خساست؛ بيماري پنهان


 






 
شايد واژه هاي خساس و خسائس به نظرتان ناآشنا بيايد. خساس به معناي مردان خسيس و خسائس به معناي زنان خسيس است. «اسکروچ» قهرمان داستان «آواز کريسمس»، اثر چارلز ديکنز را هم که حتماً يادتان هست.
صحبت درباره ي گدايان رسمي ساده تر است؛ زيرا ظاهر و باطن آنان با هم مطابقت دارد! اما در مورد افراد خسيس، ممسک، بخيل يا گداصفت کار به اين سادگي نيست، چون ظاهر و باطن شان گاهي مطابقت ندارد و طيف آنان هم بسيار گسترده تر از گدايان است. ممکن است افراد محترم هم که در زمينه ي خاصي اندکي بخل دارند و نمي توان آن را بيرون از هنجار دانست؛ در طيف افراد خسيس قرار بگيرند و در انتهاي هم افرادي قرار دارند که به گفته ي سعدي:

«درويش به جز بوي طعام اش نشنيدي
مرغ از پس نان خوردن او ريزه نچيدي»

عبارت «خست نفس جبلي» به اين معني است که فرد به طور ذاتي خساست دارد. جالب اين است که پژوهش هاي اخير روانپزشکي هم شواهدي را در جهت ارثي بودن اين ويژگي را ارايه کرده است.
بسياري از آنان در طبقه بندي هاي تشخيصي روانپزشکي جزو مبتلايان به «اختلال شخصيت وسواسي-اجباري» قرار مي گيرند.
در عين حال، فردي شخصيت به هنجار هم، ممکن است بعضي از صفات اين نا به ساماني شخصيتي از جمله امساک و خست را داشته باشد: نکته ي مهم اين است که فرد مي تواند دچار نابساماني شخصيتي وسواسي-اجباري باشد، بدون آن که کمترين اثري از خست و امساک و حتي صرفه جويي در او باشد. تشخيص اين موضوع کاملاً پيچيده است و به همين دليل، فقط از عهده ي روانپزشک برمي آيد که بتواند بهنجار را از نابهنجار، مسايل شخصيتي را از بيماري هاي وضعيتي و بيماري هاي کارکردي را از بيماري هاي عضوي تميز دهد.
چارلز ديکنز، شخصيت «اسکروچ» را که سمبل يک فرد خسيس و بي عاطفه است، از روي بعضي افراد واقعي عصر خودساخته و مطالبي را درباره ي گذشته ي وي بيان مي کند که نماينده ي ايجاد چنين صفاتي از جمله پول دوستي و و بي عاطفگي و امساک در قهرمان است.
پدر اسکروچ، او را در مدرسه شبانه روزي رها کرده بود و حتي در عيد سال نو هم سراغي از او نمي گرفت.
مادرش را هنگام تولد از دست داده بود و به همين دليل، پدرش او را متهم مي کرد و کمترين توجهي به او نداشت؛ به اين ترتيب اسکروچ جوان فرصتي براي اجتماعي شدن و آموختن محبت نداشت. پدر اسکروچ مدتي به علت مسايل مالي در زندان به سر برد و اين امر ترس از بي پولي و تلاش براي کسب پول و حفظ آن را در او به وجود آورد.
صفات شخصيتي اسکروچ سبب مي شود که نامزدش او را ترک کند که اين امر سبب سخت تر شدن قلب اسکروچ مي شود.
مرگ خواهرش هنگام به دنيا آوردن پسرش، آن هم در ايام کريسمس سبب مي شود اسکروچ تنها کسي را هم که او را واقعاً دوست داشت، از دست بدهد و در نتيجه کمترين دلبستگي به مردم نداشته باشد.
چه از نظر نشانه ها و چه از نظر تاريخچه ي زندگي توصيف هاي ديکنز براي اسکروچ با روان پزشکي امروز مطابقت دارد. براي نمونه، پرورش در محيط سرد با انضباط سخت، اطمنيان نداشتن به هيجانات و احساسات، کاربردساز و کارهاي دفاعي روان شناختي گوناگون؛ از جمله جداسازي، واکنش سازي، ابطال و عقلي سازي، رفتار خشک، تشريفاتي و انعطاف ناپذير، فقدان خودجوشي، جدي بودن در همه ي شرايط تمايل به تسلط داشتن بر امور و افراد، اشتغال فکر با قواعد و مقررات و جزييات، فقدان مهارت در روابط بين فردي، نداشتن ذوق طنز، ناتواني در دور انداختن اشياي کهنه و مستعمل، زندگي خست آميز و مقتصدانه يي که بر خود و اطرافيان تحميل مي کند، نگرش به پول به عنوان چيزي که بايد آن را براي آمادگي در برابر سختي هاي احتمالي ذخيره کرد از اين جمله است.
به گفته ي شيخ اجل:
«گر به جاي نانش اندر سفره بودي آفتاب
تا قيامت روز روشن کس نديدي جز به خواب»

يعني از آن جا که فرد خسيس سفره ي خود را براي خوردن نمي گشايد؛ اگر آفتاب درون سفره ي او بود هيچ کس ديگر آفتاب را نمي ديد!
اما در شخصيت هاي «وسواسي اجباري» بعضي از ويژگي ها هم مثبت و مفيد است.
شخصيت هاي وسواسي- اجباري با پشتکار و سختکوش هستند. در عين حال، اين جنبه هاي مثبت در آنان گاهي به حد سماجت و سرسختي و لجبازي مي رسد. گاهي بيش از حد آرمانگرا هستند و سبب زحمت اطرافيان مي شوند. نظم و پاکيزگي آنان مثال زدني است، اما گاهي به شکل وسواس آشکار درمي آيد. از آن جا که مي ترسند اشتباه کنند، دچار ترديد و بي تصميمي مي شوند.
گاهي به اندازه يي با جزييات سرگرم مي شوند که از اصل موضوع غافل مي مانند. آن چنان به کار دلبسته اند که فراغت، سرگرمي و دوستان را به کنار مي گذارند و به اصطلاح معتاد به کار مي شوند. از نظر شغلي افرادي با کفايت و متعهد هستند. ويژگي هاي آنان مناسب با حرفه هاي علمي و پژوهشي است.
 

عقده خساست
 

عقده ي خساست، يعني کم خرج کردن و پول جمع کردن در حد افراطي که به آن، عقده ي «هارپاگون» هم مي گويند. هارپاگون، قهرمان نمايشنامه ي «خسيس» اثر هنرمند فرانسوي «مولير» است. بسياري از شخصيت هاي وسواسي پيرو افراطي اين ضرب المثل هستند «هر چيز که خوار آيد يکي روز به کار آيد» و دور ريختن اشياي بي مصرف را مصلحت نمي داند. ظروف شکسته لباس هاي کوچک و مستعمل بچه ها و روزنامه هاي کهنه را جمع مي کنند. در حدي خيلي پايين تر از آن چه دارند، زندگي مي کنند و معتقدند خرج بايد کم باشد تا فرد براي مسايل غيرمترقبه آمادگي داشته باشد. سعدي خطاب به آنان مي گويد: «مال از بهر آسايش عمر است؛ نه عمر از بهر گرد کردن مال».

راه درمان
 

طبعاً نمي توان منتظر ماند تا همه ي افراد خسيس مثل اسکروچ ناگهان متحل شوند. از اين رو مراجعه ي آنان به روان پزشک براي تشخيص و درمان ضروري است. روان پزشک مي تواند براي درمان اين گروه از افراد از روان درماني و درمان دارويي استفاده کند. اگر نشانه هاي نابه ساماني وسواسي- اجباري هم ملاحظه شد. استفاده از داروهاي ضد وسواس مفيد خواهد بود. خوشبختانه بسياري از اين افراد تمايل به درمان هم دارند. به ياد داشته باشيد؛ تنها آن چه انسان مي بخشد، سرانجام براي او باقي مي ماند.
منبع: 7 روز زندگی شماره 123