نقش ادبيات در رسالت اسلام (3)


 

نويسنده: حجه الاسلام و المسلمين سيدجمال الدين دين پرور




 

بررسي حكمت اعجاز قرآن
 

صاحبنظران، در بيان وجوه اعجاز قرآن، شيوه‌هاي مختلفي را در پيش گرفته اند كه متين ترين و محكم ترين آنها اين است كه اعجاز و مبارزه طلبي قرآن، به واسطة نظم، صحّت معاني و توالي فصاحت الفاظ آن، واقع شده است. عرب، از فصيح ترين فصحا و سخنورترين خطبا به شمار مي آمد. آنها كلام بليغ و بليغ ترين كلام را از يكديگر تشخيص مي دادند؛ هرچند از ايجاد و انشاء نظير آن ناتوان بودند؛ چراكه آنها در بلاغت مهارت داشته و به فصاحت ممتاز بودند و به بلنداي قلّة فنون ادبي رسيده بودند؛ تا بدانجا كه محافلي تشكيل داده و بازارهايي برپا مي ساختند تا در زمينة شعر و خطابه با يكديگر به رقابت پردازند. و از اديبان براي كلام زيبايي كه بيان كرده بودند، تقدير مي شد. قدرداني آنها از شعر تا بدانجا بود كه بر هفت قصيده از بهترين اشعار قديمي متمركز شدند و آن را با آب طلا بر روي پارچه هاي كتان سفيد نوشتند و بر كعبه آويختند و چنان شد كه اگر شخصي از مردان و زنان عرب شعر بسيار نيكو مي سرود و در زمينة ادبيات اهتمام داشت، به او گفته مي شد اين همان شعر طلاكوب شدة فلاني است. نابغة ذبياني داوري شعر شاعران را بر عهده داشت. در موسم حج به بازار مي آمدند و اشعارشان را بر او عرضه مي داشتند تا دربارة آنها داوري كند. با وجود اين شرايط، حكمت اقتضا مي كرد كه پيامبر اسلام، با معجزة بيان ممتاز شود. بلاغت قرآن به گونه اي است كه هر عرب زباني در مي يابد كه اين كلام خداوند است، و با بلاغتش، از دايرة توانايي بشر خارج است و هر عرب زباني كه دشمني و معاندتي نداشته باشد، به اين واقعيت اعتراف مي كند. (1)
آنچه از ابن سكّيت روايت شده، دالّ بر اين حقيقت است. او روايت مي كند كه به ابوالحسن رضا (ع) عرض كرد: «چرا خداوند موسي بن عمران (ع) را با (معجزاتي همچون) عصا و يد بيضاء و به وسيلة سحر مبعوث كرد؟ عيسي را به وسيلة طبّ و طبابت، و محمّد را - كه درود خدا بر او و خاندانش و تمامي پيامبران باد- به وسيلة كلام و سخنوري مبعوث نمود؟ ابوالحسن (ع) فرمود: همانا خداوند، زماني كه موسي (ع) را به پيامبري برگزيد، غالب مردم زمانة او اهل سحر و جادو بودند. پس موسي از جانب خداوند چيزي آورد كه آوردن نظير آن، در وسع آنها نبود و سحر و جادوي آنها نتوانست آن را باطل كند، و اين چنين توسّط اين معجزه حجّت بر آنها ثابت شد. و همانا خداوند عيسي (ع) را زماني به پيامبري مبعوث كرد كه آفات و بيماريها در آن ظهور يافته و مردم به طبابت نياز داشتند. عيسي از جانب پروردگار چيزي براي آنان آورد كه نظير آن در نزد آنها نبود، و به واسطة همين قدرت، عيسي مردگان را زنده مي ساخت و به اذن خدا آنان را كه به نابينايي و پيسي مبتلا بودند، شفا مي داد، و بدين ترتيب، حجّت بر آنها تمام شد. و خداوند، محمد (ص) را در زماني مبعوث كرد كه سخنوري و كلام- و گمان مي كنم شعر را فرمودند- بر اكثر مردم زمانه اش غالب بود. پس پيامبر از جانب خدا موعظه ها و حكمتهايي را آورد كه اقوال آنها قادر به باطل نمودن آن نبود، و اين چنين حجّت بر آنها ثابت گشت...» (2)
البته پيامبر (ص) معجزات ديگري غير از قرآن- نظير شقّ القمر، تكلّم مارها و تسبيح درآوردن سنگريزه ها- داشته است؛ امّا قرآن از لحاظ شأن، عظيم ترينِ اين معجزات و استوارترين حجّتها بوده است؛ زيرا عربي كه نسبت به علوم طبيعي و اسرار هستي جاهل است، ممكن است در اين معجزات شك كرده و آن را به علل و اسباب علمي‌يي نسبت دهد كه او از آنها بي خبر است؛ و نزديك ترين اين علل و اسباب در ذهن او، سحر و جادوست كه معجزات را به آن نسبت مي دهد. امّا همين عرب، در بلاغت قرآن و اعجاز آن ترديدي نمي كند؛ چرا كه به فنون بلاغت احاطه دارد و اسرار آن را درك مي نمايد.

ادبيات و بلاغت در فضاي ديانت
 

قرآن، مميّزة ويژة ديگري نيز داراست كه به واسطة آن بر همة معجزاتي كه انبياء پيشين آورده اند، برتري مي يابد. آن مميّزه، به عهده گرفتن هدايت بشر و سوق دادن آنان به غايت و نهايت كمال وجوديشان است. قرآن، مرشد و راهنمايي است كه عرب جفاكار طغيانگر را كه گردن به زشت ترين عادات نهاده و به بت پرستي عادت كرده بودند و به جاي تحصيل علوم و معارف و تهذيب نفس، به جنگهاي داخلي و فخرفروشيهاي جاهلي سرگرم بودند، ارشاد و هدايت نمود و از آنها دراندك زماني امّتي ساخت با مرتبه اي عالي در معارف و علوم، تاريخي عظيم و گرانقدر و عادات و رسومي متعالي.
هركس نگاهي به تاريخ اسلام اندازد و كنكاشي در سيرة صحابة پيامبر (ص) كه در حضور او به اداي شهادتين و نماز مشغول بودند، بنمايد، در برابر او، عظمت قرآن با آن هدايت رسا آشكار و تاثير گسترده اش نمايان مي شود. اين، همان قرآني است كه آنها را از حضيض جاهليّت خارج ساخت و به عالي ترين مراتب علم و كمال رسانيد، و آنان را چنان ساخت كه در راه دين و شريعت، تا پاي جان مي كوشيدند. (3)
هنگامي كه اين خصيصه را در كنار ساير خصايص پيشين- يعني بلاغت و فصاحت- مي گذاريم، چنين نتيجه مي گيريم كه ادبيات و خطابه، اگر زبان هدايت و در خدمت ارشاد و تربيت باشد، فرد تحت تربيت را متاثّر نمي سازد، مگر با زباني كه روحش را لمس كند. اين همان بيان و سخني است كه از زواياي دل او پرده برداشته و آن را آشكار مي سازد. نه صرف بازي با الفاظ و ايراد مطالب خشك و علي.
هركس قرآن را به دقّت نگاه كند و در مجموع آيات آن تفكّر نمايد، با مرتبة عين اليقين در مي يابد كه ادبيات و بيان و سخنوري، مهم ترين دستور پيامبران و مربّيان بوده است، و به همين خاطر، خداوند متعال مي فرمايد: «الرّحمن* علّم القرآن* خَلَقَ الانسان* علّمه البيان (4): او خداوند رحمان است. قرآن را تعليم داد، انسان را خلق نمود و به او فنّ بيان و سخن بياموخت».

جايگاه شعر در عالم ادبيات
 

دربارة جايگاه متعالي شعر و رسالت آن، همين بس كه خداوند - تبارك و تعالي- و فرشتگان، توسّط آن سخن گفته اند.
حافظ كنجي در كفايه اش چنين مي آورد: زماني كه علي (ع)- اميرالمؤمنين- در كعبه تولّد يافت، ابوطالب كعبه را ترك كرد، در حالي كه مي سرود:
اي پروردگار شبهاي تيره و تار و اي پروردگار ماه درخشان و تابان! براي ما امر پنهانت را آشكار كن. در نام اين كودك، چه صلاح مي داني؟
او گفت، صداي هاتفي را شنيد كه مي گفت: اي اهل بيت پيامبر! شما با اين فرزند پاك، مختص شديد. نام او از فراز بلندمرتبگي است. نامش علي است كه از علوّ و بلندمرتبگي مشتق شده است.
همچنين از امّ سلمه نقل شده است كه گفت: جبرييل به نزد پيامبر (ص) آمد و گفت امّت تو پس از تو، او- يعني حسين (ع) - را به شهادت مي رسانند. سپس گفت: آيا مي خواهي تربت او را به تو نشان دهم؟ امّ سلمه گفت: سنگريزه هايي را آورد و رسول خدا (ص) آنها را در شيشه اي قرار دادند. پس هنگامي كه شب شهادت حسين (ع) رسيد، امّ سلمه گفت: شنيدم، گوينده اي مي گويد:
اي قاتلان حسين كه او را از جهالت به شهادت رسانديد! بشارت بر شما باد به عذاب و عقوبتي سخت! شما با زبان داوود و موسي و صاحب انجيل (عيسي) لعنت شديد.
امّ سلمه گويد: پس گريستم و درِ آن شيشه را گشودم، كه به ناگاه خوني در آن پديد آمد. (5)
در كتاب عيون المحاسن آمده است كه: حسين (ع) به همراه انس بن مالك مي رفتند كه به قبر حضرت خديجه رسيدند. حضرت فرمودند: از نزد من برو. انس گفت: من خود را از ايشان پنهان كردم. پس چون توقّف ايشان براي دعا و نماز به طول انجاميد، شنيدم كه مي فرمودند:
پروردگارا! پروردگارا! تو مولا و سرور اويي. رحم كن بر بندة ناچيزي كه به تو پناه آورده. اي صاحب مرتبه هاي والا، تكيه گاهم فقط تويي. خوشا آن كس كه مولايش تو باشي!
خوشا به حال آن خدمتگزار و خادم شب زنده داري كه در پيشگاه خداوند ذوالجلال و صاحب جلال به شكوه نشسته و دردش را به او مي گويد.
در حالي كه عارضه و بيماري ندارد و به خاطر افزودن محبّت نسبت به مولايش شكوه مي كند.
در آن هنگام كه از غم و ناراحتي اش شكايت نزد او برد، خداوند او را اجابت كرده و به او لبّيك گويد.
اگر كسي به دست ظالمي گرفتار شود و آه و زاري به درگاه خدا آورد، خدا او را اكرام نموده و به مرتبة قرب خود مي رساند.
آنگاه ندا در داده شد:
لبّيك اي بندة من! تو در كنف حمايت مني و از هر آنچه كه گفتي، آگاهيم. فرشتگانم مشتاق صداي تو هستند. تو را همين بس كه ما صدايت را شنيديم.
دعايت در پس حجابهايي نزد من دور مي زند، و تو را همين بس كه ما از ستر و حجاب دعايت پرده برداشته و ظاهرش نموديم.
اگر باد از كناره هاي آن پرده بگذرد، از عظمت آنچه كه در قالب ستر و حجاب پوشانده شده است، از فراز به فرود درافتد.
از من بدون هيچ شرم و ترسي و بي هيچ حدّ و حصري درخواست نما، كه من بي ترديد، خداوند هستم. (6)

جايگاه شعر در نزد پيامبر (ص) و خاندانش (ع)
 

پيامبر (ص) با سرودن دو مصراع، اوّلين گشايندة باب شعر بودند. ايشان شعر مي سرودند و از ديگران هم مي خواستند كه شعر بسرايند، و اجازه اين كار را داده بودند و ماية فرح و شادماني ايشان بود. هرگاه كه در شعر شاعري دستمايه هايي از اسلام و ولايت را، كه تنها غايت و هدفشان بود، مي يافتند، او را تكريم مي كردند. نظير آن شادماني كه دربارة شعر عمويشان، پير اهل بطحاء، ابوطالب- كه درود خدا بر او باد- به ايشان دست داد. يك بار ايشان طلب آب كردند و به آن حضرت آب دادند، ايشان فرمودند: خدا بر رحمت خود بر ابوطالب بيفزايد. اگر زنده بود، ديدگانش منوّر و دلش شاد مي گشت. چه كسي شعر او را برايمان مي خواند؟ عمر بن خطّاب به پا خاست و گفت: اي رسول خدا، شايد من بدانم منظورتان كدام شعر است:
هيچ شتري بر پشت خود، نيكوكارتر و وفادارتر از محمّد (ص) را حمل نكرده است.
رسول خدا (ص) فرمود: اين بر زبان ابوطالب از قول حسّان بن ثابت جاري شده است. عليّ بن ابي طالب (ع) ايستاد و فرمود: اي رسول خدا (ص) گويا مراد شما اين شعر بوده است:
سفيد و نوراني شد؛ چنان كه ابرها از چهره اش طلب آب مي كردند. بهار يتيمان و ماية عصمت بيوه زنان بود. مهرويان و بخشندگان خاندان هاشم به او پناه مي آوردند كه آيا مي توانند نزد او نعمت و فضل و بخششي را بيابند.
رسول خدا (ص) فرمودند: بله! همين است. (7)
همچنين، هنگامي كه كعب بن زهير قصيدة لاميّه اش را در مسجد شريف پيامبر سرود نيز آن حضرت مسرور شدند، و اوّلين بيت آن لاميّه اين است:
سعاد از من دور شد و امروز قلب من از شدّت عشق، از دست رفته، و به دنبال او چنان شيفته شده ام و در بند وي گرفتارم كه هيچ فديه اي براي اين گرفتار در بند وجود ندارد.
با خواندن اين قصيده، پيامبر (ص) پيراهن ابريشمي بر كعب پوشاند كه معاويه بعدها آن را به بيست هزار درهم خريد، و اين همان است كه خلفاء آن را در اعياد بر تن مي كردند.

تصحيح شعر شعراء توسّط پيامبر
 

در مستدرك حاكم (8) آمده است كه: زماني كه كعب، اين قصيده را بر رسول الله (ص) سرود و اين سخن وي به ايشان رسيد كه:
همانا پيامبر، همچون شمشيري است كه توسّط آن، حق روشن و آشكار مي شود. ايشان شمشيري برنده از ميان شمشيرهاي خداوند است كه [به سوي دشمنان] بركشيده شده.
پيامبر (ص) به مردم اشاره كردند كه به هنگام خواندن اين شعر، به صاحب آن، گوش فراداده و مالي را به او عطا كنند. روايت كرده اند كه كعب چنين سروده: «از شمشيرهاي هندي». پيامبر (ص) فرمودند: صحيح، «از شمشيرهاي خداوند» است.
يا مانند احساس خوبي كه ايشان از شعر عبدالله بن رواحه داشتند. براء بن عازب مي گويد: پيامبر (ص) را ديدم كه خاك از خندق بر مي دارد و جابه جا مي كند، تا جايي كه خاك، پوست شكمشان را پوشاند، در حالي كه سخن و شعر عبدالله بن رواحه را به شكل رجز مي خواند:
«اگر تو ما را هدايت نمي كردي، هيچ دغدغه و قصد و هدفي براي انجام كاري نداشتيم. پس گامهايمان را در راه رسيدن به تو و ديدارت ثابت و استوار گردان.
همانا آنان ما را سرزنش و نكوهش مي كنند، و اگر ارادة فتنه جويي كنند، ما سر باز مي زنيم.

تشويق پيامبر به ياري اسلام
 

پيامبر (ص) شاعران را از اين جهت تشويق نموده و به آنها امر مي كردند كه همواره چنين بُعدي را در نظر داشته و در اشعارشان حفظ كنند؛ همان گونه كه آنها را به آموختن قرآن عزيز دستور مي دادند. پيامبر شعر را ابزاري براي نصرت و ياري دين اسلام و جهاد براي دين حنيف مي دانستند و چگونگي جهاد شاعر را براي او تصوير نموده و بر آن تاكيد مي كردند و مي فرمودند: شعر بگوييد؛ چرا كه مؤمن، با جان و مالش جهاد مي كند. و قسم به كسي كه جان محمّد به دست اوست، شما [با سرودن اشعار]، گويي آنان را با آماج تيرها به قربانگاه برده و به قتل رسانده ايد.
پيامبر (ص) شاعرانشان را تشويق مي كردند كه با تيرهاي نظم و به معركة جنگ بيايند و آنان را به حماسه آفريني در برابر كفّار تشويق مي نمود. اين تحريض و تشويق، در واقع به خاطر مقاومت در برابر كفّاري بود كه كلامشان در تضاد با اصول مقدس او بود. بنابراين روحية ديني قوي ايي را در ميان مسلمانان منتشر مي ساخت و به حميّت و جوانمردي در برابر تعصّب جاهلانه تاكيد مي كرد. و اين چنين پيامبر در ميان آنها هيجان و نشاط انتشار و تبليغ، و اشتياق فراوان به دفاع از حاميان اسلام مقّدس، و تمايل به جهاد را ايجاد مي كرد. فرمودند: نظير اين عمل، سخن ايشان به شاعري است؛ فرمودند: مشركين را هجو كن، كه روح القدس در آنچه از هجو آنها مي گويي، با تو همراه است. (9)

پي نوشت ها :
 

1- همچون شبلي شميل كه در اشعارش مي گويد: هرچند من به دين او كافرم، امّا آيا مي توانم به آيات محكم و متقن او هم كافر بوده و از آن چشم بپوشم؟
2- اصول كافي، كتاب «العقل و الجهل»، روايت 20.
3- البيان و التبيين، ص55.
4- الرّحمن: 4-1.
5- مجلسي، ملّا محمّدباقر، بحارالانوار، ج44، ص 340.
6- بحارالانوار، ج44، ص 193.
7- اميني، الغدير، ج3، ص3.
8- مستدرك، ج3، ص582.
9- الغدير، ج3، ص7.
 

منبع: نشريه النهج شماره 13-14