من زمين نيستم


 

نویسنده : محدثه رضايي




 

زمين آن‌جاست كه روزي من و تو

حرف اول ناممان را

با شاخه درختي نوشتيم

زمين آن‌جاست كه من و تو

از درخت بلندش بالا رفتيم

و به خورشيد خنديديم

زمين آن‌جاست

پشت آن پنجره

كه مي‌شود همه دنيا را قاب كرد

زمين آن‌جاست

كه دستان من

در باغچه

دنبال آخرين جوانه شادي‌ست

زمين‌ آن‌جاست

كه دريا

روح زلال زمين

شعر مي‌خواند و مي‌خروشد

زمين‌آن‌جاست كه

دامن پر از گلي

گسترده بر زمين

بهار را صدا مي‌زند

بهار آن‌جاست

كه زمين

شكفتن خويش را جشن مي‌گيرد

و آسمان آينه‌اي است

كه زمين

در آن فكرهاي نوراني خود را

تماشا مي‌كند

زمين آن‌جاست

بهشت آن‌جاست

و اي كاش هميشه آن‌جا باشد

اي كاش هيچ دستي

نخواهد

زمين

روزي با شرمندگي

صورت خويش را بپوشاند

و بگويد: نه من زمين نيستم!
منبع ماهنامه قاصدک شماره 52