نقش ادبيات در رسالت اسلام (2)


 

نويسنده: حجه الاسلام و المسلمين سيدجمال الدين دين پرور




 

رسالت ديني و ادبيات
 

از آنجا كه مبدأ هر انقلاب عظيمي در امّتها، يا دعوت ديني است و يا دعوت سياسي، و اين دعوت براي تأييد و نشر خود، زبانهاي گويايي را از طرفدارانش مي طلبد... و اين جز با مخاطب قرار دادن جماعت مردم تحقّق نمي يابد، به همين خاطر، ظهور اسلام، از مهم ترين حوادثي بود كه زبانها را از بند رهانيد و خطابه و سخنراني را از مخفيگاهش به شكلي متعالي و والاتر از شكل قبلي اش در زمان جاهليّت، بيرون كشيد. اين كار بزرگ توسّط صاحب آن دعوت عظيم، سرور و سيّد ما، حضرت محمد (ص)، صورت پذيرفت؛ كسي كه كار خود را علاوه بر آوردن قرآن از راه ورود به فنّ خطابه آغاز كرد؛ و خطابه، بابي از ابواب ادبيات و بلاغت است. (1)

فلسفة موفّقيت پيامبران در امر دعوت
 

پيش تر يادآور شديم كه زبان گفت و گو با دل، زيباترين و نافذترين نوع سخن و بيان است و كسي در سخنش به موفقيت دست نمي يابد، مگر آنكه اين زبان را به خوبي بداند و با مهارتي هرچه تمام تر، در تعامل با اسلوبهاي هنري اين گونه بيان باشد. ما در تاريخ زندگي پيامبران، به وضوح بهره گيري آنان را از اين زبان در دعوتشان احساس مي كنيم، كه در واقع، بر اساس همين قانون طبيعي در جريان ايجاد ارتباط ميان دل و سخن است. اگر تامّلي در دعوتهاي الهي كنيم، در مي يابيم كه به پيامبران، كه تعاليمشان از سرچشمة وحي مايه مي گيرد، قدرت بيان داده شده است و آراسته به صفاتي شده اند كه آنها را براي برداشتن بار رسالت الهي شايسته مي سازد. از جملة اين صفات، فصاحت و بلاغت است. به همين خاطر هنگامي كه خداوند موسي بن عمران را به منظور ابلاغ رسالتش به فرعون و آشكار نمودن حجّت و روشن ساختن دلايلش مبعوث كرد، و هنگامي كه يادآور شد كه زبان موسي گويا نيست و بيانش در تنگنا و محبس است، از خداوند - عزّ و جلّ- خواست كه: «وَاحلُلْ عُقْدَهً مِن لِساني* يَفقَهوا قَولي (2): گره از زبانم بگشا تا عمق سخنم را دريابند».
عقده و گره زبان، غير از لكنت است. لكنت، نقصي است در كلام و در اداي كلمات به شكل صحيح؛ و خداوند، پيامبري را كه نقصي داشته باشد، مبعوث نمي كند. از اين رو، موسي لكنت زبان نداشته است؛ بلكه آنچه او از پروردگارش طلب نمود، فصاحت و قدرت بيان تاثيرگذاري بود كه لازمة كار هر مربّي و رهبر موفّقي است، تا بتواند قلبها را جذب كرده و بدين وسيله نفوس آدميان را تربيت نمايد.
در آية مذكور، عبارت «يَفقَهوا قَولي» ملاحظه مي شود. كلمة «َيفقَهوا» غير از كلمة «يفهموا» [: بفهمند] است؛ چرا كه «فهم»، درك ظاهر سخن و منطوق و مفهوم لغوي آن است و «فقه» به معناي قدرت جذب و رسيدن به عمق كلام است. اين بدان معناست كه آنچه موسي از پروردگارش طلب كرد- البته خدا داناتر است- ادبيات بود، كه همان قدرت بلاغت و فصاحت است.
بر كسي پوشيده نيست كه ميان مقاله اي كه با اسلوبي ادبي و فصيح به رشته تحرير درآمده، و مقاله اي كه حاوي همان افكار و انديشه هاست، امّا با اسلوبي ضعيف و خالي از هرگونه فصاحت نوشته شده، تفاوت است.
شاهد ما براي شما در زندگي، رويكرد مردم به خواندن سلسله مقالات و نوشته هاي نويسنده اي است كه در مخاطب قرار دادن دلها مهارت دارد: كه همچون رويكرد تشنگان به جرعه اي آب است. آنها به نوشته ها و مقالات هفتگي نويسنده چنان توجه مي كنند، گويي سطرها و كلمات آن را مي بلعند.
اين در حالي است كه براي كتابهايي كه توسّط همان نويسندة زبردست دربارة همان موضوعات به انتشار مي رسد، ولي از اسلوب ادبي و فصيح خالي است اهميتي قايل نمي شوند. شايد اين مسئله، همان دليل جاودانگي آثار جاحظ، صاحب بن عبّاد، سعدي شيرازي، ابن نديم، ابن عميد و رشيد الدّين وطواط باشد، كه سبب رواج آثار آنها در محافل ادبي و علمي در طي سالهاي طولاني گرديده است.

موسي از انساني اديب مدد مي گيرد
 

موسي- كه برترين درودهاي خدا بر او و بر پيامبر ما باد! - تمامي اهتمام خود را به حمل بار امانت و اداي رسالت، و دعوت مردم به راه حق و خير و صلاح اختصاص مي دهد... و از تمامي راههاي مشروع در راه تحقّق هدفش كمك مي گيرد. به همين خاطر، به دنبال انساني مي گردد كه در او توانايي بسيار براي دعوت وجود داشته باشد. پس به پروردگارش مي گويد: «و اخي هارونَ هُوَ افصَحُ مِنّي لِساناً فارسِله مَعي رِدءاً يٌصدّقني (3): و برادرم، هارون، زباني گوياتر و فصيح تر از من دارد. پس او را با من به عنوان مددكار بفرست تا مرا تصديق كند.»
بنابراين موسي در انتخاب برادرش، بر محور «فصاحت» تمركز مي كند، بعد به مسالة «دعوت و رسالت» و به دنبال آن، به تصديق مردم به رسالت الهي اشاره مي نمايد. ارتباط تنگاتنگ و عجيبي كه ميان فصاحت و تصديق وجود دارد، ميزان تاثيرگذاري ادبيات را در موفّقيت دعوت پيامبران روشن مي دارد.
در جايي ديگر، قرآن، به زبان موسي (ع)، ارتباط ميان بيان و مفاهيم انبوه و متراكم در سينة اين پيامبر را بيان مي كند و مي گويد: «و يَضيقُ صَدري و لا يَنطَلِقُ لِساني (4): سينه ام تنگ است و زبانم گويا نيست.»
پس سزاوار است كه همراه سينه اي كه با انبوه مفاهيم، به شكل دريايي موّاج درآمده، رواني و گويايي زبان باشد. اگر بيان قوي، اديبانه و فصيح نباشد، محتوا و مفهوم، همچنان به شكل موّاج در سينه باقي مي ماند و به تنگي و دشواري منجر مي شود. امّا بيان فصيح، قادر به انتقال حقايق و علوم و انتشار نور هدايت در جهان است.
به همين خاطر، جاحظ در تفسير اين آيات گفته است:
«موسي (ع) گفت: «و اخي هارونَ هُوَ افصَحُ مِنّي لِساناً فَارسِلْه مَعي رِدأً يُصدّقني (5): و برادرم هارون، زباني فصيح تر از من دارد. پس او را همراه من بفرست تا مرا تصديق كند.] و موسي گفت: «و يَضيقُ صَدري و لا يَنطَلِقُ لِساني (6): سينه ام تنگ است و زبانم گويا نيست.» اين سخنان، نشان دهندة تمايل موسي به بيان حجّت و دليل، با نهايت فصاحت و واضح ساختن دلالتها به شكل مبالغه آميز است تا مردم به سوي او مايل تر شده، عقلها دربارة آن حجّتها فهم بيشتري كنند و نفوس آدميان شتابنده تر به سوي او آيند. هرچند اين امر، چيزي وراي نياز بود و درك كلام موسي به سختي ميسّر بود...
از دلايلي كه حاكي از آن است كه خداوند متعال اين گره زباني را گشوده و آن پيچيدگي را باز نموده و مهارتي را به او داده است، اين سخن حق است كه فرمود:
«ربّ اشْرَحْ لي صَدري* وَ يَسِّرْلي امري* واحلُلْ عقدهً مِن لِساني* يَفقَهوا قَولي (7): پروردگارا، سينه ام را گشايش ده و كارم را آسان گردان و گره از زبانم بگشا، تا عمق سخنم را دريابند». تا بدانجا كه فرمود: «قَدْ اوتيت سُؤلك يا موسي: اي موسي، خواسته ات به تو داده شد». (8)

قرآن، كتابي ادبي
 

قرآن (9) «كتابي است كه آياتش استوار شده، سپس از نزد خداوندي حكيم و دانا، به تفصيل شرح داده شده است». در اين كتاب، آياتي روشن، دلايلي واضح، اخباري صادق، پندهايي زيبا، قانونهايي نيكو و آدابي متعالي، با عباراتي بيان شده كه خردها را مي ربايد و اسلوبهايي كه هيچ بشري توان رسيدن به فصاحت و بلاغت آن را در چنين پايه اي ندارد و نه تنها قادر به بيان نظير آن نيست، كه حتّي فكر تقليد از آن را نيز نتواند؛ چرا كه قرآن، نشانة دايمي خداوند و حجّت جاودانة اوست. «باطل، نه از مقابل و نه از پشت سرش، نمي تواند بيايد. اين، فرو فرستاده شده اي است از جانب خداوند حكيم و ستوده (10)». خداوند قرآن را بر رسولش فرو فرستاد تا آن را بر قوم خود ابلاغ كند؛ قومي كه از فحول علم بلاغت و از جملة اميران كلام و مدّعيان سر باز زدن از جور و ستم بودند؛ خودبزرگ بيناني كه اهل حميّت و غيرت به شمار مي آمدند. بيان آن، چنين اشخاصي را مبهوت ساخت و جاذبه ها و شگفتيهايش متحيّرشان كرد.
بنابراين هركس را كه بينشي صحيح داشت، هدايت كرد و عقلش را استحكام و ذوق و قريحه اش را لطافت بخشيد؛ امّا اهل عناد و لجاج، از آن روي گرداندند و قرآن نيز آنها را به مبارزه طلبيد كه كتابي مانند آن بياورند؛ ولي عقب نشستند. بعد، از آنها خواست ده سوره همانند آن بياورند؛ عاجز و درمانده گشتند. سپس از آنها طلبيد كه يك سوره نظير قرآن آورند؛ امّا شكست خوردند؛ پس اعجاز قرآن بر آنها ثابت شد. خداوند متعال مي فرمايد: «اگر همة انس و جن گرد هم آيند تا كتابي همچون اين قرآن بياورند، هرگز نتوانند؛ هرچند برخي پشتيبان و ياور برخي ديگر باشند.» (11)

بلاغت قرآن، اعجاز آن است
 

در آن هنگام كه خداوند كتابي خاص (12) و ويژه در ميان كتابهاي آسماني نازل كرد كه ويژگي و مختص بودن آن، به جهت صبغه بلاغتي بود كه گردن برگزيدگان و پيشي گيرندگان را قطع نموده و گامهاي اسبان نيك نژاد و بالغ، در رسيدن به كمالات آن، خسته و ناتوان شده بود، اين كتاب از سوي سرشناس ترينِ عالمان، ياوران دين اسلام، مدافعين ساحت پاك ديانت يكتاپرستي و مفسّران زماني كه كلام عربهاي فصيح، ياري شد. اين ياوري در زماني بود كه [دشمنان] با زبانهاي تيزشان به معارضه و مخالفت با آن برخاسته و چاره را در مبارزه طلبي ديدند. اين مبارزه طلبي، از جانب هر شخصي صورت مي گرفت كه ديدگاه و انديشه اش در حدّ ابعادي بود كه به تبيين آثار سخنوران بليغ ختم مي شد، و به آگاهي از منظومه هاي فصيحان، گزينش الفاظ متداول و رايج، مبادلة اقوال آنها و معاوضة آنچه كه پذيرفته نشده با‌ آنچه كه برگزيده شده، و آنچه كه مورد قبول نبوده و سست به شمار آمده و از آن صرف نظر شده با‌ آنچه كه فصيح و روان شمرده شده، خاتمه مي يافت. البته نظريه دادن در اين موارد، بر عهدة ناظري بود كه بر وجود اعجاز، واقف ترين و نسبت به راز و رمزها و باريك انديشي هاي بلاغت، داناترين بود؛ كسي كه سينة يقينش آرام ترين و تير احتجاج با او ناتوان ترين بود؛ تا بدانجا كه دربارة او گفته مي شد: او بهره مند از علم بيان است و فهم او از اين علم، جاحظي مآب است. (13)
و بدان كه اعجاز قرآن، به بلاغت آن منحصر نشده و در همگي ابعادش معجزه به شمار مي آيد. امّا مي توان گفت كه اساس مبارزه طلبي در قرآن، بر بلاغت و فصاحت استوار است، و قرآن در اين زمينه معجزه اي متناسب با زمان نزول آن و تمامي زمانها و نيز متناسب با فهم زبان عربي به شمار مي آيد. اين همان شيوه اي است كه در ميان عرب به عنوان تعظيم و بزرگداشت قرآن رايج شد. آيا خبر نداريد كه چگونه يكي از سران قريش، در هنگامي كه به نزد رسول خدا (ص) رفت تا ايشان را از پاي درآورد، شنيد كه ايشان مي خوانند: «حم. تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم (14): نزول اين كتاب از جانب خداوندي عزيز و حكيم است.» اين جريان به هنگام نماز مغرب بود. آن شخص آزاري به پيامبر نرساند و به نزد قوم خويش بازگشت و گفت: به خدا سوگند، باران رحمت و بخشش است، و فراز آن ثمردهنده باشد، و آن برتر است هيچ چيز بر آن برتري و بلندي نمي يابد. (15)
بنابراين چون بلاغت قرآن، سبب اعجاز آن بود و اعجاز نيز بابي وسيع است كه داراي قوانين و قواعدي برگرفته از قرآن مي باشد، به صورت علمي كامل و مستقل درآمد كه بزرگان به آن پرداخته و تصنيفاتي را به اين قسم از علم اختصاص دادند، كه از جملة آنها، قاضي ابوبكر باقلاني [در كتابش با عنوان اعجاز القرآن] و خطابي [در كتابي تحت عنوان، بيان اعجاز القرآن] و رمّاني [در رساله اي با نام النُّكتُ في اعجاز القرآن: (لطايفي در اعجاز قرآن)] و عبدالقاهر جرجاني [در رساله اي با عنوان شافيه(: شفابخش)] است.
بلاغت، علمي گرانقدر و باارزش است؛ چرا كه معجزة جاودانة نبوّت پيامبر (ص) قرآن است و اين خود توجّه و اهتمام خاصّي را در راه شناخت اين اعجاز، ايجاب مي كند. خداوند سبحان مي فرمايد: «و ان احدٌ مِن المشركين استجارك فاجره حتّي يَسمَع كلامَ الله (16): و چون يكي از مشركان به تو پناه آورد، به او پناه ده، تا كلام خدا را بشنود.» بنابراين اگر شنيدن، خود دليل و حجّتي براي مشرك نبود، خداوند امر خود را بر آن موقوف نمي ساخت، و همين شنيدن قرآن، حجّتي بر معجزه بودن آن است.
هنگامي كه پيامبر (ص) اين كتاب را آورده فصيح ترينِ فصيحان و سخنوران خوش سخن را پيوسته به مبارزه مي طلبيد تا همانند اين كتاب، مطلبي بياورند و به آنها ساليان دراز مهلت داد؛ امّا توانايي چنين كاري را نداشتند.
مكّيّ بن ابي طالب در مختصر نظم القرآن از جرجاني گويد: روا نبود كه قرآن را به نظم و ترتيبي غير از آنچه بر زبانهاي آنها جاري است، نازل كند؛ چراكه ديگر حجّتي بر آنها نبود؛ به دليل اينكه خداوند متعال مي فرمايد: «ام يقولونَ افتراه، قُل فأتوا بسوره من مِثله (17): يا مي گويند آن (قرآن) را بر بافته است. بگو [اگر چنين است،] يك سوره همانند آن بياوريد].
بنابراين منظور از آوردن مثل و همانند اين آيه، ناگزير بايد در برابر مسئله اي باشد كه در حيطة توانايي آنها بوده؛ يعني بلاغت، نه مفهوم؛ چرا كه امكان احاطه به مفهوم و آگاهي به حقيقتِ منظور شده در قرآن وجود ندارد؛ و چگونه مي توان تصوّر كرد كه قرآن در زمينة چيزي كه آگاهي و وقوف بر آن امكانپذير نيست، آنها را به مبارزه طلبيده باشد.
خطابي در كتاب خود با نام بيان الاعجاز مي گويد:
حقيقت آن است كه اقسام كلام، متفاوت است و مراتب آن، به تناسب درجه و ارزش بياني، گونه گون، و درجات آن در بلاغت، متباين و نامساوي است. گونه اي از كلام، بليغ و متين و روان است؛ نوعي ديگر، فصيح، قريب به ذهن، و سهل و آسان است؛ قسم ديگر، نافذ، روان و گوياست. اين، اقسام كلام فاضلانه و پسنديده است.
بلاغتهاي موجود در قرآن، از هر قسمتي از اين اقسام بهره اي گرفته و با امتزاج اين ويژگيها، شيوه اي از كلام را نظم بخشيده كه دو صفت استواري و رواني را در خود جمع دارد، و اين، برتري يي است كه قرآن بدان اختصاص يافته است.

برتري بلاغت در نزد اديبان بزرگ
 

حالت و شكل قرآن، از يكي از اين وجوه سه گانه خالي نيست: يا مساوي با ساير كلام فصيحان است، يا افزون بر ساير كلام فصيحان است، امّا به اندازه اي كه نقض عادت و عرف به شمار نمي آيد، يا افزون بر آنها هست، امّا به اندازه اي كه عادت را نقض كرده و خرق عادت به حساب مي آيد. دو قسم اوّل، باطل است و بنابراين قسم سوم معيّن مي گردد. و ما به اين دليل آن دو قسم را باطل مي گوييم كه اگر قرآن چنين بود، (يعني شامل حالت دو قسم اوّل مي گرديد،) لازم مي آمد كه فصيحان، به طور جمعي يا شخصي، سوره اي نظير آن را بياورند. بنابراين اگر نزاعي در مي گرفت و ترس از عدم پذيرش حاصل مي شد، شهود و اقوال بي پايه، اين شبهه را از بين مي بردند و اين پايان احتجاج بود، چراكه آنها خود در نهايت شناخت زبان و اطّلاع از قوانين فصاحت بوده و در زمرة دوستداران سرسخت ابطال امر قرآن به شمار مي آمدند و در اين راه، حاضر به بذل جانها و مالهايشان بوده و خود را در انواع مهلكه ها و سختي ها در مي انداختند. آنان در زمينة تعصّب و غرور و خودبيني در حدّي بودند كه حق را نمي پذيرفتند، چه برسد به باطل! و همة اينها ايجاب مي كرد كه آنها در بي اعتبار ساختن كلام خدا بكوشند، و معارضه و مخالفت، قوي ترين راه بي اعتبار نمودن و ضربه زدن بود. بنابراين چون نتوانستند نظير آن را بياورند، چنان كه مي دانيم، از آن عاجز شدند و ثابت شد كه قرآن، همتاي قول و گفتار آنان نيست و تفاوت ميان قرآن و كلام آنها،تفاوتي عادي نمي باشد. (18)

پي نوشت ها :
 

1- نگاه كنيد به جواهر الادب، ص271.
2- طه: 28-27.
3- قصص: 34.
4- شعراء: 13.
5- قصص: 34.
6- شعراء:13.
7- طه: 28-25.
8- جواهر الادب، ص 367، تحت عنوان ادبيات و پيدايش زبان عربي (طه: 36).
9- هود: 1.
10- فصّلت: 42.
11- جواهر الادب، همان، (اسراء: 88).
12- اساس البلاغه زمخشري، ج1، صص 3-2.
13- همان.
14- الزّمر:1.
15- تفسير الجواهر از طنطاوي، ج1، ص34.
16- توبه: 6.
17- البرهان في علوم القرآن از زركشي، ج3، ص90 (يونس: 38).
18- نگاه كنيد به تفسير فخر رازي، ج1، ص 333.
 

منبع: نشريه النهج شماره 13-14