اعتياد


 

نويسنده: مريم مختاري




 
در گذشته نه چندان دور دست اندرکاران و متخصصان بر اين باور بودند که اعتياد علامت بيماري ديگري بوده و به خودي خود بيماري نيست. اما اين نظريه در اجتماع کنوني ما طرفداران خود را از دست داده است. اکنون اکثر متخصصان براين باورند که اعتياد بيماري اصلي و تمام عيار بوده و علائم و عوارض مخصوص به خود را داراست.

اعتياد هر چهار ويژگي مختص بيماريها را در خود دارد:
 

1 ـ داراي علت و سبب است.
2 ـ داراي علائم و عوارض است.
3 ـ داراي مسير و مراحل مشخص است.
4 ـ داراي طريقه سلوک شناخته شده است. (اعتياد قابل درمان نيست، اما مهار کردني است).
اعتياد چگونه شروع مي شود؟ اين حالت ديوانه وار و پيش رونده که به مرور بدتر مي شود، چطور شکل مي گيرد؟
اين جريان با روندهاي فکري موهوم و غير واقعي که از اعتقادات و باورهاي ريشه اي و اصلي نشأت گرفته است، آغاز مي شود. به عبارت ديگر اعتقادات و باورهاي ريشه اي و اصلي که معتاد در خود دارد، ديد، درک و قضاوت او را در مورد واقعيات و دنياي واقعي تحت تأثير قرار مي دهد. تمامي انسانها داراي نظام عقيدتي مشابهي هستند. اين نظام از مجموعه اي از فرضيات، قضاوتها و افسانه هايي که انسان آنها را به عنوان واقعيت پذيرفته، تشکيل شده است.
در اين مجموعه پيامهاي بسيار نيرومند خانواده تعيين کننده اصلي چگونگي ارزشي است که ما براي خود قائل هستيم، روابط ما با هر چيز و هر کس و هم چنين نيازها و مسائل جنسي ما. اين پيام ها حق انتخاب و اختيار، جوابها، راه حل ها، روشها، امکانات و رفتاري را که شخص مي تواند براي خود در پيش گيرد، مشخص مي کند. در واقع اين انتخاب نمونه اي از شکلهايي است در جهان وجود دارد. ما بر مبناي اين مدل:
1 ـ تصميم گيري و برنامه ريزي مي کنيم.
2 ـ رفتار و اعمال ديگران را تعبير و تفسير مي کنيم.
3 ـ از تجربيات زندگي معني و مفهوم مي سازيم.
4 ـ مشکلات را حل مي کنيم.
5 ـ الگوي رابطه هاي خود را طرح ريزي مي کنيم.
6 ـ مقام، شغل و حرفه خود را معين مي کنيم.
7 ـ اولويتهاي خود را انتخاب مي کنيم.
نظام عقيدتي، براي هر يک از ما مانند فيلتر يا صافي است که به کمک آن مسئله اصلي زندگيمان را که انتخاب کردن است حل مي کنيم. در نظام عقيدتي معتادان اعتقادات و باورهاي ريشه اي و اصلي بخصوصي وجود دارد که معيوب و ناصحيح است و نتيجتاً زمينه ي اصلي و اساسي را براي سير اعتياد بوجود مي آورد. اعتقادات و باورهاي ريشه اي و اصلي معتادان جايي است که ارکان اعتياد در آن مستقر شده است. به طور کلي معتادان خود را انسانهاي با ارزشي نمي دانند آنها اعتقاد دارند که اگر ديگران پي به خصوصيات آنان منجمله اعتيادشان ببرند ديگر اهميتي به آنها نمي دهند و نيازهايشان را برآورده نمي کنند. يکي از نيازهاي اصلي انسان، احساس دوست داشته شدن است. اين احساس به انسان براي رسيدن به زندگي موفق، امنيت کافي مي بخشد. متأسفانه معتادان از اين موهبت محرومند. احساس بي ارزشي معتاد، آنقدر شديد است که اجازه نمي دهد دوست داشته شدن را حس کند و اگر هم بکند، شخصيت افراطي او به او مي گويد که کافي نيست.
احساس تنهايي و جدايي در معتادان شديد و کشنده است. اين احساس را به کمک سيستم دفاعي انکار مي توان سرکوب کرد، اما لازم است درد آن به وسيله اي تخفيف داده شود. بعضي از مردم با بي توجهي به احساسات و مسائل خود و توجه کردن به مسائل ديگران، اين درد را تخفيف مي دهند. آنها با وسائلي نظير غيبت کردن، تحقير کردن و عيب جويي از ديگران، خود را تسکين مي دهند، اما کساني که داراي شخصيت افراطي هستند بر شخصيت خود، به مسکنهاي قوي تري نياز دارند. يکي از راههاي تسکين لذت جويي است.
لذت جويي از طريق مواد مخدر، روابط جنسي، قمار، پرخوري و طرق ديگر حاصل مي شود. عوامل فوق که همگي باعث تغيير حالت احساس و فکر مي شوند شخص را از حالتي که او از آن بيزار است بيرون مي آورند.
يکي از اولين چيزهايي که فرد افراطي و مستعد اعتياد شخصاً تجربه و از همان نقطه اعتياد را آگاهانه دنبال مي کند آن است که کشف مي کند اگر يکي خوبست، دو تا بايد بهتر باشد. اين همان نقطه ايست که اعتياد جاي خود را مستحکم کرده و معتاد اراده و زندگي خويش را بي آنکه خود بداند در اختيار ماده ي مخدر دلخواهش قرار داده است. او در اين مرحله باور مي کند که ماده ي مخدر دلخواهش يا هر چيز و هر کس ديگري که بدان معتاد شده است، مهمترين و بالاترين و شايد تنها نياز اوست.
اين اعتقاد به صورت اعتقادي ريشه اي و اصلي در مي آيد و معتاد حتي در زماني که بيماريش مزمن شده و مشکلات جسمي، رواني، اقتصادي، خانوادگي، اجتماعي و قانوني او را تهديد مي کند، همچنان به اعتقاد خود وفادار باقي مي ماند. اکثر معتادان در طول دوران آلودگي، بارها به دلايل مختلف به فکر ترک مواد مخدر مي افتند، حتي گهگاه توقف هايي هم دارند، اما اين دوره ها کوتاه مدت بوده و دوام چنداني ندارند هر معتاد لازم است به آخر خط خود برسد تا بتواند جدا شدن از آنچه را که سالها تصور مي کرده حلال مشکلاتش است، قبول کند. اين به آخر خط رسيدن، با سر به سنگ خوردن تفاوت دارد. مي دانيم که زندان رفتن، از دست دادن کار، خانه و خانواده و حتي بيماريهاي مهلک و تصادف سخت، هيچ کدام باعث ترک دائم مواد مخدر، نمي شوند. هر کدام از اين اتفاقات مي توانند باعث پيدايش تغييرات عظيمي در فردي عادي شوند، اما معتادان افرادي عادي نيستند.
افکار معتاد تحت تأثير مغز مياني، ( ليمبيک سيستم) که کنترل رفتار غريزي را عهده دار است قرار دارد و با قشر مخ که قسمت تکامل يافته اي مغز است سروکار چنداني ندارد قشر مخ قسمتي از مغز است که با قضاوت، منطق، ادراک، و معرفت سروکار دارد. اين قسمت از مغز روند قشري را که منجر به خلق سمفوني موزيکال، با نوشتن برنامه هاي فضايي مي شود فعال مي کند يا شخص را به اين نتيجه منطقي مي رساند که در اثر مصرف مواد مخدر، همه چيز خود را از دست داده ام، شايد بهتر باشد که از اين کار خود دست بردارم!
معتاد معمولاً بايد از همه چيز خسته شود تا ميل به ترک پيدا در او پديد آيد. رابطه او با مواد مخدر، مانند رابطه عاشق و معشوق است. تنها دليلي که مي تواند باعث شود عاشق از معشوق دست بردارد اين است که از او خسته شود. اين خستگي معتاد، با مشکلات مالي، خانوادگي، جسمي، عاطفي، قانوني و همچنين تغييرات فيزيولوژيکي بدن او رابطه اي مستقيم دارد.
هر چه بيشتر عرصه بر معتاد تنگ شود و تهيه ي مواد مخدر برايش مشکلتر شود، شانس او براي رسيدن به آخر خط بيشتر مي شود. هم زمان با اين مشکلات، معمولاً بيماري به مرحله ي مزمن رسيده و مقاومت بدن معتاد در برابر مواد مخدر بيشتر مي شود. در نتيجه روز به روز رسيدن به حالت نشئگي گران تر و مشکل تر شده و اضطراب، احساس ناامني و خطر نيز لذت نشئگي را بر معتاد حرام مي کند. آن عده از معتاداني که ديگر نشئه نمي شوند و در واقع پس از مصرف به جاي نشئگي از حال مي روند، شانس بسيار زيادي براي بهبودي و تغيير روش دارند.
مطلب ديگر اين است که اگر معتاد راه نجاتي در مقابل خود نبيند، حتي اگر ميل بهتري هم داشته باشد، سيستم انکار اجازه نمي دهد که شخص چيزي را گردن بگيرد. يک راه نجات بسيار موثر که معتاد ممکن است در مقابل خود ببيند، شاهدي زنده است. معتاد بهبود يافته مي تواند اميد به بهبودي را در معتادي خسته بيدار کند.
ممکن است بعضي از معتادان از لحاظ اقتصادي، اجتماعي و جسمي به نقطه اي که آن را آخر خط کلي مي ناميم نرسند و کار، کسب يا حرفه، خانه، خانواده، اتومبيل و موقعيت اجتماعي خود را حفظ کرده و فقط از لحاظ عاطفي و معنوي به آخر خط رسيده باشند. تعريف آخر خط براي اين دسته به طور خاص و براي معتادان ديگر نيز به طور عام مي تواند به اين صورت گفته شود: آخر خط نقطه ايست که ديگر حالت، وضعيت و شرايط موجود براي فرد معتاد قابل قبول توجيه نباشد.
براي آن دسته از معتادان که هنوز به آخر خط از هيچ جهتي نرسيده اند نيز اکنون شانس بهبودي وجود دارد و مي توان به کمک يکي از يافته هاي جديد علم روانشناسي اعتياد، که آن روش" مداخله" مي نامند، به گونه اي مصنوعي، آخر خط به وجود آورد.
منبع: کتاب تولدي دوباره، فروهرت
سايت علمي دانشجويان ايران
منبع: نشريه پيام پزشک، شماره 60.