فطرت الله


 

نویسنده : ر. ک




 
همان گونه که جسم آدم پُر است از نشانه های حکمت الهی، و با مشاهده و تدبّر در آن هدایت به سوی خالق هستی حاصل می‌شود. نهاد آدم نیز همچون چراغی وی را به سوی رب العالمین هدایت می‌کند و برای اینکه در این راه خطای در تطبیق پیش نیاید انبیای الهی همیشه انسان‌ها را یاری نمودند.
خداوند متعال می‌فرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً»
یعنی دل خود را به سوی دین پاک استوار کن.
همان دینی که خداوند آن را در نهاد آدمی قرار داده و تمام انسان‌ها را بدون استثناء بر آن سرشته است، (فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله)
بنابراین کمال طلبی در درون انسان‌ها قرار دارد و نوع خلقت انسان‌ها اقتضاء می‌کند که آن‌ها در راه حق و صحیح یعنی دین حنیف قرار بگیرند.
کلید واژه: فطرت، دل، دین، خلقتِ انسان‌ها، کمال طلبی.
اندیشمندان با تدبّر در آیات الهی و تمسک به عقل سلیم که آن نیز از الطاف الهی است، توانسته اند برای اثبات وجود خدا براهینی را به دست آورند.
علاوه بر آن براهین موجود، خدای متعال در نهاد انسان چراغی نورانی قرار داده که به وسیله‌ی آن انسان از راه و مسیرِ حق دور نمی‌شود؛ و همچنین دستور داده که از نور آن استفاده و به دینی که انسان به آن سرشته شده دل داده شود، (فاقم وجهک للدین حنیفاً).
در ذیل آیه‌ی سی‌ام از سوره‌ی مبارکه روم گفته شده که (وجه) همان صورتِ باطنی است و نیز توجه به دین حنیف یعنی دوری کردن از گناه و معاصی. دین حنیف شامل تمام معارفِ حق است و این دین در سرشت آدمی وجود دارد.
تمام انسان‌ها دارای این فطرت هستند، زیرا در آیه این گونه آمده است؛ (فطرالناس علیها).
این فطرت اگر چه دچار انحراف می‌شود اما هرگز به طور کلی نابود نمی‌شود، (لاتبدیل لخلق الله).
بر همین اساس است که تمام انسان‌ها کمال مطلق را معشوقِ خود می‌دانند اما عده‌ی زیادی در تطبیق آن به خطا رفته‌اند، «و لکن اکثر الناس لا یعلمون».
خداوند تبارک و تعالی در کتاب نور و حکمت و هدایت خویش می‌فرماید:
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» (روم/30)
ترجمه: پس روی خود را متوجه آئین خالص پروردگار کن. این فطرتی است که خداوند، انسان‌ها را بر آن آفریده؛ دگرگونی در آفرینش الهی نیست؛ این است آئین استوار ولی اکثر مردم نمی‌دانند.
«وجه» به معنی «صورت» است و در اینجا منظور صورت باطنی و دل می‌باشد. «اقم» نیز مستقیم کردن و بر پا داشتن را می‌رساند و «حنیف» به معنای تمایلِ باطنی به سوی حق می‌باشد. بنابراین دین حنیف دینی است که از تمام انحرافات به سوی درستی متمایل شده است.
این آیه بیانگر این است که خداشناسی و حتی دین به طور کلی یک امر فطری است و هر آنچه در شرع هست در اعماق فطرت آدمی ریشه دارد و آنچه در اعماق وجود انسان هست با شرع مخالفتی ندارد، یعنی بین تشریع و تکوین مخالفتی نیست و کارهای خداوند متعال ضد و نقیض نیستند.
آیه می‌فرماید: دین به صورت پاک در درون آدمی وجود دارد؛ و پیامبران آمده‌اند که امور عارضی را از بین ببرند که همان انحرافات می‌باشد.
«فطرت» از ماده‌ی «فطر» بر وزن (بذر) به معنی شکافتن چیزی از طول است در اینجا به معنی خلقت می‌باشد؛ گویا هنگام آفرینش پرده‌ی عدم شکافته شده و مخلوقات آشکار گردیدند.
در آیه‌ی بعدی می‌فرماید: «منیبین الیه» یعنی هر عاملی که انسان را از نظر عقیده و عمل از اصل توحید منحرف ساخت باز انسان باید به سوی سرشت توحیدی خود بازگردد.
(فاقم وجهک) در واقع خطاب به همه‌ی مؤمنین و مسلمین می‌باشد زیرا در آیه‌ی بعدی «منیبین» به صورت جمع آمده است. (1)
در تفسیر اطیب البیان این گونه آمده است؛ «فاقم وجهک» یعنی توجه نمودن به دین که همان حفظ دین از آفات و مضرّات می‌باشد.
این آیه گرچه خطاب به پیغمبر است، ولی شامل همه‌ی مسلمین می‌شود و این دینِ حنیف همان دین مقدس اسلام است که موافق حکمت و مصلحت و بدون عیب است.
مفاد (فاقم وجهک) رجوع از شرک و کفر و توجه از غیر خدا به سوی پروردگار است چرا که در آیه‌ی شریفه‌ی بعدی آمده است؛ «مُنيبينَ إِلَيْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكينَ» (2)
رجوع می‌کنید به سوی پروردگار و پرهیز می‌کنید از مخالفت او، و نماز را بر پا می‌دارید و از مشرکین نباشید.
«منیبین» یعنی توجه می‌کنید به سوی خدا، در مورد «واتقوه» نیز باید گفت که تقوا درجاتی دارد؛ تقوای از شرک و کفر (ایمان) تقوایِ از معاصی کبیره و ترک اصرار بر صغیره و ترک کارهایی که با مروت منافات دارد. (عدالت)، تقوای از توجه به غیر خدا (خلوص)، تقوای از همه‌ی معاصی و درجه‌ی دیگر درجه‌ی عصمت و فوق عصمت است و حتی تقوای از ترکِ اولی، که تمام این مراتب در دین قیم وجود دارد. (3)
«حنیفاً» یعنی به یگانه پرستی مایل باش. «لا» در «لا تبدیل لخلق الله» به معنی نهی است یعنی نباید جامعه را از مسیر اصلی خود که خداپرستی است به سوی شرک منحرف سازید با توجه به آیه‌ی بعدی مقصود از «فاقم وجهک ...» این است که گفته شود «اقیموا وجوهکم منیبین الیه» یعنی رو به سوی خدا کنید و جزء بازگشت کنندگان به سوی پروردگار باشید. (4)
مقصود از آیه امت پیامبر است اگر چه پیامبر را مخاطب قرار داده یعنی‌ای پیغمبر خود و پیروانت با کمال پایداری به آئین پاک اسلام روی آورده و از دین خدا که فطرت اصلی انسان بر آن آفریده شده پیروی کنید. امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: مراد از فطرت، اسلام و توحید است. در جای دیگر نیز از آن حضرت روایت شده است که مراد از فطرت اقرار به وحدانیت پروردگار و نبوت و خاتمیت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام است. (5)
حرف «فاء» در «فاقم» این مطلب را می‌رساند که این آیه نتیجه‌ی آیاتِ قبلی است؛ یعنی وقتی ثابت شد که خلقت و تدبیر از آنِ خدایی است که شریکی ندارد و خلق را مبعوث می‌کند و به حسابِ آن می‌رسد، و کسی که به غیر او دو آورده در آن روز راهِ نجاتی ندارد، پس با توجه به این مطالب رویِ دل به سویِ دین کن.
کلمه‌ی «حنیفاً» به معنای تمایل دو پا به سویِ وسط است و در این آیه به معنایِ اعتدال است و «فطرت الله» نیز به معنای نوع خلقت می باسد و در مقام واداری شنونده است، یعنی ملازم فطرت باش در واقع اشاره دارد به اینکه واجب است برای این دینی که گفتیم اقامه‌ی وجه کنی زیرا هدفِ انسان رسیدن به سعادت است و دین هم روش سعادت مندی است.
انسان نوع واحدی است که یک سعادت و یک شقاوت بیشتر ندارد به همین دلیل لازم است که در مرحله‌ی عمل یک سنت ثابت برایش مقرر شود و همچنین یک هادیِ واحدی داشته باشد که همان فطرت و نوع خلقت است.
به همین جهت در ادامه اینگونه آمده؛ «لا تبدیل لخلق الله».
اگر سعادت افراد به واسطه‌ی اختلاف آن‌ها در مکان و زمان زندگی آن‌ها مختلف می‌بود یک جامعه‌ی واحدی که سعادت افراد را تضمین کند تشکیل نمی‌شد زیرا در این صورت انسان‌ها نوع واحدی نیستند و مسیر حرکت انسان‌ها از نقص به سوی کمال نیست چون تا وقتی که یک جهت مشترک و ثابتی بین همه‌ی انسان‌های گذشته و آینده نباشد نقص و کمال معنا ندارد.
اگر چه اختلاف مکان‌ها و زمان‌ها در برقراری سنّت دینی تا حدی تأثیر دارد ولی اساس سنت دینی؛ حقیقتی است واحد و مشترک بین همه‌ی افراد و اقوام که در همه ثابت است. در واقع اختلاف افراد و مکان‌ها و زمان‌ها پیرامون آن دور می‌زند و «ذلک الدین القیم» به همین مطلب اشاره دارد. (6)
خدای متعال در این آیه می‌فرماید: ای پیغمبر همّتِ خود را بر دین پاکیزه و حق مصروف گردان و در امر آن پایداری کن زیرا دین اسلام فطرتِ خدایی است که بشر را بر آن مفطور گردانیده.
(و لکن اکثر الناس لا یعلمون) اشاره به این است که بیشتر مردم نمی‌فهمند که دین اسلام مطابق فطرت اولیه‌ی بشر است و به واسطه‌ی پیروی از هوای نفس از راه حق منحرف گرده‌اند.
و در آیه‌ی بعدی از (منیبین الیه و اتقوه و اقیموا الصلوه و لا تکونوا من المشرکین) سه راه را برای بازگشت به این فطرت بیان می‌کند؛ الف روی دل را به سوی خدا کنید. ب تقوا پیشه کنید و خلاف رضای او کار نکنید ج نماز را به پا دارید. با رعایت این امور، فطرت اولیه به خوبی ظهور و بروز می‌کند. (7)
و این نیز از الطاف الهی است که برای چون منی راهی قرار داده که به واسطه‌ی آن به فطرتی که خود را از آن محروم کرده دسترسی پیدا شود. امروزه شاهد هستیم که مکاتب و آیین‌های مختلفی وجود دارد که اساس آن را افرادی پایه ریزی کرده‌اند که به حقایق عالم جاهلند و یا به دلیل مسائل سیاسی نادرست دست به این کارها زده‌اند، نه عالم هستند و نه معجزه ای دارند، بسیاری از آداب و رسوم این مکاتب مخالفِ عقل و علم و باطنِ آدمی است. همه‌ی این بدبختی‌ها از این سرچشه می‌گیرد که به قرآن عمل نمی‌شود. چنانچه از فطرتِ انسانی مراقبت نشود و به آیاتِ حق عمل نشود آدمی به جایی می‌رسد که حتی از حیوانات درنده، درنده تر می‌شود.
پیروی از هوای نفس، جهل و نادانی، بازیچه شدن و ابزار شدن در دستِ سیاست مداران گرگ صفت سبب می‌شود که انسان از حقیقت موجود در درون خود غافل شود، کدام عقل سالم می‌گوید که بدن هم نوع خود را پاره کن و به اسم شیطان پرستی خونِ آن را همچون سایر نوشیدنی‌ها سربکش؟ آیا این کارِ حیوانی به بدن فایده می‌رساند و ضرری ندارد؟ کدام باطن آدمی سرکشیدن خونِ خود و یا هم نوعِ خود را کاری پسندیده می‌داند؟ به جز آن دل‌هایی که منحرف شده‌اند کسی این کار را جز حماقت محض چیزی نمی‌پندارد.
در تفسیری دیگر نوشته شده که؛ این آیه می‌فرماید: ای پیغمبر به سوی ما مایل و از غیر ما روی گردان باش و دو گیتی را فراموش کن.
به حکم این خطاب بود که سید آدم در شب معراج قدم در جبروت الهی نهاد و به کعبه‌ی خاص خویش رو آورد و از آنچه جز حق بود چشم پوشید. تا اینکه به مقامی رسید که گردِ قدم او توتیای چشم جبرئیل بود، اما حضرت موسی علیه السلام چون قصد دیدن خدا را داشت به او اینگونه جواب دادند (لن ترانی)، که هرگز مرا نمی‌بینی. اما پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را که می‌بردند جز ذاتِ خدای یگانه به هیچ چیز دیگری توجه نداشت. (8)
اگر بگوییم فطرت به معنی خلقت است پس این فطرت آن عهدی است که روز میثاق از فرزندان آدم گرفته شد، که پروردگار فرمودند: (الست بربکم قالوا بلی) (اعراف/172) یعنی همه‌ی فرزندانی که در این عالم به وجود می‌آیند به صانع و آفردیدگار خود معتقدند و اقرار بر این مطلب دارند. (9)
امام صادق علیه السلام در مورد این این آیه‌ی شریفه فرمودند: یعنی خداوند همه‌ی انسان‌ها را بر اساس توحید خلق کرده.
«فطرت» به معنای «خلقت» است، می‌توان گفت که «فطرت» از «فطر» گرفته شده که به معنای شق و پاره نمودن است؛ زیرا که «خلقت» پاره نمودن پرده‌ی عدم و حجاب غیب است. (فطرت الله) حالتی است که خداوند خلق را بر اساس آن قرار داده و این از الطاف الهی است که خداوند متعال آن را مختص انسان گردانید، آن هم با وجود این همه مخلوقات. دیگر موجودات یا این فطرت را اصلاً ندارند یا این که به صورت ناقص دارند. گر چه در حدیث شریف گفته شد: «فطرت» یعنی «توحید» ولی این از قبیل مصداق است و دلیل آن این است که در آیه‌ی شریفه (دین) عبارت است از فطرت الله و دین شامل توحید و دیگر معارف می‌باشد، بنابراین به توحید اختصاص ندارد. بلکه خداوند جمیع معارف حق و بدون عیب را در بندگان خودش مفطور نموده.
(فطر الناس علیها) یعنی اختصاص به گروه خاصی ندارد و همه‌ی انسان‌ها را شامل می‌شود.
فطرت‌های الهی یک فطرت بر اصل وجود مبدأ ودیگری فطرت بر توحید و دیگری فطرت بر اینکه آن ذاتِ مقدس دارای جمیع کمالات است و نیز فطرت بر روز معاد، نبوت، وجود ملائکه، نزول کتب، نشان دادن راه های هدایت می‌باشد؛ و ایمان به این امور همان دین قیّم است که در آیه‌ی شذیفه ذکر شده است.

فطرت بر اصل وجود مبدأ:
 

یکی از فطرت‌های همه‌ی انسان‌ها فطرتِ عشق به کمال است، گر چه در تشخیص کمال و چیستی و کجاییِ آن اختلاف دارند ولی در اصلِ عشق به کمال همه یکسانند.
تمام انسان‌ها به هر مرتبه ای که برسند به کامل‌تر از آن اشتیاق دارند و آتشِ شوق آن‌ها فرو نمی‌نشیند، بلکه کمالی را می‌خواهند بدونِ عیب و عجز و بدون فنا و نابودی، بنابراین کمال مطلق معشوق همه است.
عشقِ فعلی انسان، معشوق فعلی می‌خواهد و این عشق تخیل نیست، زیرا هر تخیلی ناقص است ولی فطرت و علاقه‌ی انسان متوجه کمالِ مطلق است پس عشق فعلی و عاشق فعلی بدون معشوق فعلی نمی‌شود و جز ذات کامل معشوقی نیست که فطرت متوجه آن باشد، پس در حقیقت لازمه‌ی عشق به کمال ملق، وجودِ کمالِ مطلق می‌باشد.

فطرت بر توحید
 

از فطرت‌های آدمی، فطرت تنفر از نقص است در واقع عیب و نقص مورد تنفر فطرت است. پس آنچه که فطرت به آن تجه دارد باید (واحد) و (احد) باشد؛ زیرا که هر کثیر و مرکبی ناقص است و کثرت محدودیت دارد و آنچه ناقص و محدود است مورد تنفر انسان است. پس از این کما خواهیِ فطرت و تنفر آن از نقص توحید ثابت می‌شود و همچنین ثابت می‌شود که معشوق جمیع کمالات را دارد و از جمیع نقایص دور و منزه است.

فطرت بر معاد
 

یکی از فطرت‌های الهی فطرت عشق به راحتی است؛ و تمام سختی‌هایی که انسان‌ها آن‌ها را تحمل می‌کنند برای رسیدن به راحتی خویش است. پس نهایت آرزو و راحتی مطلق، معشوق همه است و در تمام عالم و سرتاسر دنیا این راحتی پیدا نمی‌شود؛ و این عشقِ فطری فعلی، بدون معشوق فعلی موجود ممکن نیست. پس باید عالمی باشد که راحتی آن بدون سختی باشد و خوشیِ خالص بدون غم و اندوه در آن میسر باشد؛ و آن عالم همان دار نعیم است. (10) به عبارتی همان معاد که در اسلام بیان شده است.
واژه‌ی فطرت از ماده «فطر» در لغت به معنای شکافتن، ایجاد و ابداع می‌باشد و از آنجا که آفرینش به منزله شکافتن پرده‌ی تاریک عدم و اظهار هستی امکانی است یکی از معانی این کلمه، آفرینش و خلقت ابداعی و ابتدایی است.
«فطرت» بر وزن «فِعلَه» دلالت بر نوع ویژه دارد و در لغت به معنای سرشت و نحوه‌ی خاص از آفرینش است. بنابراین به معنای سرشت و آفرینش ویژه انسان است و امور فطری نیز یعنی آنچه که نوع خلقت انسان آن را اقتضاء می‌کند و مشترک بین همه‌ی انسان‌ها باشد.
و نیز خاصیت امور فطری آن است که در بین عموم افراد وجود دارد و اکتسابی نیست و تبدیل پذیر نمی‌باشد گرچه شدت و ضعف دارد.
مطلب دیگر آن که فطرت غیر از طبیعت و غریزه بوده و با بینش شهودی و حضوری نسبت به کمال مطلق همراه است، این فطرتِ انسانی همان مطلق بینی علمی و مطلق خواهی عملی است. (11)
(فاقم وجهک للدین حنیفاً). «حنیف» در برابر «جنیف» است، کسی را که در حال حرکت پاهایش به سمت حاشیه متوجه است، جنیف گویند. یعنی متمایل به گناه است.
اما اگر پا را متوجه وسط راه کند حنیف گویند و حنیف را مایل به وسط معنا کرده‌اند.
(فطرت الله) به معنای «الزم فطره الله» یا «خذ فطره الله» است. یعنی بگیر فطرت الهی را که سرشت تو بر آن است؛ و این گرفتن دین خدا یعنی فطرتتان را رها نکنید، بلکه آن را دریافت کنید.
انسان‌ها به وجود انبیای الهی نیاز دارند زیرا اگر چه انسان فطرتاً به توحید و دین گرایش دارد ولی به آن گرایش فطری علم ندارد و برای علم یه آن، به تعلیم نیاز دارد تا انسان را به فطرت آگاه کند و توجه بدهد. (12)
از این آیه شریفه معلوم می‌شود که فطرت مخصوص مؤمنان نیست، بلکه در همه‌ی انسان‌ها هست زیرا این گونه فرموده است (فطر الناس علیها ... و لکن اکثر الناس لا یعلمون).
از آن جا که دین داری وحدتِ فراگیر است انسان نیز نوع واحد است و دارای حقایق گوناگون نمی‌باشد چون حقایقِ گوناگونِ تکوینی را نمی‌توان با قانون واحد تشریعی، همفکر و همدل یا متحد ساخت. بنابراین می‌توان با قانون و دین واحد همگان را به راه واحد که فطری انسان است هدایت کرد. (13)
(ذلک الدین القیم) دین قیّم دینی است مستقیم که نارسایی و نابسامانی و اعوجاج در آن نباشد، مقتضای قیم بودن دین بر انسان‌ها آن است که خود دین از هر نظر از انحرا پاک باشد و میز هرگز آسیب پذیر نباشد این چنین دینی قیّم انسان‌ها است و می‌تواند آن‌ها را حفظ کند همانند آب که قیّم گیاه است. (14)
انسان هنگام خطر به سوی خداوند متعال متوجه می‌شود همان گونه که قرآن عظیم الشأن می‌فرماید: «... اذا مسکم الضرّ فالیه تجئرون» (نحل/ 53) . یعنی هنگامی که ناراحتی به شما می‌رسد، او را می‌خوانید.
این نجات خواهی نشانه‌ی بینشی شهودی و گرایشی خاضعانه در پیشگاه خداوند متعال است. گرفتاری‌های نهایی موجب می‌شود که پرده‌ی پندار از مؤثرهای پوچ برداشته شود و باطن آن‌ها آشکار گردد و آن مؤثر حقیقی یعنی آن حق محض، روشن گردد.
در این هنگام یعنی وقت احساس خطر چون متعلق امید وجود دارد انسان متوجه آن متعلق شده و ناله و فریاد می‌کند و یا اگر هم ناله نکند، گرایش قلبی به سوی آن که حق کحض است وجود دارد. (15)

عوامل شکوفایی فطرت
 

مطالعه و فهمیدن آیات الهی و نیز تزکیه‌ی نفس سبب شکوفایی این راهنمایی خدادادی می‌شود. انسانی که علاقه‌اش را نسبت به دنیا کم کند حقایق الهی را از قلبش می‌جوشد و به اسرار عالم آگاه می‌شود؛ و این مطلب هم از راه تفکر که علم حصولی است حاصل می‌شود و هم از طریق تقوا که انسان را با علم حضوری به حقایق عالم آگاه می‌کند.
البته جمع بین این دو راه نیز ممکن است و سودمند می‌باشد. (16)
این دو طریق جامی از شرابِ حقایق را به انسان می‌دهد که نوشیدنِ آن آدمی را سرمست معشوق خود که همانا کمال محض است می‌کند.

موانع شکوفایی فطرت
 

(1) - غفلت:
 

غفلت انسان از خدای متعال و آیات الهی سبب مرحومیت از حرکت علمی و عملی است.

(2) - وسوسه‌ی علمی و شیطانی:
 

یعنی این که شیطان حق را جای باطل و باطل را جای حق می‌نشاند.

(3) - پندارگرایی:
 

اینکه انسان می‌پندارد خدا به او آگاهی ندارد و نیز با مرگ نابود می‌شود و معاد وجود ندارد، بلکه قدرت و جاه و مال را جاودانه می‌داند.

(4) - عقل متعارف:
 

عقلی که فقط برای حیات ظاهر تلاش می‌کند.

(5) - کبر:
 

کبر دل را تیره می‌کند و مانع شهود حق می‌گردد.

(6) - خودبینی و هوس:
 

خواهش‌های نفسانی از بینش و گرایش جلوگیری می‌کند.

(7) - دیناگرایی:
 

همان گونه که در روایات آمده است؛ اساس تمام خطاها محبت دنیا می‌باشد.

(8) - کیمن گاه شیطان:
 

شیطان در کمین انسان است تا او را فریفته و گمراه کند.

(9) - زنگار دل:
 

گناه خائل بین دل و حقایق است و مانند غباری است که بر روی آیینه می‌نشیند. از خدای متعال تمنّا داریم ما را به راه راست هدایت کند. (اهدنا الصّراط المستقیم).

راه های زدودن موانع
 

آنچه موانع شکوفایی فطرت را می‌زداید، آگاهی و بیداری، توبه، زهد، ریاضتِ صحیح، مراقبه، محاسبه، تقوای الهی و ... می‌باشد. (17)
در اینجا چند سئوال مطرح می‌شود:
(1)
آیا اینگونه نیست که در هنگام خطر، انسان بر اساس ترس و جهل برایِ خود یک مبدأ وهمی به نام خدا می‌سازد؟
جواب: کسانی اعتقاد به خدای متعال را رواج داده‌اند که از جهل و ترس مصون بوده‌اند بلکه انبیایِ الهی شجاع‌ترین و عالم‌ترین مردم عصر خود و حتی اعصار بوده‌اند و تاریخ شاهد این مطلب است، همچون امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمود: اگر همه‌ی سلحشوران عرب در برابر من صف ببندند؛ از آن‌ها روی بر نمی‌گردانم و نیز همچون حضرت موسای کلیم علیه السلام در برابر خطر دریا و نیز حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام در برابر خطر آتش (18)
(2)
راه فطرت چگونه انسان را به موجودی که هستی محض است هدایت می‌کند؟
جواب: قرآن کریم خداوند سبحان را نور محض می‌داند و هرگونه ظهوری را در پرتو آن نورِ صرف می‌داند همان گونه که در سوره‌ی مبارکه نور آیه 35 آمده است: «الله نور السموات و الارض».
ظهور کامل یا در قیامت است یا در دنیا.
در قیامت وقتی سبب حقیقی واضح شد مقام‌هایِ وهمی، یا خدایان دروغین نابود می‌گردد. اما خداوند متعال در سوره‌ی مبارکه‌ی اسراء آیه شماره 67 درباره‌ی ظهور حق تعالی می‌فرماید: هنگام برخورد خطر دریایی تمام آنچه را که به عنوان خدا می‌خواندند ناپدید شد، تنها رب العالمین است که گم نشده و از بین نرفته و نمی‌رود.
آری با ظهور نور رب العالمین پوچ بودن آن آلهه ی پنداری آشکار می‌شود. ظهور نور خداوند سبحان در هنگام خطر و گسیختن اسباب مادی به گونه ای است که انسان وی را به صورت شهودِ حضوری می‌بیند و عاشق او می‌شود و از او یاری می‌جوید.
پرده بر کندی زِ رویت تو شدی کشف و شهودم
عاشقم کردی تو انگار شده ای شمع وجودم
بنابراین آن معشوق باید بالفعل باشد. یعنی در عالم خارج یک وجود حق و حقیقی داشته باشد، چون اول شهود می‌نماید بعد کمک خواهی را شروع می‌کند؛ و این بینش شهودی و گرایش بندگی همان «فطرت» است.
اگر چه انسان بر اثر تداوم غفلت و انجام کارهای خطابه جایی می‌رسد که ناامید محض می‌شود و به مبدأ قادر و علیم محض، بینش و گرایش ندارد؛ این همان ناامیدی از رحمت خداوند بوده و کفر است و در این حال کافر فطرتش ظهور نمی‌کند و مانع از شکفتن این غنچه‌ی شکفته می‌شود. اگر چه از اصل فطرت برخودار است. (19)
(3)
آیا کمک خواستن در هنگام خطر بدین دلیل نیست که چون انسان در طول عمر خود به کمک خواستن از دیگران عادت کرده در هنگام خطر نیز از روی عادت کمک می‌طلبد؟
جواب: 1- کسانی هم در طول عمر خود از کسی یاری نخواسته‌اند و یا به آن اندازه کمک خواهی نکرده اند که به صورت عادت در آید، این افراد نیز در چنین مواقعی امیدوارند و از قدرتی ما فوقِ قدرت‌های مادی کمک می‌طلبند. 2- در کمک خواستن از دیگران، انسان تمام شرایط آن از جمله، اینکه از چه حکسی کمک بگیرد؛ چه زمانی، چه چیزی را، چگونگی یاری خواستن و ... را در نظر می‌گیرد ولی در یاری خواستن به هنگام خطر و قطع امید از عوامل مادی، عقل مجالی برای تدبر ندارد و یکباره به سوی خداوند متوجه می‌شود.
3- در کمک خواستن از دیگران همیشه امید به پاسخ وجود ندارد ولی در هنگام خطر و ناامیدیِ کامل از عوامل مادی، امیدواری به عاملِ ما فوق طبیعت وجود دارد.
4- در یاری خواستن‌های عادی، انسان به یک قدرت مادیِ محدود امیدوار است ولی در هنگام خطر، انسان از یک قدرت ما فوقِ طبیعت یاری می‌جوید.
5- در یاری خواستن‌های عادی، حاجت مورد نظر از عوامل عادی بر آورده می‌شود ولی در هنگامی که انسان در حالتِ خطرناکی قرار می‌گیرد و از عوامل طبیعی مأیوس می‌شود، حاجتِ وی را تنها یک قدرت ما فوق طبیعت می‌تواند بر آورده کند.
6- آن قدرتی که انسان در هنگام ناامیدی از همه‌ی عوامل به سوی او توجه می‌شود، همان قدرتی است که در غیر حالت اضطرار نیز قلب انسان به سوی او متوجه می‌شود و تنها در مواقع خطر محصور نیست از جمله هنگامی که انسان عظمتی یا زیبایی خاصی، و مواردی از این قبیل را مشاهده می‌کند به سوی آن نیروی عظیم متوجه می‌شود.
در پایان این مجموعه باید بگویم که دل اگر دل باشد و از حضرت دوست غفلت نکند هر چه را که ببیند گویا که عکس رخ یار را می‌بیند.
قد کنت یا سیدی بالقلب معروفاً
و لم تزل سیدی بالحق موصوفاً
سرور من، تو را با دل شناسیم و همواره به حق موصوف داریم.
و در ادامه:
امسی دلیل الهدی فی الارض منتشرا
و فی السماء جمیل الحال معوفاً
نشانه های راه، زیبا و آشکار، در زمین و آسمان پراکنده است. (20)
خوشا آنان که رویِ دل خود را به سوی دین قیم به پا داشتند و در راه راست و درست جان مقدس خود را نیز فدا کردند.
حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام حقیقتاً رویِ دلِ خویش را به سویِ حضرت حق استوار گردانید تا جایی که در این راه به شهادت رسیدند و جانِ مقدس خود را در این راه فدا نمودند و جام زهر را سر کشیدند چرا که پیش از آن شراب عشق الهی را سرکشیده و بر عهد خویش با حضرت حق وفا دار است (اشاره به عالم میثاق)
بزن با تیز مژگانت به خون غلطیدنش با من
بریز میرا تو ای ساقی، که مِی نوشیدنش با من
برای عاشقان شراب آن است که وصال را نوید دهد از چه زَهر باشد.
تمام انسان‌ها بر اساس دینی سرشته شده‌اند که تمام معارف صحیح را دارا است اگر انسان دچار غفلت و گناه شود نسبت به این راهنمای الهی توجه اش کم می‌شود و تنها راه جبران خطا تزکیه‌ی نفس، توبه، ترک غفلت و گناه می‌باشد ...
وقتی خلقت آدمی به گونه ای است که وی را به سوی کمال مطلق سوق می‌دهد سزاوار است که تنها او را طلب کرد و از هر چه و هر که غیر اوست روی گردان شد.
«فطرت الله» نوع خلقت آدمی را بیان می‌کند که غیر انسان از آن محروم است یا به طور ناقص آن را دارا است.
دینی که انسان بر آن سرشته شده از آسیب‌ها محفوظ است و نیز آدمی را از آسیب‌های مختلف نگهداری می‌کند به شرطی که به آن دین دل داده شود و از آن منحرف نشد؛ (ذلک الدین القیّم). مطلب آخر اینکه؛ عشق انسان به این کمال مطلق وجودِ یک کمال مطلق فعلی را ثابت می‌کند، زیرا وجود عاشق فعلی و عشق فعلی بدون معشوق فعلی امکان ندارد.

پي نوشت ها :
 

(1) - تفسیر نمونه/ ج 12/ ص 417-420.
(2) - روم/31.
(3) - اطیب البیان/ ج 10 / ص 383 - 385.
(4) - ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن/ ج 19/ ص 125- 128.
(5) - تفسیر جامع/ ج 5/ ص 259- 261.
(6) - ترجمه تفسیرلمیزان/ ج 16/ ص 266- 269.
(7) - مخزن العرفان در تفسیر قرآن/ ج 10/ ص 100-101.
(8) - خلاصه‌ی تفسیر ادبی و عرفانی قرآن مجید به فارسی/ ج 2/ ص 225.
(9) - کشف الاسرار و عده الابرار/ ج 7/ ص 451.
(10) - شرح چهل حدیث/ ص 179-186.
(11) - تفسیر موضوعی قرآن کریم، فطرت در قرآن/ ج 12/ 23-25.
(12) - همان/ ج 12/ ص 148-150.
(13) - همان/ ج 12/ ص 151 و 152.
(14) - همان / ج 12/ ص 158- 161.
(15) - همان/ ج 12/ ص 209- 216.
(16) - همان/ ج 12/ ص 323- 325.
(17) - همان/ ج 12/ 393- 403.
(18) - همان/ ج 12/ ص 222 و 223.
(19) - همان/ ج 12/ ص 290- 296.
(20) - دیوان امام علی علیه السلام/ ص 378- 381.

منابع و مآخذ
(1) - امین، سید نصرت، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، میدلاین، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1361.ش.
(2) - آموزگار، خبیب الله، تفسیر ادبی و عرفانی قرآن مجید به فارسی، هجدهم، تهارن، انتشارات اقبال، 1384 ش.
(3) - بیهقی نیشابوری کیدری، قطب الدین ابوالحسن محمد بن الحسین بن الحسن، دیوان امام علی علیه السلام، دکتر ابوالقاسم امامی، چهارم، بی جا، انتشارات اسوه، 138 ش.
(4) - بروجردی، سید محمد ابراهیم، تفسیر جامع، ششم، تهران، انتشارات صدر، 1366 ش.
(5) - جوادی آملی، عبدالله، تفسیر مووضوعی قرآن کریم (فطرت در قرآن)، پنجم، قم، مرکز نشر اسراء، 1387 ش.
(6) - خمینی، سید روح الله، شرح چهل حدیث، پنجاهم، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، 1389 ش.
(7) - طیب، سید عبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، دوم، تهران، انتشارات اسلام، 1378 ش.
(8) - طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مترجمان، اول، تهران، انتشارات فراهانی، 1360 ش.
(9) - طباطبایی، سید محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، سید محمد باقر موسوی همدانی، پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه‌ی مدرسین حوزه علمیه قم، 1374 ش.
(10) - مکارم شیرازی، نار، تفسیر نمونه، اول، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 374 ش.
(11) - میبدی، احمد بن ابی سعد، کشف الاسرار وعده الابرار، پنجم، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1371 ش.