دین و سیاست در امپراتوری روم
دین و سیاست در امپراتوری روم
دین و سیاست در امپراتوری روم
نويسنده:استیوارد پرون
ترجمه :باجلان فرخی
ترجمه :باجلان فرخی
مسيح و قيصر
مسيحيت
با آن که در سده نوزده اين نظر سنتبوو S.Bevve مورد پذيرش بود اينك نمیتوان بر آن تأكيد كرد چرا كه زماني شعر ويرژيل همه را مجذوب كرده بود، ظهور مسيح بزرگترین شگفتیها بود.
نخستين پيام مسيحيت در چه زماني به روم رسيد؟ نمیدانیم. اين پيام با آيين يهود در پيوند بود و بدان سان كه گفته شد در 139 پيش از ميلاد يهوديان از روم رانده شدند و اين بدان دليل بود كه به گفته والريوس ماكسيموس نظر براين بود كه «كيش ژوپيتر سابازيوسJupiter sabazios موجبات تباهي اخلاق رومیها میشد» [تصوير 116]. پيش از اين گفتيم كه يهوديان با نزديك شدن به جمهوري روم مورد توجه فرمانروايان روم قرار گرفتند و از امتيازاتي خاص بهره مند شدند. امپراتور گايوس سومين امپراتور در سال 37 ميلادي اين آزادیها و تسهيلات را به يهوديان بازگردانيد – چرا كه در رسيدن به فرمانروايي تا حد زيادي مديون دوست يهودي خود اگريپا بود- اما در 49 ميلادي به گفته سوتونيوسSuetonius [مورخ رومي 75- 150 ميلادی] يهوديان تبعيد شدند چرا كه «يهوديان پيوسته در انديشه فرا رسيدن عيسي و از اين طريق آشوبهایی را دامن میزدند.» ازاين عبارت چنين بر میآید كه بدان سان كه در بيت المقدس و مناطق ديگر يهوديان طرد شدند، روميان با يهودياني كه به پذيرش آيين مسيح روي آوردند نيز به ستيز برخاستند چرا كه اين يهوديان ظهور مسيح را پذيرفته و میخواستند ديگر ملتها را نيز بدان آيين فراخوانند. رساله پولس قديس خطاب به روميان كه چند سال بعد ازاين نوشته شد گوياي آن است كه مسيحيان روم اندك نبودند و با اين همه وفاداران به آيين يهود از مخالفان سرسخت عيسي بودند. در آتش سوزي سال 46 كه چهار سال بعد از فرا رسيدن پولس قديس به روم اتفاق افتاد موجوديت مسيحيان در شهر شناخته شده بود. اتهام آنان به آشوبگري مبهم اما به هر حال نرون آنان را سپر بلا يا بز طليقهاي قرار داد كه خود از آن بي خبر بود.
اين مشكلات اما چرا يك نسل بعد از به صليب كشيده شدن عيسي اتفاق افتاد؟ پاسخ روشن است. ويرژيل انديشه روميان را تعالي داده و مردم و به ويژه فرهیختگان ويرژيل و انديشه هاي او را پذيرفته بودند. به گفته ت. رگلاورT.R.Glover دنياي پرآشوب روميان به تدريج دنياي ويرژيل شد. آنان ويرژيل را دوست میداشتند و هر كودك رومي با ويرژيل آشنا بود و مردم عامي با خطهای خرچنگ قورباغهاي اشعار ويرژيل را بر ديوارهاي پمپي مینوشتند. سربازان تنها در سربازخانه و اتاقهای سربازان در مرزهاي دور ديوار اتاق خود را با ذكر اشعاري از انه ايد آرايش میدادند. مزيد بر ويرژيل ديگران نيز در تعالي انديشه روميان مؤثر بودند: درسده بعد دو نويسنده فيلسوف رومي يعني سنكا Seneca ها، پدر و پسر، كه خاستگاهي اسپانيايي داشتند نگرشي جديد از نظريه رواقيان را به رومیها عرضه داشتند. نظريه سنكاي كوچك يا پسر قرنها دوام آورد و الهام بخش نخستين نمايشنامه نويسان انگليسي و نيز راسين [نمايشنامه نويس فرانسوي 99-1639] شد؛ و با اين همه پذيرش مسيحيت سه قرن به طول انجاميد.»
مسيحيت و دولت
ديرگاهي نگرش فرمانروايي روم به مسيحيان به گونهاي شگفت انگيز نامشخص بود. در اواخر سده اول ميلادي آيين مسيح در روم و سراسر امپراتوري روم پيروان بسيار داشت و اين آيين نه مورد توجه فرودستان كه فرادستان را نيز در بر میگرفت. اكثريت پيروان مسيح اما از طبقه فرودست بودند. علت آن بود كه در جامعه هاي متكي بر برده داري همانند روم فرودستان توسط ثروتمندان استثمار میشدند و آييني چون دين مسيح كه جنبهی جهاني داشت ناچار بود بيش از ديگران به فرودستان بپردازد. از سوي ديگر محافظه كار بودن بدان سان كه گفته شده يكي از ویژگیهای انديشه رومي بود و توجه به نو و نوگرايي در چنين جامعه هایی هميشه مترادف با عصيان بوده است. با اين همه آيين مسيح پيروان فرادست خود را داشت و بسياري از زنان و مردان فرادست بدين آيين توجه داشتند: يوسف از مردمان رامه، يونا Joamna همسر [خوزی] وكيل هيروديس [که براي دفن مسيح حنوط آورد]، سرجوس پولسsergius Paulus والي قبرس، پوبليوس حاكم جزيره مليطه (مالتا) Malta كه اندكي از بسياران بود. بدين سان هنگامي كه آيين مسيح گسترش يافت و سازماني اجتماعي را پديد آورد فرهیختگان و فرادستان را نيز مجذوب كرد.
مسيحيان نه فقط به تنگناهاي زندگي در اين جهان كه به كيفر بعد از مرگ توجه داشتند. دولت روم بدين نكته توجه نداشت و خط مشي دولت در برابر مسيحيان در گذر زمان متغير بود. مورخ كليساي روم اوسبيوس Eusebius درسده چهارم میگوید: «اولپينوس حقوقدان و دشمن سرسخت مسيحيان مجموعهاي از فرمانهای امپراتوران عليه مسيحيان را گردآوري كرده بود» اين اثر كه از آن نشاني نيست شايد زماني كه امپراتوران مسيحي قدرت يافتند منسوخ شد. آثار اين تنگناها را میتوان از درگیریهای كليسا و دولت و از آن شمار آزار مسيحيان توسط نرون بازيافت. دمسيانوس (دومطيانس) در 96 ميلادي و آخرين سالهای سده اول مسيحيان را مورد تهاجم قرار داد اما اين تهاجم عليه مسيحيان به تنهايي نبود و او هر كسي را كه از پذيرش وي به عنوان فرمانروا و خدا امتناع میکرد مورد آزار قرار میداد. نخستين سند موجود مربوط به آزار مسيحيان به 112 ميلادي بازمي گردد. امپراتور تراژان در اين تاريخ يكي از دوستان خود به نام پلينی Pliny را به فرمانروايي بثينا Bithynia فرستاد. پليني برادرزاده دريادار مشهور و فرهنگ نامه نويسي بود كه زندگي خود را به هنگام آتش فشاني وزو كه پمپي را در 79 ميلادي نابود كرد، از دست داد. پليني همانند عموي خود بيش از مرد عمل مردي اديب بود و در ارتباط با تراژان با مشكلات بسياري رو در رو بود. پليني درگزارش به تراژان از وي در برخورد با مسيحيان كسب تكليف میکند. در گزارش وي مسيحيان مردمان بدي نيستند اما ترديدي نيست انجمني دارند و گه گاه با هم انجمن میکنند. در روزگاري كه هر انجمني حتي انجمن بازرگانان مورد ترديد و از ديد دولت میتوانست خطري براي دولت باشد گردهم آيي مسيحيان براي آنان ترديد برانگيز بود. پليني در نامهاي به تراژان از آتش سوزي در يكي از شهرهاي مقر فرمانروايي خود سخن میگوید و از تراژان میخواهد با تشكيل يك بريگاد آتش نشاني براي جلوگيري از آتش سوزي موافقت كند. تراژان از موافقت با اين كار سر باز میزند و پليني را متقاعد میسازد كه چنين گروهي ممكن است نطفه تشكيل يك گروه سياسي و توطئه عليه دولت شود. پليني در نامه خود به تراژان درباره مسيحيان مینویسد «درباره مسيحيان نيازي نيست آنان را از روم برانيم اگر متهم اند اين اتهام بايد اثبات و مورد تنبيه قرار گيرند.»
بدينسان حتي تراژان سرباز بزرگ و امپراتوري كه مرزهاي روم را به وسیعترین گستره آن رسانيد نتوانست خط مشي دقيقي دراين راه برگزيند. جانشين او آدريان نيز كه هـ ا. ل فيشر او را نابغه بزرگ مینامد نيز بدان كه سان از نامه او به يكي از فرمانروايان آسيايي خويش يعني تاسيتوس در مییابیم كه اين خط مشي مبهم را ادامه داد «دولت روم هرگز توجهي به دين جديد نكرده است، پيش ازاين دینهای بسياري چون اين دين بودهاند اما هيچ يك ازآنان تا بدين حد قدرت روم را مورد تهديد قرار ندادهاند... بسياري از مردماني كه مسيحيان را میشناختند آنان را شهرونداني نيك و پاك میدانستند اما حتي در نخستين سالهای پيدايي اين آيين مسيحيت شهيدان بسياري داد و اين كار نه از جانب دولت كه از جانب مردم بود و در اين راه اين دولت بود كه مردم را از كشتار مسيحيان باز میداشت. تنها ايگناتيوس بود كه وقتي به زمان تراژان به روم رسيد به دستور او شهيد شد و كشته شدن پوليكراپ و همراهان او در سميرنا و ليون نيز گويي بازي سرنوشت بود. در برابر اين كشتارهاي پراكنده مسيحيان بردبار ماندند اما بارها تلاش كردند جايگاه استواري در امپراتوري بيابند و هميشه شكست يافتند. تلاش دادگاه هاي رومي از زمان پليني بیشتر به تشويق آنان در جهت ترك اعتقادات خويش متمركز بود.
چه چيزي اين نگرش مبهم در برابر مسيحيت را پديد آورد؟ و جرم مسيحيان از چشم قانون چه بود؟ نمیدانیم و بهتر است به گفته تاسيتوسTacitus بازگرديم [مورخ رومي حدود 55 و 120 ميلادي] كه از مشركان بود. تاسيتوس فرمانرواي آسيايي فرمانروايي روم هم زمان دوستش پليني فرمانرواي بثينا و همانند او با مسيحيان و آيين آنان آشنا بود. تاسيتوس از عيسي مینویسد كه:
«كريستوس كه نامش خاستگاه خود را دارد در دست يكي از عاملان ما به نام پونتيوس پيلات [نايب الحكومه يهوديه] اسير و پونتوس او را به يهودا [اسخريوطی] تسليم كرد. در شهر اما همه چيز آشفته و بسياري از پديده هاي شرمبار و زشت بدان جا راه مییافت.»
باني آيين جديد از اين ديد مجرمي بود كه به جرم سياسي محكوم شده بود و هم بدين دليل بود كه نيايش مجرم جرم بود و با آگاهي از اين قانون بود كه مسيحيان در سده هاي آغازين ميلادي از كاربرد صليب به عنوان يك نماد آييني اجتناب میکردند و عيسي را بدان سان كه از موزاییك منقوش و مشهور واتيكان بر میآید به هيأت يك خورشيد خدا يا چوپان نيك يا كودكي همراه مادر و يك مجوس [که در زبان كلداني مرادف كاهني است] تصوير میکردند.
آن چه دولت روم در برخورد با مسيحيان بدان توجه داشت نگرش مسيحيان به دولت بود. مسيحيان بايد در نیایشهای خويش سزار را به عنوان خداوند دعا و نيايش كنند و از آن جا كه مسيح آنان را از اين كار منع كرده بود چنين كاري براي آنان ناممكن بود.
امپراتوران آسماني
خدايي سزار نيز مبهم و چون خدايي فورتونا بود. جانشين اگوستوس، تيبريوس نيز هشيارانه راه سلف را پيمود و از خدا خواندن خويش دوري جست و گفت: «بايد بگويم كه من ميرا هستم». دومينتس ادعاي خدايي داشت اما خدا بودن امپراتور همه گير نبود. سنكا در مرگ كلاديوس هجونامهاي با عنوان «كدووار» نوشت و ايده خدا بودن امپراتور را به مسخره گرفت. وسپاسين جانشين نرون اين ايده را به شوخي میگیرد و به هنگام مرگ میگوید «فكر میکنم به خدايي نزديك میشوم». با اين همه آن چه نخست مداهنهاي بيش نبود، به تدريج يك كيش شد. يوجين استرانگ در اثر خويش به نام «ره نمودي درباره تندیسهای رومي» میگوید «رسم تصوير امپراتور به عنوان نقش مركزي در ميان يك گروه يا در معبد رسمي يوناني و خاص خديان و همانند انتقال تنديسي از بازوي عرضي كليساي وست مينستر به طاقچه بالاي محراب اصلي بود. چنين فرايندي بود كه كيش امپراتور فقيد را پديد آورد و ژوليوس سزار خدا شد خدايي كه مراسم خاص امپراتوران و خدايان را میطلبد و هيچ مسيحي نمیتوانست چنين مراسمي را بپذيرد.»
واكنش به مسيحيت
خاستگاه دشمني با مسيحيت عواملي تركيبي بود و از ديدگاه برخي از دولتمردان مسيحي بودن جرم بود چرا كه مسيحيان در ايده و كار سخت راسخ بودند. ماركوس اورليوس با سلوك و رفتار مسيحيان مخالف و برخي از مشركان زندگاني خود را بر اساس اصول زنون يا اپيكور تنظيم میکردند و چون ويرژيل انسانهایی شريف بودند اما كاركرد عمومي جامعه در اين زمينه هرزه گرا و جانور خو و درك آن امروزه براي ما دشوار است. جامعه از رفتار مسيحيان و شركت نكردن آنان در مراسم آييني شرك آلود آزرده و آنان را گناهكار میدانست.
مسيحيان نيز اما در كار بودند و بسياري نيز مجذوب ايمان، آرامش و همدلي مسيحي و چيزي بودند كه همانندي نداشت. در سده دوم ميلادي مسيحيت قدرت يافته و نويسندگان و اديبان بسياري نيز ازآن حمايت میکردند. عهد جديد راهنماي مسيحيان بود اما آنان احساس میکردند براي راه يابي به دل و جان مردم و حفظ نودينان به رويكردي نو نياز دارند. نخستين حاميان مسيحيت در روزگار امپراتوري آدرين، 138- 117 پديدار شدند. اين نويسندگان با زبان يوناني كه تا نيمه هاي سده سوم زبان فرهنگي و زبان كليساي روم بود آثار خود را مینوشتند. اريستيدAristides فيلسوف يوناني نخستين كسي بود كه از مسيحيان حمايت كرد و در نامهاي به آنتونيوس جانشين آدرين از عيسي و سادگي مسيحيان ياد كرد. اين نامه بلند اثري است كه میتوانیم آن را رساله ديني بناميم. اين گرايش معاصر اريستيد، ژوستين را به كليسا كشانيد، تا آن جا كه سرانجام مسيحي و ساكن روم شد و درآن مدرسهاي ايجاد كرد و در سال 165 در روم شهيد شد. در سه اثر بازمانده از ژوستين تلاش بر آن است كه مسيحيان را خداگرا و آموزه آنان را متكي بر انديشهاي عميق و در پيوند با فلسفه يونان بداند. ژوستين از آموزه لوگوسLogos يا كلام كه براي يونانيان و فيلسوفان يهود آشنا و با بشارت يحيي قديس پيوند دارد سخن میگوید.
انديشه ژوستين از جانب ديگراني كه از شرق برخاستند دنبال و در دو دهه نهايي آن قرن اسكندريه جنبهاي معنوي يافت. مسيحيان انقلابي نبودند و از اين طريق پيش رفتند و كلمنت قديس در دنباله انديشه هاي ژوستين در پاسخ به اتهام مخالفان گفت ( X89):
«میگویند برانداختن شيوهاي كه مرده ريگ پدران است كاري ابلهانه است. اگر چنين است ما نبايد هرگز تغيير میکردیم و بايد همان خوراکهای آغازين را میخوردیم، مثلاً تنها شير را كه از روز اول تولد با آن بزرگ شديم، چرا درآمد خود را براي بهبود زندگي به كار میبندید؟ چرا نبايد راه هاي عتيق گناه آلود و پر از شهود و بي خداي حقيقي را رها كرد؟ به راهي كه پدران ما در پيش گرفتند بايد انديشيد، راه حقيقت را بايد دريافت راهي كه راه پدر حقيقي است... ناداني را بايد رها كرد و آن سوي تاريكي كه چون مه بر ديدگاه ما نشسته بايد بصيرتي يات و به خداي حقيقي دست يافت. بياييد و بگوايد سلام بر روشنايي، سلام بر نوري كه شما را به پيش میراند، نوري كه از آسمانها جاري است و نابتر از خورشيد است. خداوند عيسي را به آسمان برد و تباهي را بر زمين بازنهاد...»
كار كلمنت از جانب ديگران دنبال شد. سخنوري از كارتاژ به نام ترنولين [ 160- 230 ميلادی] در دفاع از مسيحيان دفاعيهاي نوشت و گناهكار بودن و خائن بودن آنان را مورد ترديد قرار داد:
«مخالف امپراتور نيستيم و از جانب امپراتوران به خداي جاودان، حقيقي و زنده توسل مي جوايم تا فرمانروايي آنان را فرخنده بدارد. آنان میدانند چه كسي امپراتوري را بدانان عنايت كرده است، میدانند چه كسي زندگي را به آنان ارزاني داشته و میدانند كه او خداي يكتا است... مسيحيان به آسمان و بالا نظر دارند، دستان را به آسمان میگشایند و از صميم قلب خدا را نيايش میکنند، امپراتوران را شفاعت میکنند و براي آنان زندگانی طولاني، فرمانروايي امن، خانه ايمن، سپاه دلير، سناي وفادار، مردم شرافتمند، قلمروي آرام و آن چه را يك انسان شايسته آن است تمنا میکنند.» اين پاسداران سخنور مسيحيت ديگران را نيز بدين راه كشانيدند. اوریگنسOrigen معلم الهیات اسكندريه حدود سال 185 در مصر، از پدر و مادري مسيحي هستي يافت و در اين راه از همانندان و معاصران خويش در نقش مبلغ و فرهيختهاي بزرگ پيشي گرفت. اوریگنس با راه يابي به دربار راه رسمي شدن مسيحيت را هموار كرد اما هيچ چيز چون تاريخ غيرمنطقي نيست، هنوز براي مسيحيان در صلح و آرامش زيستن زود بود و ديرگاهي گذشت تا با تلاش و ايثار بدين مرحله رسيدند.
رنج و پيروزي
شگفت آن كه در سالهای آشفتگي و تباهي تلاش احياء دين فزوني گرفت و چنين كاري راه پيروزي مسيحيت را هموار كرد. تك خدایی مورد توجه دولت قرار گرفت و اين تك خدایی نه يكتا پرستي آيين يهود و مسيح كه نيايش سول اينويكتوسSol Invictus يعني خورشيد شكست ناپذير و خدايي بود كه در گذر زمان خداي فرمانرواي پانتئون يا مجموعه خدايان رومي شد. اگوستوس خورشيد را نيايش میکرد و با انتقال دوئوبليسك از مصر آنها را به عنوان هداياي خورشيد در میدانهای روم نصب كرد و اين دوئوبليسك و كتیبههاي آن هنوز هم در روم برجاست. در آن زمان اما هنوز خورشيد خدا، خورشيد شكستناپذير يا سول اينويكتوس ناميده نمیشد.
امپراتوران اعقاب اگوستوس كيش خورشيد خدا را حمايت و آن را تعالي دادند. در 306 ميلادي كنستانتين جانشين و فرزند امپراتور مصلح ديوكلسين و هلنا با آن كه از نظر آييني نيايشگر سول اينويكتوس بود از طريقي كه خود آن را مکاشفهی خدايي میدانست به حمايت مسيحيان برخاست. كنستانتين [با غلبه بر ماكانس در كنار ديوارهاي شهر رم] طي فرمان ميلان دين مسيح را آيين رسمي امپراتوري روم قرار داد. [كنستانتين در 323 ميلادي پايتخت امپراتوري روم را بر بيزانس، كه به نام او کنستانتینوپولیس (قسطنطنيه) ناميده شد، منتقل كرد و با پذيرش آيين مسيح بنيادگذار روم شرقي شد].
اما شرك و شركگرایی ادامه يافت. كاهنان معابد در روم هنوز يكديگر را حمايت و كاهنههاي وستا هنوز وظيفه فروزان نگاه داشتن آتش معبد وستا را انجام میدادند و جشن بزرگ مادر هنوز برپا میشد. تنديس ويكتوري كه اگوستوس آن را در خانه سنا برپا كرده بود توسط كنستانتين از سنا برداشته شد اما پس از وي ژولين اين تنديس را مرمت و به سنا بازگردانيد و سرانجام با ابرام قديس آمبروز در 391 ميلادي براي هميشه از سنا خارج شد. در روم اما آیینهای پيشين توسط قدرتمندان محافظه كار ترويج میشد و در سال 392 بود كه بر فرمان امپراتور تئودوسيوس قانون بردباري و آزادي مذهبي به اجرا درآمد.
«اكنون در روم آزادي ديني رعايت میشود و پيمان قيصر و مسيح استوار گشته است. به روزگار ما بسياري قيصر و مسيح را فراموش کردهاند و در هر دوره احياء ايمان و رويكرد به آيين در غرب اين روم است كه با تاريخ و اسطورههایش مسيحيان جهان را به سوي خود میخواند.»
فراز 1380
منبع:پرون، استیوارد؛ (1381) شناخت اساطیر روم، ترجمه باجلان فرخی، تهران، اساطیر، چاپ نخست.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}