحظه زيباترين لحظه‌ی زندگيش را درک کنه تام، فرمول سوم اين بود که هميشه شنونده‌ی خوبی باشی و ديگران را تشويق به صحبت کردن کنی تو هم هميشه اين فرمول را اجرا می‌کنی وديگه نيازي به يادگرفتن اون، نداری اما بايد بدوني ماهی‌ها از جمله حسادت خصلت‌های ديگه اي هم دارند مثل اينكه هميشه دوست دارند فقط صحبت كنند واز اينكه كسي براي اون ها، حرف بزنه، خسته مي شن. -(9) اصل چهارم که ژرژ نمی‌خواست آن را حالا برای تام فاش کنه، اين بود که: صميمانه وصادقانه اهميت ديگران را براي آن‌ها آشکار کنيم-(10) ژرژ که به قول خودش حس حسادت درتمامی ماهی‌ها وجود داره شايد به خاطر همين وشايد هم به خاطر مسئله‌ی ديگه‌ای که هيچ نويسنده‌ای به آن پی نبرده، فعلاً خود از فرمول چهارم استفاده کرد و از گفتن آن به تام خوداری کرد. البته نبايد اين قدر بد بين باشيم –بهتره بگيم شايد ژرژ نمی‌خواست از چيزی که اطلاعاتی در مورد آن نداره با تام ويا هرماهی ديگری صحبت کنه! باور کنيد اين قدر اين صحبت ژرژ برای تام لذت بخش بود، که وقتی به خانه برمی گشت فقط وفقط صدای ژرژ در گوش او بود-البته فرمول‌های ديگه ی ژرژ را هم دوست داشت اما نه به خاطر خودش بلکه به خاطر ديگران –يا به عبارتِ دیگه بايد بگيم: اين بار خود تام در ميان بود تام، تو خودت بهتر از من اين فرمول را می‌دونی! با خوش تکرار می‌کرد وبه هيچ چيز جز اين جمله فکر نمی‌کرد:(تام تو خودت) آن روز وقتي پدر تام، متوجه حس عجيب و غريب تام شد كه او را به كارهاي فوق العاده اي كه تابه حال جرات انجام آن را نداشت وادار كرده بود تام كه هيچ گاه كنار نهنگ‌ها نمی‌رفت و حتي وقتي از آن‌ها سخن آورده می‌شد، به سختي به هم می‌ریخت وبعضاً می‌گفت: من از آنها می‌ترسم، نمي دونيد من نسبت به اونها حساسيت دارم، آخه لوئي بزرگ را يك نهنگ دم آبي گُشنه خورده، من كه ... هرگاه پدر ومادر تام سعي می‌کردند براي او تعريف كنند كه نهنگي كه لوئي را خورده يك نهنگ وحشي بوده و فقط نهنگ‌های دم آبی، ماهی‌ها را می‌خورند ونهنگ هاي ديگه نه تنها آزارشان به ماهی‌ها نمي رسه بلكه با آن‌ها مهربان هستند، او باز هم قانع نمی‌شد ومي گفت: نه. نه. -من از نهنگ متنفرم ترس گاهی باعث می‌شود، چشم بر واقعیت‌های خارجی بسته شود-وقتی انسان می‌ترسد، بعضاً باعث می‌شود استدل های، منطقی را قبول نکند و از همه چیز، حتی چیزهایی که اصلاً خطری ندارد، دوری کند به همین در علم روانشناسی، ترس را به دو شکل منفی و مثبت تقسیم می‌کنند. به عنوان مثال ترس‌های معمول در درس خواندن، مفید تلقی می‌شود، زیرا باعث می‌شود به علت ترس از مردود شدن، به درس بیشتر اهمیت داده شود –لکن همین ترس در بعضی اوقات، باعث ازبین رفتن زندگی خواهد شد –همین ترس گاهی باعث می‌شود، شانسهای بزرگی را در زندگی از دست بدهیم. شما هم می‌توانید، این ترس‌ها با زندگی خود بسنجید. (راستی تا به حال چند بار به علت ترس، آرزوهای بزرگِ زندگی‌تان را از دست داده‌اید!؟)
ادامه داستان:
تام گفت: من اصلاً فكر نمی‌کنم واصلاً دوست ندارم كه از كنار نهنگ‌ها عبور كنم وهر وقت نهنكي را می‌بینم بلافاصله راهم را عوض می‌کنم واز يك راه ديگه میرم-حالا به رام فرق نداره كه دمش آبی باشه يا خاكستری يامشكی يا هر رنگ ديگه اما اين بار تام از كنار نهنگ‌ها به آرامي عبور می‌کرد و وقتي متوجه پدرش شد، با دهان زيبايش زيباترين كلمات را بر روي آّب نقاشی كرد و حباب‌هایی را، روی آب نقش داد، که هیچ طراحی نمی‌تواند، آن را به تصویر بکشد. تام، با سخنان دائي ژرژ حالتش عوض شده بود وچون از اين پس خودش را مهم مي دونست. حاضر بود خطرناک‌ترین كارها را در زندگيش انجام بده. حتي او گاهی كنار نهنگ‌های دم آبي می‌رفت، كه هيچ گاه پدر ودائي او وحتي شجاع‌ترین ماهی‌ها هم جرات چنين ريسكي را نداشتند (توجه داشته باشید، ماهی، انسان‌ها، وتمام موجودات می‌توانند با ارزشی که برای خود قائل هستند، کارهای بزرگی را انجام دهد)
ادامه‌ی داستان:
فرمول چهارم ژرژ باعث شده بود تا چند روزي تام خودش را غني بدونه وديگه سراغی از دائی ژرژ حتی برای احوالپرسی هم نگیره. (قدرت بزرگ بینی و ارزشی که موجودات برای خود قائل هستند، همان گونه که می‌تواند، بسیار موثرباشد، می‌تواند هویت را گستاخ کند، پس همیشه تعادل را سرچشمه‌ی کار خود قرار دهید) با خودش می‌گفت: من اصل سوم را بلدم حتي بهتر از خود دائی ژرژ –اين فوق العاده است. اما پس از چند روز دوباره حس كنجكاويش گُل كرد و پيش ژرژ رفت با غرور عجيبي گفت: دائی زود فرمول چهارم را بهم بگو، وقت ندارم می‌خواهم برم. او به اين مجاز پي برده بود كه واقعاً ماهي بزرگي است. اما رفتار اين بار تام با رفتار هاي ديگه ي او خيلی متفاوت بود –اين بار ديگه اصلاً به راش مهم نبود ژرژ چي ميگه – اصلاً به حرفهاي او هيچ توجهي نمی‌کرد و پس از چند دقيقه به طور مطلق حرفهاي او را فراموش كرد. با همان غروري كه پيش ژرژ رفته بود، بلكه چند برابر بيشتر، پيش ماهی‌ها رفت و وقتي آن‌ها، او را به بازي خواندند وگفتند –تام، بازي نمی‌کنی!؟ پيش خودش گفت: من كلاسم خيلي بيشتر از اين ماهي است من نبايد با این‌ها بازي كنم. اگه كسي من را در حال آب بازي با اونها به بینه ميگه: تامِ بزرگ، داره با این‌ها بازي مي كنه!! به بچه‌ها گفت: فعلاً حوصلتون را ندارم! بچه ماهي هم، به هم ديگه نگاه كردند و سرشون را تكان دادند آري «اين همان ماهي اقیانوس‌ها ودرياها بود كه روزهاي اول اينقدر خودش را پايين می‌دانست، که از بچه‌ها تقاضا می‌کرد: خواهش می‌کنم بزاريد فقط من بازی شما را ببينم.»
اين همان تام كوچولو بود، كه گريه می‌کرد واز دائی ژرژ تقاضاي فرمول می‌نمود. اين همان تام بود كه می‌گفت: انگار هيچ كس من را دوست نداره نكنه پولك هام كج شده باشه يا اصلاً نكنه چشم هام باد كرده يا نكنه زشت باشم كه كسي حاضر به بازي با من نميشه! اين همان تام بود، اما ژرژ موفق شده بود با فرمول‌های دقيقش به او قوای شخصيتي خاصي بده كه خودش را بالا بدونه وديگه نيازبه ابراز محبت هيچ كس نداشته باشه، حتي پدر ومادرش. او حتي ديگه جواب سلام بابا ومامانش را هم به سختي می‌داد. اما بعد از چند روز ...حدث می‌زنید چي شد –تام ديگه حتي محبوبيت روزهاي قبل از آشنايي با فرمول‌های ژرژ را هم نداشت –ديگه كسي با او سخن نمی‌گفت! –کسی با او بازي نمی‌کرد! کسي برايش فرمول تعريف نمی‌کرد! پس از روزها، ماه‌ها ويا شايد سال‌ها دوباره پيش دائی ژرژ رفت واز او كمك خواست. ژرژ گفت: تام، توخودت را گم كردي –درسته من خصوصيات تو را گفتم، اما تو نبايد مغرور می‌شدی. تام:دائي جون حالا چيكار كنم!؟ ژرژ:اين طوري فايده نداره تو بايد خودت را درست كني وازاينكه منتظر سلام ديگران بمونی و به ديگران فخر بفروشي، دوری کنی! اين كارت باعث شده بود همه از تو دوري كنند حتي خود من، كه همه‌ی این‌ها را به تو یاد دادم. (یادت باشه هیچ کسی ماهی مغرور را دوست نداره) سكوت اين بار تام، كه آرزوهاي ژرژ را برآورده كرده بود باعث عكس العمل عجيب ژرژ شد. اين بار ديگه تام نپخته‌ی ديروز، از خامي در آمده بود وتقريباً می‌توانیم، بگويیم: سوخته شده بود!! اصل پنجم كه باز هم ژرژ از گفتن آن تفره رفته بود وقصد داشت آن را نيز بر روي خود تام اجرا كنه، اين بود كه مشكلات سخت وناعلاج زندگي را براي ديگران آن قدر ساده نماش دهيم كه حتي خود آن‌ها هم آن را باور نكنند –(11) - اين بار تام ديگه، از ژرژ فرمول نمی‌خواست بلكه راه حلی براي مشكلاتش! ژرژ نيز تصميم گرفته بود مشكل سخت او را كه خود ژرژ تقريباً حل كردن آن را محال مي دونست، براي تام اين قدر آسان جلوه بده، كه او را از فرط خوشحالي، يك لحظه بر روي آب كشانيد –اين قدر بالا پريد تا وقتي به خودش اومد، خود را بالاتر از اعماق آب بر روي هواي آلوده‌ی آدم‌های آلوده ديد -ژرژ با ظرافت خاصي به تام گفت: تام،‌ درسته تو با اين كارت باعث شدی تا ماهی‌ها از تو دوري كنند، ولي هر مشكلی يه راه حلی داره –مثل بقیه‌ی كارها –آره، را ه حلش خيلي هم آسونه -! تام: آسونه!! وقتی همه ماهی‌های توي دريا با يكي قهر می‌کنند، آشتي كردن با اونها آسونه!؟ دیگه من تام کوچولوی سابق نیستم که گریه کردن بتونه من را آرام کنه! بلکه تنهایی آرامش را از من گرفته و هیچ کس نمی‌تونه من راآرام کنه! حتی گریه و ناله!! هر وقت به كارهاي خودم در اين مدت نگاه می‌کنم، هرگز خودم را نمی‌بخشم – وقتی (شامن) از من تقاضای رفتن كنار نهنگ‌ها را كرد وگفت: تام من خيلي می‌ترسم ميشه با هم بريم كنار نهنگ‌ها!؟
دائي، انتظار داشتي، من چي به گم-!؟ با كمال پروئي گفتم: من الان وقت ندارم و از ماهی‌های ترسوئي مثل تو هم متنفرم! مي دوني چي شد!؟ نمي دوني!؟ شامن براي اين كه به من ثابت كنه، ترسو نيست، كنار نهنگ‌های دم آبي رفت و نزديك بود يكي از آن‌ها، او را به خوره – با گريه‌ای پر از بُغض فرياد زد وگفت:دائي جون، تو فكر می‌کنی اون ها من را ببخشند!؟ ژرژ: آره، معلومه، اين كه سوال كردن نداره! اما خود ژرژ هرگز به اين اعتقاد نبود ومي دونست كه بازگشت اين تام به تام قبلي بسيار سخت‌تر از اولشه! اما فريب و شايد بهتر است بگوييم: مكانيزم او را در اين مورد كولاك كرد – به این شکل که تام خودش هم باورش شده بود كه ماهی‌ها، او را خواهند بخشيد از ژرژ خداحافظي كرد و به عمق دريا، همان محل جمع شدن جدید، ماهی‌ها رفت. گفت: سلام بچه‌ها، خوبين؟ خیلی دلم براتون تنگ شده بچه‌ها هم كه ديگه، نمی‌خواستند او را به هيج عنوان ببخشند، به صورت دسته جمعي فرياد كشيدند وگفتند: به تو ربطي نداره! فرض كن حالمون خوب باشه كه چي! يكی از آن‌ها كه فكر می‌کنم كسي جز لوئي نبود گفت: حالا آمدی منت كشي –ما هرگز تو را نمی‌بخشیم!! هرگز - اما ژرژ اين قدر او را اميدوار كرده بود كه او دست بردار نبود –به بچه‌ها گفت: شما فرض كنيد اومدم منت كشي! قبول می‌کنید!؟ قبوله!؟ هر چي بگييد درسته! بچه‌ها خواهش می‌کنم من را ببخشيد دست خودم نبود –نمي دونم چطوراز شما عذر خواهي كنم –فقط –فقط ...راه كار تام، كه شايد آن را با شنا كردن ونفس كشيدن در آب‌های ماهيان بزرگ شناخته بود اين بود كه: اگر به خطاي خود واقف هستيم، از صميم قلب به آن اعتراف كنيم -زيرا اگر كسی از شما متنفر باشد هرگز نمی‌توانید با تمام دلائل وبراهين حكماي جهان، او را به زور هم كيش خود سازيم، بلكه براي اين كار شيرين زباني واعتراف كردن به اشتباهات نياز است. -(12) شايد به صورت كامل اين فرمول اثر نكرد اما تاثير عجيبي روي بچه‌ها ماهی‌ها گذاشت به يقين هيچ فرمول ديگري، نمي تونست جبران عقب ماندگي هاي تام را از جامعه جبران كنه، الا اينكه او خودش اعتراف کنه و ازطرف مقابل عذر خواهي –(البته شايد اين فرمول براي بعضی‌ها انجامش از كوه كندن هم سخت‌تر باشه اما بايد به اين موضوع اعتراف كنيم كه راهي جز اعتراف در چنين مواردي وجود خارجي ندارد. هر وقت طرف مقابل، از شما درخواستي نمود وشما آن را برآورده نكرديد، حتماً منتظر واكنش او نسبت به خودتان باشيد –زيرا ممكن است او در آن لحظه ساكت شود ولي حتماًبراين می‌آید كه انتقام جويي كند –حال اين انتقام جويي به شيوه هاي مختلف خود را بروز می‌دهد –مثلاً شايد طرف مقابل تنها انتقامي كه از شما می‌گیرد بغض شما در سینه‌اش باشد و بعضاً اين انتقام جويي خود را به شيوه های دیگر جلوه گر می‌کند كه شايد با خداحافظي شما با زندگی توام گردد – پس همان طور كه بچه ماهی‌ها از تام تقاضاي بازي كردن، كردند واو به جواب منفی داد و همين طور وقتي شامن از او، آن درخواست را كرد و او با غرور كامل اين پاسخ را داد، براين فكر آمدند، تا آن‌ها هم از اوانتقام جويي كنند –چگونه!؟ انتقام جویی آن‌ها از تام این بود که دیگه با او حرف نمی‌زدند و با او هیچ صحبتی نمی‌کردند) تنها راه براي تام، فقط وفقط اين بود كه با صداقت كامل از اون ها عذرخواهي كنه - فقط همين! فرمول بعدی كه آن هم از شاخه های فرمول بالا است، اين بود كه تام از بچه‌ها پاسخ بلي بگيرد –(13) تام، باهوش عجيبي كه داشت اين را مي دونست، که براي اينكه بچه ماهی‌ها، عُقده های درونشان را بيرون بريزند و دلشان خالي به شه، بايد هر چه تام می‌گفت را با بلي گفتن يا شايد به زبان اون ها، (آره) گفتن را، تجربه می‌کردند. تام هم اين شِگرد رابه كار برد وهر چه می‌گفت، می‌پرسید: درست نمي گم بچه‌ها؟ از آن‌ها سوال می‌کرد تا اون ها، خودشون جواب بدن. او می‌گفت: من خيلي مغرور شده بودم، حتي دوستان صميمي را از خودم دور كردم –همه با من قهرند من خيلي بي رحم شده بودم!! من... بچه ماهي هم هر چه تام می‌گفت را يكي يكي تاييد می‌کردند. اما در این هنگام، آنی گفت: نه تام –شاید ما هم کار اشتباهی کردیم، که با تو این طور برخورد کردیم. اما تام دست بردار نبود و پشت سر هم اشتباهات خودش را یکی یکی بیان می‌کرد که این کار او، بچه‌ها را مجبور کرد تا در مقابلش، سرشون راپایین، بندازند. وقتی در مقابل کسی به اشتباهات خود اعتراف می‌کنیم، وی چاره‌ای جز پذیرش آن‌ها نخواهد داشت و بعضاً وی سعی می‌کند، فردی که خود را اعتراف می‌کند را، دل داری دهد. این توصیه را جدی بگیرید.
ادامه داستان:
تام، پيش ژرژ رفت وگفت: دائي جون اين كارها را انجام دادم ژرژ كه مي‌دونست آن‌ها از فرمول‌ها بوده و براي اينكه يك بار آن را تجربه كرده بود وحقيقت را به تام گفته بود و اثر سوء آن را ديده بود، اين بار گفت: فرمول بعدي اينكه، بچه‌ها را با اسم كوچك صدا كنی. مطمئن باش، اسم كوچك هر فرد اين قدر به راش ارزش داره كه تمامي کدورت‌های سابق را ازبين به بره-(14) و با اين طرز تفكر كه او از دوستان خيلي صميمي تو قرار گرفته و دوستی‌اش با تو حتي بهتراز قبل از اين ماجراهم خواهد شد. وقتی اسم کوچک کسی را صدا می‌کنید «آن فرد با شما احساس صمیمت بیشتری پیدا می‌کند. ژرژ ادامه داد: من به تو قول مي دم، اين فرمول اثر عجيبي روي ماهی‌ها می‌ذاره، كه هنوز كسي دليل اصلي آن را نفهميده است –چون مَنيّت هر ماهي برايش اين قدر ارزش داره كه آن را از كودكي حفظ كرد ه وبا خودش به ديار باقي بفرسته. تام هم گفت: آره همين طوري كه ميگي: براي خود من اسم كوچیكم خيلي مهمه حتي حاضرم به خاطر آن... ژرژ ادامه داد: وقتی تو کسی را واقعاً دوست داری، میتونی این دوست داشتن را به اون بگی –حتی می‌تونی مثلاً به اون بگی: خیلی دلم برات تنگ شده البته يادتون باشه كه رفتار ژرژ، نسبت به سابق خيلي عوض شده –او حتي يك بار هم بر روي تام لبخند نمی‌زند. با ظاهري عبوس به تام نگاه مي كنه وتام هم ديگه جرات بلبل زبونی قبلی، را نداره –»
تام، پیش بچه‌ها رفت و گفت: سلام سام –شامن –لوئي –جينی -ساتر ميشه بگين آني كجاست!؟ آخه دلم به راش يه ذره شده. همين طور براي شماها داد می‌زد و می‌گفت: بچه‌ها خیلی دوستون دارم (امام صادق) ع در باره ی پایدار بودن دوستی‌ها، می‌فرمایند:إِذَا أَحْبَبْتَ رَجُلًا فَأَخْبِرْه (15)
زمانی که کسی رادوست داری، به وی بگو: که دوستش داری همان طور که پیامبر اکرم می‌فرمایند: إذا أحبّ أحدكم أخاه فليعلمه فإنّه أبقى في الألفة و أثبت في المودّة. (16) هر گاه يكى از شما برادرش را دوست داشته باشد بايد به او اعلام كند، زيرا اين، بيشتر مايه بقاى الفت و استوارى محبّت مى‏شود
ادامه‌ی داستان:
بعدش هم يكي يكي، اسم بچه ماهي را برد وگفت: من را می‌بخشید!؟ اين بار گفتار تام از زمين تا آسمان تفاوت كرده بود. بار قبل به اشتباه خودش اعتراف كرده بود، ولي اين بار اونها را طوري در مخمصه گذاشت، که ديگه هيچ كدام جرات گفتن كلمه (نه) را نداشتند و با لبخندی مليح وآرام او را به بازي خواندند تام هم در بين بازي به اونها می‌گفت: هيچ كاري به رام قشنگ‌تر از بازي با شماها نيست –خداي من استثناییه. این‌ها دوستان با وفاي من هستند كه من را بخشيدند –داد وهوار می‌زد و براي خودش، از اين ماهی واون ماهي می‌گفت. می‌گفت: لوئی، سام، .... و بقيه‌ی بچه‌ها، از صميم قلب دوستتون دارم. اما بهتر است بگوييم تام تنها براي اين، جملات زيبا را طومار كرده بود كه بچه‌ها صدايش را بشنوند، فقط به رای همين نه براي آرام شدنش، زیرا او هرگز به آرامش بچگیش بر نخواهد گشت هرگز او حتی احساس می‌کرد هنوز نمی‌تواند با بچه‌ها صمیمت قبلی را داشته باشد، به همین دلیل تصمیم گرفت، برای تک تک دوستانش، یک هدیه ببرد. او به خوبی می‌دانست که با این کار می‌تواند رضایت آن‌ها را به دست آورد. (هدیه دادن یکی از فرمول‌های اساسی در دوست‌یابی است که می‌تواند، به صورت معجزه آسائی، محبت افراد را به سوی شما جلب کند)
به جراءت می‌توانیم اعتراف کنیم که، هدیه دادن اصلی‌ترین راه کارهایی است که، می‌تواند آغازی باشد برای اصل یک دوستی و موثرترین راه برای تداوم آن. حتی اگر این هدیه، یک شی بسیار کم ارزش و کم قیمت باشد. وقتی شخصیت اصلی داستان ما، به تک تک دوستانش هدیه داد، آنچنان قلب آن‌ها را معطوف به خود کرد، که آن‌ها تام را برای همیشه بخشیدند و همه به او لبخند زدند.

پي نوشت ها :
 

1.(تفصيل) وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة، ج‏12، ص: 40
2.همان
3.همان
4.چرا مردان دروغ می‌گویند و زنان گریه می‌کنند-
5. آئین دوست‌یابی
6.همان
7.همان
8.همان
9.همان
10.همان
11.همان
12. همان
13.همان
14.همان
15. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏71، ص: 181
16.الحكم الزاهرة با ترجمه انصارى، ص: 398

منابع:
1.آئین دوست‌یابی –مترجم: جهانگیر افخمی –چاپ اول 1370-لنتشارات پیمان –تهران
2.چرا مردان دروغ می‌گویند و مردان دروغ می‌گویند –آلن باربارا پیز -مترجم: زهره مستی –قم –جم جوان 1389
3.على رضا صابرى يزدى/محمدرضا انصارى محلاتى، الحكم الزاهرة با ترجمه انصارى، 1 جلد، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى - قم، چاپ: دوم، 1375 ش.
4.محدث عاملى، تفصيل وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة، 3 جلد، آل البيت - قم، چاپ: اول، 1409 ق.
5.علامه مجلسى، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، 42 جلد، اسلاميه - تهران، چاپ: مكرر، مختلف. منبع: