قيام هاي علويان در دوران امام رضا(ع)(1)


 

نويسنده: دکتر نعمت الله صفري فروشاني




 
تحليلي بر قيام هاي علويان در دوران امام رضا(ع)و ارتباط آن با ولايتعهدي

چکيده
 

دوران امامت امام رضا(ع)(183ــ203ق)علاوه بر آنکه از ساحت هاي اعتقادي و فرهنگي / دوراني کم نظير و بلکه بي نظير است، از جهت سياسي نيز دوراني ويژه به حساب مي آيد. فراواني تحرک هاي علويان در آخرين سال هاي امامت آن حضرت از جمله مواردي است که به اهميت اين دوران مي افزايد. اين نکته هنگامي روشن تر مي شود که دريابيم جنبش هاي علويان در اين زمان از جهات متعددي همچون تعداد، گستره ي جغرافيايي، خاندان هاي علوي شرکت کننده در آن و به کنترل در آوردن مناطق مرکزي، همچون کوفه، بصره، مکه و مدينه و نيز يمن، ويژگي خاصي مي يابد که در دوران هاي گذشته و آينده کمتر شاهد اين ويژگي ها مي باشيم؛ و همين ويژگي هاست که مأمون را وا مي دارد براي سرکوب هميشگي آنها پيشنهاد خلافت و سپس ولايتعهدي امام رضا(ع) را مطرح کند. بررسي تحليل قيام هاي علويان در اين دوره و ارتباط آن با ولايتعهدي امام رضا(ع) هدف اصلي ارائه اين نوشتار است.
کليد واژه ها: امام رضا (ع)، انشعابات درون شيعي، قيام هاي علويان، ابن طباطبا، ابوالسرايا.

مقدّمه
 

دوران بيست ساله ي امامت امام رضا(ع)(183 ــ 203 ق) را مي توان از جهات متعدد، به عنوان دوراني ويژه در ميان سلسله امامت شيعي امامي مورد بررسي قرار داد.
از منظر سياست، براي اولين بار حکومت مسلط به سراغ امام(ع) رفته، در ظاهر، خلافت و پس از آن ولايتعهدي را به امام(ع) پيشنهاد مي دهد که به هر دليل، پيشنهاد اخير مورد قبول امام(ع) قرار مي گيرد.(1)
از منظر مسايل فرهنگي، امام(ع) هفده سال از دوره ي امامت خود را در مدينه سپري مي کند و با آزادي نسبي به نشر معارف اسلامي و مذهبي مي پردازد. در اين مدت، هارون (170 ــ 193ق) عمدتاً گرفتار درگيري هاي سياسي و نظامي در شرق، يعني خراسان است و پس از وي، دوران درگيري ميان پسران او امين و مأمون (193 ــ 198ق) فرا مي رسد. در آغاز حکومت مأمون، وي به تثبيت پايه هاي حکومت خود و مبارزه با مدعيان در نقاط مختلف مي پردازد و از اين رو در اين هفده سال، حکومت مرکزي نمي تواند توجّه چنداني به فعاليت هاي امام(ع)و به دنبال آن ممانعت از ادامه آن، داشته باشد.
شايد بتوان گفت: از مهمترين ويژگي هاي دوره امامت امام رضا(ع) در بعد فرهنگي، حضور چند ساله امام (200 ــ 203ق) در شرق دنياي اسلام آن روز ــ که به خراسان مشهور بود(2)ــ مي باشد؛ حضوري که در طول سلسله امامت درباره ي هيچ يک از ديگر امامان تکرار نشد و اين خود فرصتي گران بها براي امام(ع)بود
تا معارف شيعي را مستقيماً و بدون واسطه براي خراسانيان که به صورت کلّي دوستدار خاندان اهل بيت(ع) بودند و هنوز تفکيک چنداني ميان مصاديق اين خاندان نمي کردند، بيان کند.
آنچه بر اهميت اين ويژگي مي افزود، شخصيت خاص و ويژه مأمون بود که به عنوان عالم ترين و علم دوست ترين خلفاي بني عباس معرفي شده است؛ و همو بود که به هر دليل، کم نظير ترين مجالس مناظره و احتجاج را در مرو تشکيل مي داد تا دانشمندان آيين ها و مذاهب مختلف، ديدگاه هاي خود را بيان کنند و براي اثبات باورهاي خود، به تلاش بپردازند (براي آگاهي بيشتر ر.ک به: نهضت کلامي در عصر امام رضا(ع) به نقل از حياة الحيوان).
اما به رغم همه ي اين زمينه هاي مساعد، محصول اين دوره بيست ساله / به ويژه با توجه به شخصيت امام(ع) در حد انتظار نمي باشد؛ زيرا انتظار چنين بود که امام(ع) از اين فرصت گران بهاي بيست ساله به بهترين نحو بهره برداري کند و معارف شيعي را هر چه بيشتر گسترانده، به انسجام بيشتر شيعيان بپردازد و همانند جدّش امام صادق(ع) دوره ي خود را به عنوان يکي از نقاط عطف دوران تشيع امامي مطرح سازد.
به نظر مي رسد براي ريشه يابي اين توفيق کمتر از حد انتظار، نبايد به سراغ عوامل برون شيعي همچون حکومت و حاکميت رفت، بلکه عمده ي مشکل به جريان هاي درون شيعي باز مي گردد؛ به ديگر عبارت شايد بتوان گفت: مهمترين ويژگي دوران امامت امام رضا(ع) ظهور فرقه ها و جريان هاي پرقدرت درون شيعي و مقابله ي شديد برخي از آنها با امام(ع) بود؛ به گونه اي که اينگونه مقابله را در دوران امامت امام هاي ديگر، کمتر مشاهده مي کنيم. آنچه اين ويژگي را با اهميت تر مي ساخت، آن بود که سردمداران برخي از اين جريان ها، امامت
هفت امام قبلي را پذيرفته بودند و بلکه خود به عنوان مورد اطمينان ترين اشخاص امام قبلي، يعني امام کاظم(ع) مطرح بودند؛ ضمن آنکه از منظر علمي جزو دانشمندان و راويان برجسته به شمار مي آمدند و البته طبيعي بود که امام(ع) در مقابله با اينگونه فرقه ها که در آن زمان کيان سلسله وار امامت را به شدت در معرض خطر قرار داده بودند، ايستادگي کرده و عمده ي همت خود را صرف محکوم کردن و از بين بردن آنها بنمايد؛ به ويزه آنکه به علت جايگاه سردمداران آنها و نيز وارد شدن آنها از راه مناظره و استدلال، ممکن بود شيعيان فراواني تحت تأثير قرار بگيرند و انسجام درون شيعي، ضربات جبران ناپذيري را تحمّل نمايد. از اين جاست که بايد جبران توفيق پايين تر از حد انتظار امام(ع) در ايجاد يک نقطه عطف را، در توفيق فراوان آن حضرت(ع) در مقابله با اينگونه جريان ها و سرانجام پيروزي نسبي بر آنها مشاهده کرد؛ به گونه اي که در پايان امامت امام(ع) يک انسجام به قدري قدرتمند بود که حتي بحران هاي بعدي همچون کودکي امام جواد(ع) و امام هادي(ع) در آغاز امامتشان نيز نتوانست اين يکپارچگي را از بين ببرد و از اين رو در دوران آن دو امام(ع) کمتر شاهد پديد آمدن فرقه هاي درون شيعي مي باشيم.
همچنين از اين جاست که مي توانيم بگوييم اين قدرت، تلاش و جايگاه امام(ع) بود که توانست بر اين جريان هاي درون شيعي فائق آيد و اگر چنين جريان هاي مخالف قدرتمندي در دوران دو امام بعدي پديد مي آمد، آن دو امام و پيروانشان براي پيروزي بر آنها و حفظ انسجام امامت، متحمّل هزينه هاي بسيار گزافي مي شدند و معلوم نبود در پايان، چنين نتيجه ي درخشاني حاصل آيد.(3)
ظهور جريان هاي سياسي ــ نظامي پرقدرت شيعي به ويژه در سال 199ق پس از پيروزي مأمون بر امين، گرچه توانست در مدت محدودي امام(ع) و فعاليت هاي فرهنگي وي و نيز جايگاه اجتماعي آن حضرت(ع) را تحت الشعاع قرار دهد، اما در نهايت و پس از شکست اين قيام ها، حقانيت و درستي بينش سياسي و فرهنگي امام(ع) را ثابت کرد و به همگان اين نکته را نماياند که هنوز زمينه هاي لازم براي به دست گيري حکومت توسط علويان فراهم نمي باشد؛ گر چه از نظر سياسي دشمن در يکي از ضعيف ترين و نابسامان ترين دوران به سر مي برد.
به نظر مي رسد يکي از علل عمده فراخواني امام(ع)، از مدينه به مرو و پيشنهاد خلافت و سپس ولايتعهدي به امام (ع)، ريشه در اين جريان هاي نظامي و هراس از خيزش دوباره آنها داشته باشد که اين نوشتار به بررسي و تحليل اين موضوع در دو محور معرفي قيام ها و ارتباط آن با ولايتعهدي مي پردازد.

الف.معرفي جريان هاي سياسي ــ نظامي
 

جريان هاي سياسي ــ نظامي شيعي در دوره ي عباسيان معمولاً تحت تأثير شعار زيد بن علي(ع)(122ق) پديد آمدند که مشروعيت حکومت را فقط از آن فرزندان فاطمه(ع) مي دانستند که طبيعتاً منحصر در نسل امام حسن(ع)و امام حسين(ع) مي شد.
اين گروه ها از آنجا که امر به معروف و نهي از منکر را در هر شرايطي واجب مي دانستند و از طرفي به آموزه ي تقيه اعتقاد چنداني نداشتند (آموزه اي که سلسله امامان اماميه سخت بدان پايبند بودند و اصحاب خود را نيز به رعايت آن سفارش مي کردند). به مجرّد به دست آوردن کوچک ترين موقعيت، دست به قيام حکومت عباسي مي زدند.(براي آگاهي بيشتر ر.ک به: اصفهاني، [بي تا]، ص63 ــ 81).
رهبري اين جريان ها هر چند در دوره ي بي اميه به دست شاخه ي حسيني علويان، يعني زيد (م122ق) و فرزندش يحيي(م126ق) بود، اما در دوره ي عباسيان به واسطه ي محوريت امام صادق(ع) در ميان حسينيان و مخالفت وي با قيام علني عليه حکومت و روي آوردن آن حضرت(ع) به فعاليت در بعد فرهنگي در راستاي هويت بخشي کلامي و فقهي به شيعه، حسنيان از فرصت استفاده کردند و به تبليغ آموزه هاي زيد پرداختند و رهبري سياسي نظامي علويان را برعهده گرفتند و در اين مسير، قيام هاي مهمي همچون قيام محمد به عبدالله (م145ق)معروف به نفس زکيه در مدينه، قيام برادرش ابراهيم بن عبدالله (م145ق) معروف به قتل باخمري در بصره عليه منصور عباسي (136 ــ 158ق) و قيام حسين بن علي (م 169ق)معروف به صاحب فخ يا شهيد فخ در مدينه عليه هادي عباسي (169 ــ 170ق) را سامان دادند که همه ي اين قيام ها به علل مختلف دچار ناکامي شدند و به شکست سختي انجاميدند که کمترين پيامد کشته شدن رهبران آنها و تعداد زيادي از نيروهاي زبده ي زيدي بود (همان).
اما علي رغم اين شکست هاي سنگين، آنها از پاي ننشستند و در زمان حکومت هارون (170 ــ 193ق) دو قيام مهم در شرق و غرب دنياي اسلام آن روز بر پا کردند که ويژگي آن دو، آن بود که برخلاف قيام هاي قبلي، توفيق فراواني يافت و به پيروزي رسيد.
قيام شرقي به وسيله ي يحيي بن عبدالله برادر نفس زکيه در سال 176ق در طبرستان اتفاق افتاد. او از بازماندگان قيام صاحب فخ بود که فرار کرد و با کمک مردم و فرمانداران محلي طبرستان از زير بار حکومت مرکزي شانه خالي کرد و در آن سامان به پيروزي رسيد؛ اما هارون از راه هاي ديپلماتيک و به وسيله فضل بن يحيي بر مکي توانست بدون درگيري نظامي، او را فريب داده، به بغداد بکشاند و سرانجام در آنجا با بهانه هاي واهي او را به قتل برساند (اصفهاني،[بي تا]، ص463/ابن اثير، 1408ق، ج4،ص32).
قيام غربي به رهبري ادريس بن عبدالله برادر ديگر نفس زکيه به انجام رسيد که پس از ماجراي فخ به شمال آفريقا و سپس سرزمين مغرب گريخت و در آنجا توانست با کمک قبايل بربر پايه هاي حکومتي را پي ريزي کند که به نام او دولت ادريسيان ناميده شد و توانست بيش از دو قرن، يعني تا سال 375بر پا بماند (اصفهاني،[بي تا]، ص487 ــ 491و براي اطلاع تفصيلي ر.ک.به: مقاله آل ادريس، در دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج1، ص561 ــ 565و نيز پوران،1381،ص193 ــ 208). اما نکته تعجب برانگيز آن است که در سرزمين هاي مرکزي دنياي اسلام، همانند عراق، حجاز و يمن، نه در دوران حکومت هارون (170 ــ 193ق) و نه در دوران پر آشوب حکومت امين (193 ــ 198ق) که سرتاسر آن به نبرد با برادرش مأمون سپري شد، قيام قابل اعتنايي از علويان در تاريخ ثبت نشده است؛ به عبارت ديگر در طول حدود شانزده سال از امامت امام رضا(ع) يعني از سال 183 تا سال 199ق، علويان از جهت نظامي در خمود به سر مي بردند. در تحليل اين ابهام تاريخي، چنين گفته شده است که: در دوران حکومت هارون، علويان هنوز در حال و هواي شکست هاي سخت پيشين به سر مي بردند و به دنيال تجديد سازماندهي بودند و با توجه به قدرت هارون و نيز آگاهي از حساسيت شديد او نسبت به
قيام ها و همچنين مراقبت شديد او در مورد علويان، آنها فرصت هيچ گونه حرکت تندي را نيافتند (مختار الليثي،1364،ص315).
اما درباره عدم فعاليت در دوران امين، برخي از منابع کهن، علت آن را سهل انگاري امين نسبت به علويان و عدم بد رفتاري او با آنان و نيز مشغول بودن وي در طول حکومتش به لهو و لعب و خوشگذراني مي دانند؛ علاوه بر آنکه درگيري او با برادرش مأمون، فرصت هر گونه عمل ديگر و از جمله توجه به علويان را تحت الشعاع قرار داده بود (اصفهاني،[بي تا]، ص509).
اين تحليل هنگامي درست مي نمايد که قيام هاي علويان را از نوع عکس العملي بدانيم که تنها در صورت اشتداد عمل حکومت و فشار و ظلم و خفقان بيشتر ظهور مي يابد؛ اما با بررسي دقيق اين قيام ها و دقت در شعارها و دعوت هاي آنها، مانند امر به معروف و نهي از منکر، وعده ي عمل به کتاب خدا و سنت پيامبر(ص) و نيز سپردن حکومت «الرضا من آل محمد(ص)»، به اين نتيجه مي رسيم که علويان خود داعيه دار تشکيل حکومت بودند و حکومت هاي موجود را که از نسل پيامبر(ص) نبودند مشروع نمي دانستند؛ از اين رو براي تشکيل حکومت حق، دست به قيام مي زدند؛ بنابراين قيام آنها از نوع فعال و نه مستقل مي باشد.
بهترين شاهد تاريخي اين ادّعا آن است که طوفان تند قيام هاي علوي در سال 199ق و در آغاز حکومت مأمون وزيدن گرفت، در حالي که در آن زمان هيچ گونه فشاري بر علويان وجود نداشت و از اين جاست که برخي از توجيهات معاصران مقبول تر مي نمايد که علّت خمودگي علويان در اين دوره را انتظار نتيجه ي درگيري دو برادر (امين و مأمون ) مي دانند تا به دنبال پيروزي يکي از آنها، بتوانند رقيب خود را بهتر بشناسند و در حالي که پايه هاي حکومت او هنوز لرزان است، به قيام عليه او بپردازند (مختار الليثي،1364، ص1316 ــ 317)؛ هر چند اين احتمال را نيز
نمي توان ناديده گرفت که در صورت قيامي بزرگ عليه عباسيان، دو برادر که اصل حکومت خاندان خود را در خطر مي بينند، در مقابل اين قيام، به نوعي اتحاد و همبستگي دست يازند.
اما هنوز يک سال از حکومت تثبيت نشده ي مأمون (198 ــ 218ق) نگذشته بود که تند باد عظيم قيام هاي علويان در سال 199ق از منطقه ي عراق ودر کوفه وزيدن گرفت و خيلي زود به طوفاني عظيم تبديل شد که عمده نقاط مرکزي همانند کوفه، بصره، حجاز و يمن از نقاط شرقي همانند فارس و اهواز را در برگرفت (ابن اثير ،1408ق، ج4، ص147و نيز ر.ک: اصفهاني،[بي تا]، ص523) و به تهديدي بسيار جدي عليه حکومت تبديل شد.
قيام هاي اين دوره همچنان که تند وزيده بود، خيلي زود هم فرو نشست و نتوانست بيش از دو سال به پويايي خود ادامه دهد؛ اما در طول همين دو سال، ويژگي هايي از خود به نمايش گذاشت که در طول تاريخ قيام هاي علويان کم نظير و بلکه بي نظير است؛ از جمله ي اين ويژگي ها مي توان به گستردگي جغرافيايي آنها به ويژه در مناطق مرکزي، تسلط هر چند کوتاه مدت بر حجاز و به ويژه مکه و مدينه، اشتراک هر دو خاندان حسني و حسيني در اين قيام ها و بالاخره فراواني آنها اشاره کرد.
از نکات قابل توجه آنکه در اين قيام ها ــ چنان که خواهيم ديد ــ فرزندان امام موسي کاظم(ع) يعني برادران امام رضا(ع) نقش بسيار فعالي داشتند. رهبري اصلي اين قيام ها با يکي از شخصيت هاي خاندان حسني به نام محمد بن ابراهيم بن اسماعيل (173 ــ 199ق) معروف به ابن طباطبا بود که در حالي که در عنفوان جواني به سر مي برد و هنوز نيمه اول دهه دوم سن خود را سپري نکرده بود، در دهم جمادي الثاني سال 199ق قيام خود را در کوفه، آغاز کرد و با شعار «الرضا
من آل محمد(ص) و عمل به کتاب و سنت»، مردم را به سوي خود فرا خواند (اصفهاني،[بي تا]، ص523/ابن اثير، 1408ق، ج4، ص 147). آنچه اين قيام را از ديگر قيام هاي علويان ممتاز مي کند، آن است که ابن طباطبا براي پيشبرد قيام خود به ائتلاف با يکي از ناراضيان حکومتي به نام سرّي بن منصور شيباني و سپردن فرماندهي نظامي به او دست زد که هيچ گونه سابقه ي محبت به آل بيت(ع) و يا گرايش به علويان در پرونده ي او ثبت نشده است؛ علاوه بر آنکه قبيله ي او، شيبان و شهر او، جزيره با گرايش هاي خارجي گري معرفي شده اند.(براي اطلاع بيشتر ر.ک: به مقاله ي «آل طباطبا» در دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج2، ص56).
در پرونده ي نظامي گري اين شخصيت و علّت تمرد او بر حکومت، چنين ثبت شده است که او در درگيري ميان امين و مأمون جانب مأمون را گرفت و به سپاه سردار او هرثمه بن اعين پيوست، اما پس از مدتي به علت اختلاف مالي از او جدا شد و گروهي مستقل تشکيل داد و به غارت شهرهاي مختلف پرداخت (اصفهاني،[بي تا]، ص521/ابن اثير ،1408ق، ج 4،ص148). از آنجا که اين قيام خيلي سريع به پيروزي هايي دست يافت و باعث فرستادن گروه هاي نظامي (سريه)به نقاط مختلف گرديد، رهبر نظامي قيام، يعني سريبن منصور به ابوالسرايا ملقب گرديد و چنان قيام را تحت الشعاع خود قرار داد که تاريخ نگاران اين قيام را به نام او و با عنوان «خروج ابوالسرايا» ياد کرده اند (ابن اثير، 1408ق، ج4، ص148).
گرچه درباره ي گرايش هاي کلامي رهبران اين قيام کمتر سخن گفته شده است، اما از نوع شعارهاي آنها و نيز مشابهت عقايد سياسي آنها با باورهاي سياسي زيد مي توان به گرايش هاي زيدي اين قيام پي برد؛ علاوه بر آن که در برخي منابع، صراحتاً درباره ي يکي از رهبران اصلي اين قيام، يعني محمد امام جعفر صادق(ع) ملقب به ديباج، چنين گفته شده است: او معتقد به نظريه زيديه مبني
بر وجوب قيام با شمشير بود و هنگامي که در مکه به طرفداري از ابن طباطبا دعوت خود را آغاز کرد، عده زيادي از زيديه جاروديه بدو پيوستند (براي اطلاع تفصيلي از اين فرقه ر.ک: مقاله «جاروديه» در دانشنامه ي جهان اسلام، ج9، ص239 ــ 242) که اين، نشان از فعال بودن فرقه ي جاروديه که از فرقه هاي تندرو زيدي مي باشند، در سرزمين حجاز دارد.
گفتني است اين فرقه شرط پذيرش ادعاي امامت را فقط با شممشير مي دانند (شيخ مفيد، 1380، ص557). به هر حال قيام مشترک ابن طباطبا و ابوالسرايا از کوفه، در حالي آغاز شد که ابن طباطبا خود را اميرالمؤمنين خوانده بود (مسعودي،[بي تا]،ج4،ص27). سپاه آنها توانست به راحتي بر سپاه گسيل يافته از بغداد که در آن زمان فرمانداري آن را حسن بن سهل برادر فضل به سهل به عهده داشت، غلبه کند و آنها را شکست سختي دهد (ابن اثير، 1408ق، ج4، ص149/ اصفهاني،[بي تا]، ص521 و 522)، اما ابوالسرايا پس از اين پيروزي خيلي زود دريافت که نمي تواند با ابن طباطبا کنار آيد؛ زيرا ابن طباطبا شخصيتي معتقد و متدين بود که حاضر نبود در راه پيروزي، همه ي ارزش ها و ديدگاه هاي خود را زير پا گذارد؛ از اين رو بلافاصله پس از اين پيروزي، ابوالسرايا را به دليل شبيخون زدن به دشمن، بدون آنکه در آغاز آنها را به حق دعوت کند و نيز غنيمت گرفتن از آنها توبيخ کرد(همان) و اين در حالي بود که ابوالسرايا شخصيتي نظامي و جاه طلب بود که اصل اساسي در نزد او، رسيدن به پيروزي و در دست گرفتن قدرت است. از اين جاست که برخي مرگ نابهنگام ابن طباطبا را پس از اين معرکه، توطئه اي از سوي ابوالسرايا دانسته اند که با مسموم ساختن او، خود را يکه تاز ميدان کند (ابن اثير ،1408ق، ج4، ص149). اين سوء ظن هنگامي تقويت مي شود که بدانيم ابوالسرايا پس از مرگ ابن طباطبا، نوبالغي از نوادگان امام
سجاد(ع) به نام محمد بن زيد را به رهبري ديني قيام گماشت و در حقيقت خود همه کاره قيام شد(همان)
ابوالسرايا پس از به دست گيري کامل عنان قيام و به دنبال پيروزي هاي متعدد بر سپاه بغداد، به ضرب سکّه اقدام کرد و لشکريان خود را به نواحي اطراف فرستاد و براي شهرهاي مختلف حاکماني تعيين کرد که تعدادي از آنها از بزرگان علوي و از هر دو خاندان حسيني و حسني بودند که از آن جمله مي توانيم از ابراهيم، اسماعيل و زيد از فرزندان امام کاظم(ع) نام ببريم که به ترتيب به عنوان فرمانداران يمن، فارس و اهواز معرفي شدند؛ همچنين محمد به سليمان از نوادگان امام حسن(ع) و حسين به حسن معروف به ابن افطس از نوادگان امام سجاد(ع) به عنوان فرمانداران مدائن و مکّه نصب شدند(ابن اثير،1408ق، ج4، ص149؛ اصفهاني،[بي تا]،ص533).
ابن افطس پس از مدتي به علل مختلف، همچون رويگرداني مردم از او، چاره در آن ديد که در مکّه به شخصيت ديگر علوي يعني محمد به جعفر ديباج بپيوندند (ابن اثير،1408ق، ج4، ص153).
ابوالسرايا سکونتگاه امام رضا(ع) يعني شهر مدينه را نيز از نظر دور نداشت و يکي از شخصيت هاي علوي به نام محمد بن سليمان را به عنوان حاکم آن سامان نصب کرد (شيخ صدق،1404ق، ج1، ص224). که علويان و خاندان هاي ديگر قريش با او بيعت کردند و تنها در آن ميان امام رضا(ع) مانده بود که بيعت نکرده بود و وقتي از او بيعت خواستند، اظهار نظر خود را به گذشت مدت زمان بيست روز موکول کرد و اين در حالي بود که تنها پس از گذشت هجده روز، سپاهيان جلودي که از سوي مأمون براي سرکوبي اين قيام فرستاده شده بودند، توانستند اين علويان را در مدينه شکست دهند و ايشان را وادار به فرار نمايند (همان، ص225).
واضح است که اين نوع پاسخگويي حاکي از تيزبيني امام(ع) و پيش بيني يا پيشگويي آن حضرت(ع) است که به خوبي شکست اين قيام خام را در نظر داشته، خود را از ورود به آن بر حذر داشته است؛ چه اينکه روشن است در صورت ورود، پيامدهاي اين ناکامي گريبانگير امام(ع) نيز مي شد.
چنانچه اشاره شد، قيام ابوالسرايا همچنان که تند وزيده بود، خيلي زود هم خاموش شد؛ زيرا با احساس خطر مأمون، هرثمة بن اعين يکي از بزرگ ترين فرماندهان نظامي او، مأمور سرکوب اين قيام شد و سرانجام در جنگ و گريزهاي متعدد و نيز استفاده از نيرنگ، آن را کاملاً از هم پاشيد(يعقوبي،[بي تا]ج2،ص447/ مسعودي ،[بي تا]، ج4، ص27؛ ابن اثير، 1408ق ،ج4، ص152)؛ اما شکست ابوالسرايا به معناي نابودي تمامي علويان نبود؛ زيرا پس از اين شکست، بيشتر بزرگان علوي که قبلاً کارگزار وي به حساب مي آمدند، خود ادعاي امامت و استقلال کردند و به مبارزه عليه مأمون ادامه دادند؛ از آن جمله مي توانيم از محمد به جعفر(ع) معروف به ديباج نام ببريم که پس از وفات ابن طباطبا خود را اميرالمؤمنين خوانده بود (مسعودي [بي تا]،ج4،ص27)، اما پس از مدتي مقاومت در مقابل سپاهيان مأمون، سرانجام شکست را پذيرا شد و خود را تسليم کرد و وفاداري خود به بيعت با مأمون و خلع خود را از اميرالمؤمنيني، در ضمن خواندن خطبه اي در مکه اعلام کرد (ابن اثير ،1408ق ،ج4 ،ص154).
در برخي منابع شيعي چنين آمده است: امام رضا(ع) در هنگام قيام محمد بن جعفر در مکّه بود و ضمن پيش بيني ناکامي قيام، اين رويه را مخالف رويه پدرش امام صادق(ع) و برادرش، امام کاظم(ع) دانسته، او را از آن بر حذر داشته است (شيخ صدوق ،1404ق، ج1، ص224/اربلي،1426ق، ج3، ص406/ مجلسي،[بي تا]، ج49، ص32. عبارت امام(ع) چنين است. «يا عم لا تکذيب اباک و اخاک فانّ هذا الامر لا يتمّ»).
همچنين مي توانيم از زيد برادر امام(ع) ياد کنيم که به دليل آنکه پس از منصوب شدن به فرمانداري اهواز از سوي ابوالسرايا به بصره حمله کرده بود و خانه هاي بني عباس را به آتش کشيده بود، به «زيد النار» معروف شد(شيخ صدوق،1404ق، ج1، ص258/ ابن اثير،1408ق، ج4، ص149)و در درگيري با سپاه مأمون به فرماندهي عيسي جلودي شکست خورد و به اسارت در آمد و هنگامي به مرو نزد مأمون فرستاده شد که امام(ع) نيز به مرو رسيده بود. امام(ع) او را به سبب رفتار و انديشه هايش به شدت توبيخ کرد (شيخ صدوق ،1404ق، ج1، ص257 ــ 261)و سوگند ياد کرد که تا زنده است با او هم صحبت نخواهد شد(همان، ص258).
از مکالمات امام(ع) با زيد چنين بر مي آيد که زيد به دنبال فريب خوردن از برخي محدثان کوفي، بر اين باور بوده است که چون از نسل حضرت فاطمه(ع) است، عذاب نخواهد شد؛ اما امام(ع) ضمن يادآوري عبادات فراوان پدرشان امام کاظم(ع)، روايتي از امام سجاد(ع) را يادآور مي شوند که مي گويد: نيکوکار از اهل بيت(ع) داراي دو پاداش است و به بدکار اين خاندان، دو برابر عذاب داده خواهد شد. در پايان اين روايت نيز امام(ع) به ماجراي فرزند بدکار نوح پيامبر اشاره مي کند(همان، ص257).

پي نوشت ها :
 

1.براي آگاهي از چگونگي و نيز علل پذيرش امام ر.ک: به عيون اخبار الرضا(ع)،ج 1، ص150 ــ 184و نيز: بحارالانوار، ج49، ص128 ــ 156.
2.خراسان آن زمان، منطقه اي وسيع بوده که شامل چهار ناحيه ي بزرگ مرو، نيشابور، فارياب و ماوراءالنهر مي شد(معجم البلدان ،ج3و4، ص218 ــ 219).
3.گرچه نوبختي در فرق الشيعه (صص95 ــ 97 ــ 100) اختلافات فرقه اي بعد از امام رضا(ع)را چهار فرقه و بعد از امام جواد(ع) را دو فرقه دانسته است، اما از دقت در عبارات وي و نيز مقايسه با کتب تاريخي، رجالي و حديثي در مي يابيم فرقه هاي ديگر از چندان قوتي برخوردار نبودند و خيلي زود از ميان رفته اند؛ همچنين برخي از اين فرقه ها، گروه هايي از شيعه همانند زيديه و از اهل سنت همانند محدثه بوده اند که به علت ولايتعهدي امام(ع) و به طمع امور دنيايي، خود را پيرو امام رضا(ع) مي دانستند.
 

منبع: نشريه شيعه شناسي، شماره 26.